باذان فارسی: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'ابومحمد' به 'ابومحمد') |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۱۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = صحابه | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[باذان فارسی در تاریخ اسلامی]]| پرسش مرتبط = }} | ||
[[حکومت]] [[یمن]] در [[زمان]] ساسانیان توسط [[دولت]] [[حبشه]] [[سقوط]] کرد و آنان با کمک سربازان حکومت [[ایران]] سربازان [[ابرهه]] را شکت داد. '''باذان''' یکی از [[فرمانروایان]] یمن بود که تحت تاثیر رفتار [[پیامبر]]{{صل}} و خبر [[قتل]] خسرو پرویز [[مسلمان]] شد و مردم یمن هم به [[تبعیت]] از او مسلمان شدند و حضرت برای [[تعلیم]] [[قرآن]] و [[احکام دین]]، [[سعد بن معاذ]] را به سوی آنان فرستاد. | |||
== [[ایرانیان]] و [[یمن]] == | |||
در [[زمان]] انوشیروان، [[دولت]] [[حبشه]] به یمن حمله کرد و [[حکومت]] آن منطقه را ساقط کرد<ref>[[مرتضی مطهری]]، خدمات متقابل اسلام و ایران، (ضمیمه: عطاردی)، ص۶۳.</ref>. با اوج گرفتن [[ظلم و جور]] آنها بر [[مردم]]، [[عام و خاص]] [[اهل]] یمن [[شب]] و [[روز]] مرگ آنها را از [[خدا]] میخواستند. در این موقع فردی از [[قبیله]] [[حمیر]] از اشراف یمن به نزد [[قیصر روم]] رفت و کمک خواست اما [[قیصر]] به بهانه دور بودن یمن از آنجا او را [[یاری]] نکرد. [[سیف]] به نزد [[عمرو بن منذر]]، [[حاکم]] [[حیره]] رفت که او سیف را به نزد [[کسری]] [[راهنمایی]] کرد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۳۰.</ref>. | |||
مؤرخین نوشتهاند: سیف مدت هفت سال در تیسفون ([[مدائن]]) اقامت نمود تا اجازه یافت با انوشیروان [[ملاقات]] کند. سیف به انوشیروان گفت: در آئین من روا نیست [[لشکریان]] خود را [[فریب]] دهم و آنها را به کمک افرادی که با من هم [[عقیده]] نیستند، بفرستم<ref>[[مرتضی مطهری]]، خدمات متقابل اسلام و ایران، (ضمیمه: عطاردی)، ص۶۳.</ref>. بعد از آن ده هزار [[درهم]] و خلعتی [[نیکو]] به [[سیف]] داد. اما سیف همان جا درهمها را به [[مردم]] داد که این عمل باعث شد تا کسری بار دیگر سیف را احضار نماید و علت این عمل را جویا شود. سیف گفت: این عمل را به این [[دلیل]] انجام دادم که [[کوه]] و صحرای [[ولایت]] من زر و سیم است و سیم و زر به معدن بردن لایق من نباشد، بلکه من بهر آن آمدم که [[پادشاه]] به من لشکری دهد تا [[حق]] [[مظلوم]] را از [[ظالم]] بستانم. بعد کسری [[خواص]] خود را خواند و با آنها [[مشورت]] کرد که فردی که از همه بزرگتر بود گفت: ای پادشاه! تو [[اسیران]] بسیاری داری و همه را به این دلیل زندانی کردهای که هلاک شوند پس اگر آنها را [[آزاد]] و بدانجا بفرستی تا [[جنگ]] کنند؛ پادشاه از این سخن خوشش آمد و حدود هشتصد نفر زندانی و به قولی هزار نفر با هشت کشتی روانه [[یمن]] کرد اما دو کشتی [[غرق]] شد و شش کشتی به یمن رسیدند. بعد از رسیدن به یمن، [[سیف]] از [[قبایل عرب]] [[لشکر]] جمع کرد و همراه لشکر [[فارس]] به سوی [[سپاه]] مسروق بن ابرهه رفتند که مسروق کشته شد و سپاه [[حبشه]] رو به نابودی رفت و تعداد بسیاری از آنها کشته و [[اسیر]] شدند و بقیه گریختند و [[ملک]] یمن را به دست گرفتند و این واقعه در سال ۵۷۵ میلادی بود. | |||
[[مسعودی]] میگوید: پسر سیف به نام معدیکرب در [[پادشاهی]] همراه و هرز بود. بعد از [[پیروزی]] بر حبشیان، گروهی از اشراف [[عرب]] و زعماء آنها به نزد معدیکرب آمدند و برگشت پادشاهی به سوی او را تهنیت گفتند؛ از جمله این افراد [[عبدالمطلب بن هاشم]]، [[امیة بن عبدشمس]]، [[خویلد بن اسد]] بودند. معدیکرب بعد از چهار سال پادشاهی بر یمن توسط فردی حبشی کشته شد. وی آخرین [[پادشاه]] از ۳۷ پادشاه یمن از [[قحطان]] بود و بعد از وی وهرز از جانب [[کسری]] پادشاه آنجا شد تا در صنعا مرد و بعد فردی به نام وین که بسیار مسرف و جبار بود و بعد از وی مرزبان و بعد پسرش تینجان، [که] در برخی منابع او را [[خسرو]] مینامند. لکن کسری وی را [[عزل]] کرد و [[امیر]] دیگری فرستاد به نام [[باذان]] که باذان پادشاه یمن تا [[بعثت پیامبر]] {{صل}} بود<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۹۳-۶۸۹.</ref>.<ref>[[پروین حبیبی|حبیبی، پروین]]، [[باذان (مقاله)|مقاله «باذان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۲۴-۲۶.</ref> | |||
