یاریخواهی امام حسین در تاریخ اسلامی (نمایش مبدأ)
نسخهٔ ۳۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۶:۵۹
، ۳۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۳←یاریخواهی دوم در روز عاشورا
(صفحهای تازه حاوی «{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = یاریخواهی امام حسین | عنوان مدخل = یاریخواهی امام حسین | مداخل مرتبط = یاریخواهی امام حسین در تاریخ اسلامی | پرسش مرتبط = }} == مقدمه == {{متن قرآن|فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي...» ایجاد کرد) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
|||
(۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۵: | خط ۵: | ||
| پرسش مرتبط = | | پرسش مرتبط = | ||
}} | }} | ||
[[امام حسین]]{{ع}} برای [[اتمام حجت]] چند بار از [[مردم]] [[یاری]] خواست تا [[دین خدا]] را یاری دهند ولی جز عده کمی، درخواست [[امام]] را [[اجابت]] نکردند. امام ابتدا در [[مدینه]] فریاد یاری سردادند، سپس در [[مکه]] و منزلگاههای مسیر حرکت از مکه تا [[کربلا]] مثل منزلگاه [[شراف]]، [[بیضه]] و همچنین در کربلا چندین بار فریاد [[نصرت]] و یاری سر دادند. | |||
== مقدمه == | == مقدمه == | ||
خط ۱۳: | خط ۱۵: | ||
== نمونههایی از یاریخواهی حسینی == | == نمونههایی از یاریخواهی حسینی == | ||
=== در مدینه === | === در مدینه === | ||
حسین {{ع}} شب یکشنبه، دو روز مانده از [[رجب]]، از مدینه به سوی [[مکه]] راه افتاد و [[فرزندان]]، [[برادران]]، فرزندان برادرش [[امام حسن]] {{ع}} و خاندانیان او نیز همراهش بودند. [[امام]] پیش از آنکه از مدینه بیرون رود، وصیتنامهای را که در آن از مسلمانان یاری خواسته است، به [[نگارش]] درآورد و نزد برادرش [[محمد بن حنفیه]] به [[امانت]] نهاد. در این وصیتنامه آمده است: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}. این [[وصیت]] [[حسین بن علی]] به برادرش محمد بن حنفیه است. حسین [[شهادت]] میدهد که خدایی جز خدای یگانه نیست و او یگانه است و شریکی ندارد، و [[گواهی]] میدهد که محمد [[بنده]] و فرستاده اوست و [[حق]] را از جانب او آورد، و اینکه [[بهشت]] حق است و [[جهنم]] حق است و [[قیامت]] بدون تردید فرا خواهد رسید و [[خداوند]] آنانی را که در قبرهایند، برخواهد انگیخت... من از روی [[خودخواهی]] یا برای [[خوشگذرانی]] و [[فساد]] و [[ستمگری]] بیرون نیامدهام، بلکه بیرون آمدهام تا [[امت]] جدم را [[اصلاح]] کنم و میخواهم [[امر به معروف و نهی از منکر]] کنم و به [[سیره]] جدم و پدرم [[علی بن ابی طالب]] عمل کنم. | حسین {{ع}} شب یکشنبه، دو روز مانده از [[رجب]]، از مدینه به سوی [[مکه]] راه افتاد و [[فرزندان]]، [[برادران]]، فرزندان برادرش [[امام حسن]] {{ع}} و خاندانیان او نیز همراهش بودند. [[امام]] پیش از آنکه از مدینه بیرون رود، وصیتنامهای را که در آن از مسلمانان یاری خواسته است، به [[نگارش]] درآورد و نزد برادرش [[محمد بن حنفیه]] به [[امانت]] نهاد. در این وصیتنامه آمده است: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}. این [[وصیت]] [[حسین بن علی]] به برادرش محمد بن حنفیه است. حسین [[شهادت]] میدهد که خدایی جز خدای یگانه نیست و او یگانه است و شریکی ندارد، و [[گواهی]] میدهد که محمد [[بنده]] و فرستاده اوست و [[حق]] را از جانب او آورد، و اینکه [[بهشت]] حق است و [[جهنم]] حق است و [[قیامت]] بدون تردید فرا خواهد رسید و [[خداوند]] آنانی را که در قبرهایند، برخواهد انگیخت... من از روی [[خودخواهی]] یا برای [[خوشگذرانی]] و [[فساد]] و [[ستمگری]] بیرون نیامدهام، بلکه بیرون آمدهام تا [[امت]] جدم را [[اصلاح]] کنم و میخواهم [[امر به معروف و نهی از منکر]] کنم و به [[سیره]] جدم و پدرم [[علی بن ابی طالب]] عمل کنم. | ||
هر که با [[پذیرش حق]]، مرا پذیرفت، خداوند به حق سزاوارتر است و هر که مرا نپذیرفت، [[صبر]] پیشه میکنم تا اینکه خداوند میان من و این [[قوم]] [[داوری]] کند، که او [[نیکوترین]] داوران است». | هر که با [[پذیرش حق]]، مرا پذیرفت، خداوند به حق سزاوارتر است و هر که مرا نپذیرفت، [[صبر]] پیشه میکنم تا اینکه خداوند میان من و این [[قوم]] [[داوری]] کند، که او [[نیکوترین]] داوران است». | ||
[[امام]] سپس [[نامه]] را پیچید و مهر کرد و به برادرش محمد داد<ref>بحرانی، عبدالله، مقتل العوالم، ص۵۴.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۱۷.</ref> | [[امام]] سپس [[نامه]] را پیچید و مهر کرد و به برادرش محمد داد<ref>بحرانی، عبدالله، مقتل العوالم، ص۵۴.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۱۷.</ref> | ||
=== | === یاریخواهی حسین {{ع}} از [[عبدالله بن عمر]] === | ||
هنگامی که عبدالله بن عمر از [[امام حسین]] {{ع}} خواست در [[مدینه]] باقی بماند، امام به او فرمود: «ای عبدالله! از [[پستی]] [[دنیا]] نزد خداوند این است که سر [[یحیی بن زکریا]] به بدکارهای از بدکارگان [[بنی اسرائیل]] [[هدیه]] شد و سر من نیز به [[بدکاری]] از بدکاران [[بنیامیه]] هدیه میشود»<ref>مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۳۹.</ref>. | هنگامی که عبدالله بن عمر از [[امام حسین]] {{ع}} خواست در [[مدینه]] باقی بماند، امام به او فرمود: «ای عبدالله! از [[پستی]] [[دنیا]] نزد خداوند این است که سر [[یحیی بن زکریا]] به بدکارهای از بدکارگان [[بنی اسرائیل]] [[هدیه]] شد و سر من نیز به [[بدکاری]] از بدکاران [[بنیامیه]] هدیه میشود»<ref>مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۳۹.</ref>. | ||
چون ابن [[عمر]] دانست حسین {{ع}} بر ترک مدینه مصمم است، به او عرض کرد: ای [[اباعبدالله]]! جایی از پیکرت را که [[رسول خدا]] {{صل}} همواره میبوسید، به من نشان ده. حسین {{ع}} پیراهن خویش را از روی نافش کنار زد و عبدالله سه بار آن را بوسید و گریست»<ref>صدوق، محمد بن علی، امالی، ص۹۳، مجلس ۳۰.</ref>. | چون ابن [[عمر]] دانست حسین {{ع}} بر ترک مدینه مصمم است، به او عرض کرد: ای [[اباعبدالله]]! جایی از پیکرت را که [[رسول خدا]] {{صل}} همواره میبوسید، به من نشان ده. حسین {{ع}} پیراهن خویش را از روی نافش کنار زد و عبدالله سه بار آن را بوسید و گریست»<ref>صدوق، محمد بن علی، امالی، ص۹۳، مجلس ۳۰.</ref>. | ||
امام سپس به او فرمود: «ای اباعبدالرحمن! از [[خدا]] بترس و [[یاری]] مرا وامگذار»<ref>ابن طاووس، علی، اللهوف، ص۱۷.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۱۸.</ref> | امام سپس به او فرمود: «ای اباعبدالرحمن! از [[خدا]] بترس و [[یاری]] مرا وامگذار»<ref>ابن طاووس، علی، اللهوف، ص۱۷.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۱۸.</ref> | ||
=== در [[مکه]] === | === در [[مکه]] === | ||
خط ۳۱: | خط ۳۲: | ||
[[جارود بن منذر عبدی]]، پیک حسین را به [[ابن زیاد]] تحویل داد و ابن زیاد وی را شبی که صبح آن به سوی [[کوفه]] رفت تا بر حسین {{ع}} پیشی بگیرد<ref>طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۰۰.</ref>، به دار آویخت. | [[جارود بن منذر عبدی]]، پیک حسین را به [[ابن زیاد]] تحویل داد و ابن زیاد وی را شبی که صبح آن به سوی [[کوفه]] رفت تا بر حسین {{ع}} پیشی بگیرد<ref>طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۰۰.</ref>، به دار آویخت. | ||
