سوره نصر: تفاوت میان نسخه‌ها

۲۲۷ بایت حذف‌شده ،  ‏۶ مارس ۲۰۲۴
بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{امامت}} <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = سوره | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[سوره نصر در علوم قرآنی]]| پرسش مرتبط  = }}
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[سوره نصر در علوم قرآنی]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">


==مقدمه==
== مقدمه ==
صد و دهمین [[سوره]] [[قرآن]] و چهاردهمین آن به [[ترتیب نزول]]، نازل شده در [[مدینه]]، با موضوع محوری [[فتح]] و [[پیروزی]] و [[فرمان]] [[ستایش پروردگار]] و [[طلب]] [[مغفرت]] از او. این سوره را «[[نصر]]» می‌گویند زیرا کلمه نصر در اولین [[آیه]] آن به کار رفته و از پیروزی و [[نصرت الهی]] [[سخن]] گفته شده است: {{متن قرآن|إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ}}<ref>«چون یاری خداوند و پیروزی (بر مکّه) فرا رسد،» سوره نصر، آیه ۱.</ref>.
صد و دهمین [[سوره]] [[قرآن]] و چهاردهمین آن به ترتیب نزول، نازل شده در [[مدینه]]، با موضوع محوری [[فتح]] و [[پیروزی]] و [[فرمان]] [[ستایش پروردگار]] و طلب [[مغفرت]] از او. این سوره را «نصر» می‌گویند زیرا کلمه نصر در اولین [[آیه]] آن به کار رفته و از پیروزی و نصرت الهی [[سخن]] گفته شده است: {{متن قرآن|إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ}}<ref>«چون یاری خداوند و پیروزی (بر مکّه) فرا رسد،» سوره نصر، آیه ۱.</ref>.


این سوره را {{متن قرآن|إِذَا جَاءَ}} نیز می‌نامند؛ زیرا این کلمه سرآغاز سوره است. نام دیگر این سوره «تودیع» است؛ زیرا این سوره در اواخر [[عمر]] [[رسول خدا]]{{صل}} به او نازل شده است و در [[حقیقت]] در آن وداعِ [[خداوند]] و [[جبرئیل]] با رسول اللّه{{صل}} است. در تعداد [[آیات]] این سوره هیچ اختلافی نیست و دارای ۳ آیه، ۱۹ کلمه و ۸۰ حرف است.
این سوره را {{متن قرآن|إِذَا جَاءَ}} نیز می‌نامند؛ زیرا این کلمه سرآغاز سوره است. نام دیگر این سوره «تودیع» است؛ زیرا این سوره در اواخر [[عمر]] [[رسول خدا]] {{صل}} به او نازل شده است و در [[حقیقت]] در آن وداعِ [[خداوند]] و [[جبرئیل]] با رسول اللّه {{صل}} است. در تعداد [[آیات]] این سوره هیچ اختلافی نیست و دارای ۳ آیه، ۱۹ کلمه و ۸۰ حرف است.


بعضی از [[مفسران]] این سوره را صدو یازدهمین سوره نازله و [[سوره توبه]] را آخرین سوره نازله می‌دانند. ولی قول اول (یعنی آخرین سوره نازله) مشهور است. از سوره‌های «قصار» (کوتاه) است. همچنین هفتمین و آخرین سوره از سوره‌های «زمانیه» است که با {{متن قرآن|إِذَا}} آغاز می‌شود.
بعضی از [[مفسران]] این سوره را صدو یازدهمین سوره نازله و [[سوره توبه]] را آخرین سوره نازله می‌دانند. ولی قول اول (یعنی آخرین سوره نازله) مشهور است. از سوره‌های «قصار» (کوتاه) است. همچنین هفتمین و آخرین سوره از سوره‌های «زمانیه» است که با {{متن قرآن|إِذَا}} آغاز می‌شود.


این سوره، سه [[پیشگویی]] و [[خبر غیبی]] مهم دربردارد و آن [[فتح مکه]] با پیروزی بزرگ و [[غلبه]] نهایی [[اسلام]]، [[ایمان آوردن]] [[مردم]] [[مکه]] و اطراف آن به اسلام و [[بیعت]] با رسول خدا{{صل}} و اشاره به [[رحلت]] رسول اللّه{{صل}} و فرمان [[آمادگی]] به [[لقاءاللّه]] با [[حمد]]، [[تسبیح]] و [[استغفار]] است.
این سوره، سه [[پیشگویی]] و [[خبر غیبی]] مهم دربردارد و آن [[فتح مکه]] با پیروزی بزرگ و [[غلبه]] نهایی [[اسلام]]، [[ایمان آوردن]] [[مردم]] [[مکه]] و اطراف آن به اسلام و [[بیعت]] با رسول خدا {{صل}} و اشاره به [[رحلت]] رسول اللّه {{صل}} و فرمان [[آمادگی]] به [[لقاءاللّه]] با [[حمد]]، [[تسبیح]] و [[استغفار]] است.


از موضوعات دیگر این سوره، [[امر]] به [[نیایش]] [[پروردگار]] و [[شکر]] و [[سپاس]] در برابر [[نعمت‌های الهی]] و [[طلب آمرزش]] از خدایی است که بسیار توبهپذیر است<ref>دانشنامه قرآن و قرآن‌پژوهی، ص۱۲۷۰؛ تفسیر الجلالین، ص۸۲۵.</ref>.
از موضوعات دیگر این سوره، [[امر]] به [[نیایش]] [[پروردگار]] و [[شکر]] و [[سپاس]] در برابر [[نعمت‌های الهی]] و [[طلب آمرزش]] از خدایی است که بسیار توبهپذیر است<ref>دانشنامه قرآن و قرآن‌پژوهی، ص۱۲۷۰؛ تفسیر الجلالین، ص۸۲۵.</ref>.


[[میبدی]] نوشته است: این سوره هفتاد وهفت حرف است، نوزده کلمه، سه [[آیت]]. جمله به مدینه فرو آمد، قومی گفتند: مکی است، این سوره به مکه فرو آمد و در این سوره [[ناسخ و منسوخ]] نیست. و در خبر است از [[مصطفی]]{{صل}}: «هر که این [[سوره]] بر خواند، چنان است که با مصطفی [[روز فتح مکه]] آنجا حاضر بوده و به [[ثواب]] و [[کرامت]] آن جمع رسیده است». قوله: {{متن قرآن|إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ}}<ref>«چون یاری خداوند و پیروزی (بر مکّه) فرا رسد،» سوره نصر، آیه ۱.</ref>.
[[میبدی]] نوشته است: این سوره هفتاد وهفت حرف است، نوزده کلمه، سه [[آیت]]. جمله به مدینه فرو آمد، قومی گفتند: مکی است، این سوره به مکه فرو آمد و در این سوره [[ناسخ و منسوخ]] نیست. و در خبر است از [[مصطفی]] {{صل}}: «هر که این [[سوره]] بر خواند، چنان است که با مصطفی [[روز فتح مکه]] آنجا حاضر بوده و به [[ثواب]] و [[کرامت]] آن جمع رسیده است». قوله: {{متن قرآن|إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ}}<ref>«چون یاری خداوند و پیروزی (بر مکّه) فرا رسد،» سوره نصر، آیه ۱.</ref>.


