حکمیت در معارف و سیره علوی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جز (جایگزینی متن - 'معاویة بن ابی سفیان' به 'معاویة بن ابی‌سفیان')
 
(۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد)
خط ۲۱: خط ۲۱:
به [[نقل]] از [[ابو رافع]]: [[امیر مؤمنان]] مرا فرا خواند؛ و پیش‌تر [[ابو موسی اشعری]] را به [[اجبار]]] [[تعیین]] کرده بود. به وی گفت: "طبق [[کتاب خدا]] [[حکم]] کن و از آن [[تجاوز]] نکن!". آن‌گاه که وی بازگشت، [[علی]] {{ع}}‌ گفت: "گویی می‌بینم که [[فریب]] می‌خورَد". گفتم: ای [[امیر مؤمنان]]! پس چرا او را [[تعیین]] کردی، حال آنکه می‌دانی [[فریب]] می‌خورَد؟ گفت: "پسرم! اگر [[خداوند]] به [[علم]] خویش با آفریدگانش [[رفتار]] می‌کرد، دیگر با [[پیامبران]]، برای ایشان [[حجت]] نمی‌آورد"<ref>الطرائف، ص ۵۱۱.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref>
به [[نقل]] از [[ابو رافع]]: [[امیر مؤمنان]] مرا فرا خواند؛ و پیش‌تر [[ابو موسی اشعری]] را به [[اجبار]]] [[تعیین]] کرده بود. به وی گفت: "طبق [[کتاب خدا]] [[حکم]] کن و از آن [[تجاوز]] نکن!". آن‌گاه که وی بازگشت، [[علی]] {{ع}}‌ گفت: "گویی می‌بینم که [[فریب]] می‌خورَد". گفتم: ای [[امیر مؤمنان]]! پس چرا او را [[تعیین]] کردی، حال آنکه می‌دانی [[فریب]] می‌خورَد؟ گفت: "پسرم! اگر [[خداوند]] به [[علم]] خویش با آفریدگانش [[رفتار]] می‌کرد، دیگر با [[پیامبران]]، برای ایشان [[حجت]] نمی‌آورد"<ref>الطرائف، ص ۵۱۱.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref>


== سفارش [[ابن عباس]] به [[ابوموسی‌]]==
== سفارش [[ابن عباس]] به ابوموسی‌ اشعری ==
در سال ۳۸ هجری‌، دو داور در دَومَة الجَندَل (و برخی گفته‌اند: در جایی دیگر، چنان که پیش‌تر [[اختلاف]] نظر در این باب را آوردیم) [[دیدار]] کردند. [[علی]] {{ع}}، [[عبد الله بن عباس]] و [[شُریح بن هانی همدانی]] را با چهارصد مرد روانه کرد که [[ابو موسی اشعری]] در میان ایشان بود. [[معاویه]]، [[عمرو بن عاص]] را فرستاد که با وی [[شُرَحْبیل بن سِمْط]]، همراه چهارصد مرد بودند. آن‌گاه که [[جماعت]] به جای گردهمایی نزدیک شدند، [[ابن عباس]] به [[ابو موسی]] گفت: همانا [[علی]] به [[دلیل]] وجود فضیلتی در تو، به داورشدنت [[رضایت]] نداده است و سرآمدان بر تو فراوان‌اند؛ اما [[مردم]] از [[پذیرفتن]] حکمیتِ‌ جز تو سر باز زدند و من [[گمان]] می‌کنم که این [گزینش‌]، از روی [تقدیر] [[بدی]] است که برای آن گزینندگان [[اراده]] شده است. و بدان که‌ [[زیرک]] [[عرب]]، طرف [[مذاکره]] تو قرار گرفته است. هر چه را فراموش کردی، این را از خاطر مبر که [[علی]] آن کسی است که بیعت‌کنندگان با [[ابو بکر]] و [[عمر]] و [[عثمان]]، با وی [[بیعت]] کرده‌اند و هیچ ویژگی‌ای در او نیست که از [[خلافت]] دورش کند؛ و در [[معاویه]] نیز هیچ ویژگی‌ای نیست که به [[خلافت]] سزاوارش سازد<ref>[[مروج الذهب (کتاب)|مروج الذهب]]، ج ۲، ص ۴۰۶.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref>
