صفیه دختر عبدالله بن عفیف ازدی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{امامت}} : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">این مدخل...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = زنان در نهضت عاشورا | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = | پرسش مرتبط  = }}
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;"> [[صفیه دختر عبدالله بن عفیف ازدی در تاریخ اسلامی]] </div>


==مقدمه==
== مقدمه ==
عبدالله بن عفیف، شاعر، ادیب و [[سخنوری]] برجسته بود. او هر چند به دلایلی [[توفیق]] شرکت در [[حماسه عاشورا]] را نداشت، پس از آن و در روزهایی که کاروان [[اسیران]] را به [[کوفه]] آوردند، به خوبی از [[امام حسین]]{{ع}} و [[اهل بیت]]{{عم}} [[دفاع]] کرد. وی با [[شجاعت]] تمام با کشندگان [[امام]] و [[مخالفان اهل بیت]] به مقابله برخاست و بی‌پروا حرکت [[زشت]] آنان را به باد [[انتقاد]] گرفت.
{{همچنین|عبدالله بن عفیف}}
[[عبدالله بن عفیف]]، [[شاعر]]، ادیب و [[سخنوری]] برجسته بود. او هر چند به دلایلی [[توفیق]] شرکت در [[حماسه عاشورا]] را نداشت، پس از آن و در روزهایی که [[کاروان اسیران]] را به [[کوفه]] آوردند، به خوبی از [[امام حسین]]{{ع}} و [[اهل بیت]]{{عم}} [[دفاع]] کرد. وی با [[شجاعت]] تمام با کشندگان [[امام]] و [[مخالفان اهل بیت]] به مقابله برخاست و بی‌پروا [[حرکت]] [[زشت]] آنان را به باد [[انتقاد]] گرفت.


او از [[فضایل علی]]{{ع}}و [[حقانیت]] راه امام حسین با تمام توان سخن گفت و [[رسوایی]] [[یزید]] و [[ابن زیاد]] را فریاد کرد وی در نبردی نابرابر که با [[هدایت]] دختر جوانش، که او نیز همانند پدرش [[شجاع]] و [[عاشق]] اهل بیت بود، با مأموران ابن زیاد درگیر شد و به [[شهادت]] رسید.
او از [[فضایل علی]]{{ع}}و [[حقانیت]] راه امام حسین با تمام توان[[سخن]] گفت و [[رسوایی]] یزید و [[ابن زیاد]] را فریاد کرد وی در نبردی نابرابر که با [[هدایت]] دختر جوانش، که او نیز همانند پدرش [[شجاع]] و [[عاشق]] اهل بیت بود، با مأموران ابن زیاد درگیر شد و به [[شهادت]] رسید.


عبدالله [[چشم]] [[چپ و راست]] خود را در [[جنگ جمل]] و [[صفین]] در رکاب علی{{ع}} از دست داده بود؛ لذا در [[جنگی]] که بین او و مأموران ابن زیاد در گرفت، دختر چشم [[پدر]] شد و با صدای وی پدرش به راست و چپ و جلو و عقب به حرکت در می‌آمد. برای این که نقش این دختر در [[نهضت حسینی]] روشن‌تر شود اشاره‌ای به حوادث کوفه، پس از ورود کاروان اسیران [[حسینی]] مفید و مناسب می‌نماید
عبدالله[[چشم]] [[چپ و راست]] خود را در [[جنگ جمل]] و [[صفین]] در رکاب علی{{ع}} از دست داده بود؛ لذا در [[جنگی]] که بین او و مأموران ابن زیاد در گرفت، دختر چشم پدر شد و با صدای وی پدرش به راست و چپ و جلو و عقب به حرکت در می‌آمد. برای این که نقش این دختر در [[نهضت حسینی]] روشن‌تر شود اشاره‌ای به حوادث کوفه، پس از ورود کاروان اسیران [[حسینی]] مفید و مناسب می‌نماید


