ابوبکر بن ابی‌قحافه در قرآن: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'برگزیده' به 'برگزیده')
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵: خط ۵:
| پرسش مرتبط  =  
| پرسش مرتبط  =  
}}
}}
== مقدمه ==
درباره نام او در [[جاهلیت]]، [[اختلاف]] است. در برخی [[روایات]]، "[[عبدالکعبه]]" و در پاره‌ای دیگر، "[[عتیق]]" ذکر شده که [[پیامبر]] یا اهل وی، او را [[عبدالله]] خوانده‌اند. براساس [[اخبار]] دیگری، [[عتیق]] [[لقب]] داشت<ref>مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۲۶؛ اسدالغابه، ج ۳، ص ۳۱۰.</ref> در کتاب‌های [[اهل سنت]]، وی به «صِدیق» نیز معروف است. برخی گفته‌اند: وی از آن رو چنین [[لقب]] یافت که گفته‌های [[پیامبر]] {{صل}} را بی هیچ تأملی [[تصدیق]] می‌کرد<ref>سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۳۹۹؛ الطبقات، ج ۳، ص ۱۲۷.</ref>؛ اما براساس [[روایات معتبر]] صِدیق از [[القاب امام علی]] {{ع}} بود<ref>سنن ابن ماجه، ج ۱، ص ۴۴.</ref> که در ماجراهای بعدی به [[ابوبکر]] نسبت داده شد.
مادر [[ابوبکر]]، ام الخیر، سلمی دختر [[صخر بن عامر بن کعب بن سعد]] بود<ref>الطبقات، ج ۳، ص ۱۲۶.</ref>.
جزئیات [[زندگی]] پیش از اسلامِ [[ابوبکر]] چندان روشن نیست. بر اساس اخباری که درباره سال [[وفات]] و نیز [[طول عمر]] وی ذکر شده<ref>تاریخ طبری، ج ۲، ص ۳۴۸؛ تاریخ المدینه، ج ۱، ص ۶۷۳.</ref>، بایستی سه سال پس از [[عام الفیل]]<ref>مروج الذهب، ج۲، ص ۳۲۵.</ref> و سی و هشت سال [[پیش از بعثت]] [[پیامبر]] {{صل}} زاده شده باشد. [[ابن اثیر]] وی را از رؤسای [[قریش]] و برگزیدگان [[مکه]] برشمرده است که تعیین اشناق (دیات) [[مکه]] به او محول می‌شد و هرچه را او به صورت دیه تعیین می‌کرد، می‌پذیرفتند<ref>اسدالغابه، ج ۳، ص ۳۱۱.</ref>؛ البته در دیگر [[منابع تاریخی]] چنین جای گاهی برای او ذکر نشده است.
[[ابوبکر]] به [[تجارت]] اشتغال داشت<ref>الطبقات، ج ۳، ص ۱۲۸و۱۷۲.</ref> و از این راه ثروتی اندوخته بود و چون [[پیامبر]] [[مبعوث]] شد، با بخشی از چهارهزار یا چهل هزار درهم [[دارایی]] اش، بردگان را آزاد کرد<ref>الطبقات، ج ۳، ص ۱۲۸؛ انساب الاشراف، ج ۱۰، ص ۴۱۴۶.</ref>. این [[اقدام]] [[ابوبکر]]، در [[باور]] [[اهل سنت]] بسیار بزرگ جلوه کرده و افرادی را به ارزیابی کشانده است؛ از این رو، ابن [[شهر]] [[آشوب]]، این مقدار [[سرمایه]] را (معادل چهار هزار [[دینار]]) در مقابل [[ثروت]] [[خدیجه]] که موجب تقویت [[پیامبر]] {{صل}} شد، چندان چشم گیر نمی‌شمارد<ref>مناقب ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۸۴.</ref>.
[[ابوبکر]] گویا با [[علم]] انساب<ref>سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۱۲؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۳۱۷.</ref> و [[تعبیر خواب]] نیز آشنایی داشت<ref>الطبقات، ج ۳، ص ۱۳۲.</ref> و در [[جاهلیت]]، چون دیگران [[بت]] پرست بود. از او [[نقل]] است که چون در ماجرای افک، به تنگنا افتاد، گفت: من خاندانی از [[عرب]] را نمی‌شناسم که بر آنان، آن چه بر آل ابی بکر رفته است، روا شده باشد. به [[خدا]] قسم! در [[جاهلیت]] که [[خدا]] را نمی‌پرستیدیم و چیزی را به نام او نمی‌خواندیم، در [[حق]] ما چنین چیزی گفته نمی‌شد<ref>المغازی، ج ۲، ص ۴۳۳.</ref>. وی در این سخن، با صراحت به خداناپرستی‌اش در آن دوره اشاره کرده است<ref>[[سید علی رضا واسعی|واسعی]] و [[مهران اسماعیلی|اسماعیلی]]، [[ابوبكر (مقاله)|مقاله «ابوبكر»]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ج۱، ص ۶۰۹-۶۱۰.</ref>.
== [[اسلام]] [[ابوبکر]] ==
درباره زمان [[اسلام]] [[ابوبکر]]، در طول [[تاریخ اسلام]]، بحث‌های بسیاری در گرفته است. وی در برخی منابع [[اهل سنت]]، نخستین [[مسلمان]] دانسته شده است. [[علامه امینی]] از منابع معتبر [[اهل سنت]]، بیش از صد [[حدیث]] آورده که [[امام علی]] {{ع}} را نخستین [[مسلمان]] و اول [[نمازگزار]] می‌شناساند<ref>الغدیر، ج ۳، ص ۲۱۹ - ۲۳۸.</ref>.
[[محمد بن سعد]]، از [[پدر]] خود [[نقل]] می‌کند که پیش از [[ابوبکر]]، گروهی (بیش از پنجاه نفر) [[مسلمان]] شده بودند<ref>تاریخ طبری، ج ۱، ص ۵۴۰.</ref>. [[یعقوبی]]، اسلامِ [[ابوبکر]] را پس از [[علی]]، [[خدیجه]]، زیدبن حارثه و احتمالا [[ابوذر]] می‌داند<ref>یعقوبی، ج ۲، ص ۲۳.</ref>. در مجادله [[مأمون]] درباره [[اسلام آوردن]] او پس از [[علی]]، مباحث خواندنی و قابل تأملی در [[تاریخ]] آمده است<ref>العقد الفرید، ج ۵، ص ۹۲ و ۹۳.</ref>. با دقت و تأمل در داده‌های [[تاریخی]]، قول به [[اسلام]] [[ابوبکر]] پس از چند نفر، [[استواری]] بیش تری می‌یابد<ref>یعقوبی، ج۲، ص۲۳؛ البدء والتاریخ، ج۴، ص ۱۴۵.</ref>؛ به هر روی، [[ابوبکر]] پس از [[اسلام]]، چون دیگر [[مسلمانان]] زیست. داستان [[زندگی]] او در این دوره، مانند پیش از آن، با همه آن چه درباره [[اعمال]] مسلمانی وی در منابع آورده‌اند، [[عظمت]] و برجستگی ویژه‌ای ندارد<ref>[[سید علی رضا واسعی|واسعی]] و [[مهران اسماعیلی|اسماعیلی]]، [[ابوبكر (مقاله)|مقاله «ابوبكر»]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ج۱، ص ۶۱۰.</ref>.
