وجوب: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۲۱ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{خرد}}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = احکام | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[وجوب در فلسفه اسلامی]] | پرسش مرتبط  = }}
{{نبوت}}
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[وجوب در فقه]] | [[وجوب در کلام اسلامی]] | [[وجوب در فلسفه اسلامی]] | [[وجوب در اخلاق اسلامی]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[وجوب (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">


==وجوب در فقه==
== وجوب در فقه ==
* [[واجب]] یکی از [[احکام پنجگانه فقهی]] ([[واجب]]، [[حرام]]، [[مستحب]]، [[مکروه]]، [[مباح]]). [[واجب]] به [[تکلیف|تکلیفی]] گفته می‌‌شود که انجام آن بر هر [[مسلمان]] لازم و حتمی است و [[حق]] ترک آن را ندارد و اگر ترک کند [[گناه]] کرده و مستحق [[کیفر]] است، مثل [[نماز]]، [[روزه]]، [[امر به معروف]]، [[جهاد]]، [[زکات]]، [[حجاب]] و... حتی در خودِ [[اعمال]] [[واجب]] هم بعضی [[کارها]] [[واجب]] است، برخی [[مستحب]]. مثلاً در [[نماز]] که یکی از [[واجبات]] است، [[رکوع]] و [[سجود]] [[واجب]] است، ولی [[قنوت]] [[مستحب]]. تکلیف‌های [[واجب]]، یا [[عینی]] است یا کفایی. "[[واجب]] [[عینی]]" آن است که بر همه لازم است و با انجام دیگری از دیگران ساقط نمی‌شود، مثل [[نماز]] و [[روزه]]. "[[واجب کفایی]]" بر همه [[واجب]] است، ولی اگر کسی یا کسانی [[اقدام]] کردند، از دیگران ساقط می‌‌شود، مثل [[خواندن نماز]] میت یا [[نهی از منکر]]. بر هر [[مسلمان]] لازم است [[وظایف دینی]] [[واجب]] خود را بشناسد و فراگیرد و به آنها عمل کند<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ‌نامه دینی (کتاب)|فرهنگ‌نامه دینی]]، ص۲۴۱.</ref>.
[[واجب]] یکی از [[احکام پنجگانه فقهی]] ([[واجب]]، [[حرام]]، [[مستحب]]، [[مکروه]]، [[مباح]]). [[واجب]] به [[تکلیف|تکلیفی]] گفته می‌‌شود که انجام آن بر هر [[مسلمان]] لازم و حتمی است و [[حق]] ترک آن را ندارد و اگر ترک کند [[گناه]] کرده و مستحق [[کیفر]] است، مثل [[نماز]]، [[روزه]]، [[امر به معروف]]، [[جهاد]]، [[زکات]]، [[حجاب]] و... حتی در خودِ [[اعمال]] [[واجب]] هم بعضی [[کارها]] [[واجب]] است، برخی [[مستحب]]. مثلاً در [[نماز]] که یکی از [[واجبات]] است، [[رکوع]] و [[سجود]] [[واجب]] است، ولی [[قنوت]] [[مستحب]]. تکلیف‌های [[واجب]]، یا [[عینی]] است یا کفایی. "[[واجب]] [[عینی]]" آن است که بر همه لازم است و با انجام دیگری از دیگران ساقط نمی‌شود، مثل [[نماز]] و [[روزه]]. "[[واجب کفایی]]" بر همه [[واجب]] است، ولی اگر کسی یا کسانی [[اقدام]] کردند، از دیگران ساقط می‌‌شود، مثل [[خواندن نماز]] میت یا [[نهی از منکر]]. بر هر [[مسلمان]] لازم است [[وظایف دینی]] [[واجب]] خود را بشناسد و فراگیرد و به آنها عمل کند<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ‌نامه دینی (کتاب)|فرهنگ‌نامه دینی]]، ص۲۴۱.</ref>.


==وجوب در [[کلام]] و [[فلسفه]]==
== وجوب در [[کلام]] و [[فلسفه]] ==
*"[[واجب]]" در مباحث [[کلامی]] و [[فلسفی]]، مفهومی که وجود برای آن ضروری الثبوت باشد و [[واجب]] چیزی است که از فرض عدمش، محال لازم آید<ref>طباطبایی، نهایة الحکمه، ص۴۳ - ۴۲.</ref>. دو نوع تقسیم برای [[واجب]] اشاره شده، مورد بررسی قرار می‌‌گیرد:
"[[واجب]]" در مباحث [[کلامی]] و [[فلسفی]]، مفهومی که وجود برای آن ضروری الثبوت باشد و [[واجب]] چیزی است که از فرض عدمش، محال لازم آید<ref>طباطبایی، نهایة الحکمه، ص۴۳ - ۴۲.</ref>. دو نوع تقسیم برای [[واجب]] اشاره شده، مورد بررسی قرار می‌‌گیرد:
===مفاهیم سه‌گانه (وجوب، امکان، [[امتناع]])===
*هرگاه مفهومی را موضوع قرار دهیم و وجود را به عنوان محصول به آن نسبت دهیم، از یکی از سه قسم خارج نیست: رابطه وجود با آن مفهوم یا "وجوب" است یا "[[امتناع]]" است و یا "امکان".
* [[فلاسفه]] همه ضرورت‌ها را ناشی از وجود می‌‌دانند و همه امتناع‌ها را به عدم و همه امکان‌ها را به ماهیت برمی‌گردانند. مباحث ماهیت و مباحث عدم هم که بالطبع جزء مباحث وجود است. پس، مبحث وجوب، امکان و [[امتناع]] از مباحث وجود می‌‌باشد.
*بحث [[خدا]] در [[فلسفه]]، تحت عنوان بحث [[اثبات]] واجب‌الوجود ذکر می‌‌شود. [[براهین]] [[فلسفی]] [[حکم]] می‌‌کند که موجودی که نیستی بر او محال است و هستی برای او ضروری است، وجود او "[[واجب]]" باشد؛ و اگر رابطه وجود با او منفی و امتناعی است، یعنی محال است که موجود باشد، بلکه ضرورتاً و وجوباً نباید باشد؛ آن چیز را "ممتنع الوجود" می‌‌نامیم؛ مثل جسمی که در آن واحد هم کروی باشد و هم مکعب. اما اگر رابطه وجود با آن معنی، رابطه امکانی باشد، یعنی آن معنی، ذاتی است که نه از وجود ابا دارد و نه از عدم؛ آن چیز را "ممکن‌الوجود" می‌‌نامند.
*مفهوم وجوب، امکان و [[امتناع]] از مفاهیم انتزاعی و معقولات ثانیه [[فلسفی]] است. این معانی را به صورت یک [[سلسله]] صفات برای اشیای خارجی در نظر می‌گیریم و به آنها نسبت می‌‌دهیم.
*'''معنای [[ضرورت]]، امکان و [[امتناع]]:''' وجود که به [[ضرورت]]، امکان یا [[امتناع]] متصف می‌‌شود، این‌گونه نیست که این صفت یک حالت ضمیمه نسبت به موصوف خودش داشته باشد، بلکه وجود به این صفت متصف می‌‌شود، بدون آنکه این صفت حالت ضمیمه‌ای نسبت به موصوف خودش داشته باشد؛ یعنی از حاق ذات وجود، صفت [[ضرورت]]، امکان و [[امتناع]] انتزاع می‌‌شود<ref>[[مسلم محمدی|محمدی، مسلم]]، [[فرهنگ اصطلاحات علم کلام (کتاب)|فرهنگ اصطلاحات علم کلام]]، ص ۱۸۵-۱۸۶.</ref>.


