قیام یحیی بن زید: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'یابن [[رسول' به 'یا ابن [[رسول'
جز (جایگزینی متن - 'یابن [[رسول' به 'یا ابن [[رسول')
 
(۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = قیام یحیی بن زید
| موضوع مرتبط = نهضت‌های پس از عاشورا
| عنوان مدخل  = قیام یحیی بن زید
| عنوان مدخل  = قیام یحیی بن زید
| مداخل مرتبط = [[قیام یحیی بن زید در تاریخ اسلامی]] - [[قیام یحیی بن زید در معارف و سیره حسینی]]
| مداخل مرتبط =  
| پرسش مرتبط  =  
| پرسش مرتبط  =  
}}
}}


==[[قیام یحیی بن زید]]==
== قیام یحیی بن زید ==
از دیگر نهضت‌هایی که در پی [[انقلاب]] [[امام حسین]]{{ع}} به وقوع پیوست [[قیام]] [[یحیی بن زید بن علی بن الحسین]]{{ع}} است.
از دیگر نهضت‌هایی که در پی [[انقلاب]] [[امام حسین]] {{ع}} به وقوع پیوست [[قیام]] [[یحیی بن زید بن علی بن الحسین]] {{ع}} است.
پس از [[نهضت]] [[زید بن علی]] در [[کوفه]] و [[شهادت]] او فرزندش [[یحیی بن زید]] که در آن صحنه در کنار پدرش زید حضور داشت به فاصله کوتاهی در راستای همان اهداف پدرش زید که خلاصه می‌شد در [[نبرد]] با [[حاکمان]] [[خودکامه]] [[مروانی]] و [[پیکار]] با [[ظالمان]] و [[متجاوزان]]، و نیز [[خونخواهی]] پدرش زید و جدش [[سالار شهیدان]] قیام کرد.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۲۸۵.</ref>
پس از [[نهضت]] [[زید بن علی]] در [[کوفه]] و [[شهادت]] او فرزندش [[یحیی بن زید]] که در آن صحنه در کنار پدرش زید حضور داشت به فاصله کوتاهی در راستای همان اهداف پدرش زید که خلاصه می‌شد در [[نبرد]] با [[حاکمان]] [[خودکامه]] [[مروانی]] و [[پیکار]] با [[ظالمان]] و [[متجاوزان]]، و نیز [[خونخواهی]] پدرش زید و جدش [[سالار شهیدان]] قیام کرد.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۲۸۵.</ref>


==[[نسب]] یحیی بن زید==
== [[نسب]] یحیی بن زید ==
او فرزند [[زید بن علی بن حسین]]{{ع}}، و [[مادر]] او ریطه دختر [[عبدالله بن محمد بن حنفیه]] می‌باشد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۱۵۲.</ref>.
او فرزند [[زید بن علی بن حسین]] {{ع}}، و [[مادر]] او ریطه دختر [[عبدالله بن محمد بن حنفیه]] می‌باشد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۱۵۲.</ref>.
صاحب عمدة الطالب گوید: زید بن علی چهار پسر داشت به نام‎های یحیی، حسین، [[عیسی]] و محمد، و دختر نداشت. اما یحیی در اوایل [[سلطنت]] [[ولید بن یزید بن عبدالملک]] به جهت [[نهی از منکر]] و دفع [[امویان]] خروج کرد<ref>عمدة الطالب، ص۲۴۰.</ref>.
صاحب عمدة الطالب گوید: زید بن علی چهار پسر داشت به نام‎های یحیی، حسین، [[عیسی]] و محمد، و دختر نداشت. اما یحیی در اوایل [[سلطنت]] [[ولید بن یزید بن عبدالملک]] به جهت [[نهی از منکر]] و دفع [[امویان]] خروج کرد<ref>عمدة الطالب، ص۲۴۰.</ref>.
[[موسی بن ابی حبیب]] نقل کرده است: زمانی که [[جسد]] زید بن علی بن الحسین{{ع}} را به دار آویختند، همچنان تا پایان [[خلافت]] [[هشام بن عبدالملک]] بالای دار بود (که مدت آن پنجاه ماه بوده است) تا این که هشام هلاک شد و ولید بن یزید بر سر کار آمد.
[[موسی بن ابی حبیب]] نقل کرده است: زمانی که [[جسد]] زید بن علی بن الحسین {{ع}} را به دار آویختند، همچنان تا پایان [[خلافت]] [[هشام بن عبدالملک]] بالای دار بود (که مدت آن پنجاه ماه بوده است) تا این که هشام هلاک شد و ولید بن یزید بر سر کار آمد.
هنگامی که یحیی بن زید قیام کرد، ولید بن یزید به [[یوسف بن عمر]] [[نامه]] نوشت: وقتی نامه من به دستت رسید، جسد زید را - که [[مردم]] [[عراق]] آن را همانند [[گوساله سامری]] می‌پرستند - سوزانده و خاکستر او را در آب بریز.
هنگامی که یحیی بن زید قیام کرد، ولید بن یزید به [[یوسف بن عمر]] [[نامه]] نوشت: وقتی نامه من به دستت رسید، جسد زید را - که [[مردم]] [[عراق]] آن را همانند [[گوساله سامری]] می‌پرستند - سوزانده و خاکستر او را در آب بریز.
پس یوسف به امر ولید بن عبدالملک به [[خراش بن حوشب]] دستور داد که جسد زید را از دار پایین آورده و آن را سوزاندند و خاکستر او را در ظرفی نهاده و سپس آن را داخل کشتی گذاشته و در [[آب فرات]] پراکنده کردند<ref>مقاتل الطالبیین، ص۱۴۴.</ref>.
پس یوسف به امر ولید بن عبدالملک به [[خراش بن حوشب]] دستور داد که جسد زید را از دار پایین آورده و آن را سوزاندند و خاکستر او را در ظرفی نهاده و سپس آن را داخل کشتی گذاشته و در [[آب فرات]] پراکنده کردند<ref>مقاتل الطالبیین، ص۱۴۴.</ref>.
خط ۲۸: خط ۲۷:
چون یوسف بن عمر دست از جستجوی یحیی بر داشت، [[یحیی]] با گروهی از [[یاران]] پدرش زید روانه [[خراسان]] گردید.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۲۸۵.</ref>
چون یوسف بن عمر دست از جستجوی یحیی بر داشت، [[یحیی]] با گروهی از [[یاران]] پدرش زید روانه [[خراسان]] گردید.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۲۸۵.</ref>