در سال ۳۸ هجری‌، دو داور در دَومَة الجَندَل (و برخی گفته‌اند: در جایی دیگر، چنان که پیش‌تر [[اختلاف]] نظر در این باب را آوردیم) [[دیدار]] کردند. [[علی]] {{ع}}، [[عبد الله بن عباس]] و [[شُریح بن هانی همدانی]] را با چهارصد مرد روانه کرد که [[ابو موسی اشعری]] در میان ایشان بود. [[معاویه]]، [[عمرو بن عاص]] را فرستاد که با وی [[شُرَحْبیل بن سِمْط]]، همراه چهارصد مرد بودند. آن‌گاه که [[جماعت]] به جای گردهمایی نزدیک شدند، [[ابن عباس]] به [[ابو موسی]] گفت: همانا [[علی]] به [[دلیل]] وجود فضیلتی در تو، به داورشدنت [[رضایت]] نداده است و سرآمدان بر تو فراوان‌اند؛ اما [[مردم]] از [[پذیرفتن]] حکمیتِ‌ جز تو سر باز زدند و من [[گمان]] می‌کنم که این [گزینش‌]، از روی [تقدیر] [[بدی]] است که برای آن گزینندگان [[اراده]] شده است. و بدان که‌ [[زیرک]] [[عرب]]، طرف [[مذاکره]] تو قرار گرفته است. هر چه را فراموش کردی، این را از خاطر مبر که [[علی]] آن کسی است که بیعت‌کنندگان با [[ابو بکر]] و [[عمر]] و [[عثمان]]، با وی [[بیعت]] کرده‌اند و هیچ ویژگی‌ای در او نیست که از [[خلافت]] دورش کند؛ و در [[معاویه]] نیز هیچ ویژگی‌ای نیست که به [[خلافت]] سزاوارش سازد<ref>[[مروج الذهب (کتاب)|مروج الذهب]]، ج ۲، ص ۴۰۶.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref>


خط ۳۱: خط ۳۱:


== مذاکرات داوران‌==
== مذاکرات داوران‌==
به [[نقل]] از [[ابو الحسن]]، در بیان گردهمایی دو داور: برای [[عمرو بن عاص]] و [[ابوموسی]]، مکانی [[خلوت]] فراهم آمد تا در آن گرد آیند. پس [[عمرو بن عاص]]، سه روز به [[ابوموسی]] مهلت داد و آن‌گاه، انواع خوراک‌ها را به وی عرضه کرد و با آنها اشتهایش را برمی‌انگیخت. چون [[ابو موسی]] [[سیر]] بخورد، عمرو با وی چنین [[نجوا]] کرد: ای [[ابو موسی]]! تو بزرگِ [[اصحاب]] [[محمد]] هستی و در میان ایشان، صاحب [[فضیلت]] و پیشینه‌ای. می‌بینی که [[امت]] در چه [[فتنه]] کوری قرار گرفته که با آن، [[امید]] بقایش نیست. آیا می‌خواهی فرخنده‌فالِ این [[امت]] باشی و [[خداوند]] به دست تو، [[خون]] ایشان را [[حفظ]] کند؟ [[خداوند]] درباره [[حفظ]] یک تن می‌فرماید: "هر که یک تن را زنده سازد، گویی همه [[مردم]] را زنده ساخته است". پس چگونه است حالِ آن کس که جان‌های همه این [[مردم]] را [[حفظ]] کند؟ [[ابو موسی]] به وی گفت: چگونه چنین شود؟ گفت: تو [[علی بن ابی طالب]] را [[خلع]] می‌کنی و من [[معاویة]] بن [[ابی سفیان]] را بر کنار می‌سازم؛ و سپس برای این [[امت]]، مردی را بر می‌گزینیم که در این آشوبْ حاضر نبوده، در آن دست نداشته باشد. [[ابو موسی]] به او گفت: و آن کس کیست؟ [[عمرو بن عاص]] که دریافته بود [[ابوموسی]] به [[عبد الله بن عمر]] نظر دارد، به وی گفت: [[عبد الله]] بن [[عمر]]! [[ابو موسی]] گفت: همانا او چنین است که یاد کردی. اما من چگونه به تو [[اطمینان]] کنم؟ عمرو به وی گفت: ای [[ابو موسی]]! "هَلا که به [[یاد خدا]] [[دل‌ها]] آرام می‌گیرد!". هر [[عهد]] و پیمانی که می‌خواهی، بستان تا [[خشنود]] شوی. سپس [[عمرو بن عاص]]، هر گونه [[عهد]] و [[میثاق]] و سوگندِ به تأکید را بر خود [[واجب]] ساخت، چندان که آن پیرمرد، مبهوت ماند و به او گفت: [[رضایت]] دادم!<ref>العقد الفرید، ج ۳، ص ۳۴۰.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref>