===وجوب ذاتی و وجوب غیری===
=== مفاهیم سه‌گانه (وجوب، امکان، [[امتناع]]) ===
* [[فلاسفه]] اظهار داشته‌اند: ذاتی که خودش مقتضی وجود یا مقتضی عدم خویش باشد، معنا ندارد؛ زیرا ممکن نیست که یک چیز، خود وجوددهنده یا معدوم‌کننده خویش باشد و نیز گفته‌اند: اگر واجب‌الوجودی داشته باشیم، به این معناست که ذاتی است که وجودش از [[ناحیه]] علت [[خارجی]] به وی نرسیده و اگر ممتنع الوجودی داشته باشیم، به این معناست که عدمش معلول علت [[خارجی]] نیست، نه اینکه واجب‌الوجود ذاتی است که خودش وجوددهنده خویش است و ممتنع‌الوجود ذاتی است که خودش معدوم‌کننده خویش باشد. آری، می‌‌توان گفت که واجب‌الوجود ذات و ماهیتی است که اگر [[عقل]] آن را [[تصور]] کند، موجودیت را از حاق ذات آن ماهیت انتزاع می‌‌کند، همان‌طور که چون عدد چهار را [[تصور]] کنیم، جفت بودن از حاق ذات وی انتزاع می‌‌شود و خلاف آن محال است. ممتنع الوجود ماهیتی است که اگر [[عقل]] آن را [[تصور]] کند، معدومیت از حاق ذات وی انتزاع می‌‌شود.
هرگاه مفهومی را موضوع قرار دهیم و وجود را به عنوان محصول به آن نسبت دهیم، از یکی از سه قسم خارج نیست: رابطه وجود با آن مفهوم یا "وجوب" است یا "[[امتناع]]" است و یا "امکان".
*"امکان ذاتی"، عبارت است از اینکه شیء به حسب ذات، نه ضرورتِ وجود داشته باشد و نه امتناعِ وجود، بلکه به حسب ذات هم قابل موجود شدن است و هم قابل معدوم شدن؛ مثل همه اموری که در این [[جهان]] پدید می‌‌آیند و از بین می‌‌روند. امکان ذاتی با "[[ضرورت]] بالغیر" و "[[امتناع]] بالغیر" منافات ندارد؛ زیرا اشکالی ندارد که شیء به حسب ذات، لااقتضا باشد؛ یعنی نه [[ضرورت]] وجود داشته باشد و نه [[امتناع]] وجود؛ لکن به حسب اقتضای غیر، [[ضرورت]] یا [[امتناع]] پیدا کند و چون علت ضرورت‌دهنده به معلول است، هر ممکن بالذاتی در حال وجود، [[ضرورت]] بالغیر دارد و در صورت عدم، [[امتناع]] بالغیر. اما امکان بالغیر معنا ندارد، یعنی معقول نیست که امکان از [[ناحیه]] غیر برای شیء حاصل شود؛ زیرا آن شیء به حسب ذات یا ممکن است یا [[واجب]] یا ممتنع. اگر ممکن است؛ پس، به حسب ذات واجد امکان است و معنا ندارد که از [[ناحیه]] غیر به او امکان برسد و اگر [[واجب]] یا ممتنع است، لازم می‌‌آید که [[واجب]] بالذات و ممتنع بالذات به واسطه امری [[خارجی]] حالتی پیدا کند که هم بر او عدم جایز باشد و هم وجود و البته این جهت با وجوب ذاتی و [[امتناع]] ذاتی منافی است<ref>مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ج۱، ص۲۲۵ - ۲۲۴؛ همو، شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۱۲، ۳۲۶ - ۳۲۵؛ همو، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۳، ص۹۱ - ۸۴.</ref>.
 
*در مجموع، میان واجب‌الوجود بالذات که تعین آن در ذات باری‌تعالی منحصر است و [[واجب الوجود بالغیر]] که ماسوی [[الله]] را در بر می‌‌گیرد، تفاوت‌هایی است که به برخی از آنها اشاره می‌‌شود:
[[فلاسفه]] همه ضرورت‌ها را ناشی از وجود می‌‌دانند و همه امتناع‌ها را به عدم و همه امکان‌ها را به ماهیت برمی‌گردانند. مباحث ماهیت و مباحث عدم هم که بالطبع جزء مباحث وجود است. پس، مبحث وجوب، امکان و [[امتناع]] از مباحث وجود است.
#واجب‌الوجود بالذات ذاتاً اقتضای وجوب دارد، برخلاف واجب‌الوجود بالغیر؛
 
#واجب‌الوجود بالذات دارای ماهیت به معنای چیستی نیست، برخلاف واجب‌الوجود بالغیر؛
بحث [[خدا]] در [[فلسفه]]، تحت عنوان بحث [[اثبات]] واجب‌الوجود ذکر می‌‌شود. [[براهین]] [[فلسفی]] [[حکم]] می‌‌کند که موجودی که نیستی بر او محال است و هستی برای او ضروری است، وجود او "[[واجب]]" باشد؛ و اگر رابطه وجود با او منفی و امتناعی است، یعنی محال است که موجود باشد، بلکه ضرورتاً و وجوباً نباید باشد؛ آن چیز را "ممتنع الوجود" می‌‌نامیم؛ مثل جسمی که در آن واحد هم کروی باشد و هم مکعب. اما اگر رابطه وجود با آن معنی، رابطه امکانی باشد، یعنی آن معنی، ذاتی است که نه از وجود ابا دارد و نه از عدم؛ آن چیز را "ممکن‌الوجود" می‌‌نامند.
# [[ضرورت]] در واجب‌الوجود بالذات ضرورتی [[ازلی]] است؛ ولی در واجب‌الوجود بالغیر [[ضرورت]] ذاتی یا وصفی است؛
# [[واجب]] ‌الوجود بالذات واجب‌ الوجود از [[تمام]] جهات است، برخلاف واجب‌الوجود بالغیر؛
# وجوب در واجب‌الوجود بالذات [[عین]] ذات اوست؛ ولی در واجب‌الوجود بالغیر خارج از ذات آن است؛
# وجوب در واجب‌الوجود بالذات بر ذات آن تقدم ندارد، برخلاف واجب‌الوجود بالغیر؛
#واجب‌الوجود بالذات مجانس، مشابه، مماثل، مساوی، مطابق، مناسب، محل و وجود [[ذهنی]] ندارد، برخلاف واجب‌الوجود بالغیر؛
#واجب‌الوجود بالذات با [[علم حصولی]] قابل [[درک]] نیست، برخلاف واجب‌الوجود بالغیر<ref>کرجی، اصطلاحات فلسفی، اصطلاح "واجب‌الوجود بالذات" و "واجب‌الوجود بالغیر".</ref><ref>[[مسلم محمدی|محمدی، مسلم]]، [[فرهنگ اصطلاحات علم کلام (کتاب)|فرهنگ اصطلاحات علم کلام]]، ص ۱۸۷-۱۸۸.</ref>.


