پرش به محتوا

سقیفه بنی ساعده در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۲۵۸: خط ۲۵۸:


بنابراین پس از روگردانی [[امت]] یا عدم [[تسلیم]] آنان در برابر [[دستورات]] [[پیامبر]] در مرحله دوم باید [[صبر]] و [[پایداری]] از خود نشان داد و در سایه [[دولت اسلامی]] نوپا به برنامه‌ریزی عملی دقیق در جهت کارهای [[تربیتی]] بنیادین پرداخت تا شرایط لازم برای به دست گرفتن زمام امور و اجرای آن برنامه‌ها، مهیا شود و کلیه اهداف ممکن، برای اجرای صحیح و [[پسندیده]] این [[آیین]] جاودان، تحقق یابد.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[‌پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|‌پیشوایان هدایت ج۲]] ص ۱۹۵.</ref>
بنابراین پس از روگردانی [[امت]] یا عدم [[تسلیم]] آنان در برابر [[دستورات]] [[پیامبر]] در مرحله دوم باید [[صبر]] و [[پایداری]] از خود نشان داد و در سایه [[دولت اسلامی]] نوپا به برنامه‌ریزی عملی دقیق در جهت کارهای [[تربیتی]] بنیادین پرداخت تا شرایط لازم برای به دست گرفتن زمام امور و اجرای آن برنامه‌ها، مهیا شود و کلیه اهداف ممکن، برای اجرای صحیح و [[پسندیده]] این [[آیین]] جاودان، تحقق یابد.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[‌پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|‌پیشوایان هدایت ج۲]] ص ۱۹۵.</ref>
==آنچه در [[سقیفه]] گذشت==
«سقیفه» سکویی بلندتر از [[زمین]] بود که معمولاً در برابر [[خانه]] [[رئیس]] [[قبیله]] قرار داشت که بالای آن را با سقفی از [[حصیر]] می‌پوشانیدند. در آنجا داربستی بود که روی آن را حصیر انداخته بودند و همچون حیاط بیرونی در معماری قدیم [[ایرانی]] به حساب می‌آمد. سقیفه‌ای که ما از آن سخن می‌گوییم در برابر خانه رئیس تیره [[بنی ساعده]] قرار داشت و اگر قبیله‌ای به [[مهمانی]] بنی ساعده می‌آمد، در اینجا اتراق می‌کرد و از جانب رئیس تیره، [[پذیرایی]] می‌شد.
===آغاز [[جنگ]] [[قدرت]] توسط [[انصار]] در سقیفه===
سقیفه صحنه نمایش جنگ قدرت بر پایه [[تعصبات]] قبیله‌گی بود. اولین قدم این راه را تیره [[بنی‌ساعده]] از [[قبیله خزرج]] برداشت. این تیره از بخش‌های بزرگ این قبیله بود که [[ریاست]] آن را [[سعد بن عبادة]] که رئیس و بزرگ [[خزرج]] محسوب می‌شد، به عهده داشت. در [[روز]] [[رحلت پیامبر اکرم]]{{صل}} قبیله بنی‌ساعده، بزرگ خود، سعد را که سخت مریض و [[ناتوان]] بود، در گلیمی گذارده، به محل [[اجتماع]] یعنی سقیفه آوردند. نمی‌دانیم شروع این حرکت با [[فکر]] چه کسی بود؟ اما در هر صورت این عمل انجام شد. می‌توانیم احتمال بدهیم که عده‌ای از انصار (اطرافیان سعد)، در روزهای قبل از دوران [[بیماری پیامبر]] [[اکرم]]{{صل}} به این مسأله اندیشیده بودند.
