جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵، قسمت دوم
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۵: | خط ۵: | ||
| پرسش مرتبط = | | پرسش مرتبط = | ||
}} | }} | ||
==شهادت امام رضا {{ع}} از دیدگاه [[روایات]]== | == شهادت امام رضا {{ع}} از دیدگاه [[روایات]] == | ||
[[پیامبر اکرم]]{{صل}} میفرمایند: {{متن حدیث|تُقْتَلُ حَفَدَتِي بِأَرْضِ خُرَاسَانَ}}؛ «[[فرزندی]] از فرزندانم در [[زمین]] [[خراسان]] کشته خواهد شد»<ref>مجمع البحرین، ج۳، ص۳۸، ذیل واژه حفد.</ref>. در روایتی از [[امام صادق]]{{ع}} نقل شده: {{متن حدیث|يَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ ابْنِي مُوسَى اسْمُهُ اسْمُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ{{ع}} إِلَى أَرْضِ طُوسَ وَ هِيَ بِخُرَاسَانَ يُقْتَلُ فِيهَا بِالسَّمِّ}}؛ «مردی از [[نسل]] فرزندم [[موسی]] که نامش هم چون نام [[امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب]]{{ع}} میباشد، به خراسان خواهد رفت و در آنجا به وسیله زهر، به [[شهادت]] خواهد رسید»<ref>عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۲۵۵.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۴۴۴.</ref> | [[پیامبر اکرم]] {{صل}} میفرمایند: {{متن حدیث|تُقْتَلُ حَفَدَتِي بِأَرْضِ خُرَاسَانَ}}؛ «[[فرزندی]] از فرزندانم در [[زمین]] [[خراسان]] کشته خواهد شد»<ref>مجمع البحرین، ج۳، ص۳۸، ذیل واژه حفد.</ref>. در روایتی از [[امام صادق]] {{ع}} نقل شده: {{متن حدیث|يَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ ابْنِي مُوسَى اسْمُهُ اسْمُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ {{ع}} إِلَى أَرْضِ طُوسَ وَ هِيَ بِخُرَاسَانَ يُقْتَلُ فِيهَا بِالسَّمِّ}}؛ «مردی از [[نسل]] فرزندم [[موسی]] که نامش هم چون نام [[امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب]] {{ع}} میباشد، به خراسان خواهد رفت و در آنجا به وسیله زهر، به [[شهادت]] خواهد رسید»<ref>عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج۲، ص۲۵۵.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۴۴۴.</ref> | ||
==شهادت امام {{ع}} از زبان [[اباصلت]]== | == شهادت امام {{ع}} از زبان [[اباصلت]] == | ||
مهمترین مسئلهای که [[تاریخنویسان]] به آن پرداختهاند، نحوه [[به شهادت رسیدن]] [[امام رضا]]{{ع}} میباشد در این باره، گزارشاتی از اباصلت، [[هرثمة بن أعین]]، [[عبداللّه بن بشیر]] و [[محمد بن جهم]] به ثبت رسیده است. طبق تحقیقات وسیع و دقیق در مورد شهادت امام{{ع}} از زبان هرثمة بن [[اعین]]، مشخص گردید که [[تاریخ]] [[مرگ]] هرثمة بن اعین، سه سال قبل از شهادت امام رضا{{ع}} بوده و نمیتوانسته [[شاهد]] شهادت امام رضا{{ع}} بوده و [[امام]]{{ع}} با وی پیرامون شهادتشان صحبتی داشته باشند. بنابراین گزارش وی که تاریخ نویسان در گذشته به آن دامان زدهاند، مردود و بیاعتبار است<ref>گزارش شهادت امام رضا{{ع}} از زبان هرثمة بن اعین، در کتاب عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۲، باب ۶۴، ص۶۰۲ تا ص۶۱۳ آمده است. برای آشنایی بیشتر با این شخصیت، به تیتر واژه هرثمة بن اعین مراجعه کنید.