بدون خلاصۀ ویرایش
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۱۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = ولایت تکوینی | | موضوع مرتبط = ولایت تکوینی | ||
| عنوان مدخل = | | عنوان مدخل = ولایت تکوینی | ||
| مداخل مرتبط = [[ولایت تکوینی در قرآن]] - [[ولایت تکوینی در کلام اسلامی]] | | مداخل مرتبط = [[ولایت تکوینی در لغت]] - [[ولایت تکوینی در قرآن]] - [[ولایت تکوینی در حدیث]] - [[ولایت تکوینی در کلام اسلامی]] | ||
| پرسش مرتبط = | | پرسش مرتبط = | ||
}} | }} | ||
==شواهد قرآنی ولایت تکوینی اولیا== | |||
با مراجعه به قرآن، میتوان شواهدی بر ولایت تکوینی [[اولیا]] اقامه نمود: | |||
۱. [[خداوند متعال]] از قول [[حضرت یوسف]]{{ع}} خطاب به برادرانش نقل میکند: | |||
{{متن قرآن|اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ}}<ref>«این پیراهن مرا ببرید و آن را بر چهره پدرم بیفکنید تا بینا شود، و همه خاندانتان را نزد من آورید» سوره یوسف، آیه ۹۳.</ref>. | |||
در [[آیه]] دیگر میفرماید: | |||
{{متن قرآن|فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ}}<ref>«چون مژدهرسان آمد، آن (پیراهن) را بر رخسار وی افکند و او بینا گشت، گفت: آیا به شما نگفته بودم که من از خداوند چیزی میدانم که شما نمیدانید؟» سوره یوسف، آیه ۹۶.</ref>. | |||
از این آیه استفاده میشود، [[اراده]] و خواست و [[قدرت روحی]] [[حضرت یوسف]]{{ع}} در بازگرداندن [[بینایی]] [[پدر]] خویش، مؤثر بوده است. | |||
۲. [[خداوند متعال]] میفرماید: | |||
{{متن قرآن|وَإِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَاشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ}}<ref>«و (یاد کنید) آنگاه را که موسی برای مردم خود در پی آب بود و گفتیم: با چوبهدست خود به سنگ فرو کوب آنگاه دوازده چشمه از آن فرا جوشید؛ (چنانکه) هر دستهای از مردم آبشخور خویش را باز میشناخت؛ از روزی خداوند بخورید و بنوشید و در زمین تبهکارانه آشوب نورزید» سوره بقره، آیه ۶۰.</ref>. | |||
٣. میدانیم که [[حضرت سلیمان]]{{ع}}، [[ملکه سبا]] را احضار نمود؛ ولی پیش از آنکه وی به حضور [[سلیمان]]{{ع}} برسد، سلیمان{{ع}} در مجلس خود به حاضران فرمود: | |||
{{متن قرآن|قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ}}<ref>«(سلیمان) گفت: ای سرکردگان! کدام یک از شما پیش از آنکه (آنان) گردن نهاده نزد من آیند اورنگ آن زن را پیش من میآورد؟» سوره نمل، آیه ۳۸.</ref>. | |||
یک نفر از حاضران در مجلس گفت: قبل از آنکه تو از جای خود برخیزی، من آن را میآورم و من بر این کار توانا و امینم. | |||
فرد دیگری به نام «[[آصف بن برخیا]]» اعلام کرد که در یک چشم به هم زدن میتواند آن را بیاورد، چنان که [[خداوند]] میفرماید: | |||
{{متن قرآن|قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ}}<ref>«آن که دانشی از کتاب (آسمانی) با خویش داشت گفت: من پیش از آنکه چشم بر هم زنی آن را برایت میآورم و چون (سلیمان) آن (اورنگ) را نزد خود پای برجا دید گفت: این از بخشش (های) پروردگار من است تا بیازمایدم که سپاس میگزارم یا ناسپاسی میکنم و هر که سپاس گزارد تنها به سود خویش گزارده است و هر که ناسپاسی کند بیگمان پروردگار من بینیازی ارجمند است» سوره نمل، آیه ۴۰.</ref>. | |||
۴. [[قرآن مجید]] بعضی کارهای فوقالعاده را به [[حضرت مسیح]]{{ع}} نسبت میدهد و این را میرساند که همه آن [[کارها]] از نیروی [[باطنی]] و [[اراده]] [[خلاق]] او سرچشمه میگرفت، چنان که میفرماید: | |||
{{متن قرآن|أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ}}<ref>«من برای شما از گل، (انداموارهای) به گونه پرنده میسازم و در آن میدمم، به اذن خداوند پرندهای خواهد شد و به اذن خداوند نابینای مادرزاد و پیس را شفا خواهم داد و به اذن خداوند مردگان را زنده خواهم کرد و شما را از آنچه میخورید یا در خانه میانبارید آگاه خواهم ساخت، این نشانهای برای شماست اگر مؤمن باشید» سوره آل عمران، آیه ۴۹.</ref>. | |||
۵. [[قرآن کریم]] در مورد یکی از [[معجزات]] و تصرفات [[تکوینی]] [[حضرت محمد]]{{صل}} میفرماید: | |||
{{متن قرآن|اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ * وَإِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ}}<ref>«رستخیز بسی نزدیک شد و ماه از میان شکافت * و چون معجزهای ببینند روی میگردانند و میگویند: جادویی همیشگی است» سوره قمر، آیه ۱-۲.</ref>. | |||
[[طبرسی]] در بیان [[شأن نزول آیات]] فوق، از [[ابن عباس]] نقل کرده که گفت: | |||
{{متن حدیث|اجْتَمَعَ الْمُشْرِكُونَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} فَقَالُوا إِنْ كُنْتَ صَادِقاً فَشُقَّ لَنَا الْقَمَرَ فِرْقَتَيْنِ فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} إِنْ فَعَلْتُ تُؤْمِنُونَ قَالُوا نَعَمْ وَ كَانَتْ لَيْلَةُ بَدْرٍ فَسَأَلَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} رَبَّهُ أَنْ يُعْطِيَهُ مَا قَالُوا فَانْشَقَّ الْقَمَرُ فِرْقَتَيْنِ}}<ref>طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۹، ص۲۸۱-۲۸۲.</ref>. | |||
روزی [[مشرکان]] نزد [[پیامبر]]{{صل}} جمع شده و به او گفتند: اگر در ادعای خود [[راستگویی]]، ماه را برای ما دو نیم کن. [[رسول خدا]]{{صل}} به آنان فرمود: آیا اگر این کار را انجام دهم، [[ایمان]] میآورید؟ گفتند: آری. پیامبر{{صل}} از [[خدا]] درخواست کرد تا خواستهشان را به او عطا کند، سپس ماه به دو نیم شد. | |||
[[حق]] این است که [[معجزه]]، فعل [[ولی خدا]] است که به [[اذن]] و [[مشیت خداوند]] انجام میگیرد؛ بنابراین، مقصود از {{متن قرآن|وَانْشَقَّ الْقَمَرُ}}<ref>«رستخیز بسی نزدیک شد و ماه از میان شکافت» سوره قمر، آیه ۱.</ref> در [[آیه]] نخست، معجزه و [[تصرف تکوینی]] [[پیامبر]]{{صل}} در انشقاق (دو نیم شدن) ماه است. شاید چنین پنداریم که انشقاق ماه در این [[آیات]]، به دو نیم شدن آن در [[روز رستاخیز]] اشاره دارد؛ ولی قراینی وجود دارد که برداشت اول را [[تأیید]] میکند: | |||
#عبارت {{متن قرآن|وَإِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا}} حاکی از آن است که در اینجا مقصود از آیه، [[آیات قرآنی]] نیست، بلکه مقصود از آن معجزه است؛ زیرا [[قرآن]] از [[معجزات]] [[پیامبران]] با الفاظی همچون: «آیه» و «[[بینه]]» یاد میکند. مناسب بود که در شکل اول، به جای فعل دیدن {{متن قرآن|يَرَوْا}} از افعالی همچون: شنیدن یا [[نزول]] استفاده شود؛ مثلاً گفته میشد: {{عربی|و إن سمعوا}} یا {{عربی|و إن نزلت آیة}}؛ بنابراین مقصود از آیه، [[اعجاز پیامبر]]{{صل}} و انشقاق ماه است. | |||
#عبارت {{متن قرآن|وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ}} نیز، قرینهای بر این معناست که سخن در این آیات، راجع به معجزه پیامبر{{صل}} است، نه انشقاق ماه در [[رستاخیز]]؛ زیرا در [[روز قیامت]] که پهنه ظهور تمام [[حقایق]] است، کسی سخن باطلی بر زبان نمیراند، در حالی که [[سحر]] خواندن [[آیات الهی]] سخن باطلی است. | |||
حاصل آنکه با توجه به قراین یاد شده از یک سو و [[شأن نزول آیات]] از سوی دیگر، آیات نخستین [[سوره قمر]] به یکی از معجزات و تصرفات [[تکوینی]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} که دو نیم کردن ماه و ناشی از [[ولایت تکوینی]] او است، اشاره دارد.<ref>[[علی اصغر رضوانی|رضوانی، علی اصغر]]، [[دانشنامه علمی کلمات امام حسین ج۱ (کتاب)|دانشنامه علمی کلمات امام حسین]]، ج۱، ص ۲۸۴.</ref> | |||
== مقدمه == | == مقدمه == | ||
خط ۷۳: | خط ۱۰۵: | ||
* [[علامه طباطبائی]] تأکید میکند حقّالتقوی چیزی نیست که همه افراد بتوانند آن را به دست آورند، زیرا ریشه در [[باطن]] و [[ضمیر انسان]] دارد. و در این مسیر [[باطنی]]، مواقف و معاهدی بس دشوار و خطرهایی [[ناپیدا]] هست، که جز افراد دانشمند، پی به آن مواقف نمیبرند<ref> المیزان، ج۳، ص۳۶۷.</ref>. | * [[علامه طباطبائی]] تأکید میکند حقّالتقوی چیزی نیست که همه افراد بتوانند آن را به دست آورند، زیرا ریشه در [[باطن]] و [[ضمیر انسان]] دارد. و در این مسیر [[باطنی]]، مواقف و معاهدی بس دشوار و خطرهایی [[ناپیدا]] هست، که جز افراد دانشمند، پی به آن مواقف نمیبرند<ref> المیزان، ج۳، ص۳۶۷.</ref>. | ||
* البته راه رسیدن به این مرحله از [[ولایت]]، از نظر [[علامه طباطبائی]] [[معرفت نفس]] است؛ تا [[انسان]] نفس خویش را نشناسد نمیتواند بر آن چیره شود. درجات [[انسانها]] از نظر استعداد متفاوت است، به همین سبب، [[طهارت]] نفس در آنها نیز مختلف است. | * البته راه رسیدن به این مرحله از [[ولایت]]، از نظر [[علامه طباطبائی]] [[معرفت نفس]] است؛ تا [[انسان]] نفس خویش را نشناسد نمیتواند بر آن چیره شود. درجات [[انسانها]] از نظر استعداد متفاوت است، به همین سبب، [[طهارت]] نفس در آنها نیز مختلف است. | ||
* [[علامه طباطبائی]]، [[هدف از خلقت انسان]] را [[تشریع دین]] و سپس [[تطهیر]] [[الهی]] معرفی کرده و یاد آورده است که همه افراد [[انسان]] به این کمال نمیرسند: نقطه نهایی [[هدف از خلقت]] [[انسانها]] همان [[تشریع دین]]، و به دنبالش [[تطهیر]] [[الهی]] است. و این [[کمال انسانی]] مانند سایر [[کمالات]] که [[خدا]] و [[عقل]] به سوی آن [[دعوت]] میکنند چیزی نیست که تمامی افراد به آن برسند، و جز افرادی مخصوص به آن دست نمییابند هرچند که از همه [[بشر]] [[دعوت]] شده تا به سوی آن حرکت کنند. پس [[تربیت]] یافتن به [[تربیت دینی]] تنها در افرادی مخصوص به نتیجه میرسد، و آنان را به [[درجه]] کامل از [[طهارت]] نفس میرساند، و مابقی را به بعضی از آن درجات میرساند که البته برحسب [[اختلاف مردم]] در استعداد، آن درجات نیز مختلف است. مسئله [[طهارت]] نفس، عیناً مانند داشتن [[تقوا]] در مرحله عمل است، که [[خدای تعالی]] تمامی افراد [[بشر]] را به آن [[دعوت]] کرده، و فرموده: {{متن قرآن|اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ}}<ref>«از خداوند چنان که سزاوار پروا از اوست پروا کنید» سوره آل عمران، آیه ۱۰۲.</ref> و | * [[علامه طباطبائی]]، [[هدف از خلقت انسان]] را [[تشریع دین]] و سپس [[تطهیر]] [[الهی]] معرفی کرده و یاد آورده است که همه افراد [[انسان]] به این کمال نمیرسند: نقطه نهایی [[هدف از خلقت]] [[انسانها]] همان [[تشریع دین]]، و به دنبالش [[تطهیر]] [[الهی]] است. و این [[کمال انسانی]] مانند سایر [[کمالات]] که [[خدا]] و [[عقل]] به سوی آن [[دعوت]] میکنند چیزی نیست که تمامی افراد به آن برسند، و جز افرادی مخصوص به آن دست نمییابند هرچند که از همه [[بشر]] [[دعوت]] شده تا به سوی آن حرکت کنند. پس [[تربیت]] یافتن به [[تربیت دینی]] تنها در افرادی مخصوص به نتیجه میرسد، و آنان را به [[درجه]] کامل از [[طهارت]] نفس میرساند، و مابقی را به بعضی از آن درجات میرساند که البته برحسب [[اختلاف مردم]] در استعداد، آن درجات نیز مختلف است. مسئله [[طهارت]] نفس، عیناً مانند داشتن [[تقوا]] در مرحله عمل است، که [[خدای تعالی]] تمامی افراد [[بشر]] را به آن [[دعوت]] کرده، و فرموده: {{متن قرآن|اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ}}<ref>«از خداوند چنان که سزاوار پروا از اوست پروا کنید» سوره آل عمران، آیه ۱۰۲.</ref> و لکن [[حقّ]] [[تقوا]] که همان کمال آن و نهایت درجۀ آن است، جز در افرادی معدود حاصل نمیشود، و آنچه در مابقی [[مردم]] حاصل میشود درجات پایینتر از آن حد است، (الأمثل فالأمثل)، همه اینها به [[دلیل]] اختلافی است که [[مردم]] در [[فهم]] و [[طبیعت]] خود دارند<ref>المیزان، ج۳، ص۵۸.</ref>. | ||
