سیره پیامبر خاتم: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۲۱: خط ۲۱:
*در حدود سال دهم هجرت که شهرت [[پیامبر]] در همه جا پیچیده است، یک عرب بیابانی خدمت [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} می‌آید. وقتی که می‌خواهد با [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} حرف بزند، روی آن چیزهایی که از حاکمان شنید - رعب پیامبر او را می‌گیرد، زبانش به لکنت می‌افتد. [[پیامبر]]{{صل}} آزرده می‌شود؛ او را در آغوش می‌گیرد و می‌فشارد که بدنش بدن او را لمس کند -برادر! آسان بگو، از چه می‌ترسی؟ من آن جباری که تو خیال کرده‌ای نیستم. من پسر آن زنی هستم که با دست خودش از پستان بز شیر می‌دوشید. من مثل برادر تو هستم، هر چه می‌خواهد دل تنگت بگو.<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|پیامبر اسلام]]، صفحه ۴۵ تا ۷۳.</ref>
*در حدود سال دهم هجرت که شهرت [[پیامبر]] در همه جا پیچیده است، یک عرب بیابانی خدمت [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} می‌آید. وقتی که می‌خواهد با [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} حرف بزند، روی آن چیزهایی که از حاکمان شنید - رعب پیامبر او را می‌گیرد، زبانش به لکنت می‌افتد. [[پیامبر]]{{صل}} آزرده می‌شود؛ او را در آغوش می‌گیرد و می‌فشارد که بدنش بدن او را لمس کند -برادر! آسان بگو، از چه می‌ترسی؟ من آن جباری که تو خیال کرده‌ای نیستم. من پسر آن زنی هستم که با دست خودش از پستان بز شیر می‌دوشید. من مثل برادر تو هستم، هر چه می‌خواهد دل تنگت بگو.<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|پیامبر اسلام]]، صفحه ۴۵ تا ۷۳.</ref>


==اصول اساسی سیره پیامبر==
==اصول اساسی سیره [[پیامبر]]==
*اصول اولیه اخلاق و معیارهای اولیه انسانیت، به هیچ وجه نسبی نیست، مطلق است؛ ولی معیارهای ثانوی نسبی است و در اسلام هم ما با این مسئله مواجه هستیم.
*اصول اولیه اخلاق و معیارهای اولیه انسانیت، به هیچ وجه نسبی نیست، مطلق است؛ ولی معیارهای ثانوی نسبی است و در اسلام هم ما با این مسئله مواجه هستیم.
===اصول ملغا===
===اصول ملغا===
* در سیره رسول اکرم یک سلسله اصول را می‌بینیم که باطل و ملغا است؛ یعنی [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} در سیره و روش خودش، در منطق عملی خودش، هرگز از این روش‌ها در هیچ شرایطی استفاده نکرده است. اینها از نظر اسلام مطرود است؛ در تمام شرایط و در تمام زمان‌ها و مکان‌ها.
* در سیره [[رسول اکرم]] یک سلسله اصول را می‌بینیم که باطل و ملغا است؛ یعنی [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} در سیره و روش خودش، در منطق عملی خودش، هرگز از این روش‌ها در هیچ شرایطی استفاده نکرده است. اینها از نظر اسلام مطرود است؛ در تمام شرایط و در تمام زمان‌ها و مکان‌ها.
#'''اصل غدر و خیانت:''' اکثریت قریب به اتفاق سیاستمداران جهان از اصل غدر و خیانت برای مقصد و مقصود خودشان استفاده می‌کنند. بعضی تمام سیاستشان براساس غدر و خیانت است و بعضى لااقل در جایی از آن استفاده می‌کنند. می‌گویند در سیاست، اخلاق معنا ندارد، باید آن را رها کرد. مرد سیاسی پیمان می‌بندد، اما تا وقتی به این پیمان وفادار است که منافعش اقتضا بکند. پیامبر و [[امام علی|علی]] {{ع}} از اصل غدر و خیانت در روش پیروی نمی‌کنند؛ چون اساساً پاسدار اصول انسانی‌اند؛ پاسدار صداقت، پاسدار امانت، پاسدار وفا، پاسدار درستی. آیه {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|فَمَا اسْتَقَامُواْ لَكُمْ فَاسْتَقِيمُواْ لَهُمْ}}﴾}}<ref>توبه، آیه ۷: تا با شما بر سر عهد پایدارند، با آنان پایدار باشید.</ref> درباره مشرکان و بت‌پرستان است که با پیامبر پیمان بسته بودند؛ مادامی که آنها به عهد خودشان وفادار هستند، شما هم وفادار باشید و آن را نشکنید. اما اگر آنها شکستند شما نیز بشکنید.
