جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۱) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[لعن امام علی در حدیث]] - [[لعن امام علی در کلام اسلامی]] - [[لعن امام علی در فقه اسلامی]]| پرسش مرتبط = }} | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[لعن امام علی در حدیث]] - [[لعن امام علی در کلام اسلامی]] - [[لعن امام علی در فقه اسلامی]]| پرسش مرتبط = }} | ||
خط ۲۵: | خط ۲۴: | ||
==خودداری از [[بیزاری]] جُستن== | ==خودداری از [[بیزاری]] جُستن== | ||
به [[نقل]] از ابو مِخْنف، در بیان کشته شدن حُجْر بن عَدی و یارانش: فرستاده [[معاویه]] نزد آنان آمد، با این [[پیام]] که شش نفرشان [[آزاد]] و هشت نفرشان کشته شوند. فرستاده [[معاویه]] به آنان گفت: به ما [[فرمان]] داده شده است که [[بیزاری]] ([[برائت]]) جستن از [[علی]] و [[لعن]] کردن وی را به شما پیشنهاد کنیم. اگر این کار را انجام دهید، شما را رها میکنیم؛ و اگر انجام ندهید، شما را میکشیم؛ چرا که [[امیر مؤمنان]] [معاویه] چنین میپندارد که خونتان، به خاطر [[گواهی]] همشهریانتان علیه شما، برای او [[مباح]] است. با این همه، او شما را بخشیده است. پس، از [[علی بن ابی طالب]]، [[بیزاری]] بجویید تا شما را [[آزاد]] بگذاریم. آنان گفتند: بار خدایا! ما [[اهل]] چنین کاری نیستیم. [فرستاده معاویه] [[دستور]] داد که قبرشان را بکنند و کفنهایشان را بیاورند. آنان، همه [[شب]] را به [[نماز خواندن]] گذراندند. وقتی صبح شد، [[یاران]] [[معاویه]] گفتند: ای جمع! دیشب شما را دیدیم که [[نماز]] طولانی خواندید و دعای [[نیکو]] به جا آوردید. به ما بگویید که نظرتان درباره [[عثمان]] چیست؟ گفتند: او نخستین کسی بود که در [[قضاوت]]، [[ستم]] کرد و به غیر [[حق]]، عمل کرد. [[یاران]] [[معاویه]] گفتند: [[امیر مؤمنان]] [معاویه] شما را بهتر میشناخت! آن گاه در مقابل آنان ایستادند و گفتند: از این [[مرد ]]([[علی]]{{ع}}) [[بیزاری]] بجویید. آنان گفتند: او را [[دوست]] میداریم و از کسی که از او [[بیزاری]] بجوید، بیزاریم. هر یک از [[یاران]] [[معاویه]]، یکی از [[یاران]] حُجْر را گرفت تا بکشد. [[قبیصة بن ضبیعه]] به دست ابو شریفِ [[بدی]] افتاد. قَبیصه به او گفت: بین [[خاندان]] من و [[خاندان]] تو، [[پیمان]] [[امان]] است. کسی غیر از تو مرا بکشد. ابو [[شریف]] به وی گفت: خوبی کردن به تو [[صله رحم]] است. آن گاه حَضرَمی را گرفت و کشت، و [[قبیصة بن ضبیعه]] به دست قُضاعی کشته شد. سپس، حجر به آنان گفت: بگذارید [[وضو]] بگیرم. به او گفتند: بگیر. وقتی [[وضو]] گرفت، گفت: بگذارید دو رکعتْ [[نماز]] بگزارم که به [[خدا]] [[سوگند]]، هیچ گاه [[وضو]] نگرفتهام، مگر آنکه [پس از آن،] دو رکعت [[نماز]] خواندهام. گفتند: بخوان. [حجر،] [[نماز]] خواند. سپس برگشت و گفت: [[سوگند]] به [[خدا]]، هیچ گاه نمازی کوتاهتر از این [[نماز]] نخوانده بودم. چنانچه نمیپنداشتید که از [[مرگ]] میترسم، [[دوست]] داشتم که بیشتر [[نماز]] بخوانم. آن گاه گفت: خداوندا! از تو علیه [[امت]] خویش [[یاری]] میخواهیم؛ چرا که [[کوفیان]]، علیه