* [[قرآن]] قاطعانه اعلام میدارد که تنها راه رسیدن [[انسانها]] به این [[هدف]] این است که [[نفس انسان]] را به [[انسان]] بشناسانند، و به این منظور او را در [[علم]] و [[عمل]] [[تربیت]] کنند. | * [[قرآن]] قاطعانه اعلام میدارد که تنها راه رسیدن [[انسانها]] به این [[هدف]] این است که [[نفس انسان]] را به [[انسان]] بشناسانند، و به این منظور او را در [[علم]] و [[عمل]] [[تربیت]] کنند. | ||
* در [[ناحیه]] [[علم]]، به این قِسم که حقایق مربوط به او را از مبدأ گرفته تا [[معاد]] به او [[تعلیم]] دهند، تا حقایق عالم، و هم نفس خود را، که مرتبط با حقایق و واقعیات عالَم است بشناسد و در این صورت شناختی [[حقیقی]] از نفس خود مییابد. و اما در [[ناحیه]] عمل، به این قسم که [[قوانین]] [[صالح]] [[اجتماعی]] را بر او [[تحمیل]] کنند تا [[شئون]] [[زندگی]] اجتماعیاش [[صالح]] گردد، و [[مفاسد]] [[زندگی اجتماعی]]، او را از برخورداری از [[علم]] و [[عرفان]] باز ندارد. و بعد از [[تحمیل]] آن [[قوانین]] یک سری [[تکالیف عبادی]] بر او [[تحمیل]] کنند، که بر اثر تکرار و مواظبت بر عمل به آن، نفسش و سویدای دلش متوجه [[مبدأ و معاد]] شود، و به عالم معنا و [[طهارت]] نزدیک و مشرّف گردد، و از [[آلودگی]] به مادیات و پلیدیهای آن [[پاک]] شود<ref> المیزان، ج۳، ص۵۸.</ref>. | * در [[ناحیه]] [[علم]]، به این قِسم که حقایق مربوط به او را از مبدأ گرفته تا [[معاد]] به او [[تعلیم]] دهند، تا حقایق عالم، و هم نفس خود را، که مرتبط با حقایق و واقعیات عالَم است بشناسد و در این صورت شناختی [[حقیقی]] از نفس خود مییابد. و اما در [[ناحیه]] عمل، به این قسم که [[قوانین]] [[صالح]] [[اجتماعی]] را بر او [[تحمیل]] کنند تا [[شئون]] [[زندگی]] اجتماعیاش [[صالح]] گردد، و [[مفاسد]] [[زندگی اجتماعی]]، او را از برخورداری از [[علم]] و [[عرفان]] باز ندارد. و بعد از [[تحمیل]] آن [[قوانین]] یک سری [[تکالیف عبادی]] بر او [[تحمیل]] کنند، که بر اثر تکرار و مواظبت بر عمل به آن، نفسش و سویدای دلش متوجه [[مبدأ و معاد]] شود، و به عالم معنا و [[طهارت]] نزدیک و مشرّف گردد، و از [[آلودگی]] به مادیات و پلیدیهای آن [[پاک]] شود<ref> المیزان، ج۳، ص۵۸.</ref>. | ||
خط ۸۳: | خط ۱۱۵: | ||
=== [[چیرگی]] بر [[خیالپردازی]] === | === [[چیرگی]] بر [[خیالپردازی]] === | ||
* نفس [[آدمی]] دارای مراتب گوناگونی است که به وسیله آنها [[کسب علم]] مینماید، از جمله مراتب نازله نفس، که صُوَر دریافتی توسط حواس پنجگانه را پردازش کرده و در آنها دخل و [[تصرف]] میکند [[قوه]] متخیله میباشد، به تعبیر | * نفس [[آدمی]] دارای مراتب گوناگونی است که به وسیله آنها [[کسب علم]] مینماید، از جمله مراتب نازله نفس، که صُوَر دریافتی توسط حواس پنجگانه را پردازش کرده و در آنها دخل و [[تصرف]] میکند [[قوه]] متخیله میباشد، به تعبیر حضرت امام، "طائر [[خیال]]"، مرغی است که بسیار پر جنب و [[جوش]] است و در هر آنی خود را از شاخهای از درخت آویزان میکند؛ و همین موجب بسیاری از بدبختیها میشود؛ زیرا [[خیال]] یکی از دستآویزهای [[شیطان]] است که [[انسان]] را به واسطه آن بیچاره کرده، به [[شقاوت]] [[دعوت]] میکند<ref>امام خمینی، شرح چهل حدیث، ص۱۷، ح۱.</ref>. | ||
* به موجب قوۀ متخیله است که [[ذهن]] [[آدمی]] هر لحظه از موضوعی متوجه موضوع دیگر میشود و به اصطلاح، تداعی معانی و [[تسلسل]] خواطر صورت میگیرد. این قوّه در [[اختیار]] ما نیست، بلکه ما در [[اختیار]] این قوۀ عجیب هستیم، و لذا هرچه بخواهیم [[ذهن]] خود را در یک موضوع معیّن متمرکز کنیم که متوجه چیز دیگر نشود برای ما میسر نیست. بیاختیار قوۀ متخیله ما را به اینسو و آنسو میکشاند؛ مثلاً هر چه میخواهیم [[نماز]] [[حضور قلب]] داشته باشیم، نمیتوانیم! یک وقت متوجه میشویم که [[نماز]] به پایان رسیده است و این [[شاگرد]] در سراسر این مدت [[غایب]] بوده است<ref>مرتضی مطهری، ولاءها و ولایتها، ص۱۰۶.</ref>. | * به موجب قوۀ متخیله است که [[ذهن]] [[آدمی]] هر لحظه از موضوعی متوجه موضوع دیگر میشود و به اصطلاح، تداعی معانی و [[تسلسل]] خواطر صورت میگیرد. این قوّه در [[اختیار]] ما نیست، بلکه ما در [[اختیار]] این قوۀ عجیب هستیم، و لذا هرچه بخواهیم [[ذهن]] خود را در یک موضوع معیّن متمرکز کنیم که متوجه چیز دیگر نشود برای ما میسر نیست. بیاختیار قوۀ متخیله ما را به اینسو و آنسو میکشاند؛ مثلاً هر چه میخواهیم [[نماز]] [[حضور قلب]] داشته باشیم، نمیتوانیم! یک وقت متوجه میشویم که [[نماز]] به پایان رسیده است و این [[شاگرد]] در سراسر این مدت [[غایب]] بوده است<ref>مرتضی مطهری، ولاءها و ولایتها، ص۱۰۶.</ref>. | ||
* [[انسان]] [[مجاهد]] که درصدد [[اصلاح خود]] برآمده و میخواهد [[باطن]] خود را صفایی دهد و از [[جنود]] [[ابلیس]] آن را خالی کند، باید زمام [[خیال]] را در دست گیرد و نگذارد هرجا که میخواهد پرواز کند؛ و [[مانع]] شود از اینکه خیالهای فاسدِ [[باطل]] برای او پیش آید؛ از قبیلِ [[خیال]] [[معاصی]] و [[شیطنت]]، بلکه همیشه [[خیال]] خود را متوجه امور شریفه کند. و این کار اگرچه در قدمهای اوّلیه مشکل به نظر میرسد و [[شیطان]] و جنودش آن را بزرگ جلوه میدهند، با اندکی [[مراقبت]] و مواظبت امر سهل میشود<ref>امام خمینی، شرح چهل حدیث، ص۱۷، ح۱.</ref> و [[آدمی]] قدم در دومین مرتبه از [[تکامل]] میگذارد. | * [[انسان]] [[مجاهد]] که درصدد [[اصلاح خود]] برآمده و میخواهد [[باطن]] خود را صفایی دهد و از [[جنود]] [[ابلیس]] آن را خالی کند، باید زمام [[خیال]] را در دست گیرد و نگذارد هرجا که میخواهد پرواز کند؛ و [[مانع]] شود از اینکه خیالهای فاسدِ [[باطل]] برای او پیش آید؛ از قبیلِ [[خیال]] [[معاصی]] و [[شیطنت]]، بلکه همیشه [[خیال]] خود را متوجه امور شریفه کند. و این کار اگرچه در قدمهای اوّلیه مشکل به نظر میرسد و [[شیطان]] و جنودش آن را بزرگ جلوه میدهند، با اندکی [[مراقبت]] و مواظبت امر سهل میشود<ref>امام خمینی، شرح چهل حدیث، ص۱۷، ح۱.</ref> و [[آدمی]] قدم در دومین مرتبه از [[تکامل]] میگذارد. | ||
خط ۹۰: | خط ۱۲۲: | ||
* شیخالرّئیس، [[ابوعلی سینا]]، در نمط نُهم اشارات، پس از تشریح [[عبادت]] عوامانه که برای مزد است و [[ارزش]] چندانی ندارد، به عبارتهای مقرون به [[معرفت]] میپردازد: "[[عبادت]] از نظر [[اهل معرفت]]، [[ورزش]] همّتها و قوای وهمیه و خیالیه است که در اثر تکرار و [[عادت]] دادن به حضور در محضر [[حق]]، همواره آنها را از توجه به مسائل مربوط به [[طبیعت]] و مادّه به سوی تصورات ملکوتی بکشاند و در نتیجه، این قوا تسلیمِ "سرّ [[ضمیر]]" و [[فطرت]] [[خداجویی]] [[انسان]] گردند و [[مطیع]] او شوند، به حدی که هروقت [[اراده]] کند که در پی جلب جلوه [[حق]] برآید، این قوا در جهت خلاف فعالیت نکنند و [[کشمکش]] درونی میان دو میل عِلوی و سِفلی ایجاد نشود و "سرّ [[باطن]]" بدون مزاحمت اینها از [[باطن]] کسب [[اشراق]] نماید<ref>{{عربی|والعبادة عند العارف رياضة ما لهممه و قوي نفسه المتوهمة و المتخيلة ليجرها بالتعويد عن جناب الغرور إلی جناب الحق فتصير مسالمة للسر الباطن حينما يستجلي الحق لا تنازعه في السر إلی الشروق الباطن}}؛ ابن سینا، حسین بن عبدالله، الاشارات و التنبیهات، ج۳، ص۴۰۱.</ref>. | * شیخالرّئیس، [[ابوعلی سینا]]، در نمط نُهم اشارات، پس از تشریح [[عبادت]] عوامانه که برای مزد است و [[ارزش]] چندانی ندارد، به عبارتهای مقرون به [[معرفت]] میپردازد: "[[عبادت]] از نظر [[اهل معرفت]]، [[ورزش]] همّتها و قوای وهمیه و خیالیه است که در اثر تکرار و [[عادت]] دادن به حضور در محضر [[حق]]، همواره آنها را از توجه به مسائل مربوط به [[طبیعت]] و مادّه به سوی تصورات ملکوتی بکشاند و در نتیجه، این قوا تسلیمِ "سرّ [[ضمیر]]" و [[فطرت]] [[خداجویی]] [[انسان]] گردند و [[مطیع]] او شوند، به حدی که هروقت [[اراده]] کند که در پی جلب جلوه [[حق]] برآید، این قوا در جهت خلاف فعالیت نکنند و [[کشمکش]] درونی میان دو میل عِلوی و سِفلی ایجاد نشود و "سرّ [[باطن]]" بدون مزاحمت اینها از [[باطن]] کسب [[اشراق]] نماید<ref>{{عربی|والعبادة عند العارف رياضة ما لهممه و قوي نفسه المتوهمة و المتخيلة ليجرها بالتعويد عن جناب الغرور إلی جناب الحق فتصير مسالمة للسر الباطن حينما يستجلي الحق لا تنازعه في السر إلی الشروق الباطن}}؛ ابن سینا، حسین بن عبدالله، الاشارات و التنبیهات، ج۳، ص۴۰۱.</ref>. | ||
* [[علامه طباطبائی]] نیز [[عبادت]] را مقدمه و زمینه [[معرفت الهی]] دانسته و بهجا آوردن [[عبادت]] [[حقیقی]] را [[نیازمند]] سِیر در [[معرفت]] میداند و با استناد به این [[حدیث]] [[امام صادق]] {{ع}}: "[[علم]] و عمل قرین و همنشین یکدیگرند، پس هرکس دانست، عمل کرد و به [[علم]] دست یافت"<ref>{{متن حدیث|الْعِلْمُ مَقْرُونٌ إِلَى الْعَمَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَ مَنْ عَمِلَ عَلِمَ}}؛ بحارالانوار، ج۲، ص۴۰.</ref> تأکید میکند که: "لازم است [[عبادت]] از روی [[معرفت]] انجام پذیرد تا معرفتآفرین گردد" به عبارت دیگر، از نظر ایشان [[عبادت]] و [[معرفت]] متلازم یکدیگرند<ref>طریق عرفان، ص۸۶- ۸۷.</ref>. | * [[علامه طباطبائی]] نیز [[عبادت]] را مقدمه و زمینه [[معرفت الهی]] دانسته و بهجا آوردن [[عبادت]] [[حقیقی]] را [[نیازمند]] سِیر در [[معرفت]] میداند و با استناد به این [[حدیث]] [[امام صادق]] {{ع}}: "[[علم]] و عمل قرین و همنشین یکدیگرند، پس هرکس دانست، عمل کرد و به [[علم]] دست یافت"<ref>{{متن حدیث|الْعِلْمُ مَقْرُونٌ إِلَى الْعَمَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَ مَنْ عَمِلَ عَلِمَ}}؛ بحارالانوار، ج۲، ص۴۰.</ref> تأکید میکند که: "لازم است [[عبادت]] از روی [[معرفت]] انجام پذیرد تا معرفتآفرین گردد" به عبارت دیگر، از نظر ایشان [[عبادت]] و [[معرفت]] متلازم یکدیگرند<ref>طریق عرفان، ص۸۶- ۸۷.</ref>. | ||