== [[ابوبکر]] پس از [[هجرت]] ==
ماجرای [[هجرت]] [[ابوبکر]] و [[همراهی]] او با [[پیامبر]]<ref>یعقوبی، ج۲، ص ۳۹؛ الطبقات، ج ۳، ص ۱۲۹.</ref> و [[مصاحبت]] سه [[روزه]] با [[حضرت]] در [[غار ثور]]<ref>مسند احمد، ج ۷، ص ۲۸۳.</ref>، مباحثی را در [[تاریخ]] و در [[کلام]] برانگیخته و بیش‌ترین مباحثِ مربوط به [[زندگی]] او را شکل داده است. آغاز [[هجرت]]، به صورت پنهانی و با تعقیب و [[گریز]] همراه بود؛ از این رو به ناچار سه روز در "غار ثور" توقف کردند. آن چه در این [[نهان]] گاه بر آنان گذشت، مایه چند و چون بسیاری شده؛ بهویژه آن گاه که [[سپاه]] [[دشمن]] در جست و جوی [[پیامبر]]، تا نزدیک غار آمدند؛ به گونه‌ای که به گفته [[ابوبکر]]، "اگر یکی از آنان جلو پایش را می‌نگریست، ما را زیر پایش می‌دید". این امر، موجب [[وحشت]] [[ابوبکر]] شد و [[پیامبر]] {{صل}} به او [[دل]] داری داد. این [[مصاحبت]] چند [[روزه]] در کتاب‌های [[شیعه]] و [[سنی]] به گونه‌های مختلفی تحلیل شده است<ref>الغدیر، ج ۸، ص ۴۱ - ۴۶.</ref>. [[ابوبکر]] با ورود به [[مدینه]]، بنا به [[نقلی]] از محمدبن [[عمر]]، بر حبیب بن یساف فرود آمد و بنابه روایتی دیگر از او، به خانه [[خارجة بن زید بن ابی زهیر]] وارد شد و با دختر او [[ازدواج]] کرد و تا زمان [[رحلت پیامبر]] {{صل}} در همان دیار، یعنی سُنح (محلی در یک میلی [[مدینه]])<ref>معجم البلدان، ج ۳، ص ۲۶۵.</ref> نزد بنی الحارث بن [[خزرج]] زیست<ref>الطبقات، ج ۳، ص ۱۳۰؛ سیره ابن هشام، ج۲، ص ۴۹۳.</ref>. او، هم چنین خانه‌ای در کوچه [[بقیع]]، روبه روی خانه [[عثمان]] و خانه دیگری نزدیک [[مسجد]] برگزید<ref>تاریخ المدینة، ج۱، ص ۲۴۲.</ref>. همسرش، [[اسماء بنت عمیس]] در این خانه [[زندگی]] می‌کرد<ref>یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۷.</ref>. در ماجرای [[مؤاخات]]، [[رسول خدا]]، میان او و [[عمر]]، [[عقد]] [[برادری]] بست و بر اساس [[نقلی]]، درباره آنان گفت: این دو سروران کهن سالان [[بهشت]] (جز [[پیامبران]] و [[رسولان]]) هستند<ref>الطبقات، ج ۳، ص ۱۳۰.</ref>. این سخن، در مآخذ [[شیعی]] از حیث [[سند]] و دلالت نقد شده و آن را کوششی از طرف [[بنی امیه]] در تقابل با سخن [[رسول خدا]] درباره [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} که آن دو را [[سرور جوانان اهل بهشت]] خوانده دانسته‌اند <ref>الاحتجاج، ج ۲، ص ۴۷۸؛ عیون اخبارالرضا، ج ۲، ص ۴۴۲؛ بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۸۰ و ۸۱.</ref>. حضور [[ابوبکر]]، پس از این، در [[جنگ‌ها]] گزارش شده<ref>الطبقات، ج ۳، ص ۱۳۱.</ref> اما در هیچ یک از آن‌ها، شگفتی آفرینی و [[شجاعت]] خاصی از او دیده نمی‌شود.
در [[غزوه بدر]]، جز مشاوره [[پیامبر]] {{صل}} با [[مسلمانان]] و از جمله او، و نیز ساختن [[سجده]] گاهی برای [[حضرت]] [[نقل]] دیگری وجود ندارد. پس از [[جنگ]]، او درمشاوره [[پیامبر]] {{صل}} با تنی چند درباره [[اسیران]]، با طرح [[خویشاوندی]] آنان با [[مسلمانان]]، أخذ فدیه و [[آزادی]] را پیشنهاد کرد<ref>همان، ص ۴۶.</ref>. به [[نقل]] واقدی، [[اسیران]] [[مشرک]] او را به وساطت گرفتند و وی به بخشودن آنان [[اصرار]] کرد؛ هر چند [[عمر]] بر خلاف او، به کشتن آنان نظر داشت<ref>المغازی، ج ۱، ص ۱۰۷-۱۱۰.</ref>. در این [[جنگ]]، داستان‌هایی افسانه گونه نیز درباره [[ابوبکر]] [[نقل]] شده است<ref>همان، ص۵۷.</ref>. این که چنین کارکردی در [[جنگ]]، وی را در ردیف [[مجاهدان]] قرار می‌دهد یا خیر، محل بحث است. بنابراین، نقش وی در [[بدر]]، چندان چشم گیر و [[قوی]] نبوده است<ref>بحارالانوار، ج ۶۹، ص ۱۴۱.</ref>. واقدی، او را در [[جنگ]] [[اُحد]]، یکی از چهارده پای مرد به شمار می‌آورد؛ ولی وقتی هشت نفر (سه تن از [[مهاجران]] و [[پنج تن]] از [[انصار]]) را نام می‌برد که تا پای [[جان]] [[بیعت]] و [[ایستادگی]] کردند، نام او در بین نیست<ref>المغازی، ج ۱، ص ۲۴۰.</ref>. در بعضی منابع، نام او حتی در میان گروه نخست نیز دیده نمی‌شود<ref>شرح نهج البلاغه، ج ۱۵، ص ۱۷.</ref>. از [[شجاعت]] او در این [[جنگ]] فقط همین را گفته‌اند که وقتی فرزندش عبدالرحمن (از افراد [[سپاه]] [[مشرکان]]) بر اسبی ظاهر شد، در حالی که تمام صورتش را پوشانده بود و [[مبارز]] می‌طلبید، [[ابوبکر]] شمشیرش را بر کشید؛ اما [[پیامبر]] {{صل}} به او فرمود: شمشیرت را در نیام کن<ref>المغازی، ج ۱، ص ۲۵۷.</ref>. در [[جنگ]] مریسیع (بنی المصطلق)، در سال ۵ هجری، او یکی از سواره‌ها بود که گفته‌اند: [[پرچم]] [[مهاجران]] را در دست داشت؛ ولی بعضی، [[عمار بن یاسر]] را [[پرچم]] دار [[مهاجران]] در آن [[جنگ]] دانسته‌اند<ref>المغازی، ج ۱، ص ۴۰۵ و ۴۰۷.</ref>. در کندن [[خندق]]، حضور [[ابوبکر]] نیز گزارش شده است<ref>المغازی، ج ۲، ص ۴۴۸ و ۴۴۹.</ref>.