==سخنان [[یوسف بن عمر]]==
== سخنان [[یوسف بن عمر]] ==
پس از آنکه [[زید بن علی]] کشته شد یوسف بن عمر در [[کوفه]] بر [[منبر]] رفت و [[مردم کوفه]] را [[سرزنش]] کرد و گفت: دیگر [[حقوق]] و عطایای شما را نمی‌دهم و من [[تصمیم]] گرفتم [[شهر]] و خانه‌های شما را خراب کنم و اموالتان را بگیرم؛ من بر فراز منبر نرفتم مگر این که سخنی بگویم که شما را ناراحت کند، شما مردمی [[ستمگر]] و [[اهل]] خلاف هستید و با [[خدا]] و [[رسول]] او به [[جنگ]] و محاربه پرداختید؛ من از [[هشام بن عبدالملک]] سؤال کردم اگر مرا [[اذن]] دهد مردانتان را میکشتم و [[زنان]] و کودکانتان را به [[اسارت]] می‌گرفتم.
پس از آنکه [[زید بن علی]] کشته شد یوسف بن عمر در [[کوفه]] بر [[منبر]] رفت و [[مردم کوفه]] را [[سرزنش]] کرد و گفت: دیگر [[حقوق]] و عطایای شما را نمی‌دهم و من [[تصمیم]] گرفتم [[شهر]] و خانه‌های شما را خراب کنم و اموالتان را بگیرم؛ من بر فراز منبر نرفتم مگر این که سخنی بگویم که شما را ناراحت کند، شما مردمی [[ستمگر]] و [[اهل]] خلاف هستید و با [[خدا]] و [[رسول]] او به [[جنگ]] و محاربه پرداختید؛ من از [[هشام بن عبدالملک]] سؤال کردم اگر مرا [[اذن]] دهد مردانتان را میکشتم و [[زنان]] و کودکانتان را به [[اسارت]] می‌گرفتم.
سپس گفت: ای [[اهل کوفه]]! نشنیدم که [[یحیی بن زید]] را همانند پدرش در حرم‎سرای خود جای دادید، به خدا [[سوگند]] اگر بدانم او کجاست، همان گونه که با پدرش کردم با او نیز خواهم کرد<ref>تاریخ طبری، ج۷، ص۱۸۹.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۲۸۷.</ref>
سپس گفت: ای [[اهل کوفه]]! نشنیدم که [[یحیی بن زید]] را همانند پدرش در حرم‎سرای خود جای دادید، به خدا [[سوگند]] اگر بدانم او کجاست، همان گونه که با پدرش کردم با او نیز خواهم کرد<ref>تاریخ طبری، ج۷، ص۱۸۹.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۲۸۷.</ref>


==حرکت یحیی بن زید به سوی خراسان==
== حرکت یحیی بن زید به سوی خراسان ==
یحیی بن زید از [[کربلا]] حرکت کرد و به [[مدائن]] رفت زیرا راه خراسان در آن [[زمان]] از مدائن بود.
یحیی بن زید از [[کربلا]] حرکت کرد و به [[مدائن]] رفت زیرا راه خراسان در آن [[زمان]] از مدائن بود.
چون یوسف بن عمر از حرکت او باخبر شد دستور داد او را تعقیب کنند؛ پس فرستادگان او به مدائن رفتند ولی یحیی از آنجا به سوی [[ری]] رفته بود<ref>مقاتل الطالبیین، ص۱۵۳.</ref>.
چون یوسف بن عمر از حرکت او باخبر شد دستور داد او را تعقیب کنند؛ پس فرستادگان او به مدائن رفتند ولی یحیی از آنجا به سوی [[ری]] رفته بود<ref>مقاتل الطالبیین، ص۱۵۳.</ref>.
خط ۳۸: خط ۳۷:
گفتم: به [[حج]] رفته بودم.
گفتم: به [[حج]] رفته بودم.


یحیی از [[خویشان]] خود در [[مدینه]] و پسر عموهایش [[پرسش]] کرد، من او را از آنان خبر دادم؛ و بسیار درباره [[جعفر بن محمد]] ([[امام صادق]]{{ع}}) سؤال کرد، از او نیز او را مطلع ساختم و گفتم: برای پدرت زید بن علی غمناک و [[اندوهگین]] بود.
یحیی از [[خویشان]] خود در [[مدینه]] و پسر عموهایش [[پرسش]] کرد، من او را از آنان خبر دادم؛ و بسیار درباره [[جعفر بن محمد]] ([[امام صادق]] {{ع}}) سؤال کرد، از او نیز او را مطلع ساختم و گفتم: برای پدرت زید بن علی غمناک و [[اندوهگین]] بود.
یحیی گفت: عمویم [[محمد بن علی]] ([[امام باقر]]{{ع}}) پدرم را از [[قیام]] [[نهی]] کرد و به او گفت که اگر [[قیام]] کند و از [[مدینه]] جدا شود در آخر کار او را خواهند کشت<ref>از جابر نقل شده است که گفت: از ابو جعفر{{ع}} شنیدم که می‌فرمود: کسی بر هشام خروج نکند مگر این که او را خواهد کشت. پس ما این سخن را به زید گفتیم، گفت: من نزد هشام بودم که در محضر او به رسول خدا{{صل}} توهین و دشنام داده شد و او هیچ عکس العملی نشان نداد، پس به خدا سوگند اگر هیچ کس به جز من و یک تن دیگر نباشد، بر او خروج خواهم کرد. (کشف الغمه: ج۲، ص۳۵۰)</ref>، آیا پسر عمویم [[جعفر بن محمد]]{{صل}} را [[ملاقات]] کردی؟
یحیی گفت: عمویم [[محمد بن علی]] ([[امام باقر]] {{ع}}) پدرم را از [[قیام]] [[نهی]] کرد و به او گفت که اگر [[قیام]] کند و از [[مدینه]] جدا شود در آخر کار او را خواهند کشت<ref>از جابر نقل شده است که گفت: از ابو جعفر {{ع}} شنیدم که می‌فرمود: کسی بر هشام خروج نکند مگر این که او را خواهد کشت. پس ما این سخن را به زید گفتیم، گفت: من نزد هشام بودم که در محضر او به رسول خدا {{صل}} توهین و دشنام داده شد و او هیچ عکس‌العملی نشان نداد، پس به خدا سوگند اگر هیچ کس به جز من و یک تن دیگر نباشد، بر او خروج خواهم کرد. (کشف الغمه: ج۲، ص۳۵۰)</ref>، آیا پسر عمویم [[جعفر بن محمد]] {{صل}} را [[ملاقات]] کردی؟
گفتم: آری.
گفتم: آری.
گفت: آن [[حضرت]] در رابطه با من چه می‌گفت؟
گفت: آن [[حضرت]] در رابطه با من چه می‌گفت؟
خط ۴۵: خط ۴۴:


