ام عمرو: تفاوت میان نسخهها
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۲: | خط ۲: | ||
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[ام عمرو در حدیث]] - [[ام عمرو در تاریخ اسلامی]] - [[ام عمرو در معارف و سیره حسینی]]| پرسش مرتبط = }} | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[ام عمرو در حدیث]] - [[ام عمرو در تاریخ اسلامی]] - [[ام عمرو در معارف و سیره حسینی]]| پرسش مرتبط = }} | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
شیرزنی که شوهر و پسرش در [[کربلا]] شهید شدند | شیرزنی که شوهر و پسرش در [[کربلا]] شهید شدند | ||
[[عمرو بن جنادة]] [[نوجوانی]] نابالغ بود<ref>همان، ص۲۵۶.</ref> که قبل از او پدرش شهید شده بود، مادرش زنی بود که از سرچشمه [[ایمان]] [[سیراب]] گردیده بود و دلی سرشار از [[ثبات]] و [[اطمینان]] داشت. با وجود این که شوهرش به [[شهادت]] رسیده بود، هنوز هم [[عطش]] [[ایثار]] و جانفشانیاش فروکش نکرده بود، به پسرش گفت: فوراً حرکت کن و در برابر حسین{{ع}} فرزند [[رسول خدا]]{{صل}} با [[دشمن]] او بجنگ، تا کشته شوی! | [[عمرو بن جنادة]] [[نوجوانی]] نابالغ بود<ref>همان، ص۲۵۶.</ref> که قبل از او پدرش شهید شده بود، مادرش زنی بود که از سرچشمه [[ایمان]] [[سیراب]] گردیده بود و دلی سرشار از [[ثبات]] و [[اطمینان]] داشت. با وجود این که شوهرش به [[شهادت]] رسیده بود، هنوز هم [[عطش]] [[ایثار]] و جانفشانیاش فروکش نکرده بود، به پسرش گفت: فوراً حرکت کن و در برابر حسین {{ع}} فرزند [[رسول خدا]] {{صل}} با [[دشمن]] او بجنگ، تا کشته شوی! | ||
عمرو گفت: مادرجان کوتاهی نخواهم کرد پس بیدرنگ از خیمه بیرون رفت و عازم میدان گشت، ولی [[امام]] همین که او را دیدند، فرمودند: جلوی او را بگیرید، او هنوز زمانی از شهادت پدرش نگذشته، مادرش کسی را ندارد. ای پسر! برگرد و از مادرت [[سرپرستی]] کن، شاید او از آمدن تو به میدان [[رضایت]] نداشته باشد؟ | عمرو گفت: مادرجان کوتاهی نخواهم کرد پس بیدرنگ از خیمه بیرون رفت و عازم میدان گشت، ولی [[امام]] همین که او را دیدند، فرمودند: جلوی او را بگیرید، او هنوز زمانی از شهادت پدرش نگذشته، مادرش کسی را ندارد. ای پسر! برگرد و از مادرت [[سرپرستی]] کن، شاید او از آمدن تو به میدان [[رضایت]] نداشته باشد؟ | ||
[[جوان]]، عرض کرد: نه، نه، آقا این طور نیست! بلکه مادرم خودش دستور داد به میدان بیایم! امام که خاطرشان جمع شد، فرمود: [[آزادی]]، هر چه خواهی بکن. او که [[شایسته]] شهادت شده بود به میدان رفت، [[رجز]] خواند<ref>آقای من حسین است، سرور من حسین است، وه چه سروری، او شادی دل رسول اکرم{{صل}} است...</ref> و با ایمان جنگید تا به شهادت رسید. دشمن سرش را [[برید]] و به طرف خیمهها انداخت. مادرش، مثل ام وهب سر عزیزش را برداشت و گفت: {{عربی|احسنت يا بني يا قرة عيني...}}؛ آفرین ای پسرم، ای [[نور]] چشمم... سپس او را به سوی دشمن پرت کرد<ref>سید محسن امین، سیره امامان، فی رحاب ائمه اهل البیت{{عم}}، ج۳، ص۱۶۹.</ref> و خود او نیز رجز خواند و بر دشمن [[حمله]] کرد و دو تن از دشمن را کشت، تا این که امام او را به خیمه بازگرداندند<ref>رموز الشهاده (نفس المهموم)، ص۱۳۴؛ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۲۲.</ref> همین سرگذشت را برای پسر و [[همسر]] [[مسلم بن عوسجه]] نوشتهاند<ref>ناسخ التواریخ، ص۲۶۶، چاپ سنگی.