حجة الوداع در معارف و سیره فاطمی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'مقطع' به 'مقطع')
بدون خلاصۀ ویرایش
(۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[حجة الوداع]]''' است. "'''[[حجة الوداع]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
| موضوع مرتبط = حجة الوداع
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[حجة الوداع در حدیث]] - [[حجة الوداع در نهج البلاغه]] - [[حجة الوداع در تاریخ اسلامی]] - [[حجة الوداع در فقه سیاسی]] - [[حجة الوداع در معارف و سیره فاطمی]]</div>
| عنوان مدخل = حجة الوداع
| مداخل مرتبط = [[حجة الوداع در قرآن]] - [[حجة الوداع در تاریخ اسلامی]] - [[حجة الوداع در فقه سیاسی]] - [[حجة الوداع در معارف و سیره نبوی]] - [[حجة الوداع در معارف و سیره فاطمی]] - [[حجة الوداع در معارف و سيره علوی]] - [[حجة الوداع از دیدگاه اهل سنت]]
| پرسش مرتبط  =
}}


==حجة الوداع‌==
== حجة الوداع‌==
آن روزها، با همه خوشی‌ها و شیرینی‌ها و تلخکامی‌هایش سپری و [[سال دهم هجرت]] فرارسید، [[نبیّ اکرم]]{{صل}} در این سال، عموم [[مسلمانان]] را برای انجام [[مناسک حج]] فراخواند و با آنان [[حجة الوداع]] انجام داد، و [[احکام]] و مناسک حج را به آنان آموخت و در بازگشت، کاروان [[حاجیان]] در [[غدیر خم]] توقف کرد و [[رسول اکرم]]{{س}} بر فراز منبری از [[جهاز شتران]] قرار گرفت و پس از بیان مقدماتی متعدد، با صدای بلند [[اعلان]] کرد:
آن روزها، با همه خوشی‌ها و شیرینی‌ها و تلخکامی‌هایش سپری و [[سال دهم هجرت]] فرارسید، [[نبیّ اکرم]] {{صل}} در این سال، عموم [[مسلمانان]] را برای انجام [[مناسک حج]] فراخواند و با آنان [[حجة الوداع]] انجام داد، و [[احکام]] و مناسک حج را به آنان آموخت و در بازگشت، کاروان [[حاجیان]] در [[غدیر خم]] توقف کرد و [[رسول اکرم]] {{س}} بر فراز منبری از [[جهاز شتران]] قرار گرفت و پس از بیان مقدماتی متعدد، با صدای بلند [[اعلان]] کرد: آن‌کس که من مولا و [[صاحب اختیار]] او بودم، اینک علی، مولا و صاحب اختیار اوست، خدایا! دوستدارانش را [[دوست]] و دشمنانش را [[دشمن]] دار.
آن‌کس که من مولا و [[صاحب اختیار]] او بودم، اینک علی، مولا و صاحب اختیار اوست، خدایا! دوستدارانش را [[دوست]] و دشمنانش را [[دشمن]] دار.


و بدین ترتیب، علی{{ع}} را به [[جانشینی]] پس از خود [[منصوب]] کرد و سپس به مسلمانان [[فرمان]] داد با علی{{ع}} [[بیعت]] کنند و به عنوان [[امیر مؤمنان]] به او ادای [[احترام]] نمایند و مسلمانان چنین کردند و پس از انجام بیعت، راهی [[شهر]] و دیار خود شدند و [[رسول خدا]]{{صل}} به [[مدینه]] بازگشت.
و بدین ترتیب، علی {{ع}} را به [[جانشینی]] پس از خود [[منصوب]] کرد و سپس به مسلمانان [[فرمان]] داد با علی {{ع}} [[بیعت]] کنند و به عنوان [[امیر مؤمنان]] به او ادای [[احترام]] نمایند و مسلمانان چنین کردند و پس از انجام بیعت، راهی [[شهر]] و دیار خود شدند و [[رسول خدا]] {{صل}} به [[مدینه]] بازگشت.


با فرارسیدن [[سال یازدهم هجری]] و در روزهای پایانی ماه صفر، رسول‌ [[اکرم]]{{صل}} [[احساس]] [[بیماری]] نمود، وی در آن روزها [[تصمیم]] داشت به [[نبرد]] [[رومیان]] بپردازد و [[اسامة بن زید]] را در عنفوان [[جوانی]] به [[فرماندهی سپاه]] خویش معین کرد و به همه [[مهاجران]] و [[انصار]] دستور داد به [[سپاه اسامه]] بپیوندند و آنان را به حرکت به سوی دشمن، [[تشویق]] فرمود و برخی را با اسم نام برد تا عرصه را از [[مخالفان]] و بدخواهانی که در کمین نشسته بودند، تهی گرداند و [[فرصت]] را از مخالفان [[خلافت]] و [[جانشینی امام علی]]{{ع}} سلب نماید.
با فرارسیدن [[سال یازدهم هجری]] و در روزهای پایانی ماه صفر، رسول‌ [[اکرم]] {{صل}} [[احساس]] [[بیماری]] نمود، وی در آن روزها [[تصمیم]] داشت به [[نبرد]] [[رومیان]] بپردازد و [[اسامة بن زید]] را در عنفوان [[جوانی]] به [[فرماندهی سپاه]] خویش معین کرد و به همه [[مهاجران]] و [[انصار]] دستور داد به [[سپاه اسامه]] بپیوندند و آنان را به حرکت به سوی دشمن، [[تشویق]] فرمود و برخی را با اسم نام برد تا عرصه را از [[مخالفان]] و بدخواهانی که در کمین نشسته بودند، تهی گرداند و [[فرصت]] را از مخالفان [[خلافت]] و [[جانشینی امام علی]] {{ع}} سلب نماید.