[[کاروان حسینی]] به کوفه وارد شد. [[زینب کبری]]، [[عقیله بنی‌هاشم]] در دروازه کوفه و [[مجلس ابن زیاد]] با سخنان کوبنده خود [[شادی]] ابن زیاد را به هم زد و ماهیت ابن زیاد و یارانش را آشکار ساخت. وی برای جبران این [[شکست]] دستور داد اهل بیت را [[زندانی]] کرده، [[مردم]] را در [[مسجد]] گرد آورند تا [[پیروزی]] خود را به رخ مردم و طرفداران اهل بیت بکشد و جوّ [[رعب]] و [[ارعاب]] را تشدید کند. وقتی که مردم در مسجد جمع شدند، بالای [[منبر]] رفت و با کمال [[وقاحت]] و [[بی‌شرمی]] گفت: «خدای را [[سپاس]] که [[حقّ]] و [[اهل]] آن را آشکار ساخت و یزیدبن [[معاویه]] و [[حزب]] او را [[یاری]] کرد و [[دروغ‌گو]] فرزند دروغ‌گو و یارانش ([[حسین بن علی]] و یارانش) را کشت».
[[کاروان حسینی]] به کوفه وارد شد. [[زینب کبری]]، [[عقیله بنی‌هاشم]] در دروازه کوفه و [[مجلس ابن زیاد]] با سخنان کوبنده خود [[شادی]] ابن زیاد را به هم زد و ماهیت ابن زیاد و یارانش را آشکار ساخت. وی برای جبران این [[شکست]] دستور داد اهل بیت را [[زندانی]] کرده، [[مردم]] را در [[مسجد]] گرد آورند تا [[پیروزی]] خود را به رخ مردم و [[طرفداران اهل بیت]] بکشد و جوّ [[رعب]] و [[ارعاب]] را تشدید کند. وقتی که مردم در مسجد جمع شدند، بالای [[منبر]] رفت و با کمال [[وقاحت]] و [[بی‌شرمی]] گفت: «خدای را [[سپاس]] که [[حقّ]] و [[اهل]] آن را آشکار ساخت و یزیدبن [[معاویه]] و [[حزب]] او را [[یاری]] کرد و [[دروغ‌گو]] فرزند دروغ‌گو و یارانش ([[حسین بن علی]] و یارانش) را کشت».


هنوز سخنان [[ابن زیاد]] تمام نشده بود که ناگاه از میان [[جمعیت]] صدایی در فضای [[مسجد]] پیچید و [[سکوت]] سنگین مسجد را در هم [[شکست]]: «ای پسر مرجانه، دروغ‌گو و پسر دروغ‌گو تویی و پدرت و کسی که تو را بر این [[مردم]] [[امارت]] داده و [[پدر]] او [[معاویه بن ابی سفیان]]! [[فرزندان پیامبر]] را می‌کشی و در [[مقام صدیقان]] بالای [[منبر]] و جایگاه [[مؤمنان]] این‌گونه سخن می‌گویی؟»<ref>{{متن حدیث|فَقَالَ يَا ابْنَ مَرْجَانَةَ إِنَّ الْكَذَّابَ ابْنَ الْكَذَّابِ أَنْتَ وَ أَبُوكَ وَ مَنِ اسْتَعْمَلَكَ وَ أَبُوهُ يَا عَدُوَّ اللَّهِ أَ تَقْتُلُونَ أَبْنَاءَ النَّبِيِّينَ وَ تَتَكَلَّمُونَ بِهَذَا الْكَلَامِ عَلَى مَنَابِرِ الْمُؤْمِنِينَ}}؛ ابن‌جوزی، تذکرة الخواص، ج۲، ص۱۸۸.</ref>؛
هنوز سخنان [[ابن زیاد]] تمام نشده بود که ناگاه از میان [[جمعیت]] صدایی در فضای [[مسجد]] پیچید و [[سکوت]] سنگین مسجد را در هم [[شکست]]: «ای [[پسر مرجانه]]، دروغ‌گو و پسر دروغ‌گو تویی و پدرت و کسی که تو را بر این [[مردم]] امارت داده و پدر او [[معاویة بن ابی‌سفیان]]! [[فرزندان پیامبر]] را می‌کشی و در [[مقام صدیقان]] بالای [[منبر]] و جایگاه [[مؤمنان]] این‌گونه سخن می‌گویی؟»<ref>{{متن حدیث|فَقَالَ يَا ابْنَ مَرْجَانَةَ إِنَّ الْكَذَّابَ ابْنَ الْكَذَّابِ أَنْتَ وَ أَبُوكَ وَ مَنِ اسْتَعْمَلَكَ وَ أَبُوهُ يَا عَدُوَّ اللَّهِ أَ تَقْتُلُونَ أَبْنَاءَ النَّبِيِّينَ وَ تَتَكَلَّمُونَ بِهَذَا الْكَلَامِ عَلَى مَنَابِرِ الْمُؤْمِنِينَ}}؛ ابن‌جوزی، تذکرة الخواص، ج۲، ص۱۸۸.</ref>؛


