ثمامة بن اثال بن نعمان حنفی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'تاریخ نگاران' به 'تاریخ‌نگاران'
جز (جایگزینی متن - 'تاریخ نگاران' به 'تاریخ‌نگاران')
 
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۶: خط ۶:
}}
}}
== آشنایی اجمالی ==
== آشنایی اجمالی ==
برخی نام او را «ابایه» گفته‌اند<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۳۶۴.</ref> که نشان از تصحیف در آن دارد. وی در [[زمان رسول خدا]]{{صل}} [[پادشاه]] یمامه بود و زمانی که آن [[حضرت]] سران کشورها را به [[اسلام]] [[دعوت]] کرد، پیکی نزد [[ثمامه]] فرستاد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۰۷.</ref>. در مورد پاسخ وی به [[نامه]] حضرت، در [[منابع تاریخی]]، گزارشی وجود ندارد. تاریخ‌نگاران درباره [[اسارت]] و چگونگی [[اسلام آوردن]] او [[اختلاف]] نظر دارند. [[ابن اسحاق]]<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۳۸.</ref> از [[ابوهریره]] گزارش کرده است: [[سپاه اسلام]] که برای نبردی بیرون رفته بود، مردی از [[بنی حنیفه]] را به اسارت گرفت و نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آورد. آن حضرت فرمود: آیا می‌دانید چه کسی را [[اسیر]] کرده‌اید؟ او [[ثمامة بن اثال حنفی]] است؛ با او خوش [[رفتاری]] کنید. سپس به [[منزل]] رفت و برای او [[غذا]] آورد. پس از آن، هر گاه با ثمامه برخورد می‌کرد، او را به اسلام می‌خواند و او می‌‌گفت: بس است ای محمد! اگر می‌خواهی مرا بکش و اگر فدیه می‌خواهی بگو. مدتی گذشت تا اینکه رسول خدا{{صل}} فرمود: «ثمامه را رها کنید». هنگامی که آزادش کردند، به [[بقیع]] رفت و خود را پا کیزه ساخت و نزد [[رسول الله]]{{صل}} آمد و [[بیعت]] کرد. [[روز]] بعد غذاهای معمول را برایش آوردند، ولی کم خورد و [[مسلمانان]] را به [[شگفتی]] واداشت. رسول خدا{{صل}} فرمود: «از چه درشگفتید؟ از مردی که اول روز با رودهای [[کافر]] غذا خورده و در آخر روز با روده‌ای [[مسلمان]]؟! کافر با هفت روده می‌خورد و مسلمان با یکی». ثمامه سپس به قصد [[عمره]] به [[مکه]] رفت و نزدیک آنجا شروع به لبیک گفتن نمود و نخستین کسی است که چنین کرد. [[قریش]] او را دستگیر کردند و خواستند گردن زنند، ولی برخی گفتند ما برای [[خوراک]] به یمامه نیازمندیم (چون ثمامه از یمامه برای آنان [[غلات]] می‌فرستاد)، [[مشرکان]] به او گفتند: آیا [[منحرف]] (صابئی = [[خارج از دین]]) شدی؟ گفت: نه، بلکه بهترین [[دین]]، [[دین]] محمد او را برگزیدم. از این پس هم ذره‌ای حبوبات به شما نخواهد رسید تا [[رسول خدا]]{{صل}} اجازه دهد. [[ثمامه حنفی]] به یمامه برگشت و دستور داد چیزی به [[مکه]] فرستاده نشود. [[مشرکان]] به [[پیامبر]] نوشتند: تو که به [[صله رحم]] سفارش می‌کنی، با ما [[قطع رحم]] کرده‌ای. پدرانمان را با [[شمشیر]] و [[فرزندان]] را با [[گرسنگی]] می‌کشی. رسول خدا{{صل}} به [[ثمامة بن اثال]] نوشت راه را برای بارهای طعام به مکه باز بگذارد. [[ابن هشام]]<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۳۸.</ref> که بخشی از این گزارش [[ابن اسحاق]] را تکمیل کرده، همچنین می‌گوید: شنیده‌ام وقتی ثمامه حنفی [[اسلام]] آورد، به رسول خدا{{صل}} گفت: چهره تو بدترین صورت نزد من بود، ولی اکنون [[دوست]] داشتنی‌ترین صورت‌ها نزد من است.