سعد بعد از حضور در سقیفه سخنانی گفت و در آن به [[حقوقی]] که آنها (انصار) بر [[اسلام]] و [[مسلمانان]] دارند، اشاره کرد، اینکه با کوشش‌های ایشان قامت اسلام برپا شده است، آنها [[پیامبر]] و [[اصحاب]] او را [[یاری]] نموده‌اند و برای آنها [[تأمین امنیت]] کرده‌اند و پیامبر هم در هنگام [[رحلت]] از ایشان [[راضی]] بود. سرانجام نتیجه گرفت و گفت: [[حکومت]] را از آن خود کنید و هیچ کس را در آن [[شریک]] نسازید؛ زیرا قدرت و حکومت [[مال]] شماست، نه دیگر [[مردم]]. در آن لحظه همه نظر او را پذیرفتند و آن را صحیح دانستند<ref>{{عربی|استبدوا بهذا الأمر فاته لکم دون الناس. فاجابه باجمعهم ان قد وفقت فی الرای و اصیت فی القول}}؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۱۸؛ الکامل، ج۲، ص۳۲۸؛ الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۶۳؛ ج۳، ص۱۳۵؛ نهایة الارب، ج۱۹، ص۳۰؛ البدایة و النهایة، ج۸، ص۸۳. </ref>.
مسأله [[حکومت]] بعد از [[پیامبر]] بدین شکل پایان یافته به نظر می‌رسید؛ زیرا [[انصار]] [[قدرت]] اول در این [[شهر]] به حساب می‌آمدند، در مسأله [[حکومتی]] بعد از پیامبر به قرار نهایی رسیده بودند.
اما این امری ظاهری در [[سقیفه]] بود. انصار در آن [[روز]] سه دسته بودند:
# [[خزرج]] کبیر به [[ریاست]] [[سعد بن عباده]]؛
# خزرج صغیر به ریاست [[بشیر بن سعد]]؛
# [[اوس]] به ریاست [[اسید بن حضیر]].
اگر حادثه‌ای در آن شرایط پیش نمی‌آمد، ریاست [[سعد]] مسلم بود؛ زیرا در میان مجموعه انصار، نه [[بشیر]] و نه [[اسید]]، هیچ کدام همتای سعد نبودند. اگرچه آنها هم ریاست را برای انصار می‌خواستند، اما از ریاستی که به آنها نفعی نمی‌رساند، چه سودی می‌بردند؟ آنها می‌دانستند اگر خویشاوندانشان از خزرج کبیر به قدرت برسند، حتی یک تن از ایشان را در [[بازی]] قدرت [[شریک]] نمی‌کنند، برای همیشه از موهبت‌های برخورداری قدرت [[محروم]] خواهند ماند<ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۱؛ الکامل، ج۲، ص۳۳۱؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۶.</ref>.
بنابراین در ساعات آغازین برپایی سقیفه، اگرچه ظاهراً هیچ سخن مخالفی وجود نداشت، یا حتی سخنان اولیه سعد را [[تأیید]] می‌کردند، اما از نتیجه آن‌که ریاست انحصاری [[خزرجیان]] کبیر و شخص سعد بود سخت ناراضی بودند و نمی‌توانستند زیر بار آن بروند. این نارضایتی‌ها در [[دل]] سقیفه جریان داشت؛ اما در ابتدا در مقابل سخنان سعد به هیچ وجه ابراز نشده بود. البته او هم چیزی که [[نارضایتی]] آنها را برانگیزد، نگفته بود. سعد اصلاً از ریاست خود سخن به میان نیاورده، فقط از انصار دم زده بود. ولی جریان سقیفه ناگزیر به سویی می‌رفت که بر خلاف میل بشیر و اُسید، به نفع سعد تمام می‌شد.