#'''اصل غدر و خیانت:''' اکثریت قریب به اتفاق سیاستمداران جهان از اصل غدر و خیانت برای مقصد و مقصود خودشان استفاده می‌کنند. بعضی تمام سیاستشان براساس غدر و خیانت است و بعضى لااقل در جایی از آن استفاده می‌کنند. می‌گویند در سیاست، اخلاق معنا ندارد، باید آن را رها کرد. مرد سیاسی پیمان می‌بندد، اما تا وقتی به این پیمان وفادار است که منافعش اقتضا بکند. [[پیامبر]] و [[امام علی|علی]] {{ع}} از اصل غدر و خیانت در روش پیروی نمی‌کنند؛ چون اساساً پاسدار اصول انسانی‌اند؛ پاسدار صداقت، پاسدار امانت، پاسدار وفا، پاسدار درستی. آیه {{عربی|اندازه=150%|﴿{{متن قرآن|فَمَا اسْتَقَامُواْ لَكُمْ فَاسْتَقِيمُواْ لَهُمْ}}﴾}}<ref>تا با شما بر سر عهد پایدارند، با آنان پایدار باشید؛ سوره توبه، آیه:۷.</ref> درباره مشرکان و بت‌پرستان است که با [[پیامبر]] پیمان بسته بودند؛ مادامی که آنها به عهد خودشان وفادار هستند، شما هم وفادار باشید و آن را نشکنید. اما اگر آنها شکستند شما نیز بشکنید.
#'''اصل تجاوز:''' تجاوز یعنی یک قدم از حد جلوتر رفتن. قرآن تجاوز را ملغا می‌داند، حتی با دشمن: و در راه خدا با آنان که به جنگ و دشمنی شما برخیزند جهاد کنید، لکن از حد تجاوز نکنید.<ref>{{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|وَقَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ}}﴾}}. بقره، آیه ۱۹۰.</ref> [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]] {{صل}} همیشه در جنگ‌ها توصیه می‌کردند وقتی دشمن افتاده و مجروح است، به او کاری نداشته باشید؛ فلان پیرمرد که در جنگ شرکت نکرده است، به او کاری نداشته باشید؛ به کودکانشان کاری نداشته باشید، آب را بر آنها نبندید. درباره کفار قریش قرآن چه دستوری می‌دهد؟ نه تنها مشرک و بت‌پرست و دشمن بودند، بلکه حدود بیست سال با پیامبر {{صل}} جنگیدند و از هیچ کاری که از آنها ساخته باشد کوتاهی نکرده بودند. ولی آن اواخر، دوره فتح مکه می‌رسد. سوره مائده آخرین سوره‌ای است که بر [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} نازل شده. بقایایی از دشمن باقی مانده، ولی دیگر قدرت دست مسلمین است. در این سوره می‌فرماید: {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى}}﴾}}.<ref>مائده، آیه ۸</ref> خلاصه مضمون این است: ای اهل ایمان، ما می‌دانیم دل‌های شما از این‌ها پر از عقده و ناراحتی است، از اینها ناراحتی و رنج بسیار دیدید، ولی مبادا آن ناراحتی‌ها سبب بشود که حتی درباره این دشمنان از حد عدالت خارج شوید. از حد تجاوز کردن در هیچ موردی جایز نیست. هر چیزی میزان و حد دارد، از آن حد نباید تجاوز کرد. حد تجاوز در جنگ چیست؟ می‌پرسم با دشمن برای چه می‌جنگی؟ می‌گویی من با دشمن می‌جنگم تا خاری را از سر راه بشریت بردارم. خار را که برداشتی دیگر کافی است. آن شاخه که خار نیست، شاخه را برای چه می‌خواهی برداری؟ این، معنای حد است.