== ابناء احرار == | |||
حضور جنگجویان [[ایرانی]] در بندر عدن و صنعا و حومه از ۵۷۵ م به بعد آنجا را به [[هیئت]] پادگانهای نظامی در آورده بود و بقیه [[سرزمین یمن]] به چهار ایالت تقسیم شد و هر ایالت را به یکی از سران [[قبایل]] پیشین (مخلاف) سپردند تا به [[حکومت]] پردازند و خراجی را که به وسیله [[خسرو]] انوشیروان [[تعیین]] شده بود از رعایا بگیرند و نزد سپهبد [[ایرانی]] که در پادگانهای [[صنعا]] میزیست، بفرستند. بنا بر شرایطی که انوشیروان برای آنان مقرر داشته بود، [[ایرانیان]] ساکن یمن میتوانستند از غیر ایرانیان [[همسر]] بگیرند، اما غیر ایرانیان مجاز به [[ازدواج]] با [[زنان]] ایرانی نبودند. [[فرزندان]] ایرانیان سپاهی و [[همسران]] غیر ایرانی، ابناء احرار نامیده شدند<ref>دانشنامه جهان اسلام، جمعی از نویسندگان، ج۱، ص۱۸۹.</ref>. | |||
== | [[بحرین]] و یمن و جنوب [[عربستان]] که مستقیماً به دست ایرانیان و ابناء اداره میشد از آن پس در تقسیمات [[اداری]] در شمار یکی از چهار استان [[ایران]] در آمد. | ||
[[هدف]] نهایی خسرو انوشیروان از مساعدت نظامی به امیرزاده [[حمیری]] یمن، گسترش [[سلطه]] [[سپاه]] ساسانی در آن منطقه بود تا هم از نظر [[اقتصادی]] [[خراج]] جنوب عربستان و یمن و بحرین به آسانی فراهم آید و هم [[حکام]] دست نشانده ایرانی یا ابناء یمن، از راههای بازرگانی و کالاهای قیمتی که از [[راه]] دریای [[هند]] و از دو طریق دریایی دریای سرخ و راه خشکی حضرموت و [[منزل]] گاههای نامن صحرای عربستان به [[فلسطین]] حمل میشد، با دقت [[مراقبت]] کنند<ref>دانشنامه جهان اسلام، جمعی از نویسندگان، ج۱، ۱۸۹.</ref>.<ref>[[پروین حبیبی|حبیبی، پروین]]، [[باذان (مقاله)|مقاله «باذان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۲۶-۲۷.</ref> | |||
== [[باذان]]<ref>طبری، اسم وی را بادان نقل کرده که این نام، بر حسب معنا در فارسی قابل قبولتر است. (تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۲۲۷) با توجه به این نکته، باذان، معرب بادان است و طبق قاعدۀ تعریب، دال به ذال تبدیل شده است. بنابراین هرگاه در متن از باذان یاد میشود، منظور همان بادان است.</ref>== | |||
باذام، باذان از ابناء<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۴۶۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۱۹۵؛ دانشنامه جهان اسلام، جمعی از نویسندگان، ج۱، ص۱۸۸.</ref>، آخرین [[حکمران]] [[ایرانی]] [[یمن]] بود<ref>دانشنامه جهان اسلام، جمعی از نویسندگان، ج۱، ص۱۸۸.</ref>. وی [[بنده]] [[آزاد]] شده [[ام هانی]] دختر، [[ابوطالب]] و [[خواهر]] [[امام علی]] {{ع}} است<ref>الاصنام، ابن کلبی (ترجمه: جلالی نایینی)، ص۱۳؛ المعارف، ابن قتیبه دینوری، ص۴۷۹؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۷، ص۳۶۳.</ref>. | |||
[[ابن سعد]] در طبقات او را از زمره [[محدثین]] به شمار آورده و او را [[ثقه]] دانسته است. اما برخی از محدثین [[اهل سنت و جماعت]] وی را در [[حدیث ضعیف]] دانستهاند<ref>الاصنام، ابن کلبی (ترجمه: جلالی نایینی)، ص۱۳؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۷، ص۳۶۳.</ref>. وی در [[سال دهم هجری]] درگذشت و [[پیامبر]] فرزندش را به [[حکومت]] یمن [[منصوب]] کرد<ref>دانشنامه جهان اسلام، جمعی از نویسندگان، ج۱، ص۱۸۹.</ref>. | |||
