جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵، قسمت دوم
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
أبو عزیز در [[بدر]] از پرچمداران [[مشرکان]] بود<ref>واقدی، ج۱، ص۵۸؛ ابن سعد، ج۲، ص۱۰؛ ابونعیم، ج۵، ص۲۹۶۷؛ ابن کثیر، ج۳، ص۳۷۴.</ref> که به [[اسارت]] درآمد<ref>ابن سعد، ج۲، ص۱۳.</ref>. | أبو عزیز در [[بدر]] از پرچمداران [[مشرکان]] بود<ref>واقدی، ج۱، ص۵۸؛ ابن سعد، ج۲، ص۱۰؛ ابونعیم، ج۵، ص۲۹۶۷؛ ابن کثیر، ج۳، ص۳۷۴.</ref> که به [[اسارت]] درآمد<ref>ابن سعد، ج۲، ص۱۳.</ref>. | ||
وی میگوید: وقتی مرا از منطقه [[بدر]] به [[مدینه]] میآوردند، با گروهی از [[انصار]] بودم. وقتی [[غذا]] میخوردند، نان را به من میدادند و خودشان خرما میخوردند و این به دلیل سفارشی بود که [[رسول خدا]]{{صل}} درباره [[اسیران]] کرده بود. هرکس تکه نانی به دست میآورد، آن را به من میداد و من [[خجالت]] میکشیدم و آن را به آنان پس میدادم. آنان باز نان را بدون آنکه دستی به آن بزنند، به من میدادند<ref>ابن هشام، ج۲، ص۴۷۲؛ طبری، ج۲، ص۴۶۱؛ طبرانی، ج۲۲، ص۳۹۳؛ ابونعیم، ج۵، ص۲۹۶۷؛ ابن کثیر، ج۳، ص۳۷۴.</ref>. | وی میگوید: وقتی مرا از منطقه [[بدر]] به [[مدینه]] میآوردند، با گروهی از [[انصار]] بودم. وقتی [[غذا]] میخوردند، نان را به من میدادند و خودشان خرما میخوردند و این به دلیل سفارشی بود که [[رسول خدا]] {{صل}} درباره [[اسیران]] کرده بود. هرکس تکه نانی به دست میآورد، آن را به من میداد و من [[خجالت]] میکشیدم و آن را به آنان پس میدادم. آنان باز نان را بدون آنکه دستی به آن بزنند، به من میدادند<ref>ابن هشام، ج۲، ص۴۷۲؛ طبری، ج۲، ص۴۶۱؛ طبرانی، ج۲۲، ص۳۹۳؛ ابونعیم، ج۵، ص۲۹۶۷؛ ابن کثیر، ج۳، ص۳۷۴.</ref>. | ||
وقتی اسیران [[بدر]] را نزد رسول خدا{{صل}} آوردند، [[حضرت]] آنان را میان اصحابش تقسیم کرد و فرمود: "به آنان [[نیکی]] کنید". یکی از انصار به نام [[ابو الیسر]] ([[کعب بن عمرو]]) مرا [[اسیر]] کرد و در قرعه کشی سهم [[محرز بن نضله]] شدم. برادرم [[مصعب]] بر من گذشت و به محرز گفت: دستان او را محکم ببند که در [[مکه]] [[مادری]] [[ثروتمند]] دارد. من (ابوعزیر) به مصعب گفتم: ای [[برادر]]! سفارش تو درباره من چنین است؟ مصعب گفت: به جای تو، او (محرز) برادر من است. [[مادر]] ابوعزیز، ام خناس دختر [[مالک]] پرسید: بالاترین فدیهای که [[قریشیان]] پرداختهاند، چقدر است؟ گفتند: چهار هزار [[درهم]]. او هم چهارهزار درهم برای [[آزادی]] ابوعزیز فرستاد<ref>واقدی، ج۱، ص۱۴۰؛ طبری، ج۲، ص۴۶۰؛ ابن سید الناس، ج۱، ص۳۴۷؛ شامی، ج۴، ص۶۶.</ref>. | وقتی اسیران [[بدر]] را نزد رسول خدا {{صل}} آوردند، [[حضرت]] آنان را میان اصحابش تقسیم کرد و فرمود: "به آنان [[نیکی]] کنید". یکی از انصار به نام [[ابو الیسر]] ([[کعب بن عمرو]]) مرا [[اسیر]] کرد و در قرعه کشی سهم [[محرز بن نضله]] شدم. برادرم [[مصعب]] بر من گذشت و به محرز گفت: دستان او را محکم ببند که در [[مکه]] [[مادری]] [[ثروتمند]] دارد. من (ابوعزیر) به مصعب گفتم: ای [[برادر]]! سفارش تو درباره من چنین است؟ مصعب گفت: به جای تو، او (محرز) برادر من است. [[مادر]] ابوعزیز، ام خناس دختر [[مالک]] پرسید: بالاترین فدیهای که [[قریشیان]] پرداختهاند، چقدر است؟ گفتند: چهار هزار [[درهم]]. او هم چهارهزار درهم برای [[آزادی]] ابوعزیز فرستاد<ref>واقدی، ج۱، ص۱۴۰؛ طبری، ج۲، ص۴۶۰؛ ابن سید الناس، ج۱، ص۳۴۷؛ شامی، ج۴، ص۶۶.</ref>. | ||
در عین حال منابع موجود، اطلاعاتی از او پس از آزادی از اسارت ارائه ندادهاند؛ اگرچه برخی، او را از کشتگان [[احد]] دانستهاند<ref>ابن سعد، ج۲، ص۳۳؛ ابن اثیر، ج۶، ص۲۰۹.</ref><ref>[[حسین مرادینسب|مرادینسب، حسین]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابوعزیز بن عمیر عبدری»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۴۴۰-۴۴۱.</ref> | در عین حال منابع موجود، اطلاعاتی از او پس از آزادی از اسارت ارائه ندادهاند؛ اگرچه برخی، او را از کشتگان [[احد]] دانستهاند<ref>ابن سعد، ج۲، ص۳۳؛ ابن اثیر، ج۶، ص۲۰۹.</ref><ref>[[حسین مرادینسب|مرادینسب، حسین]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابوعزیز بن عمیر عبدری»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۴۴۰-۴۴۱.</ref> |