</ref>. | مهمترین مسئلهای که [[تاریخنویسان]] به آن پرداختهاند، نحوه [[به شهادت رسیدن]] [[امام رضا]] {{ع}} میباشد در این باره، گزارشاتی از اباصلت، [[هرثمة بن أعین]]، [[عبداللّه بن بشیر]] و [[محمد بن جهم]] به ثبت رسیده است. طبق تحقیقات وسیع و دقیق در مورد شهادت امام {{ع}} از زبان هرثمة بن [[اعین]]، مشخص گردید که [[تاریخ]] [[مرگ]] هرثمة بن اعین، سه سال قبل از شهادت امام رضا {{ع}} بوده و نمیتوانسته [[شاهد]] شهادت امام رضا {{ع}} بوده و [[امام]] {{ع}} با وی پیرامون شهادتشان صحبتی داشته باشند. بنابراین گزارش وی که تاریخ نویسان در گذشته به آن دامان زدهاند، مردود و بیاعتبار است<ref>گزارش شهادت امام رضا {{ع}} از زبان هرثمة بن اعین، در کتاب عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج۲، باب ۶۴، ص۶۰۲ تا ص۶۱۳ آمده است. برای آشنایی بیشتر با این شخصیت، به تیتر واژه هرثمة بن اعین مراجعه کنید.</ref>. | ||
اما [[بهترین]] و مستندترین گزارش، گزارش جناب [[اباصلت هروی]] میباشد. [[امید]] است از این پس، در مورد گزارش شهادت امام رضا{{ع}}، تنها به گزارشی از ایشان استناد شود. [[ابن بابویه قمی]] به [[سند معتبر]] در [[عیون اخبار الرضا]]{{ع}} آن را نقل کرده است. اباصلت میگوید: «یک [[روز]] قبل از شهادت [[حضرت رضا]]{{ع}}، نزد ایشان بودم. [[حضرت]] فرمودند: ای اباصلت! به این قبّهای که [[قبر]] [[هارون الرشید]] در آن است وارد شو و از چهار طرف قبر او، مشتی از [[خاک]] برگیر و نزد من بیاور. من طبق [[دستور]] [[حضرت]]، خاکها را آماده کردم، حضرت آن خاکی را که مربوط به پشت و پایین و بالای سر [[هارون]] بود، بوئیدند و سپس بر [[زمین]] ریختند و فرمودند: [[مأمون]] قصد دارد مرا پشت سر هارون [[دفن]] کند که [[قبر]] او [[قبله]] من قرار گیرد و دستور میدهد که آن ناحیه را حفر کنند، ولی زمانی که کلنگ میزنند به صخرهای اصابت میکند که اگر تمام کلنگ داران توس جمع شوند، نمیتوانند آن را حرکت دهند. وقتی حضرت خاک سمت قبله را بوئیدند، فرمودند: به زودی دفن من در این موضع خواهد بود، پس امر کن که این محل را حفر کنند تا ضریحی نمایان شود و امر کن که لحد آن را دو ذراع و یک وجب بسازند و [[حق تعالی]] هر اندازه که خواهد آن را گسترده خواهد نمود و آن را [[باغی]] از باغهای بهشتی میگرداند. در آن هنگام از جانب بالای سر قبر، رطوبتی ظاهر میشود، همان وقت آنچه را که به تو میآموزم بخوان تا به [[قدرت الهی]]، آن قدر آب میجوشد که لحد را فرا میگیرد و ماهیان کوچکی در آب ظاهر میشوند، و این نانی را که به تو میدهم، برای آنها در آب ریزه کن تا آن ماهیان بخوردند؛ سپس ماهی بزرگی ظاهر میشود و آن ماهیان کوچک را میبلعد؛ و ناپدید میشود. پس در آن هنگام، دست خود را در آب بگذار و این دعایی را که به تو [[تعلیم]] میکنم قرائت کن تا آبها بر