بیشتر مسلمانان در آغاز، [[تصور]] کردند بیماری رسول خدا{{صل}} صرفا یک تب عارضی است و به زودی برطرف خواهد شد، ولی [[فاطمه زهرا]]{{س}} هرگاه صدای ناله [[پدر]] را می‌شنید [[قلب]] مبارکش در سینه می‌تپید و گویی [[روح]] از بدنش مفارقت می‌کرد، نشانه‌های [[مرگ]] در وجود [[مبارک]] رسول خدا{{صل}} پدیدار و سخت [[بیمار]] شد، آن بزرگوار خود را آماده [[دیدار]] با [[معبود]] نموده، و در هر مناسبتی به [[اهل بیت]] خود سفارشاتی داشت و به [[زیارت]] [[بقیع]] می‌رفت و با [[اهل]] آن به گونه‌ای سخن می‌گفت که حاکی از نزدیک شدن [[رحلت]] آن [[حضرت]] بود، به ویژه که زهرا{{س}} قبلا در برخی مناسبت‌ها شنیده بود که [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در قالب [[پند]] و [[موعظه]] یارانش بدان‌ها می‌فرمود: [[مردم]]! به زودی به پیشگاه [[خدا]] [[دعوت]] می‌شوم و [[دعوت حق]] را لبیک خواهم گفت. و در [[حجة الوداع]] از [[پدر]] شنیده بود که بر بالای [[کوه]] [[عرفات]] در جمع [[مسلمانان]] [[اعلان]] داشت: شاید سال بعد شما را نبینم. و این جمله در [[سال دهم هجرت]] مکرّر از آن حضرت شنیده شده بود.
بیشتر مسلمانان در آغاز، [[تصور]] کردند بیماری رسول خدا {{صل}} صرفا یک تب عارضی است و به زودی برطرف خواهد شد، ولی [[فاطمه زهرا]] {{س}} هرگاه صدای ناله [[پدر]] را می‌شنید [[قلب]] مبارکش در سینه می‌تپید و گویی [[روح]] از بدنش مفارقت می‌کرد، نشانه‌های [[مرگ]] در وجود [[مبارک]] رسول خدا {{صل}} پدیدار و سخت [[بیمار]] شد، آن بزرگوار خود را آماده [[دیدار]] با [[معبود]] نموده، و در هر مناسبتی به [[اهل بیت]] خود سفارشاتی داشت و به [[زیارت]] [[بقیع]] می‌رفت و با [[اهل]] آن به گونه‌ای سخن می‌گفت که حاکی از نزدیک شدن [[رحلت]] آن [[حضرت]] بود، به ویژه که زهرا {{س}} قبلا در برخی مناسبت‌ها شنیده بود که [[پیامبر اکرم]] {{صل}} در قالب [[پند]] و [[موعظه]] یارانش بدان‌ها می‌فرمود: [[مردم]]! به زودی به پیشگاه [[خدا]] [[دعوت]] می‌شوم و [[دعوت حق]] را لبیک خواهم گفت. و در [[حجة الوداع]] از [[پدر]] شنیده بود که بر بالای [[کوه]] [[عرفات]] در جمع [[مسلمانان]] [[اعلان]] داشت: شاید سال بعد شما را نبینم. و این جمله در [[سال دهم هجرت]] مکرّر از آن حضرت شنیده شده بود.


پس از حجة الوداع، شبی زهرا{{س}} در [[خواب]] دید مشغول [[خواندن قرآن]] است ناگهان [[قرآن]] از دستش افتاد و پنهان گردید وحشت‌زده از خواب بیدار شد و رؤیای خویش را برای پدر بزرگوارش بازگو کرد، [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: [[نور]] چشمم زهرا! آن قرآن منم، و به زودی از [[دنیا]] رخت برمی‌بندم<ref>ریاحین الشریعه، ج۱، ص۲۳۹.</ref>.
پس از حجة الوداع، شبی زهرا {{س}} در [[خواب]] دید مشغول [[خواندن قرآن]] است ناگهان [[قرآن]] از دستش افتاد و پنهان گردید وحشت‌زده از خواب بیدار شد و رؤیای خویش را برای پدر بزرگوارش بازگو کرد، [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: [[نور]] چشمم زهرا! آن قرآن منم، و به زودی از [[دنیا]] رخت برمی‌بندم<ref>ریاحین الشریعه، ج۱، ص۲۳۹.</ref>.


[[فاطمه زهرا]]{{س}} و [[امیر المؤمنین]]{{ع}} در دوران [[بیماری]] رسول خدا{{صل}} تا لحظه [[وفات]] آن حضرت بیش از همه مردم در کنار [[نبیّ اکرم]] قرار داشته و به وی نزدیک بودند. از علی{{ع}} [[روایت]] شده فرمود: [[معاذ]]، از [[عایشه]] پرسید: وضعیت رسول خدا{{صل}} هنگام بیماری و رحلت چگونه بود؟ عایشه در پاسخ گفت:
[[فاطمه زهرا]] {{س}} و [[امیر المؤمنین]] {{ع}} در دوران [[بیماری]] رسول خدا {{صل}} تا لحظه [[وفات]] آن حضرت بیش از همه مردم در کنار [[نبیّ اکرم]] قرار داشته و به وی نزدیک بودند. از علی {{ع}} [[روایت]] شده فرمود: [[معاذ]]، از [[عایشه]] پرسید: وضعیت رسول خدا {{صل}} هنگام بیماری و رحلت چگونه بود؟ عایشه در پاسخ گفت: معاذ! من هنگام [[وفات پیامبر]]، حال او را [[مشاهده]] نکردم، دخترش [[فاطمه]] اینجا حضور دارد می‌توانی از او بپرسی<ref>الاصابة، ج۱، ص۱۷۸.</ref>. فاطمه زهرا {{س}} هنگام بیماری رسول خدا {{صل}} نزد [[همسران]] آن حضرت می‌رفت و بدان‌ها می‌فرمود: بر [[پیامبر]] دشوار است نزد یکایک شما بیاید، گفتند: اشکال ندارد<ref>عوالم العلوم، ج۱۱، ص۳۹۰.</ref>.
معاذ! من هنگام [[وفات پیامبر]]، حال او را [[مشاهده]] نکردم، دخترش [[فاطمه]] اینجا حضور دارد می‌توانی از او بپرسی<ref>الاصابة، ج۱، ص۱۷۸.</ref>.
فاطمه زهرا{{س}} هنگام بیماری رسول خدا{{صل}} نزد [[همسران]] آن حضرت می‌رفت و بدان‌ها می‌فرمود: بر [[پیامبر]] دشوار است نزد یکایک شما بیاید، گفتند:
اشکال ندارد<ref>عوالم العلوم، ج۱۱، ص۳۹۰.</ref>.