[[یحیی]] گفت: مرا از [[مرگ]] می‌ترسانی؟! هر چه شنیده‌ای بازگو کن.
[[یحیی]] گفت: مرا از [[مرگ]] می‌ترسانی؟! هر چه شنیده‌ای بازگو کن.
گفتم: از [[امام صادق]]{{ع}} شنیدم که می‌فرمود: او نیز مانند پدرش کشته و به دار آویخته می‌شود.
گفتم: از [[امام صادق]] {{ع}} شنیدم که می‌فرمود: او نیز مانند پدرش کشته و به دار آویخته می‌شود.
[[متوکل بن هارون]] گوید: دیدم چهره یحیی دگرگون شد و این [[آیه]] را [[تلاوت]] کرد {{متن قرآن|يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ}}<ref>«خداوند هر چه را بخواهد (از لوح محفوظ) پاک می‌کند و (یا در آن) می‌نویسد و لوح محفوظ نزد اوست» سوره رعد، آیه ۳۹.</ref>، آنگاه گفت: ای متوکل! [[خداوند عزوجل]] [[دین]] را به وسیله ما [[تأیید]] کرد و به ما [[علم]] و [[سلاح]] [[عنایت]] کرد، ولی پسر عموی ما را به علم مخصوص گردانید.
[[متوکل بن هارون]] گوید: دیدم چهره یحیی دگرگون شد و این [[آیه]] را [[تلاوت]] کرد {{متن قرآن|يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ}}<ref>«خداوند هر چه را بخواهد (از لوح محفوظ) پاک می‌کند و (یا در آن) می‌نویسد و لوح محفوظ نزد اوست» سوره رعد، آیه ۳۹.</ref>، آنگاه گفت: ای متوکل! [[خداوند عزوجل]] [[دین]] را به وسیله ما [[تأیید]] کرد و به ما [[علم]] و [[سلاح]] [[عنایت]] کرد، ولی پسر عموی ما را به علم مخصوص گردانید.
به یحیی گفتم: فدایت شوم، من دیدم که [[تمایل]] [[مردم]] به پسر عمویت جعفر{{ع}} بیشتر از تمایل آنان به تو و پدرت می‌باشد.
به یحیی گفتم: فدایت شوم، من دیدم که [[تمایل]] [[مردم]] به پسر عمویت جعفر {{ع}} بیشتر از تمایل آنان به تو و پدرت می‌باشد.
یحیی گفت: عمویم [[محمد بن علی]] و فرزندش جعفر{{ع}} مردم را به [[حیات]] و [[زندگی]] [[دعوت]] کردند و ما آنان را به مرگ دعوت نمودیم.
یحیی گفت: عمویم [[محمد بن علی]] و فرزندش جعفر {{ع}} مردم را به [[حیات]] و [[زندگی]] [[دعوت]] کردند و ما آنان را به مرگ دعوت نمودیم.
گفتم: ای [[پسر رسول خدا]]! آیا ایشان داناترند یا شما؟
گفتم: ای [[پسر رسول خدا]]! آیا ایشان داناترند یا شما؟
او اندکی سر خود را به زیر انداخت، سپس سر برداشت و گفت: همه ما دارای معلوماتی هستیم جز این که هرچه را ما می‌دانیم آنان می‌دانند، ولی ما نمی‌دانیم هر چه را که آنان می‌دانند.
او اندکی سر خود را به زیر انداخت، سپس سر برداشت و گفت: همه ما دارای معلوماتی هستیم جز این که هرچه را ما می‌دانیم آنان می‌دانند، ولی ما نمی‌دانیم هر چه را که آنان می‌دانند.
خط ۵۵: خط ۵۴:
گفتم: آری.
گفتم: آری.
گفت: به من نشان بده.
گفت: به من نشان بده.
پس از علومی که از [[حضرت صادق]]{{ع}} اخذ کرده بودم بیرون آورده و به او نشان دادم؛ آنگاه دعایی را بیرون آوردم که حضرت صادق{{ع}} درباره آن به من فرموده بود: پدرم [[محمد بن علی]]{{ع}} آن را [[املاء]] کرده و از دعاهای پدرش [[علی بن الحسین]]{{ع}} از [[دعاء]] [[صحیفه]] کامله می‌باشد؛ پس آن را به [[یحیی بن زید]] نشان دادم.
پس از علومی که از [[حضرت صادق]] {{ع}} اخذ کرده بودم بیرون آورده و به او نشان دادم؛ آنگاه دعایی را بیرون آوردم که حضرت صادق {{ع}} درباره آن به من فرموده بود: پدرم [[محمد بن علی]] {{ع}} آن را [[املاء]] کرده و از دعاهای پدرش [[علی بن الحسین]] {{ع}} از [[دعاء]] [[صحیفه]] کامله می‌باشد؛ پس آن را به [[یحیی بن زید]] نشان دادم.
[[یحیی]] همه آن را ملاحظه کرد و به من گفت: مرا [[اذن]] می‎دهی تا آن را استنساخ کنم و نسخه‌ای از آن بگیرم؟
[[یحیی]] همه آن را ملاحظه کرد و به من گفت: مرا [[اذن]] می‎دهی تا آن را استنساخ کنم و نسخه‌ای از آن بگیرم؟
گفتم: یابن [[رسول الله]]! این از خود شما است، آیا نیاز به اذن دارد؟
گفتم: یا ابن [[رسول الله]]! این از خود شما است، آیا نیاز به اذن دارد؟
گفت: اما من صحیفه کامله‌ای را به تو نشان خواهم داد که پدرم از پدرش [[حفظ]] کرده است، و پدرم زید مرا سفارش کرده که آن را حفظ نمایم و به غیر اهلش ندهم.
گفت: اما من صحیفه کامله‌ای را به تو نشان خواهم داد که پدرم از پدرش [[حفظ]] کرده است، و پدرم زید مرا سفارش کرده که آن را حفظ نمایم و به غیر اهلش ندهم.


[[عمیر بن متوکل]] گوید: پدرم گفت: من برخاستم و سر یحیی بن زید را بوسیدم و به او گفتم: ای [[پسر رسول خدا]]! من به [[خدا]] به وسیله [[محبت]] و [[طاعت]] شما [[تقرب]] می‌جویم و امیدوارم که به وسیله [[ولایت]] شما [[سعادتمند]] شوم.
[[عمیر بن متوکل]] گوید: پدرم گفت: من برخاستم و سر یحیی بن زید را بوسیدم و به او گفتم: ای [[پسر رسول خدا]]! من به [[خدا]] به وسیله [[محبت]] و [[طاعت]] شما [[تقرب]] می‌جویم و امیدوارم که به وسیله [[ولایت]] شما [[سعادتمند]] شوم.
پس صحیفه‌ام را که به او دادم به غلامی که همراه او بود داد و گفت: این را بگیر و با خط خوب بنویس و برای من بیاور، و من آن را از [[جعفر بن محمد]]{{ع}} درخواست نمودم و آن [[حضرت]] از دادن آن به من [[امتناع]] کرد.
پس صحیفه‌ام را که به او دادم به غلامی که همراه او بود داد و گفت: این را بگیر و با خط خوب بنویس و برای من بیاور، و من آن را از [[جعفر بن محمد]] {{ع}} درخواست نمودم و آن [[حضرت]] از دادن آن به من [[امتناع]] کرد.