زمین فرو رود و قبر خشک گردد. آنگاه که مرا درون قبر میکنید، قبر به هم متصل میگردد و احتیاج به ریختن خاک نمیباشد. همانا این [[اعمال]] تو در حضور مأمون خواهد بود». | اما [[بهترین]] و مستندترین گزارش، گزارش جناب [[اباصلت هروی]] میباشد. [[امید]] است از این پس، در مورد گزارش شهادت امام رضا {{ع}}، تنها به گزارشی از ایشان استناد شود. [[ابن بابویه قمی]] به [[سند معتبر]] در [[عیون اخبار الرضا]] {{ع}} آن را نقل کرده است. اباصلت میگوید: «یک [[روز]] قبل از شهادت [[حضرت رضا]] {{ع}}، نزد ایشان بودم. [[حضرت]] فرمودند: ای اباصلت! به این قبّهای که [[قبر]] [[هارون الرشید]] در آن است وارد شو و از چهار طرف قبر او، مشتی از [[خاک]] برگیر و نزد من بیاور. من طبق [[دستور]] [[حضرت]]، خاکها را آماده کردم، حضرت آن خاکی را که مربوط به پشت و پایین و بالای سر [[هارون]] بود، بوئیدند و سپس بر [[زمین]] ریختند و فرمودند: [[مأمون]] قصد دارد مرا پشت سر هارون [[دفن]] کند که [[قبر]] او [[قبله]] من قرار گیرد و دستور میدهد که آن ناحیه را حفر کنند، ولی زمانی که کلنگ میزنند به صخرهای اصابت میکند که اگر تمام کلنگ داران توس جمع شوند، نمیتوانند آن را حرکت دهند. وقتی حضرت خاک سمت قبله را بوئیدند، فرمودند: به زودی دفن من در این موضع خواهد بود، پس امر کن که این محل را حفر کنند تا ضریحی نمایان شود و امر کن که لحد آن را دو ذراع و یک وجب بسازند و [[حق تعالی]] هر اندازه که خواهد آن را گسترده خواهد نمود و آن را [[باغی]] از باغهای بهشتی میگرداند. در آن هنگام از جانب بالای سر قبر، رطوبتی ظاهر میشود، همان وقت آنچه را که به تو میآموزم بخوان تا به [[قدرت الهی]]، آن قدر آب میجوشد که لحد را فرا میگیرد و ماهیان کوچکی در آب ظاهر میشوند، و این نانی را که به تو میدهم، برای آنها در آب ریزه کن تا آن ماهیان بخوردند؛ سپس ماهی بزرگی ظاهر میشود و آن ماهیان کوچک را میبلعد؛ و ناپدید میشود. پس در آن هنگام، دست خود را در آب بگذار و این دعایی را که به تو [[تعلیم]] میکنم قرائت کن تا آبها بر زمین فرو رود و قبر خشک گردد. آنگاه که مرا درون قبر میکنید، قبر به هم متصل میگردد و احتیاج به ریختن خاک نمیباشد. همانا این [[اعمال]] تو در حضور مأمون خواهد بود». | ||
[[اباصلت]] میگوید: «فردای آن [[روز]]، من در [[خدمت]] [[امام]]{{ع}} بودم. آن حضرت بعد از [[نماز صبح]]، جامههایشان را پوشیدند و در [[محراب]] نشستند و گویا [[منتظر]] چیزی بودند. تا این که [[غلام]] [[مأمون]] آمد. آنگاه [[امام]]{{ع}} [[کفش]] خویش را پوشیدند و ردای [[مبارک]] را بر دوش افکندند و خطاب به من فرمودند: ای [[اباصلت]]! به مجلس مأمون داخل میشوم. به هنگام بازگشت، اگر ردایم بر دوشم بود با تو سخن میگویم و اگر ردایم را بر سر کشیده بودم، با من سخن مگو». | [[اباصلت]] میگوید: «فردای آن [[روز]]، من در [[خدمت]] [[امام]] {{ع}} بودم. آن حضرت بعد از [[نماز صبح]]، جامههایشان را پوشیدند و در [[محراب]] نشستند و گویا [[منتظر]] چیزی بودند. تا این که [[غلام]] [[مأمون]] آمد. آنگاه [[امام]] {{ع}} [[کفش]] خویش را پوشیدند و ردای [[مبارک]] را بر دوش افکندند و خطاب به من فرمودند: ای [[اباصلت]]! به مجلس مأمون داخل میشوم. به هنگام بازگشت، اگر ردایم بر دوشم بود با تو سخن میگویم و اگر ردایم را بر سر کشیده بودم، با من سخن مگو». | ||
