←امیرمؤمنان علی {{ع}} و نماز بر سلمان
(←مقدمه) |
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۱۷۰: | خط ۱۷۰: | ||
پس از آنکه مرا غسل دادند و کفن کردند [[خویشان]] و بستگانم را آواز دادند بیایید و با وی [[وداع]] کنید، آنها با من وداع کردند و بر من نماز خوانده شد و به طرف [[قبر]] حرکت دادند. هنگامی که مرا به داخل قبر سرازیر کردند [[ترس]] و [[خوف]] عجیبی [[احساس]] کردم، مثل آنکه مرا از [[آسمان]] به [[زمین]] افکندند، لحد چیده شد و قبر مسدود گردید، هنگامی که جمعیت برگشت به حدی ناراحت شدم که با خود گفتم: ای کاش من هم برمیگشتم، شنیدم که در جوابم گفت: {{متن قرآن|كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ}}<ref>«شاید من در آنچه وا نهادهام، (بتوانم) کاری نیکو انجام دهم؛ هرگز! این سخنی است که او گوینده آن است و پیشاروی آنان تا روزی که برانگیخته گردند برزخی خواهد بود» سوره مؤمنون، آیه ۱۰۰.</ref>. پرسیدم کیستی؟ گفت: [[ملک]] منبه هستم، خدا مرا [[موکل]] اموات گردانیده تا پس از مردن [[اعمال]] و رفتارشان را به ایشان خبر دهم، سپس مرا نشانید و گفت: بنویس. گفتم: یاد ندارم. گفت: خدا آنها را میداند هر چند تو فراموش کردهای. ملک: بنویس. کاغذ ندارم، گوشه کفنم را گرفت و گفت: این کاغذ، بنویس. قلم ندارم. انگشت سبابهات قلم توست. مرکب نیست. آب دهانت مرکب. سپس او میگفت و من مینوشتم، تمام اعمالم را از کوچک و بزرگ بیان کرد و من نوشتم. آنگاه [[نامه]] مرا گرفت و مهر کرد و پیچید و به گردنم افکند، آنقدر بر من سنگین شد که [[خیال]] کردم تمام کوههای عالم را بر گردنم افکندهاند. پس از تمام گفت و شنودها گفتند: مانند عروس بخواب، دیگر کسی را با تو کاری نیست، سپس دری از بالای سر به سوی [[بهشت]] و دری از پایین [[قبر]] به طرف [[جهنم]] باز شد، گفتند: ببین [[خدا]] چه لطفی دربارهات نموده است، در پایین بسته شد، لحدم وسعت عجیبی پیدا کرد و از جانب بهشت [[نسیم]] بهشتی میوزید و نعمتهای بهشتی برایم میآمد<ref>الفضائل، شاذان بن جبرئیل، ص۹۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۷۹-۲۸۲.</ref> | پس از آنکه مرا غسل دادند و کفن کردند [[خویشان]] و بستگانم را آواز دادند بیایید و با وی [[وداع]] کنید، آنها با من وداع کردند و بر من نماز خوانده شد و به طرف [[قبر]] حرکت دادند. هنگامی که مرا به داخل قبر سرازیر کردند [[ترس]] و [[خوف]] عجیبی [[احساس]] کردم، مثل آنکه مرا از [[آسمان]] به [[زمین]] افکندند، لحد چیده شد و قبر مسدود گردید، هنگامی که جمعیت برگشت به حدی ناراحت شدم که با خود گفتم: ای کاش من هم برمیگشتم، شنیدم که در جوابم گفت: {{متن قرآن|كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ}}<ref>«شاید من در آنچه وا نهادهام، (بتوانم) کاری نیکو انجام دهم؛ هرگز! این سخنی است که او گوینده آن است و پیشاروی آنان تا روزی که برانگیخته گردند برزخی خواهد بود» سوره مؤمنون، آیه ۱۰۰.