باذان اولین کسی از [[ملوک]] [[عجم]] بود که [[اسلام]] آورد و اولین فردی است که در اسلام بر یمن [[امیر]] شد<ref>سیرت رسول الله، قاضی ابرقوه، ج۱، ص۹۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۴۶۵؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی دمشقی، ج۱۱، ص۳۳۸.</ref>. | |||
در نخستین سال [[بعثت]]، باذان به محض دریافت خبر [[دعوت پنهانی]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}} در [[مکه]] به [[خسرو]] گزارش کرد: "در بلندیهای تهامه صاحب دعوتی ظاهر شده است که در پنهانی [[مردم]] را به آئین خویش میخواند"<ref> دانشنامه جهان اسلام، جمعی از نویسندگان، ج۱، ص۱۸۹.</ref>. | |||
اکثر مؤرخین برآنند که [[پیامبر]] {{صل}} نامههایی را به سران کشورهای مختلف فرستادند و آنها را به سوی [[اسلام]] [[دعوت]] کردند. نامهای نیز به کسری ارسال شد اما کسری نامه پیامبر {{صل}} را پاره کرد و به عاملش در [[یمن]] نامه نوشت<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۴۶۵؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۱، ص۳۳۸.</ref>.<ref>[[پروین حبیبی|حبیبی، پروین]]، [[باذان (مقاله)|مقاله «باذان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۲۷-۲۹؛ [[حسین مرادینسب|مرادینسب، حسین]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|مقاله «باذان فارسی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۲، ص۱۹۶-۱۹۷.</ref> | |||
== نامه [[پیامبر]] {{صل}} به خسرو پرویز == | |||
[[واقدی]] میگوید [[رسول خدا]] {{صل}}، [[عبدالله بن حذافه سهمی]] را به سوی کسری فرستاد و همراه او نامهای بود و او را دعوت کرد که اسلام بیاور تا [[سلامت]] بمانی، پس اگر ابا کنی [[گناه]] [[مجوس]] ([[زرتشتیان]]) بر توست. عبدالله بن حذافة گفت: همراه نامه به در (کاخ) کسری رسیدم، [[طلب]] [[اذن]] بر کسری را کردم تا نزد او (کسری برسم. نامه رسول خدا {{صل}} را به او دادم، برای او قرائت کردند. سپس آن را گرفت و پاره کرد و گفت: "او که برده من است برای من نامه مینویسد". سپس در نامهای به باذان نوشت افرادی را بفرست تا این مرد در [[حجاز]] را نزد من بیاورند»<ref>تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: حسین علی عربی)، ج۴، ص۷۶.</ref>. | |||
هنگامی که این خبر به [[رسول خدا]] {{صل}} رسید، فرمود: "ملکش پاره شود" (یعنی پادشاهیاش از هم بپاشد) پسرش او را کشت. اما رسول خدا {{صل}} درباره [[مرگ]] کسری به فرستادههای [[باذان]] گفته بود و جواب [[نامه]] آنها را به تأخیر انداخت و بعد خبر مرگ کسری را به آنها داد<ref>عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ۳۲۸.</ref>.<ref>[[پروین حبیبی|حبیبی، پروین]]، [[باذان (مقاله)|مقاله «باذان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۲۹-۳۰؛ [[حسین مرادینسب|مرادینسب، حسین]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|مقاله «باذان فارسی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۲، ص۱۹۶-۱۹۷.</ref> | |||
== باذان و فرستادگانش == | |||
بعد از اینکه نامه [[خسرو]] به باذان [[ابلاغ]] شد، باذان یکی از قهرمانان خود را به نام [[بابویه]] که در نویسندگی نیز مهارت داشت، به سوی [[مکه]] فرستاد و مرد دیگری از [[ایران]] به نام خورخسرو را همراه او روانه کرد و [[نامه]] کسری را به همراه نامهای از خود برای [[رسول خدا]] {{صل}} فرستاد. هم چنین به [[بابویه]] گفت: "هوشیار باش و از طریق [[ادب]] خارج مشو، اگر او را [[دروغگو]] یافتی به دربار ایران بیاورش و اگر راستگوست به من گزارش بده"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۱۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۱۷۳؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ۲۷۸.</ref>. | |||
