نعمان بن مالک در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-{{ویرایش غیرنهایی}} +))
جز (جایگزینی متن - 'اهل مدینه' به 'اهل مدینه')
 
(۱۱ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = نعمان بن مالک
| عنوان مدخل  = [[نعمان بن مالک]]
| مداخل مرتبط = [[نعمان بن مالک در تاریخ اسلامی]] - [[نعمان بن مالک در تراجم و رجال]]
| پرسش مرتبط  =
}}


{{امامت}}
== مقدمه ==
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
[[نعمان بن مالک بن ثعلبه]] یکی از [[یاران رسول خدا]] {{صل}} بوده است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۰۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۵۶۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۳۵۷.</ref>. در برخی منابع از نعمان بن مالک دیگری نیز نام برده شده که به نعمان بن قوقل معروف است. عده‌ای هر دو را یک نفر می‌دانند و عده‌ای بین آن دو فرق گذاشته‌اند.
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[نعمان بن مالک]]''' است. "'''[[نعمان بن مالک]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[نعمان بن مالک در تاریخ اسلامی]] | [[نعمان بن مالک در تراجم و رجال]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">


==مقدمه==
[[ابن سعد]] می‌نویسد: نعمان، [[اعرج بن مالک بن ثعلبة بن أصرم بن فهر بن ثعلبة بن قوقل]]، از تیره [[بنی غنم]] و از [[انصار]] و [[اهل مدینه]] و [[قبیله خزرج]] بود. ثعلبة بن دَعد همان کسی است که به او قوقل می‌گفتند و فرد قدرتمندی بوده و هرگاه شخص ترسانی به او [[پناه]] می‌برد، به او می‌گفت: هر کجا می‌خواهی برو که در امانی؛ لذا همه بنوغنم و بنو سالم را قواقله نامیدند و در دفتر [[بیت المال]] هم به نام بنی قوقل خوانده می‌شدند <ref> الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۴۱۴.</ref>.
[[نعمان بن مالک بن ثعلبه]] یکی از [[یاران رسول خدا]]{{صل}} بوده است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۰۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۵۶۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۳۵۷.</ref>. در برخی منابع از نعمان بن مالک دیگری نیز نام برده شده که به نعمان بن قوقل معروف است. عده‌ای هر دو را یک نفر می‌دانند و عده‌ای بین آن دو فرق گذاشته‌اند.


[[ابن سعد]] می‌نویسد: نعمان، [[اعرج بن مالک بن ثعلبة بن أصرم بن فهر بن ثعلبة بن قوقل]]، از تیره [[بنی غنم]] و از [[انصار]] و [[اهل]] [[مدینه]] و [[قبیله خزرج]] بود. ثعلبة بن دَعد همان کسی است که به او قوقل می‌گفتند و فرد قدرتمندی بوده و هرگاه شخص ترسانی به او [[پناه]] می‌برد، به او می‌گفت: هر کجا می‌خواهی برو که در امانی؛ لذا همه بنوغنم و بنو سالم را قواقله نامیدند و در دفتر [[بیت المال]] هم به نام بنی قوقل خوانده می‌شدند <ref> الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۴۱۴.</ref>.
[[ابن اثیر]] نیز می‌نویسد: نعمان مردی لنگ بود و با همان پای لنگش در [[جنگ بدر]] شرکت کرد و در [[جنگ احد]] با خدایش چنین [[مناجات]] کرد: پروردگارا! از تو می‌خواهم که قبل از آنکه [[آفتاب]] غروب کند، با این پای لنگم بر سر سبزی‌های [[بهشت]] پای نهم. پس دعایش [[مستجاب]] و در [[احد]] کشته شد. پس از کشته شدنش [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "او به خدای خود [[امیدوار]] شد و چنان شد که او می‌خواست. او را دیدم که در بهشت می‌خرامد ولی لنگ نبود"<ref>{{متن حدیث|ظن بالله ظنا فوجده عند ظنه، لقد رأیته یطأ فی خضرها ما به عرج}}؛ اسدالغابه، ج۴، ص۵۶۳.</ref>.
 
[[ابن اثیر]] نیز می‌نویسد: نعمان مردی لنگ بود و با همان پای لنگش در [[جنگ بدر]] شرکت کرد و در [[جنگ احد]] با خدایش چنین [[مناجات]] کرد: پروردگارا! از تو می‌خواهم که قبل از آنکه [[آفتاب]] غروب کند، با این پای لنگم بر سر سبزی‌های [[بهشت]] پای نهم. پس دعایش [[مستجاب]] و در [[احد]] کشته شد. پس از کشته شدنش [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "او به خدای خود [[امیدوار]] شد و چنان شد که او می‌خواست. او را دیدم که در بهشت می‌خرامد ولی لنگ نبود"<ref>{{متن حدیث|ظن بالله ظنا فوجده عند ظنه، لقد رأیته یطأ فی خضرها ما به عرج}}؛ اسدالغابه، ج۴، ص۵۶۳.</ref>.


اما [[عبد الله بن محمد بن عماره]] می‌گوید: کسی که در [[بدر]] شرکت داشته و در احد [[شهید]] شد، نعمان اعرج بن مالک بن ثعلبة بن أصرم بن فهر بن ثعلبة بن غنم است و [[مادر]] او [[عمره]]، دختر [[ذیاد بن عمرو بن زمزمة بن عمرو بن عمارة بن مالک]] از [[طایفه]] بنی غُضینه و از [[قبیله]] بَلیّ و [[خواهر]] مجذّر بن زیاد بود. و کسی که ملقب به قوقل بوده، [[نعمان بن مالک بن ثعلبة بن دعد بن فهر بن ثعلبة بن غنم]] است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۴۱۴.</ref>.
اما [[عبد الله بن محمد بن عماره]] می‌گوید: کسی که در [[بدر]] شرکت داشته و در احد [[شهید]] شد، نعمان اعرج بن مالک بن ثعلبة بن أصرم بن فهر بن ثعلبة بن غنم است و [[مادر]] او [[عمره]]، دختر [[ذیاد بن عمرو بن زمزمة بن عمرو بن عمارة بن مالک]] از [[طایفه]] بنی غُضینه و از [[قبیله]] بَلیّ و [[خواهر]] مجذّر بن زیاد بود. و کسی که ملقب به قوقل بوده، [[نعمان بن مالک بن ثعلبة بن دعد بن فهر بن ثعلبة بن غنم]] است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۴۱۴.</ref>.
خط ۱۸: خط ۱۷:
[[ابن اثیر]] در جای دیگری می‌نویسد: [[گمان]] می‌کنم و بلکه [[یقین]] دارم که این [[نعمان]]- نعمان بن مالک بن ثعلبة بن دغد. همان نعمان بن قوقل است؛ یعنی نعمان اعرج بن مالک بن ثعلبة بن اصرم. [[نسب]] هر دو و حالت حضور آن دو در [[روز]] [[بدر]] و شهادت‌شان در روز [[احد]] یکی است. در نسب‌شان اختلافی نیست در، مگر در اسم دعد و اصرم، و این گونه [[اختلافات]] و بلکه بیشتر از آن هم گاه در نسب‌ها دیده می‌شود<ref>اسد الغابه، ج۴، ص۵۶۵.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[نعمان بن مالک (مقاله)|مقاله «نعمان بن مالک»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۰۷ - ۴۰۸.</ref>
[[ابن اثیر]] در جای دیگری می‌نویسد: [[گمان]] می‌کنم و بلکه [[یقین]] دارم که این [[نعمان]]- نعمان بن مالک بن ثعلبة بن دغد. همان نعمان بن قوقل است؛ یعنی نعمان اعرج بن مالک بن ثعلبة بن اصرم. [[نسب]] هر دو و حالت حضور آن دو در [[روز]] [[بدر]] و شهادت‌شان در روز [[احد]] یکی است. در نسب‌شان اختلافی نیست در، مگر در اسم دعد و اصرم، و این گونه [[اختلافات]] و بلکه بیشتر از آن هم گاه در نسب‌ها دیده می‌شود<ref>اسد الغابه، ج۴، ص۵۶۵.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[نعمان بن مالک (مقاله)|مقاله «نعمان بن مالک»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۰۷ - ۴۰۸.</ref>