</ref>. پرسیدم کیستی؟ گفت: [[ملک]] منبه هستم، خدا مرا [[موکل]] اموات گردانیده تا پس از مردن [[اعمال]] و رفتارشان را به ایشان خبر دهم، سپس مرا نشانید و گفت: بنویس. گفتم: یاد ندارم. گفت: خدا آنها را میداند هر چند تو فراموش کردهای. ملک: بنویس. کاغذ ندارم، گوشه کفنم را گرفت و گفت: این کاغذ، بنویس. قلم ندارم. انگشت سبابهات قلم توست. مرکب نیست. آب دهانت مرکب. سپس او میگفت و من مینوشتم، تمام اعمالم را از کوچک و بزرگ بیان کرد و من نوشتم. آنگاه [[نامه]] مرا گرفت و مهر کرد و پیچید و به گردنم افکند، آنقدر بر من سنگین شد که [[خیال]] کردم تمام کوههای عالم را بر گردنم افکندهاند. پس از تمام گفت و شنودها گفتند: مانند عروس بخواب، دیگر کسی را با تو کاری نیست، سپس دری از بالای سر به سوی [[بهشت]] و دری از پایین [[قبر]] به طرف [[جهنم]] باز شد، گفتند: ببین [[خدا]] چه لطفی دربارهات نموده است، در پایین بسته شد، لحدم وسعت عجیبی پیدا کرد و از جانب بهشت [[نسیم]] بهشتی میوزید و نعمتهای بهشتی برایم میآمد<ref>الفضائل، شاذان بن جبرئیل، ص۹۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۷۹-۲۸۲.</ref> | ||
== خدمات سلمان فارسی == | |||
تولیدکنندگان [[فکر]] و [[اندیشه]]، مانند: سلمان، بیشترین خدمات را به [[جامعه]] خود و نسلهای [[آینده]] ارائه میکنند. سلمان به [[نسل]] پس از خود، [[بینش]] و [[جهانبینی]] جدیدی ارائه داد. اگر هیچ شیعهای در [[جهان]] نبود و فقط سلمان نام «[[شیعه]]» را بر خود مینهاد، این افتخاری بسیار بزرگ برای [[تشیع]] بود که سلمان پیرو آن است. | |||
=== کارشناسی و نظریهپردازی نظامی === | |||
سلمان با تجاربی که در جنگهای [[ایران]] و [[روم]] داشت، در [[جنگهای پیامبر]]{{صل}} با [[مشرکان]]، بهترین و کارسازترین پیشنهادها را ارائه میکرد، مانند پیشنهاد کندن [[خندق]] در دور مدینه که بدون آن، [[سپاه]] مشترک [[کفار]]، شعله [[اسلام]] را خاموش میکردند. | |||
در [[جنگ]] [[طائف]]، [[مسلمانان]]، [[شهر طائف]] را ۲۰ [[روز]] محاصره کردند؛ اما قادر به فتح آن نشدند. هنگام [[مشاوره]] پیامبر{{صل}} با [[اصحاب]]، سلمان پیشنهاد میکند که مسلمانان برای [[شکست]] حصار از منجنیق استفاده کنند. [[پیامبر]]{{صل}} پیشنهاد [[سلمان]] را میپذیرد و به او میفرماید که منجنیق بسازد<ref>سیرة رسول الله{{صل}}، ج۲، ص۷۳۹.</ref>. | |||
=== مهندسی شهرسازی === | |||
طرح اصلی [[شهر کوفه]] را [[سلمان فارسی]] و [[حذیفه]] ارائه میدهند. وقتی [[عمر]] به [[سعد بن ابی وقاص]] دستور میدهد تا جایی برای سکونت سربازان در [[عراق]] [[انتخاب]] کند، سعد به سلمان و حذیفه مأموریت داد تا جای مناسبی برای سکونت آنان بیابند، که هر دو محل [[کوفه]] را از نظر آب و هوا مناسب یافتند<ref>ابن اثیر، کامل، ج۲، ص۳۶۸.</ref>. | |||
