عبدالله ذوالبجادین: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{ویرایش غیرنهایی}} {{امامت}} <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233)...» ایجاد کرد)
 
 
(۲۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{ویرایش غیرنهایی}}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[عبدالله ذوالبجادین در تراجم و رجال]] - [[عبدالله ذوالبجادین در تاریخ اسلامی]]| پرسش مرتبط  = }}
{{امامت}}
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[عبدالله ذوالبجادین در تراجم و رجال]] | [[عبدالله ذوالبجادین در تاریخ اسلامی]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">


==مقدمه==
== مقدمه ==
او پسر [[عبدنهم بن عمرو]]<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۲۴.</ref> و عموی [[عبد الله بن مغفل]] است <ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۰۴-۱۰۰۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۲۴.</ref>. پدرش از [[قبیله]] مزن بود<ref>استیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۰۴.</ref> که کمی قبل از [[فتح مکه]] در [[سال هشتم هجرت]] در [[راه]] [[مکه]] [[وفات]] کرد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۴۷۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۰۴.</ref>.
او پسر [[عبدنهم بن عمرو]]<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۲۴.</ref> و عموی [[عبد الله بن مغفل]] است <ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۰۴-۱۰۰۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۲۴.</ref>. پدرش از [[قبیله]] مزن بود<ref>استیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۰۴.</ref> که کمی قبل از [[فتح مکه]] در [[سال هشتم هجرت]] در [[راه]] [[مکه]] [[وفات]] کرد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۴۷۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۰۴.</ref>.