بحریه، دختر [[جارود]]، [[همسر]] ابن زیاد بود و جارود پنداشت که آن پیک دسیسهای از سوی ابن زیاد است. اما [[احنف]] در نامهای به حسین {{ع}} نوشت: «اما بعد؛ [[صبر]] پیشه کن که [[وعده خدا]] حق است و زنهار تا کسانی که [[یقین]] ندارند تو را به [[سبکسری]] وا ندارند»<ref>ابن نما حلی، محمد، مثیر الاحزان، ص۱۳.</ref>. | بحریه، دختر [[جارود]]، [[همسر]] ابن زیاد بود و جارود پنداشت که آن پیک دسیسهای از سوی ابن زیاد است. اما [[احنف]] در نامهای به حسین {{ع}} نوشت: «اما بعد؛ [[صبر]] پیشه کن که [[وعده خدا]] حق است و زنهار تا کسانی که [[یقین]] ندارند تو را به [[سبکسری]] وا ندارند»<ref>ابن نما حلی، محمد، مثیر الاحزان، ص۱۳.</ref>. | ||
[[یزید بن مسعود]] [[بنی تمیم]]، [[بنی حنظله]] و [[بنی سعد]] را گرد آورد و چون حاضر شدند، گفت: ای [[بنی تمیم]]! جایگاه و [[حسب و نسب]] مرا در میان خود چگونه میدانید؟ گفتند: به به! تو به [[خدا]] [[سوگند]] ستون فقرات ما و سرآمد افتخاری و در میانه [[شرافت]] جای گرفتهای و در آن از همگان پیشتری. [[یزید]] گفت: من شما را بهر کاری گرد آوردهام و میخواهم درباره آن با شما [[مشاوره]] کنم و برای انجام دادنش از شما [[یاری]] بجویم. آنان گفتند: ما به خدا سوگند با تو [[خیرخواهی]] خواهیم کرد و تو را در جریان آنچه که [[صلاح]] بدانیم قرار خواهیم داد، بگو تا بشنویم. یزید گفت: [[معاویه]] مرد، به خدا سوگند از مردن او ما را غمی نیست. هان! بدانید که باب [[ستم]] شکسته شد و پایههای [[ظلم]] [[متزلزل]] گردید. معاویه بیعتی را منعقد کرد که به [[گمان]] خود آن را [[استوار]] ساخت، لیک هیهات که به آنچه بخواهد، برسد. به خدا سوگند که او کوشید، لیک ناکام ماند و [[رایزنی]] کرد، لیک [[شکست]] خورد. یزید که شراب مینوشد و سرکرده [[نابکاران]] است، ادعای [[خلافت]] بر [[مسلمانان]] را دارد و بدون رضایتشان بر آنان [[حکومت]] میکند، با اینکه [[کوتهفکر]] و بیدانش است و از [[حق]] به اندازه جای پای خویش را نمیشناسد. به خدای سوگندی محکم و استوار یاد میکنم که [[جهاد]] با یزید در راه [[دین]]، [[برتر]] و با فضیلتتر از [[جهاد با مشرکان]] است. | [[یزید بن مسعود]] [[بنی تمیم]]، [[بنی حنظله]] و [[بنی سعد]] را گرد آورد و چون حاضر شدند، گفت: ای [[بنی تمیم]]! جایگاه و [[حسب و نسب]] مرا در میان خود چگونه میدانید؟ گفتند: به به! تو به [[خدا]] [[سوگند]] ستون فقرات ما و سرآمد افتخاری و در میانه [[شرافت]] جای گرفتهای و در آن از همگان پیشتری. [[یزید]] گفت: من شما را بهر کاری گرد آوردهام و میخواهم درباره آن با شما [[مشاوره]] کنم و برای انجام دادنش از شما [[یاری]] بجویم. آنان گفتند: ما به خدا سوگند با تو [[خیرخواهی]] خواهیم کرد و تو را در جریان آنچه که [[صلاح]] بدانیم قرار خواهیم داد، بگو تا بشنویم. یزید گفت: [[معاویه]] مرد، به خدا سوگند از مردن او ما را غمی نیست. هان! بدانید که باب [[ستم]] شکسته شد و پایههای [[ظلم]] [[متزلزل]] گردید. معاویه بیعتی را منعقد کرد که به [[گمان]] خود آن را [[استوار]] ساخت، لیک هیهات که به آنچه بخواهد، برسد. به خدا سوگند که او کوشید، لیک ناکام ماند و [[رایزنی]] کرد، لیک [[شکست]] خورد. یزید که شراب مینوشد و سرکرده [[نابکاران]] است، ادعای [[خلافت]] بر [[مسلمانان]] را دارد و بدون رضایتشان بر آنان [[حکومت]] میکند، با اینکه [[کوتهفکر]] و بیدانش است و از [[حق]] به اندازه جای پای خویش را نمیشناسد. به خدای سوگندی محکم و استوار یاد میکنم که [[جهاد]] با یزید در راه [[دین]]، [[برتر]] و با فضیلتتر از [[جهاد با مشرکان]] است. | ||
این [[حسین بن علی]]، پسر [[دخت رسول خدا]] {{صل}} است که شرافتی ریشهدار، رایی صحیح، فضلی وصف ناشدنی و دانشی بیپایان دارد و از بهر سابقه، سن، دیرینگی [[اسلام]] و خویشاوندیاش با [[رسول الله]] به کار خلافت شایستهتر از اوست. او با کمسالان [[مهربان]] و با بزرگسالان [[دلسوز]] است و چه بزرگوار [[سرپرستی]] است برای زیردستان و چه [[پیشوایی]] برای [[مردمان]] که [[خداوند]] به وسیله او [[حجت]] را بر [[مردم]] تمام کرده، [[اندرز]] را به همگان رسانده و [[ابلاغ]] کرده است. پس، از [[نور]] [[حق چشم]] مپوشید و در گودال [[باطل]] گام منهید. [[صخر بن قیس]] در [[روز]] [[جمل]] بدنامتان کرد، اینک با حرکت به سوی فرزند [[رسول خدا]] {{صل}} و [[یاری رساندن]] به او، این بدنامی را از خود بشویید. به [[خدا]] [[سوگند]] هرکس از شما که از پاری او کوتاهی کند، [[خدای تعالی]] [[خواری]] و [[ذلت]] را در فرزندانش و قلت و کمی را در [[عشیره]] او قرار خواهد داد. | این [[حسین بن علی]]، پسر [[دخت رسول خدا]] {{صل}} است که شرافتی ریشهدار، رایی صحیح، فضلی وصف ناشدنی و دانشی بیپایان دارد و از بهر سابقه، سن، دیرینگی [[اسلام]] و خویشاوندیاش با [[رسول الله]] به کار خلافت شایستهتر از اوست. او با کمسالان [[مهربان]] و با بزرگسالان [[دلسوز]] است و چه بزرگوار [[سرپرستی]] است برای زیردستان و چه [[پیشوایی]] برای [[مردمان]] که [[خداوند]] به وسیله او [[حجت]] را بر [[مردم]] تمام کرده، [[اندرز]] را به همگان رسانده و [[ابلاغ]] کرده است. پس، از [[نور]] [[حق چشم]] مپوشید و در گودال [[باطل]] گام منهید. [[صخر بن قیس]] در [[روز]] [[جمل]] بدنامتان کرد، اینک با حرکت به سوی فرزند [[رسول خدا]] {{صل}} و [[یاری رساندن]] به او، این بدنامی را از خود بشویید. به [[خدا]] [[سوگند]] هرکس از شما که از پاری او کوتاهی کند، [[خدای تعالی]] [[خواری]] و [[ذلت]] را در فرزندانش و قلت و کمی را در [[عشیره]] او قرار خواهد داد. | ||
اینک من [[جامه]] [[جنگ]] پوشیده، [[زره]] [[کارزار]] بر تن کردهام. هر کس کشته نشود، خواهد مرد و هر که از جنگ بگریزد از دست [[مرگ]] گریزی نخواهد داشت. پس، خدایتان [[رحمت]] کند! پاسخی [[نیکو]] به من بدهید. | اینک من [[جامه]] [[جنگ]] پوشیده، [[زره]] [[کارزار]] بر تن کردهام. هر کس کشته نشود، خواهد مرد و هر که از جنگ بگریزد از دست [[مرگ]] گریزی نخواهد داشت. پس، خدایتان [[رحمت]] کند! پاسخی [[نیکو]] به من بدهید. | ||
[[بنی حنظله]] گفتند: ای [[ابوخالد]]! ما تیر کمان تو هستیم و شهسواران عشیرهات. اگر با ما [[تیراندازی]]، به [[هدف]] زنی و اگر به وسیله ما بجنگی، [[پیروزی]] یابی. به خدا سوگند به هر نشیبی که فرو روی، ما نیز فرو | [[بنی حنظله]] گفتند: ای [[ابوخالد]]! ما تیر کمان تو هستیم و شهسواران عشیرهات. اگر با ما [[تیراندازی]]، به [[هدف]] زنی و اگر به وسیله ما بجنگی، [[پیروزی]] یابی. به خدا سوگند به هر نشیبی که فرو روی، ما نیز فرو رویم و هر مشقتی که ببینی، ما نیز خواهیم دید. اگر بخواهی با شمشیرهایمان تو را [[یاری]] و با دستهایمان از تو نگهداری میکنیم. | ||
[[بنی عامربن تمیم]] گفتند: ای اباخالد! ما پسران [[پدر]] تو و همپیمان تو هستیم. اگر تو خشمگیری ما نیز [[خشم]] میگیریم و اگر تو حرکت کنی ما نیز حرکت میکنیم. [[فرمان]] فرمان توست پس هرگاه خواستی ما را فرا بخوان. | [[بنی عامربن تمیم]] گفتند: ای اباخالد! ما پسران [[پدر]] تو و همپیمان تو هستیم. اگر تو خشمگیری ما نیز [[خشم]] میگیریم و اگر تو حرکت کنی ما نیز حرکت میکنیم. [[فرمان]] فرمان توست پس هرگاه خواستی ما را فرا بخوان. | ||