</ref><ref>[[ملیحه خادری|خادری، ملیحه]]، [[زنان در نهضت عاشورا (مقاله)|مقاله «زنان در نهضت عاشورا»]]، [[فرهنگ عاشورایی ج۹ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۹]] ص ۳۸.</ref> | [[جوان]]، عرض کرد: نه، نه، آقا این طور نیست! بلکه مادرم خودش دستور داد به میدان بیایم! امام که خاطرشان جمع شد، فرمود: [[آزادی]]، هر چه خواهی بکن. او که [[شایسته]] شهادت شده بود به میدان رفت، [[رجز]] خواند<ref>آقای من حسین است، سرور من حسین است، وه چه سروری، او شادی دل رسول اکرم {{صل}} است...</ref> و با ایمان جنگید تا به شهادت رسید. دشمن سرش را [[برید]] و به طرف خیمهها انداخت. مادرش، مثل ام وهب سر عزیزش را برداشت و گفت: {{عربی|احسنت يا بني يا قرة عيني...}}؛ آفرین ای پسرم، ای [[نور]] چشمم... سپس او را به سوی دشمن پرت کرد<ref>سید محسن امین، سیره امامان، فی رحاب ائمه اهل البیت {{عم}}، ج۳، ص۱۶۹.</ref> و خود او نیز رجز خواند و بر دشمن [[حمله]] کرد و دو تن از دشمن را کشت، تا این که امام او را به خیمه بازگرداندند<ref>رموز الشهاده (نفس المهموم)، ص۱۳۴؛ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۲۲.</ref> همین سرگذشت را برای پسر و [[همسر]] [[مسلم بن عوسجه]] نوشتهاند<ref>ناسخ التواریخ، ص۲۶۶، چاپ سنگی.</ref><ref>[[ملیحه خادری|خادری، ملیحه]]، [[زنان در نهضت عاشورا (مقاله)|مقاله «زنان در نهضت عاشورا»]]، [[فرهنگ عاشورایی ج۹ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۹]] ص ۳۸.</ref> | ||
== منابع == | == منابع == |
نسخهٔ کنونی تا ۲۴ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۸:۱۵
مقدمه
شیرزنی که شوهر و پسرش در کربلا شهید شدند عمرو بن جنادة نوجوانی نابالغ بود[۱] که قبل از او پدرش شهید شده بود، مادرش زنی بود که از سرچشمه ایمان سیراب گردیده بود و دلی سرشار از ثبات و اطمینان داشت. با وجود این که شوهرش به شهادت رسیده بود، هنوز هم عطش ایثار و جانفشانیاش فروکش نکرده بود، به پسرش گفت: فوراً حرکت کن و در برابر حسین (ع) فرزند رسول خدا (ص) با دشمن او بجنگ، تا کشته شوی!
عمرو گفت: مادرجان کوتاهی نخواهم کرد پس بیدرنگ از خیمه بیرون رفت و عازم میدان گشت، ولی امام همین که او را دیدند، فرمودند: جلوی او را بگیرید، او هنوز زمانی از شهادت پدرش نگذشته، مادرش کسی را ندارد. ای پسر! برگرد و از مادرت سرپرستی کن، شاید او از آمدن تو به میدان رضایت نداشته باشد؟
جوان، عرض کرد: نه، نه، آقا این طور نیست! بلکه مادرم خودش دستور داد به میدان بیایم! امام که خاطرشان جمع شد، فرمود: آزادی، هر چه خواهی بکن. او که شایسته شهادت شده بود به میدان رفت، رجز خواند[۲] و با ایمان جنگید تا به شهادت رسید. دشمن سرش را برید و به طرف خیمهها انداخت. مادرش، مثل ام وهب سر عزیزش را برداشت و گفت: احسنت يا بني يا قرة عيني...؛ آفرین ای پسرم، ای نور چشمم... سپس او را به سوی دشمن پرت کرد[۳] و خود او نیز رجز خواند و بر دشمن حمله کرد و دو تن از دشمن را کشت، تا این که امام او را به خیمه بازگرداندند[۴] همین سرگذشت را برای پسر و همسر مسلم بن عوسجه نوشتهاند[۵][۶]
منابع
پانویس
- ↑ همان، ص۲۵۶.
- ↑ آقای من حسین است، سرور من حسین است، وه چه سروری، او شادی دل رسول اکرم (ص) است...
- ↑ سید محسن امین، سیره امامان، فی رحاب ائمه اهل البیت (ع)، ج۳، ص۱۶۹.
- ↑ رموز الشهاده (نفس المهموم)، ص۱۳۴؛ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۲۲.
- ↑ ناسخ التواریخ، ص۲۶۶، چاپ سنگی.
- ↑ خادری، ملیحه، مقاله «زنان در نهضت عاشورا»، فرهنگ عاشورایی ج۹ ص ۳۸.