برخی نام او را «ابایه» گفته‌اند<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۳۶۴.</ref> که نشان از تصحیف در آن دارد. وی در [[زمان رسول خدا]] {{صل}} [[پادشاه]] یمامه بود و زمانی که آن [[حضرت]] سران کشورها را به [[اسلام]] [[دعوت]] کرد، پیکی نزد [[ثمامه]] فرستاد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۰۷.</ref>. در مورد پاسخ وی به [[نامه]] حضرت، در [[منابع تاریخی]]، گزارشی وجود ندارد. تاریخ‌نگاران درباره [[اسارت]] و چگونگی [[اسلام آوردن]] او [[اختلاف]] نظر دارند. [[ابن اسحاق]]<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۳۸.</ref> از [[ابوهریره]] گزارش کرده است: [[سپاه اسلام]] که برای نبردی بیرون رفته بود، مردی از [[بنی حنیفه]] را به اسارت گرفت و نزد [[رسول خدا]] {{صل}} آورد. آن حضرت فرمود: آیا می‌دانید چه کسی را [[اسیر]] کرده‌اید؟ او [[ثمامة بن اثال حنفی]] است؛ با او خوش [[رفتاری]] کنید. سپس به [[منزل]] رفت و برای او [[غذا]] آورد. پس از آن، هر گاه با ثمامه برخورد می‌کرد، او را به اسلام می‌خواند و او می‌‌گفت: بس است ای محمد! اگر می‌خواهی مرا بکش و اگر فدیه می‌خواهی بگو. مدتی گذشت تا اینکه رسول خدا {{صل}} فرمود: «ثمامه را رها کنید». هنگامی که آزادش کردند، به [[بقیع]] رفت و خود را پا کیزه ساخت و نزد [[رسول الله]] {{صل}} آمد و [[بیعت]] کرد. [[روز]] بعد غذاهای معمول را برایش آوردند، ولی کم خورد و [[مسلمانان]] را به [[شگفتی]] واداشت. رسول خدا {{صل}} فرمود: «از چه درشگفتید؟ از مردی که اول روز با رودهای [[کافر]] غذا خورده و در آخر روز با روده‌ای [[مسلمان]]؟! کافر با هفت روده می‌خورد و مسلمان با یکی». ثمامه سپس به قصد [[عمره]] به [[مکه]] رفت و نزدیک آنجا شروع به لبیک گفتن نمود و نخستین کسی است که چنین کرد. [[قریش]] او را دستگیر کردند و خواستند گردن زنند، ولی برخی گفتند ما برای [[خوراک]] به یمامه نیازمندیم (چون ثمامه از یمامه برای آنان [[غلات]] می‌فرستاد)، [[مشرکان]] به او گفتند: آیا [[منحرف]] (صابئی = [[خارج از دین]]) شدی؟ گفت: نه، بلکه بهترین [[دین]]، [[دین]] محمد او را برگزیدم. از این پس هم ذره‌ای حبوبات به شما نخواهد رسید تا [[رسول خدا]] {{صل}} اجازه دهد. [[ثمامه حنفی]] به یمامه برگشت و دستور داد چیزی به [[مکه]] فرستاده نشود. [[مشرکان]] به [[پیامبر]] نوشتند: تو که به [[صله رحم]] سفارش می‌کنی، با ما [[قطع رحم]] کرده‌ای. پدرانمان را با [[شمشیر]] و [[فرزندان]] را با [[گرسنگی]] می‌کشی. رسول خدا {{صل}} به [[ثمامة بن اثال]] نوشت راه را برای بارهای طعام به مکه باز بگذارد. [[ابن هشام]]<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۳۸.</ref> که بخشی از این گزارش [[ابن اسحاق]] را تکمیل کرده، همچنین می‌گوید: شنیده‌ام وقتی ثمامه حنفی [[اسلام]] آورد، به رسول خدا {{صل}} گفت: چهره تو بدترین صورت نزد من بود، ولی اکنون [[دوست]] داشتنی‌ترین صورت‌ها نزد من است.