[[ابوبکر]] در سال [[ششم هجری]]، با ده سوار به جست و جوی [[قریش]] تا غمیم رفت و بی هیچ زد و خوردی بازگشت (سریه بنی لحیان)<ref>همان، ص ۵۳۶.</ref>. در واقعه [[حدیبیه]] نیز حضور داشت و در [[مخالفت]] [[عمر]] با [[پیمان]] [[حدیبیه]]، او را به [[همراهی]] با آن [[پیمان]] سفارش می‌کرد. او از گواهانِ [[پیمان]] یاد شده نیز هست<ref>المغازی، ص ۶۰۶ و ۶۱۲.</ref>. در سال هفتم هجری، در [[جنگ خیبر]]، از [[فتح]] قلعه غموص [[ناتوان]] ماند؛ هرچند از درآمد [[خیبر]]، صد بار خرما سهم برد<ref>همان، ص ۶۹۴.</ref>. در سال هشتم برای [[کمک]] به [[سپاه]] [[عمروعاص]]، تحت [[فرماندهی]] [[ابوعبیده جراح]]، به سوی قضاعه حرکت کرد<ref>المغازی، ج۲، ص۷۷۰؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۴۷.</ref> و پس از نقض [[عهد]] مکیان، [[ابوسفیان]] برای وساطت نزد او آمد؛ اما وی وساطت آنان را نپذیرفت، و چون [[پیامبر]] به قصد تنبیه مکیان، در تب و تاب بود، [[ابوبکر]] چند بار نزد [[عایشه]] آمد و در پی [[کشف]] عزمِ [[حضرت]]، به پرس و جو پرداخت؛ اما [[عایشه]] نیز از آن اطلاعی نداشت<ref>المغازی، ج ۲، ص ۷۹۳ و ۷۹۶.</ref>. در واقعه [[فتح مکه]]، فقط نقش او در آوردن پدرش، ابوقحافه نزد [[پیامبر]] {{صل}} (برای [[مسلمان]] شدن) ذکر شده است<ref>المستدرک، ج ۳، ص ۲۷۲.</ref>. در [[جنگ حنین]]، نام او در میان برجستگان و پای مردان [[سپاه اسلام]] دیده نمی‌شود<ref>یعقوبی، ج۲، ص ۶۲.</ref>. وی در [[تبوک]]، پرچمی را به دست داشت؛ ولی طبق روایتی از [[حذیفة بن یمان]]، هنگام بازگشت، از او و تنی چند از [[مسلمانان]]، عمل ناپسندی گزارش شده است<ref>بحارالانوار، ج ۲۱، ص ۲۲۳.</ref>.
[[پیامبر]] {{صل}} در سال نهم هجری، [[ابوبکر]] را در نخستین [[حج]] [[اسلام]]، به [[ریاست]] آن گمارد<ref>الطبقات، ج۳، ص۱۳۲؛ المغازی، ج ۳، ص ۱۰۷۷.</ref>؛ ولی پس از [[نزول]] سوره [[برائت]] [[ابوبکر]] را [[عزل]] و [[علی]] {{ع}} را به جای او [[نصب]] کرد و قرائت [[آیات]] نخستین سوره [[برائت]] را بر [[مشرکان]]، به [[علی]] {{ع}} سپرده<ref>مسند احمد، ج ۱، ص ۷؛ سیره ابن هشام، ج۴، ص ۵۴۵؛ حدیقة الشیعة، ج ۱، ص ۱۳۳.</ref> که منشأ مجادله‌های [[کلامی]] بسیاری شده است<ref>التفسیر الکبیر، ج۱۵، ص۲۱۸؛ التبیان، ج۵، ص۱۶۹؛ الارشاد، ص ۶۵.</ref>. گفته‌اند: چون [[آیات]] آغازین سوره [[برائت]] نازل شد، [[پیامبر]] آن را به [[ابوبکر]] سپرد و [[فرمان]] داد تا به [[مکه]] رفته، در روز [[قربانی]] در «[[منی]]» بر [[مردم]] بخواند. وقتی [[ابوبکر]] خارج شد، [[جبرئیل]] [[پیام]] آورد که ای [[محمد]]! آن را جز مردی از تو، نباید از طرف تو ادا کند؛ بدین جهت، [[پیامبر]] {{صل}} [[علی]] {{ع}} را به دنبال [[ابوبکر]] فرستاد که در «روحا» به وی رسید و [[آیات]] را از او گرفت. [[ابوبکر]] نزد [[پیامبر]] {{صل}} آمد و پرسید: آیا [[خداوند]] چیزی درباره من بر تو نازل کرد؟ فرمود: نه، [[خداوند]] فرمانم داد تا جز من یا مردی از من آن را ادا نکند<ref>یعقوبی، ج۲، ص۷۶؛ قمی، ج۱، ص۳۰۹؛ روض الجنان، ج ۹، ص ۱۷۰.</ref>.
مسأله‌ای که بیش از همه، مجادله‌هایی را در پی داشته، خودداری [[ابوبکر]] از شرکت در [[سپاه]] اسامةبن [[زید]] است<ref>المغازی، ج ۳، ص ۱۱۱۷ - ۱۱۲۱.</ref>. [[پیامبر]] در واپسین روزهای [[زندگی]] اش، [[مسلمانان]] را برای [[نبرد]] با [[روم]]، فراخواند و پرچمی برای [[اسامه]] بست و گفت به محل کشته شدن پدرت (موته در [[فلسطین]]) برو و [[فرمان]] داد تا همگان در این [[لشکر]] حضور یابند<ref>سیره ابن هشام، ج۴، ص۶۰۶؛ بحارالانوار، ج ۳۰، ص ۴۲۸ تا ۴۳۰.</ref>؛ اما با تعلل و [[سستی]] عده‌ای، به بهانه [[جوان بودن]] [[فرمانده]]<ref>یعقوبی، ج ۲، ص ۱۱۳.</ref> و در نهایت بازگشت چند تن از سران، از جمله [[ابوبکر]] از اردوگاه جُرْف، این خواسته [[پیامبر]] تحقق نیافت<ref>المغازی، ج۳، ص ۱۱۲۰؛ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۱۳.</ref>. چون [[پیامبر]] {{صل}} متوجه [[سرپیچی]] آنان شد، با تأکید خواست تا به [[سپاه]] پیوسته، [[اسامه]] را [[همراهی]] کنند؛ اما [[اصرار]] [[حضرت]] بی نتیجه ماند<ref>بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۴۶۸.</ref>. به [[اعتقاد]] [[شیعه]]، این [[نافرمانی]]، گناهی بزرگ به شمار می‌آید<ref>الارشاد، مفید، ج ۱، ص۱۸۳ و۱۸۴؛ بحارالانوار، ج۳۰، ص۴۲۷ و ۴۲۸.</ref>؛ چرا که [[پیامبر]] در نهایت، تأخیرکنندگان از حضور در [[سپاه اسامه]] را [[لعن]] کرد<ref>بحارالانوار، ج ۲۷، ص ۳۲۳ و ۳۲۴.</ref>.