* ایشان با استفاده از [[روایات]] مختلفی که با تعابیر گوناگون، انواع [[عبادت]] را | * ایشان با استفاده از [[روایات]] مختلفی که با تعابیر گوناگون، انواع [[عبادت]] را وصف کردهاند<ref>برای مثال: در کتاب کافی به طور مُسند از هارون از أبیعبدالله روایت شده است که فرمود: {{متن حدیث|إِنَّ الْعُبَّادَ ثَلَاثَةٌ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَوْفاً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى طَلَبَ الثَّوَابِ فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأُجَرَاءِ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حُبّاً لَهُ فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ وَ هِيَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ}}. و در نهج البلاغه نیز چنین آمده است: {{متن حدیث|إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ}}. در کتاب علل و مجالس و خصال به طور مسند از یونس از امام صادق {{ع}}، روایت شده که فرمودند: {{متن حدیث|إِنَّ النَّاسَ يَعْبُدُونَ اللَّهَ عَلَى ثَلَاثَةِ أَوْجُهٍ، فَطَبَقَةٌ يَعْبُدُونَهُ رَغْبَةً فِي ثَوَابِهِ فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْحُرَصَاءِ وَ هُوَ الطَّمَعُ، وَ آخَرُونَ يَعْبُدُونَهُ فَرَقاً مِنَ النَّارِ فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ وَ هِيَ الرَّهْبَةُ، وَ لَكِنِّي أَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْكِرَامِ، وَ هُوَ الْأَمْنُ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: {{متن قرآن|وَهُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ}} وَ لِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: {{متن قرآن|قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ...}} فَمَنْ أَحَبَّ اللَّهَ أَحَبَّهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ}}؛ به نقل از: علامه طباطبائی در رسالة الولایه، ترجمه همایون همتی، ص۷۴ و ۷۵.</ref>، انجام [[عبادت]] را سهگونه تصویر مینمایند: [[عبادت]] به [[طمع]] [[بهشت]]، [[عبادت]] از [[بیم]] [[آتش دوزخ]]، [[عبادت]] برای [[خدا]]، نه از روی [[بیم]] و نه از روی [[طمع]]. | ||
* در قسم اوّل و دوم، [[هدف]] از انجام [[عبادت]]، رسیدن به راحت و و [[آرامش]] یا [[رهایی]] از [[عذاب]] است، پس غایتِ آن نیز دستیابی به خواهش [[نفسانی]] خواهد بود. [[توجه به خدا]] در اینگونه [[عبادات]]، همانا برای دستیابی به خواهش [[نفسانی]] است و [[خداوند سبحان]]، واسطه رسیدن به خواهشها قرار میگیرد. و واسطه از آنرو که واسطه است مقصود بالذات نبوده و تنها بالتَّبع و بالعَرَض مقصود است. و چنین عبادتی در [[حقیقت]] چیزی جز [[پرستش]] [[شهوت]] نخواهد بود. اما تنها قسم سوم است که [[عبادت]] [[حقیقی]] به حساب میآید. [[عبادت]]، توجه و تذلل و [[خوار]] ساختن خویش برای [[خداوند سبحان]] است، از آن جهت که جمیل بالذات است. پس خود [[خدای سبحان]] مقصود لِنَفسه است، نه مقصود لِغَیره<ref>محمدحسین طباطبائی، رسالةالولایه، ترجمه همایون همتی، ص۷۴- ۷۶.</ref>، چنانکه میفرماید: {{متن قرآن|وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ}}<ref>«و پریان و آدمیان را نیافریدم جز برای آنکه مرا بپرستند» سوره ذاریات، آیه ۵۶.</ref>. | * در قسم اوّل و دوم، [[هدف]] از انجام [[عبادت]]، رسیدن به راحت و و [[آرامش]] یا [[رهایی]] از [[عذاب]] است، پس غایتِ آن نیز دستیابی به خواهش [[نفسانی]] خواهد بود. [[توجه به خدا]] در اینگونه [[عبادات]]، همانا برای دستیابی به خواهش [[نفسانی]] است و [[خداوند سبحان]]، واسطه رسیدن به خواهشها قرار میگیرد. و واسطه از آنرو که واسطه است مقصود بالذات نبوده و تنها بالتَّبع و بالعَرَض مقصود است. و چنین عبادتی در [[حقیقت]] چیزی جز [[پرستش]] [[شهوت]] نخواهد بود. اما تنها قسم سوم است که [[عبادت]] [[حقیقی]] به حساب میآید. [[عبادت]]، توجه و تذلل و [[خوار]] ساختن خویش برای [[خداوند سبحان]] است، از آن جهت که جمیل بالذات است. پس خود [[خدای سبحان]] مقصود لِنَفسه است، نه مقصود لِغَیره<ref>محمدحسین طباطبائی، رسالةالولایه، ترجمه همایون همتی، ص۷۴- ۷۶.</ref>، چنانکه میفرماید: {{متن قرآن|وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ}}<ref>«و پریان و آدمیان را نیافریدم جز برای آنکه مرا بپرستند» سوره ذاریات، آیه ۵۶.</ref>. | ||
* بنابراین، از نظر [[علامه طباطبائی]]، [[عبادت]] [[حقیقی]] بدون [[معرفت]] و [[شناخت]] [[الهی]] تحقق نمییابد و تحصیل این [[معرفت]] نیز از دو راه قابل تصور است: "سِیرِ آفاقی" و "سِیرِ اَنفُسی". | * بنابراین، از نظر [[علامه طباطبائی]]، [[عبادت]] [[حقیقی]] بدون [[معرفت]] و [[شناخت]] [[الهی]] تحقق نمییابد و تحصیل این [[معرفت]] نیز از دو راه قابل تصور است: "سِیرِ آفاقی" و "سِیرِ اَنفُسی". | ||
خط ۹۹: | خط ۱۳۱: | ||
* بنابراین، آنچه برای معرفتالله، نافعتر است، همان [[معرفت نفس]] است اما باید توجه کرد؛ کسانی که به [[معرفت نفس]] پرداختهاند، خود بر دو دستهاند<ref>المیزان، ج۶، ص۱۹۳- ۱۹۴.</ref>: | * بنابراین، آنچه برای معرفتالله، نافعتر است، همان [[معرفت نفس]] است اما باید توجه کرد؛ کسانی که به [[معرفت نفس]] پرداختهاند، خود بر دو دستهاند<ref>المیزان، ج۶، ص۱۹۳- ۱۹۴.</ref>: | ||
# آنهایی که اشتغالشان از این باب است و میخواهند آثار [[غریب]] نفس را که از حِیطه اسباب و مسببات [[مادّی]] خارج است احراز نموده و به این وسیله راهی برای [[معیشت]] و یا اِعمال اَغراض دیگرِ خود پیدا کنند؛ مانندِ اساتید طلسمات، و تسخیرِ روحانیاتِ کواکب، و موکلین بر امور، و [[تسخیر]] [[جن]] و اِحضارِ [[ارواح]] [[انسانی]] و همچنین مانند آنان که با [[دعا]] و افسون سروکار دارند. | # آنهایی که اشتغالشان از این باب است و میخواهند آثار [[غریب]] نفس را که از حِیطه اسباب و مسببات [[مادّی]] خارج است احراز نموده و به این وسیله راهی برای [[معیشت]] و یا اِعمال اَغراض دیگرِ خود پیدا کنند؛ مانندِ اساتید طلسمات، و تسخیرِ روحانیاتِ کواکب، و موکلین بر امور، و [[تسخیر]] [[جن]] و اِحضارِ [[ارواح]] [[انسانی]] و همچنین مانند آنان که با [[دعا]] و افسون سروکار دارند. | ||
# آنهایی که کار با خود نفس دارند، و میخواهند به وسیله دلکندن از [[امور مادّی]] و امور خارج از نفس و نیز به وسیله [[دل بستن]] به نفس سر از [[حقیقت]] آن درآورند، و در آن غور کنند، مانند طبقات و مسلکهای مختلف تصوف. پس جا دارد این دسته دوم یعنی [[اهل عرفان]] [[حقیقی]] را نیز به دو [[طایفه]] تقسیم کنیم: طایفهای از اینها این طریقه را تنها برای این جهت [[سلوک]] میکنند که به این طریقه علاقهمند هستند، البته از مختصری از [[معارف]] نفس هم بهرهای دارند، | # آنهایی که کار با خود نفس دارند، و میخواهند به وسیله دلکندن از [[امور مادّی]] و امور خارج از نفس و نیز به وسیله [[دل بستن]] به نفس سر از [[حقیقت]] آن درآورند، و در آن غور کنند، مانند طبقات و مسلکهای مختلف تصوف. پس جا دارد این دسته دوم یعنی [[اهل عرفان]] [[حقیقی]] را نیز به دو [[طایفه]] تقسیم کنیم: طایفهای از اینها این طریقه را تنها برای این جهت [[سلوک]] میکنند که به این طریقه علاقهمند هستند، البته از مختصری از [[معارف]] نفس هم بهرهای دارند، لکن این [[معرفت]] برای آنان هیچ وقت به طور کامل و تمام[[دست]] نمیدهد، زیرا اینان از آنجایی که غیر از خودِ نفس، غرض دیگری از این [[معرفت]] ندارند، از همین جهت از [[آفریدگار]] نفس یعنی [[خدای تعالی]] که سبب [[حقیقی]] نفس است و زمام نفس در وجود و آثار وجودش به دست اوست غافلند، از این رو آنطور که باید، نتوانستند به [[معرفت]] النّفس نائل شوند. | ||
* از این دسته، [[طایفه]] دیگری هست که طریقۀ معرفتالنّفس را از این نظر دنبال میکنند که معرفتِ خود، وسیله [[معرفت]] به پروردگارشان است. این طریقۀ معرفتالنّفس همان معرفتالنّفسی است که [[دین]] هم [[مردم]] را به آن [[دعوت]] نموده و آن را تا اندازهای میپسندد. و این طریقه همین است که [[انسان]] به [[معرفت نفس]] خود از این نظر بپردازد که نفس را آیتی از [[آیات]] [[پروردگار]] خود، بلکه نزدیکترین آیههای پروردگارش به خود میداند. * خلاصه نفس را وسیله و راهی بداند که به سوی [[پروردگار]] سبحان منتهی میشود: {{متن قرآن|إِنَّ إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى}}<ref>«به یقین بازگشت به سوی پروردگار توست» سوره علق، آیه ۸.</ref>. | * از این دسته، [[طایفه]] دیگری هست که طریقۀ معرفتالنّفس را از این نظر دنبال میکنند که معرفتِ خود، وسیله [[معرفت]] به پروردگارشان است. این طریقۀ معرفتالنّفس همان معرفتالنّفسی است که [[دین]] هم [[مردم]] را به آن [[دعوت]] نموده و آن را تا اندازهای میپسندد. و این طریقه همین است که [[انسان]] به [[معرفت نفس]] خود از این نظر بپردازد که نفس را آیتی از [[آیات]] [[پروردگار]] خود، بلکه نزدیکترین آیههای پروردگارش به خود میداند. * خلاصه نفس را وسیله و راهی بداند که به سوی [[پروردگار]] سبحان منتهی میشود: {{متن قرآن|إِنَّ إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى}}<ref>«به یقین بازگشت به سوی پروردگار توست» سوره علق، آیه ۸.</ref>. | ||