==نعمان و [[جنگ احد]]==
== نعمان و [[جنگ احد]] ==
نقل شده، هنگامی که [[قریش]] به نزدیکی [[مدینه]] رسیده، و بارهای خود را گشوده، آرام گرفتند، [[پیامبر]]{{صل}} [[حباب بن منذر]] بن جموح را مخفیانه برای کسب خبر و ارزیابی [[دشمن]] میان ایشان فرستاد و به او امر فرمود: "چون برگشتی نزد هیچ یک از [[مسلمانان]] به من گزارش نده مگر اینکه بگویی دشمن را اندک دیدم". حباب برگشت و در [[خلوت]] به پیامبر{{صل}} گزارش داد. پیامبر{{صل}} به او فرمودند: "چه دیدی؟" او گفت: "ای [[رسول خدا]]، تعدادشان را سه هزار نفر تخمین زدم؛ ممکن است اندکی کم یا بیشتر باشند. دویست اسب همراه دارند و حدود هفتصد نفر [[زره]] دار". پیامبر{{صل}} پرسید: آیا زنها را هم دیدی؟ او گفت: "آری زن‌هایی همراه ایشان دیدم که طبل به همراه داشتند". پیامبر{{صل}} فرمود: "می‌خواهند [[قوم]] را تحریک کنند و کشته شدگان بدر را به یاد ایشان بیاورند". آن گاه فرمود: "به من هم همین [[اخبار]] رسیده است، از ایشان چیزی بازگو نکن؛ [[خدا]] برای ما کافی است و او [[بهترین]] [[وکیل]] است. خدایا به تو [[پناه]] می‌برم و کار را به تو وا می‌گذارم".
نقل شده، هنگامی که [[قریش]] به نزدیکی [[مدینه]] رسیده، و بارهای خود را گشوده، آرام گرفتند، [[پیامبر]] {{صل}} [[حباب بن منذر]] بن جموح را مخفیانه برای کسب خبر و ارزیابی [[دشمن]] میان ایشان فرستاد و به او امر فرمود: "چون برگشتی نزد هیچ یک از [[مسلمانان]] به من گزارش نده مگر اینکه بگویی دشمن را اندک دیدم". حباب برگشت و در [[خلوت]] به پیامبر {{صل}} گزارش داد. پیامبر {{صل}} به او فرمودند: "چه دیدی؟" او گفت: "ای [[رسول خدا]]، تعدادشان را سه هزار نفر تخمین زدم؛ ممکن است اندکی کم یا بیشتر باشند. دویست اسب همراه دارند و حدود هفتصد نفر [[زره]] دار". پیامبر {{صل}} پرسید: آیا زنها را هم دیدی؟ او گفت: "آری زن‌هایی همراه ایشان دیدم که طبل به همراه داشتند". پیامبر {{صل}} فرمود: "می‌خواهند [[قوم]] را تحریک کنند و کشته شدگان بدر را به یاد ایشان بیاورند". آن گاه فرمود: "به من هم همین [[اخبار]] رسیده است، از ایشان چیزی بازگو نکن؛ [[خدا]] برای ما کافی است و او [[بهترین]] [[وکیل]] است. خدایا به تو [[پناه]] می‌برم و کار را به تو وا می‌گذارم".


آمدن [[قریش]]، [[روز]] [[پنجشنبه]]، پنج شب از [[شوال]] گذشته صورت گرفت و واقعه [[جنگ]] روز [[شنبه]] هفتم شوال بود. بزرگان [[اوس و خزرج]] مانند [[سعد بن عباده]]، [[سعد بن معاذ]] و [[اسید بن حضیر]] همراه با عده‌ای، در حالی که مسلح بودند، [[شب جمعه]] را در [[مسجد]] و کنار [[خانه پیامبر]]{{صل}} گذراندند، چون از [[شبیخون]] [[مشرکان]] [[بیم]] داشتند. [[مسلمانان]] شب جمعه از [[مدینه]] [[پاسداری]] کردند تا آنکه صبح شد.
آمدن [[قریش]]، [[روز]] [[پنجشنبه]]، پنج شب از [[شوال]] گذشته صورت گرفت و واقعه [[جنگ]] روز [[شنبه]] هفتم شوال بود. بزرگان [[اوس و خزرج]] مانند [[سعد بن عباده]]، [[سعد بن معاذ]] و [[اسید بن حضیر]] همراه با عده‌ای، در حالی که مسلح بودند، [[شب جمعه]] را در [[مسجد]] و کنار [[خانه پیامبر]] {{صل}} گذراندند، چون از [[شبیخون]] [[مشرکان]] [[بیم]] داشتند. [[مسلمانان]] شب جمعه از [[مدینه]] [[پاسداری]] کردند تا آنکه صبح شد.