[[جمهور]] [[مفسران]] برآنند که: این [[فتح]]، [[فتح مکه]] است. و شرح این قصه بر قول [[محمد بن اسحاق بن یسار]] و بر قول [[علماء]] [[اصحاب]] [[اخبار]] آن است که: [[رسول خدا]]{{صل}} [[سال]] [[حدیبیه]] او را با [[قریش]] [[صلح]] افتاد، به شرط آنکه از قبائل [[عرب]] هر که خواهد در [[عهد]] و [[امان]] رسول خدا{{صل}} شود و هر که خواهد در عهد و [[عقد]] قریش شود. بنو [[خزاعه]] در عهد و امان رسول خدا شدند و بنو بکر در عهد قریش شدند. و پیش از [[مبعث]] مصطفی{{صل}} میان این دو [[قبیله]] [[عداوت]] بود، به سبب آنکه بنو خزاعه یکی را کشته بودند از [[بنی بکر]] و ایشان آن عداوت در [[دل]] گرفته بودند و پیوسته آن [[خصومت]] و [[کینه]] در دل داشته. چون آن صلح افتاد. [[رسول]] به [[مدینه]] باز شد و مکیان [[سلاح]] بنهادند و ایمن شدند. چون سالی برآمد، بنو بکر از مکیان [[یاری]] خواستند و بر [[بنی خزاعه]] افتادند و خلقی را بکشتند و باقی به هزیمت شدند. [[جبرئیل]]{{ع}} از پیغام [[حق]] جل جلاله آمد و رسول{{صل}} را خبر داد که ایشان [[نقض عهد]] کردند، اکنون [[بسیج]] راه کن، به [[مکه]] رو که وقت فتح آمد. و بنو خزاعه نفیر [[نامه]] به رسول را فرستادند و رسول خود خبر داشت. [[قریش]] چون بدانستند که رسول خدا از آن حال خبر یافت، بترسیدند و رعبی [[عظیم]] در دل ایشان افتاد. گفتند: نباید که رسول ایشان را یاری دهد و بر ما چیره شوند. بوسفیان را فرا راه کردند تا به مدینه شود و از رسول خدا{{صل}} عذر خواهد. جبرئیل{{ع}} آمد و [[رسول]] را خبر داد از آمدن بوسفیان. و رسول{{صل}} [[یاران]] را گفت که: بوسفیان به عذر همی آید و من قبول نخواهم کرد. بوسفیان چون به [[مدینه]] رسید، نخست به در [[خانه فاطمه]]{{س}} شد و قصه خود بگفت. [[فاطمه]]{{س}} گفت: این کار بزرگ‌تر از آن است که [[حدیث]] [[زنان]] در آن گنجد؛ پس به نزدیک رسول{{صل}} شد و رسول{{صل}} بیش از آن نگفت که: مکیان [[عهد]] بشکستند! و نیز جواب سخنان وی نداد تا بوسفیان [[نومید]] برخاست و به نزدیک امّ حبیبه دختر خویش شد که عیال رسول بود. و آن [[روز]] نوبت رسول آنجا بود. نطعی از ادیم عکاظی باز کرده که رسول{{صل}} بر آنجا نشستی. یوسفیان خواست که بر آنجا نشیند، امّ حبیبه بنگذاشت گفت: این [[جامه]] رسول{{صل}} و جای رسول{{صل}} است، [[کافر]] را با [[نجاست]] [[کفر]] نرسد و نسزد که بر جامه و جای رسول{{صل}} نشیند! بوسفیان [[غمگین]] و نومید بازگشت و قصد [[مکه]] کرد. پس رسول{{صل}} [[مهاجر]] و [[انصار]] را جمع کرد و گفت: اسباب راه را بسازید که به [[سفر]] می‌باید شد، یاران را دشخوار آمد که سفر [[روم]] می‌پنداشتند از آنکه خبر روم آمده بود و رسول{{صل}} [[حدیث]] مکه پنهان داشت تا آن [[ساعت]] که فرا راه بود. بیرون آمد با دههزار سوار پیاده و سوی مکه رفت و فرمود که: سر راه‌ها فرو گیرید تا پیش از ما کسی به ایشان نرسد. زنی بود نام وی [[ساره مغنیّه]] بود و نیز در میان [[لشکر]] جامه‌شویی کردی، ملطّف‌های ستد از [[حاطب بن ابی بلتعه]] به مکه. و قصّه این [[زن]] و این ملطّفه در ابتداء سوره ممتحنه بیان کرده شد. پس [[رسول خدا]]{{صل}} با [[لشکر اسلام]] رفتند تا به غلفان رسیدند. و [[اهل مکه]] را از ایشان خبر نه، اما همی ترسیدند و و بوسفیان را گفتند: هیچ خبر از [[محمد]]{{صل}} نمی‌رسد و ما را [[دل]] مشغول است؟ یکی را بفرست تا خبر باز آرد. بوسفیان گفت: این کار من است. من خود بروم و [[حقیقت]] این حال باز دانم. بوسفیان با [[حکیم بن حزام]] رفتند به راه [[مدینه]] تا به غلفان رسیدند به شب و همه [[کوه]] و دشت و صحرا [[روشنایی]] دیدند از چراغ‌ها و آتش‌ها که افروخته بودند. بوسفیان تعجّب همی کرد که این مگر نه [[محمد]] است که او را چندین [[سپاه]] و حشم نباشد! و [[عباس بن عبدالمطلب]] آن شب از [[لشکرگاه]] بیرون آمده بود و [[تجسس]] [[اخبار]] همی کرد. بوسفیان بر وی رسید و میان [[عباس]] و بوسفیان [[دوستی]] بود از قدیم، باز گفت: ای اباسفیان تو اینجا چگونه افتادی؟ به این وقت اگر [[عمر]] تو را دریابد تو را هلاک کند! آن گه او را بر [[سرکوب]] خود نشاند و ردیف خویش ساخت. عمر همان [[ساعت]] بیرون آمده بود، چون بوسفیان را دید تیغ برکشید و قصد [[قتل]] وی کرد. عباس گفت: ای عمر او در [[امان]] من است! پس عمر رفت تا [[رسول]]{{صل}} را خبر کند. عباس نیز بشتافت تا هر دو بهم به در [[خیمه]] رسول{{صل}} رسیدند. عمر گفت: {{عربی|"يا رسول اللّه هذا ابوسفيان عدوّ اللّه قد امكن اللّه منه بغير عهد ولا عقد فدعني اضرب عنقه!}} عباس گفت: {{عربی|"يا رسول الله، إني قد أجرته؟"}} پس [[رسول خدا]] او را امان داد و قصد عمر از وی بازداشت و او را به عباس سپرد، گفت: «امشب تو او را به خیمه خویش بر». عباس او را به خیمه خویش برد. دیگر [[روز]] بامداد به [[حضرت رسول]]{{صل}} آمد. رسول گفت: {{عربی|"ويحك يا باسفيان الم يأن لك أن تعلم أن لا اله الا الله و انّي سول الله"}}؟ [[ابوسفیان]] گفت: «[[مادر]] و [[پدر]] من فدای تو باد ای [[محمّد]] چه [[حلیم]] و [[کریم]] که تویی و چه بردبار و بزرگوار و [[کریم]] طبع و خوشخوی که تویی ای [[محمّد]]، و [[اللّه]] که [[ظنّ]] من چنان است که اگر با اللّه خدایی دیگر بودی ازو کاری بگشادی و ما را به کار مدی!». [[رسول]] گفت: «یا اباسفیان نمیدانی که من رسول خداام»؟ بوسفیان گفت: چیزی از این معنی در [[دل]] من می‌بود. [[عباس]] گفت: ابوسفیان چون این سخن از عباس بشنید، کلمه [[شهادت]] بگفت و [[مسلمان]] گشت. عباس گفت: یا [[رسول الله]] این ابوسفیان مردی بزرگمنش است و [[تفاخر]] [[دوست]] دارد. با وی کرامتی کن، بر او نواختی نه. رسول{{صل}} فرمود: {{متن حدیث|من دخل دار ابي سفيان فهو من و من دخل المسجد فهو آمن و من اغلق عليه بابه فهو آمن}}.