* کیفیت شروع به طی کردن این راه و رسیدن به [[انقطاع]]، در واقع مراعات کردن همان دستورهایی است که در [[شرع]] وارد شده است<ref>بیان این نکته ضرورت است که مسئله عرفان نفس، مسئله فکری و نظری نیست، بلکه مقصدی است عملی که جز با عمل نمیتوان معرفت تام و کامل درباره آن به دست آورد، و اما علمالنّفسی که فلاسفه قدیم، کتابها درباره آن تدوین کردهاند، علمی نیست که چیزی از این غرض را که اشاره شد تأمین کند. و همچنین علم نفس تربیتی که متأخرین در همین تازگیها کتابهایی درباره آن نوشتهاند، نیز در حقیقت شعبهای است از فنّ اخلاق به سبک قدیم، و در ایفای غرض مذکور اثری ندارد. - و خدا راهنماست، المیزان، ج۶، ص۱۹۴.</ref>؛ همچون: [[توبه]]، اِنابه، [[محاسبه]]، [[مراقبه]]، صَمت، جُوع، [[خلوت]] و [[شبزندهداری]]<ref>محمدحسین طباطبائی، رسالة الولایه، ص۸۶.</ref>. از نظر [[علامه طباطبائی]]، سالک با عمل به [[دستورها]] و انجام [[عبادات]]، به [[مجاهدت]] با نفس میپردازد و با اندیشیدن و [[پند]] [[آموختن]]، [[عبادات]] و [[اعمال]] را مدد میرساند تا اینکه منجر به [[انقطاع]] کامل و [[غفلت]] از نفس و توجه تام به [[خداوند سبحان]] میگردد و طالعی از [[غیب]]، درخشیدن میگیرد، و به دنبال آن نفحاتِ [[الهی]] و جذبات رحمانی، پی درپی فرا میرسند و موجب [[محبت]] و [[گرایش]] بیشتر به [[معبود]] که همان ذکر و یاد خداست میشوند. سپس برقی میدرخشد که هیچگاه فروکش نمیکند و جذبهای طالع میگردد و اشتیاقی دست میدهد تا اینکه [[سلطان]] [[محبت]]، در [[دل]] استقرار مییابد و ذکر، بر نفس مستولی و چیره میگردد و به [[مقام]] جمع میرسد و امر پایان مییابد و همانا پایانِ هر چیز به سوی [[پروردگار]] توست<ref>محمدحسین طباطبائی، رسالة الولایه، ص۸۶.</ref>. | * کیفیت شروع به طی کردن این راه و رسیدن به [[انقطاع]]، در واقع مراعات کردن همان دستورهایی است که در [[شرع]] وارد شده است<ref>بیان این نکته ضرورت است که مسئله عرفان نفس، مسئله فکری و نظری نیست، بلکه مقصدی است عملی که جز با عمل نمیتوان معرفت تام و کامل درباره آن به دست آورد، و اما علمالنّفسی که فلاسفه قدیم، کتابها درباره آن تدوین کردهاند، علمی نیست که چیزی از این غرض را که اشاره شد تأمین کند. و همچنین علم نفس تربیتی که متأخرین در همین تازگیها کتابهایی درباره آن نوشتهاند، نیز در حقیقت شعبهای است از فنّ اخلاق به سبک قدیم، و در ایفای غرض مذکور اثری ندارد. - و خدا راهنماست، المیزان، ج۶، ص۱۹۴.</ref>؛ همچون: [[توبه]]، اِنابه، [[محاسبه]]، [[مراقبه]]، صَمت، جُوع، [[خلوت]] و [[شبزندهداری]]<ref>محمدحسین طباطبائی، رسالة الولایه، ص۸۶.</ref>. از نظر [[علامه طباطبائی]]، سالک با عمل به [[دستورها]] و انجام [[عبادات]]، به [[مجاهدت]] با نفس میپردازد و با اندیشیدن و [[پند]] [[آموختن]]، [[عبادات]] و [[اعمال]] را مدد میرساند تا اینکه منجر به [[انقطاع]] کامل و [[غفلت]] از نفس و توجه تام به [[خداوند سبحان]] میگردد و طالعی از [[غیب]]، درخشیدن میگیرد، و به دنبال آن نفحاتِ [[الهی]] و جذبات رحمانی، پی درپی فرا میرسند و موجب [[محبت]] و [[گرایش]] بیشتر به [[معبود]] که همان ذکر و یاد خداست میشوند. سپس برقی میدرخشد که هیچگاه فروکش نمیکند و جذبهای طالع میگردد و اشتیاقی دست میدهد تا اینکه [[سلطان]] [[محبت]]، در [[دل]] استقرار مییابد و ذکر، بر نفس مستولی و چیره میگردد و به [[مقام]] جمع میرسد و امر پایان مییابد و همانا پایانِ هر چیز به سوی [[پروردگار]] توست<ref>محمدحسین طباطبائی، رسالة الولایه، ص۸۶.</ref>. | ||
خط ۱۱۱: | خط ۱۴۳: | ||
* [[خدای تعالی]] در این باره میفرماید: {{متن قرآن|الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن سُلالَةٍ مِّن طِينٍ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذَلِكَ لَمَيِّتُونَ ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ}}<ref>«همانان که بهشت را به میراث میبرند؛ آنان در آن جاودانند و بیگمان ما انسان را از چکیدهای از گل آفریدیم سپس او را نطفهای در جایگاهی استوار نهادیم سپس نطفه را خونی بسته و آنگاه خون بسته را گوشت پارهای و گوشت پاره را استخوانهایی آفریدیم پس از آن بر استخوانها گوشت پوشاندیم سپس آن را آفرینشی دیگر دادیم؛ پس بزرگوار است خداوند که نیکوترین آفریدگاران است سپس بیگمان شما پس از این خواهید مرد آنگاه به یقین شما در روز رستخیز برانگیخته خواهید شد» سوره مؤمنون، آیه ۱۱-۱۶.</ref> و در این معناست [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ}}<ref>«پس هنگامی که او را باندام برآوردم و در او از روان خویش دمیدم، برای او به فروتنی در افتید!» سوره حجر، آیه ۲۹.</ref> و از همه [[آیات]] روشنتر، [[آیه]] شریفهای است که میفرماید: {{متن قرآن|وَقَالُوا أَإِذَا ضَلَلْنَا فِي الْأَرْضِ أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُمْ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ}}<ref>«و گفتند: آیا چون در (زیر) زمین ناپدید گشتیم، آفرینش تازهای خواهیم داشت؟ بلکه آنان لقای پروردگارشان را منکرند بگو: آن فرشته مرگ که بر شما گماردهاند جان شما را میستاند سپس به سوی پروردگارتان بازگردانده میشوید» سوره سجده، آیه ۱۰-۱۱.</ref>. | * [[خدای تعالی]] در این باره میفرماید: {{متن قرآن|الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن سُلالَةٍ مِّن طِينٍ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذَلِكَ لَمَيِّتُونَ ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ}}<ref>«همانان که بهشت را به میراث میبرند؛ آنان در آن جاودانند و بیگمان ما انسان را از چکیدهای از گل آفریدیم سپس او را نطفهای در جایگاهی استوار نهادیم سپس نطفه را خونی بسته و آنگاه خون بسته را گوشت پارهای و گوشت پاره را استخوانهایی آفریدیم پس از آن بر استخوانها گوشت پوشاندیم سپس آن را آفرینشی دیگر دادیم؛ پس بزرگوار است خداوند که نیکوترین آفریدگاران است سپس بیگمان شما پس از این خواهید مرد آنگاه به یقین شما در روز رستخیز برانگیخته خواهید شد» سوره مؤمنون، آیه ۱۱-۱۶.</ref> و در این معناست [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ}}<ref>«پس هنگامی که او را باندام برآوردم و در او از روان خویش دمیدم، برای او به فروتنی در افتید!» سوره حجر، آیه ۲۹.</ref> و از همه [[آیات]] روشنتر، [[آیه]] شریفهای است که میفرماید: {{متن قرآن|وَقَالُوا أَإِذَا ضَلَلْنَا فِي الْأَرْضِ أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُمْ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ}}<ref>«و گفتند: آیا چون در (زیر) زمین ناپدید گشتیم، آفرینش تازهای خواهیم داشت؟ بلکه آنان لقای پروردگارشان را منکرند بگو: آن فرشته مرگ که بر شما گماردهاند جان شما را میستاند سپس به سوی پروردگارتان بازگردانده میشوید» سوره سجده، آیه ۱۰-۱۱.</ref>. | ||
* نفس [[آدمی]] بر خلاف بدنش، موجودی مجرد<ref>برای اطلاع از دلیلهای علامه بر اینکه نفس (روح) آدمی مجرد از مادّه است، ر. ک: المیزان، ج۱، ص۳۶۵.</ref> است و [[جسم]] و قابل قسمت نیست و [[حیات]] و فعالیت اعضای [[بدن]]، به او متکی است. برای نفس به اعتبارات مختلف نامهای متنوعی استعمال شده است. از آن جهت که [[زندگی]] [[بدن]] به آن وابسته است، وی را "[[روح]]" نامند. واژه [[روح]] در [[قرآن]]، در [[سورهها]] و [[آیات]] متعددی تکرار شده است و متبادر از آن، همان موجودی است که مبدأ [[حیات]] و [[زندگی]] است و آن را منحصر به [[انسان]] و یا [[انسان]] و حیوان ننموده است، بلکه آن را در غیر [[انسان]] و حیوان نیز [[اثبات]] نموده است<ref>مانند سورههای مریم، آیه ۲۵؛ سوره اسراء، آیه ۸۵؛ سوره یس، آیه ۸۹؛ سوره نساء، آیه ۱۷۱؛ سوره حجر، آیه ۲۹۰ و سوره سجده، آیه ۹.</ref>. و از آن جهت که نفس [[آدمی]]، [[قدرت]] [[ادراک معقولات]] را دارد، "[[عقل]]" نامیده شده و سرانجام از آن جهت که به وسیله خاطرات دگرگون میشود، "[[قلب]]" نامیده میشود. بنابراین، همین جوهر مجرد به لحاظ تعلق به [[بدن]] و [[تدبیر]] در آن "نفس" است و با [[قطع]] نظر از این لحاظ "[[عقل]]" است. تجرد [[عقل]] هم در ذات است و هم در فعل؛ ولی تجرد نفس تنها در ذات است<ref>ملّا احمد نراقی، معراج السعاده، ج۱، ص۲۰– ۲۲؛ ر. ک: ملاّ مهدی نراقی، جامع السّعادات، ترجمه کریم فیضی، ج۱، ص۶۳ به بعد.</ref>. | * نفس [[آدمی]] بر خلاف بدنش، موجودی مجرد<ref>برای اطلاع از دلیلهای علامه بر اینکه نفس (روح) آدمی مجرد از مادّه است، ر. ک: المیزان، ج۱، ص۳۶۵.</ref> است و [[جسم]] و قابل قسمت نیست و [[حیات]] و فعالیت اعضای [[بدن]]، به او متکی است. برای نفس به اعتبارات مختلف نامهای متنوعی استعمال شده است. از آن جهت که [[زندگی]] [[بدن]] به آن وابسته است، وی را "[[روح]]" نامند. واژه [[روح]] در [[قرآن]]، در [[سورهها]] و [[آیات]] متعددی تکرار شده است و متبادر از آن، همان موجودی است که مبدأ [[حیات]] و [[زندگی]] است و آن را منحصر به [[انسان]] و یا [[انسان]] و حیوان ننموده است، بلکه آن را در غیر [[انسان]] و حیوان نیز [[اثبات]] نموده است<ref>مانند سورههای مریم، آیه ۲۵؛ سوره اسراء، آیه ۸۵؛ سوره یس، آیه ۸۹؛ سوره نساء، آیه ۱۷۱؛ سوره حجر، آیه ۲۹۰ و سوره سجده، آیه ۹.</ref>. و از آن جهت که نفس [[آدمی]]، [[قدرت]] [[ادراک معقولات]] را دارد، "[[عقل]]" نامیده شده و سرانجام از آن جهت که به وسیله خاطرات دگرگون میشود، "[[قلب]]" نامیده میشود. بنابراین، همین جوهر مجرد به لحاظ تعلق به [[بدن]] و [[تدبیر]] در آن "نفس" است و با [[قطع]] نظر از این لحاظ "[[عقل]]" است. تجرد [[عقل]] هم در ذات است و هم در فعل؛ ولی تجرد نفس تنها در ذات است<ref>ملّا احمد نراقی، معراج السعاده، ج۱، ص۲۰– ۲۲؛ ر. ک: ملاّ مهدی نراقی، جامع السّعادات، ترجمه کریم فیضی، ج۱، ص۶۳ به بعد.</ref>. | ||
* [[علامه طباطبائی]]، درباره اشتراک [[معنوی]] این الفاظ مینویسد: مراد از [[قلب]]، خود [[آدمی]] یعنی خویشتن او و نفس و [[روح]] اوست، برای اینکه هر چند طبق [[اعتقاد]] بسیاری از [[عوام]] ممکن است [[تعقل]] و [[تفکر]] و [[حب]] و [[بغض]] و [[خوف]] و امثال اینها را به [[قلب]] نسبت داد، به این [[پندار]] که در [[خلقت]] [[آدمی]]، این عضو است که [[مسئول]] [[درک]] است، همچنان که طبق همین [[پندار]]، شنیدن را به گوش، و دیدن را به چشم، و چشیدن را به زبان، نسبت میدهیم، | * [[علامه طباطبائی]]، درباره اشتراک [[معنوی]] این الفاظ مینویسد: مراد از [[قلب]]، خود [[آدمی]] یعنی خویشتن او و نفس و [[روح]] اوست، برای اینکه هر چند طبق [[اعتقاد]] بسیاری از [[عوام]] ممکن است [[تعقل]] و [[تفکر]] و [[حب]] و [[بغض]] و [[خوف]] و امثال اینها را به [[قلب]] نسبت داد، به این [[پندار]] که در [[خلقت]] [[آدمی]]، این عضو است که [[مسئول]] [[درک]] است، همچنان که طبق همین [[پندار]]، شنیدن را به گوش، و دیدن را به چشم، و چشیدن را به زبان، نسبت میدهیم، لکن مُدرِک واقعی خود [[انسان]] است، و این اعضا، آلت و ابزار [[درک]] هستند چون [[درک]]، خود یکی از مصادیق کسب و اکتساب است، که جز به خود [[انسان]] نسبت داده نمیشود<ref>المیزان، ج۲، ص۲۲۴.</ref>. | ||