اباصلت در ادامه میگوید: «[[حضرت]] به [[خانه]] مأمون وارد شدند و من نیز ایشان را تا پشت درب [[همراهی]] کردم و در حالی که در [[نگرانی]] و [[اضطراب]] به سر میبردم، منتظر ماندم و بدون این که کسی متوجه گردد، به [[سخنان امام]]{{ع}} و مأمون، گوش فرا میدادم. با ورود امام{{ع}} به خانه مأمون، او مشتاقانه و به حسب ظاهر، با [[خوشرویی]] به استقبال امام{{ع}} آمد و آنچه میتوانست [[اکرام]] و [[احترام]] نمود و به [[اصرار]] ایشان را به خوردن انگور [[دعوت]] کرد. دیری نپایید که درب اتاق باز شد و امام{{ع}} قصد خارج شدن از اتاق را داشتند که مأمون گفت: ای پسرعمو! کجا میروی؟! امام{{ع}} در حالی که باقی انگور از دست مبارکشان بر [[زمین]] افتاد، فرمودند: به آنجا که مرا فرستادی». | اباصلت در ادامه میگوید: «[[حضرت]] به [[خانه]] مأمون وارد شدند و من نیز ایشان را تا پشت درب [[همراهی]] کردم و در حالی که در [[نگرانی]] و [[اضطراب]] به سر میبردم، منتظر ماندم و بدون این که کسی متوجه گردد، به [[سخنان امام]] {{ع}} و مأمون، گوش فرا میدادم. با ورود امام {{ع}} به خانه مأمون، او مشتاقانه و به حسب ظاهر، با [[خوشرویی]] به استقبال امام {{ع}} آمد و آنچه میتوانست [[اکرام]] و [[احترام]] نمود و به [[اصرار]] ایشان را به خوردن انگور [[دعوت]] کرد. دیری نپایید که درب اتاق باز شد و امام {{ع}} قصد خارج شدن از اتاق را داشتند که مأمون گفت: ای پسرعمو! کجا میروی؟! امام {{ع}} در حالی که باقی انگور از دست مبارکشان بر [[زمین]] افتاد، فرمودند: به آنجا که مرا فرستادی». | ||
آن حضرت [[غمگین]] و محزون، ردایشان را بر سر خویش کشیدند و از خانه مأمون بیرون آمدند. من به [[دستور امام]]، با ایشان سخن نگفتم تا به خانه وارد شدند و فرمودند: {{متن حدیث|یا اَباصَلْتِ! قَدْفَعَلُوها}}؛ اباصلت! آنها کار خود را انجام دادند. و در این هنگام، زبان آن حضرت به ذکر [[توحید]] و [[شکر]] و [[حمد]] [[خدا]]، گویا بود<ref>مقاتل الطالبیین، ص۳۷۷؛ عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۲۴۲-۲۴۵.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۴۴۴.</ref> | آن حضرت [[غمگین]] و محزون، ردایشان را بر سر خویش کشیدند و از خانه مأمون بیرون آمدند. من به [[دستور امام]]، با ایشان سخن نگفتم تا به خانه وارد شدند و فرمودند: {{متن حدیث|یا اَباصَلْتِ! قَدْفَعَلُوها}}؛ اباصلت! آنها کار خود را انجام دادند. و در این هنگام، زبان آن حضرت به ذکر [[توحید]] و [[شکر]] و [[حمد]] [[خدا]]، گویا بود<ref>مقاتل الطالبیین، ص۳۷۷؛ عیون أخبار الرضا {{ع}}، ج۲، ص۲۴۲-۲۴۵.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۴۴۴.</ref> | ||
== منابع == | == منابع == |