[[متوکل بن هارون]] گوید: من از کار خویش پشیمان شدم و نمی‌دانستم چه کنم، و [[امام صادق]]{{ع}} به من نفرموده بود که آن را به کسی ندهم.
[[متوکل بن هارون]] گوید: من از کار خویش پشیمان شدم و نمی‌دانستم چه کنم، و [[امام صادق]] {{ع}} به من نفرموده بود که آن را به کسی ندهم.
پس یحیی چیزی را [[طلب]] کرد که درب آن بسته و قفل بود و نظر به مهر آن کرد و بوسید و گریست، سپس آن را باز کرد و [[صحیفه]] را بیرون آورد و آن را روی چشم نهاد و بر صورت خود مالید و گفت: ای [[متوکل]]! به [[خدا]] [[سوگند]] اگر گفته پسر عمویم را به من نگفته بودی که من کشته و به دار آویخته می‌شوم، این را به تو نمی‌دادم و آن را نگه می‌داشتم ولی می‌دانم که گفته او [[حق]] است و از پدرانش به او رسیده است و من [[بیم]] آن دارم که امثال این [[علم]] به دست [[بنی‌امیه]] افتد و آن را [[کتمان]] کنند و در خزانه‌ها برای خودشان بگذارند، پس این را بگیر و آن را پنهان کن و این [[امانت]] نزد تو باشد و [[منتظر]] باش تا هنگامی که [[قضاء]] و [[حکم الهی]] درباره من و این گروه پایان یافت، آنگاه آن را به پسر عموهایم محمد و [[ابراهیم]] [[فرزندان]] [[عبدالله بن حسن بن حسن]]{{ع}} برسانی زیرا این دو پس از من عهده‌دار این امر خواهند بود.
پس یحیی چیزی را [[طلب]] کرد که درب آن بسته و قفل بود و نظر به مهر آن کرد و بوسید و گریست، سپس آن را باز کرد و [[صحیفه]] را بیرون آورد و آن را روی چشم نهاد و بر صورت خود مالید و گفت: ای [[متوکل]]! به [[خدا]] [[سوگند]] اگر گفته پسر عمویم را به من نگفته بودی که من کشته و به دار آویخته می‌شوم، این را به تو نمی‌دادم و آن را نگه می‌داشتم ولی می‌دانم که گفته او [[حق]] است و از پدرانش به او رسیده است و من [[بیم]] آن دارم که امثال این [[علم]] به دست [[بنی‌امیه]] افتد و آن را [[کتمان]] کنند و در خزانه‌ها برای خودشان بگذارند، پس این را بگیر و آن را پنهان کن و این [[امانت]] نزد تو باشد و [[منتظر]] باش تا هنگامی که [[قضاء]] و [[حکم الهی]] درباره من و این گروه پایان یافت، آنگاه آن را به پسر عموهایم محمد و [[ابراهیم]] [[فرزندان]] [[عبدالله بن حسن بن حسن]] {{ع}} برسانی زیرا این دو پس از من عهده‌دار این امر خواهند بود.
متوکل گوید: من صحیفه را از [[یحیی]] گرفتم؛ پس هنگامی که او کشته شد به [[مدینه]] آمدم و به [[ملاقات امام]] صادق{{ع}} رفتم و آنچه بین من و یحیی مطرح شده بود برای [[حضرت]] بیان کردم. آن حضرت گریست<ref>مرحوم سید علی خان شیرازی در ریاض السالکین، ج۱، ص۱۲۲ می‌گوید: گریه کردن امام{{ع}} بر یحیی بن زید و متأثر شدن آن حضرت و دعای او دلیل است بر این که یحیی عارف به حق و معتقد به آن بوده است و حال او در خروج و قیام مانند حال پدرش{{ع}} می‌باشد.</ref> و به شدت ناراحت شد و فرمود: [[خداوند]] پسر عمویم را [[رحمت]] کند و او را به [[پدران]] و اجدادش ملحق نماید. ای متوکل! به خدا سوگند من از دادن [[دعا]] به او [[امتناع]] نکردم مگر به همان علتی که او بر صحیفه پدرش زید نگران بود که مبادا به دست بنی‌امیه بیفتد.
متوکل گوید: من صحیفه را از [[یحیی]] گرفتم؛ پس هنگامی که او کشته شد به [[مدینه]] آمدم و به [[ملاقات امام]] صادق {{ع}} رفتم و آنچه بین من و یحیی مطرح شده بود برای [[حضرت]] بیان کردم. آن حضرت گریست<ref>مرحوم سید علی خان شیرازی در ریاض السالکین، ج۱، ص۱۲۲ می‌گوید: گریه کردن امام {{ع}} بر یحیی بن زید و متأثر شدن آن حضرت و دعای او دلیل است بر این که یحیی عارف به حق و معتقد به آن بوده است و حال او در خروج و قیام مانند حال پدرش {{ع}} می‌باشد.</ref> و به شدت ناراحت شد و فرمود: [[خداوند]] پسر عمویم را [[رحمت]] کند و او را به [[پدران]] و اجدادش ملحق نماید. ای متوکل! به خدا سوگند من از دادن [[دعا]] به او [[امتناع]] نکردم مگر به همان علتی که او بر صحیفه پدرش زید نگران بود که مبادا به دست بنی‌امیه بیفتد.


پس فرمود: آن صحیفه کجا است؟
پس فرمود: آن صحیفه کجا است؟
گفتم: با خود آوردم. پس آن را گشودم؛ [[حضرت]] فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]] این خط عمویم زید و دعای جدم [[علی بن الحسین]]{{ع}} می‌باشد.
گفتم: با خود آوردم. پس آن را گشودم؛ [[حضرت]] فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]] این خط عمویم زید و دعای جدم [[علی بن الحسین]] {{ع}} می‌باشد.
پس [[حضرت صادق]]{{ع}} به فرزندش اسماعیل فرمود: برخیز و آن دعایی که تو را امر کردم آن را [[حفظ]] کنی و نگهداری بیاور.
پس [[حضرت صادق]] {{ع}} به فرزندش اسماعیل فرمود: برخیز و آن دعایی که تو را امر کردم آن را [[حفظ]] کنی و نگهداری بیاور.
اسماعیل آن [[صحیفه]] را آورد، دیدم همان صحیفه‌ای است که [[یحیی بن زید]] به من داده است.
اسماعیل آن [[صحیفه]] را آورد، دیدم همان صحیفه‌ای است که [[یحیی بن زید]] به من داده است.
[[امام صادق]]{{ع}} آن را بوسید و روی چشم نهاد و فرمود: این خط پدرم و [[املاء]] جدم{{عم}} است که در حضور من بوده است.
[[امام صادق]] {{ع}} آن را بوسید و روی چشم نهاد و فرمود: این خط پدرم و [[املاء]] جدم {{عم}} است که در حضور من بوده است.
[[متوکل]] گوید: به حضرت عرض کردم: یابن [[رسول الله]]! اگر اجازه دهید من آن را با صحیفه زید و [[یحیی]] مقابله نمایم.
[[متوکل]] گوید: به حضرت عرض کردم: یا ابن [[رسول الله]]! اگر اجازه دهید من آن را با صحیفه زید و [[یحیی]] مقابله نمایم.
حضرت اجازه داد و فرمود: تو را برای این کار [[اهل]] می‌دانم. پس چون دو نسخه را مقابله کردم دیدم هر دو یکی است و چیزی که تفاوت با دیگری داشته باشد در آنها نیافتم.
حضرت اجازه داد و فرمود: تو را برای این کار [[اهل]] می‌دانم. پس چون دو نسخه را مقابله کردم دیدم هر دو یکی است و چیزی که تفاوت با دیگری داشته باشد در آنها نیافتم.
سپس از امام صادق{{ع}} اجازه گرفتم صحیفه‌ای را که یحیی بن زید به من داده بود به [[فرزندان]] [[عبدالله بن الحسن]] بدهم.
سپس از امام صادق {{ع}} اجازه گرفتم صحیفه‌ای را که یحیی بن زید به من داده بود به [[فرزندان]] [[عبدالله بن الحسن]] بدهم.
[[امام]]{{ع}} فرمود: {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا}}<ref>«خداوند به شما فرمان می‌دهد که امانت‌ها را به صاحب آنها باز گردانید» سوره نساء، آیه ۵۸.</ref>، آری این را به آنان برسان.
[[امام]] {{ع}} فرمود: {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا}}<ref>«خداوند به شما فرمان می‌دهد که امانت‌ها را به صاحب آنها باز گردانید» سوره نساء، آیه ۵۸.</ref>، آری این را به آنان برسان.
چون خواستم برخیزم فرمود: بمان.
چون خواستم برخیزم فرمود: بمان.
سپس نزد محمد و [[ابراهیم]] فرستاد، وقتی آمدند به آنان فرمود: این [[میراث]] پسر عموی شما یحیی از پدرش می‌باشد که شما را به آن مخصوص گردانیده و به برادرانش نداده است، و من در رابطه با این صحیفه شرطی با شما دارم.
سپس نزد محمد و [[ابراهیم]] فرستاد، وقتی آمدند به آنان فرمود: این [[میراث]] پسر عموی شما یحیی از پدرش می‌باشد که شما را به آن مخصوص گردانیده و به برادرانش نداده است، و من در رابطه با این صحیفه شرطی با شما دارم.