[[بیماری پیامبر]]{{صل}} لحظه به لحظه شدت می‌یافت، حضرت در بستر [[مرگ]] قرار داشت و [[زهرا]] با حضور در کنار پدر، [[غم]] و اندوهش فزونی می‌یافت و می‌گفت: پدر [[جان]]! [[مصیبت]] تو چقدر اندوه‌بار است! گاهی به چهره رنگ پریده [[پدر]] [[خیره]] می‌شد و گاهی اشک‌های گرمش بر رخسار وی جاری می‌گشت و گاهی برای سلامتی‌اش [[دعا]] می‌کرد.
[[بیماری پیامبر]] {{صل}} لحظه به لحظه شدت می‌یافت، حضرت در بستر [[مرگ]] قرار داشت و [[زهرا]] با حضور در کنار پدر، [[غم]] و اندوهش فزونی می‌یافت و می‌گفت: پدر [[جان]]! [[مصیبت]] تو چقدر اندوه‌بار است! گاهی به چهره رنگ پریده [[پدر]] [[خیره]] می‌شد و گاهی اشک‌های گرمش بر رخسار وی جاری می‌گشت و گاهی برای سلامتی‌اش [[دعا]] می‌کرد.


[[بیماری]] [[رسول خدا]]{{صل}} چنان فزونی یافت که از شدت درد از هوش رفت، وقتی به هوش آمد دید [[ابوبکر]] و [[عمر]] و عده‌ای دیگر اطراف او هستند، بدان‌ها فرمود: مگر به شما [[فرمان]] ندادم [[سپاه اسامه]] را [[همراهی]] کنید؟ ولی آنان به بهانه تراشی پرداختند، [[رسول اکرم]]{{صل}} که از [[راز]] [[دل]] آنان و نقشه‌هایی که برای ماندن در [[مدینه]] می‌کشیدند تا محور [[رهبری اسلامی]] را بربایند، [[آگاه]] و با خبر بود، بدانان فرمود:
[[بیماری]] [[رسول خدا]] {{صل}} چنان فزونی یافت که از شدت درد از هوش رفت، وقتی به هوش آمد دید [[ابوبکر]] و [[عمر]] و عده‌ای دیگر اطراف او هستند، بدان‌ها فرمود: مگر به شما [[فرمان]] ندادم [[سپاه اسامه]] را [[همراهی]] کنید؟ ولی آنان به بهانه تراشی پرداختند، [[رسول اکرم]] {{صل}} که از [[راز]] [[دل]] آنان و نقشه‌هایی که برای ماندن در [[مدینه]] می‌کشیدند تا محور [[رهبری اسلامی]] را بربایند، [[آگاه]] و با خبر بود، بدانان فرمود: برایم دوات و کاغذ بیاورید تا برایتان سفارشی بنگارم که پس از من به دام [[گمراهی]] گرفتار نشوید. حاضران به [[نزاع]] و [[کشمکش]] پرداختند و گفتند: رسول خدا {{صل}} [[هذیان]] می‌گوید و بنا به [[نقلی]] عمر گفت: بیماری رسول خدا {{صل}} شدت یافته [که چنین سخنی بر زبان می‌راند] همان [[کتاب خدا]] برای ما کافی است [و نیازی به سفارش [[پیامبر]] نداریم‌] بدین ترتیب، جمعیّت به [[اختلاف]] پرداخته و هیاهو و سر و صدا به نحوی بالا گرفت که رسول اکرم {{صل}} فرمود: از پیشم بروید، نزد من نزاع و کشمکش جایز نیست<ref>کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۰؛ صحیح بخاری، کتاب العلم، باب کتابة العلم.</ref>.
برایم دوات و کاغذ بیاورید تا برایتان سفارشی بنگارم که پس از من به دام [[گمراهی]] گرفتار نشوید. حاضران به [[نزاع]] و [[کشمکش]] پرداختند و گفتند: رسول خدا{{صل}} [[هذیان]] می‌گوید و بنا به [[نقلی]] عمر گفت: بیماری رسول خدا{{صل}} شدت یافته [که چنین سخنی بر زبان می‌راند] همان [[کتاب خدا]] برای ما کافی است [و نیازی به سفارش [[پیامبر]] نداریم‌] بدین ترتیب، جمعیّت به [[اختلاف]] پرداخته و هیاهو و سر و صدا به نحوی بالا گرفت که رسول اکرم{{صل}} فرمود: از پیشم بروید، نزد من نزاع و کشمکش جایز نیست<ref>کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۰؛ صحیح بخاری، کتاب العلم، باب کتابة العلم.</ref>.