#'''اصل تجاوز:''' تجاوز یعنی یک قدم از حد جلوتر رفتن. قرآن تجاوز را ملغا می‌داند، حتی با دشمن: و در راه خدا با آنان که به جنگ و دشمنی شما برخیزند جهاد کنید، لکن از حد تجاوز نکنید<ref>{{عربی|اندازه=120%|﴿{{متن قرآن|وَقَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ}}﴾}}و در راه خداوند با آنان که با شما جنگ می‌کنند، جنگ کنید اما تجاوز نکنید که خداوند تجاوزکاران را دوست نمی‌دارد؛ سوره بقره، آیه ۱۹۰.</ref> [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]] {{صل}} همیشه در جنگ‌ها توصیه می‌کردند وقتی دشمن افتاده و مجروح است، به او کاری نداشته باشید؛ فلان پیرمرد که در جنگ شرکت نکرده است، به او کاری نداشته باشید؛ به کودکانشان کاری نداشته باشید، آب را بر آنها نبندید. درباره کفار قریش قرآن چه دستوری می‌دهد؟ نه تنها مشرک و بت‌پرست و دشمن بودند، بلکه حدود بیست سال با [[پیامبر]]{{صل}} جنگیدند و از هیچ کاری که از آنها ساخته باشد کوتاهی نکرده بودند. ولی آن اواخر، دوره فتح مکه می‌رسد. سوره مائده آخرین سوره‌ای است که بر [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} نازل شده. بقایایی از دشمن باقی مانده، ولی دیگر قدرت دست مسلمین است. در این سوره می‌فرماید: {{عربی|اندازه=150%|﴿{{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى}}﴾}}<ref>ای مؤمنان! برای خداوند بپاخیزید و با دادگری گواهی دهید «1» و نباید دشمنی با گروهی شما را وادارد که دادگری نکنید، دادگری ورزید که به پرهیزگاری نزدیک‌تر است و از خداوند پروا کنید که خداوند از آنچه انجام می‌دهید آگاه است؛ سوره مائده، آیه:۸.</ref> خلاصه مضمون این است: ای اهل ایمان، ما می‌دانیم دل‌های شما از این‌ها پر از عقده و ناراحتی است، از اینها ناراحتی و رنج بسیار دیدید، ولی مبادا آن ناراحتی‌ها سبب بشود که حتی درباره این دشمنان از حد عدالت خارج شوید. از حد تجاوز کردن در هیچ موردی جایز نیست. هر چیزی میزان و حد دارد، از آن حد نباید تجاوز کرد. حد تجاوز در جنگ چیست؟ می‌پرسم با دشمن برای چه می‌جنگی؟ می‌گویی من با دشمن می‌جنگم تا خاری را از سر راه بشریت بردارم. خار را که برداشتی دیگر کافی است. آن شاخه که خار نیست، شاخه را برای چه می‌خواهی برداری؟ این، معنای حد است.
#'''اصل انظلام و استرحام:''' اصل انظلام و استرحام از اصولی است که هرگز [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} یا اوصیای پیامبر {{عم}} از این اصل پیروی نکردند. آیا پیامبر در جایی که چون دشمن را قوی می‌دیدند به یکی از این دو وسیله چنگ زده‌اند؟ استرحام، یعنی گردنشان را کج کنند و شروع کنند به التماس کردن، ناله و زاری کردن که به ما رحم کن؟ هرگز. انظلام چطور؟ یعنی تن به ظلم دادن. این هم هرگز. پیامبر اکرم و همچنین اوصیای بزرگوار او و بلکه همچنین تربیت‌شدگان مکتب او، هرگز از این اصول استفاده نکرده‌اند.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]]، مجموعه آثار، ج ۱۶، صص ۷۸-۸۱ </ref>
#'''اصل انظلام و استرحام:''' اصل انظلام و استرحام از اصولی است که هرگز [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} یا اوصیای [[پیامبر]]{{عم}} از این اصل پیروی نکردند. آیا [[پیامبر]] در جایی که چون دشمن را قوی می‌دیدند به یکی از این دو وسیله چنگ زده‌اند؟ استرحام، یعنی گردنشان را کج کنند و شروع کنند به التماس کردن، ناله و زاری کردن که به ما رحم کن؟ هرگز. انظلام چطور؟ یعنی تن به ظلم دادن. این هم هرگز. [[پیامبر اکرم]] و همچنین اوصیای بزرگوار او و بلکه همچنین تربیت‌شدگان مکتب او، هرگز از این اصول استفاده نکرده‌اند<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]]، مجموعه آثار، ج ۱۶، صص ۷۸-۸۱ </ref>
 
===اصول حتمی===
===اصول حتمی===
* یک سلسله اصول است که [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} همیشه از آن اصول استفاده کرده‌اند، هر چند به‌طور نسبی. اینجا است که مسئله نسبیت در بعضی از موارد مطرح می‌شود.