محمد و ابراهیم گفتند: بگویید که فرمایش شما پذیرفته است.
محمد و ابراهیم گفتند: بگویید که فرمایش شما پذیرفته است.
امام{{ع}} فرمود: این صحیفه را از [[مدینه]] خارج نکنید.
امام {{ع}} فرمود: این صحیفه را از [[مدینه]] خارج نکنید.
گفتند: برای چه؟
گفتند: برای چه؟
فرمود: پسر عموی شما یحیی بر آن می‌ترسید از چیزی که من نیز بر شما از آن [[بیم]] دارم.
فرمود: پسر عموی شما یحیی بر آن می‌ترسید از چیزی که من نیز بر شما از آن [[بیم]] دارم.
آن دو گفتند: او زمانی بر صحیفه ترسید که دانست کشته خواهد شد.
آن دو گفتند: او زمانی بر صحیفه ترسید که دانست کشته خواهد شد.
امام{{ع}} فرمود: پس شما در [[امان]] نباشید، و به خدا سوگند من می‌دانم که شما همانند [[یحیی]] خروج خواهید کرد و همان گونه که او کشته شد شما نیز کشنه خواهید شد.
امام {{ع}} فرمود: پس شما در [[امان]] نباشید، و به خدا سوگند من می‌دانم که شما همانند [[یحیی]] خروج خواهید کرد و همان گونه که او کشته شد شما نیز کشنه خواهید شد.
محمد و [[ابراهیم]] گفتند: {{متن حدیث|لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ‌}}، و برخاستند.
محمد و [[ابراهیم]] گفتند: {{متن حدیث|لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ‌}}، و برخاستند.
هنگامی که آن دو از [[خدمت]] [[حضرت صادق]]{{ع}} بیرون رفتند [[امام]]{{ع}} به من فرمود: ای [[متوکل]]! یحیی به تو گفت عمویم و پسر عمویم [[مردم]] را به [[حیات]] و [[زندگی]] [[دعوت]] می‌کنند و ما آنان را به [[مرگ]] دعوت می‌کنیم؟
هنگامی که آن دو از [[خدمت]] [[حضرت صادق]] {{ع}} بیرون رفتند [[امام]] {{ع}} به من فرمود: ای [[متوکل]]! یحیی به تو گفت عمویم و پسر عمویم [[مردم]] را به [[حیات]] و [[زندگی]] [[دعوت]] می‌کنند و ما آنان را به [[مرگ]] دعوت می‌کنیم؟
گفتم: آری، او به من چنین گفت.
گفتم: آری، او به من چنین گفت.
امام{{ع}} فرمود: [[خدا]] یحیی را بیامرزد، پدرم مرا [[حدیث]] کرد از پدرش از جدش از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} که [[رسول خدا]]{{صل}} روی [[منبر]] بود که او را [[خواب]] مختصری ربود و در [[رؤیا]] دید مردانی همانند [[میمون]] بر منبر بالا روند و مردم را به عقب باز می‌گردانند، پس رسول خدا{{صل}} نشست و آثار [[اندوه]] در چهره آن [[حضرت]] نمایان بود، [[جبرئیل]] این [[آیه]] را آورد {{متن قرآن|وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا}}<ref>«و خوابی که ما به تو نمایاندیم و درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمون مردم قرار ندادیم و آنان را بیم می‌دهیم اما جز سرکشی بزرگ، به آنان نمی‌افزاید» سوره اسراء، آیه ۶۰.</ref> یعنی [[بنی‌امیه]].
امام {{ع}} فرمود: [[خدا]] یحیی را بیامرزد، پدرم مرا [[حدیث]] کرد از پدرش از جدش از [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} که [[رسول خدا]] {{صل}} روی [[منبر]] بود که او را [[خواب]] مختصری ربود و در [[رؤیا]] دید مردانی همانند [[میمون]] بر منبر بالا روند و مردم را به عقب باز می‌گردانند، پس رسول خدا {{صل}} نشست و آثار [[اندوه]] در چهره آن [[حضرت]] نمایان بود، [[جبرئیل]] این [[آیه]] را آورد {{متن قرآن|وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا}}<ref>«و خوابی که ما به تو نمایاندیم و درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمون مردم قرار ندادیم و آنان را بیم می‌دهیم اما جز سرکشی بزرگ، به آنان نمی‌افزاید» سوره اسراء، آیه ۶۰.</ref> یعنی [[بنی‌امیه]].
رسول خدا{{صل}} به جبرئیل فرمود: این در [[زمان]] من رخ خواهد داد؟
رسول خدا {{صل}} به جبرئیل فرمود: این در [[زمان]] من رخ خواهد داد؟


