جز
جایگزینی متن - '“' به '«'
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
جز (جایگزینی متن - '“' به '«') |
||
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۹: | خط ۹: | ||
نامش [[ابوالعاص بن ربیع بن عبدالعزی بن عبد شمس قرشی عبشمی]] است، گرچه درباره اسم او [[اختلاف]] است و درباره او مهشم، هشیم<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۳.</ref>، [[قاسم]]، مقسم<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۶- ۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۱، ص۶۱۴.</ref>، [[یاسر]]، یاسم<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۶؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۶؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۳۷۱.</ref>، [[زبیر]]<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۶.</ref> و لقیط ذکر شده و بیشتر مورخان او را لقیط نامیدهاند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۷۰۱؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۶.</ref>. گفته شده منظور از این اسم، [[پدر]] و یا عمویش میباشد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۰۱.</ref>. [[کنیه]] او در برخی کتابهای [[رجال]]، همچون [[رجال]] کشی، مختلف ذکر شده است. | نامش [[ابوالعاص بن ربیع بن عبدالعزی بن عبد شمس قرشی عبشمی]] است، گرچه درباره اسم او [[اختلاف]] است و درباره او مهشم، هشیم<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۳.</ref>، [[قاسم]]، مقسم<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۶- ۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۱، ص۶۱۴.</ref>، [[یاسر]]، یاسم<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۶؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۶؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۳۷۱.</ref>، [[زبیر]]<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۶.</ref> و لقیط ذکر شده و بیشتر مورخان او را لقیط نامیدهاند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۷۰۱؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۶.</ref>. گفته شده منظور از این اسم، [[پدر]] و یا عمویش میباشد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۰۱.</ref>. [[کنیه]] او در برخی کتابهای [[رجال]]، همچون [[رجال]] کشی، مختلف ذکر شده است. | ||
[[امین]] عاملی روایتی از [[رجال]] کشی آورده که به اسم [[پدر]] او اشاره میکند؛ از [[عبدالله بن سنان]] شنیده شده که [[امام صادق]] {{ع}} فرمود: | [[امین]] عاملی روایتی از [[رجال]] کشی آورده که به اسم [[پدر]] او اشاره میکند؛ از [[عبدالله بن سنان]] شنیده شده که [[امام صادق]] {{ع}} فرمود: «با [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} پنج نفر از [[قریش]] بودند که پنجمین ایشان [[ابن ابی العاص بن ابی ربیعه]] بود و ابو [[ربیع]]، داماد [[پیامبر]] {{صل}} بوده است<ref>أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۷، ص۱۴۲.</ref>. اما [[امین]] عاملی به نقد این نظر پرداخته و همان [[کنیه]] [[ابوالعاص]] (طبق نقلهای مختلف) را [[تأیید]] کرده و ذکر [[کنیه]] ابو [[ربیع]] بودن را به [[اشتباه]] کشّی یا کاتبان نسخه او میداند و میگوید: در اصل [[ابن ربیع]] بوده و به [[اشتباه]] به ابو [[ربیع]] تبدیل شده است<ref>ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۷.</ref>. | ||
