بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
بدون خلاصۀ ویرایش برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''[[ | '''[[قاسم بن حسن بن علی بن ابیطالب|قاسم بن الحسن]] ''' در سال ۴۷ه.ق در [[مدینه منوره]] دیده به [[جهان]] گشود و در سن دو سالگی پدر گرامیاش امام حسن مجتبی {{ع}} را از دست داد و [[یتیم]] شد، از آن پس تا هنگام [[شهادت]] در دامان پُر [[عطوفت]] عموی ارجمند خود [[حضرت اباعبدالله الحسین]] {{ع}} پرورش یافت. قاسم در [[واقعه عاشورا]] و به هنگام شهادت در سن نوجوانی بود و به حد [[بلوغ]] نرسیده بود؛ زیرا در سن سیزده چهارده سالگی بوده است. | ||
مورخان از [[امام سجاد]] {{ع}} نقل کردهاند که: «شب عاشورا پدرم خطبهای خواند و به همه [[یاران]] و [[جوانان]] [[بنی هاشم]] فرمود، فردا من و همه شما کشته خواهیم شد و سپس به همه یاران و بستگان اجازه مرخصی داد تا از [[تاریکی]] شب استفاده کنند و بروند. اما هر کدام از [[اصحاب]] و بستگان برخاستند و [[اعلان]] [[وفاداری]] کردند و گفتند ما تو را ترک نمیکنیم تا کشته شویم»<ref>خطبه امام {{ع}} را در ترجمه حضرت عباس قمر بنی هاشم و مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر و اعلام وفاداری آنان را در همین اثر در ترجمه هر کدام ذکر کردهایم.</ref>. | |||
در پی این [[خطبه]] و [[اعلان]] [[وفاداری]] [[اصحاب]] و [[نزدیکان]]، طبق نقل [[شیخ عباس قمی]]، حضرت قاسم ـ که در سن نوجوانی بود و هنوز به حد [[بلوغ]] نرسیده بود پنداشت که افتخار [[شهادت]] از آنِ مردان و بزرگسالان است و شامل نوجوانان نمیشود، از این رو ـ خدمت عموی گرامیاش [[حضرت حسین]] {{ع}} عرض کرد: «آیا من هم فردا جزء کشته شدگانم»؛ [[امام]] {{ع}} از او پرسید: «پسرم، [[مرگ]] در نزد تو چگونه است؟» قاسم عرض کرد: «ای عموجان، مرگ برای من از عسل شیرینتر است». سپس حضرت به او فرمود: «عمویت به فدایت، آری تو هم پس از ابتلا به بلایی بزرگ کشته خواهی شد و پسر کوچکم [[عبدالله]] (شیرخواره) هم کشته میشود، بعد گفت: عمو [[جان]] کار به آنجا میرسد که کودک شیرخوار را بکشند؟، فرمود: آری». | |||
[[روز عاشورا]] پس از شهادت [[علی اکبر]]، قاسم چون امام {{ع}} را تنها و بییاور دید خدمت عمو رسید تا از او اجازه میدان بگیرد، اما حضرت چون او را نوجوان و در حدی که در صحنه [[کارزار]] به نبرد بپردازد ندید؛ لذا به او [[اذن میدان]] نداد، اما قاسم اصرار ورزید تا از عمو [[اذن]] گرفت و راهی میدان شد. | |||
<div class="mainpage_box_more">[[ | راوی گوید: چون گرد و غبار میدان فرو نشست، [[امام حسین]] {{ع}} را دیدم که بالای سر قاسم ایستاده و قاسم پاهای خود را به [[زمین]] میکشد و آخرین لحظات [[عمر]] را میگذراند، [[امام]] {{ع}} که از این حالت فرزند [[برادر]] سخت ناراحت بود در حق دشمن [[نفرین]] کرد و چنین فرمود: «از [[رحمت خدا]] دور باشند مردمی که تو را کشتند و [[دشمن]] آنها [[روز قیامت]]، جد توست. | ||
آنگاه امام {{ع}} پیکر بیجان و لگدکوب شده قاسم را به سینه گرفت و از میدان [[نبرد]] بیرون برد و کنار کشته فرزندش [[علی اکبر]] و سایر شهدای [[بنی هاشم]] قرار داد. | |||
<div class="mainpage_box_more">[[قاسم بن حسن بن علی بن ابیطالب|ادامه]]</div> |