[[فاطمه زهرا]]{{س}} همه این رویدادها را با دلی پر از [[اندوه]] و چشمی اشکبار [[شاهد]] بود و گویی آن مخدّره در [[انتظار]] روزهایی با رخدادهایی دشوارتر، به سر می‌برد.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۱۳۶.</ref>.
[[فاطمه زهرا]] {{س}} همه این رویدادها را با دلی پر از [[اندوه]] و چشمی اشکبار [[شاهد]] بود و گویی آن مخدّره در [[انتظار]] روزهایی با رخدادهایی دشوارتر، به سر می‌برد<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۱۳۶.</ref>.


==سفارش لحظه وداع‌==
== سفارش لحظه وداع‌ ==
آن‌گاه که بیماری رسول اکرم{{صل}} شدت یافت و لحظات [[وفات]] آن بزرگوار فرارسید، [[امیر مؤمنان]]{{ع}} سر [[مبارک]] آن [[حضرت]] را در آغوش خود نهاد، رسول خدا{{صل}} از هوش رفت و [[فاطمه]] به چهره پدر می‌نگریست و برایش نوحه‌سرایی می‌کرد و می‌گریست و می‌گفت:
آن‌گاه که بیماری رسول اکرم {{صل}} شدت یافت و لحظات [[وفات]] آن بزرگوار فرارسید، [[امیر مؤمنان]] {{ع}} سر [[مبارک]] آن حضرت را در آغوش خود نهاد، رسول خدا {{صل}} از هوش رفت و [[فاطمه]] به چهره پدر می‌نگریست و برایش نوحه‌سرایی می‌کرد و می‌گریست و می‌گفت: آن چهره [[نورانی]] که به احترامش از [[ابر]]، درخواست [[باران]] می‌شود، [[پناه]] و نگاهدار [[یتیمان]] و بیوه‌زنان بود.
آن چهره [[نورانی]] که به احترامش از [[ابر]]، درخواست [[باران]] می‌شود، [[پناه]] و نگاهدار [[یتیمان]] و بیوه‌زنان بود.


[[پیامبر اکرم]]{{صل}} چشمان مبارک خویش را گشود و با صدایی [[ضعیف]] به فاطمه فرمود:
[[پیامبر اکرم]] {{صل}} چشمان مبارک خویش را گشود و با صدایی [[ضعیف]] به فاطمه فرمود: {{متن حدیث|بنيّة! قولي {{متن قرآن|وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ}}<ref>«و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref>؛ دخترکم! این‌گونه بگو: محمد نیز یکی از فرستادگان [[خدا]] بود و پیش از او نیز پیامبرانی آمده‌اند، آیا اگر او از [[دنیا]] برود و یا کشته شود، شما به [[آیین]] پیشینیان خود باز می‌گردید، هر کس مرتکب این عمل شود کوچک‌ترین زیانی به خدا نمی‌رساند و [[خداوند]] سپاسگزاران را [[پاداش]] خواهد داد.
{{متن حدیث|بنيّة! قولي {{متن قرآن|وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ}}<ref>«و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref>؛ دخترکم! این‌گونه بگو: محمد نیز یکی از فرستادگان [[خدا]] بود و پیش از او نیز پیامبرانی آمده‌اند، آیا اگر او از [[دنیا]] برود و یا کشته شود، شما به [[آیین]] پیشینیان خود باز می‌گردید، هر کس مرتکب این عمل شود کوچک‌ترین زیانی به خدا نمی‌رساند و [[خداوند]] سپاسگزاران را [[پاداش]] خواهد داد.


زهرا{{س}} مدتی طولانی گریست، [[رسول خدا]]{{صل}} به او اشاره کرد تا به وی نزدیک شود، [[فاطمه]] نزدیک شد و [[پدر]] با او [[رازی]] را در میان گذاشت که چهره زهرا{{س}} از [[شادی]] شکفت. پس از [[رحلت رسول اکرم]]{{صل}} به وی گفته شد:
زهرا {{س}} مدتی طولانی گریست، [[رسول خدا]] {{صل}} به او اشاره کرد تا به وی نزدیک شود، [[فاطمه]] نزدیک شد و [[پدر]] با او رازی را در میان گذاشت که چهره زهرا {{س}} از [[شادی]] شکفت. پس از [[رحلت رسول اکرم]] {{صل}} به وی گفته شد: رسول خدا {{صل}} چه رازی به تو گفت که [[حزن]] و [[اندوه]] و نگرانی‌ات را در مورد [[وفات]] آن بزرگوار برطرف ساخت؟ فرمود: پدر بزرگوارم به من خبر داد نخستین کسی که از [[اهل]] بیتش به او می‌پیوندد منم و بعد از پدرم مدت زیادی زنده نیستم و به او خواهم پیوست، همین جمله سبب برطرف شدن اندوهم گردید<ref>کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۳؛ طبقات ابن سعد، ‌ج ۲، ص۳۹؛ مسند احمد، ج۶، ص۲۸۲.</ref>.
رسول خدا{{صل}} چه رازی به تو گفت که [[حزن]] و [[اندوه]] و نگرانی‌ات را در مورد [[وفات]] آن بزرگوار برطرف ساخت؟ فرمود: پدر بزرگوارم به من خبر داد نخستین کسی که از [[اهل]] بیتش به او می‌پیوندد منم و بعد از پدرم مدت زیادی زنده نیستم و به او خواهم پیوست، همین جمله سبب برطرف شدن اندوهم گردید<ref>کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۳؛ طبقات ابن سعد،‌ج ۲، ص۳۹؛ مسند احمد، ج۶، ص۲۸۲.</ref>.