==ضرورت در فرهنگ مطهر==
مفهوم وجوب، امکان و [[امتناع]] از مفاهیم انتزاعی و معقولات ثانیه [[فلسفی]] است. این معانی را به صورت یک [[سلسله]] صفات برای اشیای خارجی در نظر می‌گیریم و به آنها نسبت می‌‌دهیم.
[[ضرورت]] یعنی [[استغناء]] فوق [[جهل]]<ref>حرکت و زمان، ج۲، ص۲۶۱.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۵۱۸.</ref>


===ضرورت [[ازلی]]===
'''معنای [[ضرورت]]، امکان و [[امتناع]]:''' وجود که به [[ضرورت]]، امکان یا [[امتناع]] متصف می‌‌شود، این‌گونه نیست که این صفت یک حالت ضمیمه نسبت به موصوف خودش داشته باشد، بلکه وجود به این صفت متصف می‌‌شود، بدون آنکه این صفت حالت ضمیمه‌ای نسبت به موصوف خودش داشته باشد؛ یعنی از حاق ذات وجود، صفت [[ضرورت]]، امکان و [[امتناع]] انتزاع می‌‌شود<ref>[[مسلم محمدی|محمدی، مسلم]]، [[فرهنگ اصطلاحات علم کلام (کتاب)|فرهنگ اصطلاحات علم کلام]]، ص ۱۸۵-۱۸۶.</ref>.
ضرورت ازلی عبارت است از اتصاف موضوع به محمول مطلقاً، یعنی بدون هیچ شرط و قیدی<ref>مجموعه آثار، ج۶، ص۵۵۲.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۵۱۹.</ref>


===ضرورت بالذات ([[واجب]] الوجود)===
=== وجوب ذاتی و وجوب غیری ===
یعنی اینکه به حسب ذات خودش محال است که معلوم شود، یعنی لازمه ذاتش موجودیّت است. هیچ علّتی نمی‌تواند این لازمه ذاتش را از ذاتش بگیرد. چون چیزی که لازمه ذات است معنایش این است که با فرض این ذات، گرفتن این لازم از او محال است<ref>شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۶۹.</ref>. یعنی اینکه موجودی بدون استناد به هیچ علتی موجود بوده و [[قائم]] بالذات باشد و عدم بر ذات او محال باشد. چنین موجودی را ما «واجب الوجود» می‌خوانیم<ref>مجموعه آثار شش ص۵۴۷.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۵۱۹.</ref>
[[فلاسفه]] اظهار داشته‌اند: ذاتی که خودش مقتضی وجود یا مقتضی عدم خویش باشد، معنا ندارد؛ زیرا ممکن نیست که یک چیز، خود وجوددهنده یا معدوم‌کننده خویش باشد و نیز گفته‌اند: اگر واجب‌الوجودی داشته باشیم، به این معناست که ذاتی است که وجودش از [[ناحیه]] علت [[خارجی]] به وی نرسیده و اگر ممتنع الوجودی داشته باشیم، به این معناست که عدمش معلول علت [[خارجی]] نیست، نه اینکه واجب‌الوجود ذاتی است که خودش وجوددهنده خویش است و ممتنع‌الوجود ذاتی است که خودش معدوم‌کننده خویش باشد. آری، می‌‌توان گفت که واجب‌الوجود ذات و ماهیتی است که اگر [[عقل]] آن را [[تصور]] کند، موجودیت را از حاق ذات آن ماهیت انتزاع می‌‌کند، همان‌طور که چون عدد چهار را [[تصور]] کنیم، جفت بودن از حاق ذات وی انتزاع می‌‌شود و خلاف آن محال است. ممتنع الوجود ماهیتی است که اگر [[عقل]] آن را [[تصور]] کند، معدومیت از حاق ذات وی انتزاع می‌‌شود.


===ضرورت بالغیر===
"امکان ذاتی"، عبارت است از اینکه شیء به حسب ذات، نه ضرورتِ وجود داشته باشد و نه امتناعِ وجود، بلکه به حسب ذات هم قابل موجود شدن است و هم قابل معدوم شدن؛ مثل همه اموری که در این [[جهان]] پدید می‌‌آیند و از بین می‌‌روند. امکان ذاتی با "[[ضرورت]] بالغیر" و "[[امتناع]] بالغیر" منافات ندارد؛ زیرا اشکالی ندارد که شیء به حسب ذات، لااقتضا باشد؛ یعنی نه [[ضرورت]] وجود داشته باشد و نه [[امتناع]] وجود؛ لکن به حسب اقتضای غیر، [[ضرورت]] یا [[امتناع]] پیدا کند و چون علت ضرورت‌دهنده به معلول است، هر ممکن بالذاتی در حال وجود، [[ضرورت]] بالغیر دارد و در صورت عدم، [[امتناع]] بالغیر. اما امکان بالغیر معنا ندارد، یعنی معقول نیست که امکان از [[ناحیه]] غیر برای شیء حاصل شود؛ زیرا آن شیء به حسب ذات یا ممکن است یا [[واجب]] یا ممتنع. اگر ممکن است؛ پس، به حسب ذات واجد امکان است و معنا ندارد که از [[ناحیه]] غیر به او امکان برسد و اگر [[واجب]] یا ممتنع است، لازم می‌‌آید که [[واجب]] بالذات و ممتنع بالذات به واسطه امری [[خارجی]] حالتی پیدا کند که هم بر او عدم جایز باشد و هم وجود و البته این جهت با وجوب ذاتی و [[امتناع]] ذاتی منافی است<ref>مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ج۱، ص۲۲۵ - ۲۲۴؛ همو، شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۱۲، ۳۲۶ - ۳۲۵؛ همو، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۳، ص۹۱ - ۸۴.</ref>.
{{عربی| الشیء ما لم یجب لم یوجد}}، هیچ چیزی مادامی که وجودش وجوب و ضرورت پیدا نکند وجود پیدا نمی‌کند. یعنی اگر شیء به حال امکان ذاتی خودش باقی باشد و هیچ وجوب و ضرورتی بر او [[حاکم]] نباشد اعمّ از آنکه اولویّتی فرض بکنیم یا فرض نکنیم وجود پیدا نمی‌کند؛ اشیاء آن وقت وجود پیدا می‌کنند که وجودشان به مرحله وجوب رسیده باشد. این همان مسأله‌ای است که به تعبیر دیگر می‌گوییم ضرورت بر وجود اشیاء حاکم است. این ضرورت را «ضرورت بالغیر» یا «ضرورت من ناحیة العلة» می‌نامند<ref>شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۲۲۰.</ref>. ضرورت بالغیر، یعنی اینکه موجودی در وجودش مستند به غیر باشد و از [[ناحیه]] آن غیر که علت وجود اوست وجود و ضرورت وجود کسب کرده است<ref>مجموعه آثار، ج۶، ص۵۴۷؛ شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۶۸ و ۲۰۷.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۵۱۹.</ref>


===ضرورت ذاتی===
در مجموع، میان واجب‌الوجود بالذات که تعین آن در ذات باری‌تعالی منحصر است و [[واجب الوجود بالغیر]] که ماسوی [[الله]] را در بر می‌‌گیرد، تفاوت‌هایی است که به برخی از آنها اشاره می‌‌شود:
ضرورت ذاتی، عبارت است از ضرورت اتصاف موضوع [به محمول] مادامی که موضوع باقی است<ref>شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۵۵۲.</ref>. [به عبارت دیگر] عبارت است از ضرورتی که برای شیء حاصل است و درآن ضرورت هیچ‌گونه علت خارجی به هیچ نحو دخالت ندارد<ref>شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۵۵۱.</ref>.
# واجب‌الوجود بالذات ذاتاً اقتضای وجوب دارد، برخلاف واجب‌الوجود بالغیر؛
# واجب‌الوجود بالذات دارای ماهیت به معنای چیستی نیست، برخلاف واجب‌الوجود بالغیر؛
# [[ضرورت]] در واجب‌الوجود بالذات ضرورتی [[ازلی]] است؛ ولی در واجب‌الوجود بالغیر [[ضرورت]] ذاتی یا وصفی است؛
# [[واجب]] ‌الوجود بالذات واجب‌ الوجود از تمام جهات است، برخلاف واجب‌الوجود بالغیر؛
# وجوب در واجب‌الوجود بالذات عین ذات اوست؛ ولی در واجب‌الوجود بالغیر خارج از ذات آن است؛
# وجوب در واجب‌الوجود بالذات بر ذات آن تقدم ندارد، برخلاف واجب‌الوجود بالغیر؛
# واجب‌الوجود بالذات مجانس، مشابه، مماثل، مساوی، مطابق، مناسب، محل و وجود [[ذهنی]] ندارد، برخلاف واجب‌الوجود بالغیر؛
# واجب‌الوجود بالذات با [[علم حصولی]] قابل [[درک]] نیست، برخلاف واجب‌الوجود بالغیر<ref>کرجی، اصطلاحات فلسفی، اصطلاح "واجب‌الوجود بالذات" و "واجب‌الوجود بالغیر".</ref>.<ref>[[مسلم محمدی|محمدی، مسلم]]، [[فرهنگ اصطلاحات علم کلام (کتاب)|فرهنگ اصطلاحات علم کلام]]، ص ۱۸۷-۱۸۸.</ref>