روشن نیست در چه ساعتی و در چه هنگام دو تن از [[انصار]]<ref>عویم بن ساعدة بن عائش بن قیس از انصار و تیره اوس و از بدریون بود (اسدالغابة، ج۳، ص۳۰۳) و معن بن عدی بن جد بن عجلان از تیره‌های اوس بود که در غزوات بدر و احد و خندق همراه پیامبر بود (اسد الغابة، ج۵، ص۲۲۹).</ref> اما وابسته به جریان ضعیف‌تر از [[سقیفه]] خارج شدند. واقعاً در [[تاریخ]] معلوم نگردیده است آنها به چه دلیل رفتند<ref>(کسی آنها را فرستاده بود یا به ابتکار شخصی خودشان به این کار دست زده بودند نمی‌دانیم؟) تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۰۶؛ الکامل، ج۲، ص۳۲۹. </ref>؛ و مدرکی که در این زمینه روشن‌گری کند، در دست نداریم. اینها خود را از سقیفه به [[مسجد]] رساندند، اما باز هم نمی‌دانیم چرا به آنجا رفتند!؟ آیا دنبال کسی یا چیزی می‌گشتند که بتوانند در مقابل [[ریاست]] سعد، [[عَلَم]] کنند؟ لذا ناگزیر به بهترین جای ممکن یعنی مسجد آمده بودند.<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|جانشین پیامبر]]، ص ۴۲۳.</ref>
===ورود چندتن از [[مهاجران]] به [[نزاع]] سقیفه===
ناراضیان از انصار، در مسجد با جمعی از مهاجران (یعنی [[قریشیان]]) برخورد کردند. تعداد این مهاجران را به طور دقیق نمی‌دانیم، اما حداقل سه تن بودند: [[ابوبکر]]، [[عمرو]] [[ابوعبیده]]<ref>(ابوبکر، عمر و ابوعبیده؛ حداقل این سه تن بودند) انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۱؛ العقد الفرید، ج۵، ص۳۲۹.</ref>. آنان آنچه در سقیفه گذشته بود را برای این جمع بازگو کردند. این گروه مهاجران شاید تنها کسانی بودند که از مدت‌ها قبل به [[حکومت]] [[آینده]] اندیشیده بودند، اما این [[اندیشه‌ها]] چه بود؟ در آینده خواهیم دید که [[خلیفه دوم]] [[عمر]] به روشنی آن را بازگو می‌کند.
بنابراین، سه تن یا نامبرده به سرعت به سوی سقیفه رفته و به آن وارد شدند. ورود اینان همه معادلات را در سقیفه به هم ریخت، بخش ضعیف‌تر انصار، [[خزرج]] صغیر و اُوس قوت تازه یافتند. این سه نفر که [[سالم مولی ابی حذیفه]] و [[عبدالرحمن بن عوف]] نیز بعداً به آنها افزوده شدند، به سرعت جریان سخن را در [[سقیفه]] به دست گرفتند.
در ابتدا [[عمر]] می‌خواست سخن بگوید که [[ابوبکر]] او را از این کار بازداشت و خود در [[مدح]] [[انصار]] سخن‌ها گفت و آیاتی که در [[فضیلت]] آنها نازل شده بود را قرائت کرد و کلماتی که [[پیامبر]]{{صل}} در مورد ایشان گفته بود را یادآور شد<ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۰۶؛ الکامل، ج۲، ص۳۲۷.</ref>. آن‌گاه در مورد [[مهاجران]] سخن گفت: اینان اولین کسانی هستند که [[خداوند]] را در روی [[زمین]] [[عبادت]] کرده، به رسولش [[ایمان]] آورده‌اند و آنها وابستگان، [[خویشاوندان]] و [[عشیره]] پیامبر هستند<ref>{{متن حدیث|نَحْنُ عَشِيرَةُ رَسُولِ اللَّهِ‌{{صل}} وَ أَوْسَطُ الْعَرَبِ أَنْسَاباً}}؛ السقیفة و فدک، ص۵۶؛ عقد الفرید، ج۲، ص۱۳؛ عیون الاخبار، ج۲، ص۲۳۳؛ البیان و التبیین، ج۳، ص۱۴۷ {{عربی|فکنا معشر المهاجرین اول الناس اسلاما و نحن عشیرته و اقاربه و دو رحمة}}؛ السنن الکبری (للبیهقی)، ج۶، ص۲۷۳؛ فتح الباری، ج۷، ص۳۱؛ تاریخ الخمیس، ج۲، ص۱۶۸؛ السیرة الحلبیة، ج۳، ص۵۰۵.</ref>. پس، از همه کس سزاوارتر به تصاحب [[قدرت]] بعد از او هستند و جز [[ظالمان]]، کسی با آنها در این مسأله مقابله و [[منازعه]] نخواهد کرد.