[[جمهور]] [[مفسران]] برآنند که: این [[فتح]]، [[فتح مکه]] است. و شرح این قصه بر قول [[محمد بن اسحاق بن یسار]] و بر قول [[علماء]] [[اصحاب]] [[اخبار]] آن است که: [[رسول خدا]] {{صل}} [[سال]] [[حدیبیه]] او را با [[قریش]] [[صلح]] افتاد، به شرط آنکه از قبائل [[عرب]] هر که خواهد در [[عهد]] و [[امان]] رسول خدا {{صل}} شود و هر که خواهد در عهد و [[عقد]] قریش شود. بنو [[خزاعه]] در عهد و امان رسول خدا شدند و بنو بکر در عهد قریش شدند. و پیش از [[مبعث]] مصطفی {{صل}} میان این دو [[قبیله]] [[عداوت]] بود، به سبب آنکه بنو خزاعه یکی را کشته بودند از [[بنی بکر]] و ایشان آن عداوت در [[دل]] گرفته بودند و پیوسته آن [[خصومت]] و [[کینه]] در دل داشته. چون آن صلح افتاد. [[رسول]] به [[مدینه]] باز شد و مکیان [[سلاح]] بنهادند و ایمن شدند. چون سالی برآمد، بنو بکر از مکیان [[یاری]] خواستند و بر [[بنی خزاعه]] افتادند و خلقی را بکشتند و باقی به هزیمت شدند. [[جبرئیل]] {{ع}} از پیغام [[حق]] جل جلاله آمد و رسول {{صل}} را خبر داد که ایشان [[نقض عهد]] کردند، اکنون [[بسیج]] راه کن، به [[مکه]] رو که وقت فتح آمد. و بنو خزاعه نفیر [[نامه]] به رسول را فرستادند و رسول خود خبر داشت. [[قریش]] چون بدانستند که رسول خدا از آن حال خبر یافت، بترسیدند و رعبی [[عظیم]] در دل ایشان افتاد. گفتند: نباید که رسول ایشان را یاری دهد و بر ما چیره شوند. بوسفیان را فرا راه کردند تا به مدینه شود و از رسول خدا {{صل}} عذر خواهد. جبرئیل {{ع}} آمد و [[رسول]] را خبر داد از آمدن بوسفیان. و رسول {{صل}} [[یاران]] را گفت که: بوسفیان به عذر همی آید و من قبول نخواهم کرد. بوسفیان چون به [[مدینه]] رسید، نخست به در [[خانه فاطمه]] {{س}} شد و قصه خود بگفت. [[فاطمه]] {{س}} گفت: این کار بزرگ‌تر از آن است که [[حدیث]] [[زنان]] در آن گنجد؛ پس به نزدیک رسول {{صل}} شد و رسول {{صل}} بیش از آن نگفت که: مکیان [[عهد]] بشکستند! و نیز جواب سخنان وی نداد تا بوسفیان [[نومید]] برخاست و به نزدیک امّ حبیبه دختر خویش شد که عیال رسول بود. و آن [[روز]] نوبت رسول آنجا بود. نطعی از ادیم عکاظی باز کرده که رسول {{صل}} بر آنجا نشستی. یوسفیان خواست که بر آنجا نشیند، امّ حبیبه بنگذاشت گفت: این [[جامه]] رسول {{صل}} و جای رسول {{صل}} است، [[کافر]] را با [[نجاست]] [[کفر]] نرسد و نسزد که بر جامه و جای رسول {{صل}} نشیند! بوسفیان [[غمگین]] و نومید بازگشت و قصد [[مکه]] کرد. پس رسول {{صل}} [[مهاجر]] و [[انصار]] را جمع کرد و گفت: اسباب راه را بسازید که به [[سفر]] می‌باید شد، یاران را دشخوار آمد که سفر [[روم]] می‌پنداشتند از آنکه خبر روم آمده بود و رسول {{صل}} [[حدیث]] مکه پنهان داشت تا آن [[ساعت]] که فرا راه بود. بیرون آمد با دههزار سوار پیاده و سوی مکه رفت و فرمود که: سر راه‌ها فرو گیرید تا پیش از ما کسی به ایشان نرسد. زنی بود نام وی [[ساره مغنیّه]] بود و نیز در میان [[لشکر]] جامه‌شویی کردی، ملطّف‌های ستد از [[حاطب بن ابی بلتعه]] به مکه. و قصّه این [[زن]] و این ملطّفه در ابتداء سوره ممتحنه بیان کرده شد. پس [[رسول خدا]] {{صل}} با [[لشکر اسلام]] رفتند تا به غلفان رسیدند. و [[اهل مکه]] را از ایشان خبر نه، اما همی ترسیدند و و بوسفیان را گفتند: هیچ خبر از [[محمد]] {{صل}} نمی‌رسد و ما را [[دل]] مشغول است؟ یکی را بفرست تا خبر باز آرد. بوسفیان گفت: این کار من است. من خود بروم و [[حقیقت]] این حال باز دانم. بوسفیان با [[حکیم بن حزام]] رفتند به راه [[مدینه]] تا به غلفان رسیدند به شب و همه [[کوه]] و دشت و صحرا [[روشنایی]] دیدند از چراغ‌ها و آتش‌ها که افروخته بودند. بوسفیان تعجّب همی کرد که این مگر نه [[محمد]] است که او را چندین [[سپاه]] و حشم نباشد! و [[عباس بن عبدالمطلب]] آن شب از [[لشکرگاه]] بیرون آمده بود و [[تجسس]] [[اخبار]] همی کرد. بوسفیان بر وی رسید و میان [[عباس]] و بوسفیان [[دوستی]] بود از قدیم، باز گفت: ای اباسفیان تو اینجا چگونه افتادی؟ به این وقت اگر [[عمر]] تو را دریابد تو را هلاک کند! آن گه او را بر [[سرکوب]] خود نشاند و ردیف خویش ساخت. عمر همان [[ساعت]] بیرون آمده بود، چون بوسفیان را دید تیغ برکشید و قصد [[قتل]] وی کرد. عباس گفت: ای عمر او در [[امان]] من است! پس عمر رفت تا [[رسول]] {{صل}} را خبر کند. عباس نیز بشتافت تا هر دو بهم به در [[خیمه]] رسول {{صل}} رسیدند. عمر گفت: {{عربی|"يا رسول اللّه هذا ابوسفيان عدوّ اللّه قد امكن اللّه منه بغير عهد ولا عقد فدعني اضرب عنقه!}} عباس گفت: {{عربی|"يا رسول الله، إني قد أجرته؟"}} پس [[رسول خدا]] او را امان داد و قصد عمر از وی بازداشت و او را به عباس سپرد، گفت: «امشب تو او را به خیمه خویش بر». عباس او را به خیمه خویش برد. دیگر [[روز]] بامداد به [[حضرت رسول]] {{صل}} آمد. رسول گفت: {{عربی|"ويحك يا باسفيان الم يأن لك أن تعلم أن لا اله الا الله و انّي سول الله"}}؟ [[ابوسفیان]] گفت: «[[مادر]] و [[پدر]] من فدای تو باد ای [[محمّد]] چه [[حلیم]] و [[کریم]] که تویی و چه بردبار و بزرگوار و [[کریم]] طبع و خوشخوی که تویی ای [[محمّد]]، و [[اللّه]] که [[ظنّ]] من چنان است که اگر با اللّه خدایی دیگر بودی ازو کاری بگشادی و ما را به کار مدی!». [[رسول]] گفت: «یا اباسفیان نمیدانی که من رسول خداام»؟ بوسفیان گفت: چیزی از این معنی در [[دل]] من می‌بود. [[عباس]] گفت: ابوسفیان چون این سخن از عباس بشنید، کلمه [[شهادت]] بگفت و [[مسلمان]] گشت. عباس گفت: یا [[رسول الله]] این ابوسفیان مردی بزرگمنش است و [[تفاخر]] [[دوست]] دارد. با وی کرامتی کن، بر او نواختی نه. رسول {{صل}} فرمود: {{متن حدیث|من دخل دار ابي سفيان فهو من و من دخل المسجد فهو آمن و من اغلق عليه بابه فهو آمن}}.


