جز
جایگزینی متن - 'ابن شهر آشوب' به 'ابنشهرآشوب'
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
جز (جایگزینی متن - 'ابن شهر آشوب' به 'ابنشهرآشوب') |
||
خط ۲۱: | خط ۲۱: | ||
و در [[بازی]] با فرزندش حسین {{ع}} میخواند: | و در [[بازی]] با فرزندش حسین {{ع}} میخواند: | ||
{{متن حدیث|أَنْتَ شَبِيهٌ بِأَبِي لَسْتَ شَبِيهاً بِعَلِيٍّ}}<ref>مناقب، | {{متن حدیث|أَنْتَ شَبِيهٌ بِأَبِي لَسْتَ شَبِيهاً بِعَلِيٍّ}}<ref>مناقب، ابنشهرآشوب، ج۳، ص۳۸۹؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۲۸۶ - ۲۸۷.</ref>؛ | ||
تو بیش از پدرت علی به پدرم ([[رسول الله]]) شباهت داری. | تو بیش از پدرت علی به پدرم ([[رسول الله]]) شباهت داری. | ||
نکته درخور توجه اینکه [[فاطمه]] {{س}} حتی هنگام بازی با [[کودکان]] خویش به موضوع [[تربیت]] آنان و آشنا ساختن ایشان با مفاهیم عالی [[تربیتی]]، [[معارف دینی]] و مضامین انقلابی، اهتمامی ویژه داشت و با محتوایی ارزشی به [[سرگرمی]] [[فرزندان]] خویش میپرداخت. | نکته درخور توجه اینکه [[فاطمه]] {{س}} حتی هنگام بازی با [[کودکان]] خویش به موضوع [[تربیت]] آنان و آشنا ساختن ایشان با مفاهیم عالی [[تربیتی]]، [[معارف دینی]] و مضامین انقلابی، اهتمامی ویژه داشت و با محتوایی ارزشی به [[سرگرمی]] [[فرزندان]] خویش میپرداخت. | ||
خط ۳۲: | خط ۳۲: | ||
بر اساس روایتی دیگر از [[امام رضا]] {{ع}}، نزدیک [[عید]] (قربان یا [[فطر]]) حسن و حسین {{عم}}، که در [[دوران کودکی]] به سر میبردند، به مادرشان گفتند: «بچههای [[مدینه]] [در آستانه [[عید]]] لباسهای نو و رنگارنگ پوشیدهاند، چرا چنین لباسهایی را بر تن ما نمیپوشانی؟» [[مادر]] [[مهربان]] و [[دلسوز]] با شنیدن این سخن برای آنکه [[دل]] آنان نشکند، فرمود: «لباسهای شما نزد خیاط است. هر وقت آماده شد بر تنتان میپوشانم». شب عید فرا رسید [[حسنین]] {{عم}} خواسته پیشین خود را دوباره مطرح کردند. مادر [[گریه]] کرد و دلش به حال آنان سوخت؛ ولی باز هم با توریه، همچون مرتبه پیش به آنان [[وعده]] داد. | بر اساس روایتی دیگر از [[امام رضا]] {{ع}}، نزدیک [[عید]] (قربان یا [[فطر]]) حسن و حسین {{عم}}، که در [[دوران کودکی]] به سر میبردند، به مادرشان گفتند: «بچههای [[مدینه]] [در آستانه [[عید]]] لباسهای نو و رنگارنگ پوشیدهاند، چرا چنین لباسهایی را بر تن ما نمیپوشانی؟» [[مادر]] [[مهربان]] و [[دلسوز]] با شنیدن این سخن برای آنکه [[دل]] آنان نشکند، فرمود: «لباسهای شما نزد خیاط است. هر وقت آماده شد بر تنتان میپوشانم». شب عید فرا رسید [[حسنین]] {{عم}} خواسته پیشین خود را دوباره مطرح کردند. مادر [[گریه]] کرد و دلش به حال آنان سوخت؛ ولی باز هم با توریه، همچون مرتبه پیش به آنان [[وعده]] داد. | ||
مدتی از شب نگذشته بود که ناگاه در [[خانه]] زده شد و [[رضوان]]، خانن بهشتی تحت عنوان خیاط، دو دست [[لباس]] تازه و [[زیبا]] به [[فاطمه]] {{س}} تحویل داد. مادر مهربان و دل شکسته با [[شادمانی]] فرزندانش را بیدار کرد و لباسهای نو را بر اندام نازنین آنان پوشانید<ref>مناقب، | مدتی از شب نگذشته بود که ناگاه در [[خانه]] زده شد و [[رضوان]]، خانن بهشتی تحت عنوان خیاط، دو دست [[لباس]] تازه و [[زیبا]] به [[فاطمه]] {{س}} تحویل داد. مادر مهربان و دل شکسته با [[شادمانی]] فرزندانش را بیدار کرد و لباسهای نو را بر اندام نازنین آنان پوشانید<ref>مناقب، ابنشهرآشوب، ج۳، ص۳۹۱.</ref>. | ||
این نوع قضایا بیانگر این [[واقعیت]] است که فاطمه {{س}} به فرزندانش تا چه اندازه [[محبت]] و [[شفقت]] داشته و هرگز حاضر نمیشده است دل آنان بشکند و یا در [[پریشانی]] و [[ناراحتی]] به سر برند. | این نوع قضایا بیانگر این [[واقعیت]] است که فاطمه {{س}} به فرزندانش تا چه اندازه [[محبت]] و [[شفقت]] داشته و هرگز حاضر نمیشده است دل آنان بشکند و یا در [[پریشانی]] و [[ناراحتی]] به سر برند. | ||