جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵، قسمت دوم
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-''']] ==پانویس== {{پانویس}} +''']] {{پایان منابع}} == پانویس == {{پانویس}})) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
(۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = عبدالرحمن بن عوف | |||
| عنوان مدخل = عبدالرحمن بن عوف | |||
| مداخل مرتبط = [[عبدالرحمن بن عوف در تاریخ اسلامی]] | |||
| پرسش مرتبط = | |||
==مقدمه== | }} | ||
[[عبدالرحمن بن عوف بن غالب]] از [[قبیله قریش]] و از [[طایفه]] [[بنیزهره]] بوده است. در [[زمان جاهلیت]] [[کنیه]] او [[ابو محمد]] و نام او [[عبد]] [[عمرو]] بود و به او عبد الکعبه نیز میگفتند و [[پیامبر اکرم]]{{صل}} او را [[عبدالرحمن]] نامید<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۳۰؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۴۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۷۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۲۹۰.</ref>. او مردی بلند قد و خوش چهره بود و پوستی بشاش و چهرهای سفید داشت و رنگش به سرخی آمیخته، شانههایش اندکی خمیده بود و موهای سفید سر و صورت خود را [[خضاب]] نمیکرد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۰۷ و ۱۱۵؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۸۴۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۳، ص۳۸۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۲۹۲.</ref>. مادرش، [[شفاء بنت عوف بن عبد بن حارث بن زهره]] است<ref> الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۸۴۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۷۶.</ref>. عبدالرحمن ده سال بعد از [[عام الفیل]] به [[دنیا]] آمده؛ یعنی ده سال بعد از زاده شدن پیامبر اکرم{{صل}} به دنیا آمده است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۰۸؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۸۴۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۷۶.</ref>. | == مقدمه == | ||
[[عبدالرحمن بن عوف بن غالب]] از [[قبیله قریش]] و از [[طایفه]] [[بنیزهره]] بوده است. در [[زمان جاهلیت]] [[کنیه]] او [[ابو محمد]] و نام او [[عبد]] [[عمرو]] بود و به او عبد الکعبه نیز میگفتند و [[پیامبر اکرم]] {{صل}} او را [[عبدالرحمن]] نامید<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۳۰؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۴۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۷۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۲۹۰.</ref>. او مردی بلند قد و خوش چهره بود و پوستی بشاش و چهرهای سفید داشت و رنگش به سرخی آمیخته، شانههایش اندکی خمیده بود و موهای سفید سر و صورت خود را [[خضاب]] نمیکرد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۰۷ و ۱۱۵؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۸۴۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۳، ص۳۸۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۲۹۲.</ref>. مادرش، [[شفاء بنت عوف بن عبد بن حارث بن زهره]] است<ref> الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۸۴۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۷۶.</ref>. عبدالرحمن ده سال بعد از [[عام الفیل]] به [[دنیا]] آمده؛ یعنی ده سال بعد از زاده شدن پیامبر اکرم {{صل}} به دنیا آمده است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۰۸؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۸۴۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۷۶.</ref>. | |||
عبدالرحمن از اولین کسانی بود که به [[دین مقدس اسلام]] گروید و او را جزو هشت نفر اول میشمارند که [[اسلام]] را پذیرفت<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۴۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۷۶.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالرحمان بن عوف (مقاله)|مقاله «عبدالرحمان بن عوف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۶-۳۷.</ref>. | عبدالرحمن از اولین کسانی بود که به [[دین مقدس اسلام]] گروید و او را جزو هشت نفر اول میشمارند که [[اسلام]] را پذیرفت<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۴۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۷۶.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالرحمان بن عوف (مقاله)|مقاله «عبدالرحمان بن عوف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۶-۳۷.</ref>. | ||
==[[مهاجرت]] عبدالرحمن== | == [[مهاجرت]] عبدالرحمن == | ||