بوسفیان خواست که از پیش برود به [[مکه]]. رسول{{صل}} عباس را گفت: {{عربی|احبسه بمضیق الوادی حتّی یمرّ علیه جنود اللّه فیراها}}، «او را بر رهگذر [[لشکر اسلام]] بدار تا همه را ببیند». عباس او را بر ممرّ لشکر اسلام بداشت. فوج فوج، جوق جوق، [[کردوس]] کردوس بر وی همی گذشتند و عباس وی را همی گفت که: ایشان که‌اند و از کدام قبیله‌اند.
بوسفیان خواست که از پیش برود به [[مکه]]. رسول {{صل}} عباس را گفت: {{عربی|احبسه بمضیق الوادی حتّی یمرّ علیه جنود اللّه فیراها}}، «او را بر رهگذر [[لشکر اسلام]] بدار تا همه را ببیند». عباس او را بر ممرّ لشکر اسلام بداشت. فوج فوج، جوق جوق، [[کردوس]] کردوس بر وی همی گذشتند و عباس وی را همی گفت که: ایشان که‌اند و از کدام قبیله‌اند.


و هر [[قوم]] که همی گذشتند فرا عباس می‌‌گفت: {{عربی|أفیهم ابن اخيك؟}} تا آنگه که وفدی [[عظیم]] درآمد از [[مهاجر]] و [[انصار]] و رسول{{صل}} در میان ایشان چون ماه در میان [[ستارگان]]، ابوسفیان گفت: بزرگ ملکی شد این برادرزاده تو! عباس گفت: ویحک یا باسفیان این نه [[ملک]] است که این [[نبوت]] است و او ملک نیست که او پیغامبر خدای است. و رسول{{صل}} بر ناقه‌ای نشسته، پشت [[مبارک]] خویش دوتا کرده و زنخ بر پیش پالان نهاده همی گفت: {{متن حدیث|انا عبده لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ أَنْجَزَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ‏ وَ أَعَزَّ جُنْدَهُ‏ وَ هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ}}.
و هر [[قوم]] که همی گذشتند فرا عباس می‌‌گفت: {{عربی|أفیهم ابن اخيك؟}} تا آنگه که وفدی [[عظیم]] درآمد از [[مهاجر]] و [[انصار]] و رسول {{صل}} در میان ایشان چون ماه در میان [[ستارگان]]، ابوسفیان گفت: بزرگ ملکی شد این برادرزاده تو! عباس گفت: ویحک یا باسفیان این نه [[ملک]] است که این [[نبوت]] است و او ملک نیست که او پیغامبر خدای است. و رسول {{صل}} بر ناقه‌ای نشسته، پشت [[مبارک]] خویش دوتا کرده و زنخ بر پیش پالان نهاده همی گفت: {{متن حدیث|انا عبده لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ أَنْجَزَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ‏ وَ أَعَزَّ جُنْدَهُ‏ وَ هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ}}.
پس بوسفیان از پیش برفت و در [[مکه]] شد و گفت: [[محمد]] آمد با سپاهی [[عظیم]] که کس [[طاقت]] آن ندارد. [[مردمان]] همی گریختند، بعضی به [[کوه]] همی‌ شدند، بعضی در [[مسجد]]، بعضی در سرای بوسفیان تا سرای وی پر شد و بعضی همی آمدند و دست بر در سرای وی می‌نهادند. آنگه یک [[ساعت]] از [[روز]] [[قتل]] کردند و فی الخبر الصحیح {{متن حدیث|قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} يَوْمَ الْفَتْحِ فَتْحِ مَكَّةَ لَا هِجْرَةَ وَ لَكِنْ جِهَادٌ وَ نِيَّةٌ وَ إِذَا اسْتُنْفِرْتُمْ فَانْفِرُوا وَ قَالَ يَوْمَ الْفَتْحِ فَتْحِ مَكَّةَ إِنَّ هَذَا الْبَلَدَ حَرَّمَهُ اللَّهُ يَوْمَ‏ خَلَقَ‏ السَّمَاوَاتِ‏ وَ الْأَرْضِ‏ فَهُوَ حَرَامٌ‏ بِحُرْمَةِ اللَّهِ تَعَالَى وَ إِنَّهُ لَمْ يَحِلَّ الْقِتَالُ فِيهِ لِأَحَدٍ قَبْلِي وَ لَمْ يَحِلَّ لِي إِلَّا سَاعَةً مِنْ نَهَارٍ فَهُوَ حَرَامٌ بِحُرْمَةِ اللَّهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ}}. پس یک ساعت مردمان[[خزاعه]] را [[دستوری]] داد به قتل، آنگه [[نهی]] کرد، گفت: {{متن حدیث| لَا تَقْتُلُوا أَحَداً الَّا مِنْ قَاتَلَكُمُ}} و جمعی [[مشرکان]] آن روز با هم افتادند، قریب چهار هزار مرد، پیشرو و سرخیل ایشان [[عکرمة بن ابی جهل]] بود و [[مقیس بن ضبابة]] و [[سهیل بن عمرو]] و [[صفوان بن امیّة]]، یک [[زمان]] با [[خالد ولید]] و [[سپاه اسلام]] [[جنگ]] کردند، آخر به هزیمت شدند و در مکه به جز آن یک زمان [[قتال]] نرفت. و [[رسول خدا]]{{صل}} تنی چند را نامزد کرد که ایشان را بکشید اگر دریابید. پس قومی را از ایشان دریافتند و کشتند و قومی را در نیافتند و به آخر [[مسلمان]] شدند.
پس بوسفیان از پیش برفت و در [[مکه]] شد و گفت: [[محمد]] آمد با سپاهی [[عظیم]] که کس [[طاقت]] آن ندارد. [[مردمان]] همی گریختند، بعضی به [[کوه]] همی‌ شدند، بعضی در [[مسجد]]، بعضی در سرای بوسفیان تا سرای وی پر شد و بعضی همی آمدند و دست بر در سرای وی می‌نهادند. آنگه یک [[ساعت]] از [[روز]] [[قتل]] کردند و فی الخبر الصحیح {{متن حدیث|قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} يَوْمَ الْفَتْحِ فَتْحِ مَكَّةَ لَا هِجْرَةَ وَ لَكِنْ جِهَادٌ وَ نِيَّةٌ وَ إِذَا اسْتُنْفِرْتُمْ فَانْفِرُوا وَ قَالَ يَوْمَ الْفَتْحِ فَتْحِ مَكَّةَ إِنَّ هَذَا الْبَلَدَ حَرَّمَهُ اللَّهُ يَوْمَ‏ خَلَقَ‏ السَّمَاوَاتِ‏ وَ الْأَرْضِ‏ فَهُوَ حَرَامٌ‏ بِحُرْمَةِ اللَّهِ تَعَالَى وَ إِنَّهُ لَمْ يَحِلَّ الْقِتَالُ فِيهِ لِأَحَدٍ قَبْلِي وَ لَمْ يَحِلَّ لِي إِلَّا سَاعَةً مِنْ نَهَارٍ فَهُوَ حَرَامٌ بِحُرْمَةِ اللَّهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ}}. پس یک ساعت مردمان[[خزاعه]] را [[دستوری]] داد به قتل، آنگه [[نهی]] کرد، گفت: {{متن حدیث| لَا تَقْتُلُوا أَحَداً الَّا مِنْ قَاتَلَكُمُ}} و جمعی [[مشرکان]] آن روز با هم افتادند، قریب چهار هزار مرد، پیشرو و سرخیل ایشان [[عکرمة بن ابی جهل]] بود و [[مقیس بن ضبابة]] و [[سهیل بن عمرو]] و [[صفوان بن امیّة]]، یک [[زمان]] با [[خالد ولید]] و [[سپاه اسلام]] [[جنگ]] کردند، آخر به هزیمت شدند و در مکه به جز آن یک زمان [[قتال]] نرفت. و [[رسول خدا]] {{صل}} تنی چند را نامزد کرد که ایشان را بکشید اگر دریابید. پس قومی را از ایشان دریافتند و کشتند و قومی را در نیافتند و به آخر [[مسلمان]] شدند.