عرض کرد: خیر بلکه آسیای [[اسلام]] می‌چرخد تا سال ۳۵ از [[هجرت]] تو فرا رسد و پنج سال پس از آن سپری شود سپس آسیای [[گمراهی]] بر محور آن قرار گیرد و فراعنه [[قدرت]] را در دست گیرند، و [[خداوند متعال]] در این باره نازل فرمود: {{متن قرآن|إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ * لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ}}<ref>«ما آن (قرآن) را در شب قدر فرو فرستادیم * و تو چه می‌دانی شب قدر چیست؟ * شب قدر از هزار ماه بهتر است» سوره قدر، آیه ۱-۳.</ref> [[بنی‌امیه]] بر این [[امت]] [[حکومت]] کنند و [[خداوند عزوجل]] پیامبرش را [[آگاه]] کرد که بنی‌امیه در طول این مدت یعنی هزار ماه بر این امت مسلط شوند، پس اگر کوه‌ها در برابر آنان قرار گیرند آنان غالب آیند تا این که [[خداوند]] اجازه دهد [[ملک]] و [[قدرت]] آنان زائل گردد، و اینان در طول این مدت [[دشمنی]] و [[بغض]] ما [[اهل بیت]] را [[شعار]] خود قرار دهند، و [[خدا]] به پیامبرش [[جزا]] داده است به آنچه اهل بیت او و [[دوستان]] و [[شیعیان]] آنان در ایام [[دولت]] بنی‌امیه از [[سختی‌ها]] خواهند دید، و [[خداوند متعال]] درباره بنی‌امیه نازل کرد {{متن قرآن|أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ * جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَبِئْسَ الْقَرَارُ}}<ref>«آیا در (کار) کسانی که ناسپاسی را جایگزین نعمت خداوند کردند و قوم خود را به «سرای نابودی» درآوردند ننگریسته‌ای؟ * که دوزخ است؛ در آن درخواهند آمد و بد جایگاهی است» سوره ابراهیم، آیه ۲۸-۲۹.</ref>، [[نعمت خدا]] محمد و اهل بیت او می‌باشد، [[دوست داشتن]] آنان همان [[ایمان]] است که به وسیله آن وارد [[بهشت]] شوند، و بغض آنان [[کفر]] و [[نفاق]] است که به وسیله آن داخل [[آتش]] گردند، و [[رسول خدا]]{{صل}} این امر را به طور پنهانی به علی و اهل بیت خود{{عم}} فرموده بود.
عرض کرد: خیر بلکه آسیای [[اسلام]] می‌چرخد تا سال ۳۵ از [[هجرت]] تو فرا رسد و پنج سال پس از آن سپری شود سپس آسیای [[گمراهی]] بر محور آن قرار گیرد و فراعنه [[قدرت]] را در دست گیرند، و [[خداوند متعال]] در این باره نازل فرمود: {{متن قرآن|إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ * لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ}}<ref>«ما آن (قرآن) را در شب قدر فرو فرستادیم * و تو چه می‌دانی شب قدر چیست؟ * شب قدر از هزار ماه بهتر است» سوره قدر، آیه ۱-۳.</ref> [[بنی‌امیه]] بر این [[امت]] [[حکومت]] کنند و [[خداوند عزوجل]] پیامبرش را [[آگاه]] کرد که بنی‌امیه در طول این مدت یعنی هزار ماه بر این امت مسلط شوند، پس اگر کوه‌ها در برابر آنان قرار گیرند آنان غالب آیند تا این که [[خداوند]] اجازه دهد [[ملک]] و [[قدرت]] آنان زائل گردد، و اینان در طول این مدت [[دشمنی]] و [[بغض]] ما [[اهل بیت]] را [[شعار]] خود قرار دهند، و [[خدا]] به پیامبرش [[جزا]] داده است به آنچه اهل بیت او و [[دوستان]] و [[شیعیان]] آنان در ایام [[دولت]] بنی‌امیه از [[سختی‌ها]] خواهند دید، و [[خداوند متعال]] درباره بنی‌امیه نازل کرد {{متن قرآن|أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ * جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَبِئْسَ الْقَرَارُ}}<ref>«آیا در (کار) کسانی که ناسپاسی را جایگزین نعمت خداوند کردند و قوم خود را به «سرای نابودی» درآوردند ننگریسته‌ای؟ * که دوزخ است؛ در آن درخواهند آمد و بد جایگاهی است» سوره ابراهیم، آیه ۲۸-۲۹.</ref>، [[نعمت خدا]] محمد و اهل بیت او می‌باشد، [[دوست داشتن]] آنان همان [[ایمان]] است که به وسیله آن وارد [[بهشت]] شوند، و بغض آنان [[کفر]] و [[نفاق]] است که به وسیله آن داخل [[آتش]] گردند، و [[رسول خدا]] {{صل}} این امر را به طور پنهانی به علی و اهل بیت خود {{عم}} فرموده بود.
سپس [[امام صادق]]{{ع}} فرمود: هیچ یک از ما اهل بیت خارج نشده و نمی‌شود تا [[قیام قائم]] ما برای این که ظلمی را رفع کند یا حقی را بستاند مگر این که [[محنت]] و [[بلا]] او را از بن برکند و [[قیام]] او [[ناراحتی]] ما و شیعیان ما را زیاده گرداند<ref>ریاض السالکین، ج۱، ص۵۳.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۲۸۸.</ref>
سپس [[امام صادق]] {{ع}} فرمود: هیچ یک از ما اهل بیت خارج نشده و نمی‌شود تا [[قیام قائم]] ما برای این که ظلمی را رفع کند یا حقی را بستاند مگر این که [[محنت]] و [[بلا]] او را از بن برکند و [[قیام]] او [[ناراحتی]] ما و شیعیان ما را زیاده گرداند<ref>ریاض السالکین، ج۱، ص۵۳.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۲۸۸.</ref>


==[[سفر]] به [[خراسان]]==
== [[سفر]] به [[خراسان]] ==
[[یحیی بن زید]] به [[سرخس]] رسید و بر [[یزید بن عمرو تیمی]] وارد شد و شش ماه نزد او ماند، مردی از طرف [[عمر بن هبیره]] به نام [[ابن حنظله]] [[مسئولیت]] [[جنگ]] در آن ناحیه را به عهده داشت، گروهی از [[خوارج]] و مُحَکِّمه نزد [[یحیی]] آمدند و از او خواستند که [[قیام]] کند و با [[بنی‌امیه]] بجنگد.
[[یحیی بن زید]] به [[سرخس]] رسید و بر [[یزید بن عمرو تیمی]] وارد شد و شش ماه نزد او ماند، مردی از طرف [[عمر بن هبیره]] به نام [[ابن حنظله]] [[مسئولیت]] [[جنگ]] در آن ناحیه را به عهده داشت، گروهی از [[خوارج]] و مُحَکِّمه نزد [[یحیی]] آمدند و از او خواستند که [[قیام]] کند و با [[بنی‌امیه]] بجنگد.
چون یحیی خواست قبول کند [[یزید بن عمرو]] به او گفت: اینان افراد مورد اطمینانی نیستند زیرا اگر تو با اینان بر [[دشمن]] [[پیروز]] شوی اینان از علی و [[اهل بیت]] [[تبری]] می‌جویند، ولی باید با برخورد خوب با آنان [[رفتار]] نمایی.
چون یحیی خواست قبول کند [[یزید بن عمرو]] به او گفت: اینان افراد مورد اطمینانی نیستند زیرا اگر تو با اینان بر [[دشمن]] [[پیروز]] شوی اینان از علی و [[اهل بیت]] [[تبری]] می‌جویند، ولی باید با برخورد خوب با آنان [[رفتار]] نمایی.
یحیی از نزد یزید بن عمرو بیرون آمد و نزد [[حریش بن عبدالرحمن شیبانی]] به بلخ رفت و نزد او ماند تا [[هشام بن عبدالملک]] به [[هلاکت]] رسید و ولید بن یزید بر سر کار آمد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۱۵۴.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۲۹۴.</ref>
یحیی از نزد یزید بن عمرو بیرون آمد و نزد [[حریش بن عبدالرحمن شیبانی]] به بلخ رفت و نزد او ماند تا [[هشام بن عبدالملک]] به [[هلاکت]] رسید و ولید بن یزید بر سر کار آمد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۱۵۴.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۲۹۴.</ref>