از [[فضیل بن عمرو فُقیمی]] [[نقل]] است که [[ابوبکر]]، سه بار [[امامت]] [[نماز جماعت]] را به عهده گرفت و به گفته [[عایشه]]، یک بار آن، با حضور خود [[حضرت رسول]] {{صل}} بود<ref>الطبقات، ج ۳، ص ۱۳۴.</ref>. [[عایشه]]، این قضیه را به گونه‌هایی باز می‌گوید که شائبه توجیه [[اعمال]] انجام یافته بعدی را دارد؛ به‌ویژه که مدعی است، وقتی [[پیامبر]] پدرم را برای اقامه [[نماز جماعت]] [[فرمان]] داد، من به جهت [[رقت قلب]] و [[رأفت]] [[ابوبکر]]، از [[حفصه]] خواستم تا پدرش ([[عمر]]) را برای [[نماز]] بخواند؛ اما [[پیامبر]] بر نمازِ [[ابوبکر]] تأکید ورزید<ref>الطبقات، ج ۳، ص ۱۳۳ و ۱۳۴.</ref>. در همین واقعه او ادعا می‌کند: [[پیامبر]]، برادرم را فراخواند و از او خواست استخوانِ شانه‌ای بیاورد که در آن چیزی بنویسد تا [[مردم]] در [[خلافت ابوبکر]] [[اختلاف]] نکنند<ref>الطبقات، ج ۳، ص ۱۳۴.</ref>. از [[عایشه]]، سخنانی شگفت انگیزتر از این نیز ذکر شده است. وقتی از او پرسیدند: ای [[ام المؤمنین]]! [[پیامبر]] {{صل}} چه کسی را [[جانشین]] خود کرد؟ گفت: [[ابوبکر]]. پرسیدند: پس از او چه کسی را؟ گفت: [[عمر]]. پرسیدند: و پس از او؟ گفت: [[ابوعبیده جراح]]<ref>الطبقات، ج ۳، ص ۱۳۵.</ref>.... ساختگی بودن این [[اخبار]]، با توجه به ماجراهایی که پس از [[رحلت پیامبر]] {{صل}} در [[گزینش]] [[جانشین]] پیش آمد، چنان آشکار است که نیازی به تفصیل بیش‌تر ندارد. بر اساس [[روایات]] [[شیعی]]، [[ابوبکر]] فقط یک بار بی اجازه [[پیامبر]] و به [[تشویق]] [[عایشه]] به [[امامت جماعت]] ایستاد که [[پیامبر]] با حضور خود در [[مسجد]]، در عین مریضی، او را کنار زد و خود به [[امامت]] ایستاد<ref>شرح نهج البلاغه، ج ۱۰، ص ۳۴۰.</ref><ref>[[سید علی رضا واسعی|واسعی]] و [[مهران اسماعیلی|اسماعیلی]]، [[ابوبكر (مقاله)|مقاله «ابوبكر»]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ج۱، ص۶۱۰ ـ ۶۱۳.</ref>
== [[خلافت ابوبکر]] ==
[[ابوبکر]]، نخستین [[خلیفه]] است که چگونگی [[انتخاب]] او در [[تاریخ]] یک سان گزارش نشده است. گفته‌اند: وقتی [[پیامبر]] {{صل}} درگذشت، عده‌ای از [[انصار]] در "[[سقیفه بنی ساعده]]" جمع شدند تا درباره [[جانشینی رسول خدا]] گفتوگو کنند. [[عمر]] با طرح زنده بودن [[پیامبر]] و ادعای این که او چون [[موسی]] غایب شده و چهل روز دیگر برمی‌گردد<ref>یعقوبی، ج ۲، ص ۱۱۴.</ref>، به اتفاق [[ابوعبیده جراح]] وارد [[سقیفه]] شده و فضای مجلس را دگرگون کرد و در این فاصله، [[ابوبکر]] که گویا در "سُنح" بود، به صحنه آمد. [[عمر]]، به خواست و اشاره [[ابوبکر]]، با یادآوری [[آیه]] {{متن قرآن| إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ}}<ref> بی‌گمان تو خواهی مرد و آنان نیز می‌میرند؛ سوره زمر، آیه: ۳۰.</ref> و بیان [[آیه]] ۱۴۴ سوره [[آل عمران]] <ref>{{متن قرآن|وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ}} و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد؛ سوره آل عمران، آیه: ۱۴۴.</ref> که در آن، [[محمد]] {{صل}} [[پیامبری]] چون دیگر [[پیامبران]] و [[مرگ]] او امری طبیعی شناسانده شده، دست از ادعای خود برداشت<ref>تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۳۲ و ۲۳۳.</ref>. [[ابوبکر]] در مقابل مطالبات [[انصار]] که می‌گفتند: از ما امیری و از شما امیری، گفت: [[امیران]] از ما و [[وزیران]] از شما، و با ذکر [[خطبه]] ای، [[مردم]] را از [[تفرقه]] بازداشت و گفت: [[پیامبر]] از ما است و ما به [[مقام]] او سزاوارتریم<ref>یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۳.</ref> و نیز با استناد به سخنی از [[پیامبر]] {{متن حدیث|" الْأَئِمَّةُ مِنْ‏ قُرَيْشٍ‏‏ ‏"}}<ref>تاریخ الخمیس، ج ۲، ص ۱۹۹ و ۲۰۰؛ المجموع، ج ۱، ص ۷؛ مغنی المحتاج، ج ۴، ص ۱۳۰.</ref> که بی‌تردید مصداق مشخص آن [[اهل بیت]] [[عصمت]] و [[طهارت]] {{عم}} هستند<ref>نهج البلاغه، ص ۲۶۲، خ ۱۴۴.</ref>. از [[انصار]] خواست تا با یکی از دو تن، یعنی [[ابوعبیده]] یا [[عمر]] [[بیعت]] کنند. در این هنگام، [[عمر]]، [[ابوبکر]] را برای امر [[خلافت]]، سزاوارتر دانست و خود را از این [[مسؤولیت]] کنار کشید؛ چرا که [[ابوبکر]] در [[اسلام]] با سابقه‌تر و ثانی اثنین در غار بود؛ سپس برخاست تا با او [[بیعت]] کند<ref>الامامه والسیاسه، ج ۱، ص ۲۶.</ref>. مشابه چنین گفته‌ای از [[ابوعبیده]] نیز ذکر شده است<ref>الطبقات، ج ۳، ص ۱۳۵.</ref>. [[عبدالرحمن بن عوف]] نیز به [[پیروی]] از آن دو در خطاب به [[انصار]]، از فضلِ [[علی]] {{ع}}، [[ابوبکر]] و [[عمر]] سخن گفت. پس از آن منذربن ارقم گفت: ما [[فضل]] کسانی را که بر شمردی [[انکار]] نمی‌کنیم. به [[راستی]] در میان آنان کسی است که اگر برای این امر پیش آید، کسی با او [[نزاع]] نمی‌کند. [[یعقوبی]]، مرادِ منذر را [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} می‌داند<ref>یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۳.</ref>.