پس رسول خدا{{صل}} در مسجد شد و [[طواف]] کرد و در [[خانه کعبه]] باز کرد و بفرمود تا بتان را جمله بیرون انداختند و بشکستند و [[هبل]] را که [[بت]] مهین بود به آستانه در بیفکندند.
پس رسول خدا {{صل}} در مسجد شد و [[طواف]] کرد و در [[خانه کعبه]] باز کرد و بفرمود تا بتان را جمله بیرون انداختند و بشکستند و [[هبل]] را که [[بت]] مهین بود به آستانه در بیفکندند.
بر گذرگاه [[مردم]]، تا هر کسی قدم بر او می‌نهد و [[حقارت]] و [[خواری]] وی پیدا می‌شود. آنگه [[رسول]]{{صل}} [[بلال]] را فرمود تا بر بام [[کعبه]] بانگ [[نماز]] گفت و [[مسلمانان]] در مسجد آمدند و رسول{{صل}} [[دست]] در حلقه آویخت و گفت: {{متن حدیث|لا اله الا الله وحده الحمد لله وحده، صدق وعده و نصر جنده و حزم الأحزاب وحده}}.
بر گذرگاه [[مردم]]، تا هر کسی قدم بر او می‌نهد و [[حقارت]] و [[خواری]] وی پیدا می‌شود. آنگه [[رسول]] {{صل}} [[بلال]] را فرمود تا بر بام [[کعبه]] بانگ [[نماز]] گفت و [[مسلمانان]] در مسجد آمدند و رسول {{صل}} [[دست]] در حلقه آویخت و گفت: {{متن حدیث|لا اله الا الله وحده الحمد لله وحده، صدق وعده و نصر جنده و حزم الأحزاب وحده}}.