پس از آن [[رسول خدا]]{{صل}} به [[منبر]] رفت و فرمود: "آرای خود را به من بگویید". [[پیامبر]]{{صل}} خود [[تصمیم]] داشت که به سلل خوابی که دیده بود<ref>همان شب پیامبر{{صل}} خوابی دید و چون صبح شد و مردم جمع شدند، پیامبر{{صل}} بر منبر رفت و پس از ستایش الهی چنین فرمود: "ای مردم، من خوابی دیده‌ام؛ در خواب دیدم که گویی در زره‌ای محکم هستم و شمشیرم ذو الفقار، از قبضه، شکسته و شکاف برداشته است. دیدم گاو نری کشته شد و من قوچی را از پی خود می‌کشیدم". مردم گفتند: آن را چگونه تعبیر می‌فرمایید؟ پیامبر{{صل}} فرمود: آن زره محکم، شهر مدینه است، پس در همان جا بمانید؛ اما شکستن شمشیرم، اندوه و مصیبتی است که به من می‌رسد. گاوی هم که کشته شد، کشته شدن برخی از اصحاب من است؛ قوچی که از پی خود می‌کشیدم، لشکر دشمن است که به خواست خدا آنها را خواهیم کشت"؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۰۹.</ref>، هم از مدینه بیرون نرود و هم [[دوست]] داشت که [[مردم]] با او موافقت کنند که طبق همان تعبیری که فرموده بود، عمل کند. پس [[عبدالله بن ابی]] به پا خاست و گفت: "ای رسول خدا، در [[جاهلیت]] ما در داخل مدینه[[جنگ]] می‌کردیم، [[زنان]] و [[کودکان]] را در حصارها قرار می‌دادیم و همراه آنها مقدار زیادی سنگ می‌گذاشتیم به طوری که گاهی تا یک ماه بچه‌ها می‌توانستند برای ما سنگ بیاورند و ما را در [[ستیز]] با [[دشمن]] [[یاری]] دهند. خانه‌های اطراف [[مدینه]] را هم طوری به هم متصل می‌ساختیم که از هر طرف چون حصار بود. [[زن‌ها]] و بچه‌ها از بالای دژها و کوشک‌ها سنگ می‌پراندند و ما در کوچه‌ها با [[شمشیر]] [[جنگ]] می‌کردیم. ای [[رسول خدا]]، [[شهر]] ما دست نخورده و هرگز از هم پاشیده نشده است، هر گاه در برابر دشمن بیرون رفتیم، [[شکست]] خورده‌ایم و هرگاه دشمن به [[شهر]] در آمده است، او را [[شکست]] داده‌ایم. اکنون هم ای رسول خدا، آنها را واگذار؛ چه اگر بخواهند به مانند این است که در بدترین زندان‌ها ماندگار شده‌اند و اگر باز گردند [[خوار]] و [[زبون]] باز خواهند گشت و به خیری نخواهند رسید. ای رسول خدا، این [[رأی]] مرا بپذیرید و بدانید که من این مطلب را از بزرگان [[قوم]] خود و [[خردمندان]] ایشان به [[ارث]] برده‌ام؛ خردمندانی که مرد [[جنگ]] و کار آزموده هم بوده‌اند". رأی [[پیامبر]]{{صل}} و بزرگان [[مهاجران]] و [[انصار]] هم همین رأی بود.
پس از آن [[رسول خدا]] {{صل}} به [[منبر]] رفت و فرمود: "آرای خود را به من بگویید". [[پیامبر]] {{صل}} خود [[تصمیم]] داشت که به سلل خوابی که دیده بود<ref>همان شب پیامبر {{صل}} خوابی دید و چون صبح شد و مردم جمع شدند، پیامبر {{صل}} بر منبر رفت و پس از ستایش الهی چنین فرمود: "ای مردم، من خوابی دیده‌ام؛ در خواب دیدم که گویی در زره‌ای محکم هستم و شمشیرم ذو الفقار، از قبضه، شکسته و شکاف برداشته است. دیدم گاو نری کشته شد و من قوچی را از پی خود می‌کشیدم". مردم گفتند: آن را چگونه تعبیر می‌فرمایید؟ پیامبر {{صل}} فرمود: آن زره محکم، شهر مدینه است، پس در همان جا بمانید؛ اما شکستن شمشیرم، اندوه و مصیبتی است که به من می‌رسد. گاوی هم که کشته شد، کشته شدن برخی از اصحاب من است؛ قوچی که از پی خود می‌کشیدم، لشکر دشمن است که به خواست خدا آنها را خواهیم کشت"؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۰۹.</ref>، هم از مدینه بیرون نرود و هم [[دوست]] داشت که [[مردم]] با او موافقت کنند که طبق همان تعبیری که فرموده بود، عمل کند. پس [[عبدالله بن ابی]] به پا خاست و گفت: "ای رسول خدا، در [[جاهلیت]] ما در داخل مدینه[[جنگ]] می‌کردیم، [[زنان]] و [[کودکان]] را در حصارها قرار می‌دادیم و همراه آنها مقدار زیادی سنگ می‌گذاشتیم به طوری که گاهی تا یک ماه بچه‌ها می‌توانستند برای ما سنگ بیاورند و ما را در [[ستیز]] با [[دشمن]] [[یاری]] دهند. خانه‌های اطراف [[مدینه]] را هم طوری به هم متصل می‌ساختیم که از هر طرف چون حصار بود. [[زن‌ها]] و بچه‌ها از بالای دژها و کوشک‌ها سنگ می‌پراندند و ما در کوچه‌ها با [[شمشیر]] [[جنگ]] می‌کردیم. ای [[رسول خدا]]، [[شهر]] ما دست نخورده و هرگز از هم پاشیده نشده است، هر گاه در برابر دشمن بیرون رفتیم، [[شکست]] خورده‌ایم و هرگاه دشمن به [[شهر]] در آمده است، او را [[شکست]] داده‌ایم. اکنون هم ای رسول خدا، آنها را واگذار؛ چه اگر بخواهند به مانند این است که در بدترین زندان‌ها ماندگار شده‌اند و اگر باز گردند [[خوار]] و [[زبون]] باز خواهند گشت و به خیری نخواهند رسید. ای رسول خدا، این [[رأی]] مرا بپذیرید و بدانید که من این مطلب را از بزرگان [[قوم]] خود و [[خردمندان]] ایشان به [[ارث]] برده‌ام؛ خردمندانی که مرد [[جنگ]] و کار آزموده هم بوده‌اند". رأی [[پیامبر]] {{صل}} و بزرگان [[مهاجران]] و [[انصار]] هم همین رأی بود.


پیامبر{{صل}} فرمود: "در مدینه بمانید و زن‌ها و بچه‌ها را در کوشک‌ها بگذارید. اگر دشمن به شهر وارد شد، در کوچه‌ها با آنها جنگ می‌کنیم. ما به شرایط مدینه از آنها آگاه‌تریم. به علاوه، از بالای حصارها و ایوان‌ها تیر باران‌شان کنید". خانه‌های مدینه را متصل به هم ساخته بودند و چون حصار بود. نوجوانانی که در [[بدر]] حضور نداشتند و از پیامبر{{صل}} خواسته بودند که آنها را به جنگ ببرد و [[مشتاق]] [[شهادت]] بودند و [[برخورد با دشمن]] را [[دوست]] داشتند، گفتند: ای رسول خدا، ما را به سوی دشمن ببر! برخی از بزرگان و [[خیرخواهان]] چون [[حمزة بن عبد المطلب]]، [[سعد بن عباده]]، [[نعمان بن مالک بن ثعلبه]] و برخی دیگر از [[اوس و خزرج]] هم گفتند: ای رسول خدا، می‌ترسیم دشمن [[تصور]] کند که ما از [[ترس]] برخورد با آنها بیرون نرفته‌ایم و این موضوع سبب گستاخی ایشان نسبت به ما شود. شما [[روز]] [[بدر]] همراه سیصد مرد بودی و [[خداوند]] پیروزت فرمود و حال آنکه امروز ما زیاد هستیم. ما آرزوی چنین روزی را داشتیم و از خداوند آن را می‌خواستیم. اکنون خداوند این را برای مان فراهم ساخته است. ایشان [[جامه]] [[جنگ]] پوشیده و [[شمشیر]] بسته بودند و همچون پهلوانان می‌نمودند، ولی [[پیامبر]]{{صل}} این [[اصرار]] ایشان را خوش نمی‌داشت. [[مالک بن سنان]]، [[پدر]] [[ابوسعید خدری]] هم گفت: "ای [[رسول خدا]]، به [[خدا]] قسم ما میان دو عمل خیر قرار داریم، یا خداوند ما را بر آنها [[پیروز]] می‌کند که همان است که می‌خواهیم و خداوند آنها را در برابر ما [[خوار]] خواهد فرمود و این واقعه هم مثل واقعه بدر خواهد بود و جز گروهی پراکنده کسی از ایشان باقی نخواهد ماند؛ یا آنکه خداوند [[شهادت]] را روزی ما خواهد فرمود. ای رسول خدا، برای ما مهم نیست که کدام یک باشد، زیرا هر دو خیر است". به ما خبری نرسیده که پیامبر{{صل}} چه پاسخی به او فرموده‌اند و او [[سکوت]] کرد. [[حمزة بن عبد المطلب]] گفت: "[[سوگند]] به کسی که [[قرآن]] را بر تو نازل فرموده است، امروز هیچ خوراکی نخواهم خورد مگر آنکه بیرون از [[مدینه]] با شمشیر خود به [[دشمن]] بتازم".
پیامبر {{صل}} فرمود: "در مدینه بمانید و زن‌ها و بچه‌ها را در کوشک‌ها بگذارید. اگر دشمن به شهر وارد شد، در کوچه‌ها با آنها جنگ می‌کنیم. ما به شرایط مدینه از آنها آگاه‌تریم. به علاوه، از بالای حصارها و ایوان‌ها تیر باران‌شان کنید". خانه‌های مدینه را متصل به هم ساخته بودند و چون حصار بود. نوجوانانی که در [[بدر]] حضور نداشتند و از پیامبر {{صل}} خواسته بودند که آنها را به جنگ ببرد و [[مشتاق]] [[شهادت]] بودند و [[برخورد با دشمن]] را [[دوست]] داشتند، گفتند: ای رسول خدا، ما را به سوی دشمن ببر! برخی از بزرگان و [[خیرخواهان]] چون [[حمزة بن عبد المطلب]]، [[سعد بن عباده]]، [[نعمان بن مالک بن ثعلبه]] و برخی دیگر از [[اوس و خزرج]] هم گفتند: ای رسول خدا، می‌ترسیم دشمن [[تصور]] کند که ما از [[ترس]] برخورد با آنها بیرون نرفته‌ایم و این موضوع سبب گستاخی ایشان نسبت به ما شود. شما [[روز]] [[بدر]] همراه سیصد مرد بودی و [[خداوند]] پیروزت فرمود و حال آنکه امروز ما زیاد هستیم. ما آرزوی چنین روزی را داشتیم و از خداوند آن را می‌خواستیم. اکنون خداوند این را برای مان فراهم ساخته است. ایشان [[جامه]] [[جنگ]] پوشیده و [[شمشیر]] بسته بودند و همچون پهلوانان می‌نمودند، ولی [[پیامبر]] {{صل}} این [[اصرار]] ایشان را خوش نمی‌داشت. [[مالک بن سنان]]، [[پدر]] [[ابوسعید خدری]] هم گفت: "ای [[رسول خدا]]، به [[خدا]] قسم ما میان دو عمل خیر قرار داریم، یا خداوند ما را بر آنها [[پیروز]] می‌کند که همان است که می‌خواهیم و خداوند آنها را در برابر ما [[خوار]] خواهد فرمود و این واقعه هم مثل واقعه بدر خواهد بود و جز گروهی پراکنده کسی از ایشان باقی نخواهد ماند؛ یا آنکه خداوند [[شهادت]] را روزی ما خواهد فرمود. ای رسول خدا، برای ما مهم نیست که کدام یک باشد، زیرا هر دو خیر است". به ما خبری نرسیده که پیامبر {{صل}} چه پاسخی به او فرموده‌اند و او [[سکوت]] کرد. [[حمزة بن عبد المطلب]] گفت: "[[سوگند]] به کسی که [[قرآن]] را بر تو نازل فرموده است، امروز هیچ خوراکی نخواهم خورد مگر آنکه بیرون از [[مدینه]] با شمشیر خود به [[دشمن]] بتازم".