بابویه و خورخسرو در مدینه خدمت حضرت رسیدند. بابویه به [[پیامبر]] {{صل}} گفت: "شاهنشاه کسری به [[سلطان]] [[باذان]] نوشته است کسی را بفرستد تا شما را نزد او ببرد و او ما را نزد شما فرستاده و گفته است اگر امر شاهنشاه را [[اجابت]] کنید من درباره شما نامه ای به او مینویسم که به حال شما [[نافع]] باشد و سفارش میکنم تو را [[آزاد]] سازد، ولی اگر [[سرکشی]] کرده و اجابت نکنی، تو و قبیلهات را هلاک و نابود میکند و [[شهر]] و دیار تو را خراب خواهد کرد». فرستادگان، به رسم [[فارس]] و ایران در آن [[زمان]]، صورتها را تراشیده و سبیلها را بلند نگه میداشتند و [[پیامبر اسلام]] {{صل}} از دیدن چهره آنها [[کراهت]] داشتند. پیامبر {{صل}} به آنان فرمود: «وای بر شما! چه کسی به شما چنین [[دستور]] داده است؟" آنها گفتند: خدای ما (ربنا). حضرت فرمود: "ولی خدای من دستور داده است ریش بگذارم و [[سبیل]] را بچینم" و سپس به ایشان اجازه بازگشت داد و فرمود: "فردا نزد من بیایید و جواب بگیرید". [[روز]] بعد هنگامی که فرستادگان برای درخواست جواب خدمت رسول خدا {{صل}} رسیدند، حضرت فرمود: "پروردگارم به من خبر داد که [[شب]] گذشته [[خسرو]] به دست فرزندش، [[شیرویه]]، کشته شد». آنها گفتند: از طرف شما این سخن را به [[باذان]] بنویسیم؟ | |||
[[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "بنویسید و به او بگویید که اگر [[اسلام]] بیاوری [[سلطنت]] را برای تو باقی میگذارم، والا تو هم به [[سرنوشت]] [[سلطان]] [[ایران]] دچار خواهی شد". سپس کمربندی که به طلا و نقره آراسته بود به خور [[خسرو]] [[مرحمت]] فرمود، از این رو [[مردم]] به وی ذوالمحجزه [[لقب]] دادند. فرستادگان به [[یمن]] بازگشته و [[گفتار پیامبر]] {{صل}} را به باذان [[ابلاغ]] کردند. باذان گفت: "این [[کلام]]، گفته [[پیامبران]] است نه از سخن [[پادشاهان]]"<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۱۷۳؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۲۷۸.</ref>.<ref>[[پروین حبیبی|حبیبی، پروین]]، [[باذان (مقاله)|مقاله «باذان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۳۱-۳۲؛ [[حسین مرادینسب|مرادینسب، حسین]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|مقاله «باذان فارسی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۲، ص۱۹۶-۱۹۷.</ref> | |||
== [[باذان]] و [[نامه]] شیرویه == | |||
باذان [[شب]] و [[روز]] به [[انتظار]] خبری از دربار [[ایران]] به سر میبرد ولی طولی نکشید که نامه شیرویه به این مضمون به وی رسید: [[عاقبت]] کسری را کشتم. با رسیدن نامه شیرویه و اطلاع از کشته شدن [[خسرو پرویز]]، بر [[یقین]] باذان افزوده شد و [[ایمان]] آورد و [[مسلمان]] شد و کسانی که با او بودند و او میتوانست عقیدهاش را برای ایشان اظهار کند مسلمان شدند از جمله [[بابویه]] و خورخسرو و نیز [[اسلام]] آوردند. سپس اسلام آوردنش را به [[پیامبر]] {{صل}} گزارش داد و به [[فرمان پیامبر]] اکرم {{صل}} در [[حکومت]] [[یمن]] باقی ماند<ref>السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۲۷۸؛ شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی، ج۲، ص۷۴؛ دانشنامه جهان اسلام، جعمی از نویسندگان، ج۱، ص۱۸۹.</ref>. | |||
== جایگاه [[باذان]] و یارانش نزد [[پیامبر]]{{صل}} == | |||
بعد از [[مسلمان]] شدن باذان و [[لشکر]] [[فارس]] در [[یمن]]، وی برای خبر دادن مسلمان شدن خود و افرادش، نامهای را همراه [[رسولان]] فرستاد. چون [[نامه]] وی را به پیامبر {{صل}} دادند، حضرت سخت شاد شد و رسولان وی را اکرام نمود. پیامبر {{صل}} جواب نامه باذان را داد و او را هم بر [[پادشاهی]] یمن گذاشت تا از [[دنیا]] رفت و بعد از آن [[لشکر اسلام]] یمن را گشود<ref>سیرت رسول الله، قاضی ابر قوه، ج۱، ص۹۵-۹۳.</ref>. | |||