از انس [[روایت]] شده گفت: [[فاطمه زهرا]]{{س}} به اتّفاق [[حسن]] و [[حسین]]{{عم}} در همان [[بیماری]] که رسول خدا{{صل}} در آن [[رحلت]] کرد نزد آن بزرگوار شرفیاب شدند، [[زهرا]] خود را روی [[بدن]] پدر افکند و سینه بر سینه پدر نهاد و گریست، [[رسول اکرم]]{{صل}} به او فرمود:
از انس [[روایت]] شده گفت: [[فاطمه زهرا]] {{س}} به اتّفاق [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} در همان [[بیماری]] که رسول خدا {{صل}} در آن [[رحلت]] کرد نزد آن بزرگوار شرفیاب شدند، [[زهرا]] خود را روی [[بدن]] پدر افکند و سینه بر سینه پدر نهاد و گریست، [[رسول اکرم]] {{صل}} به او فرمود: فاطمه [[جان]]! بر من [[گریه]] مکن و به صورت نزنی و آن را نخراشی و مویت را پریشان نکنی و ناله و [[شیون]] سر ندهی، و [[دل]] را به آن‌چه که [[خدا]] برایت خواسته تسلّی ده. سپس خود به [[گریه]] افتاد و عرضه داشت: خدایا! تو [[جانشین]] من میان [[اهل]] بیتم هستی، خدایا! اینان امانت‌های من نزد تو و مؤمنین‌اند.
فاطمه [[جان]]! بر من [[گریه]] مکن و به صورت نزنی و آن را نخراشی و مویت را پریشان نکنی و ناله و [[شیون]] سر ندهی، و [[دل]] را به آن‌چه که [[خدا]] برایت خواسته تسلّی ده. سپس خود به [[گریه]] افتاد و عرضه داشت: خدایا! تو [[جانشین]] من میان [[اهل]] بیتم هستی، خدایا! اینان امانت‌های من نزد تو و مؤمنین‌اند.


[[بخاری]] و مسلم در [[صحاح]] خود از [[عایشه]] نقل کرده‌اند که گفت: [[فاطمه]]{{س}} نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آمد، راه رفتنش [[شبیه]] [[پیامبر]] بود، [[رسول اکرم]]{{صل}} فرمود: دخترم! خوش‌آمدی. سپس او را سمت راست یا چپ خود نشانید و [[رازی]] را با او در میان گذاشت، فاطمه گریان شد. من به فاطمه گفتم: شگفتا! رسول خدا{{صل}} تنها با تو سخن گفت و تو گریه می‌کنی؟ سپس پیامبر مطالب دیگری به او فرمود و [[زهرا]] خندید، با خود گفتم: تا امروز، [[شادی]] و اندوهی این‌گونه به هم نزدیک، ندیده بودم! ماجرا را از فاطمه پرسیدم، او گفت: من [[راز]] رسول خدا را فاش نمی‌سازم. مدتی پس از [[رحلت پیامبر]] قضیه را از او جویا شدم، وی گفت: پدرم با من رازی در میان گذاشت و فرمود: [[جبرئیل]] هر سال [[قرآن]] را یک‌بار بر من عرضه می‌کرد ولی امسال دوبار عرضه نموده و این عمل بیانگر این است که [[زمان]] رحلتم فرارسیده، سپس به من فرمود: تو از [[اهل بیت]] من نخستین کسی هستی که به من می‌پیوندی و من [[بهترین]] کسی هستم که به دیدارم می‌آیی، آیا بدین [[خرسند]] نیستی که [[بانوی بانوان]] بهشتی باشی؟ و من با شنیدن این سخن خندیدم<ref>مسند احمد، ج۶، ص۲۸۲.</ref>.
[[بخاری]] و مسلم در [[صحاح]] خود از [[عایشه]] نقل کرده‌اند که گفت: [[فاطمه]] {{س}} نزد [[رسول خدا]] {{صل}} آمد، راه رفتنش [[شبیه]] [[پیامبر]] بود، [[رسول اکرم]] {{صل}} فرمود: دخترم! خوش‌آمدی. سپس او را سمت راست یا چپ خود نشانید و رازی را با او در میان گذاشت، فاطمه گریان شد. من به فاطمه گفتم: شگفتا! رسول خدا {{صل}} تنها با تو سخن گفت و تو گریه می‌کنی؟ سپس پیامبر مطالب دیگری به او فرمود و [[زهرا]] خندید، با خود گفتم: تا امروز، [[شادی]] و اندوهی این‌گونه به هم نزدیک، ندیده بودم! ماجرا را از فاطمه پرسیدم، او گفت: من [[راز]] رسول خدا را فاش نمی‌سازم. مدتی پس از [[رحلت پیامبر]] قضیه را از او جویا شدم، وی گفت: پدرم با من رازی در میان گذاشت و فرمود: [[جبرئیل]] هر سال [[قرآن]] را یک‌بار بر من عرضه می‌کرد ولی امسال دوبار عرضه نموده و این عمل بیانگر این است که [[زمان]] رحلتم فرارسیده، سپس به من فرمود: تو از [[اهل بیت]] من نخستین کسی هستی که به من می‌پیوندی و من [[بهترین]] کسی هستم که به دیدارم می‌آیی، آیا بدین [[خرسند]] نیستی که [[بانوی بانوان]] بهشتی باشی؟ و من با شنیدن این سخن خندیدم<ref>مسند احمد، ج۶، ص۲۸۲.</ref>.


