بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶: | خط ۶: | ||
}} | }} | ||
== | == مناسبت بیست و یکم ذیحجه == | ||
=== [[ | === [[حدیث]] بساط و [[آیه اولی الامر]] === | ||
حدیث بساط جریان شگفتانگیز سیر فضایی [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} با فرش پرنده است که به همراه جمعی از [[اصحاب پیامبر]] {{صل}} از جمله [[ابوبکر]] و [[عمر]] انجام گرفته است. این [[سفر]] برای [[اثبات]] [[برتری]] و [[ولایت علی]] {{ع}} بر دیگران، در | حدیث بساط جریان شگفتانگیز سیر فضایی [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} با فرش پرنده است که به همراه جمعی از [[اصحاب پیامبر]] {{صل}} از جمله [[ابوبکر]] و [[عمر]] انجام گرفته است. این [[سفر]] برای [[اثبات]] [[برتری]] و [[ولایت علی]] {{ع}} بر دیگران، در زمان پیامبر {{صل}} از [[مدینه]] تا غار اصحاب کهف انجام شده است. در همه [[روایات]] به جز [[روایت]] [[ثعلبی]]، اصحاب کهف فقط به [[سلام]] [[حضرت علی]] {{ع}} پاسخ میگویند، و از پاسخگویی به دیگران سرباز میزنند. | ||
در همه [[روایات]] به جز [[روایت]] [[ثعلبی]]، اصحاب کهف فقط به [[سلام]] [[حضرت علی]] {{ع}} پاسخ میگویند، و از | |||
امیرالمؤمنین {{ع}} فرمودند: آیا میدانید این چه سرزمینی است؟! گفتیم: خدا و [[رسول]] و [[وصی]] او بهتر میدانند. | بنابر آنچه [[علامه مجلسی]] نقل نموده است، حدیث بساط (سفر امیرالمؤمنین {{ع}} با قالیچه پرنده به غار اصحاب کهف) در [[روز]] بیست و یکم و یا بیست و هفتم ماه [[ذیحجه]] اتفاق افتاده است<ref>بحار الأنوار، ج۹۵، ص۱۸۹.</ref>. حکایت آن بنا بر نقل [[انس بن مالک]]، خدمتکار [[پیامبر گرامی اسلام]] {{صل}} چنین است: روزی قالیچهای برای [[رسول خدا]] {{صل}} [[هدیه]] آوردند. [[پیامبر اکرم]] {{صل}} مرا خواسته و فرمودند: آن ده نفر (ابوبکر، عمر، [[طلحه]]، [[زبیر]]، [[عبدالرحمن بن عوف]] و.».. را حاضرکن! وقتی آنان آمدند، رسول خدا {{صل}} به امیرالمؤمنین {{ع}} فرمودند: این ده نفر را بر این فرش سوار کن و آنان را به [[زیارت]] اصحاب کهف برده و بازگردید. آنگاه به من فرمودند: ای انس! تو نیز با آنان برو و هر چه میبینی پس از بازگشت برای من نقل کن. هنگامی که همگی بر آن فرش سوار شدند، امیرالمؤمنین {{ع}} خطاب به باد فرمودند: {{متن حدیث|يَا رِيحُ احْمِلِينَا}}؛ «ای باد، ما را حرکت ده!» ناگاه ما در هوا بودیم. آنگاه فرمود: {{متن حدیث|سِيرُوا عَلَى بَرَكَةِ اللَّهِ}}؛ به [[برکت]] [[خدا]] سیر کنید. پس آنچه خدا میخواست سیر کردیم. تا آنکه به [[فرمان]] امیرالمؤمنین {{ع}} بر [[زمین]] نشست. | ||
پس از آن [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} برخاست و فرمودند: {{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ الَّذِينَ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً}}. ناگهان همه اصحاب کهف با هم گفتند: {{متن حدیث|وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا وَصِيُّ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ}}. | |||