داستان [[خلافت]] به این گونه نیز آمده است که چون [[پیامبر]] درگذشت، [[عمر]] نزد [[ابوعبیده]] آمد و به ادعای این که او [[امین]] [[امت]] است، خواست تا با وی [[بیعت]] کند؛ اما [[ابوعبیده]] گفت: از زمانی که [[اسلام]] آورده ای، تا کنون تو را این گونه درمانده ندیده بودم. آیا با من [[بیعت]] می‌کنی، در حالی که دوم دو تن، [[صدیق]]، در میان شما است؟<ref>الطبقات، ج ۳، ص ۱۳۵.</ref> چند و چون در جزئیات آن چه ذکر شد، در این مجال نمی‌گنجد؛ اما همین مقدار روشن است که این سخن‌ها، لزوماً ادعای کسانی را نقض می‌کند که [[خلافت ابوبکر]] را به [[انتخاب]] [[پیامبر]] {{صل}} نسبت می‌دهند.
در چگونگی ورود [[ابوبکر]] به [[سقیفه]]، زمان آن، و گفت و گوی او با [[انصار]] [[اختلاف]] است<ref>تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۳۲ و ۲۳۳؛ تاریخ ابن خیاط، ص ۶۳.</ref>. آن چه [[ابوبکر]] برای برجای نشاندن [[انصار]]، از [[پیامبر]] بدان استناد کرد، به این معنا نبود و سرعت عمل و تعجیل وی در أخذ [[مقام خلافت]]، با این که می‌دانست [[علی]] {{ع}} از او شایسته‌تر است<ref>نهج البلاغه، ص ۲۶، خطبه ۳؛ بحارالانوار، ج ۲۸، ص ۱۸۵.</ref>، امری ناباورانه بود تا آن جا که وقتی [[براءبن عازب]] خبر [[انتخاب خلیفه]] را به میان [[بنی هاشم]] آورد، گفتند: ما به [[محمد]] سزاوارتریم؛ آنان چنین نمی‌کنند<ref>یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۴.</ref>. همه این‌ها مقوله‌هایی بحث انگیز است؛ به ویژه که [[عمر]] این [[انتخاب]] و [[بیعت]] را فلته‌ای (حادثه) دانست که [[خداوند]] [[مردم]] را از [[شر]] آن نگه داشت و [[دستور]] داد از این پس هرکس این گونه عمل کند، او را بکشند<ref>یعقوبی، ج ۲، ص ۱۵۸؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۳۵.</ref>. به هر روی، [[ابوبکر]] در [[سقیفه بنی ساعده]]، بر اساس طرحی به [[خلافت]] رسید<ref>الکافی، ج ۸، ص ۱۸۰؛ تاریخ عرب، ص ۱۲۳.</ref>. برخی از [[انصار]] نیز مثل بشیربن سعد خزرجی برای جلوگیری از [[ریاست]] سعدبن عباده، با او [[بیعت]] کردند<ref>یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۴.</ref>. فردای آن روز، [[ابوبکر]] در [[مسجد]] بر [[منبر]] نشست. ابتدا [[عمر]] سخن گفت و از [[مردم]] خواست تا با او [[بیعت]] کنند؛ سپس [[ابوبکر]]، پس از [[حمد]] و ثنای [[خدا]] گفت: ای [[مردم]]! من بر شما [[ولایت]] یافته ام؛ ولی [[بهترین]] شما نیستم؛ پس اگر درست بودم، کمکم کنید و اگر کجی کردم، راستم کنید<ref>همان، ص۱۲۷؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۳۷ و ۲۳۸.</ref>. این سخن را که [[اهل سنت]] بر [[فروتنی]] وی حمل کرده‌اند، از سوی [[شیعه]] اقراری به عدم صلاحیت تلقی شده که باخطبه [[علی]] {{ع}} نیز تأیید می‌شود: به [[خدا]] [[سوگند]]! او ([[ابوبکر]]) ردای [[خلافت]] را بر تن کرد؛ در حالی که خوب می‌دانست من در گردش [[حکومت اسلامی]]، چون محور سنگ آسیایم. چشمه‌های [[علم]] و [[فضیلت]] از دامن کوهسار وجودم جاری است و مرغان دور پرواز [[اندیشه‌ها]] به افکار بلند من راه نتوانند یافت<ref>نهج البلاغه، ص ۲۶، خطبه ۳.</ref>.
پس از بیعتِ عده ای، شماری از [[اصحاب رسول خدا]]، تن به [[خلافت ابوبکر]] نداده<ref>یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۴.</ref>، حتی برخی از آنان درصدد بودند تا او را از [[منبر]] به زیر کشند<ref>الاحتجاج، ج۱، ص ۱۸۶.</ref>. برپایه [[نقلی]]، هیچ یک از [[بنی هاشم]]، تا زمانی که [[فاطمه]] {{س}} زنده بود، با او [[بیعت]] نکردند<ref>مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۲۹.</ref>. در رأس همه اینان، [[علی]] {{ع}} قرار داشت که بی [[تردید]] صلاحیتش برای احراز [[خلافت]] بر همه آشکار بود و [[پیامبر]] {{صل}} نیز بارها آن را بیان فرموده بود<ref>مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۲۹.</ref>. این خودداری از [[بیعت]]، [[خشم]] [[ابوبکر]] را برانگیخت و [[عمر]] را تا [[حد]] [[جنگ]] با آنان [[فرمان]] داد<ref>مروج الذهب، ج ۲، ص ۱۲۶.</ref> و چون [[عمر]] با [[فاطمه]] و گروهی از [[صحابه]] که در خانه او جمع شده بودند، مواجه شد، [[فرمان]] جمع هیزم داد و او را به [[آتش]] زدن خانه تهدید کرد، مگر آن که در آن چه [[امت]] وارد شده‌اند، داخل شوند<ref>العقد الفرید، ج۴، ص۲۴۲؛ الامامة والسیاسة، ص۳۰.</ref>. آورده‌اند که [[عمر]] و همراهانش، درِ خانه [[فاطمه]] را که از پوسته درخت خرما بود، شکسته، وارد خانه شدند و گریبان [[علی]] را گرفته، از خانه خارج کردند. [[فاطمه]] {{س}} [[پیراهن پیامبر]] {{صل}} را بر سر نهاد. دست دو فرزندش را گرفت و نزد [[ابوبکر]] آمد و گفت: ای [[ابوبکر]]! بین من و تو چه پیش آمده؟ آیا بر آنی که فرزندانم را [[یتیم]] و مرا بیوه کنی؟ به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر دست از او بر ندارید، گیسوانم را پریشان و گریبانم را پاره می‌کنم و بر سر [[قبر]] پدرم می‌روم و به درگاه [[خدا]] فریاد می‌زنم<ref>عیاشی، ج۲، ص ۶۷؛ الاختصاص، ص ۱۸۵ و ۱۸۶.</ref>.