اما [[ابن سعد]]<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۷۶.</ref> گزارش [[اسلام آوردن]] [[ثمامه]] را این گونه نقل می‌کند که: رسول خدا{{صل}} از کنار ثمامه می‌گذشت که او قصد کشتن آن [[حضرت]] را کرد، ولی موفق نشد. پس حضرت [[خون]] او را [[مباح]] دانست. سپس ثمامه قصد [[عمره]] کرد و در نزدیکی [[مدینه]] به دست [[مسلمانان]] گرفتار آمد. هنگامی که او را نزد رسول خدا{{صل}} آوردند، گفت: اگر [[عقاب]] کنی، گنهکارم و اگر ببخشی، سپاسگزار. رسول خدا او را بخشید و ثمامه [[مسلمان]] شد.
اما [[ابن سعد]]<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۷۶.</ref> گزارش [[اسلام آوردن]] [[ثمامه]] را این گونه نقل می‌کند که: رسول خدا {{صل}} از کنار ثمامه می‌گذشت که او قصد کشتن آن [[حضرت]] را کرد، ولی موفق نشد. پس حضرت [[خون]] او را [[مباح]] دانست. سپس ثمامه قصد [[عمره]] کرد و در نزدیکی [[مدینه]] به دست [[مسلمانان]] گرفتار آمد. هنگامی که او را نزد رسول خدا {{صل}} آوردند، گفت: اگر [[عقاب]] کنی، گنهکارم و اگر ببخشی، سپاسگزار. رسول خدا او را بخشید و ثمامه [[مسلمان]] شد.


در منابع [[صحابه]] نگاری، همین گزارش‌ها درباره [[اسارت]] و اسلام آوردن وی با اختلافی جزئی از آنچه گفته شد، آمده است<ref>بغوی، معجم الصحابه، ج۱، ص۱۳۱؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۱، ص۵۰۶؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۲۸۸؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۷۷.</ref>. [[ابن حجر]]<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۴۷۱.</ref> افزون بر این مطالب، ذیل ترجمه [[عامر بن سلمه]]، عموی ثمامه، از [[واقدی]] نقل می‌کند که در سال نهم هجرت که رسول خدا{{صل}} [[علاء بن حضرمی]] را به سوی [[منذر بن ساوی]] ([[امیر]] [[بحرین]]) فرستاد، علاء از یمامه هم عبور کرد و ثمامه را به [[اسارت]] گرفت. به نظر می‌رسد موضوع اسارت ثمامه به [[اشتباه]] در این گزارش آمده است؛ زیرا پیش‌تر از ابن هشام نقل شد که وی نزد [[رسول خدا]]{{صل}} [[ایمان]] آورد. به علاوه، وقتی ابن حضرمی برای [[نبرد]] با [[مرتدان]] به یمامه رفت، ثمامه به او پیوست و به [[یاری]] [[مسلمانان]] شتافت<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۲۸۹؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۵۲۶؛ طبری، ج۳، ص۳۰۴.</ref>.