ابن زیاد که این سخنان سخت بر او ناگوار آمده بود، گفت: کیست که با من این‌گونه سخن می‌گوید؟  
ابن زیاد که این سخنان سخت بر او ناگوار آمده بود، گفت: کیست که با من این‌گونه سخن می‌گوید؟  


عبدالله بن عفیف ازدی فریاد زد و گفت: ای [[دشمن خدا]]! گوینده آن سخنان منم. آیا تو فرزند آن پاکانی که [[خداوند]] [[پلیدی]] را از آنان برداشت، می‌کشی و با این حال [[گمان]] می‌بری هنوز [[مسلمانی]]؟ کجایند [[فرزندان]] [[مهاجر]] و [[انصار]] که به فریاد برسند و از ستم‌گری مثل تو که [[پیامبر]]{{صل}} خودت و پدرت را [[لعن]] کرده است، [[انتقام]] بگیرند. فرزند زیاد با شنیدن این سخنان کوبنده که مانند صاعقه‌ای بر وی فرود آمد، به شدت [[خشمگین]] شد و فریاد زد: او را دستگیر کنید. [[قبیله ازد]] او را از مسجد خارج کرده به منزلش بردند. مجلس به هم خورد و [[سخنرانی]] ابن زیاد نیمه تمام ماند.
[[عبدالله بن عفیف ازدی]] فریاد زد و گفت: ای [[دشمن خدا]]! گوینده آن سخنان منم. آیا تو فرزند آن پاکانی که [[خداوند]] [[پلیدی]] را از آنان برداشت، می‌کشی و با این [[حال]] [[گمان]] می‌بری هنوز [[مسلمانی]]؟ کجایند [[فرزندان]] [[مهاجر]] و [[انصار]] که به فریاد برسند و از [[ستم‌گری]] مثل تو که [[پیامبر]]{{صل}} خودت و پدرت را [[لعن]] کرده است، [[انتقام]] بگیرند. فرزند زیاد با شنیدن این سخنان کوبنده که مانند صاعقه‌ای بر وی فرود آمد، به شدت [[خشمگین]] شد و فریاد زد: او را دستگیر کنید. [[قبیله ازد]] او را از مسجد خارج کرده به منزلش بردند. مجلس به هم خورد و [[سخنرانی]] ابن زیاد نیمه تمام ماند.