در پاره‌ای از [[اخبار]]، از طرح کشتن [[علی]] {{ع}} نیز سخن به میان آمده که البته عملی نشد<ref>الاحتجاج، ج ۱، ص ۲۳۰ و ۲۳۱.</ref>. این [[رفتار]] [[خشونت]] آمیز با [[اهل بیت پیامبر]] {{صل}} دیگران را برجای نشاند. این که آیا [[علی]] نیز بعدها [[بیعت]] کرد، به درستی روشن نیست. برخی، [[بیعت]] آن [[حضرت]] را پس از شش ماه و برخی دیگر بعد از چهل روز ذکر کرده‌اند<ref>یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۶.</ref>. گفته شده: عذر [[حضرت]] در خودداری از [[بیعت]]، آن بود که [[سوگند]] یاد کرده بود تا زمانی که [[قرآن]] را جمع نکرده، جز برای [[نماز]] از خانه خارج نشود<ref>شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۳۶.</ref>؛ اما این واقعیت ندارد. براساس دیگر خبرها، [[حضرت علی]] {{ع}} به کراهت و [[اجبار]]، دست [[بیعت]] داد<ref>یعقوبی، ج۲، ص ۱۲۶.</ref>؛ گرچه خبری مبنی بر عدم [[بیعت]] [[حضرت]] تا آخر نیز آمده است<ref>بحارالانوار، ج ۲۸، ص ۱۸۵.</ref>؛ چرا که فقط خود را [[شایسته]] [[خلافت]] می‌دانست و برای دیگری مشروعیتی قائل نبود<ref>الاحتجاج، ج۱، ص۱۸۲؛ الامامة والسیاسة، ص ۲۸.</ref>.
[[ابوبکر]]، در ابتدای [[خلافت]]، با سه گروه از معترضان روبه رو شد. "متنبیان" از یک سو، "اهل رده" از سوی دیگر، و [[مخالفان]] [[خلافت]]، از سومین سو<ref>یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۴،۱۲۸،۱۲۹.</ref>، برای او مشکل آفریدند. دسته اخیر، چندان به [[مقاومت]] خود ادامه ندادند یا دست کم از ابراز آن دست برداشتند؛ اما دو گروه دیگر، بهویژه اهل رده که برای عمل خویش توجیهی [[دینی]] نیز شاید داشتند، سخت [[سرکوب]] شدند. [[نامه]] تند و آتشین [[ابوبکر]] به آنان مبنی بر آن که هرکس [[دعوت الهی]] را بپذیرد و تأیید کند و از عمل خود بازگشته، به عمل [[نیکو]] روی آورد، از او پذیرفته و [[کمک]] خواهد شد و هر کس نپذیرد، فرستاده [[دستور]] دارد با او بجنگد و بر هر کس دست یافت، به بدترین شکل بکشد و او را بسوزاند و [[زنان]] و کودکانش را به اسیری بگیرد، در [[تاریخ]] ثبت است<ref>تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۵۸.</ref>. شدت [[خشم]] بر اهل رده تا بدان جا بود که [[ابوبکر]] به خالد و دیگر امیرانش [[فرمان]] داد آنان را [[غارت]] کرده، بکشند و [[آتش]] بزنند<ref>تاریخ ابن خیاط، ص ۶۷.</ref>. این امر [[خلیفه]] [[اجرا]] شد و خالد، مردان بنی سلیم را درون اصطبل‌هایی [[آتش]] زد. این عمل مورد [[اعتراض]] برخی، حتی [[عمر]] واقع شد و به [[ابوبکر]] گفت: چرا مردی را وا می‌نهی تا [[انسان‌ها]] را به [[عذاب الهی]] ([[عذاب]] مخصوص [[خداوند]]) [[عذاب]] کند؟ اما [[ابوبکر]] با این توجیه که [[شمشیر]] برکشیده از سوی [[خدا]] بر ضد [[دشمن]] خویش را غلاف نمی‌کنم تا خود غلاف کند، هم چنان دست او را باز گذاشت و حتی به او [[فرمان]] داد تا به [[جنگ]] متنبیان نیز برود<ref>الریاض النضره، ج ۱، ص ۱۰۰؛ تاریخ ابن خیاط، ص ۶۷.</ref>. [[اعتراض]] [[عمر]]، چندان غیر واقعی نبود؛ چرا که خالد به [[فرمان]] [[خلیفه]]، آن گونه تجری کرد که مالک بن نویره یربوعی [[مسلمان]]<ref>بحارالانوار، ج ۳۰، ص ۳۴۳.</ref> را به بهانه [[ارتداد]] کشت و همان شب با همسرش همبستر شد و چون [[عمر]] [[اصرار]] کرد تا او را به [[جرم]] [[قتل]] و زنا حد زند؛ [[ابوبکر]] با بیان این که خالد، [[تأویل]] و [[خطا]] کرده است، وی را بخشود<ref>البدایة والنهایه، ج۶، ص۲۴۲؛ تاریخ الخمیس، ج۲، ص۲۳۳؛ تاریخ ابن خیاط، ص ۶۸.</ref>. برخی از همراهیان خالد نیز عمل او را سخت ناشایست یافته، [[عهد]] کردند که هرگز در سپاهی به [[فرماندهی]] او حاضر نشوند<ref>بحارالانوار، ج ۳۰، ص ۴۸۵.</ref>.
[[سوزاندن]] [[انسان‌ها]] در [[آتش]] که خشن‌ترین شکل [[عذاب]] است، به وسیله خود [[ابوبکر]] نیز صورت گرفت؛ وقتی ایاس بن فجائه سلمی، [[ابوبکر]] را فریفت و به بهانه [[نبرد]] با اهل رده از او اسلحه گرفت، اما برخلاف آن چه گفت، به راهزنی پرداخت، [[ابوبکر]] طریفة بن حاجره را [[فرمان]] داد تا ابن فجائه را دستگیر کند. چون [[تسلیم]] شد، [[ابوبکر]] او را به [[بقیع]] برده، به [[آتش]] کشید. او مردی از [[بنی اسد]] به نام [[شجاع]] بنورقاء را نیز به همین سان کشت<ref>یعقوبی، ج ۲، ص ۱۳۴.</ref>. این عمل [[خشونت]] بار، آن چه را درباره [[رقت قلب]]<ref>سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۳۷۳.</ref> و [[رأفت]]<ref>انساب الاشراف، ج ۱۰، ص ۴۱۴۳.</ref> او آورده‌اند، به شدت مورد سؤال قرار می‌دهد.