==[[نامه]] [[نصر بن سیار]]==
== [[نامه]] [[نصر بن سیار]] ==
او از طرف بنی‌امیه [[حاکم خراسان]] بود، [[یوسف بن عمر]] [[والی کوفه]] برای او نامه نوشت که: [[یحیی بن زید]] به [[خراسان]] آمده و نزد حریش می‌باشد، کسی را بفرست تا او را دستگیر کند.
او از طرف بنی‌امیه [[حاکم خراسان]] بود، [[یوسف بن عمر]] [[والی کوفه]] برای او نامه نوشت که: [[یحیی بن زید]] به [[خراسان]] آمده و نزد حریش می‌باشد، کسی را بفرست تا او را دستگیر کند.
نصر بن سیار در جستجوی یحیی بن زید بر آمد و شخصی به نام [[عقیل بن معقل]] را فرستاد و به او گفت: حریش را دستگیر کرده و او را رها نمی‌سازی تا یحیی بن زید را آورده و تحویل دهد.
نصر بن سیار در جستجوی یحیی بن زید بر آمد و شخصی به نام [[عقیل بن معقل]] را فرستاد و به او گفت: حریش را دستگیر کرده و او را رها نمی‌سازی تا یحیی بن زید را آورده و تحویل دهد.
خط ۱۱۲: خط ۱۱۱:
سپس آن قید آهن را قطعه قطعه کرده و بین خود تقسیم نمودند و هر یک برای خود [[نگین انگشتری]] از آن درست نموده و به آن [[تبرک]] می‌جستند<ref>مقاتل الطالبیین، ص۱۵۵.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۲۹۴.</ref>
سپس آن قید آهن را قطعه قطعه کرده و بین خود تقسیم نمودند و هر یک برای خود [[نگین انگشتری]] از آن درست نموده و به آن [[تبرک]] می‌جستند<ref>مقاتل الطالبیین، ص۱۵۵.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۲۹۴.</ref>


==آغاز [[قیام]]==
== آغاز [[قیام]] ==
وقتی [[نصر بن سیار یحیی]] را از زندان آزاد کرد او را به [[تقوای الهی]] و [[پرهیز]] از فتنه امر کرد.
وقتی [[نصر بن سیار یحیی]] را از زندان آزاد کرد او را به [[تقوای الهی]] و [[پرهیز]] از فتنه امر کرد.
یحیی گفت: آیا در میان [[امت]] محمد فتنه‎ای عظیم‌تر از آنچه اکنون شما در آن هستید، وجود دارد؟ خون‌های [[مردم]] به دست شما ریخته می‌شود و شما چیزی را گرفته‌اید که اهلیت آن را ندارید.
یحیی گفت: آیا در میان [[امت]] محمد فتنه‎ای عظیم‌تر از آنچه اکنون شما در آن هستید، وجود دارد؟ خون‌های [[مردم]] به دست شما ریخته می‌شود و شما چیزی را گرفته‌اید که اهلیت آن را ندارید.
خط ۱۳۵: خط ۱۳۴:
یحیی بن زید همچنان بر سر دار بود تا این که [[ابو مسلم خراسانی]] خروج کرد و بر [[خراسان]] [[استیلاء]] یافت، او [[بدن]] یحیی را به زیر آورد و خود متولی [[نماز]] و دفن او گردید و امر کرد که در خراسان برای یحیی [[نوحه سرایی]] کنند و دیوان [[بنی‌امیه]] را گرفت و نام‎های کسانی را که در [[قتل]] یحیی حاضر شده بودند [[شناخت]]، سپس هرکس را که به جنگ یحیی رفته بود دستگیر کرد و آنان را به قتل رسانید<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۲.</ref>. پس [[اهل]] خراسان بر یحیی [[لباس سیاه]] به تن کردند و لباس سیاه [[شعار]] آنان گردید<ref>پاورقی مقاتل الطالبیین، ص۱۵۸ به نقل از محبر.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۲۹۶.</ref>
یحیی بن زید همچنان بر سر دار بود تا این که [[ابو مسلم خراسانی]] خروج کرد و بر [[خراسان]] [[استیلاء]] یافت، او [[بدن]] یحیی را به زیر آورد و خود متولی [[نماز]] و دفن او گردید و امر کرد که در خراسان برای یحیی [[نوحه سرایی]] کنند و دیوان [[بنی‌امیه]] را گرفت و نام‎های کسانی را که در [[قتل]] یحیی حاضر شده بودند [[شناخت]]، سپس هرکس را که به جنگ یحیی رفته بود دستگیر کرد و آنان را به قتل رسانید<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۲.</ref>. پس [[اهل]] خراسان بر یحیی [[لباس سیاه]] به تن کردند و لباس سیاه [[شعار]] آنان گردید<ref>پاورقی مقاتل الطالبیین، ص۱۵۸ به نقل از محبر.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۲۹۶.</ref>