ابن زیاد چون بسیاری ازدیان را دید، تا فرا رسیدن شب [[صبر]] کرد، آنگاه گفت: بروید او را نزد من آورید. [[طایفه ازد]] و [[قبایل]] [[یمن]] برای [[دفاع]] از او جمع شدند. ابن زیاد نیز قبایل [[مضر]] را فرا خواند و [[محمد بن اشعث]] را نیز با آنان همراه کرد. [[جنگ]] شدیدی در گرفت و از دو سوی، گروهی کشته شدند. [[اصحاب]] [[ابن زیاد]] به در [[خانه]] عبدالله رسیدند و درب خانه را شکستند و وارد خانه شدند. دختر [[جوان]] او که در [[شجاعت]] و [[دوستی اهل بیت]] [[دست]] کمی از پدرش نداشت و سر آمد اقران خویش به شمار می‌رفت در این [[نبرد]] نابرابر بسیار خوب درخشید. او که در [[حقیقت]] به منزله چشم پدرش بود و به جای او بر تحرکات [[دشمن]] [[نظارت]] می‌کرد، به هنگام ورود [[دشمنان]] فریاد بر آورد که [[پدر]] آمدند. پدرش در پاسخ گفت: دخترم نترس، [[شمشیر]] مرا بده. او که از پیش آن را آماده کرده بود، در [[اختیار]] پدرش قرار داد. وی شمشیر را گرفت و یک تنه در برابر آنان ایستاد. او هنگام [[دفاع از خود]] چنین می‌‌گفت:
ابن زیاد چون بسیاری [[ازدیان]] را دید، تا فرا رسیدن شب [[صبر]] کرد، آنگاه گفت: بروید او را نزد من آورید. [[طایفه ازد]] و [[قبایل یمن]] برای [[دفاع]] از او جمع شدند. ابن زیاد نیز [[قبایل مضر]] را فرا خواند و [[محمد بن اشعث]] را نیز با آنان همراه کرد. [[جنگ]] شدیدی در گرفت و از دو سوی، گروهی کشته شدند. [[اصحاب]] [[ابن زیاد]] به در [[خانه]] عبدالله رسیدند و درب خانه را شکستند و وارد خانه شدند. دختر [[جوان]] او که در [[شجاعت]] و [[دوستی اهل بیت]] [[دست]] کمی از پدرش نداشت و سر آمد اقران خویش به شمار می‌رفت در این [[نبرد]] نابرابر بسیار خوب درخشید. او که در [[حقیقت]] به منزله چشم پدرش بود و به جای او بر تحرکات [[دشمن]] [[نظارت]] می‌کرد، به هنگام ورود [[دشمنان]] فریاد بر آورد که پدر آمدند. پدرش در پاسخ گفت: دخترم نترس، [[شمشیر]] مرا بده. او که از پیش آن را آماده کرده بود، در [[اختیار]] پدرش قرار داد. وی شمشیر را گرفت و یک تنه در برابر آنان ایستاد. او هنگام [[دفاع از خود]] چنین می‌‌گفت:
{{شعر}}
{{شعر}}
{{ب|''أَنَا ابْنُ ذِي الْفَضْلِ عَفِيفِ الطَّاهِرِ''|2=''عَفِيفٌ شَيْخِي وَ ابْنُ أُمِّ عَامِرِ''}}
{{ب|''أَنَا ابْنُ ذِي الْفَضْلِ عَفِيفِ الطَّاهِرِ''|2=''عَفِيفٌ شَيْخِي وَ ابْنُ أُمِّ عَامِرِ''}}
{{ب|''كَمْ دَارِعٍ مِنْ جَمْعِكُمْ وَ حَاسِرِ''|2=''وَ بَطَلٍ جَدَّلْتُهُ مُغَادِرِ''}}
{{ب|''كَمْ دَارِعٍ مِنْ جَمْعِكُمْ وَ حَاسِرِ''|2=''وَ بَطَلٍ جَدَّلْتُهُ مُغَادِرِ''}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
:من فرزند شخصی دارای [[فضیلت]] به نام [[عفیف]] [[پاک]] هستم. آری، عفیف پدر من و او فرزند امّ [[عامر]] است. چه بسیاری از پهلوانان شما را با [[زره]] یا بدون زره بر [[زمین]] افکنده‌ام.
:من فرزند شخصی دارای [[فضیلت]] به نام [[عفیف]] [[پاک]] هستم. آری، عفیف پدر من و او فرزند امّ عامر است. چه بسیاری از پهلوانان شما را با [[زره]] یا بدون زره بر [[زمین]] افکنده‌ام.