ما [[شهادت]] دادند و [[شامیان]]، ما را میکشند. [[سوگند]] به [[خدا]]، اگر مرا در این جا بکشید، [باید] بدانید که من اولین جنگاور [[مسلمانی]] خواهم بود که در وادی [[شام]]، کشته میشود و نخستین [[مرد]] [[مسلمانی]] خواهم بود که سگهای [[شام]] ([[معاویه]] و یارانش) بر او پارس کردهاند. هُدبَة بن [[فیاض]]، با [[شمشیر]] به سویش رفت. [[بدن]] حجر به لرزه افتاد. هدبه گفت: ولی نه! میپنداشتی که از [[مرگ]] نمیترسی! من تو را رها میکنم، تو هم از مولایت [[بیزاری]] بجوی. حجر گفت: چگونه نترسم، در حالی که قبری کنده شده، کفنی پهن گشته و شمشیری آخته میبینم؟ [[سوگند]] به [[خدا]] که من، اگر از کشته شدن هم بترسم، هرگز چیزی را نخواهم گفت که پروردگارم را [[خشمگین]] سازد. آن گاه، هدبه او را کشت و [بقیه] آنان را یکی یکی کشتند تا آنکه همه شش نفر را کشتند<ref>تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۲۷۵.</ref> | به [[نقل]] از ابو مِخْنف، در بیان کشته شدن حُجْر بن عَدی و یارانش: فرستاده [[معاویه]] نزد آنان آمد، با این [[پیام]] که شش نفرشان [[آزاد]] و هشت نفرشان کشته شوند. فرستاده [[معاویه]] به آنان گفت: به ما [[فرمان]] داده شده است که [[بیزاری]] ([[برائت]]) جستن از [[علی]] و [[لعن]] کردن وی را به شما پیشنهاد کنیم. اگر این کار را انجام دهید، شما را رها میکنیم؛ و اگر انجام ندهید، شما را میکشیم؛ چرا که [[امیر مؤمنان]] [معاویه] چنین میپندارد که خونتان، به خاطر [[گواهی]] همشهریانتان علیه شما، برای او [[مباح]] است. با این همه، او شما را بخشیده است. پس، از [[علی بن ابی طالب]]، [[بیزاری]] بجویید تا شما را [[آزاد]] بگذاریم. آنان گفتند: بار خدایا! ما [[اهل]] چنین کاری نیستیم. [فرستاده معاویه] [[دستور]] داد که قبرشان را بکنند و کفنهایشان را بیاورند. آنان، همه [[شب]] را به [[نماز خواندن]] گذراندند. وقتی صبح شد، [[یاران]] [[معاویه]] گفتند: ای جمع! دیشب شما را دیدیم که [[نماز]] طولانی خواندید و دعای [[نیکو]] به جا آوردید. به ما بگویید که نظرتان درباره [[عثمان]] چیست؟ گفتند: او نخستین کسی بود که در [[قضاوت]]، [[ستم]] کرد و به غیر [[حق]]، عمل کرد. [[یاران]] [[معاویه]] گفتند: [[امیر مؤمنان]] [معاویه] شما را بهتر میشناخت! آن گاه در مقابل آنان ایستادند و گفتند: از این [[مرد]]([[علی]]{{ع}}) [[بیزاری]] بجویید. آنان گفتند: او را [[دوست]] میداریم و از کسی که از او [[بیزاری]] بجوید، بیزاریم. هر یک از [[یاران]] [[معاویه]]، یکی از [[یاران]] حُجْر را گرفت تا بکشد. [[قبیصة بن ضبیعه]] به دست ابو شریفِ [[بدی]] افتاد. قَبیصه به او گفت: بین [[خاندان]] من و [[خاندان]] تو، [[پیمان]] [[امان]] است. کسی غیر از تو مرا بکشد. ابو [[شریف]] به وی گفت: خوبی کردن به تو [[صله رحم]] است. آن گاه حَضرَمی را گرفت و کشت، و [[قبیصة بن ضبیعه]] به دست قُضاعی کشته شد. سپس، حجر به آنان گفت: بگذارید [[وضو]] بگیرم. به او گفتند: بگیر. وقتی [[وضو]] گرفت، گفت: بگذارید دو رکعتْ [[نماز]] بگزارم که به [[خدا]] [[سوگند]]، هیچ گاه [[وضو]] نگرفتهام، مگر آنکه [پس از