گویند: [[حمزه]] روزهای [[جمعه]] و [[شنبه]] را [[روزه]] بود و هنگامی که با دشمن هم روبرو می‌شد، همچنان روزه داشت. [[نعمان بن مالک بن ثعلبه]] که از [[بنی سالم]] بود، گفت: "ای رسول خدا، درباره کشته شدن گاو که به کشته شدن أصحابت تعبیر فرمودی، شهادت می‌دهم که من هم از آنها هستم، چرا ما را از [[بهشت]] [[محروم]] می‌سازی؟ سوگند به خدایی که غیر از او خدایی نیست، من به بهشت وارد خواهم شد". پیامبر{{صل}} فرمود: "به چه دلیل این را می‌گویی؟" او گفت: "من خدا و رسول خدا را دوست دارم و روز جنگ نخواهم گریخت". [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "راست گفتی!" و نعمان در آن [[روز]] به [[شهادت]] رسید. چون [[مردم]] فقط خواهان [[خروج]] از [[مدینه]] بودند، پیامبر{{صل}} [[نماز جمعه]] را با مردم خواند و آنها را [[موعظه]] کرد و به تلاش امر فرمود و به آنها خبر داد که اگر [[صبر]] و [[شکیبایی]] داشته باشند، [[پیروزی]] و [[نصرت]] از آن ایشان خواهد بود. چون پیامبر{{صل}} به آنها اعلام فرمود که به بیرون مدینه خواهند رفت، آنها خوشحال شدند. تعداد زیادی هم بیرون رفتن از مدینه را [[دوست]] نمی‌داشتند. پیامبر{{صل}} [[فرمان]] داد تا همگی برای [[مقابله با دشمن]] آماده باشند و آنگاه [[نماز عصر]] را با مردم گزارد. مردم و اهالی بالای مدینه همه گرد آمده بودند، [[زنان]] بالای پشت بام‌ها جمع شده بودند، [[بنی عمرو بن عوف]] و وابستگان ایشان و [[قبیله]] نبیت و وابستگانشان هم آمده بودند، در حالی که همگی مسلح بودند.... [[مالک بن عمرو نجاری]] [[روز جمعه]] در گذشت. چون پیامبر{{صل}} [[لباس]] [[جنگ]] پوشیده بود، از [[خانه]] بیرون آمد و بر جنازه او که در جای جنازه‌ها نهاده بودند، [[نماز]] گزارد. آن گاه مرکب خود را خواست و برای رفتن به [[احد]] سوار شد<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۱۴- ۲۰۷ (با تلخیص) و ر.ک: موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۵۳-۲۶۱.</ref>.
گویند: [[حمزه]] روزهای [[جمعه]] و [[شنبه]] را [[روزه]] بود و هنگامی که با دشمن هم روبرو می‌شد، همچنان روزه داشت. [[نعمان بن مالک بن ثعلبه]] که از [[بنی سالم]] بود، گفت: "ای رسول خدا، درباره کشته شدن گاو که به کشته شدن أصحابت تعبیر فرمودی، شهادت می‌دهم که من هم از آنها هستم، چرا ما را از [[بهشت]] [[محروم]] می‌سازی؟ سوگند به خدایی که غیر از او خدایی نیست، من به بهشت وارد خواهم شد". پیامبر {{صل}} فرمود: "به چه دلیل این را می‌گویی؟" او گفت: "من خدا و رسول خدا را دوست دارم و روز جنگ نخواهم گریخت". [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "راست گفتی!" و نعمان در آن [[روز]] به [[شهادت]] رسید. چون [[مردم]] فقط خواهان [[خروج]] از [[مدینه]] بودند، پیامبر {{صل}} [[نماز جمعه]] را با مردم خواند و آنها را [[موعظه]] کرد و به تلاش امر فرمود و به آنها خبر داد که اگر [[صبر]] و [[شکیبایی]] داشته باشند، [[پیروزی]] و [[نصرت]] از آن ایشان خواهد بود. چون پیامبر {{صل}} به آنها اعلام فرمود که به بیرون مدینه خواهند رفت، آنها خوشحال شدند. تعداد زیادی هم بیرون رفتن از مدینه را [[دوست]] نمی‌داشتند. پیامبر {{صل}} [[فرمان]] داد تا همگی برای [[مقابله با دشمن]] آماده باشند و آنگاه [[نماز عصر]] را با مردم گزارد. مردم و اهالی بالای مدینه همه گرد آمده بودند، [[زنان]] بالای پشت بام‌ها جمع شده بودند، [[بنی عمرو بن عوف]] و وابستگان ایشان و [[قبیله]] نبیت و وابستگانشان هم آمده بودند، در حالی که همگی مسلح بودند.... [[مالک بن عمرو نجاری]] [[روز جمعه]] در گذشت. چون پیامبر {{صل}} [[لباس]] [[جنگ]] پوشیده بود، از [[خانه]] بیرون آمد و بر جنازه او که در جای جنازه‌ها نهاده بودند، [[نماز]] گزارد. آن گاه مرکب خود را خواست و برای رفتن به [[احد]] سوار شد<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۱۴- ۲۰۷ (با تلخیص) و ر. ک: موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۵۳-۲۶۱.</ref>.