دخترش که [[تنهایی]] پدر را دید، گفت: ای کاش مردی بودم که پیش روی تو با این بدکاران، کشندگان [[نیکان]] و [[عترت]] پاک [[رسول خدا]]{{صل}} می‌جنگیدم!
دخترش که [[تنهایی]] پدر را دید، گفت: ای کاش مردی بودم که پیش روی تو با این [[بدکاران]]، کشندگان [[نیکان]] و [[عترت]] پاک [[رسول خدا]]{{صل}} می‌جنگیدم!


جمله پایانی این دختر بیان‌گر آن است که آرزوی او از روی [[هوا و هوس]] یا [[روابط]] احساسی و [[عاطفی]] نبوده است، بلکه به دلیل [[دفاع]] از [[حقّ]] و [[اهل بیت]] بوده است. وی با سخنان یاد شده [[ایمان]] و [[بصیرت]] خود را در [[دین]] و [[عشق]] خود را به اهل بیت{{عم}} نشان داد، با این که [[نوجوانی]] بیش نبود.
جمله پایانی این دختر بیان‌گر آن است که آرزوی او از روی [[هوا و هوس]] یا روابط احساسی و [[عاطفی]] نبوده است، بلکه به دلیل [[دفاع]] از [[حقّ]] و [[اهل بیت]] بوده است. وی با سخنان یاد شده [[ایمان]] و [[بصیرت]] خود را در [[دین]] و [[عشق]] خود را به اهل بیت{{عم}} نشان داد، با این که [[نوجوانی]] بیش نبود.


دختر عبدالله گزارش می‌کند که از همه سوی پدرش را محاصره کردند و او هم چنان از خودش دفاع می‌کرد. هیچ کس را یارای نزدیک شدن به وی نبود. از هر طرف که به او [[هجوم]] می‌آوردند، دخترش به وی اطلاع می‌داد. این وضعیت ادامه داشت تا این که تعداد زیادی از همه طرف به او [[هجوم]] بردند و در این جا بود که صدای دخترش بلند شد: ای [[خدا]]! پدرم [[یاوری]] ندارد، کاش می‌توانستم او را [[یاری]] کنم.
دختر عبدالله گزارش می‌کند که از همه سوی پدرش را محاصره کردند و او هم چنان از خودش دفاع می‌کرد. هیچ کس را یارای نزدیک شدن به وی نبود. از هر طرف که به او [[هجوم]] می‌آوردند، دخترش به وی اطلاع می‌داد. این وضعیت ادامه داشت تا این که تعداد زیادی از همه طرف به او [[هجوم]] بردند و در این جا بود که صدای دخترش بلند شد: ای [[خدا]]! پدرم [[یاوری]] ندارد، کاش می‌توانستم او را [[یاری]] کنم.
خط ۳۵: خط ۳۴:
{{ب|''أُقْسِمُ لَوْ يُفْسَحُ لِي عَنْ بَصَرِي''|2=''ضَاقَ عَلَيْكُمْ مَوْرِدِي وَ مَصْدَرِي''}}
{{ب|''أُقْسِمُ لَوْ يُفْسَحُ لِي عَنْ بَصَرِي''|2=''ضَاقَ عَلَيْكُمْ مَوْرِدِي وَ مَصْدَرِي''}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
:[[سوگند]] یاد میکنم که اگر [[بینا]] بودم می‌‌دیدید که چگونه محل خروج و ورود من بر شما تنگ می‌شد.
: [[سوگند]] یاد می‌کنم که اگر [[بینا]] بودم می‌‌دیدید که چگونه محل خروج و ورود من بر شما تنگ می‌شد.