آن،] دو رکعت [[نماز]] خواندهام. گفتند: بخوان. [حجر،] [[نماز]] خواند. سپس برگشت و گفت: [[سوگند]] به [[خدا]]، هیچ گاه نمازی کوتاهتر از این [[نماز]] نخوانده بودم. چنانچه نمیپنداشتید که از [[مرگ]] میترسم، [[دوست]] داشتم که بیشتر [[نماز]] بخوانم. آن گاه گفت: خداوندا! از تو علیه [[امت]] خویش [[یاری]] میخواهیم؛ چرا که [[کوفیان]]، علیه ما [[شهادت]] دادند و [[شامیان]]، ما را میکشند. [[سوگند]] به [[خدا]]، اگر مرا در این جا بکشید، [باید] بدانید که من اولین جنگاور [[مسلمانی]] خواهم بود که در وادی [[شام]]، کشته میشود و نخستین [[مرد]] [[مسلمانی]] خواهم بود که سگهای [[شام]] ([[معاویه]] و یارانش) بر او پارس کردهاند. هُدبَة بن [[فیاض]]، با [[شمشیر]] به سویش رفت. [[بدن]] حجر به لرزه افتاد. هدبه گفت: ولی نه! میپنداشتی که از [[مرگ]] نمیترسی! من تو را رها میکنم، تو هم از مولایت [[بیزاری]] بجوی. حجر گفت: چگونه نترسم، در حالی که قبری کنده شده، کفنی پهن گشته و شمشیری آخته میبینم؟ [[سوگند]] به [[خدا]] که من، اگر از کشته شدن هم بترسم، هرگز چیزی را نخواهم گفت که پروردگارم را [[خشمگین]] سازد. آن گاه، هدبه او را کشت و [بقیه] آنان را یکی یکی کشتند تا آنکه همه شش نفر را کشتند<ref>تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۲۷۵.</ref> | ||
== ناکام ماندن [[دشمنان]] [[امام]]== | == ناکام ماندن [[دشمنان]] [[امام]]== | ||
خط ۴۲: | خط ۴۱: | ||
[[سعید بن مسیب]] که در حال چرت زدن بود، چشمهایش را گشود و گفت: وای بر شما! این خبیث، چه گفت؟ هم اکنون در [[رؤیا]] دیدم که [[قبر]] [[پیامبر خدا]] شکافت و [[پیامبر خدا]] فرمود: "[[دروغ]] گفتی، ای [[دشمن]] [[خدا]]!". قناد، [[روایت]] کرده است: [[اسباط]] بن [[نصر]] [[همدانی]]، از [[سُدی]] برایمان [[حدیث]] کرد که: من در [[مدینه]]، کنار احجار الزیت<ref>احجار الزیت، جایی است در مدینه که در آن، نماز باران میخوانند (معجم البلدان، ج ۱، ص ۱۰۹).</ref> بودم که سواری بر شتر آمد و ایستاد و [[علی]]{{ع}} را [[دشنام]] گفت. [[مردم]] به دیده [[تحقیر]] به وی نگاه کردند. در این هنگام، [[سعد بن ابی وقاص]] آمد و گفت: خداوندا! اگر این مرد، [[بنده]] صالحت را [[دشنام]] گفته است، [[خواری]] وی را به [[مسلمانان]] نشان بده. چیزی نگذشت که شتر آن مرد، رم کرد و وی افتاد و گردنش [[شکست]]. | [[سعید بن مسیب]] که در حال چرت زدن بود، چشمهایش را گشود و گفت: وای بر شما! این خبیث، چه گفت؟ هم اکنون در [[رؤیا]] دیدم که [[قبر]] [[پیامبر خدا]] شکافت و [[پیامبر خدا]] فرمود: "[[دروغ]] گفتی، ای [[دشمن]] [[خدا]]!". قناد، [[روایت]] کرده است: [[اسباط]] بن [[نصر]] [[همدانی]]، از [[سُدی]] برایمان [[حدیث]] کرد که: من در [[مدینه]]، کنار احجار الزیت<ref>احجار الزیت، جایی است در مدینه که در آن، نماز باران میخوانند (معجم البلدان، ج ۱، ص ۱۰۹).</ref> بودم که سواری بر شتر آمد و ایستاد و [[علی]]{{ع}} را [[دشنام]] گفت. [[مردم]] به دیده [[تحقیر]] به وی نگاه کردند. در این هنگام، [[سعد بن ابی وقاص]] آمد و گفت: خداوندا! اگر این مرد، [[بنده]] صالحت را [[دشنام]] گفته است، [[خواری]] وی را به [[مسلمانان]] نشان بده. چیزی نگذشت که شتر آن مرد، رم کرد و وی افتاد و گردنش [[شکست]]. | ||