خط ۵۸: | خط ۶۰: | ||
حسین {{ع}} میداند که چه میگوید. اگر مردم، آن [[روز]] از بهر دنیا و [[مال]] و [[قدرت]] به همراه حسین {{ع}} بیرون میآمدند و نه از بهر خدا، بیگمان این [[جنبش]] را وامینهادند و [[ارزش]] و تأثیر ژرف و جاودان آن در تاریخ را از آن سلب میکردند. | حسین {{ع}} میداند که چه میگوید. اگر مردم، آن [[روز]] از بهر دنیا و [[مال]] و [[قدرت]] به همراه حسین {{ع}} بیرون میآمدند و نه از بهر خدا، بیگمان این [[جنبش]] را وامینهادند و [[ارزش]] و تأثیر ژرف و جاودان آن در تاریخ را از آن سلب میکردند. | ||
حسین {{ع}} با این روش از همان بدو خروجش [[اعلان]] میدارد آنانی را که برآناند در پی مال، قدرت و دنیا به او بپیوندند، نمیپذیرد. | حسین {{ع}} با این روش از همان بدو خروجش [[اعلان]] میدارد آنانی را که برآناند در پی مال، قدرت و دنیا به او بپیوندند، نمیپذیرد. | ||
این [[خطبه]] در [[صراحت]] و مضامین و نوع دعوتش شگفت است و [[یاریخواهی]]، مرگطلبی، [[ترغیب]] به [[آخرت]] و [[چشمپوشی]] از دنیا و [[دعوت]] و عدم پذیرش را در گرفته است | این [[خطبه]] در [[صراحت]] و مضامین و نوع دعوتش شگفت است و [[یاریخواهی]]، مرگطلبی، [[ترغیب]] به [[آخرت]] و [[چشمپوشی]] از دنیا و [[دعوت]] و عدم پذیرش را در گرفته است<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۱۸.</ref>. | ||
=== در [[حاجر]] === | === در [[حاجر]] === | ||
هنگامی که [[امام حسین]] {{ع}} به حاجر<ref>حاجر: کنارههای وادی که آب را نگاه میدارد. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۲، ص۲۱۴.</ref> در بطن الرمه<ref>بطن الرمة: سرزمینی معروف واقع در عالیه نجد. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۱، ص۴۴. نیز گفتهاند: منزلی برای بصریان آن هنگام که سوی مدینه میروند و در آن است که کوفیان و بصریان گرد میآیند. صفی الدین بغدادی، عبدالمؤمن، مراصد الاطلاع، ج۲، ص۶۳۴.</ref> رسید، پاسخ [[نامه]] [[مسلم بن عقیل]] را به [[کوفیان]] نوشت و آن را با [[قیس بن مسهر صیداوی]] فرستاد<ref>در روضة الواعظین علی بن محمد فتال نیشابوری، ص۱۵۲ گوید: به قولی، با عبدالله بن یقطر فرستاد. احتمال دارد آن حضرت دو نامه فرستاده، یکی را توسط عبدالله بن یقطر و دیگری را به وسیله قیس بن مسهر. در الاصابة، ج۳، ص۴۹۲ پس از ذکر شب قیس، گوید: زمانی که حسین در طف کشته شد، او همراه حسین بود. در حالی که این اشتباه است؛ زیرا وی به امر ابن زیاد در کوفه کشته شد.</ref>. در این نامه آمده بود: «اما بعد؛ [[نامه]] [[مسلم بن عقیل]] به من رسید که از فراهم آمدن شما برای [[یاری]] ما و گرفتن حقمان خبر میداد. از [[خدا]] خواستم که با ما [[نیکی]] کند و شما را بر این کار، [[پاداش]] بزرگ دهد. از [[مکه]] در [[روز]] سهشنبه، هشت روز از [[ذیحجه]] گذشته به سوی شما رهسپار شدم، پس هنگامی که پیک من نزد شما رسید، در کار خویش [[شتاب]] مکنید که من همین روزها نزد شما خواهم آمد». | هنگامی که [[امام حسین]] {{ع}} به حاجر<ref>حاجر: کنارههای وادی که آب را نگاه میدارد. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۲، ص۲۱۴.</ref> در بطن الرمه<ref>بطن الرمة: سرزمینی معروف واقع در عالیه نجد. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۱، ص۴۴. نیز گفتهاند: منزلی برای بصریان آن هنگام که سوی مدینه میروند و در آن است که کوفیان و بصریان گرد میآیند. صفی الدین بغدادی، عبدالمؤمن، مراصد الاطلاع، ج۲، ص۶۳۴.</ref> رسید، پاسخ [[نامه]] [[مسلم بن عقیل]] را به [[کوفیان]] نوشت و آن را با [[قیس بن مسهر صیداوی]] فرستاد<ref>در روضة الواعظین علی بن محمد فتال نیشابوری، ص۱۵۲ گوید: به قولی، با عبدالله بن یقطر فرستاد. احتمال دارد آن حضرت دو نامه فرستاده، یکی را توسط عبدالله بن یقطر و دیگری را به وسیله قیس بن مسهر. در الاصابة، ج۳، ص۴۹۲ پس از ذکر شب قیس، گوید: زمانی که حسین در طف کشته شد، او همراه حسین بود. در حالی که این اشتباه است؛ زیرا وی به امر ابن زیاد در کوفه کشته شد.</ref>. در این نامه آمده بود: «اما بعد؛ [[نامه]] [[مسلم بن عقیل]] به من رسید که از فراهم آمدن شما برای [[یاری]] ما و گرفتن حقمان خبر میداد. از [[خدا]] خواستم که با ما [[نیکی]] کند و شما را بر این کار، [[پاداش]] بزرگ دهد. از [[مکه]] در [[روز]] سهشنبه، هشت روز از [[ذیحجه]] گذشته به سوی شما رهسپار شدم، پس هنگامی که پیک من نزد شما رسید، در کار خویش [[شتاب]] مکنید که من همین روزها نزد شما خواهم آمد». | ||
هنگامی که قیس به [[قادسیه]] رسید، [[حصین بن نمیر تمیمی]] - که [[رئیس]] پاسبانان [[ابن زیاد]] بود و ابن زیاد او را [[فرمان]] داده بود تا کار | هنگامی که قیس به [[قادسیه]] رسید، [[حصین بن نمیر تمیمی]] - که [[رئیس]] پاسبانان [[ابن زیاد]] بود و ابن زیاد او را [[فرمان]] داده بود تا کار [[سوارهنظام]] را از قادسیه تا خفان<ref>خفان: جایی نزدیک کوفه که حاجیان گاه از راه آن به حج میروند؛ حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۲، ص۳۷۹. قُطقطانه: جایی نزدیک کوفه از سمت بیابان طف که بیست و چند میل از رهیمه فاصله دارد. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۴، ص۳۷۴.</ref> و از آن تا قطقطانه سر و سامان دهد- او را دستگیر کرد و خواست تا او را بگردد، لیک قیس نامه را بیرون آورد و پاره کرد. | ||
هنگامی که قیس را نزد ابن زیاد آوردند، ابن زیاد گفت: چرا نامه را پاره کردی؟ قیس گفت: برای اینکه تو از آن خبردار نشوی. و چون ابن زیاد به قیس [[اصرار]] کرد که از مفاد نامه با خبرش سازد، قیس نپذیرفت، ابن زیاد گفت: اگر از نامه خبرم نمیدهی، پس بر [[منبر]] شو و حسین، پدرش و برادرش را [[لعنت]] کن وگرنه تو را پاره پاره میسازم. | هنگامی که قیس را نزد ابن زیاد آوردند، ابن زیاد گفت: چرا نامه را پاره کردی؟ قیس گفت: برای اینکه تو از آن خبردار نشوی. و چون ابن زیاد به قیس [[اصرار]] کرد که از مفاد نامه با خبرش سازد، قیس نپذیرفت، ابن زیاد گفت: اگر از نامه خبرم نمیدهی، پس بر [[منبر]] شو و حسین، پدرش و برادرش را [[لعنت]] کن وگرنه تو را پاره پاره میسازم. | ||
قیس بر منبر شد و خدای را [[حمد]] و ثنا گفت و بر [[پیامبر]] و [[خاندان]] او [[درود]] فرستاد و برای [[امیرمؤمنان]]، حسن و حسین {{عم}} از [[خداوند]] بسیار رحمتطلبید و [[عبیدالله بن زیاد]]، پدرش و [[امویان]] را لعنت کرد، آنگاه گفت: ای [[مردم]]! من فرستاده حسین به سوی شما هستم، او را در فلان محل پشت سر نهادم، پس او را [[اجابت]] کنید. | قیس بر منبر شد و خدای را [[حمد]] و ثنا گفت و بر [[پیامبر]] و [[خاندان]] او [[درود]] فرستاد و برای [[امیرمؤمنان]]، حسن و حسین {{عم}} از [[خداوند]] بسیار رحمتطلبید و [[عبیدالله بن زیاد]]، پدرش و [[امویان]] را لعنت کرد، آنگاه گفت: ای [[مردم]]! من فرستاده حسین به سوی شما هستم، او را در فلان محل پشت سر نهادم، پس او را [[اجابت]] کنید. | ||