او با راهنمایی‌های دخترش [[جنگی]] شجاعانه انجام داد و بسیاری از مأموران [[ابن زیاد]] را کشت، ولی سرانجام زخم و [[ضعف]] و خستگی شدید او را از کار انداخت و [[سپاه ابن زیاد]] موفق به دست‌گیری او شدند. وقتی وی را پیش ابن زیاد بردند، ابن زیاد گفت: خدا را [[سپاس]] که تو را [[خوار]] کرد. عبدالله گفت: ای [[دشمن خدا]]! چرا [[فکر]] می‌کنی که خدا مرا خوار ساخته است؟ او با اشاره به [[رجز]] پیشین خود گفت: اگر من چشم داشتم [[روزگار]] شما را سیاه میکردم. ابن زیاد گفت: ای دشمن خدا! درباره [[عثمان]] چه می‌گویی؟
او با راهنمایی‌های دخترش [[جنگی]] [[شجاعانه]] انجام داد و بسیاری از مأموران [[ابن زیاد]] را کشت، ولی سرانجام زخم و [[ضعف]] و [[خستگی]] شدید او را از کار انداخت و [[سپاه ابن زیاد]] موفق به دست‌گیری او شدند. وقتی وی را پیش ابن زیاد بردند، ابن زیاد گفت: خدا را [[سپاس]] که تو را [[خوار]] کرد. عبدالله گفت: ای [[دشمن خدا]]! چرا [[فکر]] می‌کنی که خدا مرا خوار ساخته است؟ او با اشاره به [[رجز]] پیشین خود گفت: اگر من چشم داشتم [[روزگار]] شما را سیاه میکردم. ابن زیاد گفت: ای دشمن خدا! درباره عثمان چه می‌گویی؟


وی در پاسخ گفت: ای پسر مرجانه! تو را با عثمان چه کار است...؟ تو از من درباره خودت و پدرت و [[یزید]] و پدرش سؤال کن تا من [[تاریخ]] و پیشینه شما و خاندانتان را به خوبی شرح دهم. ابن زیاد که می‌دانست اگر عبدالله در باره او و خاندانش و نیز [[خاندان]] یزید سخن بگوید رسواتر از این خواهد شد، گفت: «من از تو چیزی نمی‌پرسم تا هنگامی که شربت [[مرگ]] بنوشی».
وی در پاسخ گفت: ای [[پسر مرجانه]]! تو را با عثمان چه کار است...؟ تو از من درباره خودت و پدرت و یزید و پدرش سؤال کن تا من [[تاریخ]] و پیشینه شما و خاندانتان را به خوبی شرح دهم. ابن زیاد که می‌دانست اگر عبدالله در باره او و خاندانش و نیز [[خاندان]] یزید[[سخن]] بگوید رسواتر از این خواهد شد، گفت: «من از تو چیزی نمی‌پرسم تا هنگامی که شربت [[مرگ]] بنوشی».