آن چه بیش از همه از دوران [[خلافت ابوبکر]]، مایه مجادله‌های [[شیعه]] و [[سنی]] شده، [[رفتار]] او با [[فاطمه]] {{س}} است. وی بر خلاف [[کتاب خدا]] و [[سنت]] [[رسول]]، [[حق]] ذی القربی را از [[غنایم]] و صدقات حذف کرد و چون با [[اعتراض]] [[فاطمه]] {{س}} مواجه شد، به بهانه این که چنین [[دستور]] ویژه‌ای وجود ندارد و از [[کتاب خدا]] نیز چنین برنمی آید، سخن دختر [[رسول خدا]] {{صل}} را نپذیرفت؛ سپس ماجرا را با [[عمر]] و [[ابوعبیده]] به [[مشورت]] گذاشت و آن دو نیز بر عمل او انگشت تأیید نهادند<ref>تاریخ المدینه، ج۱، ص ۲۰۹ و ۲۱۰.</ref>؛ از این رو به [[اعتقاد]] [[شیعه]]، [[ابوبکر]] نخستین کسی است که [[آل محمد]] {{صل}} را از حقشان بازداشت. به آنان [[ستم]] و دیگران را بر آنان [[جسور]] کرد<ref>عیاشی، ج ۱، ص ۳۲۵.</ref>.
[[ابوبکر]] در موضوع [[فدک]] نیز با [[فاطمه]] {{س}} به جدال برخاست و چون [[ام ایمن]] به [[گواهی]] آمد، اندکی ملایم شد؛ اما [[عمر]]، [[خلیفه]] را به موضع پیشین خود بازگرداند<ref>الاحتجاج، ج ۱، ص ۲۳۶؛ الاختصاص، ص ۱۸۳ و ۱۸۴.</ref>. [[ابوبکر]] که در این گفت و گو، به [[حدیثی]] مجعول از [[پیامبر]]، مبنی بر عدم [[ارث]] بری از [[پیامبران]] استناد کرده بود، سخت مورد [[اعتراض]] [[فاطمه]] {{س}} قرار گرفت. [[حضرت]] بدو گفت: ای ابن ابی قحافه! آیا در [[کتاب خدا]] آمده که تو از پدرت [[ارث]] ببری؛ ولی من نبرم؟ آیا [[کتاب خدا]] را به عمد ترک کرده‌ای؟<ref>یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۷؛ المیزان، ج ۱۴، ص ۲۲.</ref> پس از این ماجرا، [[فاطمه]] {{س}} از او دوری گزید و تا زنده بود، با او سخن نگفت<ref>تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۳۶.</ref> و از او [[تبری]] جست و [[علی]] {{ع}} نیز جنازه [[فاطمه]] را در شب مدفون ساخت تا شرکت آنان توجیهی برای اعتذار نباشد<ref>بحارالانوار، ج ۲۹، ص ۲۰۲.</ref><ref>[[سید علی رضا واسعی|واسعی]] و [[مهران اسماعیلی|اسماعیلی]]، [[ابوبكر (مقاله)|مقاله «ابوبكر»]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ج۱، ص۶۱۴ ـ ۶۱۸.</ref>.


== [[ابوبکر]] و جمع [[قرآن]] ==
== [[ابوبکر]] و جمع [[قرآن]] ==
یکی از مباحث دوران [[خلافت ابوبکر]]، موضوع گردآوری [[قرآن]] است. گفته‌اند: پس از [[کشتار]] [[قاریان]] [[قرآن]] در یمامه، [[عمر]] پیشنهاد جمع [[قرآن]] را به [[ابوبکر]] ارائه کرد و او به [[زید بن ثابت]] (یا [[سعید بن عاص]]<ref>یعقوبی، ج ۲، ص ۱۳۵.</ref> [[مأموریت]] داد تا [[قرآن]] را بنویسد. [[ابن کثیر]] می‌نویسد:[[قرآن]] گردآوری شده در زمان حیات [[ابوبکر]] نزد او بود و پس از او نزد [[عمر]] قرار داشت؛ سپس به [[حفصه]] سپرده شد<ref>البدایة و النهایه، ج ۷، ص ۱۷۴.</ref>؛ از این رو، نخستین جمع کننده [[قرآن]]، [[ابوبکر]] دانسته شده است<ref>سیراعلام النبلاء (سیر خلفاء الراشدون)، ص ۱۵.</ref>؛ هرچند داده‌های دیگر [[تاریخی]] جز این را می‌گویند<ref>یعقوبی، ج ۲، ص ۱۳۵؛ التاریخ الصغیر، ج ۱، ص ۶۶.</ref>. از ابن سیرین [[نقل]] است که [[علی]] {{ع}} پس از [[پیامبر]]، تا پایان گردآوری [[قرآن]]، از خانه خارج نشد<ref>الاتقان، ج ۱، ص ۱۲۷.</ref> و [[مصحف علی]]، پیش‌تر از همه فراهم شده بود<ref>شواهدالتنزیل، ج ۱، ص ۳۶.</ref><ref>[[سید علی رضا واسعی|واسعی]] و [[مهران اسماعیلی|اسماعیلی]]، [[ابوبكر (مقاله)|مقاله «ابوبكر»]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ج۱، ص ۶۱۸.</ref>
یکی از مباحث دوران [[خلافت ابوبکر]]، موضوع گردآوری [[قرآن]] است. گفته‌اند: پس از [[کشتار]] [[قاریان]] [[قرآن]] در یمامه، [[عمر]] پیشنهاد جمع [[قرآن]] را به [[ابوبکر]] ارائه کرد و او به [[زید بن ثابت]] (یا [[سعید بن عاص]]<ref>یعقوبی، ج ۲، ص ۱۳۵.</ref> [[مأموریت]] داد تا [[قرآن]] را بنویسد. [[ابن کثیر]] می‌نویسد:[[قرآن]] گردآوری شده در زمان حیات [[ابوبکر]] نزد او بود و پس از او نزد [[عمر]] قرار داشت؛ سپس به [[حفصه]] سپرده شد<ref>البدایة و النهایه، ج ۷، ص ۱۷۴.</ref>؛ از این رو، نخستین جمع کننده [[قرآن]]، [[ابوبکر]] دانسته شده است<ref>سیراعلام النبلاء (سیر خلفاء الراشدون)، ص ۱۵.</ref>؛ هرچند داده‌های دیگر [[تاریخی]] جز این را می‌گویند<ref>یعقوبی، ج ۲، ص ۱۳۵؛ التاریخ الصغیر، ج ۱، ص ۶۶.</ref>. از ابن سیرین [[نقل]] است که [[علی]] {{ع}} پس از [[پیامبر]]، تا پایان گردآوری [[قرآن]]، از خانه خارج نشد<ref>الاتقان، ج ۱، ص ۱۲۷.</ref> و [[مصحف علی]]، پیش‌تر از همه فراهم شده بود<ref>شواهدالتنزیل، ج ۱، ص ۳۶.</ref><ref>[[سید علی رضا واسعی|واسعی]] و [[مهران اسماعیلی|اسماعیلی]]، [[ابوبكر (مقاله)|مقاله «ابوبكر»]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ج۱، ص ۶۱۸.</ref>
== فرجام [[ابوبکر]] ==