او از کسانی بود که به [[حبشه]] مهاجرت کرد و بعد از اینکه [[پیامبر]]{{صل}} از [[مکه]] به [[مدینه]] مهاجرت کردند او نیز به مدینه مهاجرت کرد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۴۴.</ref>. پیامبر{{صل}} بین او و سعد بن [[ربیعه]] [[عقد برادری]] خواند. پس از این کار، سعد به او گفت: "ما با هم دیگر [[برادر]] شدیم؛ من [[مرد]] [[ثروتمندی]] هستم و میخواهم اموالم را با تو قسمت کنم؛ همچنین من دو [[همسر]] دارم، از هر کدام که خوشت آمد به من بگو که من او را [[طلاق]] بدهم تا تو آن را به [[عقد]] خود درآوری". [[عبدالرحمن]] در جواب او گفت: "من نیازی به [[مال]] تو ندارم؛ [[خداوند]] آنها را به تو ببخشد، فقط تو من را در بازار [[راهنمایی]] کن؛ یعنی به من [[تجارت]] بیاموز". سعد او را راهنمایی کرد و او از سود همان روزش روغن و کشک خرید و به [[خانه]] آورد<ref> الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۰۹؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۸۴۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۷۷-۳۷۹.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالرحمان بن عوف (مقاله)|مقاله «عبدالرحمان بن عوف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۷.</ref>. | او از کسانی بود که به [[حبشه]] مهاجرت کرد و بعد از اینکه [[پیامبر]] {{صل}} از [[مکه]] به [[مدینه]] مهاجرت کردند او نیز به مدینه مهاجرت کرد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۴۴.</ref>. پیامبر {{صل}} بین او و سعد بن [[ربیعه]] [[عقد برادری]] خواند. پس از این کار، سعد به او گفت: "ما با هم دیگر [[برادر]] شدیم؛ من [[مرد]] [[ثروتمندی]] هستم و میخواهم اموالم را با تو قسمت کنم؛ همچنین من دو [[همسر]] دارم، از هر کدام که خوشت آمد به من بگو که من او را [[طلاق]] بدهم تا تو آن را به [[عقد]] خود درآوری". [[عبدالرحمن]] در جواب او گفت: "من نیازی به [[مال]] تو ندارم؛ [[خداوند]] آنها را به تو ببخشد، فقط تو من را در بازار [[راهنمایی]] کن؛ یعنی به من [[تجارت]] بیاموز". سعد او را راهنمایی کرد و او از سود همان روزش روغن و کشک خرید و به [[خانه]] آورد<ref> الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۰۹؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۸۴۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۷۷-۳۷۹.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالرحمان بن عوف (مقاله)|مقاله «عبدالرحمان بن عوف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۷.</ref>. | ||
==عبدالرحمن؛ [[قارون]] [[امت]]== | == عبدالرحمن؛ [[قارون]] [[امت]] == | ||
[[نقل]] شده [[عبدالرحمن بن عوف]] [[ثروت]] بیکرانی به دست آورد تا جایی که خود از زیادی ثروتش هراسان بود؛ روزی به [[ام سلمه]]، [[همسر پیامبر]]{{صل}} گفت: "[[مادر]]! میترسم زیادی [[ثروت]] مرا هلاک سازد؛ ثروت من از تمام [[قریش]] بیشتر است". امسلمه به او گفت: "پسرم، [[انفاق]] کن و در [[راه خدا]] [[خرج]] کن که از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که فرمود: " پس از [[مرگ]] برخی از یارانم را [[دیدار]] نخواهم کرد". عبدالرحمن [[سخن]] امسلمه را برای [[عمر بن خطاب]] نقل کرد، [[عمر]] شتابان خود را به امسلمه رسانید و از او پرسید: مادر، تو را به [[خدا]] [[سوگند]] میدهم آیا من از آن دستهام؟ امسلمه گفت: "نمیدانم و کسی را هم از این موضوع خارج نمیکنم"<ref>المعجم الکبیر، طبرانی، ج۲۳، ص۳۹۴؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۴۹.</ref>. از اموالی که عبدالرحمن پس از مرگ از خود به جای گذاشت، هزار شتر، سه هزار گوسفند و صد اسب بود که اطراف [[بقیع]] مشغول به چرا بودند و بیست شتر آبکش که این شتران مزارع را آبیاری و خرج سالیانه خانوادهاش را تأمین میکردند. و شمشهای طلای او را با تبر [[خرد]] کردند و تعداد آنها به اندازهای زیاد بود که دست کسانی که آنها را میشکستند آبله زد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۱۸؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۴۷-۸۴۸؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۸۱.</ref>. او چهار [[زن]] داشت و وقتی که یک هشتم اموالش را میان آنها تقسیم کردند، به هر یک، صد هزار [[درهم]] رسید<ref> الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۱۸.</ref>. | [[نقل]] شده [[عبدالرحمن بن عوف]] [[ثروت]] بیکرانی به دست آورد تا جایی که خود از زیادی ثروتش هراسان بود؛ روزی به [[ام سلمه]]، [[همسر پیامبر]] {{صل}} گفت: "[[مادر]]! میترسم زیادی [[ثروت]] مرا هلاک سازد؛ ثروت من از تمام [[قریش]] بیشتر است". امسلمه به او گفت: "پسرم، [[انفاق]] کن و در [[راه خدا]] [[خرج]] کن که از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم که فرمود: " پس از [[مرگ]] برخی از یارانم را [[دیدار]] نخواهم کرد". عبدالرحمن [[سخن]] امسلمه را برای [[عمر بن خطاب]] نقل کرد، [[عمر]] شتابان خود را به امسلمه رسانید و از او پرسید: مادر، تو را به [[خدا]] [[سوگند]] میدهم آیا من از آن دستهام؟ امسلمه گفت: "نمیدانم و کسی را هم از این موضوع خارج نمیکنم"<ref>المعجم الکبیر، طبرانی، ج۲۳، ص۳۹۴؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۴۹.