عبدالله گفت: خدا را سپاس می‌گویم. من از خدا [[شهادت]] می‌خواستم و [[آرزو]] می‌کردم که به دست بدترین [[خلق]] خدا کشته شوم، پیش از آنکه مادرت تو را بزاید. ولی از هنگامی که چشم‌های من در [[جمل]] و [[صفین]] [[نابینا]] شد از رسیدن به این آرزو [[مأیوس]] شده بودم. اینک دانستم که دعای من به [[اجابت]] رسیده است. آنگاه اشعار بلیغی در [[مدح]] [[خاندان پیامبر]] سرود. [[ابن زیاد]] دستور داد گردن او را زدند. پس از [[شهادت]] [[بدن]] [[مقدس]] وی را بردار کردند<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۲ - ۸۳؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۱۹ - ۱۲۳؛ ابن طاووس، الملهوف، ص۲۰۷ - ۲۰۳؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج۲، ص۶۲ - ۵۹؛ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۷؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۱؛ دمع السجوم، ص۲۲۸.</ref>.
عبدالله گفت: خدا را سپاس می‌گویم. من از خدا [[شهادت]] می‌خواستم و [[آرزو]] می‌کردم که به دست بدترین [[خلق]] خدا کشته شوم، پیش از آنکه مادرت تو را بزاید. ولی از هنگامی که چشم‌های من در [[جمل]] و [[صفین]] [[نابینا]] شد از رسیدن به این آرزو [[مأیوس]] شده بودم. اینک دانستم که دعای من به [[اجابت]] رسیده است. آنگاه اشعار بلیغی در [[مدح]] [[خاندان پیامبر]] سرود. [[ابن زیاد]] دستور داد گردن او را زدند. پس از [[شهادت]] بدن [[مقدس]] وی را بردار کردند<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۲ - ۸۳؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۱۹ - ۱۲۳؛ ابن طاووس، الملهوف، ص۲۰۷ - ۲۰۳؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج۲، ص۶۲ - ۵۹؛ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۷؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۱؛ دمع السجوم، ص۲۲۸.</ref>.


درست است که عبدالله [[عفیف]] با این [[اعتراض]] [[جان]] خود را از دست داد و دخترش را که در این [[دنیا]] تنها پناهش بود تنها گذاشت، اما عمل و [[ایستادگی]] وی در برابر جوّ [[وحشت]] و خفقانی که ابن زیاد به وجود آورده بود، به اندازه‌ای باارزش بود که [[ارزش]] [[فدا]] شدن را داشت. همین حرکت سبب شد که افراد دست به [[شورش]] بزنند.
درست است که [[عبدالله عفیف]] با این [[اعتراض]] [[جان]] خود را از دست داد و دخترش را که در این [[دنیا]] تنها پناهش بود تنها گذاشت، اما عمل و [[ایستادگی]] وی در برابر جوّ [[وحشت]] و خفقانی که ابن زیاد به وجود آورده بود، به اندازه‌ای باارزش بود که [[ارزش]] [[فدا]] شدن را داشت. همین [[حرکت]] سبب شد که افراد دست به [[شورش]] بزنند.


[[جندب بن عبدالله]] [[صحابی رسول خدا]]{{صل}} نیز اعتراض نموده و از سخنان عبدالله [[حمایت]] کرد. ابن زیاد [[تصمیم]] گرفت او را نیز به [[قتل]] برساند؛ لذا وی را احضار کرد، ولی از عواقب آن ترسید و از کشتن او دست برداشت. به این ترتیب نام عبدالله و دختر او نیز در شمار [[یاران حسین]] و حمایت‌کنندگان آن [[حضرت]] ثبت شد. عبدالله مدال [[افتخار]] شهادت را که در آرزوی آن بود کسب کرد.
[[جندب بن عبدالله]] [[صحابی رسول خدا]]{{صل}} نیز اعتراض نموده و از سخنان عبدالله [[حمایت]] کرد. ابن زیاد تصمیم گرفت او را نیز به [[قتل]] برساند؛ لذا وی را احضار کرد، ولی از عواقب آن ترسید و از کشتن او دست برداشت. به این ترتیب نام عبدالله و دختر او نیز در شمار [[یاران حسین]] و حمایت‌کنندگان آن حضرت ثبت شد. عبدالله مدال [[افتخار]] شهادت را که در آرزوی آن بود کسب کرد.