به [[نقل]] از [[ابو الحسن]]، در بیان گردهمایی دو داور: برای [[عمرو بن عاص]] و [[ابوموسی]]، مکانی [[خلوت]] فراهم آمد تا در آن گرد آیند. پس [[عمرو بن عاص]]، سه روز به [[ابوموسی]] مهلت داد و آن‌گاه، انواع خوراک‌ها را به وی عرضه کرد و با آنها اشتهایش را برمی‌انگیخت. چون [[ابو موسی]] [[سیر]] بخورد، عمرو با وی چنین [[نجوا]] کرد: ای [[ابو موسی]]! تو بزرگِ [[اصحاب]] [[محمد]] هستی و در میان ایشان، صاحب [[فضیلت]] و پیشینه‌ای. می‌بینی که [[امت]] در چه [[فتنه]] کوری قرار گرفته که با آن، [[امید]] بقایش نیست. آیا می‌خواهی فرخنده‌فالِ این [[امت]] باشی و [[خداوند]] به دست تو، [[خون]] ایشان را [[حفظ]] کند؟ [[خداوند]] درباره [[حفظ]] یک تن می‌فرماید: "هر که یک تن را زنده سازد، گویی همه [[مردم]] را زنده ساخته است". پس چگونه است حالِ آن کس که جان‌های همه این [[مردم]] را [[حفظ]] کند؟ [[ابو موسی]] به وی گفت: چگونه چنین شود؟ گفت: تو [[علی بن ابی طالب]] را [[خلع]] می‌کنی و من [[معاویة بن ابی‌سفیان]] را بر کنار می‌سازم؛ و سپس برای این [[امت]]، مردی را بر می‌گزینیم که در این آشوبْ حاضر نبوده، در آن دست نداشته باشد. [[ابو موسی]] به او گفت: و آن کس کیست؟ [[عمرو بن عاص]] که دریافته بود [[ابوموسی]] به [[عبد الله بن عمر]] نظر دارد، به وی گفت: [[عبد الله]] بن [[عمر]]! [[ابو موسی]] گفت: همانا او چنین است که یاد کردی. اما من چگونه به تو [[اطمینان]] کنم؟ عمرو به وی گفت: ای [[ابو موسی]]! "هَلا که به [[یاد خدا]] [[دل‌ها]] آرام می‌گیرد!". هر [[عهد]] و پیمانی که می‌خواهی، بستان تا [[خشنود]] شوی. سپس [[عمرو بن عاص]]، هر گونه [[عهد]] و [[میثاق]] و سوگندِ به تأکید را بر خود [[واجب]] ساخت، چندان که آن پیرمرد، مبهوت ماند و به او گفت: [[رضایت]] دادم!<ref>العقد الفرید، ج ۳، ص ۳۴۰.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref>


== [[رأی]] داوران‌==
== رأی داوران‌==
به [[نقل]] از [[ابو جناب کلبی]]: آن‌گاه که عمرو و [[ابو موسی]] در دومَةُ الجَندَل با هم [[دیدار]] کردند، عمرو کوشید تا [[ابو موسی]] را در [[سخن گفتن]] پیش اندازد و به او گفت: همانا تو از [[اصحاب پیامبر]] [[خدا]] هستی و سن تو بیش از من است. پس نخست تو سخن گو و سپس من سخن خواهم گفت. و عمرو او را [[عادت]] می‌داد که در هر کار، بر وی پیش افتد و از این شیوه، در پی آن بود که وی نخست، [[علی]] {{ع}} را [[خلع]] کند. پس [[ابو موسی]] در کار [[داوری]] که به سبب آن گرد آمده بودند، اندیشید و عمرو او را به [[پذیرش]] [[معاویه]] فرا خواند، وی نپذیرفت. سپس او را به [[پذیرش]] پسرش فرا خواند، باز هم نپذیرفت. [[ابو موسی]] هم [[عبد الله]] بن عُمَر را به عمرو پیشنهاد کرد؛ ولی وی سر باز زد. پس عمرو به او گفت: به من بگو اندیشه‌ات چیست؟ [[ابو موسی]] گفت: من بر آنم که این هر دو مرد را [[خلع]] کنیم و کار [[خلافت]] را به [[شورا]] میان [[مسلمانان]] وا گذاریم. آن‌گاه، [[مسلمانان]] هر که را بخواهند برای خویش برمی‌گزینند. عمرو به وی گفت: [[رأی]] همان است که تو اندیشیده‌ای. سپس هر دو نزد [[مردم]] آمدند که [[اجتماع]] کرده بودند. عمرو گفت: ای [[ابو موسی]]! آنان را [[آگاه]] کن که ما بر یک [[رأی]] هم‌داستان و هم‌نظر شده‌ایم. [[ابو موسی]] به سخن پرداخت و گفت: [[اندیشه]] من و عمرو بر چیزی هماهنگ شد که [[امید]] داریم خدای عز و جل با آن، کار این [[امت]] را به سامان آورَد. عمرو گفت: درست و [[نیکو]] گفت. ای [[ابوموسی]]! اکنون نخست تو سخن بگو. [[ابو موسی]] [[عزم]] [[سخن]] کرد. [[ابن عباس]] به وی گفت: وای بر تو! به [[خدا]] [[سوگند]]، در گمانم که او تو را فریفته است. اگر بر یک امر اتفاق کرده‌اید، او را پیش انداز تا پیش از تو سخن گوید و آن امر را ابراز کند. سپس تو از پی او سخن گو. همانا عمرو مردی است حیله‌گر و من ایمن نیستم که تو را در آنچه میانتان گذشته، [[خشنود]] سازد. پس چون در میان [[مردم]] برخاستی [و نخست سخن گفتی‌]، با تو [[مخالفت]] خواهد کرد. اما [[ابو موسی]] که کودن بود، به او گفت: همانا ما اتفاق کرده‌ایم. پس [[ابو موسی]] پیش قدم شد و پس از [[سپاس]] و [[ستایش]] [[خداوند]] عز و جل گفت: ای [[مردم]]! ما در کار این [[امت]] اندیشیدیم و هیچ راهی را برای [[اصلاح]] [[امر]] و گردآوردن پراکندگی‌های آن، شایسته‌تر از آنچه من و عمرو بر آن اتفاق کرده‌ایم، نیافتیم. و آن این است که [[علی]] و [[معاویه]] را [[خلع]] کنیم و آن‌گاه، این [[امت]]، خود به امر [[خلافت]] روی کند و هر که را خواهد، [[خلیفه]] خویش گردانَد. پس من، [[علی]] و [[معاویه]] را [[خلع]] کردم. اکنون شما به امر خویش روی کنید و آن کس را که [[شایسته]] [[خلافت]] می‌بینید، [[خلیفه]] خویش سازید. سپس [[ابو موسی]] به جای خود بازگشت. آن‌گاه، [[عمرو بن عاص]] پیش آمد و در جای او ایستاد و پس از [[سپاس]] و [[ستایش]] [[خداوند]]، گفت: این بود آنچه شنیدید. او رفیق خویش ([[علی]]) را [[خلع]] کرد و من نیز همانند او، رفیقش را [[خلع]] می‌کنم و رفیق خود، [[معاویه]] را [[استوار]] می‌سازم، که او صاحبْ اختیارِ [[عثمان بن عفان]] و [[خونخواه]] او و شایسته‌ترینِ [[مردم]] برای [[جانشینی]] وی است. [[ابو موسی]] گفت: چه شده است تو را؟ خدایت ناکام گردانَد! [[خیانت]] و [[فجور]] ورزیدی. جز این نیست که حکایتِ تو "چون داستان سگ است [که‌] اگر بر آن حمله‌ور شوی، [[زبان]] از کام برآوَرَد و اگر آن را رها کنی [باز هم‌][[زبان]] از کام برآوَرَد"<ref>اعراف، آیه ۱۷۶.</ref>. عمرو گفت: حکایت تو [نیز] "چون داستان خری است که کتاب‌هایی را بر پشت می‌کشد"<ref>جمعه، آیه ۵.