سخنی که معتبرترین مآخذ نقل کرده و اصلی‌ترین حرف ابوبکر نیز بود، این است که گفت: [[عرب]] [[حکومت]] غیر [[قریش]] را نمی‌پذیرد؛ زیرا اینان از بهترین [[نسب]] و بهترین [[سرزمین]] برخوردارند<ref>{{عربی|لن یعرف العرب هذا الأمر الا لهذا الحی من قریش و هم اوسط العرب نسبا و دارا}}؛ صحیح البخاری، ج۷، ص۱۷۰؛ السیرة النبویة، ج۲، ص۶۵۹؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۰۶؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۰۵؛ مرأة الزمان، ج۴، ص۲۶۴؛ الکامل، ج۲، ص۳۲۷.</ref>. سپس گفت: بعد از اولین [[مهاجرین]]، هیچ‌کس در [[مقام]] شما انصار نیست. پس ما [[امیران]] خواهیم بود و شما [[وزیران]].
این آخرین نظر تازه‌واردان بود. اما این چیزی نبود که [[خزرج]] آن را بپسندد و یا قبول کند؛ لذا بلافاصله [[حباب بن مندر]] از [[خزرجیان]] در برابر ایشان برخاست و چنین گفت: ای گروه انصار! زمام قدرت را از دست ندهید! زیرا این [[مردم]] در سرزمین شمایند و زیر سایه‌تان [[زندگی]] می‌کنند. هیچ کس نمی‌تواند بر شما [[جسارت]] ورزد و [[اختلاف]] نکنید که خواسته شما از بین می‌رود و کارتان شکسته خواهد شد. اگر اینان آنچه ما می‌خواهیم را نپذیرند، (پیشنهاد ما این است که [[حکومت]] شراکتی شود و) از ما امیری باشد و از آنان هم امیری! سخنان ادامه یافت و اختلاف بالا گرفت.
بعدها [[داستان سقیفه]] و حوداث و سخنانی را که در آن [[روز]] بین [[مهاجرین]] و [[انصار]] رد و بدل شده بود، به محضر [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} رساندند. [[حضرت]] با شنیدن این [[اخبار]] سؤال کردند که انصار چه گفتند؟ جواب دادند: انصار گفتند یکی از شما [[امیر]] و یک نفر از ما هم امیر شود. حضرت فرمودند: چرا شما به آنها جوابی ندادید؟ باید به آنها می‌گفتید: که [[پیغمبر]] [[وصیت]] کردند که نسبت به [[نیکوکاران]] انصار [[احسان]] کنید، اگر انصار بد کردند از آنها بگذرید! آنها جواب دادند: این [[سخن پیامبر]] درست است و ما قبول داریم، اما این برای چه چیزی علیه آنها استفاده می‌شود؟ حضرت فرمودند: اگر آنها [[امارت]] داشتند و قرار بود [[حاکمان]] بعد از [[پیامبر]] باشند که دیگر پیغمبر وصیت نمی‌کرد! <ref>توضیح آنکه این سفارش پیغمبر حاکی از آن است که در میان انصار امیر نباید باشد و امیر باید از غیر انصار باشد و آن غیر انصار باید نسبت به انصار این‌گونه باشد که به آنها احسان کند و از بدی‌های آنها بگذرد. اینکه آنها می‌گویند {{متن حدیث|مِنَّا أَمِيرٌ وَ مِنْكُمْ أَمِيرٌ}} بر خلاف فرمایش پیغمبر است. و معلوم می‌شود اماره و فرمانروایی در میان انصار نیست و باید فرمانروایی در میان غیر انصار باشد و حرف‌های انصار بر خلاف سفارش پیغمبر است و آنها محکوم‌اند.</ref>.