[[ابن زیاد]] [[فرمان]] داد او را از بالای قصر پایین اندازند که استخوانهایش [[شکست]] و [[جان]] سپرد<ref>طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۶، ص۳۲۴؛ ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۶۸؛ فتال نیشابوری، محمد، روضة الواعظین، ص۱۵۲؛ طبرسی، فضل، اعلام الوری، ص۱۳۶.</ref>. | [[ابن زیاد]] [[فرمان]] داد او را از بالای قصر پایین اندازند که استخوانهایش [[شکست]] و [[جان]] سپرد<ref>طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۶، ص۳۲۴؛ ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۶۸؛ فتال نیشابوری، محمد، روضة الواعظین، ص۱۵۲؛ طبرسی، فضل، اعلام الوری، ص۱۳۶.</ref>. | ||
گفتهاند عبیدالله فرمان داد تا او را دست بسته به پایین اندازند، پس او را از بالای قصر به پایین انداختند<ref>مفید، محمد، الارشاد، ج۲، ص۷۲.</ref>. قیس هنوز رمقی داشت؛ از این رو، [[عبدالملک بن عمیر]] به سوی او رفت و سرش را [[برید]] و چون بر این کار او خرده گرفتند، گفت: میخواستم راحتش کنم<ref>فتال نیشابوری، محمد، روضة الواعظین، ص۱۷۷؛ مفید، محمد، الارشاد، ج۲، ص۷۱؛ ذهبی، محمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۱۵۱.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۲۴.</ref> | گفتهاند عبیدالله فرمان داد تا او را دست بسته به پایین اندازند، پس او را از بالای قصر به پایین انداختند<ref>مفید، محمد، الارشاد، ج۲، ص۷۲.</ref>. قیس هنوز رمقی داشت؛ از این رو، [[عبدالملک بن عمیر]] به سوی او رفت و سرش را [[برید]] و چون بر این کار او خرده گرفتند، گفت: میخواستم راحتش کنم<ref>فتال نیشابوری، محمد، روضة الواعظین، ص۱۷۷؛ مفید، محمد، الارشاد، ج۲، ص۷۱؛ ذهبی، محمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۱۵۱.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۲۴.</ref> | ||
=== در [[زرود]] === | === در [[زرود]] === | ||
خط ۷۸: | خط ۸۰: | ||
در [[روایت]] اللهوف آمده است که زهیر گفت: آهنگ [[همراهی]] حسین {{ع}} کردهام تا خودم را فدایش کنم و با [[جان]] از او [[پاسداری]] نمایم. سپس [[حق]] و [[حقوق]] همسرش را به او داد و وی را به یکی از پسرعموهایش سپرد تا به خانوادهاش برساند. همسرش سوی او رفت و گریست و خداحافظی کرد و گفت: [[خداوند]] [[یار]] و [[یاور]] بود، برایت خیر خواست. از تو میخواهم که [[روز قیامت]] مرا نزد جد حسین {{ع}} یاد کنی. | در [[روایت]] اللهوف آمده است که زهیر گفت: آهنگ [[همراهی]] حسین {{ع}} کردهام تا خودم را فدایش کنم و با [[جان]] از او [[پاسداری]] نمایم. سپس [[حق]] و [[حقوق]] همسرش را به او داد و وی را به یکی از پسرعموهایش سپرد تا به خانوادهاش برساند. همسرش سوی او رفت و گریست و خداحافظی کرد و گفت: [[خداوند]] [[یار]] و [[یاور]] بود، برایت خیر خواست. از تو میخواهم که [[روز قیامت]] مرا نزد جد حسین {{ع}} یاد کنی. | ||
[[طبری]] میگوید: زهیر سپس به یارانش گفت: هر یک از شما [[دوست]] دارد، همراهم بیاید، وگرنه این واپسین [[دیدار]] من با اوست. ماجرایی را برای شما بگویم: به [[جنگ]] بلنجر<ref>بلنجر: از بلاد ترک است. مسلمانان و صحابیان رسول خدا {{صل}} در سال ۲۲ هجری به جنگ مردم آن رفتند. در القمقام آمده است: بلنجر شهری است در بلاد خزر پشت باب الابواب. گفتهاند: عبدالرحمن بن ربیعه، و به قول بلاذری سلمان بن ربیعه باملی، آن را فتح کرده است. عبدالرحمن به آن دیار رفت و خاقان آنجا، پشت بلنجر به رویارویی او آمد و عبدالرحمن و یارانش که چهار هزار نفر بودند، به شهادت رسیدند. در آغاز کار، ترکان از آنان میترسیدند و میگفتند که اینان فرشتهاند و سلاح در میان آنان اثر نمیکند. اتفاقاً مردی ترک در بیشه پنهان شد و مسلمانی را با تیر زد و کشت و در میان قوم خویش فریاد برآورد که اینان همانند شما میمیرند، پس چرا از آنان میترسید؟ پس، ترکان سوی مسلمانان رفتند و بر آنان حمله بردند، تا اینکه عبدالرحمن بن ربیعه به شهادت رسید و پرچم را برادرش در دست گرفت و هم چنان جنگید تا اینکه توانست برادرش را در نواحی بلنجر به خاک سپارد و بقیه مسلمانان را از راه گیلان باز گرداند. سلمان بن ربیعه و یارانش کشته شدند. ترکان که هر شب نوری را بر قتلگاه مسلمانان میدیدند، سلمان بن ربیعه را برداشتند و در تابوتی نهادند و هرگاه به قحطی دچار میشدند، به واسطه او از خداوند طلب باران میکردند. احتمال دارد اصل واژه «بالبحر» باشد نه «بلنجر» و نسخه برداران در نوشتن واژه خطا کرده باشند. مسلمانان از آن تاریخ بود که جنگهای دریایی را آغاز کردند.</ref> رفتیم و [[خداوند]] [[پیروزی]] را نصیب ما ساخت و ما غنایمی به دست آوردیم، [[سلمان]] [[باهلی]] - و در [[روایات]] دیگر: [[سلمان فارسی]] - به ما گفت: آیا پیروزیای که [[پروردگار]] بهره شما کرد و غنایمی که به دست آوردید، شادمانید؟ گفتیم: آری. گفت: اگر به [[سرور]] [[جوانان]] [[آل محمد]] {{صل}} رسیدید، از اینکه به همراه آنان میجنگیدید، شادمانتر باشید تا از به دست آوردن این غنیمتها. من اینک شما را به [[خدا]] میسپارم. [[زهیر]] سپس گفت: به خدا [[سوگند]] سپس او پیوسته پیشاپیش [[قوم]] بود تا اینکه کشته شد. [[رضوان]] [[الله]] علیه<ref>قمی، عباس، نفس المهموم، ص۱۰۴.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۲۵.</ref> | [[طبری]] میگوید: زهیر سپس به یارانش گفت: هر یک از شما [[دوست]] دارد، همراهم بیاید، وگرنه این واپسین [[دیدار]] من با اوست. ماجرایی را برای شما بگویم: به [[جنگ]] بلنجر<ref>بلنجر: از بلاد ترک است. مسلمانان و صحابیان رسول خدا {{صل}} در سال ۲۲ هجری به جنگ مردم آن رفتند. در القمقام آمده است: بلنجر شهری است در بلاد خزر پشت باب الابواب. گفتهاند: عبدالرحمن بن ربیعه، و به قول بلاذری سلمان بن ربیعه باملی، آن را فتح کرده است. عبدالرحمن به آن دیار رفت و خاقان آنجا، پشت بلنجر به رویارویی او آمد و عبدالرحمن و یارانش که چهار هزار نفر بودند، به شهادت رسیدند. در آغاز کار، ترکان از آنان میترسیدند و میگفتند که اینان فرشتهاند و سلاح در میان آنان اثر نمیکند. اتفاقاً مردی ترک در بیشه پنهان شد و مسلمانی را با تیر زد و کشت و در میان قوم خویش فریاد برآورد که اینان همانند شما میمیرند، پس چرا از آنان میترسید؟ پس، ترکان سوی مسلمانان رفتند و بر آنان حمله بردند، تا اینکه عبدالرحمن بن ربیعه به شهادت رسید و پرچم را برادرش در دست گرفت و هم چنان جنگید تا اینکه توانست برادرش را در نواحی بلنجر به خاک سپارد و بقیه مسلمانان را از راه گیلان باز گرداند. سلمان بن ربیعه و یارانش کشته شدند. ترکان که هر شب نوری را بر قتلگاه مسلمانان میدیدند، سلمان بن ربیعه را برداشتند و در تابوتی نهادند و هرگاه به قحطی دچار میشدند، به واسطه او از خداوند طلب باران میکردند. احتمال دارد اصل واژه «بالبحر» باشد نه «بلنجر» و نسخه برداران در نوشتن واژه خطا کرده باشند. مسلمانان از آن تاریخ بود که جنگهای دریایی را آغاز کردند.</ref> رفتیم و [[خداوند]] [[پیروزی]] را نصیب ما ساخت و ما غنایمی به دست آوردیم، [[سلمان]] [[باهلی]] - و در [[روایات]] دیگر: [[سلمان فارسی]] - به ما گفت: آیا پیروزیای که [[پروردگار]] بهره شما کرد و غنایمی که به دست آوردید، شادمانید؟ گفتیم: آری. گفت: اگر به [[سرور]] [[جوانان]] [[آل محمد]] {{صل}} رسیدید، از اینکه به همراه آنان میجنگیدید، شادمانتر باشید تا از به دست آوردن این غنیمتها. من اینک شما را به [[خدا]] میسپارم. [[زهیر]] سپس گفت: به خدا [[سوگند]] سپس او پیوسته پیشاپیش [[قوم]] بود تا اینکه کشته شد. [[رضوان]] [[الله]] علیه<ref>قمی، عباس، نفس المهموم، ص۱۰۴.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۲۵.</ref> | ||
