←پانویس
جز (جایگزینی متن - 'ابن شهر آشوب' به 'ابنشهرآشوب') |
(←پانویس) |
||
(۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = کرامتهای امام حسین | | موضوع مرتبط = کرامتهای امام حسین | ||
| عنوان مدخل = | | عنوان مدخل = کرامتهای امام حسین | ||
| مداخل مرتبط = [[کرامتهای امام حسین در تاریخ اسلامی]] | | مداخل مرتبط = [[کرامتهای امام حسین در تاریخ اسلامی]] | ||
| پرسش مرتبط = | | پرسش مرتبط = | ||
خط ۷: | خط ۷: | ||
'''[[کرامات]] فراوانی از امام حسین {{ع}}''' نقل شده است که هر یک [[شاهد]] بر علو مقام و [[منزلت]] آن حضرت نزد [[خداوند]] و [[گواهی]] بر منصب و [[مقام امامت]] و [[نصب الهی]] است. | '''[[کرامات]] فراوانی از امام حسین {{ع}}''' نقل شده است که هر یک [[شاهد]] بر علو مقام و [[منزلت]] آن حضرت نزد [[خداوند]] و [[گواهی]] بر منصب و [[مقام امامت]] و [[نصب الهی]] است. | ||
== [[معجزات امام حسین]] {{ع}} بعد از | == [[معجزات امام حسین]] {{ع}} بعد از حیات پیامبر اکرم {{صل}} == | ||
[[امام موسی کاظم]] {{ع}} فرمودند: روزی [[امام حسن]] و [[امام حسین]]، در سنین [[کودکی]] برای قضای [[حاجت]] به نخلستان عجوه آمدند و در جای [[پستی]] پشت به هم نشستند. [[خداوند سبحان]] میان آنان دیواری افکند که هر یک را از دیگری بپوشاند؛ وقتی قضای [[حاجت]] کردند دیوار از بین رفت و در همانجا چشمه آب و دو تشت بزرگ پدید آمد و آن دو [[وضو]] ساخته، آنچه میخواستند انجام دادند و سپس [[راه]] افتادند. در بین [[راه]] مرد تندخوی خشنی به آنان رسید و از آنها پرسید: " از [[دشمن]] خود نترسیدید؟ از کجا میآیید؟ " فرمودند: " از قضای [[حاجت]] ". خواست آنها را بکشد اما صدایی شنید که میگفت: ای [[شیطان]]! آیا میخواهی با دو پسر [[محمد]] {{صل}} [[دشمنی]] کنی با اینکه میدانی دیروز با مادرشان چگونه [[دشمنی]] کردی و در [[دین خدا]] چه (بدعتی) پدید آوردی و چگونه به [[راه]] غیر [[خدا]] رفتی؟! [[حسین]] {{ع}} نیز بر او [[غضب]] کرد؛ او [[دست]] خود را بالا برد تا به صورت [[حسین]] {{ع}} بزند که [[خدا]] آن را از شانه خشک کرد. خواست با [[دست]] چپ بزند که [[خدا]] آن را نیز خشک کرد. او با التماس آنها را به [[حق]] جدشان و پدرشان [[سوگند]] داد تا از [[خدا]] بخواهند که او را [[نجات]] دهد؛ [[حسین]] {{ع}} فرمود: "خدایا! رهایش کن و در این ماجرا برایش عبرتی قرار ده" و آن را بر او حجتی قرار ده. [[خدا]] دستان او را گشود. سپس پیشاپیش آنان به [[راه]] افتاد تا به نزد [[علی]] {{ع}} رسیدند. او به سبب [[دشمنی]] به [[علی]] {{ع}} رو کرد و از ایشان پرسید: "اینها را پنهانی کجا فرستاده بودی؟!" ـ این جریان، اندکی پس از [[سقیفه]] بود ـ [[علی]] {{ع}} فرمود: "اینها جز برای قضای [[حاجت]] بیرون نرفته بودند". مردی از آنان آنچنان [[علی]] {{ع}} را کشید که عبایش را پاره کرد؛ [[حسین]] {{ع}} او را [[نفرین]] کرده، فرمود: "[[خدا]] تو را از [[دنیا]] [[نبرد]] مگر اینکه درباره [[فرزند]] خود به [[بیغیرتی]] گرفتار شوی!" آن مرد دختر خود را برای کامجویی مردی عراقی میبرد. | [[امام موسی کاظم]] {{ع}} فرمودند: روزی [[امام حسن]] و [[امام حسین]]، در سنین [[کودکی]] برای قضای [[حاجت]] به نخلستان عجوه آمدند و در جای [[پستی]] پشت به هم نشستند. [[خداوند سبحان]] میان آنان دیواری افکند که هر یک را از دیگری بپوشاند؛ وقتی قضای [[حاجت]] کردند دیوار از بین رفت و در همانجا چشمه آب و دو تشت بزرگ پدید آمد و آن دو [[وضو]] ساخته، آنچه میخواستند انجام دادند و سپس [[راه]] افتادند. در بین [[راه]] مرد تندخوی خشنی به آنان رسید و از آنها پرسید: " از [[دشمن]] خود نترسیدید؟ از کجا میآیید؟ " فرمودند: " از قضای [[حاجت]] ". خواست آنها را بکشد اما صدایی شنید که میگفت: ای [[شیطان]]! آیا میخواهی با دو پسر [[محمد]] {{صل}} [[دشمنی]] کنی با اینکه میدانی دیروز با مادرشان چگونه [[دشمنی]] کردی و در [[دین خدا]] چه (بدعتی) پدید آوردی و چگونه به [[راه]] غیر [[خدا]] رفتی؟! [[حسین]] {{ع}} نیز بر او [[غضب]] کرد؛ او [[دست]] خود را بالا برد تا به صورت [[حسین]] {{ع}} بزند که [[خدا]] آن را از شانه خشک کرد. خواست با [[دست]] چپ بزند که [[خدا]] آن را نیز خشک کرد. او با التماس آنها را به [[حق]] جدشان و پدرشان [[سوگند]] داد تا از [[خدا]] بخواهند که او را [[نجات]] دهد؛ [[حسین]] {{ع}} فرمود: "خدایا! رهایش کن و در این ماجرا برایش عبرتی قرار ده" و آن را بر او حجتی قرار ده. [[خدا]] دستان او را گشود. سپس پیشاپیش آنان به [[راه]] افتاد تا به نزد [[علی]] {{ع}} رسیدند. او به سبب [[دشمنی]] به [[علی]] {{ع}} رو کرد و از ایشان پرسید: "اینها را پنهانی کجا فرستاده بودی؟!" ـ این جریان، اندکی پس از [[سقیفه]] بود ـ [[علی]] {{ع}} فرمود: "اینها جز برای قضای [[حاجت]] بیرون نرفته بودند". مردی از آنان آنچنان [[علی]] {{ع}} را کشید که عبایش را پاره کرد؛ [[حسین]] {{ع}} او را [[نفرین]] کرده، فرمود: "[[خدا]] تو را از [[دنیا]] [[نبرد]] مگر اینکه درباره [[فرزند]] خود به [[بیغیرتی]] گرفتار شوی!" آن مرد دختر خود را برای کامجویی مردی عراقی میبرد. | ||
خط ۲۲: | خط ۲۲: | ||
[[ام سلمه]] گفت: در شگفتم؛ شما با اینکه میدانید [[شهید]] میشوید پس کجا میروید؟" [[اباعبدالله]] {{ع}} فرمودند: " [[مادر]]، اگر امروز نروم فردا خواهم رفت و اگر فردا نروم بعد از آن میروم (از این [[راه]] گریزی نیست)، و به [[خدا]] [[سوگند]] گریزی از [[مرگ]] نیست؛ من میدانم کدام روز و در کجا و در چه ساعتی کشته میشوم و جای قبری را که در آن [[دفن]] میشوم میدانم و همانطوری که شما را [[آگاه]] میکنم؛ حال همانگونه که من به شما نگاه میکنم، به مکانی که من در آن [[شهید]] میشوم، نگاه کن." [[ام سلمه]] به [[امام]] {{ع}} گفت: "آن مکان را دیدهای؟! " [[اباعبدالله الحسین]] {{ع}} فرمودند: " اگر [[دوست]] داری آرامگاه خود و مکان دفنم و مکان [[دفن]] اصحابم را نیز به شما نشان دهم: " [[ام سلمه]] گفت: " به من نشان دهید. " پس بیدرنگ [[حسین]] {{ع}} بسم [[الله]] گفت و [[زمین]] برای او صاف شد و بلندیهای آن از بین رفت تا اینکه آرامگاه خود و مکان [[دفن]] خود و اصحابش را به [[ام سلمه]] نشان داد و از آن [[تربت]] به او داد و [[ام سلمه]] آن را با تربتی که نزدش بود مخلوط کرد. سپس [[حسین]] {{ع}} از [[مدینه]] خارج شد و به [[ام سلمه]] فرمود: " من [[روز عاشورا]] [[شهید]] میشوم." | [[ام سلمه]] گفت: در شگفتم؛ شما با اینکه میدانید [[شهید]] میشوید پس کجا میروید؟" [[اباعبدالله]] {{ع}} فرمودند: " [[مادر]]، اگر امروز نروم فردا خواهم رفت و اگر فردا نروم بعد از آن میروم (از این [[راه]] گریزی نیست)، و به [[خدا]] [[سوگند]] گریزی از [[مرگ]] نیست؛ من میدانم کدام روز و در کجا و در چه ساعتی کشته میشوم و جای قبری را که در آن [[دفن]] میشوم میدانم و همانطوری که شما را [[آگاه]] میکنم؛ حال همانگونه که من به شما نگاه میکنم، به مکانی که من در آن [[شهید]] میشوم، نگاه کن." [[ام سلمه]] به [[امام]] {{ع}} گفت: "آن مکان را دیدهای؟! " [[اباعبدالله الحسین]] {{ع}} فرمودند: " اگر [[دوست]] داری آرامگاه خود و مکان دفنم و مکان [[دفن]] اصحابم را نیز به شما نشان دهم: " [[ام سلمه]] گفت: " به من نشان دهید. " پس بیدرنگ [[حسین]] {{ع}} بسم [[الله]] گفت و [[زمین]] برای او صاف شد و بلندیهای آن از بین رفت تا اینکه آرامگاه خود و مکان [[دفن]] خود و اصحابش را به [[ام سلمه]] نشان داد و از آن [[تربت]] به او داد و [[ام سلمه]] آن را با تربتی که نزدش بود مخلوط کرد. سپس [[حسین]] {{ع}} از [[مدینه]] خارج شد و به [[ام سلمه]] فرمود: " من [[روز عاشورا]] [[شهید]] میشوم." | ||
شبی که فردای آن، [[حسین بن علی]] به [[شهادت]] رسید، [[رسول خدا]] {{صل}} با موهای پریشان و در حال [[گریه]] و [[خاک]] آلود به [[خواب]] [[ام سلمه]] آمد. [[ام سلمه]] به ایشان گفت: " ای [[پیامبر خدا]]، چه شده است که شما را گریان و [[خاک]] آلود و با موهای پریشان میبینم؟ " [[پیامبر]] {{صل}} فرمودند: "الان فرزندم [[حسین]] {{ع}} و اصحابش را [[دفن]] کردم. " [[ام سلمه]] از [[خواب]] بیدار شد و با تمام وجود فریاد زد: " وای پسرم! " پس [[اهل | شبی که فردای آن، [[حسین بن علی]] به [[شهادت]] رسید، [[رسول خدا]] {{صل}} با موهای پریشان و در حال [[گریه]] و [[خاک]] آلود به [[خواب]] [[ام سلمه]] آمد. [[ام سلمه]] به ایشان گفت: " ای [[پیامبر خدا]]، چه شده است که شما را گریان و [[خاک]] آلود و با موهای پریشان میبینم؟ " [[پیامبر]] {{صل}} فرمودند: "الان فرزندم [[حسین]] {{ع}} و اصحابش را [[دفن]] کردم. " [[ام سلمه]] از [[خواب]] بیدار شد و با تمام وجود فریاد زد: " وای پسرم! " پس [[اهل مدینه]] جمع شده، به او گفتند: " چه چیزی این چنین تو را اندوهناک کرده است؟ " [[ام سلمه]] گفت: " [[شهادت]] فرزندم [[حسین بن علی]]. " آنها گفتند: " از کجا میدانی؟ " گفت: " [[پیامبر]] {{صل}} را در [[خواب]] گریان و با موهای پریشان و [[خاک]] آلود دیدم و به من خبر داد الان [[حسین]] را [[دفن]] کرده است. گفتند: "[[خواب]] پریشان دیدهای. " [[ام سلمه]] گفت: " در جای خود بمانید نزد من [[تربت]] [[حسین]] {{ع}} وجود دارد " و آن شیشهای را که [[تربت]] [[مزار]] [[حسین]] {{ع}} در آن بود، بیرون آورد و دیدند آن [[تربت]] به [[خون]] تازه تبدیل شده است <ref> الثاقب فی المناقب، ابن حمزه طوسی، ص۳۳۰-۳۳۲.</ref><ref>[[اکبر روستایی|روستایی، اکبر]]، [[حسین بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۴۶۲-۴۶۳.</ref> | ||
=== [[امام حسین]] {{ع}} و | === [[امام حسین]] {{ع}} و سیراب کردن [[اصحاب]] === | ||