[[مردمان]] همی آمدند گروه گروه در [[دین اسلام]]، چنانک ربّ العزة گفت: {{متن قرآن|وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا}}<ref>«و مردم را ببینی که دسته دسته به دین خداوند درمی‌آیند» سوره نصر، آیه ۲.</ref>. و گفته‌اند: [[رسول خدا]]{{صل}} حلقه در [[کعبه]] بگرفت و روی با [[قوم]] کرد، گفت: {{متن حدیث|ما ذا اقول و ما تقولون}}؟
[[مردمان]] همی آمدند گروه گروه در [[دین اسلام]]، چنانک ربّ العزة گفت: {{متن قرآن|وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا}}<ref>«و مردم را ببینی که دسته دسته به دین خداوند درمی‌آیند» سوره نصر، آیه ۲.</ref>. و گفته‌اند: [[رسول خدا]] {{صل}} حلقه در [[کعبه]] بگرفت و روی با [[قوم]] کرد، گفت: {{متن حدیث|ما ذا اقول و ما تقولون}}؟


[[سهیل ابن عمرو]] برخاست، گفت: چه گویم یا رسول اللّه؟ اگر گویم اصیلی، اصیلی اگر گویم کریمی از تو کریم‌تر و حلیمتر کس نیست! لیکن وحشتی افتاد میان تو و قوم تو و به آن [[وحشت]] به [[غربت]] افتادی، آخر [[عزیز]] و مکرّم به میان قوم خود باز آمدی. اگر نزدیک [[اجانب]] عزیز و مکرّم بودی نزدیک [[اقارب]] عزیزتر و مکرّم‌تر باشی. تو آن کن که سزای طبع [[کریم]] و [[خلق]] عظیم‌تر است. [[رسول]]{{صل}} گفت: «من امروز آن میگویم با شما که برادرم [[یوسف]] گفت با [[برادران]] خویش: {{متن قرآن|قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ}}<ref>«(یوسف) گفت: امروز (دیگر) بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را ببخشاید و او مهربان‌ترین مهربانان است» سوره یوسف، آیه ۹۲.</ref> قوله: {{متن قرآن|إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ}}<ref>«چون یاری خداوند و پیروزی (بر مکّه) فرا رسد،» سوره نصر، آیه ۱.</ref>. چون این [[سوره]] از [[آسمان]] فرو آمد، رسول خدا{{صل}} گفت: {{متن حدیث|یا جبرئیل نُعِيَتْ‏ إِلَيَ‏ نَفْسِي‏}}! این سوره از [[وفات]] ما خبر می‌دهد که راه فنا می‌باید رفت و شربت زهر [[مرگ]] می‌بباید چشید و در [[خاک]] لحد می‌باید [[خفت]]! [[جبرئیل]] گفت: ای [[سید]] آن [[جهان]] تو را به از این جهان و جوار [[حق]] تو را به از [[دیدار]] خلق! ای سید، هر چند که راه بدو فنا است، اما فنا طریق بقا است و بقا وسیله لقا است. ای [[جوانمرد]] اگر در کل کون با کسی مسامحهای رفتی درین [[مرگ]]، آنکس جز [[مصطفی]] [[عربی]] نبودی! هر چند درّ [[یتیم]] بود آن [[سید]]{{صل}} از صدف [[قدرت]] برآمده، آفتابی روشن بود از [[فلک]] [[اقبال]] بتافته، [[آسمان]] و [[زمین]] بدو آراسته با این همه [[کرامت]] او را گفتند: {{متن قرآن|إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ}}<ref>«بی‌گمان تو خواهی مرد و آنان نیز می‌میرند» سوره زمر، آیه ۳۰.</ref> ای سید و قدم در این سرای [[آدم]] نهادی، عالم کون زیر قدم آوردی. باز آی به [[حضرت]] که عالم ابد روشن به تو است. صعید [[قیامت]] در [[انتظار]] [[شفاعت]] تو است. [[جمال]] فردوسیان [[عاشق]] چهره جمال تو است. آستان حضرت مامشتاق قدم [[معرفت]] تو است. ای سید: هر چه در [[آفرینش]] حلقه درگاه ما می‌گویند و تا تو نیایی یکی را جواب نیست و هیچکس را بار نیست. ای [[جوانمرد]]، به [[وفات]] او پشت [[جبرئیل]] بشکست، به نادیدن او [[دین اسلام]] [[خون]] گریست، به مفارقت او [[ایمان]] به ماتم پنشست. آن [[روز]] که [[بیماری]] در سینه او بکوفت، ایوان کلمه {{متن قرآن|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ}}<ref>«هیچ خدایی جز خداوند نیست» سوره صافات، آیه ۳۵.</ref> بلرزید، و چه [[عجب]]؟! [[سعد معاذ]] یکی از چاکران حضرت وی بود، چون از [[دنیا]] برفت، حضرت [[نبوت]]{{صل}} با این خبر باز داد که: {{متن حدیث|اهتَزَّ العَرْشُ‏ لِمَوْتِ‏ سَعْدِ بن‏ مُعَاذٍ}}.
[[سهیل ابن عمرو]] برخاست، گفت: چه گویم یا رسول اللّه؟ اگر گویم اصیلی، اصیلی اگر گویم کریمی از تو کریم‌تر و حلیمتر کس نیست! لکن وحشتی افتاد میان تو و قوم تو و به آن [[وحشت]] به [[غربت]] افتادی، آخر [[عزیز]] و مکرّم به میان قوم خود باز آمدی. اگر نزدیک [[اجانب]] عزیز و مکرّم بودی نزدیک [[اقارب]] عزیزتر و مکرّم‌تر باشی. تو آن کن که سزای طبع [[کریم]] و [[خلق]] عظیم‌تر است. [[رسول]] {{صل}} گفت: «من امروز آن میگویم با شما که برادرم [[یوسف]] گفت با [[برادران]] خویش: {{متن قرآن|قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ}}<ref>«(یوسف) گفت: امروز (دیگر) بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را ببخشاید و او مهربان‌ترین مهربانان است» سوره یوسف، آیه ۹۲.</ref> قوله: {{متن قرآن|إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ}}<ref>«چون یاری خداوند و پیروزی (بر مکّه) فرا رسد،» سوره نصر، آیه ۱.</ref>. چون این [[سوره]] از [[آسمان]] فرو آمد، رسول خدا {{صل}} گفت: {{متن حدیث|یا جبرئیل نُعِيَتْ‏ إِلَيَ‏ نَفْسِي‏}}! این سوره از [[وفات]] ما خبر می‌دهد که راه فنا می‌باید رفت و شربت زهر [[مرگ]] می‌بباید چشید و در [[خاک]] لحد می‌باید [[خفت]]! [[جبرئیل]] گفت: ای [[سید]] آن [[جهان]] تو را به از این جهان و جوار [[حق]] تو را به از [[دیدار]] خلق! ای سید، هر چند که راه بدو فنا است، اما فنا طریق بقا است و بقا وسیله لقا است. ای [[جوانمرد]] اگر در کل کون با کسی مسامحهای رفتی درین [[مرگ]]، آنکس جز [[مصطفی]] [[عربی]] نبودی! هر چند درّ [[یتیم]] بود آن [[سید]] {{صل}} از صدف [[قدرت]] برآمده، آفتابی روشن بود از [[فلک]] اقبال بتافته، [[آسمان]] و [[زمین]] بدو آراسته با این همه [[کرامت]] او را گفتند: {{متن قرآن|إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ}}<ref>«بی‌گمان تو خواهی مرد و آنان نیز می‌میرند» سوره زمر، آیه ۳۰.</ref> ای سید و قدم در این سرای [[آدم]] نهادی، عالم کون زیر قدم آوردی. باز آی به [[حضرت]] که عالم ابد روشن به تو است. صعید [[قیامت]] در [[انتظار]] [[شفاعت]] تو است. [[جمال]] فردوسیان [[عاشق]] چهره جمال تو است. آستان حضرت مامشتاق قدم [[معرفت]] تو است. ای سید: هر چه در [[آفرینش]] حلقه درگاه ما می‌گویند و تا تو نیایی یکی را جواب نیست و هیچکس را بار نیست. ای [[جوانمرد]]، به [[وفات]] او پشت [[جبرئیل]] بشکست، به نادیدن او [[دین اسلام]] [[خون]] گریست، به مفارقت او [[ایمان]] به ماتم پنشست. آن [[روز]] که [[بیماری]] در سینه او بکوفت، ایوان کلمه {{متن قرآن|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ}}<ref>«هیچ خدایی جز خداوند نیست» سوره صافات، آیه ۳۵.</ref> بلرزید، و چه [[عجب]]؟! [[سعد معاذ]] یکی از چاکران حضرت وی بود، چون از [[دنیا]] برفت، حضرت [[نبوت]] {{صل}} با این خبر باز داد که: {{متن حدیث|اهتَزَّ العَرْشُ‏ لِمَوْتِ‏ سَعْدِ بن‏ مُعَاذٍ}}.