</ref>. از اموالی که عبدالرحمن پس از مرگ از خود به جای گذاشت، هزار شتر، سه هزار گوسفند و صد اسب بود که اطراف [[بقیع]] مشغول به چرا بودند و بیست شتر آبکش که این شتران مزارع را آبیاری و خرج سالیانه خانوادهاش را تأمین میکردند. و شمشهای طلای او را با تبر [[خرد]] کردند و تعداد آنها به اندازهای زیاد بود که دست کسانی که آنها را میشکستند آبله زد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۱۸؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۴۷-۸۴۸؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۸۱.</ref>. او چهار [[زن]] داشت و وقتی که یک هشتم اموالش را میان آنها تقسیم کردند، به هر یک، صد هزار [[درهم]] رسید<ref> الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۱۸.</ref>. | ||
در [[سال یازدهم هجرت]] [[عبدالرحمن بن عوف]] [[امیر]] [[حج]] بود و این سمت را [[ابوبکر]] به او داده بود <ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۱۴۷۹.</ref>. او تنها کسی بود که [[جامه]] حریر پوشید و [[دلیل]] آن این بود که [[بدن]] او شپش زده بود و به دلیل اینکه بدنش زیاد میخارید از [[پیامبر]]{{صل}} اجازه خواست تا برای [[نجات]] از خارش بدنش جامه حریر بپوشد و آن [[حضرت]] به او اجازه دادند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعئد، ج۳، ص۱۱۳.</ref>. | در [[سال یازدهم هجرت]] [[عبدالرحمن بن عوف]] [[امیر]] [[حج]] بود و این سمت را [[ابوبکر]] به او داده بود <ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۱۴۷۹.</ref>. او تنها کسی بود که [[جامه]] حریر پوشید و [[دلیل]] آن این بود که [[بدن]] او شپش زده بود و به دلیل اینکه بدنش زیاد میخارید از [[پیامبر]] {{صل}} اجازه خواست تا برای [[نجات]] از خارش بدنش جامه حریر بپوشد و آن [[حضرت]] به او اجازه دادند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعئد، ج۳، ص۱۱۳.</ref>. | ||
[[عبدالرحمن]] [[همسران]] و [[فرزندان]] زیادی داشته است<ref>نام فرزندان عبدالرحمان بن اوف در نقلها اینگونه آمده است: سالم اکبر که پیش از ظهور اسلام مرد؛ مادرش ام کلثوم دختر عتبه بن ربیعه بود؛ ام قاسم که او هم در زمان جاهلیت به دنیا آمد و مادرش دختر شیبه بن ربیع بود. محمد که کنیه عبدالرحمان به سبب همین پسرش ابومحمد بود. ابراهیم، حمید، اسماعیل، حمیده و امه الرحمن (کنیز رحمن) که مادر آنها امکلثوم دختر عقبته بن ابی محیط بن ابی عمرو بن امیه بن عبد شمس بود. معن، عمر، زید و امه الرحمان صغری که مادرشان سهله دختر عاصم بن علی بن جد بن عجلان از خاندان بلی و از قبیل قضاعه بود و او را از انصار شمرده میشد. و عروه اکبر که در جنگ آفریقا کشته شد؛ مادرش بحریه دختر هانی بن قصیبه بن هانی بن مسعود بن ابی ربیعه از قبیله بنی شبیان بود. سالم اصغر که او هم در فتح آفریقا کشته شد، مادرش سهله دختر سهیل بن عمرو بن عبد شمس بن عبدود بن نصر بن مالک بن حسل بن عامر بن لوی بود. ابوبکر که مادرش ام حیکم، دختر قارظ بن خالد بن عبید بن سوید از هم پیمانان بنی زهره بود. عبد الله بن عبد الرحمن که او هم روز فتح افریقیه کشته شد، مادرش دختر ابوالحیس بن رافع بن امرؤ القیس بن زید بن عبد الأشهل از قبیله اوس انصار بود. ابوسلمه که همان عبد الله اصغر است، مادرش تماضر دختر اصبغ بن عمرو بن ثعلبة بن حصن بن ضمضم بن عدی بن جناب از قبیله کلب بود. او نخستین زن از قبیله بنی کلاب است که شخصی قرشی با او ازدواج کرد. عبد الرحمن که مادرش اسماء دختر سلامة بن مخربة بن جندل بن نهشل بن دارم بود. مصعب، آمنه و مریم که مادرشان ام حریث از اسیران بهراء بود. سهیل که همان ابو الابیض است، مادرش، مجد دختر یزید بن سلامه ذی فالش از قبیله حمیر بود. عثمان که مادرش غزال، دختر خسرو از کنیزان اسیر شده به دست سعد بن ابی وقاص در جنگ مداین بود. عروة، که در کودکی مرد و یحیی و بلال که مادران آنها کنیز بودند و خودشان هم در کودکی در گذشتند. ام یحیی که مادرش زینب، دختر صباح بن ثعلبة بن عوف بن شبیب بن مازن از اسیران بهراء بود و جویریه دختر عبد الرحمن که مادرش بادیه دختر غیلان بن سلمة بن معتب ثقفی بود. (الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۹۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۴۵؛ الاصابه ابن حجر، ج۴، ص۲۹۰ و ج۴، ص۲۹۳؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۰، ص۴۲).</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالرحمان بن عوف (مقاله)|مقاله «عبدالرحمان بن عوف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۷-۳۸.