* [[انسانها]]، [[ادراک]] و [[شعور]] و هر چه که بویی از [[شعور]] در آن باشد؛ از قبیل [[حب]] و [[بغض]] و [[رجا]] و [[خوف]] و قصد و [[حسد]] و [[عفت]] و [[شجاعت]] و جرئت و امثال آن را به [[قلب]] نسبت میدهند، و منظورشان از [[قلب]]، همان [[روحی]] است که به [[بدن]] وابسته است، و یا به وسیله [[قلب]]، در [[بدن]] جریان مییابد، و لذا [[ادراکات]] نامبرده را، هم به "[[قلب]]" نسبت میدهند، و هم به "[[روح]]"، و هم به "نفس". گاهی میگویند: فلانی را دوست دارم، و گاهی میگویند: روحم او را [[دوست]] میدارد، و نیز میگویند: قلبم او را [[دوست]] میدارد، و گاهی هم میگویند: نفسم او را [[دوست]] میدارد. آنگاه این مجازگویی آنقدر ادامه مییابد که لفظ [[قلب]] را بر "نفس" اطلاق میکنند، همچنانکه بسیار اتفاق افتاده که از این هم [[تجاوز]] نموده، کلمه "صدر" را بر [[قلب]] اطلاق میکنند، چون [[قلب]] در سینه قرار دارد، اَنحای [[ادراکات]] و [[افعال]] و صفات [[روحی]] را به سینه نسبت میدهند<ref>المیزان، ج۲، ص۲۲۵.</ref>. | * [[انسانها]]، [[ادراک]] و [[شعور]] و هر چه که بویی از [[شعور]] در آن باشد؛ از قبیل [[حب]] و [[بغض]] و [[رجا]] و [[خوف]] و قصد و [[حسد]] و [[عفت]] و [[شجاعت]] و جرئت و امثال آن را به [[قلب]] نسبت میدهند، و منظورشان از [[قلب]]، همان [[روحی]] است که به [[بدن]] وابسته است، و یا به وسیله [[قلب]]، در [[بدن]] جریان مییابد، و لذا [[ادراکات]] نامبرده را، هم به "[[قلب]]" نسبت میدهند، و هم به "[[روح]]"، و هم به "نفس". گاهی میگویند: فلانی را دوست دارم، و گاهی میگویند: روحم او را [[دوست]] میدارد، و نیز میگویند: قلبم او را [[دوست]] میدارد، و گاهی هم میگویند: نفسم او را [[دوست]] میدارد. آنگاه این مجازگویی آنقدر ادامه مییابد که لفظ [[قلب]] را بر "نفس" اطلاق میکنند، همچنانکه بسیار اتفاق افتاده که از این هم [[تجاوز]] نموده، کلمه "صدر" را بر [[قلب]] اطلاق میکنند، چون [[قلب]] در سینه قرار دارد، اَنحای [[ادراکات]] و [[افعال]] و صفات [[روحی]] را به سینه نسبت میدهند<ref>المیزان، ج۲، ص۲۲۵.</ref>. | ||
* [[علامه طباطبائی]] بر این [[باور]] است که [[روح انسانی]] از عالَمِ عِلوی است و هنگامی که در آن عالم بود [[مشاهده]] کرد که اگر بخواهد به [[کمالات]] [[شایسته]] خود دست یابد میبایست از عالَم عِلوی فرود آید و در این مسیر آن اندازه فرود آمد تا به عالم مادّه محض رسید و [[حقیقت]] خود را نطفه تنزل یافت. آنگاه از پایینترین و [[پستترین]] نقطه وجودی، حرکت تکاملی خود را آغاز کرد و آن [[روح]] نطفه شده، بر اثر حرکت جوهری به صورت و ماهیتهای مختلفی تبدیل شد و [[تغییر]] یافت تا به جایی رسید که [[خلقت]] و [[آفرینش]] جدید یافت که میتوانست از آنجا [[سیر]] تکاملی خود را شروع کند؛ این [[نیاز انسان]] و [[روح انسانی]] بود و اگر به عالم [[کثرت]] نمیآمد نمیتوانست [[سیر]] تکاملی خود را آغاز کند و به [[کمالات]] [[دست]] یابد<ref>محمدحسین حسینی تهرانی، مهر تابان، ص۲۳۵- ۲۴۲.</ref>. | * [[علامه طباطبائی]] بر این [[باور]] است که [[روح انسانی]] از عالَمِ عِلوی است و هنگامی که در آن عالم بود [[مشاهده]] کرد که اگر بخواهد به [[کمالات]] [[شایسته]] خود دست یابد میبایست از عالَم عِلوی فرود آید و در این مسیر آن اندازه فرود آمد تا به عالم مادّه محض رسید و [[حقیقت]] خود را نطفه تنزل یافت. آنگاه از پایینترین و [[پستترین]] نقطه وجودی، حرکت تکاملی خود را آغاز کرد و آن [[روح]] نطفه شده، بر اثر حرکت جوهری به صورت و ماهیتهای مختلفی تبدیل شد و [[تغییر]] یافت تا به جایی رسید که [[خلقت]] و [[آفرینش]] جدید یافت که میتوانست از آنجا [[سیر]] تکاملی خود را شروع کند؛ این [[نیاز انسان]] و [[روح انسانی]] بود و اگر به عالم [[کثرت]] نمیآمد نمیتوانست [[سیر]] تکاملی خود را آغاز کند و به [[کمالات]] [[دست]] یابد<ref>محمدحسین حسینی تهرانی، مهر تابان، ص۲۳۵- ۲۴۲.</ref>. | ||
خط ۱۲۱: | خط ۱۵۳: | ||
* افعالی که از [[انسان]] سر میزند، ارتباطی با احوال درونی و ملَکات [[اخلاقی]] دارد، و از سرچشمه [[صفات]] [[نفسانی]] تراوش میکند، و در عین حال تأثیری متقابل در نفس دارد. پس [[افعال]] در عین اینکه آثار نفس و صفات نفس هستند، در نفس و صفات آن، اثر هم میگذارند. به عبارت دیگر، عمل [[آدمی]] مطابق و همسنخ نفس او صادر میشود، هر [[قدر]] نفس دارای صفات کاملتری باشد، عمل دارای کیفیت بیشتری از [[حُسن]] میگردد و این همان وسعت عرضی است و بر اثر تکرار اینگونه [[اعمال]]، ملَکات فاضله [[رسوخ]] بیشتری در نفس پیدا میکند و در نتیجه صدور اینگونه [[اعمال]] دوام و بقای بیشتری مییابد و این همان وسعت طولی است<ref>المیزان، ج۲، ص۱۵۰.</ref>. | * افعالی که از [[انسان]] سر میزند، ارتباطی با احوال درونی و ملَکات [[اخلاقی]] دارد، و از سرچشمه [[صفات]] [[نفسانی]] تراوش میکند، و در عین حال تأثیری متقابل در نفس دارد. پس [[افعال]] در عین اینکه آثار نفس و صفات نفس هستند، در نفس و صفات آن، اثر هم میگذارند. به عبارت دیگر، عمل [[آدمی]] مطابق و همسنخ نفس او صادر میشود، هر [[قدر]] نفس دارای صفات کاملتری باشد، عمل دارای کیفیت بیشتری از [[حُسن]] میگردد و این همان وسعت عرضی است و بر اثر تکرار اینگونه [[اعمال]]، ملَکات فاضله [[رسوخ]] بیشتری در نفس پیدا میکند و در نتیجه صدور اینگونه [[اعمال]] دوام و بقای بیشتری مییابد و این همان وسعت طولی است<ref>المیزان، ج۲، ص۱۵۰.</ref>. | ||
* در ازای ملَکات و حسناتی که در نفس و [[جان]] سالک فیالله [[رسوخ]] میکند، [[بدن]] وی از هر لحاظ تحت [[فرمان]] و [[اراده]] نفسش در میآید، به طوری که نفس میتواند در حوزه بدنِ خود، [[اعمال]] خارقالعادهای انجام دهد، چنانکه [[امام صادق]] {{ع}} فرمودند: {{متن حدیث|مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ النِّيَّةُ}}<ref>شیخ صدوق، امالی، ص۲۹۳؛ من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۲۷۸.</ref>؛ آنچه [[همت]] و [[اراده]] نفس در آن نیرومند گردد و مورد توجه جدّیِ نفس واقع شود، [[بدن]] از انجام آن [[ناتوانی]] نشان نمیدهد. | * در ازای ملَکات و حسناتی که در نفس و [[جان]] سالک فیالله [[رسوخ]] میکند، [[بدن]] وی از هر لحاظ تحت [[فرمان]] و [[اراده]] نفسش در میآید، به طوری که نفس میتواند در حوزه بدنِ خود، [[اعمال]] خارقالعادهای انجام دهد، چنانکه [[امام صادق]] {{ع}} فرمودند: {{متن حدیث|مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ النِّيَّةُ}}<ref>شیخ صدوق، امالی، ص۲۹۳؛ من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۲۷۸.</ref>؛ آنچه [[همت]] و [[اراده]] نفس در آن نیرومند گردد و مورد توجه جدّیِ نفس واقع شود، [[بدن]] از انجام آن [[ناتوانی]] نشان نمیدهد. | ||
* اگر [[روح]] و [[نیّت]]، [[قوی]] و [[اراده]]، نیرومند گردد، [[بدن]] به [[تبعیت]] از آن مبادرت خواهد کرد و هیچگاه [[بدن]] در پرتو [[قدرت]] [[روح]]، [[احساس]] [[ضعف]] نمیکند، | * اگر [[روح]] و [[نیّت]]، [[قوی]] و [[اراده]]، نیرومند گردد، [[بدن]] به [[تبعیت]] از آن مبادرت خواهد کرد و هیچگاه [[بدن]] در پرتو [[قدرت]] [[روح]]، [[احساس]] [[ضعف]] نمیکند، لکن هرچه [[گرایش]] [[روح]] به عالَم [[قدس]] ضعیفتر بوده و [[نیّت]] و [[اراده]] [[قوی]] نباشد، [[احساس]] [[ضعف]] [[بدن]] بیشتر خواهد بود<ref>عبدالله جوادی آملی، انسان در اسلام، ص۶۶.</ref>. | ||
* اینکه در مورد [[حضرت امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[نقل]] میکنند هنگام [[نماز]]، تیرِ شکسته را از پای مبارکشان بیرون آوردند و ایشان [[احساس]] نکردند، ناظر بر [[کمالات]] عالیه ایشان نیست بلکه از زمره [[کمالات]] عادی است که از سایر [[اولیای الهی]] و حتی از افرادی که [[روح]] خود را در جهت محبوبهای کاذب تقویت نمودهاند، قابل [[مشاهده]] است؛ مثلاً: [[مادری]] که برای [[نجات]] [[فرزند]] خود از آب و [[آتش]] میگذرد و تیغ را و یا [[خون]] و درد را در پای خود [[احساس]] نمیکند، و یا حتی گاهی به [[دلیل]] شدت توجه، [[قطع]] پای خود را متوجه نمیشود، و یا فردی که برای رسیدن به یک [[هدف]]، چندین روز دست از [[غذا خوردن]] میکشد، از [[قدرت]] نفس و [[روح]] خود استفاده و [[تغذیه]] مینماید<ref>عبدالله جوادی آملی، انسان در اسلام، ص۶۶.</ref>. | * اینکه در مورد [[حضرت امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[نقل]] میکنند هنگام [[نماز]]، تیرِ شکسته را از پای مبارکشان بیرون آوردند و ایشان [[احساس]] نکردند، ناظر بر [[کمالات]] عالیه ایشان نیست بلکه از زمره [[کمالات]] عادی است که از سایر [[اولیای الهی]] و حتی از افرادی که [[روح]] خود را در جهت محبوبهای کاذب تقویت نمودهاند، قابل [[مشاهده]] است؛ مثلاً: [[مادری]] که برای [[نجات]] [[فرزند]] خود از آب و [[آتش]] میگذرد و تیغ را و یا [[خون]] و درد را در پای خود [[احساس]] نمیکند، و یا حتی گاهی به [[دلیل]] شدت توجه، [[قطع]] پای خود را متوجه نمیشود، و یا فردی که برای رسیدن به یک [[هدف]]، چندین روز دست از [[غذا خوردن]] میکشد، از [[قدرت]] نفس و [[روح]] خود استفاده و [[تغذیه]] مینماید<ref>عبدالله جوادی آملی، انسان در اسلام، ص۶۶.</ref>. | ||
* بنابراین، اگر [[روح]] به به جهتی جهتی خاص توجه کند و [[اراده انسان]] در آن جهت خاص [[قوی]] و نیرومند گردد، آستانههای حسّی [[بدن]] به اندازهای [[تغییر]] میکند که برای رسیدن به آن جهت خاص، دیگر چیزی را [[احساس]] نمیکند. برای نمونه: [[عشق]] و [[محبت]] کاذبی که زنانِ درباری [[مصر]] به [[حضرت یوسف]] {{ع}} پیدا کرده بودند، آنها را وادار کرد که چون [[یوسف]] {{ع}} را دیدند، به جای اینکه با کارد، میوه را پوست کَنند، دستهای خود را بریده و [[احساس]] درد نکردند{{متن قرآن|فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ}}<ref>«چون او را دیدند بزرگش یافتند و دست خویش را (از خودباختگی) بریدند» سوره یوسف، آیه ۳۱.</ref>. | * بنابراین، اگر [[روح]] به به جهتی جهتی خاص توجه کند و [[اراده انسان]] در آن جهت خاص [[قوی]] و نیرومند گردد، آستانههای حسّی [[بدن]] به اندازهای [[تغییر]] میکند که برای رسیدن به آن جهت خاص، دیگر چیزی را [[احساس]] نمیکند. برای نمونه: [[عشق]] و [[محبت]] کاذبی که زنانِ درباری [[مصر]] به [[حضرت یوسف]] {{ع}} پیدا کرده بودند، آنها را وادار کرد که چون [[یوسف]] {{ع}} را دیدند، به جای اینکه با کارد، میوه را پوست کَنند، دستهای خود را بریده و [[احساس]] درد نکردند{{متن قرآن|فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ}}<ref>«چون او را دیدند بزرگش یافتند و دست خویش را (از خودباختگی) بریدند» سوره یوسف، آیه ۳۱.</ref>. | ||