[[عثمان بن ابی شیبه]]، از [[عبد الله بن موسی]]، از [[فطر بن خلیفه]]، از [[ابو عبد الله جدلی]] [[روایت]] کرده است که: به [[خانه]] [[ام سلمه]]- که خدایش [[رحمت]] کند- وارد شدم. به من گفت: آیا [[پیامبر خدا]] در بین شما [[دشنام]] گفته میشود و شما زنده هستید؟! گفتم: کجا چنین چیزی اتفاق افتاده است؟ گفت: آیا [[علی]] و دوستدارانش [[دشنام]] گفته نمیشوند؟ [[عباس]] بن بکارِ ضَبی [[روایت]] کرده است که: [[ابو بکر]] هُذَلی، از زُهْری برایم [[نقل]] کرد که: [[ابن عباس]] به [[معاویه]] گفت: آیا از [[بدگویی]] این [[مرد ]]([[علی]]{{ع}}) [[دست]] نمیکشی؟ [[معاویه]] پاسخ داد: به این کار، همچنان ادامه خواهم داد تا کوچکترها با آن، پرورش یابند و بزرگترها با آن، پیر گردند. هنگامی که [[عمر بن عبد العزیز]] به [[زمامداری]] رسید، از [[بدگویی]] [[علی]]{{ع}} [[دست]] کشید، تا جایی که [[مردم]] گفتند: او [[سنت]] را ترک کرده است! از [[ابن مسعود]]، [[روایت]] شده است که: شما چگونه خواهید بود، آن هنگام که [[فتنه]] شما را فراگیرد و کوچکترها با آن، [[تربیت]] شوند و بزرگترها با آن، پیر گردند و [[مردم]] طبق آن، عمل کنند و آن را سنتْ تلقی نمایند و هر گاه چیزی از آن [[فتنه]] [[تغییر]] کند، گفته شود: [[سنت]]، [[تغییر]] یافته است؟ [[ابو جعفر]] میگوید: میدانید که پارهای از [[پادشاهان]]، گاه از روی خواهشهای نفس، [[سخن]] یا روشی را برمیگزینند و [[مردم]] را به آن وا میدارند، به گونهای که غیر آن را نمیشناسند؛ نظیر این که حَجاج بن [[یوسف]]، [در [[تلاوت قرآن]]،] [[قرائت]] [[عثمان]] را برگزید و قرائتهای [[ابن مسعود]] و ابَی بن کعب را ترک نمود و [[مردم]] را در استفاده از آن دو قرائت، مورد [[تهدید]] قرار دارد. این، جدای از جنایاتی است که حَجاج بن [[یوسف]]، [[جباران]] [[بنی امیه]] و [[طاغیان]] [[مروانی]] نسبت به [[فرزندان علی]]{{ع}} و شیعیانش انجام دادهاند. | [[عثمان بن ابی شیبه]]، از [[عبد الله بن موسی]]، از [[فطر بن خلیفه]]، از [[ابو عبد الله جدلی]] [[روایت]] کرده است که: به [[خانه]] [[ام سلمه]]- که خدایش [[رحمت]] کند- وارد شدم. به من گفت: آیا [[پیامبر خدا]] در بین شما [[دشنام]] گفته میشود و شما زنده هستید؟! گفتم: کجا چنین چیزی اتفاق افتاده است؟ گفت: آیا [[علی]] و دوستدارانش [[دشنام]] گفته نمیشوند؟ [[عباس]] بن بکارِ ضَبی [[روایت]] کرده است که: [[ابو بکر]] هُذَلی، از زُهْری برایم [[نقل]] کرد که: [[ابن عباس]] به [[معاویه]] گفت: آیا از [[بدگویی]] این [[مرد]]([[علی]]{{ع}}) [[دست]] نمیکشی؟ [[معاویه]] پاسخ داد: به این کار، همچنان ادامه خواهم داد تا کوچکترها با آن، پرورش یابند و بزرگترها با آن، پیر گردند. هنگامی که [[عمر بن عبد العزیز]] به [[زمامداری]] رسید، از [[بدگویی]] [[علی]]{{ع}} [[دست]] کشید، تا جایی که [[مردم]] گفتند: او [[سنت]] را ترک کرده است! از [[ابن مسعود]]، [[روایت]] شده است که: شما چگونه خواهید بود، آن هنگام که [[فتنه]] شما را فراگیرد و کوچکترها با آن، [[تربیت]] شوند و بزرگترها با آن، پیر گردند و [[مردم]] طبق آن، عمل کنند و آن را سنتْ تلقی نمایند و هر گاه چیزی از آن [[فتنه]] [[تغییر]] کند، گفته شود: [[سنت]]، [[تغییر]] یافته است؟ [[ابو جعفر]] میگوید: میدانید که پارهای از [[پادشاهان]]، گاه از روی خواهشهای نفس، [[سخن]] یا روشی را برمیگزینند و [[مردم]] را به آن وا میدارند، به گونهای که غیر آن را نمیشناسند؛ نظیر این که حَجاج بن [[یوسف]]، [در [[تلاوت قرآن]]،] [[قرائت]] [[عثمان]] را برگزید و قرائتهای [[ابن مسعود]] و ابَی بن کعب را ترک نمود و [[مردم]] را در استفاده از آن دو قرائت، مورد [[تهدید]] قرار دارد. این، جدای از جنایاتی است که حَجاج بن [[یوسف]]، [[جباران]] [[بنی امیه]] و [[طاغیان]] [[مروانی]] نسبت به [[فرزندان علی]]{{ع}} و شیعیانش انجام دادهاند. | ||
[[حاکمیت]] حَجاج، بیست سال بود و هنوز او نمرده بود که [[مردم]] [[عراق]] بر [[قرائت]] [[عثمان]]، [[اجتماع]] کرده بودند و فرزندانشان با آن، بزرگ شده بودند و (به خاطر خودداری ورزیدن پدرانشان و نیز سر باز زدن آموزگاران از [[آموزش]] جز آن) غیر آن را نمیدانستند، به گونهای که اگر [[قرائت]] [[عبد الله]] یا قرائت ابی برایشان خوانده میشد، نمیفهمیدند و (به سبب عادت کردن به غیر آن و طولانی بودن دوره [[ناآگاهی]]) نسبت به آشنایی با روش آن دو، پنداری کراهتآمیز و ناشایست داشتند؛ چون وقتی [[چیرگی]] بر رعیتْ پیدا شود و دوران [[سلطه]] بر آنان طولانی گردد و [[ترس]] در میانشان گسترش یابد و [[تقیه]] فراگیر گردد، همگی بر کنار کشیدن و [[سکوت]]، اتفاق میکنند و روزگار، به مرور، [[بینش]] آنان را میگیرد و از جُرئت و استواریشان میکاهد، به گونهای که [[بدعت]] ناشناختهای که به وجود آوردهاند، بر سنتی که میشناسند، غالب میگردد. حَجاج و کسانی نظیر [[عبد]] الملک و [[ولید]]- که حَجاج را [[زمامدار]] کرد- و نیز سایر فرعونهای [[اموی]] قبل و بعد این دو، بر مخفی نگه داشتن [[خوبیها]] و [[فضایل علی]]{{ع}} و [[فرزندان]] و شیعیانش و نیز پایین آوردن [[قدر]] و [[منزلت]] آنان، حریصتر بودند تا ساقط کردن [[قرائت]] [[عبد الله]] و ابی؛ چون آن نوع [[قرائتها]] موجب سقوط [[پادشاهی]] آنان و [[فساد]] کار و روشن شدن حالشان نمیشد، حالْ آنکه مشهور شدن [[فضل]] [[علی]]{{ع}} و فرزندانش و نیز آشکار گشتن خوبیهای ایشان، زوال [[قدرت]] آنان را در پی میداشت و موجب [[تسلط]] دوباره [[حکم]] [[کتاب خدا]]- که کنار نهاده شده بود- بر آنان میگشت. از این رو، آنان، هشیارانه در مخفی نگه داشتن [[فضایل علی]]{{ع}} تلاش نمودند و [[مردم]] را بر پنهان کردن و پوشیده نگه داشتن آنها وا داشتند؛ ولی [[خداوند]] عز و جل تنها پرتوافشانی و درخشش [[شخصیت]] او و فرزندانش و فزونی یافتن مِهر آنان و انتشار و فراوانی یاد آنان و روشنی [[نیرومندی]] [[استدلال]] آنان و [[ظهور]] [[برتری]] آنان و بالا رفتن اعتبار آنان و [[عظمت]] یافتن [[جایگاه]] آنان را [[اراده]] کرده بود، به گونهای که آنان به سبب اهانتهای [[امویان]]، [[عزیز]] شدند