</ref>. | [[عبدالرحمن]] [[همسران]] و [[فرزندان]] زیادی داشته است<ref>نام فرزندان عبدالرحمان بن اوف در نقلها اینگونه آمده است: سالم اکبر که پیش از ظهور اسلام مرد؛ مادرش ام کلثوم دختر عتبه بن ربیعه بود؛ ام قاسم که او هم در زمان جاهلیت به دنیا آمد و مادرش دختر شیبه بن ربیع بود. محمد که کنیه عبدالرحمان به سبب همین پسرش ابومحمد بود. ابراهیم، حمید، اسماعیل، حمیده و امه الرحمن (کنیز رحمن) که مادر آنها امکلثوم دختر عقبته بن ابی محیط بن ابی عمرو بن امیه بن عبد شمس بود. معن، عمر، زید و امه الرحمان صغری که مادرشان سهله دختر عاصم بن علی بن جد بن عجلان از خاندان بلی و از قبیل قضاعه بود و او را از انصار شمرده میشد. و عروه اکبر که در جنگ آفریقا کشته شد؛ مادرش بحریه دختر هانی بن قصیبه بن هانی بن مسعود بن ابی ربیعه از قبیله بنی شبیان بود. سالم اصغر که او هم در فتح آفریقا کشته شد، مادرش سهله دختر سهیل بن عمرو بن عبد شمس بن عبدود بن نصر بن مالک بن حسل بن عامر بن لوی بود. ابوبکر که مادرش ام حیکم، دختر قارظ بن خالد بن عبید بن سوید از هم پیمانان بنی زهره بود. عبد الله بن عبد الرحمن که او هم روز فتح افریقیه کشته شد، مادرش دختر ابوالحیس بن رافع بن امرؤ القیس بن زید بن عبد الأشهل از قبیله اوس انصار بود. ابوسلمه که همان عبد الله اصغر است، مادرش تماضر دختر اصبغ بن عمرو بن ثعلبة بن حصن بن ضمضم بن عدی بن جناب از قبیله کلب بود. او نخستین زن از قبیله بنی کلاب است که شخصی قرشی با او ازدواج کرد. عبد الرحمن که مادرش اسماء دختر سلامة بن مخربة بن جندل بن نهشل بن دارم بود. مصعب، آمنه و مریم که مادرشان ام حریث از اسیران بهراء بود. سهیل که همان ابو الابیض است، مادرش، مجد دختر یزید بن سلامه ذی فالش از قبیله حمیر بود. عثمان که مادرش غزال، دختر خسرو از کنیزان اسیر شده به دست سعد بن ابی وقاص در جنگ مداین بود. عروة، که در کودکی مرد و یحیی و بلال که مادران آنها کنیز بودند و خودشان هم در کودکی در گذشتند. ام یحیی که مادرش زینب، دختر صباح بن ثعلبة بن عوف بن شبیب بن مازن از اسیران بهراء بود و جویریه دختر عبد الرحمن که مادرش بادیه دختر غیلان بن سلمة بن معتب ثقفی بود. (الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۹۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۴۵؛ الاصابه ابن حجر، ج۴، ص۲۹۰ و ج۴، ص۲۹۳؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۰، ص۴۲).</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالرحمان بن عوف (مقاله)|مقاله «عبدالرحمان بن عوف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۷-۳۸.</ref>. | ||
==عبدالرحمن و شرکت در [[غزوات]]== | == عبدالرحمن و شرکت در [[غزوات]] == | ||
در جنگهایی که [[پیامبر]]{{صل}} شرکت کردند او نیز شرکت داشت. در [[ماه شعبان]] [[سال ششم هجرت]] عبدالرحمن به [[دستور پیامبر]]{{صل}} به سمت [[دومة الجندل]] رفت و پیامبر{{صل}} با دست مبارکش [[عمامه]] را به سر او بست و به او فرمود: "به [[جنگ]] برو و به [[نام خدا]] و در [[راه خدا]] [[جنگ]] را آغاز کن و با آنان که به [[خداوند]] کافرند، [[جهاد]] کن؛ [[فریب]] نده و [[کودکان]] را مکش. اگر [[تسلیم]] شدند، دختر بزرگ [[قبیله]] آنها را به [[عقد]] خود در آور. او سه [[روز]] آنان را به [[اسلام]] فراخواند و [[اصبغ بن ثعلبه کلبی]] که بزرگ قومشان بود به [[اسلام]] گروید و [[عبدالرحمن]] با دختر او، [[تماضر]]، [[ازدواج]] کرد و با خود به [[مدینه]] آورد و [[ابوسلمه]] [[فقیه]] از او به [[دنیا]] آمد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۴۴-۸۴۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۷۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۲۹۱-۲۹۲.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالرحمان بن عوف (مقاله)|مقاله «عبدالرحمان بن عوف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۹.</ref>. | در جنگهایی که [[پیامبر]] {{صل}} شرکت کردند او نیز شرکت داشت. در [[ماه شعبان]] [[سال ششم هجرت]] عبدالرحمن به [[دستور پیامبر]] {{صل}} به سمت [[دومة الجندل]] رفت و پیامبر {{صل}} با دست مبارکش [[عمامه]] را به سر او بست و به او فرمود: "به [[جنگ]] برو و به [[نام خدا]] و در [[راه خدا]] [[جنگ]] را آغاز کن و با آنان که به [[خداوند]] کافرند، [[جهاد]] کن؛ [[فریب]] نده و [[کودکان]] را مکش. اگر [[تسلیم]] شدند، دختر بزرگ [[قبیله]] آنها را به [[عقد]] خود در آور. او سه [[روز]] آنان را به [[اسلام]] فراخواند و [[اصبغ بن ثعلبه کلبی]] که بزرگ قومشان بود به [[اسلام]] گروید و [[عبدالرحمن]] با دختر او، [[تماضر]]، [[ازدواج]] کرد و با خود به [[مدینه]] آورد و [[ابوسلمه]] [[فقیه]] از او به [[دنیا]] آمد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۴۴-۸۴۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۷۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۲۹۱-۲۹۲.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالرحمان بن عوف (مقاله)|مقاله «عبدالرحمان بن عوف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۹.</ref>. | ||
==عبدالرحمن و [[ابوبکر]]== | == عبدالرحمن و [[ابوبکر]] == | ||