[[امام]] [[موسی بن جعفر]]{{ع}} از [[پدر]] بزرگوارش، [[روایت]] کرده که فرمود:
[[امام]] [[موسی بن جعفر]] {{ع}} از [[پدر]] بزرگوارش، [[روایت]] کرده که فرمود: با فرارسیدن شبی که فردایش رسول خدا {{صل}} [[رحلت]] فرمود، پیامبر، علی و فاطمه و [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} را خواست و فرمود: فاطمه [[جان]]! و سپس او را به خود نزدیک ساخت و پاسی از شب با او راز گفت، سخن رسول خدا {{صل}} که به طول انجامید، علی {{ع}} به اتفاق حسن و حسین از [[منزل]] خارج شده و کنار در ایستادند و [[مردم]] پشت در قرار داشتند و [[همسران پیامبر]] نیز نظاره‌گر علی و فرزندانش بودند.
با فرارسیدن شبی که فردایش رسول خدا{{صل}} [[رحلت]] فرمود، پیامبر، علی و فاطمه و [[حسن]] و [[حسین]]{{عم}} را خواست و فرمود: فاطمه [[جان]]! و سپس او را به خود نزدیک ساخت و پاسی از شب با او راز گفت، سخن رسول خدا{{صل}} که به طول انجامید، علی{{ع}} به اتفاق حسن و حسین از [[منزل]] خارج شده و کنار در ایستادند و [[مردم]] پشت در قرار داشتند و [[همسران پیامبر]] نیز نظاره‌گر علی و فرزندانش بودند.


[[عایشه]] رو به علی{{ع}} کرد و گفت: چه چیز سبب شد که [[پیامبر]] تو را از [[خانه]] بیرون کرد و تا این وقت شب [[نهان]] از تو، با دخترش [[خلوت]] کرده است؟
[[عایشه]] رو به علی {{ع}} کرد و گفت: چه چیز سبب شد که [[پیامبر]] تو را از [[خانه]] بیرون کرد و تا این وقت شب [[نهان]] از تو، با دخترش [[خلوت]] کرده است؟ علی {{ع}} در پاسخ فرمود: من به خوبی می‌دانم آن‌چه را [[رسول خدا]] {{صل}} در خلوت به [[زهرا]] فرمود و [[فاطمه]] آن را از [[رسول اکرم]] خواستار بود، مربوط به تو و پدرت و رفقایش می‌باشد، عایشه نتوانست یک کلمه در پاسخ علی {{ع}} سخن بگوید.
علی{{ع}} در پاسخ فرمود: من به خوبی می‌دانم آن‌چه را [[رسول خدا]]{{صل}} در خلوت به [[زهرا]] فرمود و [[فاطمه]] آن را از [[رسول اکرم]] خواستار بود، مربوط به تو و پدرت و رفقایش می‌باشد، عایشه نتوانست یک کلمه در پاسخ علی{{ع}} سخن بگوید.


علی{{ع}} می‌فرماید:
علی {{ع}} می‌فرماید: دیری نپایید که فاطمه مرا صدا زد، فوری [[خدمت]] رسول خدا {{صل}} رسیدم دیدم آخرین لحظات [[عمر]] شریفش فرارسیده، پیامبر به من فرمود: علی [[جان]]! چرا [[گریه]] می‌کنی؟ اکنون [[زمان]] گریه شما نیست، اینک هنگام جدایی من و تو فرارسیده، [[برادر]]! تو را به [[خدا]] می‌سپارم، [[خدای متعال]] پیشگاه و جوار خود را برایم [[انتخاب]] کرده، گریه و [[غم]] و [[حزن]] و اندوهم بر تو و فاطمه است که پس از من حرمتش را می‌شکنند، همه مردم بر [[جور]] و [[ستم]] در مورد شما با یکدیگر همدست شده‌اند. شما را به خدا می‌سپارم و امانتی را نزدتان باقی می‌نهم، به فاطمه دخترم سفارشاتی کرده‌ام و به او [[فرمان]] داده‌ام آنها را برای تو بازگو کند، آن سفارشات را انجام ده و فاطمه‌ام در [[راستگویی]] سرآمد است، آن سفارشات را برایت باز خواهد گفت.
دیری نپایید که فاطمه مرا صدا زد، فوری [[خدمت]] رسول خدا{{صل}} رسیدم دیدم آخرین لحظات [[عمر]] شریفش فرارسیده، پیامبر به من فرمود: علی [[جان]]! چرا [[گریه]] می‌کنی؟ اکنون [[زمان]] گریه شما نیست، اینک هنگام جدایی من و تو فرارسیده، [[برادر]]! تو را به [[خدا]] می‌سپارم، [[خدای متعال]] پیشگاه و جوار خود را برایم [[انتخاب]] کرده، گریه و [[غم]] و [[حزن]] و اندوهم بر تو و فاطمه است که پس از من حرمتش را می‌شکنند، همه مردم بر [[جور]] و [[ستم]] در مورد شما با یکدیگر همدست شده‌اند. شما را به خدا می‌سپارم و امانتی را نزدتان باقی می‌نهم، به فاطمه دخترم سفارشاتی کرده‌ام و به او [[فرمان]] داده‌ام آنها را برای تو بازگو کند، آن سفارشات را انجام ده و فاطمه‌ام در [[راستگویی]] سرآمد است، آن سفارشات را برایت باز خواهد گفت.