خط ۱۴۰: | خط ۱۷۲: | ||
* [[علامه طباطبائی]]، در مقایسه بین امور عادی و امور [[خارقالعاده]] (اعم از [[معجزه]] و [[کرامت]] و سِحر و [[کهانت]]) بر این [[باور]] است که [[معجزه]] هم مانند دیگر امور [[خارقالعاده]] از اسباب عادی، خالی نیست و مانند امور عادی محتاج به سببی طبیعی است، و هر دو اسبابی [[باطنی]] غیر آنچه ما مسبب میدانیم دارند، تنها فرق میان امور عادی و امور [[خارقالعاده]] این است که امور عادی مسبب از اسباب ظاهری و عادی و آن اسباب هم توأم با اسبابی [[باطنی]] و [[حقیقی]] هستند، و آن اسباب [[حقیقی]] توأم با [[اراده خدا]] و امر او هستند، که گاهی آن اسباب با اسباب ظاهری همآهنگی نمیکنند، و در نتیجه سبب ظاهری از سببیت میافتد، و آن امر عادی موجود نمیشود، چون [[اراده]] و امر [[خدا]] بدان تعلق نگرفته است<ref>المیزان، ج۱، ص۸۲.</ref>. امور [[خارقالعاده]] که چه در [[ناحیه]] [[شرور]]، مانند سِحر و [[کهانت]]، و چه [[خیرات]]، چون [[استجابت دعا]] و امثال آن، و چه [[معجزات]]، مستند به اسباب طبیعی عادی نیستند، بلکه مستند به اسباب طبیعی غیر عادیاند، یعنی اسبابی که برای عُموم قابل لمس نیست، و آن اسباب طبیعی غیر عادی نیز مقارِن با سبب [[حقیقی]] و [[باطنی]] است، و در آخر مستند به [[اذن]] و [[اراده خدا]] هستند و تفاوتی که میان سِحر و [[کهانت]] از یک طرف، و [[استجابت دعا]] و [[کرامات]] [[اولیا]] و [[معجزات انبیا]] از طرفی دیگر، هست این است که در اوّلی اسباب [[غیرطبیعی]] مغلوب میشوند ولی در دو قسم اخیر نمیشوند. | * [[علامه طباطبائی]]، در مقایسه بین امور عادی و امور [[خارقالعاده]] (اعم از [[معجزه]] و [[کرامت]] و سِحر و [[کهانت]]) بر این [[باور]] است که [[معجزه]] هم مانند دیگر امور [[خارقالعاده]] از اسباب عادی، خالی نیست و مانند امور عادی محتاج به سببی طبیعی است، و هر دو اسبابی [[باطنی]] غیر آنچه ما مسبب میدانیم دارند، تنها فرق میان امور عادی و امور [[خارقالعاده]] این است که امور عادی مسبب از اسباب ظاهری و عادی و آن اسباب هم توأم با اسبابی [[باطنی]] و [[حقیقی]] هستند، و آن اسباب [[حقیقی]] توأم با [[اراده خدا]] و امر او هستند، که گاهی آن اسباب با اسباب ظاهری همآهنگی نمیکنند، و در نتیجه سبب ظاهری از سببیت میافتد، و آن امر عادی موجود نمیشود، چون [[اراده]] و امر [[خدا]] بدان تعلق نگرفته است<ref>المیزان، ج۱، ص۸۲.</ref>. امور [[خارقالعاده]] که چه در [[ناحیه]] [[شرور]]، مانند سِحر و [[کهانت]]، و چه [[خیرات]]، چون [[استجابت دعا]] و امثال آن، و چه [[معجزات]]، مستند به اسباب طبیعی عادی نیستند، بلکه مستند به اسباب طبیعی غیر عادیاند، یعنی اسبابی که برای عُموم قابل لمس نیست، و آن اسباب طبیعی غیر عادی نیز مقارِن با سبب [[حقیقی]] و [[باطنی]] است، و در آخر مستند به [[اذن]] و [[اراده خدا]] هستند و تفاوتی که میان سِحر و [[کهانت]] از یک طرف، و [[استجابت دعا]] و [[کرامات]] [[اولیا]] و [[معجزات انبیا]] از طرفی دیگر، هست این است که در اوّلی اسباب [[غیرطبیعی]] مغلوب میشوند ولی در دو قسم اخیر نمیشوند. | ||
* باز فرق میان مصادیقِ قسم دوم این است که در مورد [[معجزه]] از آنجا که پای تَحدّی مبارزه طلبی و [[هدایت]] خَلق در کار است، و با صدور آن صحت [[نبوت]] [[پیغمبری]] و [[رسالت]] و دعوتش به سوی [[خدا]] [[اثبات]] میشود، لذا صاحب [[معجزه]]، در آوردن آن صاحب [[اختیار]] است، به این معنا که هر وقت از او [[معجزه]] خواستند میتواند بیاورد، و [[خدا]] هم ارادهاش را عملی میسازد، بر خلاف [[استجابت دعا]] و [[کرامات]] [[اولیا]]، که چون پای تحدّی در کار نیست، و اگر [[تخلف]] بپذیرد کسی [[گمراه]] نمیشود، و خلاصه [[هدایت]] کسی وابسته بدان نیست، لذا [[تخلف]] آن امکانپذیر است<ref>المیزان، ج۱، ص۸۳.</ref><ref>[[هادی اکبری ملکآبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۲۶۹-۲۷۴.</ref>. | * باز فرق میان مصادیقِ قسم دوم این است که در مورد [[معجزه]] از آنجا که پای تَحدّی مبارزه طلبی و [[هدایت]] خَلق در کار است، و با صدور آن صحت [[نبوت]] [[پیغمبری]] و [[رسالت]] و دعوتش به سوی [[خدا]] [[اثبات]] میشود، لذا صاحب [[معجزه]]، در آوردن آن صاحب [[اختیار]] است، به این معنا که هر وقت از او [[معجزه]] خواستند میتواند بیاورد، و [[خدا]] هم ارادهاش را عملی میسازد، بر خلاف [[استجابت دعا]] و [[کرامات]] [[اولیا]]، که چون پای تحدّی در کار نیست، و اگر [[تخلف]] بپذیرد کسی [[گمراه]] نمیشود، و خلاصه [[هدایت]] کسی وابسته بدان نیست، لذا [[تخلف]] آن امکانپذیر است<ref>المیزان، ج۱، ص۸۳.</ref><ref>[[هادی اکبری ملکآبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۲۶۹-۲۷۴.</ref>. | ||
==[[ادله قرآنی]] [[ولایت تکوینی]]== | |||
پیش از طرح [[آیات قرآن]]، این نکته شایان توجه است که برای [[اثبات ولایت تکوینی]] [[ائمه]]{{عم}} به [[تنهایی]] نمیتوان به آیات قرآن [[تمسک]] کرد؛ زیرا [[آیات]] مطرح شده، در ظاهر درباره [[ولایت]] برخی انبیاست که به کمک [[روایات]] میتوان مفاد آنها را درباره ائمه{{عم}} نیز سریان داد. ازاینرو نخست آیات را مطرح کرده و سپس روایات مورد نظر و چگونگی استفاده از آنها را توضیح میدهیم. | |||
برخی از آیاتی که برای اثبات ولایت تکوینی ائمه{{عم}} مورد استناد و [[استدلال]] قرار گرفته است، از این قرارند: | |||
===[[آیه]] اول=== | |||
{{متن قرآن|وَرَسُولًا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ}}<ref>«و به پیامبری به سوی بنی اسرائیل (میفرستد، تا بگوید) که من برای شما نشانهای از پروردگارتان آوردهام؛ من برای شما از گل، (انداموارهای) به گونه پرنده میسازم و در آن میدمم، به اذن خداوند پرندهای خواهد شد و به اذن خداوند نابینای مادرزاد و پیس را شفا خواهم داد و به اذن خداوند مردگان را زنده خواهم کرد و شما را از آنچه میخورید یا در خانه میانبارید آگاه خواهم ساخت، این نشانهای برای شماست اگر مؤمن باشید» سوره آل عمران، آیه ۴۹.</ref>. | |||
بر اساس این [[آیه شریفه]]، [[حضرت مسیح]]{{ع}} [[خلقت]] پرنده، شفای [[کور]] مادرزاد و [[مبتلا]] به پیسی و احیای [[مردگان]] را به خودش نسبت میدهد؛ البته به [[اذن]] و [[فرمان خدا]]<ref>طباطبایی، المیزان، ج۳، ص۱۹۹.</ref>. ظاهر این اِسناد این است که این [[معجزات]] حقیقتاً از آن حضرت صادر میشد و صرفاً از باب [[تحدی]] و [[احتجاج]] نبود؛ یعنی اینگونه نبود که [[حضرت عیسی]]{{ع}} صرفاً از باب تحدی چنین ادعایی کرده باشد؛ بلکه [[ظاهر آیه]] این است که چنین معجزات از آن حضرت به وقوع پیوسته است. اگر منظور صرف ادعا و از باب [[تحدی]] و [[احتجاج]] و [[اتمام حجت]] بود، جا داشت [[آیه شریفه]] [[مقید]] به قیدی شود که این معنا را بفهماند<ref>طباطبایی، المیزان، ج۳، ص۲۰۰.</ref>. | |||
منظور از «[[ولایت تکوینی]]» همین است که گاه [[خداوند]] چنان قدرتی به [[انسان]] میدهد که بتواند به [[فرمان]] او در [[عالم آفرینش]] و [[طبیعت]] تأثیر بگذارد، اسباب عادی را بر هم زند، مردهای را زنده کند و [[بیمار]] غیرقابلعلاجی را بهبود بخشد. این یک نمونه از ولایت تکوینی است که [[خدا]] به بندهاش [[حضرت عیسی]]{{ع}} عطا فرمود؛ اعطای مشابه آن به [[نبی اکرم]]{{صل}} و [[امامان معصوم]]{{عم}}، با توجه به [[افضلیت]] آنها<ref>افضلیت پیامبر و ائمه{{عم}} در پایان این بخش (پس از آیات) بیان خواهد شد.</ref>، هیچ مانع و رادعی ندارد<ref>مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج۹، ص۱۵۸ و ۱۵۹؛ مکارم شیرازی، الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ج۲، ص۵۰۶ و ۵۰۷؛ حمود، الفوائد البهیة، ج۲، ص۱۳۳ و ۱۳۴.</ref>. | |||
اگر کسی بگوید: «منظور این است که حضرت عیسی{{ع}} ادعا میکرد و خداوند آن بیمار را [[شفا]] میداد یا آن مرده را زنده میکرد»، برخلاف [[ظاهر آیه]] سخن گفته است؛ چراکه [[آیه]] به وضوح میگوید: «من (خودم) این کار را به [[فرمان خدا]] انجام میدهم» و دلیلی وجود ندارد که این ظاهر را رها کنیم و سراغ معنای خلاف ظاهر برویم<ref>پیام قرآن، ج۹، ص۱۵۸ و ۱۵۹؛ الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ج۲، ص۵۰۶ و ۵۰۷؛ الفوائد البهیة، ج۲، ص۱۳۳ و ۱۳۴.</ref>. | |||
مشابه همین معنا، در آیه ۱۱۰ [[سوره مائده]] نیز آمده است؛ منتها به صورت خطاب خداوند به [[عیسی]]{{ع}}: | |||
{{متن قرآن|إِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَعَلَى وَالِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلًا وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِي وَتُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِي وَإِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ}}<ref>«یاد کن که خداوند فرمود: ای عیسی پسر مریم! نعمت مرا بر خود و بر مادرت به یاد آور هنگامی که تو را با روح القدس پشتیبانی کردم که در گهواره و در میانسالی با مردم سخن میگفتی و هنگامی که به تو کتاب و حکمت و تورات و انجیل آموختم و هنگامی که با اذن من از گل، همگون پرنده میساختی و در آن میدمیدی و به اذن من پرنده میشد و نابینای مادرزاد و پیس را با اذن من شفا میدادی و هنگامی که با اذن من مرده را (از گور) برمیخیزاندی و هنگامی که بنی اسرائیل را از (آزار) تو باز داشتم آنگاه که برای آنان برهانها (ی روشن) آوردی و کافران از ایشان گفتند: این (کارها) جز جادویی آشکار نیست» سوره مائده، آیه ۱۱۰.</ref>. | |||
این [[آیه شریفه]] در معنا و دلالت بر [[ولایت تکوینی]] همانند [[آیه]] نخست است و همان [[استدلال]] مذکور، درباره این آیه نیز تکرار میشود. | |||
در این دو آیه برای اینکه چنین [[تصوری]] پیش نیاید که [[انبیا]] و [[اوصیا]] در انجام اینگونه [[اعمال]]، مستقل و در مقابل و در عرض [[خدا]] هستند، همچنین برای [[پیشگیری]] از هر گونه احتمال [[شرک]]، عبارت {{متن قرآن|بِإِذْنِ اللَّهِ}} در آیه ۴۹ [[سوره آلعمران]] دو بار و در آیه ۱۱۰ [[سوره مائده]] چهار بار تکرار شده است<ref>مکارم شیرازی، الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ج۲، ص۵۰۷؛ حمود، الفوائد البهیة، ج۲، ص۱۳۳ و ۱۳۴؛ طباطبایی، المیزان، ترجمه موسوی همدانی، ج۳، ص۳۱۲.</ref>. | |||