=== در [[قصر بنی مقاتل]] === | === در [[قصر بنی مقاتل]] === | ||
خط ۱۰۶: | خط ۱۰۸: | ||
آنان که حسین را یاری کردند، [[رستگار]] شدند | آنان که حسین را یاری کردند، [[رستگار]] شدند | ||
و دیگرانی که [[منافق]] بودند، سرافکنده شدند. | و دیگرانی که [[منافق]] بودند، سرافکنده شدند. | ||
در همین جا بود که [[عمرو بن قیس مشرقی]] و پسرعمویش با حسین {{ع}} گرد آمدند و حسین {{ع}} به آن دو فرمود: «آیا برای یاری من آمدهاید؟ آنان گفتند: ما عیالواریم و کالای [[مردم]] را در دست داریم و نمیدانیم که چه خواهد شد و خوش نداریم که کالای مردم را تباه سازیم. حسین {{ع}} فرمود: بروید تا فریاد [[دادخواهی]] ما را نشنوید و خیمههای ما را نبینید؛ زیرا هرکس فریاد [دادخواهی] ما را بشنود یا خیمههای ما را ببیند و یاریمان نرساند، بر [[خدای عزوجل]] [[حق]] است که او را با بینی در [[آتش]] افکند»<ref>مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۲۰۲ - ۲۰۵.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۲۸.</ref> | در همین جا بود که [[عمرو بن قیس مشرقی]] و پسرعمویش با حسین {{ع}} گرد آمدند و حسین {{ع}} به آن دو فرمود: «آیا برای یاری من آمدهاید؟ آنان گفتند: ما عیالواریم و کالای [[مردم]] را در دست داریم و نمیدانیم که چه خواهد شد و خوش نداریم که کالای مردم را تباه سازیم. حسین {{ع}} فرمود: بروید تا فریاد [[دادخواهی]] ما را نشنوید و خیمههای ما را نبینید؛ زیرا هرکس فریاد [دادخواهی] ما را بشنود یا خیمههای ما را ببیند و یاریمان نرساند، بر [[خدای عزوجل]] [[حق]] است که او را با بینی در [[آتش]] افکند»<ref>مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۲۰۲ - ۲۰۵.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۲۸.</ref> | ||
=== در منزلگاه [[شراف]] === | === در منزلگاه [[شراف]] === | ||
خط ۱۱۲: | خط ۱۱۴: | ||
حسین {{ع}} به [[حر]] و لشکریانش که [[تشنه]] بودند، آب نوشاند، سپس در میان آنان به سخن ایستاد و فرمود: | حسین {{ع}} به [[حر]] و لشکریانش که [[تشنه]] بودند، آب نوشاند، سپس در میان آنان به سخن ایستاد و فرمود: | ||
«این عذری است به درگاه [[پروردگار]] عزوجل برای شما. من سوی شما نیامدم تا اینکه نامههایتان به من رسید و فرستادگانتان آنها را نزد من آوردند که به سوی ما بیا که [[پیشوایی]] نداریم. شاید [[خدا]] به وسیله تو ما را به [[هدایت]] فراهم آورد. | «این عذری است به درگاه [[پروردگار]] عزوجل برای شما. من سوی شما نیامدم تا اینکه نامههایتان به من رسید و فرستادگانتان آنها را نزد من آوردند که به سوی ما بیا که [[پیشوایی]] نداریم. شاید [[خدا]] به وسیله تو ما را به [[هدایت]] فراهم آورد. | ||
اگر بر این قرارید، نزد شما آمدهام، پس به من [[پیمان]] و [[میثاق]] دهید تا بدانها [[اطمینان]] یابم و اگر آمدنم را خوش نمیدارید از نزد شما میروم»<ref>مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۹۵.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۳۱.</ref> | اگر بر این قرارید، نزد شما آمدهام، پس به من [[پیمان]] و [[میثاق]] دهید تا بدانها [[اطمینان]] یابم و اگر آمدنم را خوش نمیدارید از نزد شما میروم»<ref>مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۹۵.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۳۱.</ref> | ||
=== در [[منزلگاه بیضه]] === | === در [[منزلگاه بیضه]] === | ||
خط ۱۱۹: | خط ۱۲۱: | ||
بدانید که اینان به [[اطاعت شیطان]] درآمدهاند و [[اطاعت خدا]] را رها کردهاند. [[تباهی]] آوردهاند و حدود را معطل نهادهاند و [[ثروتها]] را به خویش اختصاص دادهاند. حرام خدا را حلال دانسته و حلال خدا را حرام شمردهاند. من برای [[تغییر]] دادن این امور، [[شایستهترین]] کس هستم. | بدانید که اینان به [[اطاعت شیطان]] درآمدهاند و [[اطاعت خدا]] را رها کردهاند. [[تباهی]] آوردهاند و حدود را معطل نهادهاند و [[ثروتها]] را به خویش اختصاص دادهاند. حرام خدا را حلال دانسته و حلال خدا را حرام شمردهاند. من برای [[تغییر]] دادن این امور، [[شایستهترین]] کس هستم. | ||
نامههای شما به من رسید و فرستادگانتان با [[بیعت]] شما نزد من آمدند که: مرا [[تسلیم]] نمیکنید و از یاریام باز نمیمانید. اگر به بیعت خویش عمل کنید، به راه درست رهنمون شدهاید. من حسین پسر علی و پسر [[فاطمه دخت پیامبر خدا]] {{صل}} هستم. جانم با جانهای شماست و کسانم با کسان شمایند و من مقتدای شما هستم. | نامههای شما به من رسید و فرستادگانتان با [[بیعت]] شما نزد من آمدند که: مرا [[تسلیم]] نمیکنید و از یاریام باز نمیمانید. اگر به بیعت خویش عمل کنید، به راه درست رهنمون شدهاید. من حسین پسر علی و پسر [[فاطمه دخت پیامبر خدا]] {{صل}} هستم. جانم با جانهای شماست و کسانم با کسان شمایند و من مقتدای شما هستم. | ||
اگر این کار را نکنید و عهد خویش را بشکنید و بیعت مرا از گردنهایتان بردارید، به خدا [[سوگند]] این از شما کار [[زشتی]] به شمار نمیآید که با پدرم، برادرم و عموزادهام مسلم نیز چنین کردید. فریبخورده، کسی است که [[فریب]] شما را بخورد. اقبال خویش را گم کردهاید و بهره خویش را به باد تباهی دادهاید. هر که [[پیمان]] بشکند، به ضرر خویش میشکند. زود است که خدا مرا از شما [[بینیاز]] گرداند. [[درود]] و [[رحمت]] و [[برکات]] خدا بر شما باد»!<ref>طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۲۹؛ مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۹۸.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۳۲.</ref> | اگر این کار را نکنید و عهد خویش را بشکنید و بیعت مرا از گردنهایتان بردارید، به خدا [[سوگند]] این از شما کار [[زشتی]] به شمار نمیآید که با پدرم، برادرم و عموزادهام مسلم نیز چنین کردید. فریبخورده، کسی است که [[فریب]] شما را بخورد. اقبال خویش را گم کردهاید و بهره خویش را به باد تباهی دادهاید. هر که [[پیمان]] بشکند، به ضرر خویش میشکند. زود است که خدا مرا از شما [[بینیاز]] گرداند. [[درود]] و [[رحمت]] و [[برکات]] خدا بر شما باد»!<ref>طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۲۹؛ مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۹۸.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۳۲.</ref> | ||
=== در [[کربلا]] === | === در [[کربلا]] === | ||
خط ۱۲۸: | خط ۱۳۰: | ||
مردان [[بنی اسد]] چون چنین دیدند، [[شکست]] خورده به خانههای خویش بازگشتند و حبیب بن مظاهر هم نزد حسین {{ع}} بازگشت و او را از ماجرا خبر داد، [[حضرت]] گفت: {{متن حدیث|لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ}}<ref>ابن اعثم کوفی، ابومحمد احمد، الفتوح، ج۵، ص۱۶۲ - ۱۹۵.</ref>. | مردان [[بنی اسد]] چون چنین دیدند، [[شکست]] خورده به خانههای خویش بازگشتند و حبیب بن مظاهر هم نزد حسین {{ع}} بازگشت و او را از ماجرا خبر داد، [[حضرت]] گفت: {{متن حدیث|لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ}}<ref>ابن اعثم کوفی، ابومحمد احمد، الفتوح، ج۵، ص۱۶۲ - ۱۹۵.</ref>. | ||