در این [[جنگ]]، [[نعمان بن مالک]] به دست [[صفوان بن امیه]] به شهادت رسید<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۰۳.</ref>. بعد از جنگ، [[زمان]] [[خاک]] سپاری [[شهدا]] رسید. نعمان بن مالک را به همراه [[مجذر بن ذیاد]] و [[عبدة بن حسحاس]] در یک جا به خاک سپردند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۱۰.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[نعمان بن مالک (مقاله)|مقاله «نعمان بن مالک»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۰۸ - ۴۱۲.</ref>
در این [[جنگ]]، [[نعمان بن مالک]] به دست [[صفوان بن امیه]] به شهادت رسید<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۰۳.</ref>. بعد از جنگ، [[زمان]] [[خاک]] سپاری [[شهدا]] رسید. نعمان بن مالک را به همراه [[مجذر بن ذیاد]] و [[عبدة بن حسحاس]] در یک جا به خاک سپردند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۱۰.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[نعمان بن مالک (مقاله)|مقاله «نعمان بن مالک»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۰۸ - ۴۱۲.</ref>


==پیامبر{{صل}} و [[زیارت]] [[قبر]] شهدا==
== پیامبر {{صل}} و [[زیارت]] [[قبر]] شهدا ==
نقل شده، پیامبر{{صل}} سالی یک بار به زیارت شهدا می‌آمد و چون به اولین نقطه [[قبرستان]] می‌رسید، با صدای بلند می‌فرمود: {{متن حدیث|اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى اَلدّٰارِ}}؛ [[سلام]] بر شما باد به سبب [[پایداری]] و شکیبایی‌تان و خانه [[آخرت]] چه نیکوست! پیامبر{{صل}} مکرر می‌فرمود: ای کاش من هم با [[شهیدان]] [[کوه]] [[احد]] [[شهید]] می‌شدم. [[فاطمه]]{{ع}} [[دختر رسول خدا]]{{صل}} هر دو سه [[روز]] یک بار به [[زیارت]] [[شهدا]] می‌رفت و کنار [[قبور]] ایشان می‌گریست و [[دعا]] می‌کرد. روزی [[پیامبر]]{{صل}} از کنار [[قبر]] [[مصعب بن عمیر]] گذشت، پس ایستاد و برای او دعا کرد و این [[آیه]] را [[تلاوت]] فرمود: {{متن قرآن|رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا}}<ref>«از مؤمنان، کسانی هستند که به پیمانی که با خداوند بستند وفا کردند؛ برخی از آنان پیمان خویش را به جای آوردند و برخی چشم به راه دارند و به هیچ روی (پیمان خود را) دگرگون نکردند» سوره احزاب، آیه ۲۳.</ref>. آنگاه فرمود: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنَّ هَؤُلاَءِ شُهَدَاءُ عِنْدَ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، فَأْتُوهُمْ وَزُورُوهُمْ، والَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لاَ يُسَلِّمُ عَلَيْهِمْ أَحَدٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ إِلاَّ رَدُّوا عَلَيْهِ}}؛ در [[روز قیامت]] [[گواهی]] می‌دهم که ایشان شهیدان [[راه]] خدایند؛ به زیارت اینها بیایید و به ایشان [[سلام]] دهید. [[سوگند]] به آن کس که [[جان]] من در دست اوست، هر کس تا روز قیامت به ایشان سلام دهد، پاسخش را می‌دهند. [[ابوسعید خدری]] کنار قبر [[حمزه]] می‌ایستاد و دعا می‌کرد و به همراهان خود می‌گفت: هر کس بر ایشان سلام دهد، پاسخش را خواهند داد؛ [[زیارت]] ایشان و [[سلام کردن]] بر ایشان را رها مکنید. [[ابوسفیان]]، [[خادم]] بن ابی [[احمد]] می‌گفت که همراه [[محمد بن مسلمه]] و [[سلمة بن سلامة]] بن وقش در هر ماه یک بار به زیارت شهیدان[[احد]] می‌رفتند و نخست بر قبر حمزه سلام می‌دادند و کنار قبر او و قبر [[عبدالله بن عمرو بن حرام]] و قبور دیگری که آنجاست، می‌ایستاد. [[ام سلمه]]، [[همسر گرامی رسول خدا]]{{صل}} هم در هر ماه یک [[روز]] به [[زیارت]] شهدای [[احد]] می‌رفت؛ بر آنها [[سلام]] می‌داد و تمام روز را آنجا می‌ماند. [[ابو هریره]] هم بسیار به زیارت ایشان می‌رفت.
نقل شده، پیامبر {{صل}} سالی یک بار به زیارت شهدا می‌آمد و چون به اولین نقطه [[قبرستان]] می‌رسید، با صدای بلند می‌فرمود: {{متن حدیث|اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى اَلدّٰارِ}}؛ [[سلام]] بر شما باد به سبب [[پایداری]] و شکیبایی‌تان و خانه [[آخرت]] چه نیکوست! پیامبر {{صل}} مکرر می‌فرمود: ای کاش من هم با [[شهیدان]] [[کوه]] [[احد]] [[شهید]] می‌شدم. [[فاطمه]] {{ع}} [[دختر رسول خدا]] {{صل}} هر دو سه [[روز]] یک بار به [[زیارت]] [[شهدا]] می‌رفت و کنار [[قبور]] ایشان می‌گریست و [[دعا]] می‌کرد. روزی [[پیامبر]] {{صل}} از کنار [[قبر]] [[مصعب بن عمیر]] گذشت، پس ایستاد و برای او دعا کرد و این [[آیه]] را [[تلاوت]] فرمود: {{متن قرآن|رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا}}<ref>«از مؤمنان، کسانی هستند که به پیمانی که با خداوند بستند وفا کردند؛ برخی از آنان پیمان خویش را به جای آوردند و برخی چشم به راه دارند و به هیچ روی (پیمان خود را) دگرگون نکردند» سوره احزاب، آیه ۲۳.</ref>. آنگاه فرمود: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنَّ هَؤُلاَءِ شُهَدَاءُ عِنْدَ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، فَأْتُوهُمْ وَزُورُوهُمْ، والَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لاَ يُسَلِّمُ عَلَيْهِمْ أَحَدٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ إِلاَّ رَدُّوا عَلَيْهِ}}؛ در [[روز قیامت]] [[گواهی]] می‌دهم که ایشان شهیدان [[راه]] خدایند؛ به زیارت اینها بیایید و به ایشان [[سلام]] دهید. [[سوگند]] به آن کس که [[جان]] من در دست اوست، هر کس تا روز قیامت به ایشان سلام دهد، پاسخش را می‌دهند. [[ابوسعید خدری]] کنار قبر [[حمزه]] می‌ایستاد و دعا می‌کرد و به همراهان خود می‌گفت: هر کس بر ایشان سلام دهد، پاسخش را خواهند داد؛ [[زیارت]] ایشان و [[سلام کردن]] بر ایشان را رها مکنید. [[ابوسفیان]]، [[خادم]] بن ابی [[احمد]] می‌گفت که همراه [[محمد بن مسلمه]] و [[سلمة بن سلامة]] بن وقش در هر ماه یک بار به زیارت شهیدان[[احد]] می‌رفتند و نخست بر قبر حمزه سلام می‌دادند و کنار قبر او و قبر [[عبدالله بن عمرو بن حرام]] و قبور دیگری که آنجاست، می‌ایستاد. [[ام سلمه]]، [[همسر گرامی رسول خدا]] {{صل}} هم در هر ماه یک [[روز]] به [[زیارت]] شهدای [[احد]] می‌رفت؛ بر آنها [[سلام]] می‌داد و تمام روز را آنجا می‌ماند. [[ابو هریره]] هم بسیار به زیارت ایشان می‌رفت.