بنابراین این [[آیات]] به روشنی مسئله ولایت تکوینی را برای [[حضرت عیسی]]{{ع}} [[اثبات]] میکند و هیچ دلیلی هم بر انحصار آن به [[حضرت مسیح]] نیست. بنابراین به مقتضای {{عربی|حُکْمُ الْأمْثالِ فِي مَا يَجُوزُ وَ مَا لا یَجُوزُ وَاحِدٌ}}<ref>حکم اشیای مماثل و مشابه، در آنچه جایز است و آنچه جایز نیست، یکسان است؛ یعنی اگر دو یا چند شیء مثل هم بودند، هر حکمی که یکی از آنها داشته باشد، دیگری نیز خواهد داشت؛ چه در بُعد اثبات و چه نفی.</ref> در مورد سایر [[پیامبران]] یا [[امامان معصوم]]{{ع}}، نیز میتواند صادق باشد<ref>مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج۹، ص۱۶۰.</ref>.<ref>[[رضا باذلی|باذلی، رضا]]، [[ولایت تکوینی ائمه (مقاله)|مقاله «ولایت تکوینی ائمه»]]، [[موسوعه رد شبهات ج۱۶ (کتاب)|موسوعه رد شبهات ج۱۶]]، ص ۱۵۴.</ref> | |||
===[[آیه]] دوم=== | |||
{{متن قرآن|فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ}}<ref>«پس ما باد را رام او کردیم که به فرمان او هر جا میخواست به نرمی روان میشد» سوره ص، آیه ۳۶.</ref>. | |||
در این آیه سخن از [[فرمانبرداری]] باد در مقابل [[حضرت سلیمان]]{{ع}} است. از این آیه بهخوبی استفاده میشود که باد [[مطیع]] او بود و به هر جا دستور میداد، حرکت میکرد و این چیزی جز مصداق [[ولایت تکوینی]] نیست. | |||
مشابه همین معنا در این آیه نیز آمده است: {{متن قرآن|وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا}}<ref>«و برای سلیمان، باد تیزپا را (رام کردیم) که به فرمان وی به سرزمینی که ما در آن خجستگی نهاده بودیم میوزید و ما به هر چیزی داناییم» سوره انبیاء، آیه ۸۱.</ref> در اینجا نیز سخن از [[فرمانروائی]] سلیمان بر تندبادها است که مصداقی از ولایت تکوینی است<ref>مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج۹، ص۱۶۰ و ۱۶۱.</ref>.<ref>[[رضا باذلی|باذلی، رضا]]، [[ولایت تکوینی ائمه (مقاله)|مقاله «ولایت تکوینی ائمه»]]، [[موسوعه رد شبهات ج۱۶ (کتاب)|موسوعه رد شبهات ج۱۶]]، ص ۱۵۷.</ref> | |||
===آیه سوم=== | |||
{{متن قرآن|قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي}}<ref>«آن که دانشی از کتاب (آسمانی) با خویش داشت گفت: من پیش از آنکه چشم بر هم زنی آن را برایت میآورم و چون (سلیمان) آن (اورنگ) را نزد خود پای برجا دید گفت: این از بخشش (های) پروردگار من است تا بیازمایدم که سپاس میگزارم یا ناسپاسی میکنم و هر که سپاس گزارد تنها به سود خویش گزارده است و هر که ناسپاسی کند بیگمان پروردگار من بینیازی ارجمند است» سوره نمل، آیه ۴۰.</ref>. | |||
در این آیه، سخن از [[تصرف تکوینی]] یکی از [[نزدیکان]] و خاصان حضرت سلیمان است که با این وصف {{متن قرآن|الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ}} توصیف شده است<ref>درباره نام این شخص اختلافنظر وجود دارد؛ ولی طبق روایات، او آصف بن برخیا (وزیر و وصی حضرت سلیمان{{ع}}) بوده است. (بحرانی، البرهان، ج۴، ص۲۰۷ و ۲۲۱؛ طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۳۶۳ و ۳۷۱؛ مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج۹، ص۱۶۲) اکثر مفسران اهل سنت نیز چنین عقیدهای دارند. (السبکی، طبقات الشافعیة الکبری، ج۲، ص۳۳۶).</ref>. البته این صرف ادعا نبود؛ بلکه به تصریح [[آیه]] چنین تصرفی به وقوع پیوست. | |||
آنچه در اینجا مورد توجه است، این است که یکی از اولیاءالله به واسطه داشتن [[علمالکتاب]] یا [[آگاهی]] بر [[اسم اعظم]] و مانند آن، [[توانایی]] [[تصرف در جهان]] [[تکوین]] و عالم اسباب داشت و تخت [[ملکه سبا]] را از جنوب جزیرةالعرب، در یک چشم بر هم زدن، به شمالیترین نقطه آن رساند. این مصداقی از «[[ولایت تکوینی]]» است که در مورد سایر اولیاءالله و [[پیامبران]] و [[امامان معصوم]]{{عم}} نیز امکان دارد<ref>مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج۹، ص۱۶۱-۱۶۳؛ خبّاز قطیفی، الولایة التکوینیة، ص۲۵۱.</ref>؛ به خصوص اینکه در بعضی از [[روایات از امام باقر]]{{ع}} نقل شده است: | |||
اسم اعظم [[خداوند]] ۷۳ حرف است. نزد [[آصف]] تنها یک حرف بود که با آن سخن گفت و [[زمین]] در میان او و [[تخت بلقیس]] فرو نشست و تخت او را به دست خود برگرفت؛ سپس به حال نخست بازگشت و این در کمتر از یک چشم بر هم زدن واقع شد. نزد ما ۷۲ حرف از آن اسم وجود دارد. یک حرف آن نزد [[خداوند متعال]] و مخصوص به ذات [[پاک]] او در [[علم غیب]] است و هیچ حول و قدرتی جز به [[اذن خدا]] نیست<ref>کلینی، کافی، ج۱، ص۵۷۰-۵۷۳.</ref>. | |||
در [[احادیث]] دیگری از [[ائمه]]{{عم}} نقل شده است که فرمودند: «به [[خدا]] قسم تمام علمالکتاب نزد ماست»<ref>کلینی، کافی، ج۱، ص۵۶۹ و ۶۳۸؛ ر.ک: صفار، بصائر الدرجات، جزء ۵، باب ۱، ص۲۱۲-۲۱۶.</ref>. | |||
بنابراین هنگامی که [[آصف بن برخیا]] با داشتن یک حرف از اسم اعظم یا بخشی از علمالکتاب، دارای ولایت تکوینی و [[قدرت]] [[تصرف در هستی]] است، ائمه{{عم}} که دارای تمام [[علمالکتاب]] و ۷۲ حرف از [[اسم اعظم]] [[الهی]] هستند، به طریق اولی واجد [[ولایت تکوینی]] و [[قدرت]] [[تصرف]] در [[کائنات]] خواهند بود<ref>ر.ک: خبّاز قطیفی، الولایة التکوینیة، ص۲۵۳؛ حمود، الفوائد البهیة، ج۲، ص۱۳۰ و ۱۳۱. برای آگاهی بیشتر درباره آیات دال بر ولایت تکوینی ر.ک: الفوائد البهیة، ج۲، ص۱۲۸-۱۳۶؛ الولایة التکوینیة، ص۲۶۲-۲۷۱؛ میلانی، اثبات الولایة العامة، ص۱۷۹-۲۳۰. به طور کلی معجزات انبیا مصداق ولایت تکوینی به شمار میروند؛ لذا تمام آیات مربوط به معجزات انبیا را میتوان دلیلی بر اثبات ولایت تکوینی دانست.</ref>. | |||
از خلال [[آیات]] مذکور، ولایت تکوینی و تصرف در کائنات برای [[انبیا]] [[اثبات]] شد. به طور کلی آیاتی که ولایت تکوینی پیامبرانی مانند [[عیسی]]<ref>آلعمران: ۴۹؛ مانده: ۱۱۰.</ref>، [[موسی]]<ref>بقره: ۶۰؛ شعرا: ۶۳.</ref>، داوود<ref>انبیاء: ۷۹.</ref>، سلیمان<ref>ص: ۳۵ و ۳۶؛ انبیاء: ۸۱.</ref>، یوسف{{عم}}<ref>یوسف: ۹۳-۹۶.</ref> و... دلالت دارند، به طریق اولی بر ولایت تکوینی [[پیامبر اسلام]] و [[ائمه]]{{عم}} نیز دلالت میکنند. دلیل [[اولویت]] هم [[افضلیت نبی]] [[اکرم]]{{صل}} و [[ائمه معصومین]]{{عم}} بر [[انبیای پیشین]] است. از آنجا که به [[ادله روایی]] فراوان، پیامبر اسلام{{صل}} و [[ائمه اطهار]]{{عم}} [[افضل از انبیا]] و بلکه [[افضل]] از جمیع [[مخلوقات]] هستند، بنابراین [[ولایت]] تکوینیای که برای انبیا اثبات شد، برای ایشان به جهت افضلیتشان به طریق اولی ثابت خواهد شد<ref>الولایة التکوینیة، ص۲۲۲؛ الفوائد البهیة، ج۲، ص۱۳۱.</ref>. در [[حدیثی]] به [[سند صحیح]]<ref>الفوائد البهیة، ج۲، ص۱۳۱.</ref> از [[امام]] موسای کاظم{{ع}} نقل شده است: | |||
{{متن حدیث|...لَمْ يُعْطَ دَاوُدُ وَ آلُ دَاوُدَ شَيْئاً إِلَّا وَ قَدْ أُعْطِيَ مُحَمَّدٌ وَ آلُ مُحَمَّدٍ أَكْثَرَ}}. | |||
چیزی به [[حضرت داوود]] و [[آل داوود]]{{ع}} اعطا نشد، مگر آنکه بیشتر از آن به [[محمد و آل محمد]]{{صل}} اعطا شد<ref>مفید، الإختصاص، ص۲۹۹.</ref>. | |||
برای اثبات افضلیت نبی اکرم{{صل}} و [[ائمه هدی]]{{عم}} بر انبیا و بلکه جمیع مخلوقات، [[روایات]] [[مستفیضه]] و بلکه [[متواتر]] نقل شده است<ref>شبر، حق الیقین، ص۱۴۹؛ مجلسی، بحار الأنوار، ج۲۶، ص۲۹۷.</ref>. [[علامه مجلسی]] بر آن است که اگر کسی در روایات تتبع کند، به [[یقین]] به [[افضلیت]] [[نبی مکرم اسلام]]{{صل}} و [[ائمه معصومین]]{{عم}} [[اذعان]] و اعتراف میکند و تنها [[جاهل]] به [[اخبار]] و [[روایات]]، [[افضلیت]] آنان را [[انکار]] میکند. از نظر وی اخبار در این باب بیش از آن است که قابل شمارش باشد<ref>بحار الأنوار، ج۲۶ ص۲۹۷ و ۲۹۸. برای آگاهی از نظرات علمای شیعه در این باره ر.ک: خبّاز قطیفی، الولایة التکوینیة، ص۲۲۸-۲۳۱.</ref>. | |||
[[محقق نائینی]] نیز [[افضلیت پیامبر]] [[اسلام]]{{صل}} و [[ائمه]]{{عم}} را از امور [[قطعی]] [[مذهب امامیه]] دانسته و بر آن است که امروزه این [[عقیده]] از [[ضروریات مذهب]] گردیده است<ref>الولایة التکوینیة، ص٢٣٠ و ٢٣١.</ref>. | |||
از باب [[تبرک]] و نمونه تنها به یک [[روایت]] در این مورد اشاره میکنیم: | |||
[[شیخ صدوق]] در [[حدیثی]] طولانی به سند خود از [[امام رضا]]{{ع}} و ایشان از طریق آبای خود از [[امیر مؤمنان علی]]{{ع}} و ایشان از [[پیامبر]]{{صل}} نقل کردند که فرمود: | |||
{{متن حدیث|مَا خَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً أَفْضَلَ مِنِّي وَ لَا أَكْرَمَ عَلَيْهِ مِنِّي قَالَ عَلِيٌّ{{ع}} فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَأَنْتَ أَفْضَلُ أَمْ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ{{صل}} يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَضَّلَ أَنْبِيَاءَهُ الْمُرْسَلِينَ عَلَى مَلَائِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ وَ فَضَّلَنِي عَلَى جَمِيعِ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ الْفَضْلُ بَعْدِي لَكَ يَا عَلِيُّ وَ لِلْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِكَ وَ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّينَا... يَا عَلِيُّ لَوْ لَا نَحْنُ مَا خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ{{ع}} وَ لَا الْحَوَّاءَ وَ لَا الْجَنَّةَ وَ لَا النَّارَ وَ لَا السَّمَاءَ وَ لَا الْأَرْضَ...}}. | |||
[[خداوند]] مخلوقی [[برتر]] و [[افضل]] و باکرامتتر از من [[خلق]] نکرد. علی{{ع}} فرمود: «یا [[رسولالله]] پس شما افضل و برتر هستید یا [[جبرائیل]]؟» پیامبر{{صل}} فرمود: «[[یا علی]] همانا [[خداوند متعال]] [[انبیا]] و [[رسولان]] را بر [[ملائکه]] مقربین [[برتری]] و [[فضیلت]] بخشید و مرا بر تمام [[پیامبران]] و رسولان برتری و فضیلت بخشید. یا علی فضل و برتری بعد از من برای تو و ائمه{{عم}} بعد از تو است. همانا ملائکه [[خادم]] ما و خادم [[محبان]] ما هستند!... یا علی اگر ما نبودیم، خداوند هیچ یک از [[آدم]] و [[حوا]]، [[بهشت و جهنم]]، [[آسمان]] و [[زمین]] را [[خلق]] نمیکرد.»..<ref>صدوق، عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۱، ص۲۶۲؛ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۲۵۵ و ۲۵۶؛ صدوق، علل الشرائع، ج۱، ص۶ و ۷. برای آگاهی از روایات دیگر ر.ک: صفار، بصائر الدرجات، جزء ۵، باب ۵ و ۶، ص۲۲۷-۲۳۱ و جزء ۲، باب ۹، ص۷۴ و ۷۵؛ خبّاز قطیفی، الولایة التکوینیة، ص۲۳۷-۲۵۰. در منبع اخیر هفت طایفه روایت بر افضلیت ائمه{{عم}} ذکر شده است.</ref>. | |||