او در سن [[کودکی]] [[پدر]] خود را از دست داد و با [[حمایت]] عمویش بزرگ شد؛ عمویش نیز به او علاقه فراونی داشت. پس از [[مرگ]] پدر، [[ثروت]] زیادی به وی [[ارث]] رسید<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۱۷۱؛ برخی منابع آمده است که هیچ ثروتی از پدر به او به به ارث رسید. (المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۳۷۷؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۱، ص۷۷۲).</ref> و عمویش نیز اموالی به او بخشید. اما وقتی که شنید او [[مسلمان]] شده، به او گفت: "شنیده‌ام مسلمان شده‌ای! اگر چنین است، از این [[دین]] برگرد تا نیمی از ثروتم را به تو دهم و اگر از این دین برنگردی، هر چه داری از تو می‌گیرم و تو را برهنه می‌کنم؛ سپس هرجا که می‌خواهی برو". [[عبدالله]] گفت: "آری، مسلمان شده‌ام؛ هر چه می‌خواهی بکن". پس عمویش تمام اموالش را از وی گرفت و حتی لباسش را از تنش در آورد و او را از [[خانه]] بیرون کرد. او برهنه نزد مادرش رفت و مادرش گلیمی به او داد تا خود را بپوشاند و با این وضع به سوی [[مدینه]] حرکت کرد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۰۳؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۳۷۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۲۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۴۰.</ref>. او نیمه [[شب]] وارد مدینه شد و در [[نماز صبح]] [[رسول خدا]]{{صل}} شرکت کرد. [[پیامبر]]{{صل}} که طبق [[عادت]] هر [[روز]] به عقب برمی‌گشت و به [[مردم]] نگاه می‌کرد، چشمش به مردی افتاد که گلیمی را دو نیمه کرده، نیمی را به جای شلوار به کمر بسته و نیم دیگر را به جای پیراهن به شانه افکنده بود. به او فرمود: "کیستی؟" او گفت: "من عبد العزی هستم". [[پیامبر]]{{صل}} چون او را به این حال دید، به او فرمود: "بلکه [[عبدالله ذوالبجادین]] هستی"<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۰۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۲۴-۱۲۵؛ الاصابه، ابن حجر، ص۱۴۰؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۳۷۷؛ الاعلام، زرکلی، ج۴، ص۱۰۲.</ref>. [[حضرت]] با همان نگاه اول او را [[شناخت]] و از حال او [[آگاه]] شد، لذا او را به دربانی [[خانه]] خود برگزید به او فرمود: "در خانه من باش"<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۳۷۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۲۵.</ref>.
او در سن [[کودکی]] [[پدر]] خود را از دست داد و با [[حمایت]] عمویش بزرگ شد؛ عمویش نیز به او علاقه فراونی داشت. پس از [[مرگ]] پدر، [[ثروت]] زیادی به وی [[ارث]] رسید<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۱۷۱؛ برخی منابع آمده است که هیچ ثروتی از پدر به او به به ارث رسید. (المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۳۷۷؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۱، ص۷۷۲).</ref> و عمویش نیز اموالی به او بخشید. اما وقتی که شنید او [[مسلمان]] شده، به او گفت: "شنیده‌ام مسلمان شده‌ای! اگر چنین است، از این [[دین]] برگرد تا نیمی از ثروتم را به تو دهم و اگر از این دین برنگردی، هر چه داری از تو می‌گیرم و تو را برهنه می‌کنم؛ سپس هرجا که می‌خواهی برو". [[عبدالله]] گفت: "آری، مسلمان شده‌ام؛ هر چه می‌خواهی بکن". پس عمویش تمام اموالش را از وی گرفت و حتی لباسش را از تنش در آورد و او را از [[خانه]] بیرون کرد. او برهنه نزد مادرش رفت و مادرش گلیمی به او داد تا خود را بپوشاند و با این وضع به سوی [[مدینه]] حرکت کرد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۰۳؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۳۷۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۲۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۴۰.</ref>. او نیمه [[شب]] وارد مدینه شد و در [[نماز صبح]] [[رسول خدا]] {{صل}} شرکت کرد. [[پیامبر]] {{صل}} که طبق [[عادت]] هر [[روز]] به عقب برمی‌گشت و به [[مردم]] نگاه می‌کرد، چشمش به مردی افتاد که گلیمی را دو نیمه کرده، نیمی را به جای شلوار به کمر بسته و نیم دیگر را به جای پیراهن به شانه افکنده بود. به او فرمود: "کیستی؟" او گفت: "من عبد العزی هستم". [[پیامبر]] {{صل}} چون او را به این حال دید، به او فرمود: "بلکه [[عبدالله ذوالبجادین]] هستی"<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۰۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۲۴-۱۲۵؛ الاصابه، ابن حجر، ص۱۴۰؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۳۷۷؛ الاعلام، زرکلی، ج۴، ص۱۰۲.</ref>. [[حضرت]] با همان نگاه اول او را [[شناخت]] و از حال او [[آگاه]] شد، لذا او را به دربانی [[خانه]] خود برگزید به او فرمود: "در خانه من باش"<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۳۷۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۲۵.</ref>.