حضرت در ادامه سؤال کردند: [[قریش]] (مهاجرین) در جواب چه گفتند؟ جواب دادند که قریش گفتند: ما درخت پیامبریم! (چون تمام قریش با پیغمبر از [[نضر بن کنانه]] و از یک [[طایفه]] هستند.) امیرالمؤمنین{{ع}} فرمودند: {{متن حدیث|احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ}}: [[قریش]] به شجره [[احتجاج]] کردند و خود و [[پیامبر]] را از یک درخت می‌دانند، اما میوه این درخت، (یعنی [[اهل بیت]]{{عم}}) را ضایع کردند و رها نمودند<ref>نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص۹۸۷.</ref>.<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|جانشین پیامبر]]، ص ۴۲۵.</ref>
===[[بیعت]] سریع و از روی [[تعصب]] [[مخالفان]] [[خزرج]] کبیر با ابی‌بکر===
خلیفة [[عمر]] می‌گوید: آن‌گاه که [[اختلاف]] زیاد شد و من از سرانجام کار ترسیدم، به [[ابوبکر]] گفتم: دستت را باز کن تا با تو بیعت کنم! اما قبل از اینکه بتواند دست [[بیعت با ابوبکر]] بدهد، [[بشیر بن سعد]] با [[عجله]] خود را به ابوبکر رسانید و دست به دست او مالید و با او بیعت کرد. بدین ترتیب اولین [[بیعت کننده]]، رقیب [[خزرجی]] [[سعد بن عباده]] بود. حباب به او گفت: خیلی در [[قطع رحم]] [[کوشش]] می‌کنی. آیا به [[ریاست]] پسر عموی خود [[رشک]] ورزیدی؟ [[اوسیان]] نیز از [[ترس]] عقب ماندن به سرعت به بیعت آمدند<ref>السقیفة و فدک، ص۵۷؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۰۵ و ۲۲۰؛ الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۳۵؛ الکامل، ج۲، ص۳۲۹؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۴.</ref>.
مسلماً همه افراد خزرج صغیر، همچنین همه افراد اُوس در بیعت [[سقیفه]] نبودند؛ ولی محققان بعدها تعداد [[بیعت کنندگان]] را [[پنج تن]] از [[اهل]] «حل و [[عقد]]» دانسته‌اند. اما آیا دیگرانی نبوده‌اند یا به حساب نیامده‌اند؟<ref>(فقه‌های اهل سنت این تعداد را برای رسمی شدن یک خلیفه و امام در مقام خلافت و امامت کافی دانسته‌اند.) الاحکام السلطانیة، ص۷.</ref>.
در واقع اطلاعات موجود مشکل دارد؛ زیرا همه جوانب امر آشکار نیست و آن اطلاعاتی که در دست است به طور دقیق از نظر زمانی روشن نمی‌باشد. یعنی دقیقاً نمی‌دانیم فلان سخن چه زمانی گفته شده!؟ و فلان عمل چه وقت اتفاق افتاده است!؟ در هر صورت طبق اخباری که در دست داریم، در سقیفه بر اساس رقابتی که بین [[اوس و خزرج]] و بین خزرج صغیر و کبیر بود و در اوج یک [[هیجان]] برخاسته از [[تعصبات قبیله‌ای]]، [[بیعت با ابوبکر]] انجام شد.
[[خزرجیان]] صغیر می‌دانستند که اگر خزرجیان کبیر به [[قدرت]] برسند، آنها برای همیشه از قدرت بی‌بهره خواهند بود و [[اوسیان]] هم می‌دانستند اگر خزرجیان به [[حکومت]] نایل شوند، آنها نیز برای همیشه از قدرت [[محروم]] خواهند ماند. این رسم [[تعصبات]] [[حاکم]] بر [[قبایل]] بود که بار دیگر زنده شده بود.