==[[انگیزه]] و [[هدف]] یحیی بن زید==
== [[انگیزه]] و [[هدف]] یحیی بن زید ==
بدون تردید یحیی بن زید با انگیزه [[الهی]] و [[ستیز با ظالم]] و [[خونخواهی]] پدرش زید و جدش [[سالار شهیدان]] [[حضرت ابی عبدالله الحسین]]{{ع}} [[قیام]] کرد.
بدون تردید [[یحیی بن زید]] با انگیزه [[الهی]] و [[ستیز با ظالم]] و [[خونخواهی]] پدرش زید و جدش [[سالار شهیدان]] [[حضرت ابی عبدالله الحسین]] {{ع}} [[قیام]] کرد.
صاحب شرح [[صحیفه سجادیه]] گوید: او (یعنی یحیی) [[عارف]] به [[حق]] و [[معتقد]] به آن بود، و سپس روایتی را از [[ابن خزاز قمی]] در «کفایة الأثر» که یحیی در قسمتی از آن می‌گوید: [[خدا]] پدرم را [[رحمت]] کند، او به خدا [[سوگند]] یکی از متعبدین بود شب‎ها را به نماز و روزها را به [[روزه‌داری]] سپری می‌کرد و در [[راه خدا]] حق [[جهاد]] را انجام داد.
صاحب شرح [[صحیفه سجادیه]] گوید: او (یعنی یحیی) [[عارف]] به [[حق]] و [[معتقد]] به آن بود، و سپس روایتی را از [[ابن خزاز قمی]] در «کفایة الأثر» که یحیی در قسمتی از آن می‌گوید: [[خدا]] پدرم را [[رحمت]] کند، او به خدا [[سوگند]] یکی از متعبدین بود شب‎ها را به نماز و روزها را به [[روزه‌داری]] سپری می‌کرد و در [[راه خدا]] حق [[جهاد]] را انجام داد.
[[راوی]] گوید: به [[یحیی]] گفتم: ای [[پسر رسول خدا]]! [[امام]] همین اوصاف را دارد.
[[راوی]] گوید: به [[یحیی]] گفتم: ای [[پسر رسول خدا]]! [[امام]] همین اوصاف را دارد.
یحیی گفت: ای عبدالله! پدرم امام نبود ولکن از [[سادات]] گرامی و زاهدان آنان بود و از جمله [[مجاهدان در راه خدا]] بود.
یحیی گفت: ای عبدالله! پدرم امام نبود ولکن از [[سادات]] گرامی و زاهدان آنان بود و از جمله [[مجاهدان در راه خدا]] بود.
راوی به یحیی گفت: پدرت [[ادعای امامت]] کرد و از [[رسول خدا]]{{صل}} نقل شده است درباره کسی که به [[دروغ]] [[دعوی امامت]] نماید.
راوی به یحیی گفت: پدرت [[ادعای امامت]] کرد و از [[رسول خدا]] {{صل}} نقل شده است درباره کسی که به [[دروغ]] [[دعوی امامت]] نماید.
یحیی گفت: ای عبدالله! این را بگذار، پدرم عاقل‌تر از این بود که مدعی چیزی شود که برای او نیست، و همواره او می‌گفت: من شما را به [[رضا]] از [[آل محمد]] [[دعوت]] می‌کنم، و منظور او از آن پسر عمویم جعفر است.
یحیی گفت: ای عبدالله! این را بگذار، پدرم عاقل‌تر از این بود که مدعی چیزی شود که برای او نیست، و همواره او می‌گفت: من شما را به [[رضا]] از [[آل محمد]] [[دعوت]] می‌کنم، و منظور او از آن پسر عمویم جعفر است.
راوی گوید: به یحیی گفتم: او امروز صاحب امر است؟
راوی گوید: به یحیی گفتم: او امروز صاحب امر است؟
گفت: آری او فقیه‌ترین [[بنی‌هاشم]] است.
گفت: آری او فقیه‌ترین [[بنی‌هاشم]] است.


پس گفت: ای عبدالله! من تو را از پدرم{{ع}} و [[زهد]] و [[عبادت]] او [[آگاه]] می‌نمایم، او روزها هر مقداری که [[خدا]] می‌خواست [[نماز]] می‌خواند و چون شب فرا می‌رسید مختصری می‌خوابید و سپس برمی‌خاست و در [[دل]] شب نماز می‌خواند و همچنان روی پای خود می‌ایستاد و خدا را می‌خواند و [[راز و نیاز]] می‌کرد و می‌گریست تا این که [[فجر]] طالع می‌شد، در آن هنگام به [[سجده]] می‌رفت سپس برمی‌خاست و [[نماز صبح]] را هنگامی سپیده نمایان شده بود به جای می‌آورد و پس از نماز مشغول تعقیب می‌شد تا این که [[روز]] بالا می‌آمد سپس برای [[حوائج]] خود ساعتی برمی‎خاست تا این که چون نزدیک ظهر که می‌شد در مصلای خود می‌نشست و خدا را [[تسبیح]] و [[تمجید]] می‌نمود تا وقت نماز، پس [[نماز ظهر]] می‌خواند و مختصری می‌نشست و [[نماز عصر]] را به جا می‌آورد و ساعتی در حال تعقیب خواندن بود سپس سجده می‌کرد، و هنگامی که [[خورشید]] غروب می‌کرد نماز [[مغرب]] و عشا را به جا می‌آورد.
پس گفت: ای عبدالله! من تو را از پدرم {{ع}} و [[زهد]] و [[عبادت]] او [[آگاه]] می‌نمایم، او روزها هر مقداری که [[خدا]] می‌خواست [[نماز]] می‌خواند و چون شب فرا می‌رسید مختصری می‌خوابید و سپس برمی‌خاست و در [[دل]] شب نماز می‌خواند و همچنان روی پای خود می‌ایستاد و خدا را می‌خواند و [[راز و نیاز]] می‌کرد و می‌گریست تا این که [[فجر]] طالع می‌شد، در آن هنگام به [[سجده]] می‌رفت سپس برمی‌خاست و [[نماز صبح]] را هنگامی سپیده نمایان شده بود به جای می‌آورد و پس از نماز مشغول تعقیب می‌شد تا این که [[روز]] بالا می‌آمد سپس برای [[حوائج]] خود ساعتی برمی‎خاست تا این که چون نزدیک ظهر که می‌شد در مصلای خود می‌نشست و خدا را [[تسبیح]] و [[تمجید]] می‌نمود تا وقت نماز، پس [[نماز ظهر]] می‌خواند و مختصری می‌نشست و [[نماز عصر]] را به جا می‌آورد و ساعتی در حال تعقیب خواندن بود سپس سجده می‌کرد، و هنگامی که [[خورشید]] غروب می‌کرد نماز [[مغرب]] و عشا را به جا می‌آورد.
راوی گوید: به یحیی گفتم: او همیشه [[روزه]] بود؟
راوی گوید: به یحیی گفتم: او همیشه [[روزه]] بود؟
گفت: نه بلکه در سال سه ماه روزه می‌گرفت و در هر ماه سه روز روزه داشت.
گفت: نه بلکه در سال سه ماه روزه می‌گرفت و در هر ماه سه روز روزه داشت.
خط ۱۵۱: خط ۱۵۰:
گفت: من از او چنین چیزی را به یاد ندارم<ref>ریاض السالکین، ج۱، ص۱۲۲.</ref>.
گفت: من از او چنین چیزی را به یاد ندارم<ref>ریاض السالکین، ج۱، ص۱۲۲.</ref>.
و [[صاحب ریاض]] السالکین گوید: این [[حدیث]] [[صراحت]] دارد که [[یحیی]] [[عارف]] به [[حق]] و [[معتقد]] به آن بوده است.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۲۹۸.</ref>
و [[صاحب ریاض]] السالکین گوید: این [[حدیث]] [[صراحت]] دارد که [[یحیی]] [[عارف]] به [[حق]] و [[معتقد]] به آن بوده است.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۲۹۸.</ref>
== جستارهای وابسته ==


== منابع ==
== منابع ==
خط ۱۶۲: خط ۱۵۹:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:قیام یحیی بن زید]]
[[رده:نهضت‌های پس از عاشورا]]
[[رده:مدخل]]
۲۱۸٬۸۵۰

ویرایش