===ضرورت ذاتی [[فلسفی]]===
== وجوب در فرهنگ مطهر ==
«ضرورت ذاتی فلسفی» عبارت است از اینکه موجودی دارای صفت موجودیت به نحو [[ضرورت]] باشد و این ضرورت را مدیون هیچ علت خارجی نبوده باشد و به عبارت دیگر موجودی مستقل و [[قائم]] به نفس و غیر معلول بوده باشد<ref>شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۵۵۱.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۵۲۰.</ref>
وجوب، یعنی گاهی یک‌چیز از طرف آمر و مقنّن حتم و ایجاب می‌شود<ref>مجموعه آثار، ج۱، ص۴۰۴.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۸۳۰.</ref>


===ضرورت ذاتی از نظر منطقین===
=== وجوب بالذات ===
ضرورت ذاتی این است که محمولی برای موضوعی ضرورت داشته باشد مطلقاً بدون اینکه مشروط به شرط خارجی خاصی باشد و بدون آنکه حالت معیّنی دخالت داشته باشد بلکه مادامی که ذات موضوع محفوظ است این محمول بالضروره برای موضوع [[ثابت]] است؛ یعنی تنها در نظر گرفتن ذات و موضوع کافی است برای [[حکم عقل]] به ضرورت اتصاف موضوع به محمول، مثل آنکه می‌گوییم «[[جسم]] دارای مکان یا مقدار است» یا آنکه می‌گوییم «[[انسان]] حیوان است» یا آنکه می‌گوییم «مثلث مجموع زاویه‌هایش مساوی با دو قائمه است». معنای این جمله‌ها این است که جسم مادامی که جسم بودنش محفوظ است دارای مکان و مقدار است، و انسان مادامی که انسان بودنش محفوظ است دارای حیوانیت است، و مثلث مادامی که مثلث بودنش محفوظ است [[تساوی]] زوایا با دو قائمه برایش ثابت است.
از نظر [[فیلسوف]] مقصود از وجوب بالذات اینست که ما نسبت موجودیّت را وقتی به شیء بدهیم این “موجودیّت” برای او [[ضرورت]] دارد. یعنی موجودیّت برای او یک امر ممکن نیست. یعنی چنین نیست که این شیء در ذات خودش ابایی نداشته باشد از اینکه موجود باشد یا موجود نباشد، بلکه این شیء ذاتی است که فرض این ذات از فرض موجود بودن انفکاک‌پذیر نیست. یعنی اگر ما ذاتی در عالم داشته باشیم که فرض این ذات عین فرض موجودبودن این ذات است و فرض معدوم‌بودن برای این ذات فرض یک امر محال است می‌گوییم که وجوب وجود برای شیء ذاتی است. این معنای وجوب ذاتی است<ref>شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۶۳.</ref>. به عبارت دیگر “وجوب بالذات” معنایش این است که این محمول برای این موضوع ضرورت دارد و این ضرورت ناشی از ذاتِ موضوع است. یعنی موضوع از آن جهت که ذاتِ موضوع است اقتضا دارد این محمول را و انفکاک ندارد این محمول را از خودش. چیزی که هست این است که این تعریف از نظر [[منطق]] است، زیرا ضرورت و امکان و [[امتناع]] از مسائلی است که هم منطقی درباره آنها بحث می‌کند و هم فیلسوف<ref>شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۶۲.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۸۳۰.</ref>
در [[حقیقت]] در این گونه قضایا حکم عقل به ضرورت فقط مشروط به یک شرط است و آن عبارت است از بقای ذات موضوع؛ یعنی [[عقل]] در فرض بقای موضوع، [[حکم]] می‌کند به ضرورت ثبوت محمول از برای موضوع، به خلاف قضایای ضروری وصفیه که علاوه بر بقای موضوع، وجود حالت معیّن نیز شرط است. منطقیین در وهله اول از نظر کیفیت حکم عقل بیش از این دو [[قسم]] ضرورت و در نتیجه بیش از دو قسم قضایای ضروریه نیافتند: یک قسم قضایایی که تنها در نظر گرفتن ذات موضوع برای حکم عقل به ضرورت کافی است و یک قسم قضایایی که در نظر گرفتن حالت معیّن و شرایط خاص نیز شرط است. و البته از نظر منطقی این دو قسم ضرورت و همچنین امکان و [[امتناع]]، به محمول معیّنی اختصاص ندارد بلکه هر محمولی با هر موضوعی سنجیده شود اتصاف موضوع به آن محمول یا ضروری است یا ممکن است یا ممتنع است<ref>مجموعه آثار، ج۶، ص۵۵۰.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۵۲۰.</ref>


===[[ضرورت]] غیری===
=== وجوب بالذات و بالغیر ===
«ضرورت غیری» عبارت است از اینکه موجودی صفت موجودیت را به نحو ضرورت داشته باشد ولی این ضرورت را مدیون علت خارجی بوده باشد. «ضرورت غیری» عبارت است از ضرورتی که برای شیء به واسطه یک علت خارجی حاصل شده است خواه آن ضرورت از نظر منطقی ضرورت ذاتی باشد یا وصفی<ref>مجموعه آثار، ج۶، ص۵۵۱.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۵۲۱.</ref>
وجوب بالذات و وجوب بالغیر یک مفهوم غیر مقایسه‌ای است. یعنی می‌گوییم این شیء که دارای وجوب هست این وجوب را از خودش دارد یا از خودش ندارد، بلکه از بیرون خودش دارد. ولی نمی‌گوییم که این شیء با مقایسه با شیء دیگر آیا [[واجب]] است یا واجب نیست. نه، این شیء وجوب را خودش دارد نه با مقایسه با چیزی. ولی این وجوبی را که خودش دارد یا این وجوب را از خودش دارد یا این وجوب را از غیر دارد. اگر وجوب را از خودش داشته باشد واجب بالذات است و اگر از غیر داشته باشد [[واجب]] بالغیراست<ref>شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۸۶.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۸۳۱.</ref>