[[عبدالله]] مردی [[عابد]] و [[پرهیزگار]] بود. او زیاد [[قرآن]] می‌خواند و با [[خدا]] [[راز و نیاز]] می‌کرد و در [[خانه پیامبر]]{{صل}} با صدای بلند قرآن می‌خواند و [[تکبیر]] می‌گفت و [[گریه و زاری]] می‌کرد، به حدی که [[عمر]] از پیامبر{{صل}} پرسید: یا [[رسول الله]]، آیا [[عمل]] عبدالله [[تظاهر]] و [[ریا]] نیست؟ پیامبر{{صل}} فرمود: "درباره او حرف نزن که دور او کی یکی اور از [[زاری]] کنندگان است"<ref>السیرة النبویه، این هشام، ج۴، ص۱۷۱؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۳۷۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۲۴-۱۲۵.</ref>. همچنین او را یکی از [[صحابه پیامبر]]{{صل}} برشمرده‌اند<ref>الاعلام، زرکلی، ج۴، ص۱۰۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۲۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۴۰.</ref>. عبدالله و قومش از [[مهاجران]] [[مکه]] بودند. آنها کسانی بودند که به دو [[قبله]] [[نماز]] خواندند و در [[جنگ بدر]] حضور داشتند و کسانی بودند که [[قبل از هجرت]]، [[اسلام]] آوردند<ref>شأن نزول آیه {{متن قرآن|السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ}}؛ درباره ذوالبجادین و قومش دانسته شده است. (تفسیر البیضاوی، بیضاوی، ج۳، ص۱۶۸).</ref>.<ref>[[مریم قدمی |قدمی، مریم]]، [[عبدالله ذوالبجادین (مقاله)|مقاله «عبدالله ذوالبجادین»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۶۶۳-۶۶۴.</ref>
[[عبدالله]] مردی [[عابد]] و [[پرهیزگار]] بود. او زیاد [[قرآن]] می‌خواند و با [[خدا]] [[راز و نیاز]] می‌کرد و در [[خانه پیامبر]] {{صل}} با صدای بلند قرآن می‌خواند و [[تکبیر]] می‌گفت و [[گریه و زاری]] می‌کرد، به حدی که [[عمر]] از پیامبر {{صل}} پرسید: یا [[رسول الله]]، آیا [[عمل]] عبدالله [[تظاهر]] و [[ریا]] نیست؟ پیامبر {{صل}} فرمود: "درباره او حرف نزن که دور او کی یکی اور از [[زاری]] کنندگان است"<ref>السیرة النبویه، این هشام، ج۴، ص۱۷۱؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۳۷۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۲۴-۱۲۵.</ref>. همچنین او را یکی از [[صحابه پیامبر]] {{صل}} برشمرده‌اند<ref>الاعلام، زرکلی، ج۴، ص۱۰۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۲۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۴۰.</ref>. عبدالله و قومش از [[مهاجران]] [[مکه]] بودند. آنها کسانی بودند که به دو [[قبله]] [[نماز]] خواندند و در [[جنگ بدر]] حضور داشتند و کسانی بودند که [[قبل از هجرت]]، [[اسلام]] آوردند<ref>شأن نزول آیه {{متن قرآن|السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ}}؛ درباره ذوالبجادین و قومش دانسته شده است. (تفسیر البیضاوی، بیضاوی، ج۳، ص۱۶۸).</ref>.<ref>[[مریم قدمی |قدمی، مریم]]، [[عبدالله ذوالبجادین (مقاله)|مقاله «عبدالله ذوالبجادین»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۶۶۳-۶۶۴.</ref>


==[[فضائل]] [[قوم]] عبدالله==
== [[فضائل]] [[قوم]] عبدالله ==
درباره فضائل قوم عبدالله [[نقل]] شده که اولین کسی که از مزینه به نزد پیامبر{{صل}} آمد، [[خزاعی]] پسر عبدنهم بود که به همراه ده تن از قوم خود برای [[بیعت]] با [[پیامبر]]{{صل}} به نزد پیامبر{{صل}} آمدند و [[اسلام]] آوردند. هنگامی که آنها به سوی [[قوم]] خود برگشتند اسلام را نپذیرفتند، [[گمان]] [[خزاعی]] که از قبل درباره [[اسلام آوردن]] قومش داشت، تحقق نیافت و خزاعی با تأخیر به نزد پیامبر{{صل}} رفت. [[رسول خدا]]{{صل}} تأخیر او را دید، به [[حسان بن ثابت]] فرمود: "اشعاری را درباره خزاعی بسرا، بدون این که او را هجو کنی". [[حسان]] ابیاتی را سرود. وقتی خزاعی از این امر [[آگاه]] شد، به سوی قوم خود برگشت و از آنها [[شکایت]] کرد و آنها را به بیعت با پیامبر{{صل}} سفارش کرد. قوم او به همراه خزاعی به نزد پیامبر{{صل}} آمدند و با پیامبر بیعت کردند<ref>سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۴۱۲؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۴، ص۷۸.</ref>. در [[روز فتح مکه]] هم پیامبر{{صل}} [[پرچم]] مزینه را بالا برد، چرا که در روز فتح مکه تعداد هزار نفر از قوم مزینه در این [[جنگ]] شرکت داشتند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۲۳؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۴۱۲؛ السیرة النبویة، ابن کثیر، ج۴، ص۷۸.</ref>.