[[فاطمه خزاعی]] نقل می‌کند: روزی هنگام غروب [[آفتاب]] با خواهرم از آنجا می‌گذشتیم به او گفتم: بیا به [[قبر]] [[حمزه]] سلامی بدهیم و برگردیم. او گفت: "بسیار خوب". پس ما کنار قبر حمزه ایستادیم و گفتیم: [[سلام]] بر تو باد ای [[عموی پیامبر]] و شنیدیم که کسی پاسخ ما را داد و گفت: سلام و [[رحمت خدا]] بر شما باد. در حالی که هیچ کس نزدیک ما نبود<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۱۳-۳۱۴.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[نعمان بن مالک (مقاله)|مقاله «نعمان بن مالک»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۱۲ - ۴۱۳.</ref>
[[فاطمه خزاعی]] نقل می‌کند: روزی هنگام غروب [[آفتاب]] با خواهرم از آنجا می‌گذشتیم به او گفتم: بیا به [[قبر]] [[حمزه]] سلامی بدهیم و برگردیم. او گفت: "بسیار خوب". پس ما کنار قبر حمزه ایستادیم و گفتیم: [[سلام]] بر تو باد ای [[عموی پیامبر]] و شنیدیم که کسی پاسخ ما را داد و گفت: سلام و [[رحمت خدا]] بر شما باد. در حالی که هیچ کس نزدیک ما نبود<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۱۳-۳۱۴.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[نعمان بن مالک (مقاله)|مقاله «نعمان بن مالک»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۱۲ - ۴۱۳.</ref>


==نعمان و [[نقل حدیث]]==
== نعمان و [[نقل حدیث]] ==
در [[حدیثی]] آمده، روزی نعمان از [[رسول خدا]]{{صل}} پرسید: ای رسول خدا اگر نمازهای [[واجب]] را به جا آورم و روزهای [[ماه رمضان]] را بگیرم و [[حرام]] [[خدا]] را ترک کنم و [[حلال]] او را حلال بشمارم، آیا به [[بهشت]] وارد می‌شوم بدون آنکه کار زیادتری کنم؟
در [[حدیثی]] آمده، روزی نعمان از [[رسول خدا]] {{صل}} پرسید: ای رسول خدا اگر نمازهای [[واجب]] را به جا آورم و روزهای [[ماه رمضان]] را بگیرم و [[حرام]] [[خدا]] را ترک کنم و [[حلال]] او را حلال بشمارم، آیا به [[بهشت]] وارد می‌شوم بدون آنکه کار زیادتری کنم؟
 
[[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "آری" نعمان گفت: "به خدا بیش از این به جا نمی‌آورم"<ref>صحیح مسلم، مسلم، ج۱، ص۳۴؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۵۶۳.</ref>.
 
در [[حدیث]] دیگر از [[بخاری]] نقل شده است که نعمان بن قوقل گفت: به رسول خدا{{صل}} گفتم: یا [[رسول الله]]، هیچ چیز از [[قرآن]] نمی‌آموزم مگر اینکه از ذهنم فرار می‌کند. اما قسم به آن کسی که قرآن را بر تو نازل کرد، هیچ چیز برایم [[دوست]] داشتنی‌تر از خدا و [[رسول]] او نیست. رسول خدا{{صل}} فرمود: "ای پسر قوقل، [[آدمی]] با کسی [[محشور]] می‌شود که دوستش دارد و مطابق نیتش [[پاداش]] داده می‌شود"<ref>تاریخ الکبیر، بخاری، ج۸، ص۷۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[نعمان بن مالک (مقاله)|مقاله «نعمان بن مالک»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۱۳ - ۴۱۴.</ref>


== پرسش‌های وابسته ==
[[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "آری" نعمان گفت: "به خدا بیش از این به جا نمی‌آورم"<ref>صحیح مسلم، مسلم، ج۱، ص۳۴؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۵۶۳.</ref>.


== جستارهای وابسته ==
در [[حدیث]] دیگر از [[بخاری]] نقل شده است که نعمان بن قوقل گفت: به رسول خدا {{صل}} گفتم: یا [[رسول الله]]، هیچ چیز از [[قرآن]] نمی‌آموزم مگر اینکه از ذهنم فرار می‌کند. اما قسم به آن کسی که قرآن را بر تو نازل کرد، هیچ چیز برایم [[دوست]] داشتنی‌تر از خدا و [[رسول]] او نیست. رسول خدا {{صل}} فرمود: "ای پسر قوقل، [[آدمی]] با کسی [[محشور]] می‌شود که دوستش دارد و مطابق نیتش [[پاداش]] داده می‌شود"<ref>تاریخ الکبیر، بخاری، ج۸، ص۷۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[نعمان بن مالک (مقاله)|مقاله «نعمان بن مالک»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۴۱۳ - ۴۱۴.</ref>


==منابع==
== منابع ==
{{منابع}}
* [[پرونده:1100358.jpg|22px]] [[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[نعمان بن مالک (مقاله)|مقاله «نعمان بن مالک»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷''']]
* [[پرونده:1100358.jpg|22px]] [[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[نعمان بن مالک (مقاله)|مقاله «نعمان بن مالک»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷''']]
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:نعمان بن مالک]]
[[رده:نعمان بن مالک]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۲ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۳۲

مقدمه

نعمان بن مالک بن ثعلبه یکی از یاران رسول خدا (ص) بوده است[۱]. در برخی منابع از نعمان بن مالک دیگری نیز نام برده شده که به نعمان بن قوقل معروف است. عده‌ای هر دو را یک نفر می‌دانند و عده‌ای بین آن دو فرق گذاشته‌اند.

ابن سعد می‌نویسد: نعمان، اعرج بن مالک بن ثعلبة بن أصرم بن فهر بن ثعلبة بن قوقل، از تیره بنی غنم و از انصار و اهل مدینه و قبیله خزرج بود. ثعلبة بن دَعد همان کسی است که به او قوقل می‌گفتند و فرد قدرتمندی بوده و هرگاه شخص ترسانی به او پناه می‌برد، به او می‌گفت: هر کجا می‌خواهی برو که در امانی؛ لذا همه بنوغنم و بنو سالم را قواقله نامیدند و در دفتر بیت المال هم به نام بنی قوقل خوانده می‌شدند [۲].

ابن اثیر نیز می‌نویسد: نعمان مردی لنگ بود و با همان پای لنگش در جنگ بدر شرکت کرد و در جنگ احد با خدایش چنین مناجات کرد: پروردگارا! از تو می‌خواهم که قبل از آنکه آفتاب غروب کند، با این پای لنگم بر سر سبزی‌های بهشت پای نهم. پس دعایش مستجاب و در احد کشته شد. پس از کشته شدنش رسول خدا (ص) فرمود: "او به خدای خود امیدوار شد و چنان شد که او می‌خواست. او را دیدم که در بهشت می‌خرامد ولی لنگ نبود"[۳].

اما عبد الله بن محمد بن عماره می‌گوید: کسی که در بدر شرکت داشته و در احد شهید شد، نعمان اعرج بن مالک بن ثعلبة بن أصرم بن فهر بن ثعلبة بن غنم است و مادر او عمره، دختر ذیاد بن عمرو بن زمزمة بن عمرو بن عمارة بن مالک از طایفه بنی غُضینه و از قبیله بَلیّ و خواهر مجذّر بن زیاد بود. و کسی که ملقب به قوقل بوده، نعمان بن مالک بن ثعلبة بن دعد بن فهر بن ثعلبة بن غنم است[۴].