</ref>. [[شریح بن هانی]] به عمرو [[هجوم]] آورد و با تازیانه بر چهره‌اش کوفت. [[فرزند]] عمرو نیز بر [[شریح]] تاخت و او را تازیانه زد. [[مردم]] برخاستند و میان آن دو مانع شدند. از آن پس، [[شریح]] می‌گفت: از هیچ چیز این اندازه پشیمان نیستم که چرا به جای تازیانه زدن به عمرو، او را به [[شمشیر]] نزدم تا روزگار بر وی چنان کند که باید. سپس [[شامیان]] در پی [[ابو موسی]] برآمدند؛ [ولی‌] او بر مَرکب خویش بر نشست و به سوی [[مکه]] رهسپار گشت. [[ابن عباس]] گفت: [[خدا]] [[رأی]] [[ابو موسی]] را [[زشت]] سازد! او را هشدار دادم و امرش کردم که [[عقل]] خویش به کار بندد؛ اما چنین نکرد. و [[ابوموسی]] می‌گفت: [[ابن عباس]] مرا از [[حیله‌گری]] این [[مرد]] [[فاسق]] برحذر داشت؛ ولی من به وی [[اطمینان]] کردم و [[گمان]] بردم او هیچ چیز را بر [[خیرخواهی]] برای [[امت]] ترجیح نمی‌دهد. پس عمرو و [[شامیان]] به سوی [[معاویه]] رهسپار گشتند و او را به [[خلافت]]، [[سلام]] دادند. [[ابن عباس]] و شُرَیح بن هانی نیز نزد [[علی]] {{ع}} بازگشتند<ref>[[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]، ج ۵، ص ۷۰.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref>
به [[نقل]] از [[ابو جناب کلبی]]: آن‌گاه که عمرو و [[ابو موسی]] در دومَةُ الجَندَل با هم [[دیدار]] کردند، عمرو کوشید تا [[ابو موسی]] را در [[سخن گفتن]] پیش اندازد و به او گفت: همانا تو از [[اصحاب پیامبر]] [[خدا]] هستی و سن تو بیش از من است. پس نخست تو سخن گو و سپس من سخن خواهم گفت. و عمرو او را [[عادت]] می‌داد که در هر کار، بر وی پیش افتد و از این شیوه، در پی آن بود که وی نخست، [[علی]] {{ع}} را [[خلع]] کند. پس [[ابو موسی]] در کار [[داوری]] که به سبب آن گرد آمده بودند، اندیشید و عمرو او را به [[پذیرش]] [[معاویه]] فرا خواند، وی نپذیرفت. سپس او را به [[پذیرش]] پسرش فرا خواند، باز هم نپذیرفت. [[ابو موسی]] هم [[عبد الله]] بن عُمَر را به عمرو پیشنهاد کرد؛ ولی وی سر باز زد. پس عمرو به او گفت: به من بگو اندیشه‌ات چیست؟ [[ابو موسی]] گفت: من بر آنم که این هر دو مرد را [[خلع]] کنیم و کار [[خلافت]] را به [[شورا]] میان [[مسلمانان]] وا گذاریم. آن‌گاه، [[مسلمانان]] هر که را بخواهند برای خویش برمی‌گزینند. عمرو به وی گفت: [[رأی]] همان است که تو اندیشیده‌ای. سپس هر دو نزد [[مردم]] آمدند که [[اجتماع]] کرده بودند. عمرو گفت: ای [[ابو موسی]]! آنان را [[آگاه]] کن که ما بر یک [[رأی]] هم‌داستان و هم‌نظر شده‌ایم. [[ابو موسی]] به سخن پرداخت و گفت: [[اندیشه]] من و عمرو بر چیزی هماهنگ شد که [[امید]] داریم خدای عز و جل با آن، کار این [[امت]] را به سامان آورَد. عمرو گفت: درست و [[نیکو]] گفت. ای [[ابوموسی]]! اکنون نخست تو سخن بگو. [[ابو موسی]] [[عزم]] [[سخن]] کرد. [[ابن عباس]] به وی گفت: وای بر تو! به [[خدا]] [[سوگند]]، در گمانم که او تو را فریفته است. اگر بر یک امر اتفاق کرده‌اید، او را پیش انداز تا پیش از تو سخن گوید و آن امر را ابراز کند. سپس تو از پی او سخن گو. همانا عمرو مردی است حیله‌گر