[[عبدالرحمن بن عوف]] در [[بیعت گرفتن]] از [[مردم]] برای به [[خلافت]] رساندن ابوبکر نقش مهم و مؤثری داشت. در [[روز سقیفه]] عبدالرحمن از [[راه]] رسید و در برابر [[انصار]] ایستاد و به آنها گفت: "ای گروه انصار، اگر شما بگویید که ما در [[فضل]] و [[شرف]] و [[یاری پیامبر]]{{صل}} مانند [[مهاجران]] هستیم، به [[خدا]] قسم که ما اینکار نمیکنیم ولی در میان شما کسی چون ابوبکر و [[عمر]] نیست" و با این سخنانش باعث شد که مهاجران و انصار به [[خلافت ابوبکر]] [[راضی]] شده، با او [[بیعت]] کنند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۳۴۲.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالرحمان بن عوف (مقاله)|مقاله «عبدالرحمان بن عوف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۹-۴۰.</ref>. | [[عبدالرحمن بن عوف]] در [[بیعت گرفتن]] از [[مردم]] برای به [[خلافت]] رساندن ابوبکر نقش مهم و مؤثری داشت. در [[روز سقیفه]] عبدالرحمن از [[راه]] رسید و در برابر [[انصار]] ایستاد و به آنها گفت: "ای گروه انصار، اگر شما بگویید که ما در [[فضل]] و [[شرف]] و [[یاری پیامبر]] {{صل}} مانند [[مهاجران]] هستیم، به [[خدا]] قسم که ما اینکار نمیکنیم ولی در میان شما کسی چون ابوبکر و [[عمر]] نیست" و با این سخنانش باعث شد که مهاجران و انصار به [[خلافت ابوبکر]] [[راضی]] شده، با او [[بیعت]] کنند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۳۴۲.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالرحمان بن عوف (مقاله)|مقاله «عبدالرحمان بن عوف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۹-۴۰.</ref>. | ||
==عبدالرحمن و [[عثمان]]== | == عبدالرحمن و [[عثمان]] == | ||
عبدالرحمن بن عوف از کسانی است که در گروه شش نفری ([[امام علی بن ابی طالب]]{{ع}}، [[عثمان بن عفان]]، [[سعد بن ابی وقاص]] و [[زبیر بن عوام]]، [[طلحه بن عبیدالله]]) که قرار بود [[خلیفه]] پس از عثمان را [[تعیین]] کنند. حضور داشت. پس از درگذشت عمر، [[اهل]] [[شورا]] در [[خانه]] یکی از آنان گرد آمدند. آنها [[عبدالله بن عباس]]، [[حسن بن علی]] و [[عبدالله بن عمر]] را حاضر کردند و سه [[روز]] به [[مشورت]] پرداختند ولی به نتیجهای نرسیدند. در روز سوم عبدالرحمن بن عوف به آنان گفت: "آیا میدانید امروز چه روزی است؟ امروز همان روزی است که عمر امر کرده بود تا کسی را از میان خود به عنوان خلیفه [[انتخاب]] نکرده باشید از یکدیگر جدا نشوید. من کاری را به شما پیشنهاد میکنم". آنان گفتند: پیشنهاد تو چیست؟ عبدالرحمن گفت: "کارتان را به من واگذارید، من نیز سهم رای خود را به شما میبخشم و یکی را از میان خودتان بر میگزینم". همگی گفتند: آنچه را خواستهای میپذیریم. پس از سخنان [[عبدالرحمن]]، [[زبیر]] رای خود را به [[علی]] {{ع}}، طلحه به عثمان و سعد نیز به عبدالرحمن بن عوف داد و عبدالرحمن به آنان گفت: "این جا باشید تا من برگردم". عبدالرحمن در حالی که صورت خود را پوشانده بود به جای جای مدینه سر زد، و از نظر همه مهاجران و انصار افراد ناتوان جویا شد و آنان که نظری داشتند نظر خود را میگفتند. عبدالرحمن از آنان میپرسید: پس از عمر چه کسی خلیفه است؟ پاسخ آنها یا امام علی{{ع}} و یا [[عثمان]] بود. | عبدالرحمن بن عوف از کسانی است که در گروه شش نفری ([[امام علی بن ابی طالب]] {{ع}}، [[عثمان بن عفان]]، [[سعد بن ابی وقاص]] و [[زبیر بن عوام]]، [[طلحه بن عبیدالله]]) که قرار بود [[خلیفه]] پس از عثمان را [[تعیین]] کنند. حضور داشت. پس از درگذشت عمر، [[اهل]] [[شورا]] در [[خانه]] یکی از آنان گرد آمدند. آنها [[عبدالله بن عباس]]، [[حسن بن علی]] و [[عبدالله بن عمر]] را حاضر کردند و سه [[روز]] به [[مشورت]] پرداختند ولی به نتیجهای نرسیدند. در روز سوم عبدالرحمن بن عوف به آنان گفت: "آیا میدانید امروز چه روزی است؟ امروز همان روزی است که عمر امر کرده بود تا کسی را از میان خود به عنوان خلیفه [[انتخاب]] نکرده باشید از یکدیگر جدا نشوید. من کاری را به شما پیشنهاد میکنم". آنان گفتند: پیشنهاد تو چیست؟ عبدالرحمن گفت: "کارتان را به من واگذارید، من نیز سهم رای خود را به شما میبخشم و یکی را از میان خودتان بر میگزینم". همگی گفتند: آنچه را خواستهای میپذیریم. پس از سخنان [[عبدالرحمن]]، [[زبیر]] رای خود را به [[علی]] {{ع}}، طلحه به عثمان و سعد نیز به عبدالرحمن بن عوف داد و عبدالرحمن به آنان گفت: "این جا باشید تا من برگردم". عبدالرحمن در حالی که صورت خود را پوشانده بود به جای جای مدینه سر زد، و از نظر همه مهاجران و انصار افراد ناتوان جویا شد و آنان که نظری داشتند نظر خود را میگفتند. عبدالرحمن از آنان میپرسید: پس از عمر چه کسی خلیفه است؟ پاسخ آنها یا امام علی {{ع}} و یا [[عثمان]] بود. | ||