در اینجا بود که [[بشیر]]، [[رییس]] [[خزرج]] صغیر با ایراد [[سخنرانی]] کوتاه اما پر از کلمات [[زیبا]]، با ظاهری کاملاً [[دینی]] در تقویت جانب [[مهاجران]] [[قریشی]]، اولین کسی بود که [[بیعت]] کرد. بعد از او [[عمر]]، [[ابوعبیده]] و دیگران بیعت نمودند.
در اینجا اُوسیان نیز که در هر صورت خود را بی‌نصیب می‌دیدند و از سوی دیگر، [[ریاست]] رقیبان خود را نمی‌توانستند [[تحمل]] کنند، در صحبتی خصوصی که از سوی رییس [[قبیله]] در جمع افراد آن مطرح شد، گفتند: اگر یک بار [[ولایت امر]] به دست خزرجیان بیفتد، برای همیشه بر شما [[برتری]] می‌یابند و هرگز از این امر برای شما [[نصیبی]] قرار نخواهند داد. برخیزید با [[ابوبکر]] بیعت کنید! <ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۱؛ الکامل، ج۲، ص۳۳۱؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج۲، ص۳۹.</ref> لذا آنان نیز برخاستند و با ابوبکر بیعت کردند.
در اینجا دیگر سعد و خزرجیان کبیر [[شکست]] خورده بودند و اتفاقی که در ابتدای امر در میان [[انصار]] به وجود آمده بود، شکسته شده بود. حاضران از هر سو برای بیعت [[شتاب]] کردند تا آنجا که سعد در خطر زیر دست و پا رفتن قرار گرفت<ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۳؛ مرآة الزمان، ج۴، ص۲۶۶.</ref>. بدین ترتیب اولین بیعت با افرادی که تعداد آنها را نمی‌دانیم، انجام شد.<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|جانشین پیامبر]]، ص ۴۲۷.</ref>
===بیعت‌گیری اجباری از [[مردم]] برای ابی بکر===
گردانندگان [[سقیفه]]، ابوبکر را پیش انداخته و به سوی [[مسجد]] روانه شدند. عمر در پیش روی این [[جمعیت]] جلوی ابوبکر هروله کنان، در حالی که کمربند خود را محکم کرده و دامن به کمر زده بود، می‌دوید و فریاد بر می‌آورد: همه بدانید! [[مردمان]] با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کرده‌اند. در راه نیز هر کس را می‌دیدند، می‌گرفتند و نزدیک می‌آوردند تا دست او را به دست ابوبکر بکشند و این‌گونه از او بیعت بگیرند<ref>السقیفة و فدک، ص۴۶؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج۱، ص۲۱۹.</ref>. [[جمعیت]] طرف‌دار این بیعت به همین شکل به [[مسجد]] وارد شدند.
هنوز [[اهل بیت پیامبر]] از کار [[غسل]] و [[کفن]] ایشان فارغ نشده بودند که صدای تکبیری که [[بیعت کنندگان]] در مسجد سر داده بودند، به گوش رسید<ref>عقد الفرید، ج۳، ص۶۳. </ref>. این بیعت که به تناوب انجام می‌شد، تا شب ادامه داشت؛ در حالی که ابوبکر همچنان بر [[منبر رسول خدا]]{{صل}} نشسته بود.
هنوز بسیاری از [[مردم]] [[شهر مدینه]] به بیعت نیامده بودند<ref>عبدالله بن سبا، ص۱۲۱.</ref>؛ لذا فردای آن [[روز]]، یعنی روز سه [[شنبه]]، بار دیگر ابوبکر به مسجد آمد و بر منبر رسول خدا{{صل}} نشست. [[عمر]] هم در کنار او ایستاده بود و مردم را به بیعت [[دعوت]] می‌کرد. آن روز مسجد مملو از جمعیت بود. مردم حاضر در مسجد به طور عمومی بیعت کردند.