بنابراین لشکر فارس در یمن مسلمان شدند و این اولین گروه [[ایرانی]] بود که به پیامبر {{صل}} [[ایمان]] آوردند. برای [[تعلیم]] آنها و [[آموختن]] [[تعالیم اسلامی]]، پیامبر {{صل}} [[معاذ بن جبل]] را به یمن فرستاد تا آنها را تعلیم داد و بعد از آن ملک یمن به دست [[ملوک]] و امرای اسلام افتاد<ref>طبقات ناصری، منهاج سراج، ج۱، ص۱۸۹.</ref>.<ref>[[پروین حبیبی|حبیبی، پروین]]، [[باذان (مقاله)|مقاله «باذان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۳۴؛ [[حسین مرادینسب|مرادینسب، حسین]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|مقاله «باذان فارسی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۲، ص۱۹۶-۱۹۷.</ref> | |||
== منابع == | == منابع == | ||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
# [[پرونده:IM009658.jpg|22px]] [[حسین مرادینسب|مرادینسب، حسین]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|'''مقاله «باذان فارسی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲''']] | # [[پرونده:IM009658.jpg|22px]] [[حسین مرادینسب|مرادینسب، حسین]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|'''مقاله «باذان فارسی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲''']] | ||
# [[پرونده:1100353.jpg|22px]] [[پروین حبیبی|حبیبی، پروین]]، [[باذان (مقاله)|مقاله «باذان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴''']] | |||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
خط ۲۴: | خط ۵۷: | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده:اعلام]] | [[رده:اعلام]] | ||
[[رده: | [[رده:اصحاب پیامبر]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۷ اکتبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۲۱
حکومت یمن در زمان ساسانیان توسط دولت حبشه سقوط کرد و آنان با کمک سربازان حکومت ایران سربازان ابرهه را شکت داد. باذان یکی از فرمانروایان یمن بود که تحت تاثیر رفتار پیامبر(ص) و خبر قتل خسرو پرویز مسلمان شد و مردم یمن هم به تبعیت از او مسلمان شدند و حضرت برای تعلیم قرآن و احکام دین، سعد بن معاذ را به سوی آنان فرستاد.
ایرانیان و یمن
در زمان انوشیروان، دولت حبشه به یمن حمله کرد و حکومت آن منطقه را ساقط کرد[۱]. با اوج گرفتن ظلم و جور آنها بر مردم، عام و خاص اهل یمن شب و روز مرگ آنها را از خدا میخواستند. در این موقع فردی از قبیله حمیر از اشراف یمن به نزد قیصر روم رفت و کمک خواست اما قیصر به بهانه دور بودن یمن از آنجا او را یاری نکرد. سیف به نزد عمرو بن منذر، حاکم حیره رفت که او سیف را به نزد کسری راهنمایی کرد[۲].
مؤرخین نوشتهاند: سیف مدت هفت سال در تیسفون (مدائن) اقامت نمود تا اجازه یافت با انوشیروان ملاقات کند. سیف به انوشیروان گفت: در آئین من روا نیست لشکریان خود را فریب دهم و آنها را به کمک افرادی که با من هم عقیده نیستند، بفرستم[۳]. بعد از آن ده هزار درهم و خلعتی نیکو به سیف داد. اما سیف همان جا درهمها را به مردم داد که این عمل باعث شد تا کسری بار دیگر سیف را احضار نماید و علت این عمل را جویا شود. سیف گفت: این عمل را به این دلیل انجام دادم که کوه و صحرای ولایت من زر و سیم است و سیم و زر به معدن بردن لایق من نباشد، بلکه من بهر آن آمدم که پادشاه به من لشکری دهد تا حق مظلوم را از ظالم بستانم. بعد کسری خواص خود را خواند و با آنها مشورت کرد که فردی که از همه بزرگتر بود گفت: ای پادشاه! تو اسیران بسیاری داری و همه را به این دلیل زندانی کردهای که هلاک شوند پس اگر آنها را آزاد و بدانجا بفرستی تا جنگ کنند؛ پادشاه از این سخن خوشش آمد و حدود هشتصد نفر زندانی و به قولی هزار نفر با هشت کشتی روانه یمن کرد اما دو کشتی غرق شد و شش کشتی به یمن رسیدند. بعد از رسیدن به یمن، سیف از قبایل عرب لشکر جمع کرد و همراه لشکر فارس به سوی سپاه مسروق بن ابرهه رفتند که مسروق کشته شد و سپاه حبشه رو به نابودی رفت و تعداد بسیاری از آنها کشته و اسیر شدند و بقیه گریختند و ملک یمن را به دست گرفتند و این واقعه در سال ۵۷۵ میلادی بود.