پس عبدالرحمن به جایگاه [[شورا]] برگشت و بار دیگر با آنان به [[مشورت]] پرداخت ولی نتیجهای به دست نیامد. از [[مسور]] چنین [[نقل]] شده است: هنگام عشاء عبدالرحمن مرا به نزد خود خواند. من در آن هنگام [[خواب]] بودم؛ وقتی نزد او رفتم، عبدالرحمن گفت: "چه شده است که تو را در خواب میبینم؛ به [[خدا]] [[سوگند]]، هم اکنون سه [[روز]] است که خواب به چشمانم نیامده است، فلانی و فلانی (تعدادی از [[مهاجران]] و [[انصار]]) را نزد من بیاور". من نیز آنانی را که او میخواست نزد او بردم. عبدالرحمن مدت زیادی با آنان در [[مسجد]] [[گفتگو]] کرد. سپس آنان از نزد عبدالرحمن رفتند. سپس او علی{{ع}} را خواند و مدتی طولانی با وی گفتگو کرد و بعد عثمان را فرا خواند و مدتی طولانی هم با او به گفتگو کرد تا اینکه هنگام [[نماز صبح]] از یکدیگر جدا شدند. وقتی که همه آنان [[نماز]] را به [[جماعت]] به جای آوردند از هر یک از آنان، یعنی علی{{ع}}و عثمان، [[پیمان]] گرفت که آیا اگر با تو [[بیعت]] کنم طبق [[کتاب خدا]] و [[سنت رسول خدا]]{{صل}} عمل میکنی. آن دو این شرط را پذیرفتند و بعد از آن، دوباره علی{{ع}} را فرا خواند و گفت: "من با شما بیعت میکنم به شرط اینکه به کتاب خدا و [[سنت]] رسولش و [[سیره]] [[دو خلیفه]] [[ابوبکر]] و [[عمر]] عمل کنی" و [[علی]]{{ع}} در جواب او گفت: "اما [[کتاب خدا]] و [[سنت پیامبر]]{{صل}} او، آری، این دو بر هر چیزی مقدم است ولی روش ابوبکر و عمر را نمیپذیرم". و بعد از آن [[عثمان]] را فرا خواند و علاوه بر عمل به کتاب خدا و [[سنت رسول اکرم]]{{صل}} عمل به سیره دو خلیفه را هم از او خواست و عثمان شرط را پذیرفت و [[عبدالرحمن]] با او [[بیعت]] کرد و [[مردم]] نیز با عثمان بیعت کردند <ref>الامامة والسیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۸-۳۱؛ صحیح البخاری، بخاری، ج۸، ص۱۲۳؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۵۳؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۸، ص۱۴۷؛ فتح الباری، ابن حجر، ج۱۳، ص۱۶۷.</ref>. | پس عبدالرحمن به جایگاه [[شورا]] برگشت و بار دیگر با آنان به [[مشورت]] پرداخت ولی نتیجهای به دست نیامد. از [[مسور]] چنین [[نقل]] شده است: هنگام عشاء عبدالرحمن مرا به نزد خود خواند. من در آن هنگام [[خواب]] بودم؛ وقتی نزد او رفتم، عبدالرحمن گفت: "چه شده است که تو را در خواب میبینم؛ به [[خدا]] [[سوگند]]، هم اکنون سه [[روز]] است که خواب به چشمانم نیامده است، فلانی و فلانی (تعدادی از [[مهاجران]] و [[انصار]]) را نزد من بیاور". من نیز آنانی را که او میخواست نزد او بردم. عبدالرحمن مدت زیادی با آنان در [[مسجد]] [[گفتگو]] کرد. سپس آنان از نزد عبدالرحمن رفتند. سپس او علی {{ع}} را خواند و مدتی طولانی با وی گفتگو کرد و بعد عثمان را فرا خواند و مدتی طولانی هم با او به گفتگو کرد تا اینکه هنگام [[نماز صبح]] از یکدیگر جدا شدند. وقتی که همه آنان [[نماز]] را به [[جماعت]] به جای آوردند از هر یک از آنان، یعنی علی {{ع}}و عثمان، [[پیمان]] گرفت که آیا اگر با تو [[بیعت]] کنم طبق [[کتاب خدا]] و [[سنت رسول خدا]] {{صل}} عمل میکنی. آن دو این شرط را پذیرفتند و بعد از آن، دوباره علی {{ع}} را فرا خواند و گفت: "من با شما بیعت میکنم به شرط اینکه به کتاب خدا و [[سنت]] رسولش و [[سیره]] [[دو خلیفه]] [[ابوبکر]] و [[عمر]] عمل کنی" و [[علی]] {{ع}} در جواب او گفت: "اما [[کتاب خدا]] و [[سنت پیامبر]] {{صل}} او، آری، این دو بر هر چیزی مقدم است ولی روش ابوبکر و عمر را نمیپذیرم". و بعد از آن [[عثمان]] را فرا خواند و علاوه بر عمل به کتاب خدا و [[سنت رسول اکرم]] {{صل}} عمل به سیره دو خلیفه را هم از او خواست و عثمان شرط را پذیرفت و [[عبدالرحمن]] با او [[بیعت]] کرد و [[مردم]] نیز با عثمان بیعت کردند <ref>الامامة والسیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۸-۳۱؛ صحیح البخاری، بخاری، ج۸، ص۱۲۳؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۵۳؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۸، ص۱۴۷؛ فتح الباری، ابن حجر، ج۱۳، ص۱۶۷.</ref>. | ||
همچنین [[نقل]] شده که چون عمر کار را به [[شوری]] واگذار کرد، همه مردم [[امام علی]]{{ع}} را برگزیدند. و [[عبدالرحمن بن عوف]] [[دست]] علی{{ع}} را گرفت که با وی بیعت کند اما [[عمرو عاص]] او را فریفت تا دست به دست عثمان داد و با او بیعت کرد و از مردم برای عثمان بیعت گرفت<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۵۹۴-۵۹۵.</ref>. و [[امیر مؤمنان علی]]{{ع}}، این کار را [[سرزنش]] کرد تا جایی که بر او [[نفرین]] کرد و فرمود: "دامادی عثمان با تو، تو را به این کار تحریک کرد و انتظاری که عمر از ابوبکر داشت تو هم از روی داری به این جهت چنین کاری کردی؛ [[خداوند]] از [[عطر]] منشم<ref>منشم، زنی عطر فروش در مکه بود و هرگاه قبیلههای خزاعه و جرهم میخواستند با هم بجنگند، از منشم عطر خریده، استفاده میکردند. این عطر چنان آنها را گیج میکرد که هر چه از دو طرف کشته میشد آنها به خود نمیآمدند.</ref> در بین شما بپاشد<ref>{{متن حدیث|حَرَّكَكَ اَلصِّهْرُ وَ بَعَثَكَ عَلَى مَا فَعَلْتَ، وَ اَللَّهِ مَا أَمَّلْتَ مِنْهُ إِلاَّ مَا أَمَّلَ صَاحِبُكَ مِنْ صَاحِبِهِ، دَقَّ اَللَّهُ بَيْنَكُمَا عِطْرَ مَنْشِمَ}}؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۲۸۶؛ الجمل، شیخ مفید، ص۶۱.</ref>. | همچنین [[نقل]] شده که چون عمر کار را به [[شوری]] واگذار کرد، همه مردم [[امام علی]] {{ع}} را برگزیدند. و [[عبدالرحمن بن عوف]] [[دست]] علی {{ع}} را گرفت که با وی بیعت کند اما [[عمرو عاص]] او را فریفت تا دست به دست عثمان داد و با او بیعت کرد و از مردم برای عثمان بیعت گرفت<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۵۹۴-۵۹۵.</ref>. و [[امیر مؤمنان علی]] {{ع}}، این کار را [[سرزنش]] کرد تا جایی که بر او [[نفرین]] کرد و فرمود: "دامادی عثمان با تو، تو را به این کار تحریک کرد و انتظاری که عمر از ابوبکر داشت تو هم از روی داری به این جهت چنین کاری کردی؛ [[خداوند]] از [[عطر]] منشم<ref>منشم، زنی عطر فروش در مکه بود و هرگاه قبیلههای خزاعه و جرهم میخواستند با هم بجنگند، از منشم عطر خریده، استفاده میکردند. این عطر چنان آنها را گیج میکرد که هر چه از دو طرف کشته میشد آنها به خود نمیآمدند.</ref> در بین شما بپاشد<ref>{{متن حدیث|حَرَّكَكَ اَلصِّهْرُ وَ بَعَثَكَ عَلَى مَا فَعَلْتَ، وَ اَللَّهِ مَا أَمَّلْتَ مِنْهُ إِلاَّ مَا أَمَّلَ صَاحِبُكَ مِنْ صَاحِبِهِ، دَقَّ اَللَّهُ بَيْنَكُمَا عِطْرَ مَنْشِمَ}}؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۲۸۶؛ الجمل، شیخ مفید، ص۶۱.</ref>. | ||
[[نفرین]] [[علی]]{{ع}} کار خود را کرد؛ پس از مدت کوتاهی چنان رابطه میان [[عبدالرحمن]] و [[عثمان]] تاریک شد که تا آخر [[عمر]] از یکدیگر دوری جسته، باهم به [[دشمنی]] میپرداختند، تا جایی که از واقدی [[نقل]] شده، در میان [[مسلمانان]] نسبت به عثمان از عبدالرحمن و [[سعد بن ابی وقاص]] کسی دشمنتر نبود تا آنکه عبدالرحمن قبل از عثمان و عثمان قبل از سعد مردند. | [[نفرین]] [[علی]] {{ع}} کار خود را کرد؛ پس از مدت کوتاهی چنان رابطه میان [[عبدالرحمن]] و [[عثمان]] تاریک شد که تا آخر [[عمر]] از یکدیگر دوری جسته، باهم به [[دشمنی]] میپرداختند، تا جایی که از واقدی [[نقل]] شده، در میان [[مسلمانان]] نسبت به عثمان از عبدالرحمن و [[سعد بن ابی وقاص]] کسی دشمنتر نبود تا آنکه عبدالرحمن قبل از عثمان و عثمان قبل از سعد مردند. | ||
نقل شده، در [[زمان]] [[خلافت عثمان]]، روزی پس از [[نماز صبح]] فریاد مسلمانان از [[بیعدالتی]] عثمان بلند شد و بر [[عبد]] الرحمن بانگ زدند. او که در صف جلو قرار داشت، به طرف [[مردم]] برگشت و پیراهن خود را از آستین بیرون کرد و گفت: "من عثمان را از [[خلافت]] برکنار کردم چنانکه پیراهن را از تنم بیرون میکنم". ولی از صف اول این صدا بلند شد: {{متن قرآن|آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ}}<ref>«آیا اکنون؟ در حالی که پیش از این نافرمانی کردی و از تبهکاران بودی؟» سوره یونس، آیه ۹۱.</ref>؛ در حالی که پیش از این [[نافرمانی]] میکردی و از تباهکاران بودی. مردم گردن میکشیدند تا ببینند که گوینده این سخن کیست؛ معلوم شد گویندۀ سخن [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} است<ref>بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۲۸۸.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالرحمان بن عوف (مقاله)|مقاله «عبدالرحمان بن عوف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۰-۴۲.</ref>. | نقل شده، در [[زمان]] [[خلافت عثمان]]، روزی پس از [[نماز صبح]] فریاد مسلمانان از [[بیعدالتی]] عثمان بلند شد و بر [[عبد]] الرحمن بانگ زدند. او که در صف جلو قرار داشت، به طرف [[مردم]] برگشت و پیراهن خود را از آستین بیرون کرد و گفت: "من عثمان را از [[خلافت]] برکنار کردم چنانکه پیراهن را از تنم بیرون میکنم". ولی از صف اول این صدا بلند شد: {{متن قرآن|آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ}}<ref>«آیا اکنون؟ در حالی که پیش از این نافرمانی کردی و از تبهکاران بودی؟» سوره یونس، آیه ۹۱.</ref>؛ در حالی که پیش از این [[نافرمانی]] میکردی و از تباهکاران بودی. مردم گردن میکشیدند تا ببینند که گوینده این سخن کیست؛ معلوم شد گویندۀ سخن [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} است<ref>بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۲۸۸.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالرحمان بن عوف (مقاله)|مقاله «عبدالرحمان بن عوف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۰-۴۲.</ref>. | ||
==عبدالرحمن و [[سرپرستی]] [[حجاج]]== | == عبدالرحمن و [[سرپرستی]] [[حجاج]] == | ||