اما به نظر می‌رسید که [[مردم مدینه]] و [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} نبودند که مسجد را پر کرده بودند؛ زیرا [[مورخان]] گفته‌اند یک [[قبیله]] [[عربی]] به نام «[[اسلم]]» که در اطراف [[مدینه]] [[زندگی]] می‌کردند، برای تهیه آذوقه به مدینه آمده بودند و آنان جمعیت اصلی شرکت کنندگان را تشکیل می‌دادند. در روایتی [[مخنف]] آمده است که عمر، اسلمیان را برای [[بیعت گرفتن]] اجباری از مردم تحریک نمود و با ضرب و شتم آنها بود که عده‌ای از اهالی مدینه به مسجد آمدند و بیعت کردند<ref>{{متن حدیث|رواه أبو مخنف لوط بن يحيى الأزدي عن محمد بن سائب الكلبي و أبي صالح و رواه أيضا عن رجاله عن زائدة بن قدامة قال كان جماعة من الأعراب قد دخلوا المدينة ليمتاروا منها فشغل الناس عنهم بموت رسول الله{{صل}} فشهدوا البيعة و حضروا الأمر فأنفذ إليهم عمر و استدعاهم و قال لهم خذوا بالحظ و المعونة على بيعة خليفة رسول الله{{صل}} و اخرجوا إلى الناس و احشروهم ليبايعوا فمن امتنع فاضربوا رأسه و جبينه قال فو الله لقد رأيت الأعراب قد تحزموا و اتشحوا بالأزر الصنعانية و أخذوا بأيديهم الخشب و خرجوا حتى خبطوا الناس خبطا و جاءوا بهم مكرهين إلى البيعة و أمثال ما ذكرناه من الأخبار في قهر الناس على بيعة أبي بكر و حملهم عليها بالاضطرار كثيرة و لو رمنا إيرادها لم يتسع لهذا الكتاب فإن كان الذي ما ادعاه المخالف من إكراه من أكره على بيعة أمير المؤمنين{{ع}} دليلاً على فسادها مع ضعف الحديث بذلك فيكون ثبوت الأخبار بما شرحناه من الأدلة على بيعة أبي بكر موضحة عن بطلانها}}؛ الجمل (المفید)، ص۵۹.</ref>.
[[عمر]] بعدها چنین گفت: من با دیدن [[اسلم]] به [[پیروزی]] [[اطمینان]] پیدا کردم! <ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۲؛ الکامل، ج۲، ص۳۳۱؛ نهایة الارب، ج۱۹، ص۳۶.</ref> حضور اسلم، [[شهر]] و کوچه‌ها و راه‌های منتهی به [[مسجد]] را شلوغ کرده بود. آنها طبق رسم [[قبایل]] [[صحرانشین]]، همه جا دسته‌جمعی حرکت می‌کردند. یعنی همه [[زنان]] و [[فرزندان]] و مردان [[قبیله]]، به همراه شتران و اسب‌هایشان با تمامی بار سفرشان در [[مدینه]] بودند و در معابر و کوچه‌های شهر [[منزل]] داشتند. مردان این قبیله در آن [[روز]] بخش وسیعی از مسجد را اشغال کرده بودند<ref>چهار صد مرد از این قبیله در فتح مکه با پیامبر همراه بودند. این تنها آماری است که از مردان جنگی این قبیله در دست داریم (السیرة النبویة، ج۲، ص۴۲۱).</ref> و جمعیتی متشکل از [[مردم]] اصلی مدینه ([[مهاجر]] و [[انصار]]) و مردان قبیله اسلم کار [[بیعت]] را تمام کردند. وقتی [[اجتماع]] مسجد، به تمامی با [[ابوبکر]] بیعت کردند، پیروزی [[حزب]] [[قریشی]] مسلم شد و [[دولت]] بعد از [[پیامبر]] به دست [[قریشیان]] افتاد.<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|جانشین پیامبر]]، ص ۴۲۹.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
۷۲٬۴۴۲

ویرایش