او به "جروالبطحاء"، مقیم بطحاء، معروف و ملقب بوده<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۰۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۶-۷.</ref> و به او [[امین]] هم گفته شده است. [[صعب بن عبدالله]] [[نقل]] کرده است: بعضی [[اهل]] [[علم]] ادعا کردهاند که وی به عنوان [[برادری]] برای [[رسول خدا]] {{صل}} بود و [[پیامبر]] {{صل}} رابطه خوبی با او داشت و به [[خانه]] [[مادر]] [[ابوالعاص]]، [[هاله]] بنت خویلد، زیاد رفت و آمد میکرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۵-۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۷.</ref>. | او به "جروالبطحاء"، مقیم بطحاء، معروف و ملقب بوده<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۰۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۶-۷.</ref> و به او [[امین]] هم گفته شده است. [[صعب بن عبدالله]] [[نقل]] کرده است: بعضی [[اهل]] [[علم]] ادعا کردهاند که وی به عنوان [[برادری]] برای [[رسول خدا]] {{صل}} بود و [[پیامبر]] {{صل}} رابطه خوبی با او داشت و به [[خانه]] [[مادر]] [[ابوالعاص]]، [[هاله]] بنت خویلد، زیاد رفت و آمد میکرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۵-۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۷.</ref>. | ||
خط ۵۳: | خط ۵۳: | ||
[[ابوسفیان]] و جماعتی در پی ایشان آمدند و از همه جلوتر هبّار بن اسود با نیزه به هودج حمله کرد؛ [[کنانه]] که در [[تیراندازی]] بینظیر بود، وقتی که چنین دید شتر را خواباند و تیر در کمان نهاد و گفت: "مرا میشناسید، هر یک از شما را با تیری از پای در میآورم و اگر تیری نماند، [[شمشیر]] کشیده با شما میجنگم". | [[ابوسفیان]] و جماعتی در پی ایشان آمدند و از همه جلوتر هبّار بن اسود با نیزه به هودج حمله کرد؛ [[کنانه]] که در [[تیراندازی]] بینظیر بود، وقتی که چنین دید شتر را خواباند و تیر در کمان نهاد و گفت: "مرا میشناسید، هر یک از شما را با تیری از پای در میآورم و اگر تیری نماند، [[شمشیر]] کشیده با شما میجنگم". | ||
[[ابوسفیان]] نزدیک شد و صدا زد: "کنانه! ما با تو [[جنگی]] نداریم، کمان را کنار بگذار تا با تو سخن بگوییم"؛ [[کنانه]] چنین کرد. [[ابوسفیان]] نزدیک آمد و گفت: "میدانی خانهای در این [[شهر]] نیست جز | [[ابوسفیان]] نزدیک شد و صدا زد: "کنانه! ما با تو [[جنگی]] نداریم، کمان را کنار بگذار تا با تو سخن بگوییم"؛ [[کنانه]] چنین کرد. [[ابوسفیان]] نزدیک آمد و گفت: "میدانی خانهای در این [[شهر]] نیست جز آنکه صدای [[نوحه]] سرایی از آن بلند است و باعث همه اینها [[محمد]] است؛ [[قریش]] نمیتواند [[تحمل]] کند که تو در روز روشن، دختر او را به سوی [[مدینه]] ببری، [[صلاح]] آن است که او را برگردانی و نیمه [[شب]] که هوا تاریک شد او را ببری". | ||
[[کنانه]] هم پذیرفت و از آنجا بازگشت و [[شب]] دوباره حرکت کرد و [[زینب]] را با دو فرزندش [[علی]] و امامة به [[زید]] سپرد تا به [[مدینه]] ببرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۵.</ref>. | [[کنانه]] هم پذیرفت و از آنجا بازگشت و [[شب]] دوباره حرکت کرد و [[زینب]] را با دو فرزندش [[علی]] و امامة به [[زید]] سپرد تا به [[مدینه]] ببرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۵.</ref>. | ||
[[پیامبر]] {{صل}} در این باره فرمود: | [[پیامبر]] {{صل}} در این باره فرمود: «ابوالعاص، [[حق]] دامادی ما را ادا کرد. تا وقتی که با ما بود از روی [[راستی]] و [[صداقت]] و [[صمیمیت]] [[رفتار]] کرد و در آخر هم به وعدهای که به ما داد [[وفا]] کرد<ref>المسائل السرویه، شیخ مفید، ص۹۴ (پاورقی)؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۵.</ref>. | ||