مسعودی میگوید: پسر سیف به نام معدیکرب در پادشاهی همراه و هرز بود. بعد از پیروزی بر حبشیان، گروهی از اشراف عرب و زعماء آنها به نزد معدیکرب آمدند و برگشت پادشاهی به سوی او را تهنیت گفتند؛ از جمله این افراد عبدالمطلب بن هاشم، امیة بن عبدشمس، خویلد بن اسد بودند. معدیکرب بعد از چهار سال پادشاهی بر یمن توسط فردی حبشی کشته شد. وی آخرین پادشاه از ۳۷ پادشاه یمن از قحطان بود و بعد از وی وهرز از جانب کسری پادشاه آنجا شد تا در صنعا مرد و بعد فردی به نام وین که بسیار مسرف و جبار بود و بعد از وی مرزبان و بعد پسرش تینجان، [که] در برخی منابع او را خسرو مینامند. لکن کسری وی را عزل کرد و امیر دیگری فرستاد به نام باذان که باذان پادشاه یمن تا بعثت پیامبر (ص) بود[۴].[۵]
ابناء احرار
حضور جنگجویان ایرانی در بندر عدن و صنعا و حومه از ۵۷۵ م به بعد آنجا را به هیئت پادگانهای نظامی در آورده بود و بقیه سرزمین یمن به چهار ایالت تقسیم شد و هر ایالت را به یکی از سران قبایل پیشین (مخلاف) سپردند تا به حکومت پردازند و خراجی را که به وسیله خسرو انوشیروان تعیین شده بود از رعایا بگیرند و نزد سپهبد ایرانی که در پادگانهای صنعا میزیست، بفرستند. بنا بر شرایطی که انوشیروان برای آنان مقرر داشته بود، ایرانیان ساکن یمن میتوانستند از غیر ایرانیان همسر بگیرند، اما غیر ایرانیان مجاز به ازدواج با زنان ایرانی نبودند. فرزندان ایرانیان سپاهی و همسران غیر ایرانی، ابناء احرار نامیده شدند[۶].
بحرین و یمن و جنوب عربستان که مستقیماً به دست ایرانیان و ابناء اداره میشد از آن پس در تقسیمات اداری در شمار یکی از چهار استان ایران در آمد.
هدف نهایی خسرو انوشیروان از مساعدت نظامی به امیرزاده حمیری یمن، گسترش سلطه سپاه ساسانی در آن منطقه بود تا هم از نظر اقتصادی خراج جنوب عربستان و یمن و بحرین به آسانی فراهم آید و هم حکام دست نشانده ایرانی یا ابناء یمن، از راههای بازرگانی و کالاهای قیمتی که از راه دریای هند و از دو طریق دریایی دریای سرخ و راه خشکی حضرموت و منزل گاههای نامن صحرای عربستان به فلسطین حمل میشد، با دقت مراقبت کنند[۷].[۸]
باذان[۹]
باذام، باذان از ابناء[۱۰]، آخرین حکمران ایرانی یمن بود[۱۱]. وی بنده آزاد شده ام هانی دختر، ابوطالب و خواهر امام علی (ع) است[۱۲].
ابن سعد در طبقات او را از زمره محدثین به شمار آورده و او را ثقه دانسته است. اما برخی از محدثین اهل سنت و جماعت وی را در حدیث ضعیف دانستهاند[۱۳]. وی در سال دهم هجری درگذشت و پیامبر فرزندش را به حکومت یمن منصوب کرد[۱۴].
باذان اولین کسی از ملوک عجم بود که اسلام آورد و اولین فردی است که در اسلام بر یمن امیر شد[۱۵].
در نخستین سال بعثت، باذان به محض دریافت خبر دعوت پنهانی پیامبر اکرم (ص) در مکه به خسرو گزارش کرد: "در بلندیهای تهامه صاحب دعوتی ظاهر شده است که در پنهانی مردم را به آئین خویش میخواند"[۱۶].