امیرالمؤمنین {{ع}} فرمودند: ای اصحاب کهف، چرا جواب سلام دیگران را ندادید؟! آنان گفتند: ای [[خلیفه رسول خدا]]، ما گروهی هستیم که به [[خدا]] [[ایمان]] آورده و [[خداوند]] نیز [[هدایت]] خود را بر ما افزوده است و ما اجازه نداریم که جواب سلام کسی را بدهیم، مگر آنکه آن شخص [[پیامبر]] یا [[وصی پیامبر]] باشد. و جواب سلام تو را دادیم؛ چراکه تو [[وصی]] و [[جانشین رسول خدا]] {{صل}} [[خاتم انبیا]] و [[سید]] الوصیین هستی. | امیرالمؤمنین {{ع}} فرمودند: آیا میدانید این چه سرزمینی است؟! گفتیم: خدا و [[رسول]] و [[وصی]] او بهتر میدانند. حضرت فرمودند: این سرزمین اصحاب کهف است. برخیزید تا نزد آنان رفته و بر آنان سلام کنیم. وقتی به غار اصحاب کهف وارد شدیم، ابتدا ابوبکر سپس عمر و پس از آن مابقی [[صحابی]] و من به [[اصحاب کهف]] [[سلام]] کردیم، اما هیچ یک از ما جوابی نشنیدیم. پس از آن [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} برخاست و فرمودند: {{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ الَّذِينَ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً}}. ناگهان همه اصحاب کهف با هم گفتند: {{متن حدیث|وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا وَصِيُّ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ}}. | ||
امیرالمؤمنین {{ع}} به ما فرمودند: آیا شنیدید ای [[اصحاب رسول خدا]]؟ همه گفتند: آری یا امیرالمؤمنین! سپس فرمودند: همگی بر قالیچه سوار شوید تا بازگردیم. صبح به [[مدینه]] رسیدیم و [[نماز]] را پشت سر [[رسول خدا]] {{صل}} خواندیم و به تعقیبات مشغول شدیم. | |||
امیرالمؤمنین {{ع}} فرمودند: ای اصحاب کهف، چرا جواب سلام دیگران را ندادید؟! آنان گفتند: ای [[خلیفه رسول خدا]]، ما گروهی هستیم که به [[خدا]] [[ایمان]] آورده و [[خداوند]] نیز [[هدایت]] خود را بر ما افزوده است و ما اجازه نداریم که جواب سلام کسی را بدهیم، مگر آنکه آن شخص [[پیامبر]] یا [[وصی پیامبر]] باشد. و جواب سلام تو را دادیم؛ چراکه تو [[وصی]] و [[جانشین رسول خدا]] {{صل}} [[خاتم انبیا]] و [[سید]] الوصیین هستی. امیرالمؤمنین {{ع}} به ما فرمودند: آیا شنیدید ای [[اصحاب رسول خدا]]؟ همه گفتند: آری یا امیرالمؤمنین! سپس فرمودند: همگی بر قالیچه سوار شوید تا بازگردیم. صبح به [[مدینه]] رسیدیم و [[نماز]] را پشت سر [[رسول خدا]] {{صل}} خواندیم و به تعقیبات مشغول شدیم. | |||
در این هنگام رسول خدا {{صل}} به من رو کرده و فرمودند: ای انس! آیا تو خود میگویی یا من بگویم آنچه را دیدی و شنیدی؟! گفتم: ای رسول خدا، سخن شما شیرینتر است. | در این هنگام رسول خدا {{صل}} به من رو کرده و فرمودند: ای انس! آیا تو خود میگویی یا من بگویم آنچه را دیدی و شنیدی؟! گفتم: ای رسول خدا، سخن شما شیرینتر است. | ||
آنگاه رسول خدا {{صل}} تمام آنچه را که اتفاق افتاده بود، از ابتدا تا انتها بیان نموده و فرمودند: ای انس! هرگاه پسرعمویم علی از تو گواهیطلبید، آیا بر آنچه اتفاق افتاده است [[گواهی]] خواهی داد؟ گفتم: آری ای [[پیامبر خدا]]!<ref>ابن شاذان القمی، الفضائل، ص۱۶۴.</ref> این [[معجزه]] رسول خدا {{صل}} همانند معجزه [[حضرت سلیمان]] {{ع}} است که [[قرآن]] به آن تصریح کرده و فرموده است: {{متن قرآن|وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ}}<ref>«و برای سلیمان، باد را (رام کردیم) که (وزش) پگاهانش یک ماه و وزش شامگاهانش یک ماه (راه) بود» سوره سبأ، آیه ۱۲.</ref>.<ref>[[حبیبالله فرحزاد|فرحزاد، حبیبالله]]، [[غدیر برترین پیام آسمانی (کتاب)|غدیر برترین پیام آسمانی]]، ص ۲۲۹.</ref> | |||