ابن اثیر در جای دیگری می‌نویسد: گمان می‌کنم و بلکه یقین دارم که این نعمان- نعمان بن مالک بن ثعلبة بن دغد. همان نعمان بن قوقل است؛ یعنی نعمان اعرج بن مالک بن ثعلبة بن اصرم. نسب هر دو و حالت حضور آن دو در روز بدر و شهادت‌شان در روز احد یکی است. در نسب‌شان اختلافی نیست در، مگر در اسم دعد و اصرم، و این گونه اختلافات و بلکه بیشتر از آن هم گاه در نسب‌ها دیده می‌شود[۵].[۶]

نعمان و جنگ احد

نقل شده، هنگامی که قریش به نزدیکی مدینه رسیده، و بارهای خود را گشوده، آرام گرفتند، پیامبر (ص) حباب بن منذر بن جموح را مخفیانه برای کسب خبر و ارزیابی دشمن میان ایشان فرستاد و به او امر فرمود: "چون برگشتی نزد هیچ یک از مسلمانان به من گزارش نده مگر اینکه بگویی دشمن را اندک دیدم". حباب برگشت و در خلوت به پیامبر (ص) گزارش داد. پیامبر (ص) به او فرمودند: "چه دیدی؟" او گفت: "ای رسول خدا، تعدادشان را سه هزار نفر تخمین زدم؛ ممکن است اندکی کم یا بیشتر باشند. دویست اسب همراه دارند و حدود هفتصد نفر زره دار". پیامبر (ص) پرسید: آیا زنها را هم دیدی؟ او گفت: "آری زن‌هایی همراه ایشان دیدم که طبل به همراه داشتند". پیامبر (ص) فرمود: "می‌خواهند قوم را تحریک کنند و کشته شدگان بدر را به یاد ایشان بیاورند". آن گاه فرمود: "به من هم همین اخبار رسیده است، از ایشان چیزی بازگو نکن؛ خدا برای ما کافی است و او بهترین وکیل است. خدایا به تو پناه می‌برم و کار را به تو وا می‌گذارم".

آمدن قریش، روز پنجشنبه، پنج شب از شوال گذشته صورت گرفت و واقعه جنگ روز شنبه هفتم شوال بود. بزرگان اوس و خزرج مانند سعد بن عباده، سعد بن معاذ و اسید بن حضیر همراه با عده‌ای، در حالی که مسلح بودند، شب جمعه را در مسجد و کنار خانه پیامبر (ص) گذراندند، چون از شبیخون مشرکان بیم داشتند. مسلمانان شب جمعه از مدینه پاسداری کردند تا آنکه صبح شد.

پس از آن رسول خدا (ص) به منبر رفت و فرمود: "آرای خود را به من بگویید". پیامبر (ص) خود تصمیم داشت که به سلل خوابی که دیده بود[۷]، هم از مدینه بیرون نرود و هم دوست داشت که مردم با او موافقت کنند که طبق همان تعبیری که فرموده بود، عمل کند. پس عبدالله بن ابی به پا خاست و گفت: "ای رسول خدا، در جاهلیت ما در داخل مدینهجنگ می‌کردیم، زنان و کودکان را در حصارها قرار می‌دادیم و همراه آنها مقدار زیادی سنگ می‌گذاشتیم به طوری که گاهی تا یک ماه بچه‌ها می‌توانستند برای ما سنگ بیاورند و ما را در ستیز با دشمن یاری دهند. خانه‌های اطراف مدینه را هم طوری به هم متصل می‌ساختیم که از هر طرف چون حصار بود. زن‌ها و بچه‌ها از بالای دژها و کوشک‌ها سنگ می‌پراندند و ما در کوچه‌ها با شمشیر جنگ می‌کردیم. ای رسول خدا، شهر ما دست نخورده و هرگز از هم پاشیده نشده است، هر گاه در برابر دشمن بیرون رفتیم، شکست خورده‌ایم و هرگاه دشمن به شهر در آمده است، او را شکست داده‌ایم. اکنون هم ای رسول خدا، آنها را واگذار؛ چه اگر بخواهند به مانند این است که در بدترین زندان‌ها ماندگار شده‌اند و اگر باز گردند خوار و زبون باز خواهند گشت و به خیری نخواهند رسید. ای رسول خدا، این رأی مرا بپذیرید و بدانید که من این مطلب را از بزرگان قوم خود و خردمندان ایشان به ارث برده‌ام؛ خردمندانی که مرد جنگ و کار آزموده هم بوده‌اند". رأی پیامبر (ص) و بزرگان مهاجران و انصار هم همین رأی بود.

پیامبر (ص) فرمود: "در مدینه بمانید و زن‌ها و بچه‌ها را در کوشک‌ها بگذارید. اگر دشمن به شهر وارد شد، در کوچه‌ها با آنها جنگ می‌کنیم. ما به شرایط مدینه از آنها آگاه‌تریم. به علاوه، از بالای حصارها و ایوان‌ها تیر باران‌شان کنید". خانه‌های مدینه را متصل به هم ساخته بودند و چون حصار بود. نوجوانانی که در بدر حضور نداشتند و از پیامبر (ص) خواسته بودند که آنها را به جنگ ببرد و مشتاق شهادت بودند و برخورد با دشمن را دوست داشتند، گفتند: ای رسول خدا، ما را به سوی دشمن ببر! برخی از بزرگان و خیرخواهان چون حمزة بن عبد المطلب، سعد بن عباده، نعمان بن مالک بن ثعلبه و برخی دیگر از اوس و خزرج هم گفتند: ای رسول خدا، می‌ترسیم دشمن تصور کند که ما از ترس برخورد با آنها بیرون نرفته‌ایم و این موضوع سبب گستاخی ایشان نسبت به ما شود. شما روز بدر همراه سیصد مرد بودی و خداوند پیروزت فرمود و حال آنکه امروز ما زیاد هستیم. ما آرزوی چنین روزی را داشتیم و از خداوند آن را می‌خواستیم. اکنون خداوند این را برای مان فراهم ساخته است. ایشان جامه جنگ پوشیده و شمشیر بسته بودند و همچون پهلوانان می‌نمودند، ولی پیامبر (ص) این اصرار ایشان را خوش نمی‌داشت. مالک بن سنان، پدر ابوسعید خدری هم گفت: "ای رسول خدا، به خدا قسم ما میان دو عمل خیر قرار داریم، یا خداوند ما را بر آنها پیروز می‌کند که همان است که می‌خواهیم و خداوند آنها را در برابر ما خوار خواهد فرمود و این واقعه هم مثل واقعه بدر خواهد بود و جز گروهی پراکنده کسی از ایشان باقی نخواهد ماند؛ یا آنکه خداوند شهادت را روزی ما خواهد فرمود. ای رسول خدا، برای ما مهم نیست که کدام یک باشد، زیرا هر دو خیر است". به ما خبری نرسیده که پیامبر (ص) چه پاسخی به او فرموده‌اند و او سکوت کرد. حمزة بن عبد المطلب گفت: "سوگند به کسی که قرآن را بر تو نازل فرموده است، امروز هیچ خوراکی نخواهم خورد مگر آنکه بیرون از مدینه با شمشیر خود به دشمن بتازم".

گویند: حمزه روزهای جمعه و شنبه را روزه بود و هنگامی که با دشمن هم روبرو می‌شد، همچنان روزه داشت. نعمان بن مالک بن ثعلبه که از بنی سالم بود، گفت: "ای رسول خدا، درباره کشته شدن گاو که به کشته شدن أصحابت تعبیر فرمودی، شهادت می‌دهم که من هم از آنها هستم، چرا ما را از بهشت محروم می‌سازی؟ سوگند به خدایی که غیر از او خدایی نیست، من به بهشت وارد خواهم شد". پیامبر (ص) فرمود: "به چه دلیل این را می‌گویی؟" او گفت: "من خدا و رسول خدا را دوست دارم و روز جنگ نخواهم گریخت". پیامبر (ص) فرمود: "راست گفتی!" و نعمان در آن روز به شهادت رسید. چون مردم فقط خواهان خروج از مدینه بودند، پیامبر (ص) نماز جمعه را با مردم خواند و آنها را موعظه کرد و به تلاش امر فرمود و به آنها خبر داد که اگر صبر و شکیبایی داشته باشند، پیروزی و نصرت از آن ایشان خواهد بود. چون پیامبر (ص) به آنها اعلام فرمود که به بیرون مدینه خواهند رفت، آنها خوشحال شدند. تعداد زیادی هم بیرون رفتن از مدینه را دوست نمی‌داشتند. پیامبر (ص) فرمان داد تا همگی برای مقابله با دشمن آماده باشند و آنگاه نماز عصر را با مردم گزارد. مردم و اهالی بالای مدینه همه گرد آمده بودند، زنان بالای پشت بام‌ها جمع شده بودند، بنی عمرو بن عوف و وابستگان ایشان و قبیله نبیت و وابستگانشان هم آمده بودند، در حالی که همگی مسلح بودند.... مالک بن عمرو نجاری روز جمعه در گذشت. چون پیامبر (ص) لباس جنگ پوشیده بود، از خانه بیرون آمد و بر جنازه او که در جای جنازه‌ها نهاده بودند، نماز گزارد. آن گاه مرکب خود را خواست و برای رفتن به احد سوار شد[۸].