===ضرورت و امکان اخص از نظر منطقیین===
=== وجوب بالغیر ===
منطقیین چون بحثشان روی کلیات است در مورد کلیات اگر ضرورت وقتی با وصفی پیدا کنند می‌گویند: «ضرورت» و اگر در مورد کلیات چنین ضرورتی پیدا نکنند می‌گویند: «امکان اخص»<ref>شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۱۲۵.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۵۲۱.</ref>
وجوب بالغیر، یعنی اینکه ممکن است یک شیء به حسب ذات خودش امکان وجود داشته باشد و قهراً امکان عدم هم داشته باشد، ولی به [[حکم]] غیر موجود شود یا معدوم شود، یعنی به [[دلیل]] اینکه علّتش وجود پیدا کرده است وجودش [[ضرورت]] پیدا کرده است. و به دلیل اینکه علت تامّه‌اش وجود پیدا نکرده است عدمش ضرورت پیدا کرده است. الان به حکم غیر ضرورت وجود دارد، چون علّت تامّه‌اش وجود دارد این هم ضرورت وجود پیدا کرده است<ref>شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۶۵.</ref>. در [[حقیقت]] وجوب بالغیر معنایش این است که این شیء بواسطه “این” وجوب پیدا کرده است. یعنی وجوبش بالغیر است و از [[ناحیه]] “این” آمده است<ref>شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۷۰.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۸۳۱.</ref>


===ضرورت وقتی===
=== وجوب بالقیاس ===
یعنی یک شیء بالذات ضروری نیست، ولی در یک وقت معین ضرورت پیدا می‌کند، یعنی مسأله وقت و [[زمان]] مطرح است نه حالت، مانند اینکه می‌گوئیم: ماه منخسف می‌شود یا منخسف است. نه، ماه از آن جهت که ماه است اقتضا نمی‌کند که منخسف باشد. اگر شما بگویید ماه در وقتی که [[زمین]] میان آن و [[خورشید]] حائل بشود منخسف می‌شود این دیگر یک امر ضروری است و بالضرورة چنین است و این را «ضرورت وقتی» می‌گویند<ref>شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۱۲۱.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۵۲۱.</ref>
وجوب بالقیاس در واقع معنایش این است که میان دو شیء رابطه تلازم و لاینفکی وجود داشته باشد. بدون اینکه ما در نظر بگیریم که کدامیک از این دو تا اصل است و کدامیک فرع است و یا اصلاً هیچ‌کدام نسبت به دیگری اصل و فرع نیست<ref>برای تفصیل بحث به آدرس مراجعه شود.</ref>. بنابراین هر علّتی همان‌طور که موجب معلول خودش هست یعنی وجوب معلول از ناحیه او است همچنین نسبت به معلول خودش دارد و معلول هم نسبت به علت خودش وجوب بالقیاس دارد. دو معلول یک علت هم نسبت به یکدیگر وجوب بالقیاس دارند. پس معنای وجوب بالقیاس اینست که اگر این دو تا را با هم در نظر بگیریم بین اینها نوعی تلازم و لا انفکاکی هست و...<ref>شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۷۲.</ref>.
اصلاً وجوب بالقیاس معنایش تلازم است. [[لزوم]] همان وجوب است و تلازم وجوب طرفینی است، منتها در اینجا تعبیر “تلازم” را به کار می‌برند برای اینکه در اینجا کسی “تواجب” نمی‌گوید، و الّا لزوم همان وجوب است و تلازم همان وجوب طرفینی است. ولی وجوب [[قیاس]] طرفینی است. تلازم که شما می‌گوئید یعنی ملازمه میان دو شیء با یکدیگر، یعنی شیئی با مقایسه با شیء دیگر وجوب دارد<ref>شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۹۱.</ref>. وجوب بالقیاس را گفتیم یک امر مقایسه‌ای است. می‌گوئیم: با فرض وجود آن شیء آیا این وجوب دارد یا نه؟ با مقایسه با آن شیء آیا این وجوب دارد یا نه؟ اگر آن شیء وجود داشته باشد آیا این وجود دارد یا وجود ندارد! این یک امر مقایسه‌ای است؛ وجوب نسبی است؛ وجوب قیاسی است. خود اینها [[حکمای اسلامی]] هم از آن تعبیر به “وجوب بالقیاس” می‌کنند، یعنی وجوب قیاسی<ref>شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۸۷.</ref>.


===ضرورت وصفی وقتی===
وجوب بالقیاس یک معنی اعمی است که موارد وجوب بالغیر را هم شامل می‌شود. حتی بین معلول و علتش در عین اینکه وجوب بالغیر هست وجوب بالقیاس هم هست. یعنی وقتی که ما کار نداریم که وجوب “این” از [[ناحیه]] “این” آمده یا از ناحیه شیء دیگر و فقط می‌گوئیم این دو امر متلازماند و از یکدیگر انفکاک‌ناپذیرند، می‌گوئیم بین این دو شیء وجوب بالقیاس [[حاکم]] است<ref>شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۷۱.</ref>. در وجوب بالقیاس ما نمی‌خواهیم بگوییم وجوب این شیء از ناحیه این آمده است یا نیامده است؛ اصلاً به این مطلب کار نداریم، بلکه می‌خواهیم بگوئیم با فرض وجود این وجود، این شی ء ضروری است. یعنی فقط نظرمان به این است که اگر این شیء موجود باشد محال است که آن شیء موجود نباشد. نمی‌خواهیم بگوییم که وجوب آن از ناحیه این آمده است، بلکه همین‌قدر می‌خواهیم بگوئیم که محال است که این شیء موجود باشد و آن شیء موجود نباشد و یا آن شیء موجود باشد و این شیء موجود نباشد<ref>شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۷۰.</ref>. خلاصه [وجوب بالقیاس] یعنی این شیء با مقایسه با آن شیء وجوبِ وجود دارد. یعنی با فرض وجود آن شیء وجود این ضروری است<ref>شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۷۰.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۸۳۲.</ref>
این گاهی برای یک چیز یک [[قانون]] کلّی ماهوی وجود دارد که بگوییم هر وقت فلان [[طبیعت]] چنین شد فلان چیز دیگر وجود پیدا می‌کند، این می‌شود ضرورت وصفیِ وقتی<ref>شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۱۲۳.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۵۲۲.</ref>


===ضرورت وصفی و ذاتی===
=== وجوب غیری ===
ضرورت «وصفی» معنایش این است که یک موضوع را در مقابل یک محمول اگر قرار بدهیم از نظر ذات این موضوع این محمول ضرورت ندارد، ولی از نظر [[وصف]] این موضوع یعنی اگر این موضوع را با یک وصف خاص در نظر بگیریم این محمول برایش ضرورت دارد. مثلاً اگر بگوئید [[انسان]] - یعنی هر [[انسانی]] - اگر چیزی در مقابل چشمش قرار بگیرد نمی‌بیند و اگر صدایی در مقابل گوشش بلند بشود نمی‌شنود، این غلط است و [[دروغ]] است؛ [[انسان]] این چنین نیست. ولی اگر بگویید انسان در حال بیهوشی یعنی هر [[انسانی]] در حالتی که بیهوش است اگر صدائی در مقابل گوشش بلند بشود نمی‌شنود معلوم است که البته این درست است نه اینکه انسان نمی‌بیند یا انسان نمی‌شنود بلکه انسان در حالت بی‌هوشی نمی‌بیند یا نمی‌شنود. یعنی اگر قید «بی‌هوشی» را بیاورید البته [[ضرورت]] هم دارد؛ هر انسان بی‌هوشی نمی‌شنود بالضرورة. این را ضرورت وصفی می‌گویند<ref>شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۱۲۱؛ مجموعه آثار، ج۶، ص۵۵۰.</ref>. [به عبارت دیگر] ضرورت وصفی عبارت است از ضرورت اتصاف موضوع به محمول به شرط بقای موضوع و به شرط وجود حالت معین<ref>مجموعه آثار، ج۶، ص۵۵۱.</ref>. منطقییّن می‌گویند ضرورت بر دو قسم است: یا ذاتی است و یا وصفی؛ یعنی اگر رابطه محمولی با موضوعی «ضروری» باشد یا از آن جهت است که ذات موضوع [[قطع]] نظر از هر قید و شرط اضافی ایجاب می‌کند محمول را، و یا در صورت یک قید و شرط اضافی آن را ایجاب می‌کند. قسم اول «ضرورت ذاتی» است و قسم دوم «ضرورت وصفی». مثلاً رابطه عدد ۴ با جفت بودن ضروری است و ذات موضوع قطع نظر از هر قید و شرطی ایجاب می‌کند محمول را؛ یعنی عدد ۴ از آن جهت که عدد ۴ است، ایجاب می‌کند جفت بودن را بدون دخالت شرطی و قیدی، پس ضرورتی که در اینجا هست ضرورت ذاتی است. امّا یک معدود خاص، مثلاً گردو یا تخم مرغ، به خودی خود ایجاب نمی‌کند که جفت باشد، بلکه به شرط چهار بودن یا شش بودن و امثال اینها ایجاب می‌کند که جفت باشد. پس ضرورتی که اینجا هست ضرورت وصفی و شرطی است<ref>مجموعه آثار، ج۵، ص۳۷۳.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۵۲۲.</ref>
وجوب غیری مثل این است که ما می‌گوییم این [[جسم]] - مثلاً این آب - حرارت دارد، این [[آتش]] هم حرارت دارد. یعنی ما در اینجا دو جسم داریم: یک آتش داریم و یک آب داریم، آتش گرم است، آب هم گرم است، ولی می‌گوئیم گرمی آتش از خودش است و گرمی آب از آتش است. ولی هر دو تا گرمی است. گرمی یک معنی مقایسه‌ای نیست؛ آتش گرم است، آب هم گرم است<ref>شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۸۹.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۸۳۳.</ref>