وقتی [[ابوسفیان]] و همراهانش به [[مکه]] برگشتند، [[هند]] ([[زن]] [[ابوسفیان]]) از ماجرا خبردار شد، [[ابوسفیان]] و سایر بزرگان را [[سرزنش]] کرد و گفت: "شما که تا این حد [[شهامت]] و [[مردانگی]] داشتید چرا آن را در میدان [[جنگ بدر]] اظهار نکردید؛ آنجا کشته دادید و فرار کردید و اینجا در مقابل زنی، چنین [[مردانگی]] به [[خرج]] میدهید!". | وقتی [[ابوسفیان]] و همراهانش به [[مکه]] برگشتند، [[هند]] ([[زن]] [[ابوسفیان]]) از ماجرا خبردار شد، [[ابوسفیان]] و سایر بزرگان را [[سرزنش]] کرد و گفت: "شما که تا این حد [[شهامت]] و [[مردانگی]] داشتید چرا آن را در میدان [[جنگ بدر]] اظهار نکردید؛ آنجا کشته دادید و فرار کردید و اینجا در مقابل زنی، چنین [[مردانگی]] به [[خرج]] میدهید!". | ||
چون [[زینب]] باردار بود به خاطر حمله هبّار ترسید و بچهاش سقط شد؛ به این [[دلیل]] در [[فتح مکه]] با این که [[پیامبر اسلام]] {{صل}} به تمام [[اهل مکه]] [[امان]] داد، تا جایی که [[خانه]] [[ابوسفیان]] و [[مسجد الحرام]] را محل [[امن]] قرار داد و فرمود: "هر که در [[خانه]] بنشیند و بیرون نباید در [[امان]] است؛ هر که به [[مسجدالحرام]] [[پناه]] ببرد در [[امان]] است و هر که به [[خانه]] [[ابوسفیان]] برود در [[امان]] است"، اما درباره هبّار بن اسود فرمود: "هبّار را هر کجا یافتید، | چون [[زینب]] باردار بود به خاطر حمله هبّار ترسید و بچهاش سقط شد؛ به این [[دلیل]] در [[فتح مکه]] با این که [[پیامبر اسلام]] {{صل}} به تمام [[اهل مکه]] [[امان]] داد، تا جایی که [[خانه]] [[ابوسفیان]] و [[مسجد الحرام]] را محل [[امن]] قرار داد و فرمود: "هر که در [[خانه]] بنشیند و بیرون نباید در [[امان]] است؛ هر که به [[مسجدالحرام]] [[پناه]] ببرد در [[امان]] است و هر که به [[خانه]] [[ابوسفیان]] برود در [[امان]] است"، اما درباره هبّار بن اسود فرمود: "هبّار را هر کجا یافتید، دست و پایش را ببرید و او را به [[آتش]] بسوزانید"، و چون قاصدها کمی دور شدند، شخصی را به دنبال ایشان فرستاد و [[پیام]] داد که چون گفته بودم، جز [[خدای تعالی]] [[مردم]] را با [[آتش]] [[عذاب]] نمیکند، پس اگر وی را یافتید او را بکشید<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۸۴- ۴۷۷؛ سیرت رسول الله {{صل}}، قاضی ابر قوه، ج۲، ص۹۸-۵۹۷ و تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۴ (بسیار خلاصه نقل شده است).</ref>. | ||
هبّار از [[مکه]] فرار کرد تا اینکه بعد از [[جنگ حنین]] به طور ناگهانی به [[خدمت]] [[حضرت]] رسید و [[شهادتین]] را به زبان جاری کرد و [[پیامبر]] {{صل}} نیز او را بخشید. در این موقع یکی از [[کنیزان]] [[پیامبر]] {{صل}} هبّار را [[نفرین]] کرد، [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: {{متن حدیث|الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ}}؛ [[اسلام]] خطاهای گذشته را برد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۵۳۸.</ref><ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۶۴.</ref>. | هبّار از [[مکه]] فرار کرد تا اینکه بعد از [[جنگ حنین]] به طور ناگهانی به [[خدمت]] [[حضرت]] رسید و [[شهادتین]] را به زبان جاری کرد و [[پیامبر]] {{صل}} نیز او را بخشید. در این موقع یکی از [[کنیزان]] [[پیامبر]] {{صل}} هبّار را [[نفرین]] کرد، [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: {{متن حدیث|الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ}}؛ [[اسلام]] خطاهای گذشته را برد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۵۳۸.</ref><ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۶۴.</ref>. | ||
== [[اسلام آوردن]] [[ابوالعاص]] == | == [[اسلام آوردن]] [[ابوالعاص]] == | ||