{{متن قرآن| | |||
== | ==== [[بیعت]] بر [[اطاعت]] امیرالمؤمنین {{ع}} ==== | ||
در [[روایت]] [[جابر بن عبدالله انصاری]] و [[سلمان فارسی]] آمده است که [[رسول خدا]] {{صل}} پس از آنکه از تمام مسافران قالیچه بر این [[معجزه]] [[اقرار]] و اعتراف گرفتند، فرمودند: من مأموریت دارم که از شما [[بیعت]] بگیرم که با [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} بیعت نموده و از او [[اطاعت]] کنید. آنگاه این [[آیه]] را [[تلاوت]] فرمودند: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ}}<ref>«ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.</ref>.<ref>سعد السعود للنفوس منضود، ص۱۱۴.</ref>.<ref>[[حبیبالله فرحزاد|فرحزاد، حبیبالله]]، [[غدیر برترین پیام آسمانی (کتاب)|غدیر برترین پیام آسمانی]]، ص ۲۳۱.</ref> | |||
== | ==== انس و گفتمان واقعه ==== | ||
انس میگوید: پس از [[ارتحال]] رسول خدا {{صل}} و [[غصب خلافت]]، روزی [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} در جمع بسیاری به من فرمود: ای انس، حکایت [[روز]] بساط را نقل کن. اما من گفتم: [[یا علی]]، من پیر شدهام و همه چیز را فراموش کردهام! امیرالمؤمنین {{ع}} فرمودند: اگر بعد از سفارش رسول خدا {{صل}} در بیان [[حدیث]] بساط کوتاهی کنی، [[حق تعالی]] یک سفیدی از برص را بر چهره تو، و یک [[آتش]] در درون تو، و یک کوری را در چشم تو میافکند که نمیتوانی آن را پنهان کنی. و من از آن مجلس برنخواستم مگر آنکه به آن سه [[مرض]] گرفتار شدم. و انس به همان حال بود تا از [[دنیا]] رفت<ref>ابن شاذان القمی، الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب {{ع}}، ص۲۰۶.</ref>.<ref>[[حبیبالله فرحزاد|فرحزاد، حبیبالله]]، [[غدیر برترین پیام آسمانی (کتاب)|غدیر برترین پیام آسمانی]]، ص ۲۳۲.</ref> | |||
== | == سند حدیث بساط == | ||
از | حدیث بساط از [[احادیث]] معتبری است که علمای فراوانی در کتب خود آن را از طرق مختلف نقل فرمودهاند. [[روایت]] [[انس بن مالک]] در زمان رسول خدا {{صل}} و با عنوان بساط «فرش» و روایت سلمان فارسی در زمان امیرالمؤمنین {{ع}} با عنوان غمام «[[ابر]]» نقل شده است. | ||
در | |||
با توجه به [[اختلاف]] متن، ممکن است این حکایت دو مرتبه و در دو [[زمان]] جداگانه و با دو کیفیت اتفاق افتاده باشد. در کتب مربوط به [[فضائل]] و [[مناقب]] امیرالمؤمنین {{ع}} روز واقعه این ماجرا بیست و یکم، یا بیست و پنجم «[[ذیحجه]]» را [[یوم]] البساط» نامیدهاند<ref>ابن شاذان القمی، الفضائل، ص۱۶۴ و۲۰۴؛ بحار الأنوار، ج۴۱، ص۲۱۷.</ref>.<ref>[[حبیبالله فرحزاد|فرحزاد، حبیبالله]]، [[غدیر برترین پیام آسمانی (کتاب)|غدیر برترین پیام آسمانی]]، ص ۲۳۲.</ref> | |||
[[ | |||
== منابع == | == منابع == |