===ضروریات و بدیهیات===
=== وجوب واجب‌الوجود اعتباری ===
اگر این [[حقیقت]] (خارج از من جهانی است که من در وی کارهایی به حسب خواهش خود می‌کنم) را که [[ذهن]] ما آن را از مجموع معلومات و ادراکاتی که اجزاء اصلیه یا عناصر اولیه آن به شمار می‌رود ترکیب نموده تجزیه و تحلیل نماییم به عددی قابل توجه از معلومات ابتدایی بر خواهیم خورد که در ایجاد این [[حقیقت]] شرکت داشته‌اند. این معلومات ابتدایی را در «[[منطق]]» گاهی (در مقاله تحلیل و ترکیب) «مبادی تصوریّه و تصدیقیّه». گاهی (در باب [[برهان]]) «ضروریات و بدیهیات» می‌نامند<ref>مجموعه آثار، ج۶، ص۸۶.</ref><ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۵۲۲.</ref>
معنی اینکه وجوب واجب‌الوجود اعتباری است، این است که به اعتبار [[عقل]] ما بستگی دارد. ما اگر [[تعقل]] کنیم واجب‌الوجود را آن وقت [[واجب]] هست، اما اگر در [[ذهن]] ما نیاید و ما تعقل نکنیم و اعتبار وجوب برای او نکنیم او دیگر واجب‌الوجود نیست. پس واجب‌الوجود بودن او بستگی دارد به اینکه ما اعتبار وجوب کنیم. (نظیر ارزش‌های اگزیستانسیالیستی می‌شود که [[ارزش]] خودش واقعیتی ندارد؛ من به او اعطاء ارزش می‌کنم). پس واجب‌الوجود در ذات خودش وجوب ندارد، ما به او اعطاء وجوب می‌کنیم، ما برای او اعتبار وجوب می‌کنیم که اگر اعتبار ما نبود او واجب‌الوجود نبود<ref>شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۵۲.</ref><ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۸۳۳.</ref>


==منابع==
== منابع ==
{{منابع}}
# [[پرونده:10119661.jpg|22px]] [[مسلم محمدی|محمدی، مسلم]]، [[فرهنگ اصطلاحات علم کلام (کتاب)|'''فرهنگ اصطلاحات علم کلام''']]
# [[پرونده:10119661.jpg|22px]] [[مسلم محمدی|محمدی، مسلم]]، [[فرهنگ اصطلاحات علم کلام (کتاب)|'''فرهنگ اصطلاحات علم کلام''']]
# [[پرونده:13681040.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ‌نامه دینی (کتاب)|'''فرهنگ‌نامه دینی''']]
# [[پرونده:13681040.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ‌نامه دینی (کتاب)|'''فرهنگ‌نامه دینی''']]
# [[پرونده:1100662.jpg|22px]] [[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|'''فرهنگ مطهر''']]
{{پایان منابع}}


==جستارهای وابسته==
== پانویس ==
 
{{پانویس}}
==پانویس==
{{یادآوری پانویس}}
{{پانویس2}}
 
[[رده:مدخل]]


[[رده:اصطلاحات مشترک ابواب فقه]]
[[رده:احکام تکلیفی]]
[[رده:احکام تکلیفی]]
[[رده:واجبات]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۴:۰۵

وجوب در فقه

واجب یکی از احکام پنجگانه فقهی (واجب، حرام، مستحب، مکروه، مباح). واجب به تکلیفی گفته می‌‌شود که انجام آن بر هر مسلمان لازم و حتمی است و حق ترک آن را ندارد و اگر ترک کند گناه کرده و مستحق کیفر است، مثل نماز، روزه، امر به معروف، جهاد، زکات، حجاب و... حتی در خودِ اعمال واجب هم بعضی کارها واجب است، برخی مستحب. مثلاً در نماز که یکی از واجبات است، رکوع و سجود واجب است، ولی قنوت مستحب. تکلیف‌های واجب، یا عینی است یا کفایی. "واجب عینی" آن است که بر همه لازم است و با انجام دیگری از دیگران ساقط نمی‌شود، مثل نماز و روزه. "واجب کفایی" بر همه واجب است، ولی اگر کسی یا کسانی اقدام کردند، از دیگران ساقط می‌‌شود، مثل خواندن نماز میت یا نهی از منکر. بر هر مسلمان لازم است وظایف دینی واجب خود را بشناسد و فراگیرد و به آنها عمل کند[۱].

وجوب در کلام و فلسفه

"واجب" در مباحث کلامی و فلسفی، مفهومی که وجود برای آن ضروری الثبوت باشد و واجب چیزی است که از فرض عدمش، محال لازم آید[۲]. دو نوع تقسیم برای واجب اشاره شده، مورد بررسی قرار می‌‌گیرد:

مفاهیم سه‌گانه (وجوب، امکان، امتناع)

هرگاه مفهومی را موضوع قرار دهیم و وجود را به عنوان محصول به آن نسبت دهیم، از یکی از سه قسم خارج نیست: رابطه وجود با آن مفهوم یا "وجوب" است یا "امتناع" است و یا "امکان".

فلاسفه همه ضرورت‌ها را ناشی از وجود می‌‌دانند و همه امتناع‌ها را به عدم و همه امکان‌ها را به ماهیت برمی‌گردانند. مباحث ماهیت و مباحث عدم هم که بالطبع جزء مباحث وجود است. پس، مبحث وجوب، امکان و امتناع از مباحث وجود است.

بحث خدا در فلسفه، تحت عنوان بحث اثبات واجب‌الوجود ذکر می‌‌شود. براهین فلسفی حکم می‌‌کند که موجودی که نیستی بر او محال است و هستی برای او ضروری است، وجود او "واجب" باشد؛ و اگر رابطه وجود با او منفی و امتناعی است، یعنی محال است که موجود باشد، بلکه ضرورتاً و وجوباً نباید باشد؛ آن چیز را "ممتنع الوجود" می‌‌نامیم؛ مثل جسمی که در آن واحد هم کروی باشد و هم مکعب. اما اگر رابطه وجود با آن معنی، رابطه امکانی باشد، یعنی آن معنی، ذاتی است که نه از وجود ابا دارد و نه از عدم؛ آن چیز را "ممکن‌الوجود" می‌‌نامند.