به [[موت]] [[سعد معاذ]] [[عرش]] [[رحمان]] بلرزید! پس نگاه کن تا با [[فراق]] سید حال چگونه باشد؟! آخرتر نظر وی به [[صحابه]] آن بود که سید{{صل}} از حجره بیرون آمد، باطنش همه درد گرفته، رخسارش زرد گشته، تن [[ضعیف]] و نحیف شده، یک دست بر کتف [[علی]]{{ع}} نهاده و دیگر دست بر دوش [[فضل]] از حجره به [[مسجد]] آمد دو رکعت [[نماز]] کرد، پشت به [[محراب]] باز نهاد، روی به [[یاران]] کرد از دیده او آب روان گشت. صحابه دانستند که سید{{صل}} [[وداع]] خواهد کرد و آن [[دیدار]] بازپسین است که نیز جمال او نخواهند دید. [[سخن]] ملیح او نخواهند شنید. [[محراب]] از او جدا خواهد ماند. [[جهان]] از رفتن وی تاریک خواهد شد. [[جبرئیل]] نیز به [[سفارت]] نیاید. [[رضوان]] نیز به [[بشارت]] نیاید. [[سید]]{{صل}} از حجره به [[خاک]] خواهد رفت و از زیر [[منبر]] در لحد خواهد [[خفت]]. ای دریغا که آن [[جمال]] پر کمال که سلوت اندوهگنان و آرام [[دل]] ممتحنان بود در خاک خواهد شد و خاک بر سر ما خواهد نشست. ما [[خبر آسمان]] نیز از که پرسیم؟ درمان درد هجران از که جوییم؟ [[اندیشه]] دل با که گوئیم؟ همچنین [[خروش]] [[صحابه]] در [[مسجد]] افتاده و گرد [[نومیدی]] بر رخسارها نشسته و چراغ [[شادی]] در سینه‌ها فرو مرده، انفاس همگنان آوه و [[آه]] شده، همه گوش فرا داشته تا سید{{صل}} چه گوید؟ سید به لفظ شیرین و سخن پر آفرین گفت: «ای [[یاران]] من، ای عزیزان و ای [[غریبان]]، ای [[مهاجر]] و [[انصار]]، بدرود باشید که [[عمر]] ما را نهایت آمد و حساب ما فذلک شد و [[دیدار]] ما با [[قیامت]] افتاد. شما را بدرود می‌کنم و همه [[امت]] را که هستند و خواهند بود بدرود می‌کنم. [[سلام]] من به همه [[امّت]] رسانید و بگویید: که ما را [[آرزوی دیدار]] شما بود، لیکن [[اجل]] کمین بگشاد و [[مرگ]] [[شبیخون]] آورد از [[حضرت]] آمدیم و باز به حضرت رفتیم، [[سنت]] من نگاه دارید. [[فریضه]] [[حق]] بگزارید، [[نماز]] نگاه دارید، [[بندگان]] را [[نیکو]] دارید، [[یتیمان]] را بنوازید. همه را بدرود کردم، همه را به [[خدا]] سپردم. خداوندا همه را به تو سپردم، [[آدم]] به فرزند سپرد. [[موسی]] به [[برادر]] سپرد. خداوندا من همه را به تو می‌سپارم. نگاهدارشان تو باش و در [[حمایت]] و رعایت خودشان بدار».
به [[موت]] [[سعد معاذ]] [[عرش]] [[رحمان]] بلرزید! پس نگاه کن تا با [[فراق]] سید حال چگونه باشد؟! آخرتر نظر وی به [[صحابه]] آن بود که سید {{صل}} از حجره بیرون آمد، باطنش همه درد گرفته، رخسارش زرد گشته، تن [[ضعیف]] و نحیف شده، یک دست بر کتف [[علی]] {{ع}} نهاده و دیگر دست بر دوش [[فضل]] از حجره به [[مسجد]] آمد دو رکعت [[نماز]] کرد، پشت به [[محراب]] باز نهاد، روی به [[یاران]] کرد از دیده او آب روان گشت. صحابه دانستند که سید {{صل}} [[وداع]] خواهد کرد و آن [[دیدار]] بازپسین است که نیز جمال او نخواهند دید. [[سخن]] ملیح او نخواهند شنید. [[محراب]] از او جدا خواهد ماند. [[جهان]] از رفتن وی تاریک خواهد شد. [[جبرئیل]] نیز به [[سفارت]] نیاید. [[رضوان]] نیز به [[بشارت]] نیاید. [[سید]] {{صل}} از حجره به [[خاک]] خواهد رفت و از زیر [[منبر]] در لحد خواهد [[خفت]]. ای دریغا که آن [[جمال]] پر کمال که سلوت اندوهگنان و آرام [[دل]] ممتحنان بود در خاک خواهد شد و خاک بر سر ما خواهد نشست. ما [[خبر آسمان]] نیز از که پرسیم؟ درمان درد هجران از که جوییم؟ [[اندیشه]] دل با که گوئیم؟ همچنین [[خروش]] [[صحابه]] در [[مسجد]] افتاده و گرد [[نومیدی]] بر رخسارها نشسته و چراغ [[شادی]] در سینه‌ها فرو مرده، انفاس همگنان آوه و [[آه]] شده، همه گوش فرا داشته تا سید {{صل}} چه گوید؟ سید به لفظ شیرین و سخن پر آفرین گفت: «ای [[یاران]] من، ای عزیزان و ای [[غریبان]]، ای [[مهاجر]] و [[انصار]]، بدرود باشید که [[عمر]] ما را نهایت آمد و حساب ما فذلک شد و [[دیدار]] ما با [[قیامت]] افتاد. شما را بدرود می‌کنم و همه [[امت]] را که هستند و خواهند بود بدرود می‌کنم. [[سلام]] من به همه [[امّت]] رسانید و بگویید: که ما را [[آرزوی دیدار]] شما بود، لکن [[اجل]] کمین بگشاد و [[مرگ]] [[شبیخون]] آورد از [[حضرت]] آمدیم و باز به حضرت رفتیم، [[سنت]] من نگاه دارید. [[فریضه]] [[حق]] بگزارید، [[نماز]] نگاه دارید، [[بندگان]] را [[نیکو]] دارید، [[یتیمان]] را بنوازید. همه را بدرود کردم، همه را به [[خدا]] سپردم. خداوندا همه را به تو سپردم، [[آدم]] به فرزند سپرد. [[موسی]] به [[برادر]] سپرد. خداوندا من همه را به تو می‌سپارم. نگاهدارشان تو باش و در [[حمایت]] و رعایت خودشان بدار».