و با به [[فراموشی]] سپرده شدن یادشان، زنده شدند و... | [[حاکمیت]] حَجاج، بیست سال بود و هنوز او نمرده بود که [[مردم]] [[عراق]] بر [[قرائت]] [[عثمان]]، [[اجتماع]] کرده بودند و فرزندانشان با آن، بزرگ شده بودند و (به خاطر خودداری ورزیدن پدرانشان و نیز سر باز زدن آموزگاران از [[آموزش]] جز آن) غیر آن را نمیدانستند، به گونهای که اگر [[قرائت]] [[عبد الله]] یا قرائت ابی برایشان خوانده میشد، نمیفهمیدند و (به سبب عادت کردن به غیر آن و طولانی بودن دوره [[ناآگاهی]]) نسبت به آشنایی با روش آن دو، پنداری کراهتآمیز و ناشایست داشتند؛ چون وقتی [[چیرگی]] بر رعیتْ پیدا شود و دوران [[سلطه]] بر آنان طولانی گردد و [[ترس]] در میانشان گسترش یابد و [[تقیه]] فراگیر گردد، همگی بر کنار کشیدن و [[سکوت]]، اتفاق میکنند و روزگار، به مرور، [[بینش]] آنان را میگیرد و از جُرئت و استواریشان میکاهد، به گونهای که [[بدعت]] ناشناختهای که به وجود آوردهاند، بر سنتی که میشناسند، غالب میگردد. حَجاج و کسانی نظیر [[عبد]] الملک و [[ولید]]- که حَجاج را [[زمامدار]] کرد- و نیز سایر فرعونهای [[اموی]] قبل و بعد این دو، بر مخفی نگه داشتن [[خوبیها]] و [[فضایل علی]]{{ع}} و [[فرزندان]] و شیعیانش و نیز پایین آوردن [[قدر]] و [[منزلت]] آنان، حریصتر بودند تا ساقط کردن [[قرائت]] [[عبد الله]] و ابی؛ چون آن نوع [[قرائتها]] موجب سقوط [[پادشاهی]] آنان و [[فساد]] کار و روشن شدن حالشان نمیشد، حالْ آنکه مشهور شدن [[فضل]] [[علی]]{{ع}} و فرزندانش و نیز آشکار گشتن خوبیهای ایشان، زوال [[قدرت]] آنان را در پی میداشت و موجب [[تسلط]] دوباره [[حکم]] [[کتاب خدا]]- که کنار نهاده شده بود- بر آنان میگشت. از این رو، آنان، هشیارانه در مخفی نگه داشتن [[فضایل علی]]{{ع}} تلاش نمودند و [[مردم]] را بر پنهان کردن و پوشیده نگه داشتن آنها وا داشتند؛ ولی [[خداوند]] عز و جل تنها پرتوافشانی و درخشش [[شخصیت]] او و فرزندانش و فزونی یافتن مِهر آنان و انتشار و فراوانی یاد آنان و روشنی [[نیرومندی]] [[استدلال]] آنان و [[ظهور]] [[برتری]] آنان و بالا رفتن اعتبار آنان و [[عظمت]] یافتن [[جایگاه]] آنان را [[اراده]] کرده بود، به گونهای که آنان به سبب اهانتهای [[امویان]]، [[عزیز]] شدند و با به [[فراموشی]] سپرده شدن یادشان، زنده شدند و... | ||
خط ۵۷: | خط ۵۶: | ||
== منابع == | == منابع == | ||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
#[[پرونده:13681148.jpg|22px]] [[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|'''گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین''']] | # [[پرونده:13681148.jpg|22px]] [[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|'''گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین''']] | ||
#[[پرونده:1368987.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|'''فرهنگ غدیر''']] | # [[پرونده:1368987.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|'''فرهنگ غدیر''']] | ||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||