مفهوم وجوب، امکان و امتناع از مفاهیم انتزاعی و معقولات ثانیه فلسفی است. این معانی را به صورت یک سلسله صفات برای اشیای خارجی در نظر می‌گیریم و به آنها نسبت می‌‌دهیم.

معنای ضرورت، امکان و امتناع: وجود که به ضرورت، امکان یا امتناع متصف می‌‌شود، این‌گونه نیست که این صفت یک حالت ضمیمه نسبت به موصوف خودش داشته باشد، بلکه وجود به این صفت متصف می‌‌شود، بدون آنکه این صفت حالت ضمیمه‌ای نسبت به موصوف خودش داشته باشد؛ یعنی از حاق ذات وجود، صفت ضرورت، امکان و امتناع انتزاع می‌‌شود[۳].

وجوب ذاتی و وجوب غیری

فلاسفه اظهار داشته‌اند: ذاتی که خودش مقتضی وجود یا مقتضی عدم خویش باشد، معنا ندارد؛ زیرا ممکن نیست که یک چیز، خود وجوددهنده یا معدوم‌کننده خویش باشد و نیز گفته‌اند: اگر واجب‌الوجودی داشته باشیم، به این معناست که ذاتی است که وجودش از ناحیه علت خارجی به وی نرسیده و اگر ممتنع الوجودی داشته باشیم، به این معناست که عدمش معلول علت خارجی نیست، نه اینکه واجب‌الوجود ذاتی است که خودش وجوددهنده خویش است و ممتنع‌الوجود ذاتی است که خودش معدوم‌کننده خویش باشد. آری، می‌‌توان گفت که واجب‌الوجود ذات و ماهیتی است که اگر عقل آن را تصور کند، موجودیت را از حاق ذات آن ماهیت انتزاع می‌‌کند، همان‌طور که چون عدد چهار را تصور کنیم، جفت بودن از حاق ذات وی انتزاع می‌‌شود و خلاف آن محال است. ممتنع الوجود ماهیتی است که اگر عقل آن را تصور کند، معدومیت از حاق ذات وی انتزاع می‌‌شود.

"امکان ذاتی"، عبارت است از اینکه شیء به حسب ذات، نه ضرورتِ وجود داشته باشد و نه امتناعِ وجود، بلکه به حسب ذات هم قابل موجود شدن است و هم قابل معدوم شدن؛ مثل همه اموری که در این جهان پدید می‌‌آیند و از بین می‌‌روند. امکان ذاتی با "ضرورت بالغیر" و "امتناع بالغیر" منافات ندارد؛ زیرا اشکالی ندارد که شیء به حسب ذات، لااقتضا باشد؛ یعنی نه ضرورت وجود داشته باشد و نه امتناع وجود؛ لکن به حسب اقتضای غیر، ضرورت یا امتناع پیدا کند و چون علت ضرورت‌دهنده به معلول است، هر ممکن بالذاتی در حال وجود، ضرورت بالغیر دارد و در صورت عدم، امتناع بالغیر. اما امکان بالغیر معنا ندارد، یعنی معقول نیست که امکان از ناحیه غیر برای شیء حاصل شود؛ زیرا آن شیء به حسب ذات یا ممکن است یا واجب یا ممتنع. اگر ممکن است؛ پس، به حسب ذات واجد امکان است و معنا ندارد که از ناحیه غیر به او امکان برسد و اگر واجب یا ممتنع است، لازم می‌‌آید که واجب بالذات و ممتنع بالذات به واسطه امری خارجی حالتی پیدا کند که هم بر او عدم جایز باشد و هم وجود و البته این جهت با وجوب ذاتی و امتناع ذاتی منافی است[۴].

در مجموع، میان واجب‌الوجود بالذات که تعین آن در ذات باری‌تعالی منحصر است و واجب الوجود بالغیر که ماسوی الله را در بر می‌‌گیرد، تفاوت‌هایی است که به برخی از آنها اشاره می‌‌شود:

  1. واجب‌الوجود بالذات ذاتاً اقتضای وجوب دارد، برخلاف واجب‌الوجود بالغیر؛
  2. واجب‌الوجود بالذات دارای ماهیت به معنای چیستی نیست، برخلاف واجب‌الوجود بالغیر؛
  3. ضرورت در واجب‌الوجود بالذات ضرورتی ازلی است؛ ولی در واجب‌الوجود بالغیر ضرورت ذاتی یا وصفی است؛
  4. واجب ‌الوجود بالذات واجب‌ الوجود از تمام جهات است، برخلاف واجب‌الوجود بالغیر؛
  5. وجوب در واجب‌الوجود بالذات عین ذات اوست؛ ولی در واجب‌الوجود بالغیر خارج از ذات آن است؛
  6. وجوب در واجب‌الوجود بالذات بر ذات آن تقدم ندارد، برخلاف واجب‌الوجود بالغیر؛
  7. واجب‌الوجود بالذات مجانس، مشابه، مماثل، مساوی، مطابق، مناسب، محل و وجود ذهنی ندارد، برخلاف واجب‌الوجود بالغیر؛
  8. واجب‌الوجود بالذات با علم حصولی قابل درک نیست، برخلاف واجب‌الوجود بالغیر[۵].[۶]

وجوب در فرهنگ مطهر

وجوب، یعنی گاهی یک‌چیز از طرف آمر و مقنّن حتم و ایجاب می‌شود[۷].[۸]

وجوب بالذات

از نظر فیلسوف مقصود از وجوب بالذات اینست که ما نسبت موجودیّت را وقتی به شیء بدهیم این “موجودیّت” برای او ضرورت دارد. یعنی موجودیّت برای او یک امر ممکن نیست. یعنی چنین نیست که این شیء در ذات خودش ابایی نداشته باشد از اینکه موجود باشد یا موجود نباشد، بلکه این شیء ذاتی است که فرض این ذات از فرض موجود بودن انفکاک‌پذیر نیست. یعنی اگر ما ذاتی در عالم داشته باشیم که فرض این ذات عین فرض موجودبودن این ذات است و فرض معدوم‌بودن برای این ذات فرض یک امر محال است می‌گوییم که وجوب وجود برای شیء ذاتی است. این معنای وجوب ذاتی است[۹]. به عبارت دیگر “وجوب بالذات” معنایش این است که این محمول برای این موضوع ضرورت دارد و این ضرورت ناشی از ذاتِ موضوع است. یعنی موضوع از آن جهت که ذاتِ موضوع است اقتضا دارد این محمول را و انفکاک ندارد این محمول را از خودش. چیزی که هست این است که این تعریف از نظر منطق است، زیرا ضرورت و امکان و امتناع از مسائلی است که هم منطقی درباره آنها بحث می‌کند و هم فیلسوف[۱۰].[۱۱]

وجوب بالذات و بالغیر

وجوب بالذات و وجوب بالغیر یک مفهوم غیر مقایسه‌ای است. یعنی می‌گوییم این شیء که دارای وجوب هست این وجوب را از خودش دارد یا از خودش ندارد، بلکه از بیرون خودش دارد. ولی نمی‌گوییم که این شیء با مقایسه با شیء دیگر آیا واجب است یا واجب نیست. نه، این شیء وجوب را خودش دارد نه با مقایسه با چیزی. ولی این وجوبی را که خودش دارد یا این وجوب را از خودش دارد یا این وجوب را از غیر دارد. اگر وجوب را از خودش داشته باشد واجب بالذات است و اگر از غیر داشته باشد واجب بالغیراست[۱۲].[۱۳]

