←پدر و مادر
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
[[مریم]] که طبق دستور قبلی، خود را برای چنین پیش آمد و سؤالی آماده کرده بود، به سوی کودک اشاره کرد و آنها را به گفتوگو و تکلم با کودک خود [[راهنمایی]] فرمود تا ضمن گفتوگوی با او، [[پاکدامنی]] وی نیز برای آنان روشن شود. | [[مریم]] که طبق دستور قبلی، خود را برای چنین پیش آمد و سؤالی آماده کرده بود، به سوی کودک اشاره کرد و آنها را به گفتوگو و تکلم با کودک خود [[راهنمایی]] فرمود تا ضمن گفتوگوی با او، [[پاکدامنی]] وی نیز برای آنان روشن شود. | ||
[[مردم]] با کمال [[تعجب]] گفتند: «چگونه با [[کودکی]] که در گهواره است سخن گوییم» و این نوزاد گهوارهای چگونه میتواند پاسخ سؤال ما را بدهد و دامن تو را [[پاک]] کند؟ ناگاه دیدند کودک به سخن آمد و گفت: من [[بنده]] خدایم که مرا کتاب داده و [[پیغمبر]] قرار داده و هر جا که باشم با برکتم کرده (که از راه [[تعلیم]] و [[ارشاد]] نفعم به دیگران برسد) و به [[نماز]] و [[زکات]] تا وقتی زنده باشم سفارشم کرده است و به مادرم (مریم) نیکوکارم کرده و گردن کش و نافرمانم نکرده است و [[سلامت]] [[خدا]] بر من است روزی که [[تولد]] یافتهام و روزی که بمیرم و روزی که زنده برانگیخته شوم»<ref>{{متن قرآن|يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا * فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا * قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا * وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا * وَبَرًّا بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّارًا شَقِيًّا * وَالسَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا}} «ای خواهر هارون! نه پدرت مردی بد و نه مادرت بدکاره بود * (مریم) به او اشارت کرد؛ گفتند: چگونه با کودکی که در گاهواره است سخن بگوییم؟! * (نوزاد) گفت: بیگمان من بنده خداوندم، به من کتاب (آسمانی) داده و مرا پیامبر کرده است * و هر جا باشم مرا خجسته گردانیده و تا زندهام به نماز و زکاتم سفارش فرموده است * و (مرا) با مادرم نیکوکار کرده و مرا گردنکشی سنگدل نگردانیده است * و بر من روزی که زاده شدم و روزی که درگذرم و روزی که زنده برانگیخته گردم درود باد» سوره مریم، آیه ۲۸-۳۳.</ref>.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۵۸۳.</ref> | [[مردم]] با کمال [[تعجب]] گفتند: «چگونه با [[کودکی]] که در گهواره است سخن گوییم» و این نوزاد گهوارهای چگونه میتواند پاسخ سؤال ما را بدهد و دامن تو را [[پاک]] کند؟ ناگاه دیدند کودک به سخن آمد و گفت: من [[بنده]] خدایم که مرا کتاب داده و [[پیغمبر]] قرار داده و هر جا که باشم با برکتم کرده (که از راه [[تعلیم]] و [[ارشاد]] نفعم به دیگران برسد) و به [[نماز]] و [[زکات]] تا وقتی زنده باشم سفارشم کرده است و به مادرم (مریم) نیکوکارم کرده و گردن کش و نافرمانم نکرده است و [[سلامت]] [[خدا]] بر من است روزی که [[تولد]] یافتهام و روزی که بمیرم و روزی که زنده برانگیخته شوم»<ref>{{متن قرآن|يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا * فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا * قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا * وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا * وَبَرًّا بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّارًا شَقِيًّا * وَالسَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا}} «ای خواهر