[[محمد بن سنان]] به [[نقل]] از [[امام رضا]] {{ع}} میگوید: "(در [[کربلا]]) [[اصحاب امام حسین]] {{ع}} از [[تشنگی]] به [[امام]] [[شکایت]] کردند. به امر [[خدا]] فرشتهای نزد [[حسین]] فرود آمد و گفت: " [[خداوند]] به شما [[سلام]] میرساند و میفرماید: " آیا درخواستی داری؟ " [[امام حسین]] {{ع}} فرمودند: " [[خداوند]]، سراسر [[درود]] است و [[درود]] و تحیت از اوست؛ [[خداوند]] از حاجتی که من دارم آگاهتر است؛ اصحابم از شدت [[تشنگی]] به من مراجعه کردهاند (و تقاضای آب دارند). " [[خداوند]] به آن [[فرشته وحی]] فرستاد به [[حسین]] بگو با انگشتت در پشت سرت برای آنها خطی بکش، پس آب را میبینند. [[امام حسین]] {{ع}} با انگشت سبابه خطی کشید؛ بیدرنگ نهری جاری شد که از شیر، سفیدتر و از عسل، شیرینتر بود و [[حسین]] {{ع}} و اصحابش از آن نوشیدند. آن [[فرشته]] گفت: "ای پسر [[رسول خدا]]، این نهر ویژه شماست؛ آیا اجازه میدهی از آن بنوشم؟ آن چشمه، شراب طهور زلال [[دست]] نخوردهای است که [[خدا]] [[قرآن]] درباره آن فرموده: {{متن قرآن|خِتَامُهُ مِسْكٌ وَفِي ذَلِكَ فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ}}<ref>«که مهر آن، مشک است و در چنین چیزی رغبتکنندگان باید رغبت کنند» سوره مطففین، آیه ۲۶.</ref>. [[امام حسین]] {{ع}} به او فرمود: "اگر [[دوست]] داری از آن بنوشی بنوش"<ref>الثاقب فی المناقب، ابن حمزه طوسی، ص۳۲۷-۳۲۸.</ref><ref>[[اکبر روستایی|روستایی، اکبر]]، [[حسین بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۴۶۳-۴۶۴.</ref> | [[محمد بن سنان]] به [[نقل]] از [[امام رضا]] {{ع}} میگوید: "(در [[کربلا]]) [[اصحاب امام حسین]] {{ع}} از [[تشنگی]] به [[امام]] [[شکایت]] کردند. به امر [[خدا]] فرشتهای نزد [[حسین]] فرود آمد و گفت: " [[خداوند]] به شما [[سلام]] میرساند و میفرماید: " آیا درخواستی داری؟ " [[امام حسین]] {{ع}} فرمودند: " [[خداوند]]، سراسر [[درود]] است و [[درود]] و تحیت از اوست؛ [[خداوند]] از حاجتی که من دارم آگاهتر است؛ اصحابم از شدت [[تشنگی]] به من مراجعه کردهاند (و تقاضای آب دارند). " [[خداوند]] به آن [[فرشته وحی]] فرستاد به [[حسین]] بگو با انگشتت در پشت سرت برای آنها خطی بکش، پس آب را میبینند. [[امام حسین]] {{ع}} با انگشت سبابه خطی کشید؛ بیدرنگ نهری جاری شد که از شیر، سفیدتر و از عسل، شیرینتر بود و [[حسین]] {{ع}} و اصحابش از آن نوشیدند. آن [[فرشته]] گفت: "ای پسر [[رسول خدا]]، این نهر ویژه شماست؛ آیا اجازه میدهی از آن بنوشم؟ آن چشمه، شراب طهور زلال [[دست]] نخوردهای است که [[خدا]] [[قرآن]] درباره آن فرموده: {{متن قرآن|خِتَامُهُ مِسْكٌ وَفِي ذَلِكَ فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ}}<ref>«که مهر آن، مشک است و در چنین چیزی رغبتکنندگان باید رغبت کنند» سوره مطففین، آیه ۲۶.</ref>. [[امام حسین]] {{ع}} به او فرمود: "اگر [[دوست]] داری از آن بنوشی بنوش"<ref>الثاقب فی المناقب، ابن حمزه طوسی، ص۳۲۷-۳۲۸.</ref><ref>[[اکبر روستایی|روستایی، اکبر]]، [[حسین بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۴۶۳-۴۶۴.</ref> | ||
خط ۵۱: | خط ۵۱: | ||
[[رده:امام حسین]] | [[رده:امام حسین]] | ||
[[رده:کرامات اهل بیت]] | [[رده:کرامات اهل بیت]] | ||
[[رده:معجزه و کرامت]] |