و من ایمن نیستم که تو را در آنچه میانتان گذشته، [[خشنود]] سازد. پس چون در میان [[مردم]] برخاستی [و نخست سخن گفتی‌]، با تو [[مخالفت]] خواهد کرد. اما [[ابو موسی]] که کودن بود، به او گفت: همانا ما اتفاق کرده‌ایم. پس [[ابو موسی]] پیش قدم شد و پس از [[سپاس]] و [[ستایش]] [[خداوند]] عز و جل گفت: ای [[مردم]]! ما در کار این [[امت]] اندیشیدیم و هیچ راهی را برای [[اصلاح]] [[امر]] و گردآوردن پراکندگی‌های آن، شایسته‌تر از آنچه من و عمرو بر آن اتفاق کرده‌ایم، نیافتیم. و آن این است که [[علی]] و [[معاویه]] را [[خلع]] کنیم و آن‌گاه، این [[امت]]، خود به امر [[خلافت]] روی کند و هر که را خواهد، [[خلیفه]] خویش گردانَد. پس من، [[علی]] و [[معاویه]] را [[خلع]] کردم. اکنون شما به امر خویش روی کنید و آن کس را که [[شایسته]] [[خلافت]] می‌بینید، [[خلیفه]] خویش سازید. سپس [[ابو موسی]] به جای خود بازگشت. آن‌گاه، [[عمرو بن عاص]] پیش آمد و در جای او ایستاد و پس از [[سپاس]] و [[ستایش]] [[خداوند]]، گفت: این بود آنچه شنیدید. او رفیق خویش ([[علی]]) را [[خلع]] کرد و من نیز همانند او، رفیقش را [[خلع]] می‌کنم و رفیق خود، [[معاویه]] را [[استوار]] می‌سازم، که او صاحبْ اختیارِ [[عثمان بن عفان]] و [[خونخواه]] او و شایسته‌ترینِ [[مردم]] برای [[جانشینی]] وی است. [[ابو موسی]] گفت: چه شده است تو را؟ خدایت ناکام گردانَد! [[خیانت]] و [[فجور]] ورزیدی. جز این نیست که حکایتِ تو "چون داستان سگ است [که‌] اگر بر آن حمله‌ور شوی، [[زبان]] از کام برآوَرَد و اگر آن را رها کنی [باز هم‌][[زبان]] از کام برآوَرَد"<ref>اعراف، آیه ۱۷۶.</ref>. عمرو گفت: حکایت تو [نیز] "چون داستان خری است که کتاب‌هایی را بر پشت می‌کشد"<ref>جمعه، آیه ۵.</ref>. [[شریح بن هانی]] به عمرو [[هجوم]] آورد و با تازیانه بر چهره‌اش کوفت. [[فرزند]] عمرو نیز بر [[شریح]] تاخت و او را تازیانه زد. [[مردم]] برخاستند و میان آن دو مانع شدند. از آن پس، [[شریح]] می‌گفت: از هیچ چیز این اندازه پشیمان نیستم که چرا به جای تازیانه زدن به عمرو، او را به [[شمشیر]] نزدم تا روزگار بر وی چنان کند که باید. سپس [[شامیان]] در پی [[ابو موسی]] برآمدند؛ [ولی‌] او بر مَرکب خویش بر نشست و به سوی [[مکه]] رهسپار گشت. [[ابن عباس]] گفت: [[خدا]] [[رأی]] [[ابو موسی]] را [[زشت]] سازد! او را هشدار دادم و امرش کردم که [[عقل]] خویش به کار بندد؛ اما چنین نکرد. و [[ابوموسی]] می‌گفت: [[ابن عباس]] مرا از [[حیله‌گری]] این [[مرد]] [[فاسق]] برحذر داشت؛ ولی من به وی [[اطمینان]] کردم و [[گمان]] بردم او هیچ چیز را بر [[خیرخواهی]] برای [[امت]] ترجیح نمی‌دهد. پس عمرو و [[شامیان]] به سوی [[معاویه]] رهسپار گشتند و او را به [[خلافت]]، [[سلام]] دادند. [[ابن عباس]] و شُرَیح بن هانی نیز نزد [[علی]] {{ع}} بازگشتند<ref>[[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]، ج ۵، ص ۷۰.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref>


۲۱۷٬۶۰۳

ویرایش