[[ابوبکر]] پس از دو سال و چهار ماه [[خلافت]]<ref>یعقوبی، ج ۲، ص ۱۳۸؛ مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۲۵.</ref>، در بستر [[بیماری]] افتاد و در حال [[احتضار]] و کم هوشی، [[عمر]] را به [[جانشینی]] خود برگزید<ref>تاریخ المدینه، ج۲، ص۶۶۷.</ref>. آورده‌اند که چون [[ابوبکر]]، [[عمر]] را برای [[جانشینی]] خود در نظر گرفت، با برخی از بزرگان از جمله [[طلحه]]، [[زبیر]]، [[سعد بن ابی وقاص]] و دیگران [[مشورت]] کرد و آنان وی را از چنین عملی بر حذر داشتند؛ اما او خشمگین شد و بر تصمیم خود پای فشرد<ref>الجمل، ص ۱۲۰.</ref>. از [[زید بن اسلم]] [[نقل]] است که [[ابوبکر]] از [[عثمان]] خواست تا [[پیمان]] [[خلیفه]] بعد از او را بنویسد؛ ولی [[فرمان]] یافت که جای نام [[جانشین]] را خالی بگذارد و وی اسم مرد را وانهاد. [[ابوبکر]] در این هنگام بی هوش شد و [[عثمان]] خودسرانه نام [[عمر]] را در آن جا نوشت. [[ابوبکر]] چون به هوش آمد، [[پیمان]] را گرفت و نگاه کرد و در آن، نام [[عمر]] را دید. پرسید: چه کسی این را نوشته؟ [[عثمان]] گفت: من. گفت خدایت [[رحمت]] کند و [[پاداش]] خیر دهد. به [[خدا]] اگر خودت را می‌نوشتی، برای این کار اهل بودی<ref>تاریخ المدینه، ج۲، ص۶۶۶.</ref>. [[ابوبکر]] بدین گونه [[تکلیف]] [[آینده]] [[جامعه اسلامی]] رامشخص کردو چون [[مردم]] به او [[اعتراض]] کردند، گفت: بهترین شما را [[خلیفه]] کردم<ref>تاریخ المدینه، ج ۲، ص ۶۶۸.</ref>.
[[ابوبکر]] در سال ۱۳ هجری در ۶۳ سالگی درگذشت<ref>مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۲۵.</ref>؛ در حالی که پدرش، ابوقحافه هنوز زنده بود<ref>سیر اعلام النبلاء (سیر الخلفاء الراشدون)، ص ۱۹.</ref>. همسرش اسماء، وی را [[غسل]] داد و [[عمر]] بر او [[نماز]] خواند و سپس کنار [[قبر]] [[پیامبر]] [[دفن]] شد<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۳۲۵؛ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۳۸.</ref>. برخی مرگش را بر اثر مسمومیت<ref>انساب الاشراف، ج ۱۰، ص ۴۱۵۸.</ref> و گروهی آن را طبیعی و در اثر مریضی و تب دانسته‌اند<ref>تاریخ طبری، ج۲، ص ۳۴۸.</ref>.
از [[ابوبکر]] فرزندانی ماند که نام دارترین آن‌ها، [[عایشه]]، [[همسر]] [[رسول خدا]] است. وی در جریان‌های [[سیاسی]] زمان خود، به ویژه عصر [[امام علی]] {{ع}} و در [[جنگ جمل]] نقش آفرید. نام دیگر [[فرزند]] نام دار او، [[محمد]] است که از [[پیروان]] [[راستین]] [[امام علی]] {{ع}} در دوران [[خلافت]] [[حضرت]] بود و دیگری عبدالرحمن به شمار می‌رود.
[[ابوبکر]] از [[راویان]] [[پیامبر]] {{صل}}<ref>الاتقان، ج ۱، ص ۱۵۷.</ref> بود. وی شش ماه پس از [[خلافت]]، هم چنان در سنح منزل داشت و با [[تجارت]] [[زندگی]] می‌کرد<ref>سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۲۵۰.</ref>؛ افزون بر این، برای او [[فضایل]] بسیاری را شمرده‌اند که با نظر در [[سند]] و نقد محتوایی آنها و نیز با توجه به مجموعه واقعیت‌های [[تاریخی]]، و در نظر داشتن موقعیت [[سیاسی]] و پیامدهای آن و این که [[راوی]] بسیاری از آن‌ها، [[عایشه]] دختر [[ابوبکر]] است، پذیرش آنها مشکل می‌نماید.
[[علامه امینی]] در نقد [[روایات]] [[فضیلت]] ساز برای [[ابوبکر]] به سه نکته اشاره می‌کند:
# این دسته از [[روایات]] در [[صحاح سته]] و [[سنن]] و مسانید قدیم وجود ندارد؛
# اگر این [[روایات]] صحیح بود، [[ابوبکر]] هرگز [[ابوعبیده]] را سزاوارتر از خود برای [[خلافت]] نمی‌دانست و او را بر خویش مقدم نمی‌داشت؛
# [[ابوبکر]] در جریان [[خلافت]]، به هیچ یک از آنها [[احتجاج]] نکرد؛ بلکه فقط به مسن‌تر بودن و [[همراهی]] خود با [[رسول الله]] در غار، بسنده کرد<ref>الغدیر، ج ۷، ص ۹۰ - ۹۳.</ref>.
در پایان این بخش، ذکر سخنی از [[ابوبکر]] در بستر [[احتضار]] به [[عبدالرحمن بن عوف]] مناسب است. وی در بیان حال خویش گفت: در [[دنیا]] سه کار را انجام داده ام که کاش انجام نمی‌دادم و سه کار را ترک گفته ام که کاش چنین نمی‌کردم و کاش سه چیز را از [[پیامبر]] می‌پرسیدم. سه کاری که نباید انجام می‌دادم: کاش خانه [[فاطمه]] {{س}} را نمی‌گشودم؛ حتی اگر برای [[جنگ]] بسته بودند. کاش ابن فجائه سلمی را نمی‌سوزاندم و کاش در روز [[سقیفه]] کار را به گردن یکی از دو مرد ([[عمر]] و [[ابوعبیده]]) می‌افکندم تا یکی از آنان [[امیر]] باشد و من [[وزیر]]...<ref>الامامة والسیاسه، ج۱، ص ۳۵ و۳۶؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۰.</ref><ref>[[سید علی رضا واسعی|واسعی]] و [[مهران اسماعیلی|اسماعیلی]]، [[ابوبكر (مقاله)|مقاله «ابوبكر»]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ج۱، ص۶۱۸ ـ ۶۲۰.</ref>.


== [[ابوبکر]] در [[شأن نزول]] ==
== [[ابوبکر]] در [[شأن نزول]] ==
۱۱۳٬۲۵۵

ویرایش