هارون! نه پدرت مردی بد و نه مادرت بدکاره بود * (مریم) به او اشارت کرد؛ گفتند: چگونه با کودکی که در گاهواره است سخن بگوییم؟! * (نوزاد) گفت: بیگمان من بنده خداوندم، به من کتاب (آسمانی) داده و مرا پیامبر کرده است * و هر جا باشم مرا خجسته گردانیده و تا زندهام به نماز و زکاتم سفارش فرموده است * و (مرا) با مادرم نیکوکار کرده و مرا گردنکشی سنگدل نگردانیده است * و بر من روزی که زاده شدم و روزی که درگذرم و روزی که زنده برانگیخته گردم درود باد» سوره مریم، آیه ۲۸-۳۳.</ref>.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۵۸۳.</ref> | ||
==[[دوران کودکی]] و [[نبوت]] [[عیسی]]{{ع}}== | |||
درباره [[تاریخ]] [[زندگی]] [[حضرت عیسی]]{{ع}} در [[تواریخ]] [[اختلاف]] زیادی دیده میشود و گفتار [[مورخان]] [[اسلامی]] با مندرجات [[اناجیل]] مخلوط گشته و تمیز دادن آنها نیز کار مشکلی است و در [[روایات اهل بیت]]{{عم}} نیز تا آنجا که به دست ما رسیده برخی از این [[اختلافات]] [[مشاهده]] میشود، گذشته از این که روایاتی که در این باره به ما رسیده بسیار اندک است. | |||
مورخان عموماً نوشتهاند: عیسی در سی سالگی<ref>کامل التواریخ، ج۱، ص۳۰۷.</ref> نبوت خود را اظهار کرد و این قول موافق با برخی از اناجیل موجود است. برخی هم گفتهاند: در سی سالگی [[فرشته وحی]] بر او نازل و دوره نبوت و رسالتش آغاز گردید، ولی در پارهای از روایات اهل بیت آمده که آن حضرت در سن هفت یا هشت سالگی نبوت خود را اظهار فرمود، چنان که در روایتی [[کلینی]] از [[امام باقر]]{{ع}} [[روایت]] کرده که وقتی عیسی{{ع}} به هفت سالگی رسید، [[خدای تعالی]] بدو [[وحی]] کرد و نبوت و [[رسالت]] خویش را اظهار فرمود<ref>اصول کافی، ج۱، ص۳۸۲ و ۳۸۳.</ref>. | |||
با این بیان [[امام]]{{ع}} دیگر جای این احتمال هم که بعضی دادهاند و خواستهاند میان [[زمان]] نبوت و رسالت آن حضرت فرق بگذارند باقی نمیماند؛ زیرا امام طبق این [[حدیث]] اظهار رسالت آن حضرت را نیز در همین سنین کودکیاش ذکر فرموده است و بلکه در چند حدیث، [[ائمه اطهار]] نبوت عیسی{{ع}} و [[یحیی]] را در [[کودکی]] [[دلیل بر امامت]] [[امامان]] [[بزرگواری]] چون [[حضرت جواد]] - که در سن کودکی به [[امامت]] رسیدند - دانسته و بدان [[استشهاد]] کردهاند؛ مانند [[حدیثی]] که کلینی در [[اصول کافی]] از [[خیرانی]] از پدرش روایت کرده که گوید: من در نزد [[امام هشتم]] در [[خراسان]] ایستاده بودم که شخصی به آن حضرت عرض کرد: ای آقای من! اگر پیشآمدی روی داد (و شما از [[دنیا]] رفتید) ما به چه کسی باید [[رجوع]] کنیم (و امام بعد از شما کیست؟) حضرت فرمود: به فرزندم ابیجعفر. در این جا مثل اینکه آن شخص سنّ ابیجعفر ([[حضرت جواد]]) را کم دانست (و [[تعجب]] کرد.) پس [[حضرت رضا]]{{ع}} فرمود: [[خدای تبارک و تعالی]] [[عیسی بن مریم]] را به [[رسالت]] و [[پیغمبری]] و [[شریعت]] تازهای برانگیخت، در [[سنی]] کمتر از آنچه ابیجعفر در آن است<ref>اصول کافی، ج۱، ص۳۸۴.</ref>. | |||