درباره برخورد [[حکومت]] ابن زیاد با دختر عبدالله عفیف، در منابع قدیمی مطلبی نیامده است. مشخص نیست که آیا او همانند پدرش به شهادت رسیده یا [[شکنجه]] و [[زندانی]] شده است، اما با توجه به ماهیت ابن زیاد می‌‌توان [[حدس]] زد که اگر آن بانوی بزرگوار را به شهادت نرسانده باشد، سختی‌های زیادی را متحمل شده است.
درباره برخورد [[حکومت]] ابن زیاد با دختر عبدالله عفیف، در منابع قدیمی مطلبی نیامده است. مشخص نیست که آیا او همانند پدرش به شهادت رسیده یا [[شکنجه]] و [[زندانی]] شده است، اما با توجه به ماهیت ابن زیاد می‌‌توان [[حدس]] زد که اگر آن بانوی [[بزرگوار]] را به شهادت نرسانده باشد، سختی‌های زیادی را متحمل شده است.


برخی از نویسندگان معاصر از این دختر به نام [[صفیه]] یاد کرده و یادآور شده‌اند ابن زیاد وی را به دلیل این که در [[جنگ]] راهنمای پدرش بود زندانی کرد، ولی با [[هماهنگی]] [[سلیمان بن صرد خزاعی]]، مردی به نام «طارق» او را از [[زندان]] [[نجات]] داد. سپس وی مخفیانه به [[قادسیه]] رفت و به [[قبیله خزاعه]] پیوست و پس از [[قیام توابین]] و [[شهادت]] آنان به [[عقد]] [[محمد بن سلیمان صرد خزاعی]] درآمد. از او شش پسر و چهار دختر متولد شد که همه از [[شجاعان]] و [[شیعیان امام علی]]{{ع}} بودند<ref>ریاحین الشریعه، ج۴، ص۳۶۵.</ref>.<ref>[[محمد صادق مزینانی|مزینانی، محمد صادق]]، [[نقش زنان در حماسه عاشورا (کتاب)|نقش زنان در حماسه عاشورا]]، ص۵۴-۵۸.</ref>
برخی از نویسندگان معاصر از این دختر به نام [[صفیه]] یاد کرده و یادآور شده‌اند ابن زیاد وی را به دلیل این که در [[جنگ]] راهنمای پدرش بود زندانی کرد، ولی با [[هماهنگی]] [[سلیمان بن صرد خزاعی]]، مردی به نام «[[طارق]]» او را از [[زندان]] [[نجات]] داد. سپس وی مخفیانه به [[قادسیه]] رفت و به [[قبیله خزاعه]] پیوست و پس از [[قیام توابین]] و [[شهادت]] آنان به [[عقد]] محمد بن [[سلیمان صرد خزاعی]] درآمد. از او شش پسر و چهار دختر متولد شد که همه از [[شجاعان]] و [[شیعیان امام علی]]{{ع}} بودند<ref>ریاحین الشریعه، ج۴، ص۳۶۵.</ref>.<ref>[[محمد صادق مزینانی|مزینانی، محمد صادق]]، [[نقش زنان در حماسه عاشورا (کتاب)|نقش زنان در حماسه عاشورا]]، ص۵۴-۵۸.</ref>


==جستارهای وابسته==
== جستارهای وابسته ==
*[[عبدالله بن عفیف ازدی]] (پدر)
{{مدخل وابسته}}
* [[عبدالله بن عفیف ازدی]] (پدر)
{{پایان مدخل‌ وابسته}}


==منابع==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:1100854.jpg|22px]] [[محمد صادق مزینانی|مزینانی، محمد صادق]]، [[نقش زنان در حماسه عاشورا (کتاب)|'''نقش زنان در حماسه عاشورا''']]
# [[پرونده:1100854.jpg|22px]] [[محمد صادق مزینانی|مزینانی، محمد صادق]]، [[نقش زنان در حماسه عاشورا (کتاب)|'''نقش زنان در حماسه عاشورا''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:مدخل]]
[[رده:بانوان عاشورایی]]
[[رده:صفیه دختر عبدالله بن عفیف ازدی]]
[[رده:اعلام]]
۱۱۸٬۰۰۱

ویرایش