وجوب بالغیر

وجوب بالغیر، یعنی اینکه ممکن است یک شیء به حسب ذات خودش امکان وجود داشته باشد و قهراً امکان عدم هم داشته باشد، ولی به حکم غیر موجود شود یا معدوم شود، یعنی به دلیل اینکه علّتش وجود پیدا کرده است وجودش ضرورت پیدا کرده است. و به دلیل اینکه علت تامّه‌اش وجود پیدا نکرده است عدمش ضرورت پیدا کرده است. الان به حکم غیر ضرورت وجود دارد، چون علّت تامّه‌اش وجود دارد این هم ضرورت وجود پیدا کرده است[۱۴]. در حقیقت وجوب بالغیر معنایش این است که این شیء بواسطه “این” وجوب پیدا کرده است. یعنی وجوبش بالغیر است و از ناحیه “این” آمده است[۱۵].[۱۶]

وجوب بالقیاس

وجوب بالقیاس در واقع معنایش این است که میان دو شیء رابطه تلازم و لاینفکی وجود داشته باشد. بدون اینکه ما در نظر بگیریم که کدامیک از این دو تا اصل است و کدامیک فرع است و یا اصلاً هیچ‌کدام نسبت به دیگری اصل و فرع نیست[۱۷]. بنابراین هر علّتی همان‌طور که موجب معلول خودش هست یعنی وجوب معلول از ناحیه او است همچنین نسبت به معلول خودش دارد و معلول هم نسبت به علت خودش وجوب بالقیاس دارد. دو معلول یک علت هم نسبت به یکدیگر وجوب بالقیاس دارند. پس معنای وجوب بالقیاس اینست که اگر این دو تا را با هم در نظر بگیریم بین اینها نوعی تلازم و لا انفکاکی هست و...[۱۸]. اصلاً وجوب بالقیاس معنایش تلازم است. لزوم همان وجوب است و تلازم وجوب طرفینی است، منتها در اینجا تعبیر “تلازم” را به کار می‌برند برای اینکه در اینجا کسی “تواجب” نمی‌گوید، و الّا لزوم همان وجوب است و تلازم همان وجوب طرفینی است. ولی وجوب قیاس طرفینی است. تلازم که شما می‌گوئید یعنی ملازمه میان دو شیء با یکدیگر، یعنی شیئی با مقایسه با شیء دیگر وجوب دارد[۱۹]. وجوب بالقیاس را گفتیم یک امر مقایسه‌ای است. می‌گوئیم: با فرض وجود آن شیء آیا این وجوب دارد یا نه؟ با مقایسه با آن شیء آیا این وجوب دارد یا نه؟ اگر آن شیء وجود داشته باشد آیا این وجود دارد یا وجود ندارد! این یک امر مقایسه‌ای است؛ وجوب نسبی است؛ وجوب قیاسی است. خود اینها حکمای اسلامی هم از آن تعبیر به “وجوب بالقیاس” می‌کنند، یعنی وجوب قیاسی[۲۰].

وجوب بالقیاس یک معنی اعمی است که موارد وجوب بالغیر را هم شامل می‌شود. حتی بین معلول و علتش در عین اینکه وجوب بالغیر هست وجوب بالقیاس هم هست. یعنی وقتی که ما کار نداریم که وجوب “این” از ناحیه “این” آمده یا از ناحیه شیء دیگر و فقط می‌گوئیم این دو امر متلازماند و از یکدیگر انفکاک‌ناپذیرند، می‌گوئیم بین این دو شیء وجوب بالقیاس حاکم است[۲۱]. در وجوب بالقیاس ما نمی‌خواهیم بگوییم وجوب این شیء از ناحیه این آمده است یا نیامده است؛ اصلاً به این مطلب کار نداریم، بلکه می‌خواهیم بگوئیم با فرض وجود این وجود، این شی ء ضروری است. یعنی فقط نظرمان به این است که اگر این شیء موجود باشد محال است که آن شیء موجود نباشد. نمی‌خواهیم بگوییم که وجوب آن از ناحیه این آمده است، بلکه همین‌قدر می‌خواهیم بگوئیم که محال است که این شیء موجود باشد و آن شیء موجود نباشد و یا آن شیء موجود باشد و این شیء موجود نباشد[۲۲]. خلاصه [وجوب بالقیاس] یعنی این شیء با مقایسه با آن شیء وجوبِ وجود دارد. یعنی با فرض وجود آن شیء وجود این ضروری است[۲۳].[۲۴]

وجوب غیری

وجوب غیری مثل این است که ما می‌گوییم این جسم - مثلاً این آب - حرارت دارد، این آتش هم حرارت دارد. یعنی ما در اینجا دو جسم داریم: یک آتش داریم و یک آب داریم، آتش گرم است، آب هم گرم است، ولی می‌گوئیم گرمی آتش از خودش است و گرمی آب از آتش است. ولی هر دو تا گرمی است. گرمی یک معنی مقایسه‌ای نیست؛ آتش گرم است، آب هم گرم است[۲۵].[۲۶]

وجوب واجب‌الوجود اعتباری

معنی اینکه وجوب واجب‌الوجود اعتباری است، این است که به اعتبار عقل ما بستگی دارد. ما اگر تعقل کنیم واجب‌الوجود را آن وقت واجب هست، اما اگر در ذهن ما نیاید و ما تعقل نکنیم و اعتبار وجوب برای او نکنیم او دیگر واجب‌الوجود نیست. پس واجب‌الوجود بودن او بستگی دارد به اینکه ما اعتبار وجوب کنیم. (نظیر ارزش‌های اگزیستانسیالیستی می‌شود که ارزش خودش واقعیتی ندارد؛ من به او اعطاء ارزش می‌کنم). پس واجب‌الوجود در ذات خودش وجوب ندارد، ما به او اعطاء وجوب می‌کنیم، ما برای او اعتبار وجوب می‌کنیم که اگر اعتبار ما نبود او واجب‌الوجود نبود[۲۷][۲۸]

منابع

پانویس

  1. محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۲۴۱.
  2. طباطبایی، نهایة الحکمه، ص۴۳ - ۴۲.
  3. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۸۵-۱۸۶.
  4. مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ج۱، ص۲۲۵ - ۲۲۴؛ همو، شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۱۲، ۳۲۶ - ۳۲۵؛ همو، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۳، ص۹۱ - ۸۴.
  5. کرجی، اصطلاحات فلسفی، اصطلاح "واجب‌الوجود بالذات" و "واجب‌الوجود بالغیر".
  6. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۸۷-۱۸۸.
  7. مجموعه آثار، ج۱، ص۴۰۴.
  8. زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۸۳۰.
  9. شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۶۳.
  10. شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۶۲.
  11. زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۸۳۰.
  12. شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۸۶.
  13. زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۸۳۱.
  14. شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۶۵.
  15. شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۷۰.
  16. زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۸۳۱.
  17. برای تفصیل بحث به آدرس مراجعه شود.
  18. شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۷۲.
  19. شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۹۱.
  20. شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۸۷.
  21. شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۷۱.
  22. شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۷۰.
  23. شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۷۰.
  24. زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۸۳۲.
  25. شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۸۹.
  26. زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۸۳۳.
  27. شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۵۲.
  28. زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۸۳۳.