اکثر مؤرخین برآنند که پیامبر (ص) نامههایی را به سران کشورهای مختلف فرستادند و آنها را به سوی اسلام دعوت کردند. نامهای نیز به کسری ارسال شد اما کسری نامه پیامبر (ص) را پاره کرد و به عاملش در یمن نامه نوشت[۱۷].[۱۸]
نامه پیامبر (ص) به خسرو پرویز
واقدی میگوید رسول خدا (ص)، عبدالله بن حذافه سهمی را به سوی کسری فرستاد و همراه او نامهای بود و او را دعوت کرد که اسلام بیاور تا سلامت بمانی، پس اگر ابا کنی گناه مجوس (زرتشتیان) بر توست. عبدالله بن حذافة گفت: همراه نامه به در (کاخ) کسری رسیدم، طلب اذن بر کسری را کردم تا نزد او (کسری برسم. نامه رسول خدا (ص) را به او دادم، برای او قرائت کردند. سپس آن را گرفت و پاره کرد و گفت: "او که برده من است برای من نامه مینویسد". سپس در نامهای به باذان نوشت افرادی را بفرست تا این مرد در حجاز را نزد من بیاورند»[۱۹].
هنگامی که این خبر به رسول خدا (ص) رسید، فرمود: "ملکش پاره شود" (یعنی پادشاهیاش از هم بپاشد) پسرش او را کشت. اما رسول خدا (ص) درباره مرگ کسری به فرستادههای باذان گفته بود و جواب نامه آنها را به تأخیر انداخت و بعد خبر مرگ کسری را به آنها داد[۲۰].[۲۱]
باذان و فرستادگانش
بعد از اینکه نامه خسرو به باذان ابلاغ شد، باذان یکی از قهرمانان خود را به نام بابویه که در نویسندگی نیز مهارت داشت، به سوی مکه فرستاد و مرد دیگری از ایران به نام خورخسرو را همراه او روانه کرد و نامه کسری را به همراه نامهای از خود برای رسول خدا (ص) فرستاد. هم چنین به بابویه گفت: "هوشیار باش و از طریق ادب خارج مشو، اگر او را دروغگو یافتی به دربار ایران بیاورش و اگر راستگوست به من گزارش بده"[۲۲].
بابویه و خورخسرو در مدینه خدمت حضرت رسیدند. بابویه به پیامبر (ص) گفت: "شاهنشاه کسری به سلطان باذان نوشته است کسی را بفرستد تا شما را نزد او ببرد و او ما را نزد شما فرستاده و گفته است اگر امر شاهنشاه را اجابت کنید من درباره شما نامه ای به او مینویسم که به حال شما نافع باشد و سفارش میکنم تو را آزاد سازد، ولی اگر سرکشی کرده و اجابت نکنی، تو و قبیلهات را هلاک و نابود میکند و شهر و دیار تو را خراب خواهد کرد». فرستادگان، به رسم فارس و ایران در آن زمان، صورتها را تراشیده و سبیلها را بلند نگه میداشتند و پیامبر اسلام (ص) از دیدن چهره آنها کراهت داشتند. پیامبر (ص) به آنان فرمود: «وای بر شما! چه کسی به شما چنین دستور داده است؟" آنها گفتند: خدای ما (ربنا). حضرت فرمود: "ولی خدای من دستور داده است ریش بگذارم و سبیل را بچینم" و سپس به ایشان اجازه بازگشت داد و فرمود: "فردا نزد من بیایید و جواب بگیرید". روز بعد هنگامی که فرستادگان برای درخواست جواب خدمت رسول خدا (ص) رسیدند، حضرت فرمود: "پروردگارم به من خبر داد که شب گذشته خسرو به دست فرزندش، شیرویه، کشته شد». آنها گفتند: از طرف شما این سخن را به باذان بنویسیم؟
پیامبر (ص) فرمود: "بنویسید و به او بگویید که اگر اسلام بیاوری سلطنت را برای تو باقی میگذارم، والا تو هم به سرنوشت سلطان ایران دچار خواهی شد". سپس کمربندی که به طلا و نقره آراسته بود به خور خسرو مرحمت فرمود، از این رو مردم به وی ذوالمحجزه لقب دادند. فرستادگان به یمن بازگشته و گفتار پیامبر (ص) را به باذان ابلاغ کردند. باذان گفت: "این کلام، گفته پیامبران است نه از سخن پادشاهان"[۲۳].[۲۴]
باذان و نامه شیرویه
باذان شب و روز به انتظار خبری از دربار ایران به سر میبرد ولی طولی نکشید که نامه شیرویه به این مضمون به وی رسید: عاقبت کسری را کشتم. با رسیدن نامه شیرویه و اطلاع از کشته شدن خسرو پرویز، بر یقین باذان افزوده شد و ایمان آورد و مسلمان شد و کسانی که با او بودند و او میتوانست عقیدهاش را برای ایشان اظهار کند مسلمان شدند از جمله بابویه و خورخسرو و نیز اسلام آوردند. سپس اسلام آوردنش را به پیامبر (ص) گزارش داد و به فرمان پیامبر اکرم (ص) در حکومت یمن باقی ماند[۲۵].