[[پیامبر اکرم]]{{صل}} آن‌گاه فاطمه را در آغوش گرفت و سرش را بوسه زد و فرمود:
[[پیامبر اکرم]] {{صل}} آن‌گاه فاطمه را در آغوش گرفت و سرش را بوسه زد و فرمود: {{متن حدیث|فِدَاكِ أَبُوكِ يَا فَاطِمَةُ}}؛ فاطمه جان! پدرت بقربانت. صدای فاطمه به گریه بلند شد، مجدّدا [[حضرت]] او را در آغوش کشید و فرمود: {{متن حدیث|أَمَا وَ اللَّهِ لَيَنْتَقِمَنَّ اللَّهُ رَبِّي وَ لَيَغْضَبَنَّ لِغَضَبِكِ فَالْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ لِلظَّالِمِينَ ثُمَّ بَكَى رَسُولُ اللَّهِ {{صل}}}}؛ به خدا [[سوگند]]! پروردگارم از دشمنانت قطعا [[انتقام]] خواهد گرفت و با [[خشم]] تو [[خشمگین]] می‌شود، وای بر کسانی که بر تو [[ستم]] روا می‌دارند و سپس [[رسول خدا]] {{صل}} خود، گریان شد.
{{متن حدیث|فِدَاكِ أَبُوكِ يَا فَاطِمَةُ}}؛
فاطمه جان! پدرت بقربانت.
صدای فاطمه به گریه بلند شد، مجدّدا [[حضرت]] او را در آغوش کشید و فرمود:
{{متن حدیث|أَمَا وَ اللَّهِ لَيَنْتَقِمَنَّ اللَّهُ رَبِّي وَ لَيَغْضَبَنَّ لِغَضَبِكِ فَالْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ لِلظَّالِمِينَ ثُمَّ بَكَى رَسُولُ اللَّهِ{{صل}}}}؛
به خدا [[سوگند]]! پروردگارم از دشمنانت قطعا [[انتقام]] خواهد گرفت و با [[خشم]] تو [[خشمگین]] می‌شود، وای بر کسانی که بر تو [[ستم]] روا می‌دارند و سپس [[رسول خدا]]{{صل}} خود، گریان شد.


علی{{ع}} فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]! آن‌گاه که رسول خدا{{صل}} به [[گریه]] افتاد و از چشمان مبارکش [[باران]] [[اشک]] بارید و [[محاسن]] [[مبارک]] و روپوش روی بدنش را‌تر کرد، [[تصور]] کردم قطعه‌ای از بدنم جدا شده است، در همان حال [[زهرا]] در کنار [[پدر]] نشسته بود و از او جدا نمی‌شد و سر مبارک [[پیامبر]] در آغوش من قرار داشت و به من تکیه داده بود و [[حسن]] و [[حسین]] از راه رسیده و صدا به گریه و [[شیون]] بلند کردند.
علی {{ع}} فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]! آن‌گاه که رسول خدا {{صل}} به [[گریه]] افتاد و از چشمان مبارکش [[باران]] [[اشک]] بارید و [[محاسن]] [[مبارک]] و روپوش روی بدنش را‌تر کرد، [[تصور]] کردم قطعه‌ای از بدنم جدا شده است، در همان حال [[زهرا]] در کنار [[پدر]] نشسته بود و از او جدا نمی‌شد و سر مبارک [[پیامبر]] در آغوش من قرار داشت و به من تکیه داده بود و [[حسن]] و [[حسین]] از راه رسیده و صدا به گریه و [[شیون]] بلند کردند.


[[امام علی]]{{ع}} فرمود: اگر بگویم [[جبرئیل]] در آن لحظه در آن [[خانه]] بود، گزاف نگفته‌ام زیرا من صدای گریه ناآشنایی را می‌شنیدم و بی‌تردید می‌دانم صدای [[فرشتگان]] بود؛ زیرا جبرئیل در چنین لحظاتی هیچ‌گاه از رسول خدا{{صل}} جدا نمی‌شود، من در آن [[روز]] چنان گریه‌ای از [[فاطمه]] دیدم که به گمانم [[آسمان‌ها]] و [[زمین]] به حالش گریستند.
[[امام علی]] {{ع}} فرمود: اگر بگویم [[جبرئیل]] در آن لحظه در آن [[خانه]] بود، گزاف نگفته‌ام زیرا من صدای گریه ناآشنایی را می‌شنیدم و بی‌تردید می‌دانم صدای [[فرشتگان]] بود؛ زیرا جبرئیل در چنین لحظاتی هیچ‌گاه از رسول خدا {{صل}} جدا نمی‌شود، من در آن [[روز]] چنان گریه‌ای از [[فاطمه]] دیدم که به گمانم [[آسمان‌ها]] و [[زمین]] به حالش گریستند.


سپس پیامبر{{صل}} رو به فاطمه کرد و فرمود<ref>بحارالانوار، ج۲۲، ص۴۹۰، بخش اخیر این حدیث را در صحیح بخاری، کتاب الفتن، احادیث ۱- ۵ ببینید.</ref>: دخترم! خدا [[جانشین]] من بر شماست و او [[بهترین]] جانشین است، سوگند به کسی که مرا به [[حق]] [[مبعوث]] گرداند، [[عرش الهی]] و فرشتگان پیرامون [[عرش]] و آسمان‌ها و زمین و آفریده‌های موجود در آنها، با گریه تو، به گریه درآمدند، فاطمه [[جان]]! به خدایی که مرا به حق برانگیخت، تا من وارد [[بهشت]] نشوم، ورود خلایق به بهشت [[حرام]] است، و تو پس از من نخستین فردی هستی که با [[پوشش]]، آراسته و مزّین وارد بهشت خواهی شد.
سپس پیامبر {{صل}} رو به فاطمه کرد و فرمود<ref>بحارالانوار، ج۲۲، ص۴۹۰، بخش اخیر این حدیث را در صحیح بخاری، کتاب الفتن، احادیث ۱- ۵ ببینید.</ref>: دخترم! خدا [[جانشین]] من بر شماست و او [[بهترین]] جانشین است، سوگند به کسی که مرا به [[حق]] [[مبعوث]] گرداند، [[عرش الهی]] و فرشتگان پیرامون [[عرش]] و آسمان‌ها و زمین و آفریده‌های موجود در آنها، با گریه تو، به گریه درآمدند، فاطمه [[جان]]! به خدایی که مرا به حق برانگیخت، تا من وارد [[بهشت]] نشوم، ورود خلایق به بهشت [[حرام]] است، و تو پس از من نخستین فردی هستی که با [[پوشش]]، آراسته و مزّین وارد بهشت خواهی شد.