در این جنگ، نعمان بن مالک به دست صفوان بن امیه به شهادت رسید[۹]. بعد از جنگ، زمان خاک سپاری شهدا رسید. نعمان بن مالک را به همراه مجذر بن ذیاد و عبدة بن حسحاس در یک جا به خاک سپردند[۱۰].[۱۱]

پیامبر (ص) و زیارت قبر شهدا

نقل شده، پیامبر (ص) سالی یک بار به زیارت شهدا می‌آمد و چون به اولین نقطه قبرستان می‌رسید، با صدای بلند می‌فرمود: «اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى اَلدّٰارِ»؛ سلام بر شما باد به سبب پایداری و شکیبایی‌تان و خانه آخرت چه نیکوست! پیامبر (ص) مکرر می‌فرمود: ای کاش من هم با شهیدان کوه احد شهید می‌شدم. فاطمه (ع) دختر رسول خدا (ص) هر دو سه روز یک بار به زیارت شهدا می‌رفت و کنار قبور ایشان می‌گریست و دعا می‌کرد. روزی پیامبر (ص) از کنار قبر مصعب بن عمیر گذشت، پس ایستاد و برای او دعا کرد و این آیه را تلاوت فرمود: ﴿رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا[۱۲]. آنگاه فرمود: «أَشْهَدُ أَنَّ هَؤُلاَءِ شُهَدَاءُ عِنْدَ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، فَأْتُوهُمْ وَزُورُوهُمْ، والَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لاَ يُسَلِّمُ عَلَيْهِمْ أَحَدٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ إِلاَّ رَدُّوا عَلَيْهِ»؛ در روز قیامت گواهی می‌دهم که ایشان شهیدان راه خدایند؛ به زیارت اینها بیایید و به ایشان سلام دهید. سوگند به آن کس که جان من در دست اوست، هر کس تا روز قیامت به ایشان سلام دهد، پاسخش را می‌دهند. ابوسعید خدری کنار قبر حمزه می‌ایستاد و دعا می‌کرد و به همراهان خود می‌گفت: هر کس بر ایشان سلام دهد، پاسخش را خواهند داد؛ زیارت ایشان و سلام کردن بر ایشان را رها مکنید. ابوسفیان، خادم بن ابی احمد می‌گفت که همراه محمد بن مسلمه و سلمة بن سلامة بن وقش در هر ماه یک بار به زیارت شهیداناحد می‌رفتند و نخست بر قبر حمزه سلام می‌دادند و کنار قبر او و قبر عبدالله بن عمرو بن حرام و قبور دیگری که آنجاست، می‌ایستاد. ام سلمه، همسر گرامی رسول خدا (ص) هم در هر ماه یک روز به زیارت شهدای احد می‌رفت؛ بر آنها سلام می‌داد و تمام روز را آنجا می‌ماند. ابو هریره هم بسیار به زیارت ایشان می‌رفت.

فاطمه خزاعی نقل می‌کند: روزی هنگام غروب آفتاب با خواهرم از آنجا می‌گذشتیم به او گفتم: بیا به قبر حمزه سلامی بدهیم و برگردیم. او گفت: "بسیار خوب". پس ما کنار قبر حمزه ایستادیم و گفتیم: سلام بر تو باد ای عموی پیامبر و شنیدیم که کسی پاسخ ما را داد و گفت: سلام و رحمت خدا بر شما باد. در حالی که هیچ کس نزدیک ما نبود[۱۳].[۱۴]

نعمان و نقل حدیث

در حدیثی آمده، روزی نعمان از رسول خدا (ص) پرسید: ای رسول خدا اگر نمازهای واجب را به جا آورم و روزهای ماه رمضان را بگیرم و حرام خدا را ترک کنم و حلال او را حلال بشمارم، آیا به بهشت وارد می‌شوم بدون آنکه کار زیادتری کنم؟

پیامبر (ص) فرمود: "آری" نعمان گفت: "به خدا بیش از این به جا نمی‌آورم"[۱۵].

در حدیث دیگر از بخاری نقل شده است که نعمان بن قوقل گفت: به رسول خدا (ص) گفتم: یا رسول الله، هیچ چیز از قرآن نمی‌آموزم مگر اینکه از ذهنم فرار می‌کند. اما قسم به آن کسی که قرآن را بر تو نازل کرد، هیچ چیز برایم دوست داشتنی‌تر از خدا و رسول او نیست. رسول خدا (ص) فرمود: "ای پسر قوقل، آدمی با کسی محشور می‌شود که دوستش دارد و مطابق نیتش پاداش داده می‌شود"[۱۶].[۱۷]

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۰۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۵۶۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۳۵۷.
  2. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۴۱۴.
  3. «ظن بالله ظنا فوجده عند ظنه، لقد رأیته یطأ فی خضرها ما به عرج»؛ اسدالغابه، ج۴، ص۵۶۳.
  4. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۴۱۴.
  5. اسد الغابه، ج۴، ص۵۶۵.
  6. عسکری، عبدالرضا، مقاله «نعمان بن مالک»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص ۴۰۷ - ۴۰۸.
  7. همان شب پیامبر (ص) خوابی دید و چون صبح شد و مردم جمع شدند، پیامبر (ص) بر منبر رفت و پس از ستایش الهی چنین فرمود: "ای مردم، من خوابی دیده‌ام؛ در خواب دیدم که گویی در زره‌ای محکم هستم و شمشیرم ذو الفقار، از قبضه، شکسته و شکاف برداشته است. دیدم گاو نری کشته شد و من قوچی را از پی خود می‌کشیدم". مردم گفتند: آن را چگونه تعبیر می‌فرمایید؟ پیامبر (ص) فرمود: آن زره محکم، شهر مدینه است، پس در همان جا بمانید؛ اما شکستن شمشیرم، اندوه و مصیبتی است که به من می‌رسد. گاوی هم که کشته شد، کشته شدن برخی از اصحاب من است؛ قوچی که از پی خود می‌کشیدم، لشکر دشمن است که به خواست خدا آنها را خواهیم کشت"؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۰۹.
  8. المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۱۴- ۲۰۷ (با تلخیص) و ر. ک: موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۵۳-۲۶۱.
  9. المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۰۳.
  10. المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۱۰.
  11. عسکری، عبدالرضا، مقاله «نعمان بن مالک»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص ۴۰۸ - ۴۱۲.
  12. «از مؤمنان، کسانی هستند که به پیمانی که با خداوند بستند وفا کردند؛ برخی از آنان پیمان خویش را به جای آوردند و برخی چشم به راه دارند و به هیچ روی (پیمان خود را) دگرگون نکردند» سوره احزاب، آیه ۲۳.
  13. المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۱۳-۳۱۴.
  14. عسکری، عبدالرضا، مقاله «نعمان بن مالک»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص ۴۱۲ - ۴۱۳.
  15. صحیح مسلم، مسلم، ج۱، ص۳۴؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۵۶۳.
  16. تاریخ الکبیر، بخاری، ج۸، ص۷۶.
  17. عسکری، عبدالرضا، مقاله «نعمان بن مالک»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص ۴۱۳ - ۴۱۴.