آنچه [[قرآن کریم]] نیز از [[عیسی]]{{ع}} حکایت میکند که در [[زمان]] [[کودکی]] گفت: «من [[بنده]] خدایم و [[خدا]] به من کتاب داده و مرا [[پیغمبر]] قرار داده.»..<ref>{{متن قرآن|قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا}} «(نوزاد) گفت: بیگمان من بنده خداوندم، به من کتاب (آسمانی) داده و مرا پیامبر کرده است» سوره مریم، آیه ۳۰.</ref> مؤید همین قول است. به هر صورت گفتار آن دسته که گفتهاند: [[حضرت عیسی]]{{ع}} در سی سالگی به [[نبوت]] [[مبعوث]] شد، از نظر [[قرآن]] و [[حدیث شاهد]] و دلیلی ندارد، بلکه قرآن و [[حدیث]] دلالت دارند بر این که آن بزرگوار در سنین کودکی به [[مقام نبوت]] و رسالت مفتخر گردید. برای توضیح بیشتر هم میتوانید به [[کتابهای تفسیر]] مراجعه کنید و نیز [[مورخان]] نوشتهاند که حضرت عیسی در همان کودکی دارای [[نبوغ]] و [[استعداد]] فوق العادهای بود و غالباً در جلسات بحث [[احبار]] و علمای [[بنیاسرائیل]] شرکت میکرد و با آنها در مسائل مذهبی گفتوگو مینمود. | |||
در [[روایات ائمه اهل بیت]]{{عم}} نیز داستانهای عجیبی از [[دوران کودکی]] عیسی{{ع}} نقل شده، مانند [[تفسیر]] ابجد - که [[صدوق]] در [[معانی الاخبار]] شرحش را [[روایت]] کرده - و در روایت است که روزی [[مریم]]{{س}} آن حضرت را به صباغی - که پارچه و جامهها را رنگ میکرد- سپرد تا [[شغل]] رنگ رزی را به او یاد دهد. رنگ رز به او گفت: این ظرف جای رنگ قرمز است و این یکی مخصوص رنگ زرد و آن دیگری برای رنگ سیاه. عیسی همه لباسها را در یک ظرفی ریخت. صباغ بر او فریاد زد، ولی عیسی فرمود که چیزی نیست من همان طور که میل توست، این جامهها را به رنگهای مختلف بیرون میآورم و هر کدام را به رنگ خود رنگ میکنم. رنگ رز که آن واقعه را [[مشاهده]] کرد، با [[تعجب]] گفت: «من [[شایستگی]] آن را ندارم که استاد تو باشم و تو [[شاگرد]] من باشی»<ref>معانی الاخبار، ص۱۸؛ توحید صدوق، ص۲۳۸ و ۲۳۹؛ امالی صدوق، ص۱۹۰ و ۱۹۱.</ref>. | |||
[[ابن اثیر]] در [[تاریخ]] خود داستان فوق را با شرح بیشتری نقل کرده و گفته است: صباغ مزبور از آن پس در زمره حواریین [[عیسی]] درآمد<ref>کامل التواریخ، ج۱، ص۳۱۴.</ref>. همچنین نقل شده است که [[مریم]]، عیسی را از [[ترس]] [[پادشاهی]] به نام هیرودیس به [[مصر]] برد و [[دوازده]] [[سال]] در آنجا بودند تا وقتی که هیرودیس از [[جهان]] رخت بر بست و سپس به [[شام]] بازگشتند. | |||
هنگامی که در مصر بودند، چنین اتفاق افتاد که مریم به [[خانه]] دهقانی رفت که [[فقرا]] و [[مساکین]] بدان خانه میرفتند. روزی از خانه [[دهقان]] [[مالی]] به [[سرقت]] رفت و دهقان [[مسکینان]] را متهم ساخت. مریم از این پیشآمد غمناک شد. وقتی عیسی دید که مادرش [[غمگین]] است، بدو گفت: میخواهی دزد را به تو معرفی کنم؟ مریم گفت: آری. عیسی فرمود: آن شخص [[کور]] و آن دیگری که زمینگیر است، هر دو به کمک یک دیگر [[مال]] را دزدیدهاند، بدین ترتیب که آن شخص کور، [[رفیق]] خود را که زمینگیر است به دوش خود سوار کرده و او مال را برداشته است. به دنبال گفتار عیسی به نزد آن کور آمدند و گفتند: زمینگیر را بر دوش خود سوار کن. گفت: نمیتوانم. عیسی{{ع}} فرمود: چگونه دیروز که میخواستید فلان مال را بردارید توانستی او را بر دوش خود سوار کنی؟ کور که این سخن را شنید به کار خود اعتراف کرده و مال را برگرداند. | |||
پس از این که دوازده سال از توقفشان در مصر گذشت و خبر [[مرگ]] هیرودیس به آنها رسید، به سوی [[شام]] بازگشتند و در روستایی که نامش «[[ناصره]]» بود ماندند تا وقتی که سی سال از [[عمر]] [[عیسی]] گذشت و آن حضرت [[مأمور]] شد [[نبوت]] خود را اظهار کند. وی گوید: به خاطر همین انتساب به ناصره، [[پیروان]] عیسی{{ع}} را [[نصاری]] گویند. [[ثعلبی]] و دیگران نیز همین مطلب را در کتابهای خود ذکر کردهاند.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۵۸۷.</ref> | |||
== پدر و مادر == | == پدر و مادر == | ||
== نام و نسب == | == نام و نسب == | ||
== کنیهها و القاب == | == کنیهها و القاب == |