[[ابوالعاص]] همچنان [[مشرک]] بود تا | [[ابوالعاص]] همچنان [[مشرک]] بود تا آنکه قبل از [[فتح مکه]] در [[سال ششم هجری]]<ref>تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۷۶.</ref> به [[سرپرستی]] قافلهای از مالالتجاره [[قریش]] به [[شام]] رفت. آنها در بازگشت، با لشکری از [[مسلمانان]] که [[زید بن حارثه]] [[امیر]] و سرلشکر آنها بود، برخورد کردند. [[لشکر اسلام]] با صد و هفتاد سوار بر [[اهل]] قافله حمله بردند و افراد قافله را [[اسیر]] کرده و [[اموال]] قافله را [[تصرف]] نمودند<ref> الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۰۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۱۵-۱۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۷۶.</ref>. [[ابوالعاص]] این بار توسط [[ابوبصیر ثقفی]] [[اسیر]] شد<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۸.</ref>. وقتی که [[مسلمانان]] میخواستند [[اموال]] کاروان را از او بگیرند، به او گفتند: اکنون تو میتوانی [[مسلمان]] شوی و طبق [[قانون]] [[اسلام]] تمامی این [[اموال]] را که [[مال]] [[مشرکین]] است، تصاحب کنی. [[ابوالعاص]] گفت: "اسلام آوردنی که آغازش با [[خیانت]] کردن در [[اموال]] [[مردم]] باشد به درد من نمیخورد"<ref>السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۵۵.</ref>. چون [[لشکر اسلام]] بازگشت، [[ابوالعاص]] فرار کرده و نیمه [[شب]] وارد [[مدینه]] شد و به [[خانه]] [[زینب]] [[پناهنده]] شد<ref>سیرت رسول الله {{صل}}، قاضی ابر قوه، ج۲، ص۵۹۸.</ref>. | ||
هنگام [[نماز صبح]] [[رسول خدا]] {{صل}} برای [[نماز]] از [[خانه]] خارج شد و [[تکبیر]] گفت و [[مردم]] نیز همراه ایشان [[تکبیر]] گفتند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۵۰۰؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۰۲؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۷، ص۱۴۲.</ref>. در این هنگام، [[زینب]] از میان حجره خود گفت: "ای [[مردم]]! من [[ابوالعاص]] را [[پناه]] دادهام، کسی مزاحم او نشود". | هنگام [[نماز صبح]] [[رسول خدا]] {{صل}} برای [[نماز]] از [[خانه]] خارج شد و [[تکبیر]] گفت و [[مردم]] نیز همراه ایشان [[تکبیر]] گفتند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۵۰۰؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۰۲؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۷، ص۱۴۲.</ref>. در این هنگام، [[زینب]] از میان حجره خود گفت: "ای [[مردم]]! من [[ابوالعاص]] را [[پناه]] دادهام، کسی مزاحم او نشود". | ||
خط ۷۷: | خط ۷۷: | ||
[[زینب]] گفت: "یا [[رسولالله]]! [[ابوالعاص]] به دنبال اموالش آمده است". [[حضرت]] افرادی را که در آن [[لشکر]] بودند، احضار کرد و فرمود: "میدانید این مرد از ماست و شما [[مالی]] را از او گرفتهاید و این [[اموال]] را هم [[خدا]] بر شما [[حلال]] کرده است، اما دوست دارم که [[احسان]] کنید و به او برگردانید، زیرا [[قدرت]] ندارد تاوان [[اموال]] [[مردم]] [[مکه]] را بدهد و اگر نخواستید [[اموال]] را پس بدهید، [[مال]] شماست". | [[زینب]] گفت: "یا [[رسولالله]]! [[ابوالعاص]] به دنبال اموالش آمده است". [[حضرت]] افرادی را که در آن [[لشکر]] بودند، احضار کرد و فرمود: "میدانید این مرد از ماست و شما [[مالی]] را از او گرفتهاید و این [[اموال]] را هم [[خدا]] بر شما [[حلال]] کرده است، اما دوست دارم که [[احسان]] کنید و به او برگردانید، زیرا [[قدرت]] ندارد تاوان [[اموال]] [[مردم]] [[مکه]] را بدهد و اگر نخواستید [[اموال]] را پس بدهید، [[مال]] شماست". | ||