در بعضی از [[تفاسیر]] [[نقل]] شده، [[آیه]] {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ}}<ref>"خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است" سوره بقره، آیه ۱۷۳.</ref>؛ و آیه {{متن قرآن|وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ}}<ref>"نخستین پیش‌آهنگان مهاجران و انصار " سوره توبه، آیه ۱۰۰.</ref>؛ در [[شأن]] قوم [[عبدالله]] و در بیان [[فضیلت]] آنها نازل شده است<ref>شأن نزول این آیات را درباره عبدالله ذی البجادین و قومش از مزینه گفته‌اند و گفته شده درباره اسلم و غفار و جهینه است و ابوهریره روایت کرده است که پیامبر{{صل}} فرمود: قبیله‌های اسلم و غفار و قسمتی از جهینه و مزینه روز قیامت نزد خدا بهتر هستند از قبیله‌های تمیم، اسد و بنی خزیمه، هوازن و غطفان (تفسیر ابی السعود، ابی السعود، ج۴، ص۹۶؛ تفسیر آلوسی، آلوسی، ج۱۱، ص۷).</ref>.
== [[جنگ تبوک]] و [[مرگ]] عبدالله ==


هنگام [[فتح مکه]] [[عبدالله]] به عنوان راهنمای [[پیامبر]]{{صل}} در بعضی مواقع که [[راه]] بر آن [[حضرت]] سخت می‌شد، پیامبر{{صل}} را [[راهنمایی]] می‌کرد و زمام [[ناقه پیامبر]]{{صل}} را می‌گرفت و به [[ناقه]] می‌گفت: این [[ابوالقاسم]] است؛ پس [[استقامت]] کن و گردنه‌های سخت بین کوه‌ها را طی کن. و با این الفاظ شتر را راهنمایی می‌کرد تا شتر پیامبر{{صل}} از گردنه‌های سخت به [[راحتی]] عبور کند<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۴۰؛ نهایة فی غریب الحدیث، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۱؛ لسان العرب، ابن منظور، ج۱۴، ص۱۲۳.</ref>.
== منابع ==
{{منابع}}
* [[پرونده:1100357.jpg|22px]] [[مریم قدمی |قدمی، مریم]]، [[عبدالله ذوالبجادین (مقاله)|مقاله «عبدالله ذوالبجادین»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵''']]
{{پایان منابع}}


او در بعضی از [[غزوات پیامبر]]{{صل}} چون [[تبوک]] برای شتران آواز می‌خواند و راهنمای پیامبر{{صل}} در این [[غزوات]] بود<ref>الاعلام، زرکلی، ج۴، ص۱۰۲.</ref>. در برخی منابع او به [[صحابی]] راجز مشهور شده است <ref>الاعلام، زرکلی، ج۴، ص۱۰۲.</ref>.<ref>[[مریم قدمی |قدمی، مریم]]، [[عبدالله ذوالبجادین (مقاله)|مقاله «عبدالله ذوالبجادین»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۶۶۵-۶۶۶.</ref>
== پانویس ==
 
==[[جنگ تبوک]] و [[مرگ]] عبدالله==
هنگامی که عبدالله به همراه پیامبر{{صل}} برای [[غزوه تبوک]] خارج شد، از آن حضرت خواست تا برای او [[دعا]] کند و مرگ او را [[شهادت]] قرار دهد. پیامبر{{صل}} فرمود: "پوست درختی بیاور" و او پوسته خرما بنی را به حضور پیامبر{{صل}} آورد. [[رسول خدا]]{{صل}} آن را به بازوی او بست و فرمود: "پروردگارا! من [[خون]] او را بر [[کافران]] [[حرام]] کردم". عبدالله گفت: "من چنین نمی‌خواستم". پیامبر{{صل}} فرمود: "وقتی که به قصد [[جهاد در راه خدا]] بیرون بروی اگر تب هم بکنی و بمیری، مثل این است که شهیدی و اگر مرکوب تو، تو را بر [[زمین]] زد و گردنت [[شکست]] و تو مردی، تو شهیدی و اهمیت نده که مرگت چگونه باشد"<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۲۲-۷۲۳.</ref>.
 