جایگاه باذان و یارانش نزد پیامبر(ص)
بعد از مسلمان شدن باذان و لشکر فارس در یمن، وی برای خبر دادن مسلمان شدن خود و افرادش، نامهای را همراه رسولان فرستاد. چون نامه وی را به پیامبر (ص) دادند، حضرت سخت شاد شد و رسولان وی را اکرام نمود. پیامبر (ص) جواب نامه باذان را داد و او را هم بر پادشاهی یمن گذاشت تا از دنیا رفت و بعد از آن لشکر اسلام یمن را گشود[۲۶].
بنابراین لشکر فارس در یمن مسلمان شدند و این اولین گروه ایرانی بود که به پیامبر (ص) ایمان آوردند. برای تعلیم آنها و آموختن تعالیم اسلامی، پیامبر (ص) معاذ بن جبل را به یمن فرستاد تا آنها را تعلیم داد و بعد از آن ملک یمن به دست ملوک و امرای اسلام افتاد[۲۷].[۲۸]
منابع
پانویس
- ↑ مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، (ضمیمه: عطاردی)، ص۶۳.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۳۰.
- ↑ مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، (ضمیمه: عطاردی)، ص۶۳.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۹۳-۶۸۹.
- ↑ حبیبی، پروین، مقاله «باذان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۲۴-۲۶.
- ↑ دانشنامه جهان اسلام، جمعی از نویسندگان، ج۱، ص۱۸۹.
- ↑ دانشنامه جهان اسلام، جمعی از نویسندگان، ج۱، ۱۸۹.
- ↑ حبیبی، پروین، مقاله «باذان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۲۶-۲۷.
- ↑ طبری، اسم وی را بادان نقل کرده که این نام، بر حسب معنا در فارسی قابل قبولتر است. (تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۲۲۷) با توجه به این نکته، باذان، معرب بادان است و طبق قاعدۀ تعریب، دال به ذال تبدیل شده است. بنابراین هرگاه در متن از باذان یاد میشود، منظور همان بادان است.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۴۶۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۱۹۵؛ دانشنامه جهان اسلام، جمعی از نویسندگان، ج۱، ص۱۸۸.
- ↑ دانشنامه جهان اسلام، جمعی از نویسندگان، ج۱، ص۱۸۸.
- ↑ الاصنام، ابن کلبی (ترجمه: جلالی نایینی)، ص۱۳؛ المعارف، ابن قتیبه دینوری، ص۴۷۹؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۷، ص۳۶۳.
- ↑ الاصنام، ابن کلبی (ترجمه: جلالی نایینی)، ص۱۳؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۷، ص۳۶۳.
- ↑ دانشنامه جهان اسلام، جمعی از نویسندگان، ج۱، ص۱۸۹.
- ↑ سیرت رسول الله، قاضی ابرقوه، ج۱، ص۹۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۴۶۵؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی دمشقی، ج۱۱، ص۳۳۸.
- ↑ دانشنامه جهان اسلام، جمعی از نویسندگان، ج۱، ص۱۸۹.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۴۶۵؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۱، ص۳۳۸.
- ↑ حبیبی، پروین، مقاله «باذان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۲۷-۲۹؛ مرادینسب، حسین، مقاله «باذان فارسی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص۱۹۶-۱۹۷.
- ↑ تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: حسین علی عربی)، ج۴، ص۷۶.
- ↑ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ۳۲۸.
- ↑ حبیبی، پروین، مقاله «باذان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۲۹-۳۰؛ مرادینسب، حسین، مقاله «باذان فارسی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص۱۹۶-۱۹۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۱۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۱۷۳؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ۲۷۸.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۱۷۳؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۲۷۸.
- ↑ حبیبی، پروین، مقاله «باذان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۳۱-۳۲؛ مرادینسب، حسین، مقاله «باذان فارسی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص۱۹۶-۱۹۷.
- ↑ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۲۷۸؛ شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی، ج۲، ص۷۴؛ دانشنامه جهان اسلام، جعمی از نویسندگان، ج۱، ص۱۸۹.
- ↑ سیرت رسول الله، قاضی ابر قوه، ج۱، ص۹۵-۹۳.
- ↑ طبقات ناصری، منهاج سراج، ج۱، ص۱۸۹.
- ↑ حبیبی، پروین، مقاله «باذان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۳۴؛ مرادینسب، حسین، مقاله «باذان فارسی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص۱۹۶-۱۹۷.