فاطمه جان! چنین مقامی بر تو تهنیت باد! سوگند به آن‌کس که مرا به حق مبعوث به [[رسالت]] کرد، در آن روز [[دوزخ]] چنان دمی برمی‌آورد که همه [[فرشتگان مقرّب]] و [[پیامبران مرسل]] از [[بیم]] آن، از هوش می‌روند، در آن لحظات به دوزخ [[اعلان]] می‌شود: ای دوزخ! [[خداوند]] [[جبّار]] به تو دستور می‌دهد به عزّتم [[سوگند]]! سکون و [[آرامش]] یاب تا [[فاطمه]] دخت محمد{{صل}} عبور کند و وارد [[بهشت]] گردد... به خدایی که مرا به [[حق]] به [[رسالت]] برگزید، [[حسن]] و [[حسین]] نیز وارد بهشت خواهند شد، حسن سمت راست و حسین سمت چپ تو قرار دارد، پرتو نورت از برجسته‌ترین [[جایگاه بهشت]] در پیشگاه [[خدای متعال]] همه جا را روشن می‌سازد، و [[پرچم]] محمد در دست [[علی بن ابی طالب]] قرار دارد، به خدایی که مرا به حق برانگیخته، خود شخصا با دشمنانت به [[ستیزه]] خواهم پرداخت، آنان که حق تو را [[غصب]] کرده و دست از [[محبّت]] تو برداشتند و بر من [[دروغ]] بستند پشیمان خواهند شد و در [[قیامت]] به سرعت از نزدم پنهان می‌شوند، عرضه می‌دارم: خدایا! امّتم، امّتم کجا رفتند؟ ندا می‌رسد که: آنان پس از تو سنّتت را دستخوش [[تغییر]] و تبدیل ساختند و سزاوار [[آتش دوزخ]] گردیدند.
فاطمه جان! چنین مقامی بر تو تهنیت باد! سوگند به آن‌کس که مرا به حق مبعوث به [[رسالت]] کرد، در آن روز [[دوزخ]] چنان دمی برمی‌آورد که همه [[فرشتگان مقرّب]] و [[پیامبران مرسل]] از [[بیم]] آن، از هوش می‌روند، در آن لحظات به دوزخ [[اعلان]] می‌شود: ای دوزخ! [[خداوند]] [[جبّار]] به تو دستور می‌دهد به عزّتم [[سوگند]]! سکون و [[آرامش]] یاب تا [[فاطمه]] دخت محمد {{صل}} عبور کند و وارد [[بهشت]] گردد... به خدایی که مرا به [[حق]] به [[رسالت]] برگزید، [[حسن]] و [[حسین]] نیز وارد بهشت خواهند شد، حسن سمت راست و حسین سمت چپ تو قرار دارد، پرتو نورت از برجسته‌ترین [[جایگاه بهشت]] در پیشگاه [[خدای متعال]] همه جا را روشن می‌سازد، و [[پرچم]] محمد در دست [[علی بن ابی طالب]] قرار دارد، به خدایی که مرا به حق برانگیخته، خود شخصا با دشمنانت به [[ستیزه]] خواهم پرداخت، آنان که حق تو را [[غصب]] کرده و دست از [[محبّت]] تو برداشتند و بر من [[دروغ]] بستند پشیمان خواهند شد و در [[قیامت]] به سرعت از نزدم پنهان می‌شوند، عرضه می‌دارم: خدایا! امّتم، امّتم کجا رفتند؟ ندا می‌رسد که: آنان پس از تو سنّتت را دستخوش [[تغییر]] و تبدیل ساختند و سزاوار [[آتش دوزخ]] گردیدند.
سخن از مراحل سه‌گانه [[زندگی]] زهرای [[مرضیه]]{{س}} در اینجا به پایان می‌رسد و مرحله چهارم زندگی آن مخدّره با [[وفات]] [[پدر]] ارجمندش [[رسول اکرم]]{{صل}} آغاز و به [[شهادت]] آن بانوی بزرگ پایان می‌پذیرد.
سخن از مراحل سه‌گانه [[زندگی]] [[زهرای مرضیه]] {{س}} در اینجا به پایان می‌رسد و مرحله چهارم زندگی آن مخدّره با [[وفات]] [[پدر]] ارجمندش [[رسول اکرم]] {{صل}} آغاز و به [[شهادت]] آن بانوی بزرگ پایان می‌پذیرد.


از آنجا که این مرحله - با وجود اختصار - به بیان مقطع معینی از زندگی زهرای [[اطهر]]{{س}} می‌پردازد، آن را در قسمتی ویژه و طی چند بخش یادآور خواهیم شد.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۱۳۹.</ref>.
از آنجا که این مرحله - با وجود اختصار - به بیان مقطع معینی از زندگی زهرای [[اطهر]] {{س}} می‌پردازد، آن را در قسمتی ویژه و طی چند بخش یادآور خواهیم شد<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۱۳۹.</ref>.


== جستارهای وابسته ==
== منابع ==
 
==منابع==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:151917.jpg|22px]] [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|'''پیشوایان هدایت ج۳''']]
# [[پرونده:151917.jpg|22px]] [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|'''پیشوایان هدایت ج۳''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:حجة الوداع]]
[[رده:تاریخ پیامبر خاتم]]
[[رده:مدخل]]
[[رده:حج]]
۷۳٬۰۹۴

ویرایش