=== [[محرم]] راز پیامبر{{صل}} === | |||
سلمان، محرم راز پیامبر{{صل}} و مایه [[آرامش]] او بود. پیامبر{{صل}} سلمان را مانند عضوی از [[خانواده]] خویش میدانست. در هر مجلس که پیامبر مینشست، سلمان را نزدیک خود مینشاند و پیغامهای خود را از طریق او برای خانوادهاش مطرح میکرد. | |||
=== [[تفسیر قرآن]] === | |||
سلمان در [[مکتب]] پیامبر{{صل}} و علی{{ع}} شاگردی کرد. او به کنه [[علوم]] پی برد و [[علم]] اول و آخر را میدانست. وی به [[تفسیر]] بسیاری از [[آیات]] پرداخت که [[مفسران]] [[قرآن]] از آنها استفاده کردهاند<ref>ر.ک: تفسیر الکبیر، ج۱۸، ص۲۱۸؛ در المنثور، ج۴؛ تاریخ طبری، ج۱۰، ص۳۱ و۳۲؛ اصول کافی، ج۱، ص۶۲.</ref>. | |||
سلمان افزون بر تفسیر، [[آیات قرآن]] را برای [[مردم]] به زبان پارسی ترجمه کرد. متأسفانه امروز، ترجمهای از قرآن به [[روایت]] سلمان در دست نیست<ref>بررسی سیر زندگی و حکمت و حکومت سلمان فارسی، ص۱۷۱.</ref>. | |||
=== [[دفاع]] از [[خلافت علی]]{{ع}}=== | |||
سلمان بر جریان [[سقیفه]] تازید و این عمل را سبب [[ذلت]] [[مسلمانان]] دانست. وی در چندین سخنرانی از علی{{ع}} جانانه [[دفاع]] کرد و در یکی از سخنرانیهای خود گفت: به [[خدا]] قسم! اگر شما علی{{ع}} را به [[امامت]] خود برگزیده بودید، از تمام جوانب، [[نعمت]] و برکت الهی بر سر شما میریخت<ref>سید مرتضی، الشافی، ص۴۰۳؛ الایضاح ابن شاذان، ص۴۵۷.</ref>. سلمان در دفاع از علی{{ع}} چندین بار [[حدیث غدیر]] را به سران [[مدینه]] و [[صحابه پیامبر]]{{صل}} گوشزد کرد. | |||
=== ذکر [[مناقب]] و [[منزلت]] [[حضرت علی]]{{ع}}=== | |||
سلمان، [[شیعه]] خاص [[امیرمؤمنان]]{{ع}} بود و نزدیکترین [[یاران پیامبر]]{{صل}} به علی{{ع}} محسوب میشد. او هر جا که مناسب میدید، مناقب علی{{ع}} را بیان میکرد. روزی علی{{ع}} سوار بر استر [[پیامبر]]{{صل}} عبور میکرد. [[سلمان]] فریاد زد: چرا نمیروید تا دامان او را بگیرید و از او سؤال کنید؟ [[سوگند]] به خداوندی که دانه را شکافت و [[انسان]] را پدید آورد! کسی جز او نمیتواند شما را با راز پیامبرتان آشنا کند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۴۱۶. </ref>. | |||
=== راهنمای سپاه اسلام در فتح ایران === | |||
سلمان در دوران [[خلافت عمر]]، به امر [[حضرت علی]]{{ع}} در جنگهای [[مسلمانان]]، حضوری فعال داشت. او در فتح مدائن به ویژه با ساکنان و تحصن کنندگان قصر سپید (ابیض) [[مذاکره]] کرد تا آنان پرداخت [[جزیه]] را پذیرفتند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۴، ص۱۴؛ تجارب الامم، ج۱، ص۲۳۰.</ref>. | |||
مسلمانان [[عرب]] با [[راهنمایی]] سلمان شهرهای [[ایران]] را یکی پس از دیگری تصرف و محل استقرار خود را مشخص و حتی از تجارب نظامی او در برابر [[دشمن]] استفاده میکردند. | |||