[[امام حسین]] {{ع}} در [[کربلا]] کتان و دوات خواست و به بزرگانی از [[کوفه]] که [[فکر]] میکرد هنوز بر نظرشان باقیاند، نوشت: | [[امام حسین]] {{ع}} در [[کربلا]] کتان و دوات خواست و به بزرگانی از [[کوفه]] که [[فکر]] میکرد هنوز بر نظرشان باقیاند، نوشت: | ||
{{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}. از [[حسین بن علی]] به [[سلیمان بن صرد خزاعی]]<ref>قمی، عباس، نفس المهموم، ص۲۰۷؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۸۲.</ref>. اما بعد؛ میدانید که [[رسول خدا]] {{صل}} در خیات خویش فرمود: «هر که [[سلطان]] [[ستمگری]] را ببیند که.».. تا آخر آنچه در [[خطبه امام]] برای یارانش آوردیم | {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}. از [[حسین بن علی]] به [[سلیمان بن صرد خزاعی]]<ref>قمی، عباس، نفس المهموم، ص۲۰۷؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۸۲.</ref>. اما بعد؛ میدانید که [[رسول خدا]] {{صل}} در خیات خویش فرمود: «هر که [[سلطان]] [[ستمگری]] را ببیند که.».. تا آخر آنچه در [[خطبه امام]] برای یارانش آوردیم<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۳۲.</ref>. | ||
== [[روز عاشورا]] == | == [[روز عاشورا]] == | ||
خط ۱۴۰: | خط ۱۴۲: | ||
چون زنان ساکت شدند، [[خداوند]] را [[مدح]] و ثنا گفت و بر محمد و [[فرشتگان]] و [[پیامبران]] [[درود]] فرستاد و آن قدر از اینگونه سخنان بر زبان جاری کرد که ذکر آن به شماره در نمیآید و پیش و پس از او از [[سخنرانی]] شنیده نشده است که رساتر از او سخن بگوید<ref>طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۴۲.</ref>. | چون زنان ساکت شدند، [[خداوند]] را [[مدح]] و ثنا گفت و بر محمد و [[فرشتگان]] و [[پیامبران]] [[درود]] فرستاد و آن قدر از اینگونه سخنان بر زبان جاری کرد که ذکر آن به شماره در نمیآید و پیش و پس از او از [[سخنرانی]] شنیده نشده است که رساتر از او سخن بگوید<ref>طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۴۲.</ref>. | ||
سپس فرمود: «[[ستایش]] خدایی را که [[دنیا]] را آفرید و آن را سرای فنا و نیستی قرار داد، [[دنیایی]] که اهلش را از حالی به حالی دیگر در میآورد. فریفته کسی است که [[فریب]] آن را بخورد و [[بدبخت]] کسی است که شیفته آن است. این دنیا شما را نفریبد که [[امید]] هرکس را به آن تکیه کند [[ناامید]] میسازد و [[طمع]] هرکس را که در آن طمع ببندد ناکام میگذارد. شما را میبینم که بر کاری گرد آمدهاید که [[خشم خدا]] را برایتان میآورد و او را از شما، رویگردان میکند و موجب [[نزول]] عذابش بر شما و دوری رحمتش از شما میشود. [[پروردگار]]، بهترین پروردگار است و شما بدترین بندگانید. به [[اطاعت]] [[اقرار]] کردید و به محمد [[پیامبر]]، [[ایمان]] آوردید و آن گاه بر [[ذریه]] او تاختید و آهنگ کشتن آنان را دارید. [[شیطان]] بر شما چیره شده و [[خدای بزرگ]] را از یاد شما برده است. نابودی بر شما و بر آنچه میخواهید. ما از آن خداییم و به سوی همو باز میگردیم اینان گروهی هستند که پس از [[ایمان آوردن]]، [[کافر]] شدند، دورباد این [[قوم]] [[ستمکار]] از [[رحمت خدا]]»<ref>مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۵، ص۵؛ العوالم، ص۲۴۹.</ref>. | سپس فرمود: «[[ستایش]] خدایی را که [[دنیا]] را آفرید و آن را سرای فنا و نیستی قرار داد، [[دنیایی]] که اهلش را از حالی به حالی دیگر در میآورد. فریفته کسی است که [[فریب]] آن را بخورد و [[بدبخت]] کسی است که شیفته آن است. این دنیا شما را نفریبد که [[امید]] هرکس را به آن تکیه کند [[ناامید]] میسازد و [[طمع]] هرکس را که در آن طمع ببندد ناکام میگذارد. شما را میبینم که بر کاری گرد آمدهاید که [[خشم خدا]] را برایتان میآورد و او را از شما، رویگردان میکند و موجب [[نزول]] عذابش بر شما و دوری رحمتش از شما میشود. [[پروردگار]]، بهترین پروردگار است و شما بدترین بندگانید. به [[اطاعت]] [[اقرار]] کردید و به محمد [[پیامبر]]، [[ایمان]] آوردید و آن گاه بر [[ذریه]] او تاختید و آهنگ کشتن آنان را دارید. [[شیطان]] بر شما چیره شده و [[خدای بزرگ]] را از یاد شما برده است. نابودی بر شما و بر آنچه میخواهید. ما از آن خداییم و به سوی همو باز میگردیم اینان گروهی هستند که پس از [[ایمان آوردن]]، [[کافر]] شدند، دورباد این [[قوم]] [[ستمکار]] از [[رحمت خدا]]»<ref>مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۵، ص۵؛ العوالم، ص۲۴۹.</ref>. | ||
«ای [[مردم]]! نسبم را دریابید و بنگرید که من کیستم، سپس به خود [[رجوع]] کنید و خویش را [[سرزنش]] کنید و بنگرید که آیا کشتن من و هتک حرمتم برایتان رواست؟ آیا من پسر دختر پیامبرتان، و فرزند [[وصی]] او و پسرعمویش، اولین ایمان آورنده به [[خدا]] و تصدیقگر پیامبرش در آنچه از نزد پروردگارش آورده است نیستم؟ آیا [[حمزه سیدالشهداء]] عموی [[پدر]] من نیست؟ آیا [[جعفر طیار]] عموی من نیست؟ آیا این سخن [[رسول خدا]] درباره من و برادرم که فرمود: «این دو [[سرور]] [[جوانان]] بهشتاند» به شما نرسیده است؟ پس اگر گفته مرا که [[حق]] است، [[تصدیق]] کنید، به خدا [[سوگند]] از آن [[زمان]] که دانستهام [[خداوند]]، [[دروغگو]] را [[دشمن]] میدارد و به دروغساز، زیان میزند، آهنگ [[دروغ]] نکردهام، و اگر تکذیبم کنید، میان شما کسانی هستند که اگر از آنها بپرسید، آگاهتان میکنند: از [[جابر بن عبدالله انصاری]]، [[ابوسعید خدری]]، [[سهل بن سعد ساعدی]]، [[زید بن ارقم]] و [[انس بن مالک]] بپرسید، آنان به شما خبر خواهند داد که این گفته را از [[پیامبر خدا]] درباره من و برادرم شنیدهاند. آیا این، مانع شما از ریختن [[خون]] من نمیشود»؟ | «ای [[مردم]]! نسبم را دریابید و بنگرید که من کیستم، سپس به خود [[رجوع]] کنید و خویش را [[سرزنش]] کنید و بنگرید که آیا کشتن من و هتک حرمتم برایتان رواست؟ آیا من پسر دختر پیامبرتان، و فرزند [[وصی]] او و پسرعمویش، اولین ایمان آورنده به [[خدا]] و تصدیقگر پیامبرش در آنچه از نزد پروردگارش آورده است نیستم؟ آیا [[حمزه سیدالشهداء]] عموی [[پدر]] من نیست؟ آیا [[جعفر طیار]] عموی من نیست؟ آیا این سخن [[رسول خدا]] درباره من و برادرم که فرمود: «این دو [[سرور]] [[جوانان]] بهشتاند» به شما نرسیده است؟ پس اگر گفته مرا که [[حق]] است، [[تصدیق]] کنید، به خدا [[سوگند]] از آن [[زمان]] که دانستهام [[خداوند]]، [[دروغگو]] را [[دشمن]] میدارد و به دروغساز، زیان میزند، آهنگ [[دروغ]] نکردهام، و اگر تکذیبم کنید، میان شما کسانی هستند که اگر از آنها بپرسید، آگاهتان میکنند: از [[جابر بن عبدالله انصاری]]، [[ابوسعید خدری]]، [[سهل بن سعد ساعدی]]، [[زید بن ارقم]] و [[انس بن مالک]] بپرسید، آنان به شما خبر خواهند داد که این گفته را از [[پیامبر خدا]] درباره من و برادرم شنیدهاند. آیا این، مانع شما از ریختن [[خون]] من نمیشود»؟ | ||
خط ۱۵۱: | خط ۱۵۴: | ||