* یک سلسله اصول است که [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} همیشه از آن اصول استفاده کرده‌اند، هر چند به‌طور نسبی. اینجا است که مسئله نسبیت در بعضی از موارد مطرح می‌شود.
#'''اصل قدرت و اصل اعمال زور:''' اصل قدرت یعنی توانا بودن، برای اینکه دشمن طمع نکند. {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ}}﴾}}.<ref>انفال، آیه ۶۰: هر چه در توان دارید، از نیرو و اسب‌های آماده بسیج کنید تا با این تدارکات، دشمن خدا و دشمن خودتان و دشمنان دیگری را جز ایشان که شما نمی‌شناسیدشان و خدا آنان را می‌شناسد، بترسانید.</ref> همه مفسران گفته‌اند مقصود از «ترهبون» این است که دشمن به خودش اجازه تهاجم ندهد. مادام که دشمن وجود دارد، اصل قدرت هم هست. یک اصل دیگر به نام اصل اعمال قدرت نیز داریم. اعمال قدرت غیر از خود قدرت، به معنای اعمال زور است. آیا اسلام اعمال زور را روا می دارد یا نه؟ پیامبر اکرم {{صل}} در سیره خودش به‌طور نسبی اعمال زور می‌کرده است، یعنی در مواردی که هیچ راه دیگری باقی نمانده بود، اجازه می‌فرمود. [[امام علی|امیرمؤمنان علی]] {{ع}} می‌فرماید: پیامبر طبیبی بود برای مردم؛ طبیب روان و اجتماع. از جمله خصوصیات طبیب معالج نسبت به بیمار، ترحم به حال بیمار است. او طبیب سیار بود نه طبیب ثابت؛ او قانع نبود که مریض‌ها به او مراجعه کنند، او خود به بیماران اخلاقی و معنوی مراجعه می‌کرد. [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} با مردم با نرمش رفتار می‌کرد یا با خشونت؟ على {{ع}} می‌گوید: هر دو، ولی جای هر کدام را می‌شناخت. هم مرهم داشت، هم میسم. وقتی می‌خواهند زخمی را با یک دوا نرم‌نرم معالجه کنند، روی آن مرهم می‌گذارند. میسم یعنی آلت جراحی، آلت داغ کردن. آنجا که با مرهم می‌شد معالجه کند، معالجه می‌کرد، ولی یک عضو فاسد را که دیگر با مرهم نمی‌شود معالجه کرد، باید داغش کرد. با جراحی باید قطعش کرد و دور انداخت. پس در جایی اعمال زور، در جای دیگر نرمش و ملاطفت. هر کدام را در جای خودش به کار می‌برد.