هنگامی که به [[تبوک]] رسیدند، چند روزی در آنجا اقامت کردند و [[عبدالله]] در این ایام دار فانی را [[وداع]] گفت و [[مرگ]] خوب نصیبش شد. چنان که [[عبدالله مسعود]] می‌گوید: "در بین [[راه]] تبوک همراه [[پیامبر خدا]]{{صل}} بودم. نیمه شبی از [[خواب]] برخاسته در گوشه‌ای از لشکرگاه شعله [[آتش]] نظرم را جلب کرد. با خود گفتم، در این نیمه [[شب]] چه کسی آتش افروخته و برای چیست؟ زیرا وقتی نبود که محتاج به آتش باشد. هنگامی که نزدیک رفتم، [[پیامبر]]{{صل}} را دیدم که در میان قبری [[ایستاده]] و با افرادی جنازه ای را [[دفن]] می‌کنند، [[رسول خدا]]{{صل}} و [[ابوبکر]] می‌فرمود: برادر‌تان را نزدیک بیاورید. آنان جنازه را به [[حضرت]] دادند، پیامبر{{صل}} او را به [[خاک]] سپرد. پرسیدم: جنازه کیست؟ گفتند: [[عبدالله ذوالبجادین]] از [[دنیا]] رفته است.
 
هنگامی که پیامبر{{صل}} او را در [[قبر]] خوابانید، رو به [[آسمان]] کرد و فرمود: "خدایا من از او [[راضی]] هستم، تو هم از او راضی باش". [[ابن مسعود]] می‌گوید: من و همه کسانی که اطراف قبر بودیم، گفتیم: کاش ما صاحب این قبر بودیم و پیامبر درباره ما چنین [[دعا]] می‌کرد<ref>سیرت رسول الله، قاضی ابر قوه، ج۲، ص۹۷۸؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ص۵۶۵.</ref>.
 
از [[سعادت]] او این بود که پیامبر{{صل}}، خود او را دفن کرد<ref>تاریخ گزیده، مستوفی، ص۲۲۶.</ref> و پیامبر{{صل}} هنگام دفن، در قبر کسی وارد نشد مگر برای پنج نفر که یکی از آنها عبدالله ذوالبجادین بود<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۴۰.</ref>.<ref>[[مریم قدمی |قدمی، مریم]]، [[عبدالله ذوالبجادین (مقاله)|مقاله «عبدالله ذوالبجادین»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۶۶۶-۶۶۷.</ref>
 
==منابع==
*[[پرونده:1100357.jpg|22px]] [[مریم قدمی |قدمی، مریم]]، [[عبدالله ذوالبجادین (مقاله)|مقاله «عبدالله ذوالبجادین»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵''']]
 
==جستارهای وابسته==
 
==پانویس==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:عبدالله ذوالبجادین]]
[[رده:مدخل]]
[[رده:اعلام]]
[[رده:اعلام]]
[[رده:اصحاب پیامبر]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۵ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۳۴

مقدمه

او پسر عبدنهم بن عمرو[۱] و عموی عبد الله بن مغفل است [۲]. پدرش از قبیله مزن بود[۳] که کمی قبل از فتح مکه در سال هشتم هجرت در راه مکه وفات کرد[۴].

او در سن کودکی پدر خود را از دست داد و با حمایت عمویش بزرگ شد؛ عمویش نیز به او علاقه فراونی داشت. پس از مرگ پدر، ثروت زیادی به وی ارث رسید[۵] و عمویش نیز اموالی به او بخشید. اما وقتی که شنید او مسلمان شده، به او گفت: "شنیده‌ام مسلمان شده‌ای! اگر چنین است، از این دین برگرد تا نیمی از ثروتم را به تو دهم و اگر از این دین برنگردی، هر چه داری از تو می‌گیرم و تو را برهنه می‌کنم؛ سپس هرجا که می‌خواهی برو". عبدالله گفت: "آری، مسلمان شده‌ام؛ هر چه می‌خواهی بکن". پس عمویش تمام اموالش را از وی گرفت و حتی لباسش را از تنش در آورد و او را از خانه بیرون کرد. او برهنه نزد مادرش رفت و مادرش گلیمی به او داد تا خود را بپوشاند و با این وضع به سوی مدینه حرکت کرد[۶]. او نیمه شب وارد مدینه شد و در نماز صبح رسول خدا (ص) شرکت کرد. پیامبر (ص) که طبق عادت هر روز به عقب برمی‌گشت و به مردم نگاه می‌کرد، چشمش به مردی افتاد که گلیمی را دو نیمه کرده، نیمی را به جای شلوار به کمر بسته و نیم دیگر را به جای پیراهن به شانه افکنده بود. به او فرمود: "کیستی؟" او گفت: "من عبد العزی هستم". پیامبر (ص) چون او را به این حال دید، به او فرمود: "بلکه عبدالله ذوالبجادین هستی"[۷]. حضرت با همان نگاه اول او را شناخت و از حال او آگاه شد، لذا او را به دربانی خانه خود برگزید به او فرمود: "در خانه من باش"[۸].

عبدالله مردی عابد و پرهیزگار بود. او زیاد قرآن می‌خواند و با خدا راز و نیاز می‌کرد و در خانه پیامبر (ص) با صدای بلند قرآن می‌خواند و تکبیر می‌گفت و گریه و زاری می‌کرد، به حدی که عمر از پیامبر (ص) پرسید: یا رسول الله، آیا عمل عبدالله تظاهر و ریا نیست؟ پیامبر (ص) فرمود: "درباره او حرف نزن که دور او کی یکی اور از زاری کنندگان است"[۹]. همچنین او را یکی از صحابه پیامبر (ص) برشمرده‌اند[۱۰]. عبدالله و قومش از مهاجران مکه بودند. آنها کسانی بودند که به دو قبله نماز خواندند و در جنگ بدر حضور داشتند و کسانی بودند که قبل از هجرت، اسلام آوردند[۱۱].[۱۲]

فضائل قوم عبدالله

جنگ تبوک و مرگ عبدالله

منابع

پانویس

  1. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۲۴.
  2. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۰۴-۱۰۰۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۲۴.
  3. استیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۰۴.
  4. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۴۷۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۰۴.
  5. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۱۷۱؛ برخی منابع آمده است که هیچ ثروتی از پدر به او به به ارث رسید. (المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۳۷۷؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۱، ص۷۷۲).
  6. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۰۳؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۳۷۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۲۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۴۰.
  7. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۰۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۲۴-۱۲۵؛ الاصابه، ابن حجر، ص۱۴۰؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۳۷۷؛ الاعلام، زرکلی، ج۴، ص۱۰۲.
  8. المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۳۷۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۲۵.
  9. السیرة النبویه، این هشام، ج۴، ص۱۷۱؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۳۷۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۲۴-۱۲۵.
  10. الاعلام، زرکلی، ج۴، ص۱۰۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۲۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۴۰.
  11. شأن نزول آیه ﴿السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ؛ درباره ذوالبجادین و قومش دانسته شده است. (تفسیر البیضاوی، بیضاوی، ج۳، ص۱۶۸).
  12. قدمی، مریم، مقاله «عبدالله ذوالبجادین»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۶۳-۶۶۴.