فرمود: «سبحان [[الله]]! چرا، به خدا نوشتید». سپس فرمود: «ای [[مردم]]! اگر مرا نمیخواهید، بگذارید از نزد شما به [[سرزمین]] [[امن]] خویش بازگردم». | فرمود: «سبحان [[الله]]! چرا، به خدا نوشتید». سپس فرمود: «ای [[مردم]]! اگر مرا نمیخواهید، بگذارید از نزد شما به [[سرزمین]] [[امن]] خویش بازگردم». | ||
قیس بن اشعث گفت: «چرا به [[حکم]] عموزادگانت گردن نمینهی؟ به خدا با تو [[رفتاری]] ناخوشایند نمیکنند و از آنها [[بدی]] به تو نمیرسد». | قیس بن اشعث گفت: «چرا به [[حکم]] عموزادگانت گردن نمینهی؟ به خدا با تو [[رفتاری]] ناخوشایند نمیکنند و از آنها [[بدی]] به تو نمیرسد». | ||
حسین {{ع}} فرمود: «تو [[برادران]] [[برادری]]، میخواهی [[بنی هاشم]] بیشتر از [[خون]] [[مسلم بن عقیل]] را از تو مطالبه کنند؟ نه به خدا مانند ذلیلان [[تسلیم]] نمیشوم و مانند بردگان فرار نمیکنم<ref>ابن نما حلی در مثیر الاحزان (ص ۲۶) {{عربی|اَفِرُّ}} روایت کرده است که {{عربی|اَقِرُّ}} که بر زبان مردم است یا در برخی مقاتل آمده است، صحیحتر به نظر میسد؛ زیرا اگر «اقرّ» باشد، جمله دوم بیفایده خواهد بود و تنها جمله قبل آن معنایی را افاده خواهد کرد، بر خلاف قرائت «افر» که جمله دوم، این معنا را میرساند که از سختی و قتل، همانند بردگان نمیگریزم و این معنایی است غیر معنایی که جمله نخست میرساند. در سخن امام علی {{ع}} نیز گواه این قرائت آمده است: «حضرت درباره مصقلة بن هبیره آن هنگام که به سوی معاویه گریخت فرمود: «او را چه شد که کار سروران را کرد و همانند بردگان گریخت و همانند فاجران خیانت کرد»! ابن اثیر، علی، الکامل، ج۳، ص۱۴۸؛ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۰۴.</ref>، ای [[بندگان خدا]]! «من از اینکه سنگسارم کنید به [[پروردگار]] خویش و پروردگار شما [[پناه]] میبرم»<ref>{{متن قرآن|وَإِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ}} «و بیگمان من از اینکه سنگسارم کنید به پروردگار خویش و پروردگار شما پناه میبرم» سوره دخان، آیه ۲۰.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۳۵.</ref> | حسین {{ع}} فرمود: «تو [[برادران]] [[برادری]]، میخواهی [[بنی هاشم]] بیشتر از [[خون]] [[مسلم بن عقیل]] را از تو مطالبه کنند؟ نه به خدا مانند ذلیلان [[تسلیم]] نمیشوم و مانند بردگان فرار نمیکنم<ref>ابن نما حلی در مثیر الاحزان (ص ۲۶) {{عربی|اَفِرُّ}} روایت کرده است که {{عربی|اَقِرُّ}} که بر زبان مردم است یا در برخی مقاتل آمده است، صحیحتر به نظر میسد؛ زیرا اگر «اقرّ» باشد، جمله دوم بیفایده خواهد بود و تنها جمله قبل آن معنایی را افاده خواهد کرد، بر خلاف قرائت «افر» که جمله دوم، این معنا را میرساند که از سختی و قتل، همانند بردگان نمیگریزم و این معنایی است غیر معنایی که جمله نخست میرساند. در سخن امام علی {{ع}} نیز گواه این قرائت آمده است: «حضرت درباره مصقلة بن هبیره آن هنگام که به سوی معاویه گریخت فرمود: «او را چه شد که کار سروران را کرد و همانند بردگان گریخت و همانند فاجران خیانت کرد»! ابن اثیر، علی، الکامل، ج۳، ص۱۴۸؛ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۰۴.</ref>، ای [[بندگان خدا]]! «من از اینکه سنگسارم کنید به [[پروردگار]] خویش و پروردگار شما [[پناه]] میبرم»<ref>{{متن قرآن|وَإِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ}} «و بیگمان من از اینکه سنگسارم کنید به پروردگار خویش و پروردگار شما پناه میبرم» سوره دخان، آیه ۲۰.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۳۵.</ref> | ||
=== | === یاریخواهی دوم در [[روز عاشورا]] === | ||
سپس حسین {{ع}} بر اسب خویش سوار شد و [[قرآنی]] برداشت و آن را بالای سرش نهاد و در برابر | سپس حسین {{ع}} بر اسب خویش سوار شد و [[قرآنی]] برداشت و آن را بالای سرش نهاد و در برابر سپاهیان ابن اسعد ایستاد و فرمود: «ای [[قوم]]! میان من و شما [[کتاب خدا]] و [[سنت]] جدم [[رسول الله]] داور باشد»<ref>ابن جوزی، عبدالرحمن، تذکرة الخواص، ص۱۴۳.</ref>. | ||
سپس آنان را بر [[جان]] [[مقدس]] خویش و | سپس آنان را بر [[جان]] [[مقدس]] خویش و شمشیر پیامبر {{صل}} که به کمر بسته بود و [[زره]] او که پوشیده بود و عمامهاش که بر سر نهاده بود، [[شاهد]] گرفت و از آنان پرسید که چرا به کشتن او مبادرت میکنند، گفتند: در پی [[اطاعت]] از [[امیر]] [[عبیدالله بن زیاد]] هستیم. [[حضرت]] فرمود: | ||
«[[مرگ]] و اندوهتان باد، ای [[جماعت]]! با شیدایی، ما را به فریادرسی خواندید و ما به سرعت به فریادتان رسیدیم، اما شمشیری را که برای ما بود، به روی خود ما برکشیدید و آتشی را که بر [[دشمن]] مشترک ما و شما افروخته بودیم، بر خود ما افروختید و همدست دشمنانتان بر دوستانتان شدید، بیآنکه [[عدالت]] را در میان شما بگسترند و امیدی به آنان داشته باشید. | «[[مرگ]] و اندوهتان باد، ای [[جماعت]]! با شیدایی، ما را به فریادرسی خواندید و ما به سرعت به فریادتان رسیدیم، اما شمشیری را که برای ما بود، به روی خود ما برکشیدید و آتشی را که بر [[دشمن]] مشترک ما و شما افروخته بودیم، بر خود ما افروختید و همدست دشمنانتان بر دوستانتان شدید، بیآنکه [[عدالت]] را در میان شما بگسترند و امیدی به آنان داشته باشید. | ||
وای بر شما! ما را وا نهادید، در حالی که شمشیرها هنوز در نیام و ابتدای کار است و [[رأی]] به [[جنگ]] هنوز پا بر جا نگشته است، اما شما همچون ملخان به سوی آن شتافتهاید و همچون پرواز پشهها [به سوی زرداب زخم و چرک] همدیگر را به آن فراخواندهاید، پس نابودی از آن شما باد، ای بردگان [[امت]] و دستههای به [[کژراهه]] رفته آن و کنار افکنان [[قرآن]] و [[تحریفگران]] سخن و دار و دسته [[گنهکاران]] و پذیرندگان [[وسوسههای شیطان]] و خاموش کنندگان [[سنت]]! | وای بر شما! ما را وا نهادید، در حالی که شمشیرها هنوز در نیام و ابتدای کار است و [[رأی]] به [[جنگ]] هنوز پا بر جا نگشته است، اما شما همچون ملخان به سوی آن شتافتهاید و همچون پرواز پشهها [به سوی زرداب زخم و چرک] همدیگر را به آن فراخواندهاید، پس نابودی از آن شما باد، ای بردگان [[امت]] و دستههای به [[کژراهه]] رفته آن و کنار افکنان [[قرآن]] و [[تحریفگران]] سخن و دار و دسته [[گنهکاران]] و پذیرندگان [[وسوسههای شیطان]] و خاموش کنندگان [[سنت]]! | ||
خط ۱۶۱: | خط ۱۶۴: | ||
حرامزاده پسر حرامزاده<ref>یعنی عبیدالله بن زیاد.</ref> مرا میان دو چیز قرار داده است: [[شمشیر]] و [[ذلت]]! | حرامزاده پسر حرامزاده<ref>یعنی عبیدالله بن زیاد.</ref> مرا میان دو چیز قرار داده است: [[شمشیر]] و [[ذلت]]! | ||
هیهات که تن به ذلت دهیم، نه [[خداوند]] آن را از ما میپذیرد، نه پیامبرش و نه [[مؤمنان]] و دامنهایی [[پاک]] و [[پاکیزه]] و جانهایی [[غیرتمند]] و خوددار که [[اطاعت]] از [[فرومایگان]] را بر مرگی کریمانه مقدم نمیدارند. | هیهات که تن به ذلت دهیم، نه [[خداوند]] آن را از ما میپذیرد، نه پیامبرش و نه [[مؤمنان]] و دامنهایی [[پاک]] و [[پاکیزه]] و جانهایی [[غیرتمند]] و خوددار که [[اطاعت]] از [[فرومایگان]] را بر مرگی کریمانه مقدم نمیدارند. | ||