[[علامه]] [[محمدتقی مجلسی]] سند این [[روایت]] را [[قوی]] توصیف کرده است<ref>مجلسی، روضة المتقین، ج۵، ص۴۵۵.</ref>. همچنین با توجه به اینکه [[افضلیت پیامبر]] [[اسلام]]{{صل}} نسبت به سایر [[انبیا]] از مسلمات [[اهل سنت]] است<ref>ر.ک: مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۷۸۲؛ ابن حنبل، مسند أحمد، ج۱۷، ص۱۲ و ج۲۰، ص۲۱۱؛ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۱، ص۳۳۱؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱، ص۱۹، ۳۶۳ و ۳۶۴؛ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغة، ج۱۱، ص۶۶.</ref>، به ضمیمه برخی [[آیات]] و [[روایات]] دیگر میتوان [[افضلیت ائمه]]{{عم}} را بر انبیا نیز [[اثبات]] کرد. [[محدثان]] و علمای اهل سنت روایاتی در افضلیت پیامبر اسلام{{صل}} نسبت به دیگر انبیا نقل کردهاند که برای نمونه به چند مورد اشاره میشود: | |||
از [[ابوهریره]] نقل شده که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: {{متن حدیث|أَنَا سَیِّدُ النَّاسِ یَوْمَ القِیَامَةِ...}}؛ «من آقا و [[رئیس]] [[مردم]] در [[روز قیامت]] هستم»<ref>بخاری، صحیح البخاری، ج۶، ص۸۴ و ج۴، ص۱۳۴ (در جلد چهارم به جای «سید الناس»، «سید القوم» آمده است)؛ ترمذی، سنن الترمذی، ج۴، ص۶۲۲؛ تاریخ الاسلام، ج۱، ص۳۶۳.</ref>. [[ذهبی]] این روایت را صحیح شمرده است<ref>تاریخ الإسلام، ج۱، ص۳۶۳.</ref>. | |||
در روایت دیگری از ابوهریره از [[پیامبر]]{{صل}} همچنین نقل شده است: {{متن حدیث|أَنا سَیْدُ وَلَدِ آدَمَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ}}؛ «من آقا و رئیس [[فرزندان آدم]] در روز قیامت هستم»<ref>مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۷۸۲؛ ابن حنبل، مسند احمد، ج۱۷، ص۱۰؛ ج۱۶، ص۵۷۰؛ ج۱۹، ص۴۵۴؛ ج۲۰، ص۲۱۱؛ سنن الترمذی، ج۵، ص۳۰۸ و ۵۸۷. (ترمذی این روایت را از أبیسعید نقل کرده است)؛ تاریخ الاسلام، ج۱، ص۳۶۳؛ ج۳، ص۱۴۶. البته روایت ذهبی در جلد سوم از تاریخ اسلام متفاوت از روایت صحیح مسلم و مسند احمد است. روایت ذهبی چنین است: {{متن حدیث|عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: كُنْتُ قَاعِدَةٌ مَعَ النَّبِيِّ، إِذْ أَقْبَلَ عَلِيّ فَقَالَ: يَا عَائِشَةُ هَذَا سَيِّدُ الْعَرَبِ، قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ لَسْتَ سَيِّدَ الْعَرَبِ؟ قَالَ: أَنَا سَيِّدُ وُلْدِ آدَمَ، وَ هَذَا سَيِّدُ الْعَرَبِ}}. این روایت را حاکم نیشابوری نیز نقل کرده و آن را صحیح دانسته است. (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۳).</ref>. [[ذهبی]] این [[روایت]] را صحیح دانسته<ref>تاریخ الاسلام، ج۱، ص۳۶۳.</ref> و [[ابن کثیر]] آن را [[متواتر]] شمرده است<ref>البدایة و النهایة، ج۱، ص۳۳۱.</ref>. | |||
این [[احادیث]] دلالت دارند که [[پیامبر اسلام]]{{صل}} [[افضل]] و [[اشرف]] انسانهاست و از آنجا که نزد [[اهل سنت]] [[انسان]] از فرشتهها افضل است، ازاینرو [[پیامبر]]{{صل}} افضل و [[اشرف مخلوقات]] است<ref>ابن حنبل، مسند احمد، ج۱۷، ص۱۲.</ref>. | |||
از سوی دیگر [[امیر مؤمنان علی]]{{ع}} در [[آیه مباهله]] به منزله [[جان]] و نفس پیامبر{{صل}} معرفی شده است: | |||
{{متن قرآن|فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ}}<ref>«بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودیهای خویش و خودیهای شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.</ref>. | |||
مقصود از {{متن قرآن|أَنْفُسَنَا}} در [[آیه شریفه]]، جز [[امام علی]]{{ع}} کس دیگری نمیتواند باشد؛ زیرا در [[روز]] [[مباهله]]، پیامبر{{صل}} جز خود، با چهار نفر وارد میدان مباهله شد: [[حسنین]]، [[فاطمه]] و امام علی{{عم}}<ref>ر.ک: عیاشی، تفسیر العیاشی، ج۱، ص۱۷۷؛ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۴۸۵؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۲، ص۷۶۳ و ۷۶۴. در منابع اهل تسنن نیز ر.ک: مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۷۱؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۲، ص۴۷؛ جصاص، احکام القرآن، ج۲، ص۲۹۵؛ ثعلبی، الکشف و البیان، ج۳، ص۸۵؛ حاکم حسکانی، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج۱، ص۱۵۶-۱۶۶؛ واحدی، اسباب نزول القرآن، ص۱۰۸؛ ابن مردویه، مناقب علی بن أبیطالب{{ع}}، ص۲۲۶ و ۲۲۷؛ زمخشری، الکشاف، ج۱، ص۳۶۸؛ فخررازی، التفسیر الکبیر، ج۸، ص۲۴۷.</ref>. [[حسنین]]{{عم}} مصداق {{متن قرآن|أَبْنَاءَنَا}} و [[حضرت فاطمه]]{{س}} بیانگر {{متن قرآن|وَنِسَاءَنَا}} و علی{{ع}} نیز مصداق {{متن قرآن|أَنْفُسَنَا}} است<ref>ر.ک: التبیان فی تفسیر القرآن، ج۲ ص۴۸۵؛ مجمع البیان، ج۲، ص۷۶۳ و ۷۶۴؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۲، ص۴۷؛ حاکم حسکانی، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج۱، ص۱۵۹-۱۶۳؛ واحدی، اسباب نزول القرآن، ص۱۰۸؛ ابن مردویه، مناقب علی بن ابیطالب{{ع}}، ص۲۲۶ و ۲۲۷؛ فخررازی، التفسیر الکبیر، ج۸، ص۲۴۸.</ref>؛ زیرا غیر از [[امام علی]]{{ع}} شخص دیگری باقی نمیماند که [[پیامبر]]{{صل}} از او [[دعوت]] کرده باشد و مصداق {{متن قرآن|أَنْفُسَنَا}} باشد! دعوت از خود نیز معنا ندارد. پس تنها مصداق {{متن قرآن|أَنْفُسَنَا}} [[حضرت علی]]{{ع}} است<ref>طبرسی، مجمع البیان، ج۲، ص۷۶۴.</ref>. لازمه این [[منزلت]] - که پیامبر او را [[جان]] خویشتن معرفی میکند - این است که امام علی{{ع}} در فضل و [[علو]] درجه، در پیشگاه [[خدا]] در حد [[رسول خدا]] یا در درجه بعد است. از آنجا که دلیل [[قاطع]] بر [[برتری]] پیامبر{{صل}} بر تمام [[انسانها]] داریم، در این صورت او باید از نظر [[فضیلت]] و منزلت نزد خدا دومین [[شخصیت]] باشد؛ یعنی پس از رسول خدا{{صل}} [[افضل]] [[مخلوقات]] باشد<ref>سبحانی، راهنمای حقیقت، ص۳۵۷ و ۳۵۸؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۲، ص۷۶۴.</ref>. | |||
برای [[اثبات]] برتری و فضلیت امام علی{{ع}} به [[حدیث متواتر]]<ref>میر حامدحسین، عبقات الأنوار، ج۱۱، ص۶۲-۶۵.</ref> منزلت<ref>{{متن حدیث|قَالَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}}: أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي}}. (ر.ک: کلینی، کافی، ج۱۵، ص۲۶۲؛ خزاز، کفایة الأثر، ص۱۳۵؛ مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۷۰؛ ترمذی، سنن ترمذی، ج۵، ص۶۴۰ و ۶۴۱) ترمذی این حدیث را صحیح شمرده است؛ ابن حنبل، مسند احمد، ج۳، ص۱۲۴؛ ج۵، ص۱۸۰؛ ج۱۷، ص۳۷۳؛ ج۴۵، ص۱۴ و ۴۵۹؛ ابن مغازلی، مناقب علی بن ابیطالب، ص۴۴-۵۵. برای آگاهی تفصیلی از سند و دلالت این روایت ر.ک: میرحامدحسین، عبقات الأنوار، ج۱۱.</ref> نیز میتوان استناد کرد که بر اساس آن [[امیر مؤمنان]]{{ع}} به منزله [[رسول خدا]]{{صل}} در غیر از [[مقام نبوت]] قرار داده شده است<ref> میلانی، اثبات الولایة العامة، ص۳۱۵؛ مناقب علی بن ابیطالب، ص۲۱۸.</ref>. ازاینرو تمام [[مقامات]] و [[فضائل پیامبر]]{{صل}} غیر از مقام نبوت برای [[امام علی]]{{ع}} نیز ثابت است<ref> ر.ک: مظفر، دلائل الصدق، ج۶، ص۸۳-۸۸.</ref> که از جمله آن مقامات و [[فضائل]]، [[افضلیت]] و اشرفیت نسبت به [[انبیا]] و دیگر [[مخلوقات]] است. | |||
علاوه بر [[آیه مباهله]] و [[حدیث منزلت]]، [[روایات]] متعددی حاکی از [[منزلت امام علی]]{{ع}} و [[مقام]] اوست که نشان میدهد پس از [[پیامبر]]{{صل}} او دومین مرد با [[فضیلت]] [[جهان]] [[بشریت]] است؛ مانند: | |||
{{متن حدیث|قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}}: أَنْتَ أَخِي فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ}}<ref>ترمذی، سنن ترمذی، ج۵، ص۶۳۶، ترمذی این حدیث را حسن شمرده است. (حاکم نیشابوری، مستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۴ و ۱۵).</ref>. | |||
تو در [[دنیا]] و [[آخرت]] [[برادر]] من هستی. | |||
{{متن حدیث|عَلِيٌّ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِيٍّ}}<ref>نسائی، خصائص علی، ص۸۶-۸۸ و ۹۱؛ ترمذی، سنن ترمذی، ج۵، ص۶۳۶. ذیل روایت ترمذی متفاوت و چنین است: {{متن حدیث|قَالَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}}: عَلِيٌّ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ، وَ لَا يُؤَدِّي عَنِّي إِلَّا أَنَا أَوْ عَلِيٌّ}}؛ از نظر وی این حدیث حسن و صحیح است. ذهبی نیز این روایت را نقل کرده و آن را صحیح شمرده است. (ذهبی، تاریخ الإسلام، ج۳، ص۱۴۲؛ ابن عساکر، تاریخ ابن عساکر، ج۴۲، ص۱۷۹، ۱۸۹، ۱۹۰، ۱۹۷ و ۱۹۸).</ref>. | |||
علی از من و من از علی هستم. | |||
[[حدیث]] «طیر مشوی» (مرغ بریان) که در آن حدیث، امیر مؤمنان، محبوبترین [[انسانها]] نزد [[خدا]] و [[رسول]] او معرفی شده است<ref>برای توضیح و نحوه استدلال به سه روایت اخیر ر.ک: سبحانی، راهنمای حقیقت، ص۳۵۷-۳۶۰.</ref>، [[حدیث نور]] و [[حدیث تشبیه]]<ref>برای آگاهی از سند و دلالت حدیث نور و تشبیه: ر.ک: میر حامدحسین، عبقات الانوار، ج۱۶ و ۱۷. برای آگاهی از نحوه استدلال به این دو روایت نیز ر.ک: حسینی میلانی، محاضرات فی الإعتقادات، ج۲، ص۴۸۱-۴۸۹.</ref>. | |||
تا اینجا روشن شد که از طریق [[آیات قرآن]] میتوان اصل [[ولایت تکوینی]] را برای برخی افراد، مانند [[انبیا]] و به کمک [[روایات]] (با توجه به [[برتری]] و [[افضلیت ائمه]]{{عم}} نسبت به انبیا و دیگر [[انسانها]]) برای [[ائمه اطهار]]{{عم}} [[اثبات]] کرد.<ref>[[رضا باذلی|باذلی، رضا]]، [[ولایت تکوینی ائمه (مقاله)|مقاله «ولایت تکوینی ائمه»]]، [[موسوعه رد شبهات ج۱۶ (کتاب)|موسوعه رد شبهات ج۱۶]]، ص ۱۵۸.</ref> | |||
== منابع == | == منابع == | ||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
# [[پرونده: 1100453.jpg|22px]] [[هادی اکبری ملکآبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)|''' ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی ''']] | # [[پرونده: 1100453.jpg|22px]] [[هادی اکبری ملکآبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)|''' ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی ''']] | ||
# [[پرونده:IM009895.jpg|22px]] [[رضا باذلی|باذلی، رضا]]، [[ولایت تکوینی ائمه (مقاله)|مقاله «ولایت تکوینی ائمه»]]، [[موسوعه رد شبهات ج۱۶ (کتاب)|'''موسوعه رد شبهات ج۱۶''']] | |||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
خط ۱۴۹: | خط ۲۴۱: | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده:ولایت تکوینی]] | [[رده:ولایت تکوینی]] |