آنها گفتند: یا [[رسول الله]]! تمام [[اموال]] را به خاطر شما به او بر میگردانیم و همه [[اموال]] را از نزد افراد جمعآوری کرده و به [[ابوالعاص]] برگرداندند. وی به [[مکه]] رفت و همه [[اموال]]، حتی افسار حیوان و طناب آنها را به صاحبانشان برگرداند<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۴ و ۱۵ - ۱۶؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۵۰۰؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۲۰۳. (با اندکی تلخیص).</ref>، سپس در میان آنها با صدای رسا گفت: "اگر چیزی از کسی باقی مانده آن را از من بگیرد". [[مردم]] [[مکه]] گفتند: نه، دیگر چیزی باقی نمانده و به [[راستی]] تو [[مرد]] [[کریم]] و با وفایی هستی". آنگاه [[ابوالعاص]] در برابر [[مردم]] ایستاد و گفت: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ}}<ref>إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۲۰۳.</ref> به [[خدا]] قسم، تا به حال هیچ مانعی برای [[اسلام آوردن]] من نبود جز | آنها گفتند: یا [[رسول الله]]! تمام [[اموال]] را به خاطر شما به او بر میگردانیم و همه [[اموال]] را از نزد افراد جمعآوری کرده و به [[ابوالعاص]] برگرداندند. وی به [[مکه]] رفت و همه [[اموال]]، حتی افسار حیوان و طناب آنها را به صاحبانشان برگرداند<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۴ و ۱۵ - ۱۶؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۵۰۰؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۲۰۳. (با اندکی تلخیص).</ref>، سپس در میان آنها با صدای رسا گفت: "اگر چیزی از کسی باقی مانده آن را از من بگیرد". [[مردم]] [[مکه]] گفتند: نه، دیگر چیزی باقی نمانده و به [[راستی]] تو [[مرد]] [[کریم]] و با وفایی هستی". آنگاه [[ابوالعاص]] در برابر [[مردم]] ایستاد و گفت: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ}}<ref>إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۲۰۳.</ref> به [[خدا]] قسم، تا به حال هیچ مانعی برای [[اسلام آوردن]] من نبود جز آنکه میترسیدم مرا به [[تصرف]] کردن اموالتان متهم سازید. اکنون چون آمدم و [[امانتها]] را بازگرداندم [[ایمان]] آوردم"<ref>سیرت رسول الله {{صل}}، قاضی ابر قوه، ج۲، ص۵۹۹؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۲۰۳.</ref>. | ||
[[اسلام آوردن]] [[ابوالعاص]] پنج ماه قبل از [[صلح حدیبیه]] بود<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۶-۷.</ref>. در [[نقل]] دیگری آمده است که [[ابوالعاص]] وقتی خواست به [[مدینه]] نزد [[زن]] و [[فرزند]] خود بازگردد، [[قریش]] به او گفتند: بیا تا دختر [[سعید بن عاص]] را به [[ازدواج]] تو درآوریم، پس [[ابوالعاص]] با او [[ازدواج]] کرد و او دختری به نام [[امیه]] به [[دنیا]] آورد. [[امیه]] هم با [[محمد بن عبدالرحمن بن عوف]] [[ازدواج]] کرد که حاصل این [[ازدواج]]، [[قاسم بن محمد بن عبدالرحمن بن عوف]] بود. [[ابوالعاص]] با دختر [[سعید بن عاص]] بود تا این که کمی قبل از [[فتح مکه]] در [[مدینه]] به [[زینب]]، [[دختر رسول خدا]] {{صل}} و فرزندانش ملحق شد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۵.</ref><ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۶۶.</ref>. | [[اسلام آوردن]] [[ابوالعاص]] پنج ماه قبل از [[صلح حدیبیه]] بود<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۶-۷.</ref>. در [[نقل]] دیگری آمده است که [[ابوالعاص]] وقتی خواست به [[مدینه]] نزد [[زن]] و [[فرزند]] خود بازگردد، [[قریش]] به او گفتند: بیا تا دختر [[سعید بن عاص]] را به [[ازدواج]] تو درآوریم، پس [[ابوالعاص]] با او [[ازدواج]] کرد و او دختری به نام [[امیه]] به [[دنیا]] آورد. [[امیه]] هم با [[محمد بن عبدالرحمن بن عوف]] [[ازدواج]] کرد که حاصل این [[ازدواج]]، [[قاسم بن محمد بن عبدالرحمن بن عوف]] بود. [[ابوالعاص]] با دختر [[سعید بن عاص]] بود تا این که کمی قبل از [[فتح مکه]] در [[مدینه]] به [[زینب]]، [[دختر رسول خدا]] {{صل}} و فرزندانش ملحق شد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۵.</ref><ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۶۶.</ref>. |