بدانید که من با این [[خانواده]] و با وجود کمشماری نفرات و نبود [[یاور]]، به سوی [[جنگ]] میروم»<ref>این سخنان را از اللهوف سید بن طاووس (ص۵۴) نقل کردهایم. اینان نیز سخنان یاد شده را روایت کردهاند. ابن عساکر، علی، تاریخ دمشق، ج۴، ص۳۳۳؛ خوارزمی، موفق، مقتل، ج۲، ص۶.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۳۸.</ref> | بدانید که من با این [[خانواده]] و با وجود کمشماری نفرات و نبود [[یاور]]، به سوی [[جنگ]] میروم»<ref>این سخنان را از اللهوف سید بن طاووس (ص۵۴) نقل کردهایم. اینان نیز سخنان یاد شده را روایت کردهاند. ابن عساکر، علی، تاریخ دمشق، ج۴، ص۳۳۳؛ خوارزمی، موفق، مقتل، ج۲، ص۶.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۳۸.</ref> | ||
=== [[استغاثه]] واپسین [[امام حسین]] {{ع}} در [[روز عاشورا]] === | === [[استغاثه]] واپسین [[امام حسین]] {{ع}} در [[روز عاشورا]] === | ||
خط ۱۷۳: | خط ۱۷۶: | ||
[[سبط ابن جوزی]] در التذکرة از هشام بن محمد کعبی [[روایت]] میکند که گفت: «هنگامی که حسین {{ع}} دید آنان بر کشتن او [[اصرار]] دارند، [[قرآن]] را برگرفت و آن را باز کرد و بالای سر برد و ندا داد: «میان من و شما [[کتاب خدا]] و جدم محمد داور باشد. ای [[قوم]]! بهر چه [[خون]] مرا روا میدارید»؟ | [[سبط ابن جوزی]] در التذکرة از هشام بن محمد کعبی [[روایت]] میکند که گفت: «هنگامی که حسین {{ع}} دید آنان بر کشتن او [[اصرار]] دارند، [[قرآن]] را برگرفت و آن را باز کرد و بالای سر برد و ندا داد: «میان من و شما [[کتاب خدا]] و جدم محمد داور باشد. ای [[قوم]]! بهر چه [[خون]] مرا روا میدارید»؟ | ||
[[سبط]] سخن خویش را ادامه میدهد<ref>سبط در ادامه سخن خویش آورده است که حسین {{ع}} فرمود: «آیا من پسر دختر پیامبر شما نیستم؟ آیا این سخن جدم درباره من و برادرم به شما نرسیده است که فرمود: «این دو سرور جوانان اهل بهشتاند»؟ اگر مرا تصدیق نمیکنید، از جابر، زید بن ارقم و ابوسعید خدری بپرسید. آیا جعفر طیار عموی من نیست»؟ شمر فریادزنان به او گفت: «همینک به جهنم وارد میشوی»! حسین {{ع}} فرمود: «الله اکبر! جدم پیامبر خدا {{صل}} مرا خبر داد و فرمود: «گویی سگی را میبینم که خون خاندانم را میلیسد» و من جز این گمان ندارم که آن سگ تو هستی». شمر گفت: «من خدا را [تنها] به زبان عبادت کردهام، اگر بدانم که چه میگویی»! حسین {{ع}} سپس برگشت و دید که کودکش.»... سبط ابن جوزی، یوسف، تذکرة الخواص، ص۱۴۳.</ref> تا آنجا که میگوید: «حسین {{ع}} سپس برگشت و دید کودکش از [[تشنگی]] میگرید، او را بر دست گرفت و فرمود: ای قوم! اگر بر من رحم نمیکنید بر این [[کودک]] رحم کنید! پس مردی از [[سپاهیان ابن سعد]] کودک را با تیر نشانه رفت و گلویش را [[درید]]، حسین {{ع}} میگریست و میفرمود: بار خدایا! میان ما و قومی که دعوتمان کردند تا یاریمان دهند اما ما را کشتند، [[داوری]] کن. پس، از [[آسمان]] ندا آمد، ای حسین! او را رها کن که در [[بهشت]] دایهای خواهد داشت. | [[سبط]] سخن خویش را ادامه میدهد<ref>سبط در ادامه سخن خویش آورده است که حسین {{ع}} فرمود: «آیا من پسر دختر پیامبر شما نیستم؟ آیا این سخن جدم درباره من و برادرم به شما نرسیده است که فرمود: «این دو سرور جوانان اهل بهشتاند»؟ اگر مرا تصدیق نمیکنید، از جابر، زید بن ارقم و ابوسعید خدری بپرسید. آیا جعفر طیار عموی من نیست»؟ شمر فریادزنان به او گفت: «همینک به جهنم وارد میشوی»! حسین {{ع}} فرمود: «الله اکبر! جدم پیامبر خدا {{صل}} مرا خبر داد و فرمود: «گویی سگی را میبینم که خون خاندانم را میلیسد» و من جز این گمان ندارم که آن سگ تو هستی». شمر گفت: «من خدا را [تنها] به زبان عبادت کردهام، اگر بدانم که چه میگویی»! حسین {{ع}} سپس برگشت و دید که کودکش.»... سبط ابن جوزی، یوسف، تذکرة الخواص، ص۱۴۳.</ref> تا آنجا که میگوید: «حسین {{ع}} سپس برگشت و دید کودکش از [[تشنگی]] میگرید، او را بر دست گرفت و فرمود: ای قوم! اگر بر من رحم نمیکنید بر این [[کودک]] رحم کنید! پس مردی از [[سپاهیان ابن سعد]] کودک را با تیر نشانه رفت و گلویش را [[درید]]، حسین {{ع}} میگریست و میفرمود: بار خدایا! میان ما و قومی که دعوتمان کردند تا یاریمان دهند اما ما را کشتند، [[داوری]] کن. پس، از [[آسمان]] ندا آمد، ای حسین! او را رها کن که در [[بهشت]] دایهای خواهد داشت. | ||
سبط سپس میگوید: [[حصین بن تمیم]]، [[امام]] را با تیری نشانه رفت و آن تیر بر لبان [[حضرت]] نشست. خون از لبان امام جاری شد و او گریست و میگفت: بار خدایا! از آنچه با من و برادرانم و فرزندانم و خانوادهام میشود، به تو [[شکایت]] میکنم»!<ref>سبط ابن جوزی، یوسف، تذکرة الخواص، ص۱۴۳.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۳۹.</ref> | سبط سپس میگوید: [[حصین بن تمیم]]، [[امام]] را با تیری نشانه رفت و آن تیر بر لبان [[حضرت]] نشست. خون از لبان امام جاری شد و او گریست و میگفت: بار خدایا! از آنچه با من و برادرانم و فرزندانم و خانوادهام میشود، به تو [[شکایت]] میکنم»!<ref>سبط ابن جوزی، یوسف، تذکرة الخواص، ص۱۴۳.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۳۹.</ref> | ||
=== [[یاری]] خواهی [[زهیر]] در [[روز عاشورا]] === | === [[یاری]] خواهی [[زهیر]] در [[روز عاشورا]] === | ||
خط ۱۸۷: | خط ۱۹۰: | ||
[[زهیر]] گفت: آیا مرا از [[مرگ]] میترسانی؟ به خدا سوگند که مرگ با حسین {{ع}} برایم [[دوست]] داشتنیتر از [[زندگی]] جاوید با شماست. | [[زهیر]] گفت: آیا مرا از [[مرگ]] میترسانی؟ به خدا سوگند که مرگ با حسین {{ع}} برایم [[دوست]] داشتنیتر از [[زندگی]] جاوید با شماست. | ||
سپس رو به آن [[جماعت]] نمود و با صدای بلند گفت: [[بندگان خدا]]! این احمق تندخو و همانندانش، شما را در دینتان [[فریب]] ندهد. به خدا سوگند مردمی که [[خون]] [[فرزندان]] و [[اهل بیت]] محمد {{صل}} را بریزند و کسانی را که آنان را [[یاری]] داده، از حریمش [[دفاع]] کردند، بکشند، به [[شفاعت]] محمد نمیرسند. | سپس رو به آن [[جماعت]] نمود و با صدای بلند گفت: [[بندگان خدا]]! این احمق تندخو و همانندانش، شما را در دینتان [[فریب]] ندهد. به خدا سوگند مردمی که [[خون]] [[فرزندان]] و [[اهل بیت]] محمد {{صل}} را بریزند و کسانی را که آنان را [[یاری]] داده، از حریمش [[دفاع]] کردند، بکشند، به [[شفاعت]] محمد نمیرسند. | ||
مردی از [[یاران]] زهیر، او را ندا داد و گفت: [[اباعبدالله]] تو را میفرماید: بازگرد! به جانم سوگند اگر [[مؤمن آل فرعون]] قومش را [[نصیحت]] کرد و [[دعوت]] را به نهایت رساند، تو نیز اینان را نصیحت کردی و به نهایت رساندی اگر نصیحت و [[ابلاغ]] سودی در بر داشته باشد»<ref>طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۴۳.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۴۲.</ref> | مردی از [[یاران]] زهیر، او را ندا داد و گفت: [[اباعبدالله]] تو را میفرماید: بازگرد! به جانم سوگند اگر [[مؤمن آل فرعون]] قومش را [[نصیحت]] کرد و [[دعوت]] را به نهایت رساند، تو نیز اینان را نصیحت کردی و به نهایت رساندی اگر نصیحت و [[ابلاغ]] سودی در بر داشته باشد»<ref>طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۴۳.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۴۲.</ref> | ||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == | ||
خط ۲۰۱: | خط ۲۰۴: | ||
[[رده:امام حسین]] | [[رده:امام حسین]] | ||
[[رده:مدخلهای تلخیص شده]] |