در منابع [[صحابه‌نگاری]]، همین گزارش‌ها درباره [[اسارت]] و اسلام آوردن وی با اختلافی جزئی از آنچه گفته شد، آمده است<ref>بغوی، معجم الصحابه، ج۱، ص۱۳۱؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۱، ص۵۰۶؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۲۸۸؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۷۷.</ref>. [[ابن حجر]]<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۴۷۱.</ref> افزون بر این مطالب، ذیل ترجمه [[عامر بن سلمه]]، عموی ثمامه، از [[واقدی]] نقل می‌کند که در سال نهم هجرت که رسول خدا {{صل}} [[علاء بن حضرمی]] را به سوی [[منذر بن ساوی]] ([[امیر]] [[بحرین]]) فرستاد، علاء از یمامه هم عبور کرد و ثمامه را به [[اسارت]] گرفت. به نظر می‌رسد موضوع اسارت ثمامه به [[اشتباه]] در این گزارش آمده است؛ زیرا پیش‌تر از ابن هشام نقل شد که وی نزد [[رسول خدا]] {{صل}} [[ایمان]] آورد. به علاوه، وقتی ابن حضرمی برای [[نبرد]] با [[مرتدان]] به یمامه رفت، ثمامه به او پیوست و به [[یاری]] [[مسلمانان]] شتافت<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۲۸۹؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۵۲۶؛ طبری، ج۳، ص۳۰۴.</ref>.


[[تاریخ]] نگاران می‌گویند هنگامی که [[مسیلمه]] [[ادعای نبوت]] کرد، ثمامه [[قوم]] خود را [[موعظه]] نمود و گفت: [[محمد]]{{صل}} [[رسول]] خداست و پس از او [[پیامبری]] نخواهد بود و شریکی در [[نبوت]] ندارد. سپس آیاتی از [[سوره غافر]] را [[تلاوت]] کرد و گفت: این کلمات با آنچه مسیلمه می‌گوید، قابل [[قیاس]] نیست<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۷۶.</ref>.
[[تاریخ‌نگاران]] می‌گویند هنگامی که [[مسیلمه]] [[ادعای نبوت]] کرد، ثمامه [[قوم]] خود را [[موعظه]] نمود و گفت: [[محمد]] {{صل}} [[رسول]] خداست و پس از او [[پیامبری]] نخواهد بود و شریکی در [[نبوت]] ندارد. سپس آیاتی از [[سوره غافر]] را [[تلاوت]] کرد و گفت: این کلمات با آنچه مسیلمه می‌گوید، قابل [[قیاس]] نیست<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۷۶.</ref>.


[[طبری]]<ref>طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۳۶۹، ۲۷۲، ۲۸۲ و....</ref> از حضور [[ثمامه حنفی]] و اعزام نیرو از سوی وی برای نبرد با [[مسیلمه کذاب]] و دیگر مرتدان [[سخن]] گفته است. همچنین گفته‌اند هنگام [[تقسیم غنایم]] مرتدان، ردای [[حطم بن ضبیعه]] به ثمامه رسید و [[بنی عبد قیس]] به [[تصور]] اینکه ثمامه بزرگشان را کشته است، او را کشتند<ref>طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۳۱۰ و ۳۱۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۷۸.</ref>. [[زمان]] این حادثه را با توجه به [[جنگ‌های رده]]، می‌‌توان سال [[دوازده]] [[هجری]] تخمین زد.<ref>[[مصطفی صادقی|صادقی، مصطفی]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|مقاله «ثمامة بن اثال بن نعمان حنفی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۲، ص ۳۲۳-۳۲۴.</ref>
[[طبری]]<ref>طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۳۶۹، ۲۷۲، ۲۸۲ و....</ref> از حضور [[ثمامه حنفی]] و اعزام نیرو از سوی وی برای نبرد با [[مسیلمه کذاب]] و دیگر مرتدان [[سخن]] گفته است. همچنین گفته‌اند هنگام [[تقسیم غنایم]] مرتدان، ردای [[حطم بن ضبیعه]] به ثمامه رسید و [[بنی عبد قیس]] به [[تصور]] اینکه ثمامه بزرگشان را کشته است، او را کشتند<ref>طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۳۱۰ و ۳۱۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۷۸.</ref>. [[زمان]] این حادثه را با توجه به [[جنگ‌های رده]]، می‌‌توان سال [[دوازده]] [[هجری]] تخمین زد.<ref>[[مصطفی صادقی|صادقی، مصطفی]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|مقاله «ثمامة بن اثال بن نعمان حنفی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۲، ص ۳۲۳-۳۲۴.</ref>
۲۱۸٬۱۴۸

ویرایش