{{متن قرآن|إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ}}<ref>«چون یاری خداوند و پیروزی (بر مکّه) فرا رسد،» سوره نصر، آیه ۱.</ref>. این «[[نصر]]» و «[[فتح]]» همان است که آنجا گفت: {{متن قرآن|نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ}}<ref>«یاری از سوی خداوند و پیروزی نزدیک است» سوره صف، آیه ۱۳.</ref> بر لسان اشارت، بر ذوق [[اهل]] [[فهم]]، «[[نصر]]» [[نصرت]] [[دل]] است بر [[سپاه]] نفس. و «[[فتح]]» گشاد شهرستان [[بشریت]] است به سپاه [[حقیقت]]. و این نصرت در [[خزانه]] [[حکمت]] است. و مفتاح این «فتح» در خزانه [[مشیت]]. تا هر دستی بدو نرسد. دستی که بدو رسد، [[دست]] [[سعادت]] است که در آستین [[خرقه]] بشریت نبود، ساعد این دست از [[ایمان]] بود. بازو از [[توحید]]، انگشتان از [[معرفت]]<ref>کشف الاسرار.</ref>.<ref>[[سید سلمان صفوی|صفوی، سید سلمان]]، [[سوره نصر (مقاله)|مقاله «سوره نصر»]]، [[دانشنامه معاصر قرآن کریم (کتاب)|دانشنامه معاصر قرآن کریم]].</ref>
{{متن قرآن|إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ}}<ref>«چون یاری خداوند و پیروزی (بر مکّه) فرا رسد،» سوره نصر، آیه ۱.</ref>. این «[[نصر]]» و «[[فتح]]» همان است که آنجا گفت: {{متن قرآن|نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ}}<ref>«یاری از سوی خداوند و پیروزی نزدیک است» سوره صف، آیه ۱۳.</ref> بر لسان اشارت، بر ذوق [[اهل]] [[فهم]]، «[[نصر]]» [[نصرت]] [[دل]] است بر [[سپاه]] نفس. و «[[فتح]]» گشاد شهرستان [[بشریت]] است به سپاه [[حقیقت]]. و این نصرت در [[خزانه]] [[حکمت]] است. و مفتاح این «فتح» در خزانه [[مشیت]]. تا هر دستی بدو نرسد. دستی که بدو رسد، [[دست]] [[سعادت]] است که در آستین [[خرقه]] بشریت نبود، ساعد این دست از [[ایمان]] بود. بازو از [[توحید]]، انگشتان از [[معرفت]]<ref>کشف الاسرار.</ref>.<ref>[[سید سلمان صفوی|صفوی، سید سلمان]]، [[سوره نصر (مقاله)|مقاله «سوره نصر»]]، [[دانشنامه معاصر قرآن کریم (کتاب)|دانشنامه معاصر قرآن کریم]].</ref>


==منابع==
== منابع ==
{{منابع}}
# [[پرونده: 10524027.jpg|22px]] [[سید سلمان صفوی|صفوی، سید سلمان]]، [[سوره نصر (مقاله)|مقاله «سوره نصر»]]، [[دانشنامه معاصر قرآن کریم (کتاب)|'''دانشنامه معاصر قرآن کریم''']]
# [[پرونده: 10524027.jpg|22px]] [[سید سلمان صفوی|صفوی، سید سلمان]]، [[سوره نصر (مقاله)|مقاله «سوره نصر»]]، [[دانشنامه معاصر قرآن کریم (کتاب)|'''دانشنامه معاصر قرآن کریم''']]
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:سوره نصر]]
[[رده:سوره‌های قرآن]]
۱۱۷٬۳۴۶

ویرایش