=== ارائه الگوی یک [[حاکم اسلامی]]=== | |||
سلمان، نخستین [[حاکم]] [[مدائن]] از سوی [[عمر]] یا [[سعد بن ابی وقاص]] است<ref>یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۳۷؛ وی مینویسد که سعد، سلمان را حاکم مدائن کرد؛ مسعودی در مروج الذهب، ج۱، ص۶۶۳ مینویسد که عمر او را حاکم مدائن کرد.</ref>. او از سال ۱۷ تا ۳۳ یا ۳۷ه.ق حاکم پایتخت ساسانیان بود که مسلمانان آن را فتح کرده بودند. او حتی زمان عثمان نیز در سمت خود باقی ماند. | |||
سلمان در مدت [[حکومت]] خود در مدائن، [[ایرانیان]] را با [[سیره پیامبر]]{{صل}} و علی{{ع}} آشنا کرد. او در مدائن به حدی ساده و معمولی [[زندگی]] میکرد، که اگر غریبهای وارد [[شهر]] میشد، او را نمیشناخت. وی دریافتی خود را از [[بیت المال]] بین [[فقرا]] تقسیم و از دسترنج خود (زنبیل بافی) معاش خود را تأمین میکرد!<ref>صفة الصفوة، ج۱، ص۵۳۸.</ref>. | |||
سلمان حتی خانهای برای خود نساخت تا اینکه به اصرار یکی از اهالی مدائن خانهای بسیار محقر برای خود آماده کرد<ref>صفة الصفوة، ج۱، ص۵۳۸.</ref>. [[سیره]] و [[رفتار]] او الگویی برای [[حاکمان]] [[مسلمان]] و [[مخلص]] بعدی شد. | |||
=== تألیف کتاب جاثلیق و نشر [[حکمت]]=== | |||
از آثار [[علمی]] ارزشمند [[سلمان]] که برای ما به یادگار ماند، کتاب معروف «جاثلیق» است. این کتاب شامل مذاکرات علی{{ع}} با [[اسقف]] اعظم [[رومی]] است که پس از [[رحلت پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]] آمده بود<ref>طوسی، الفهرست، ص۱۵۸. </ref>. سلمان حکیمی گرانمایه بود که [[علم]] اول و آخر را میدانست. | |||
[[امام صادق]]{{ع}} در این باره میفرماید: مراد از علم اول و آخر آن است که سلمان، [[دانش]] [[پیغمبر]] و [[دانش علی]]{{ع}}را داشت<ref>نفس الرحمان سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۳۹۵؛ سلمان فارسی نخستین مسلمان ایرانی، ص۹۶.</ref>. | |||
=== آشنا کردن [[ایرانیان]] با [[اسلام]] و [[تشیع]]=== | |||
سلمان، پیشگام [[مسلمانان]] و [[شیعیان]] [[ایران]] بود و راز اصلی [[شیعه]] بودن او جای گرفتن [[حقیقت اسلام]] در [[دل]] و [[اندیشه]] وی بود. این امر سبب شد تا به سوی اسلام و [[اهل بیت]] مکرم [[پیامبر اسلام]]{{صل}} کشانیده شود. او سعی میکرد که هر چه زودتر ایرانیان با اسلام آشنا شوند تا از [[بندگی]] و [[بردگی]] رها مییابند<ref>[[سید حسن قریشی|قریشی، سید حسن]]، [[اصحاب ایرانی ائمه اطهار (کتاب)|اصحاب ایرانی ائمه اطهار]]، ص۵۸ - ۶۲.</ref>. | |||
== [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} و [[نماز]] بر [[سلمان]] == | == [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} و [[نماز]] بر [[سلمان]] == |