#'''اصل قدرت و اصل اعمال زور:''' اصل قدرت یعنی توانا بودن، برای اینکه دشمن طمع نکند. {{عربی|اندازه=150%|﴿{{متن قرآن|وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ}}﴾}}<ref> هر چه در توان دارید، از نیرو و اسب‌های آماده بسیج کنید تا با این تدارکات، دشمن خدا و دشمن خودتان و دشمنان دیگری را جز ایشان که شما نمی‌شناسیدشان و خدا آنان را می‌شناسد، بترسانید؛ سوره انفال، آیه:۶۰.</ref> همه مفسران گفته‌اند مقصود از {{عربی|اندازه=150%|﴿{{متن قرآن|تُرْهِبُونَ}}﴾}} این است که دشمن به خودش اجازه تهاجم ندهد. مادام که دشمن وجود دارد، اصل قدرت هم هست. یک اصل دیگر به نام اصل اعمال قدرت نیز داریم. اعمال قدرت غیر از خود قدرت، به معنای اعمال زور است. آیا اسلام اعمال زور را روا می دارد یا نه؟ [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در سیره خودش به‌طور نسبی اعمال زور می‌کرده است، یعنی در مواردی که هیچ راه دیگری باقی نمانده بود، اجازه می‌فرمود. [[امام علی|امیرمؤمنان علی]] {{ع}} می‌فرماید: [[پیامبر]] طبیبی بود برای مردم؛ طبیب روان و اجتماع. از جمله خصوصیات طبیب معالج نسبت به بیمار، ترحم به حال بیمار است. او طبیب سیار بود نه طبیب ثابت؛ او قانع نبود که مریض‌ها به او مراجعه کنند، او خود به بیماران اخلاقی و معنوی مراجعه می‌کرد. [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} با مردم با نرمش رفتار می‌کرد یا با خشونت؟ [[امام على]]{{ع}} می‌گوید: هر دو، ولی جای هر کدام را می‌شناخت. هم مرهم داشت، هم میسم. وقتی می‌خواهند زخمی را با یک دوا نرم‌نرم معالجه کنند، روی آن مرهم می‌گذارند. میسم یعنی آلت جراحی، آلت داغ کردن. آنجا که با مرهم می‌شد معالجه کند، معالجه می‌کرد، ولی یک عضو فاسد را که دیگر با مرهم نمی‌شود معالجه کرد، باید داغش کرد. با جراحی باید قطعش کرد و دور انداخت. پس در جایی اعمال زور، در جای دیگر نرمش و ملاطفت. هر کدام را در جای خودش به کار می‌برد.
#'''اصل سادگی در زندگی و دوری از ارعاب:''' یکی از جمله‌هایی که تقریباً همه گفته‌اند این است که [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]] {{صل}} در زندگی، روش سادگی را انتخاب کرده بود. در همه چیز، در خوراک، پوشاک، مسکن، و در معاشرت و برخورد با افراد. در تمام خصوصیات از اصل سادگی و سبک بودن مؤونه استفاده می‌کرد. [[امام علی|علی]] {{ع}} می‌گوید: پیامبران در زی قناعت و سادگی بودند و این سیاست الهی‌شان بود. آنها دل‌ها را پر می‌کردند ولی نه با جلال و دبدبه‌های ظاهری، بلکه با جلال معنوی که با سادگی‌ها توأم بود. [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} اگر در مسیری قرار می‌گرفت، چنانچه عده‌ای پشت سرش حرکت می‌کردند، اجازه نمی‌داد. اگر سواره بود و یک نفر پیاده همراهش بود، می‌گفت: برادر، یکی از این کارها را باید انتخاب بکنی: یا تو جلو برو من از پشت سرت می‌آیم، یا من می‌روم تو بعد بیا. یا احیاناً اگر ممکن بود که دو نفری سوار بشوند می‌فرمود: بیا دو نفری با همدیگر سوار می‌شویم. محال بود اجازه بدهد او سواره حرکت بکند و یک نفر پیاده. در مجلس که می‌نشست می‌گفت به شکل حلقه بنشینیم که مجلس ما بالا و پایین نداشته باشد. اگر من در صدر مجلس بنشینم و شما در اطراف، شما می‌شوید جزء جلال و دبدبه من، و من چنین چیزی را نمی‌خواهم. [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} تا زنده بود از این اصل تجاوز نکرد؛ به‌خصوص از یک نظر این را برای یک رهبر ضروری و لازم می‌دانست. از اصول روش‌های پیامبر اکرم {{صل}}، اصل سادگی بود و تا آخر عمر این اصل را رعایت کرد. نوشته‌اند روزی عمر بن خطاب به دیدار [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} رفت. خود می‌گوید: سیاهی آنجا بود که در واقع به منزله دربان بود که حضور به او سپرده بودند کسی نیاید. وقتی آنجا رفتم، دیدم پیامبر {{صل}} در یک اتاقی، که فقط فرشی که گویی از لیف خرما است در آن افتاده، استراحت می‌کند. داخل که شدم، دیدم حضرت کمی از جا حرکت کردند، خشونت این فرش روی بدن مبارکش اثر گذاشته بود. ناراحت شدم: یا رسول الله، چرا باید این جور باشد؟ چرا کسری‌ها و قیصرها غرق در تنعم باشند و تو که پیامبر خدا هستی چنین وضعی داشته باشی؟ حضرت مثل اینکه ناراحت می‌شود، از جا بلند می‌شود و می‌فرماید: چه می‌گویی تو؟ این مهملات چیست که می‌بافی؟ تو خیلی به نظرت جلوه کرده، خیال کرده‌ای من که اینها را ندارم، محرومیتی است برای من؟ و خیال کرده‌ای آن نعمت است برای آنها؟ به خدا قسم که تمام آنها نصیب مسلمین می‌شود، ولی اینها برای کسی افتخار نیست.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]]، مجموعه آثار، ج ۱۶، صص ۸۲-۹۲.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۴۵ تا ۷۳.</ref>
#'''اصل سادگی در زندگی و دوری از ارعاب:''' یکی از جمله‌هایی که تقریباً همه گفته‌اند این است که [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]] {{صل}} در زندگی، روش سادگی را انتخاب کرده بود. در همه چیز، در خوراک، پوشاک، مسکن، و در معاشرت و برخورد با افراد. در تمام خصوصیات از اصل سادگی و سبک بودن مؤونه استفاده می‌کرد. [[امام علی|علی]] {{ع}} می‌گوید: پیامبران در زی قناعت و سادگی بودند و این سیاست الهی‌شان بود. آنها دل‌ها را پر می‌کردند ولی نه با جلال و دبدبه‌های ظاهری، بلکه با جلال معنوی که با سادگی‌ها توأم بود. [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} اگر در مسیری قرار می‌گرفت، چنانچه عده‌ای پشت سرش حرکت می‌کردند، اجازه نمی‌داد. اگر سواره بود و یک نفر پیاده همراهش بود، می‌گفت: برادر، یکی از این کارها را باید انتخاب بکنی: یا تو جلو برو من از پشت سرت می‌آیم، یا من می‌روم تو بعد بیا. یا احیاناً اگر ممکن بود که دو نفری سوار بشوند می‌فرمود: بیا دو نفری با همدیگر سوار می‌شویم. محال بود اجازه بدهد او سواره حرکت بکند و یک نفر پیاده. در مجلس که می‌نشست می‌گفت به شکل حلقه بنشینیم که مجلس ما بالا و پایین نداشته باشد. اگر من در صدر مجلس بنشینم و شما در اطراف، شما می‌شوید جزء جلال و دبدبه من، و من چنین چیزی را نمی‌خواهم. [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} تا زنده بود از این اصل تجاوز نکرد؛ به‌خصوص از یک نظر این را برای یک رهبر ضروری و لازم می‌دانست. از اصول روش‌های [[پیامبر اکرم]]{{صل}}، اصل سادگی بود و تا آخر عمر این اصل را رعایت کرد. نوشته‌اند روزی عمر بن خطاب به دیدار [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} رفت. خود می‌گوید: سیاهی آنجا بود که در واقع به منزله دربان بود که حضور به او سپرده بودند کسی نیاید. وقتی آنجا رفتم، دیدم [[پیامبر]]{{صل}} در یک اتاقی، که فقط فرشی که گویی از لیف خرما است در آن افتاده، استراحت می‌کند. داخل که شدم، دیدم حضرت کمی از جا حرکت کردند، خشونت این فرش روی بدن مبارکش اثر گذاشته بود. ناراحت شدم: یا [[رسول الله]]، چرا باید این جور باشد؟ چرا کسری‌ها و قیصرها غرق در تنعم باشند و تو که پیامبر خدا هستی چنین وضعی داشته باشی؟ حضرت مثل اینکه ناراحت می‌شود، از جا بلند می‌شود و می‌فرماید: چه می‌گویی تو؟ این مهملات چیست که می‌بافی؟ تو خیلی به نظرت جلوه کرده، خیال کرده‌ای من که اینها را ندارم، محرومیتی است برای من؟ و خیال کرده‌ای آن نعمت است برای آنها؟ به خدا قسم که تمام آنها نصیب مسلمین می‌شود، ولی اینها برای کسی افتخار نیست.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]]، مجموعه آثار، ج ۱۶، صص ۸۲-۹۲.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|پیامبر اسلام]]، صفحه ۴۵ تا ۷۳.</ref>


==کیفیت استخدام وسیله==
==کیفیت استخدام وسیله==
۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش