|
|
(۱۱ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد) |
خط ۱: |
خط ۱: |
| {{امامت}}
| | #تغییر_مسیر [[حضرت نجمه]] |
| <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| |
| : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:</div>
| |
| <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| |
| : <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[تکتم خاتون در تراجم و رجال]] - [[تکتم خاتون در تاریخ اسلامی]] - [[تکتم خاتون در معارف و سیره رضوی]]</div>
| |
| <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| |
| | |
| ==سرگذشت تکتم خاتون{{س}}==
| |
| [[هشام بن احمد]] (احمر) میگوید: «[[امام کاظم]]{{ع}} به من فرمودند: آیا میدانی که از [[اهل مغرب]]، کسی به [[مدینه]] آماده باشد؟ گفتم: نه. [[امام]]{{ع}} فرمودند: چرا، مردی آمده، بیا با هم نزد او برویم. پس سوار بر مرکب شدیم و نزد آن [[مرد]] [[مغربی]] رفتیم. در آنجا دیدم یک نفر از اهالی مدینه، بردگانی دارد و آنها را میفروشد، به او گفتم: بردگانت را به ما نشان بده. او هفت [[کنیز]] را آورد و نشان داد. امام کاظم{{ع}} فرمودند: آنها را نمیخواهم؛ اگر کنیز دیگری داری بیاور. بردهفروش گفت: من جز یک برده دختری [[بیمار]]، برده دیگری ندارم. امام کاظم{{ع}} خواهان [[دیدار]] او شد و مرد برده فروش از این کار [[امتناع]] میکرد. سرانجام امام{{ع}} منصرف شدند و به [[خانه]] بازگشتند.
| |
| | |
| هشام میگوید: فردای آن [[روز]]، امام کاظم{{ع}} مرا نزد برده فروش فرستاد و فرمودند: بهای دختر را از برده فروش جویا شو و هر قیمتی که او گفت قبول کن. نزد برده فروش رفتم و تقاضای خرید آن دختر را کردم. برده فروش قیمتی را گفت و من به توصیه مولایم امام کاظم{{ع}} قیمت را پذیرفتم. بعد از انجام این [[معامله]]، برده فروش گفت: آن دختر را به تو فروختم، ولی بگو بدانم دیروز آن شخص که با تو بود چه کسی بود؟ گفتم: مردی از [[بنیهاشم]] بود. گفت: از کدام بنیهاشم؟ گفتم: بیش از این نمیدانم. برده فروش گفت: ولی من او را میشناسم. گفتم: چطور؟ گفت: این دختر، داستانی دارد من او را از دورترین نقطه [[مغرب]] خریدم. بانویی از [[اهل کتاب]] با من [[ملاقات]] کرد و گفت: این دختر همراه تو چکار میکند؟ گفتم: او را برای خود خریدهام. بانوی اهل کتاب گفت: سزاوار نیست که او همراه فردی مانند تو باشد، او دارای پسری شود که مانند او در [[مشرق]] و مغرب، به [[دنیا]] نیامده است هشام میگوید: من آن دختر را نزد [[امام کاظم]]{{ع}} بردم. [[امام کاظم]]{{ع}} پس از خریدن تکتم به عدهای از یارانش فرمودند: [[سوگند]] به [[خدا]]! من این [[کنیز]] را نخریدم مگر به [[دستور]] و [[وحی]] خدا. [[اصحاب]] چگونگی دریافت این مطلب را پرسیدند. [[حضرت]] پاسخ دادند: در عالم [[خواب]]، پدرم و جدم پیش من آمدند در حالی که همراه آنان پارچهای از جنس حریر بود؛ آنگاه پارچه را باز کردند، پیراهنی بود که چهره این کنیز در آن وجود داشت.»..<ref>منتهی الامال، ج۲، ص۲۹۰-۲۹۱؛ اصول کافی، ج۱، ص۴۸۶، حدیث ۱؛ عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۱، باب ۲، ص۳۱-۳۳.</ref>.
| |
| | |
| مدت زمانی از حضور تکتم خاتون در [[خانه]] [[اهل بیت]]{{عم}} به عنوان خدمتکار سپری شد. [[حمیده]] خاتون{{س}} که خود نیز روزگاری کنیز بوده و با [[توفیق الهی]]، [[شایستگی]] همسری [[امام صادق]]{{ع}} را پیدا کرده بود؛ به عنوان [[مادر]] [[آرزو]] داشت برای عزیزترین پسرش، [[عروسی]] [[پاک]]، [[مهربان]] و [[دانا]] [[انتخاب]] کند. گرچه هر [[روز]] که میگذشت، تصویر عروس خود را در سیمای تکتم جستوجو میکرد؛ اما برای تحقق آرزو و تقویت [[شناخت]] و [[اطمینان]] قلبیاش، هماره به درگاه [[پروردگار]] [[نیایش]] مینمود. حمیده خاتون خود چنین تعریف میکند: «در عالم خواب، [[پیامبر خدا]]{{صل}} را [[مشاهده]] نمودم که فرمودند: {{متن حدیث|يَا حَمِيدَةُ هَبِي نَجْمَةَ لِابْنِكِ مُوسَى فَإِنَّهُ سَيُولَدُ لَهُ مِنْهَا خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ}} (ای حمیده! نجمه<ref>از القاب مادر امام رضا{{ع}} نجمه میباشد.</ref>، سزاوار پسرت [[موسی]] است؛ زیرا از این دختر برای موسی، [[فرزندی]] متولد خواهد شد که [[بهترین]] فرد روی [[زمین]] میباشد). از سوی دیگر، امام کاظم{{ع}} نیز رؤیای دیگری مشاهده کردند که پیامآور [[بشارت]] آسمانی بود. آن حضرت به برخی از یارانش فرمودند: «در عالم خواب، پدرم و جدم را دیدم. آنان به من فرمودند: موسی! برای تو از این کنیز، بهترین [[اهل]] زمین بعد از تو، متولد خواهد شد»<ref>منتهی الامال، ج۲، ص۲۹۰-۲۹۱.</ref>.
| |
| | |
| حمیده خاتون پس از آن [[رؤیای صادقه]] یک روز [[فرصت]] را [[غنیمت]] شمرده و به پسر ارجمندش [[امام]] [[موسی کاظم]]{{ع}} چنین گفت: {{متن حدیث|يَا بُنَيَّ! إِنَّ تُكْتَمَ جَارِيَةٌ مَا رَأَيْتُ جَارِيَةً قَطُّ أَفْضَلَ مِنْهَا وَ لَسْتُ أَشُكُّ أَنَّ اللَّهَ سَيُطَهِّرُ نَسْلَهَا إِنْ كَانَ لَهَا نَسْلٌ}} (پسرم! همانا تکتم [[کنیز]] است؛ اما من هرگز کنیزی بهتر از او ندیدهام؛ لذا تردید ندارم [[خداوند متعال]] به زودی نسلی [[پاک]] به وی عطا میکند، البته اگر برای او نسلی مقدّر بوده باشد.). آن [[مادر]] [[خردمند]] و [[مهربان]] بعد از این پیشنهاد، به [[امام کاظم]]{{ع}} گفت: «فرزندم! هماکنون کنیزم را به تو بخشیدم، و سفارش میکنم تو را به [[نیکی]] و [[محبت]] ورزیدن به او»<ref>بحارالانوار، ج۴۹، ص۵؛ ناسخ التواریخ، ج۱، ص۱۲.</ref>.
| |
| | |
| [[ابالحسن علی بن هیثم]] در اینباره میگوید: «[[حمیده]] خاتون{{س}}، مادر [[امام]] [[موسی کاظم]]{{ع}}، کنیزی داشت به نام تکتم که او [[افضل]] [[زنان]] در [[عقل و دین]] بود و بسیار [[احترام]] خاتون خویش را داشت، به طوری که هرگز در نزد حمیده خاتون نمینشست و به حالت احترام میایستاد. روزی حمیده خاتون به فرزند خویش گفت: پسرم! تکتم کنیزی است که من تا به حال زنی شایستهتر از او ندیدم و [[شک]] و [[شبهه]] ندارم که اگر نسلی از برای او باشد، [[پاکیزه]] و [[مطهر]] خواهد بود. او را به تو میبخشم و از تو میخواهم که رعایت [[حرمت]] او را بنمایی. چون امام [[موسی بن جعفر]]{{ع}} با تکتم [[ازدواج]] کرد و [[امام رضا]]{{ع}} متولد شد، او را [[طاهره]] نام نهادند»<ref>منتهی الامال، ج۲، ص۸۶۲؛ بحارالانوار، ج۴۹، ص۵۰.</ref>.
| |
| | |
| روزها، هفتهها و ماهها هم چنان سپری میشد. گویا نجمه خاتون{{س}} چهارمین ماه از دوره [[آبستنی]] را میگذراند؛ اما هیچ [[ناراحتی]] در وجود خود [[احساس]] نمیکرد. از این رو، به برخی از [[بانوان]] چنین میگفت: «در این دوره، سنگینی حمل را [[حس]] نکردم؛ اما در وقت خوابیدن، صدای [[تسبیح]]، [[تهلیل]] و [[تمجید]] را از شکم خود میشنوم که این مسئله، مرا آشفته و هراسناک نموده ولی به هنگام [[بیداری]]، چیزی نمیشنوم»<ref>عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۱، ص۱۷.</ref>.
| |
| با فرارسیدن یازدهم [[ذیقعده]] [[سال ۱۴۸ هجری]] قمری، زنگ تولدی [[خجسته]] نواخته شد، و پسری از تبار [[ابرار]] و [[صالحان]] [[چشم]] به [[دنیا]] گشود و همچون نیاکانش [[توحید]] [[ایمان]] و [[کرامت]] را سرآغاز [[زندگی]] خود قرار داد. نجمه نخستین خاطره شیرین نوزادش را اینگونه بازگو میکند: «پس از زایمان، دیدم پسرم روی [[زمین]] قرار گرفت و در حالیکه دستانش را به زمین تکیه داده و سرش را به سوی [[آسمان]] بلند کرده بود، لبهایش را تکان میداد، گویا سخن میگفت»<ref>بحار الانوار، ج۴۹، ص۹؛ ناسخ التواریخ، ج۱، ص۱۷-۱۸.</ref>.
| |
| | |
| نجمه خاتون{{س}} میگوید: «چون [[امام کاظم]]{{ع}} وارد [[منزل]] شدند، چنین شادباش گفتند: {{متن حدیث|هَنِيئاً لَكِ يَا نَجْمَةُ كَرَامَةُ رَبِّكِ}} (ای نجمه! کرامت و عطای پروردگارت بر تو گوارا و مبارکباد!). در این موقع، من نوزادم را که در پارچهای سفید پیچیده شده بود، به پدرش دادم؛ آن [[حضرت]] نخست در گوش راست او [[اذان]] و در گوش چپش اقامه گفت؛ سپس آب [[فرات]] (زلال و گوارا)طلبید و کام او را با آن برداشت و چون نوزاد را به من برگرداند، چنین فرمود: {{متن حدیث|خُذِيهِ فَإِنَّهُ بَقِيَّةُ اللَّهِ تَعَالَى فِي أَرْضِهِ}} (نوزاد را بگیر، به [[درستی]] که او بقیةالله و [[ذخیره]] و [[حجت]] [[خداوند متعال]] در روی زمینش است.)<ref>بحارالانوار، ج۲۴، ص۲۱۲؛ عیون الاخبار الرضا{{ع}}، ج۱، ص۱۷-۱۸.</ref>.
| |
| آرامگاه تکتم خاتون{{س}}، [[مادر امام رضا]]{{ع}} در [[شهر مدینه]] و در مشربه امّابراهیم میباشد<ref>شجره طیبه (زندگینامه چهارده معصوم و پیامبران)، ص۱۹۴.</ref>. از [[القاب]] این بانوی [[پاکسرشت]]، میتوان به امّالبنین، امّولد، نجمه، [[طاهره]]، سکن نوبیه اشاره کرد.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۳۸۴.</ref>
| |
| | |
| == جستارهای وابسته ==
| |
| | |
| ==منابع==
| |
| {{منابع}}
| |
| # [[پرونده:13681348.jpg|22px]] [[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|'''رضانامه''']]
| |
| {{پایان منابع}}
| |
| | |
| ==پانویس==
| |
| {{پانویس}}
| |
| | |
| [[رده:تکتم خاتون]]
| |
| [[رده:مدخل]]
| |