[[عمر بن خطاب]] در سال سیزدهم [[هجرت]] که سال اول [[حکومت]] او بود [[عبدالرحمن بن عوف]] را به سرپرستی حجاج گماشت و او در آن سال با مردم[[حج]] گزارد. همچنین در حجی که عمر در سال بیست و سوم [[هجری]] به جا آورد عبدالرحمن بن عوف هم با او بود. در آن سال عمر اجازه داد [[همسران پیامبر]]{{صل}} در [[حج]] شرکت کنند و برای آنان هودجهایی فراهم آوردند و عمر [[دستور]] داد تا [[عثمان بن عفان]] و عبدالرحمن بن عوف همراه ایشان باشند، عثمان بر مرکب خود سوار بود و پیشاپیش [[همسران رسول خدا]]{{صل}} حرکت میکرد و اجازه نمیداد کسی به آنها نزدیک شود و [[عبدالرحمن]] از پشت سر آنان با مرکب خود حرکت میکرد و اجازه نمیداد کسی به آنان نزدیک شود. معمولاً [[همسران پیامبر]]{{صل}} همان جایی [[منزل]] میکردند که [[عمر]] منزل میکرد و [[عثمان]] و عبدالرحمن محل استراحت [[بانوان]] را در میان درهها قرار میدادند و خود در اول دره میماندند. عثمان در سال بیست و چهارم [[هجری]] [[خلیفه]] شد و در همان سال [[عبد الرحمن بن عوف]] را به [[سرپرستی]] [[حج]] گماشت و او با [[مردم]] حج گزارد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۹۹ و ج۸، ص۱۶۸؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۰، ص۳۷.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالرحمان بن عوف (مقاله)|مقاله «عبدالرحمان بن عوف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۳.</ref> | [[عمر بن خطاب]] در سال سیزدهم [[هجرت]] که سال اول [[حکومت]] او بود [[عبدالرحمن بن عوف]] را به سرپرستی حجاج گماشت و او در آن سال با مردم[[حج]] گزارد. همچنین در حجی که عمر در سال بیست و سوم [[هجری]] به جا آورد عبدالرحمن بن عوف هم با او بود. در آن سال عمر اجازه داد [[همسران پیامبر]] {{صل}} در [[حج]] شرکت کنند و برای آنان هودجهایی فراهم آوردند و عمر [[دستور]] داد تا [[عثمان بن عفان]] و عبدالرحمن بن عوف همراه ایشان باشند، عثمان بر مرکب خود سوار بود و پیشاپیش [[همسران رسول خدا]] {{صل}} حرکت میکرد و اجازه نمیداد کسی به آنها نزدیک شود و [[عبدالرحمن]] از پشت سر آنان با مرکب خود حرکت میکرد و اجازه نمیداد کسی به آنان نزدیک شود. معمولاً [[همسران پیامبر]] {{صل}} همان جایی [[منزل]] میکردند که [[عمر]] منزل میکرد و [[عثمان]] و عبدالرحمن محل استراحت [[بانوان]] را در میان درهها قرار میدادند و خود در اول دره میماندند. عثمان در سال بیست و چهارم [[هجری]] [[خلیفه]] شد و در همان سال [[عبد الرحمن بن عوف]] را به [[سرپرستی]] [[حج]] گماشت و او با [[مردم]] حج گزارد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۹۹ و ج۸، ص۱۶۸؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۰، ص۳۷.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالرحمان بن عوف (مقاله)|مقاله «عبدالرحمان بن عوف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۳.</ref> | ||
==سرانجام [[عبدالرحمن بن عوف]]== | == سرانجام [[عبدالرحمن بن عوف]] == | ||
او در [[سال ۳۱ هجری]] از [[دنیا]] رفت. سالهای ۳۲ و ۳۵ هجری را نیز [[نقل]] کردهاند. او ۷۵ سال داشت و [[وصیت]] کرد که مخفیانه او را [[دفن]] کنند تا عثمان بر بدن او [[نماز]] نخواند و این به سبب اختلافی بود که بین او و عثمان بود و چون از دنیا رفت [[زبیر]] یا [[سعد بن وقاص]] نماز بر [[بدن]] او خواند و او را دفن کردند و پس از مدتی که عثمان متوجه شد عبدالرحمن ابن عوف وصیت کرده بود که او بر بدنش نماز نخواند، بسیار [[خشمگین]] شد و گفت: در آن کاری که من میخواستم بکنم (عثمان میخواست وصیت کند که عبدالرحمن بن عوف بر بدن او نماز نخواند) او بر من پیشی گرفت. او در [[بقیع]] به [[خاک]] سپرده شد<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۵۲۵ و ۵۴۷ و ج۱۱، ص۲۲۶.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالرحمان بن عوف (مقاله)|مقاله «عبدالرحمان بن عوف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۳.</ref> | او در [[سال ۳۱ هجری]] از [[دنیا]] رفت. سالهای ۳۲ و ۳۵ هجری را نیز [[نقل]] کردهاند. او ۷۵ سال داشت و [[وصیت]] کرد که مخفیانه او را [[دفن]] کنند تا عثمان بر بدن او [[نماز]] نخواند و این به سبب اختلافی بود که بین او و عثمان بود و چون از دنیا رفت [[زبیر]] یا [[سعد بن وقاص]] نماز بر [[بدن]] او خواند و او را دفن کردند و پس از مدتی که عثمان متوجه شد عبدالرحمن ابن عوف وصیت کرده بود که او بر بدنش نماز نخواند، بسیار [[خشمگین]] شد و گفت: در آن کاری که من میخواستم بکنم (عثمان میخواست وصیت کند که عبدالرحمن بن عوف بر بدن او نماز نخواند) او بر من پیشی گرفت. او در [[بقیع]] به [[خاک]] سپرده شد<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۵۲۵ و ۵۴۷ و ج۱۱، ص۲۲۶.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالرحمان بن عوف (مقاله)|مقاله «عبدالرحمان بن عوف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۳.</ref> | ||
== منابع == | |||
==منابع== | |||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
* [[پرونده:1100352.jpg|22px]] [[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالرحمان بن عوف (مقاله)|مقاله «عبدالرحمان بن عوف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶''']] | * [[پرونده:1100352.jpg|22px]] [[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالرحمان بن عوف (مقاله)|مقاله «عبدالرحمان بن عوف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶''']] |