←بنی معاویة الاکرمین و تعامل با دولت زبیریان
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
|||
(۱۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۶: | خط ۱۶: | ||
==[[تاریخ]] [[جاهلی]] بنی معاویة الاکرمین== | ==[[تاریخ]] [[جاهلی]] بنی معاویة الاکرمین== | ||
پس از [[مرگ]] [[حارث بن عمرو]] - بزرگترین و مشهورترین [[ملوک]] [[دولت]] [[بنی کنده]]، - و با به راه افتادن [[جنگ داخلی]] بین [[فرزندان حارث]]، و در پی آن با کشتاری که منذر از بازماندگان آنها به راه انداخت<ref>ابنشبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۵</ref>، [[فرمانروایی]] از آنان منقرض شد<ref>حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۸</ref> و باقیمانده [[کِندیان]] از [[حیره]] و نجد، به [[مساکن]] نخستین خود در [[حَضرموت]] بازگشتند<ref>ابن حبیب بغدادی، المُحَبِّر، ص۳۷۰؛ ابوعبیده معمر بن المثنی، ایام العرب قبل الاسلام، ص۶۵؛ فیلیپ حتی، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۱۰۷.</ref>. در پی این واقعه، [[حکومت]] از [[نسل]] [[بنی آکل المرار]] خارج شد و به دست [[بنی جبلة بن عدی بن ربیعه]] - از [[طوایف]] بنیمعاویة الاکرمین بن حارث - افتاد<ref>مجهول، مجمل التواریخ و القصص ص۱۷۹؛ حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۸؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۳، ص۳۵۷؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱.</ref>. معدیکرب بن جبله، جدّ اشعث، که از ملوک [[قدرتمند]] [[عرب]] به شمار رفته و توسط «اعشی» [[شاعر]] مشهور، در قصاید چهارگانهاش [[ستوده]] شده است، از جمله [[پادشاهان]] این تیره<ref>نکته حائز اهمیت این است که هر چند از روؤسای کنده در پیش از اسلام با نام ملوک کنده یاد شده اما در حقیقت این پادشاهان از پادشاهی جز نامی نداشتند. اینان عنوان ملک را از اجدادشان به ارث میبردند و به آن افتخار میجستند و آنگونه که از رفتار امرؤالقیس شاعر و اشعث بن قیس برمیآید جاهطلبی آنان را وامیداشت تا با این عنوان بر رقبای خود برتری جویند. در واقع اینان مالک درهها بودند و به طور مستقل بر قلعهها و سرزمینهای خود حکومت میکردند و در قبیله خود ملک خوانده میشدند، به طوری که ابنسعد میگوید: به این علت به آنان پادشاه میگفتند که درههایی داشتند و مالک آنچه در آنها قرار داشت، بودند. (ابنسعد، الطبقات الکبری، ح۵، ص۱۳)</ref> است که عهدهدار [[ریاست]] این [[قبیله]] گردید<ref>قفطی، تاریخ الحکماء، ترجمه بهین دارایی، ص۴۹۹.</ref>. پس از کشته شدن او، فرزندش قیس الاشجّ<ref>قیس بن | پس از [[مرگ]] [[حارث بن عمرو]] - بزرگترین و مشهورترین [[ملوک]] [[دولت]] [[بنی کنده]]، - و با به راه افتادن [[جنگ داخلی]] بین [[فرزندان حارث]]، و در پی آن با کشتاری که منذر از بازماندگان آنها به راه انداخت<ref>ابنشبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۵</ref>، [[فرمانروایی]] از آنان منقرض شد<ref>حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۸</ref> و باقیمانده [[کِندیان]] از [[حیره]] و نجد، به [[مساکن]] نخستین خود در [[حَضرموت]] بازگشتند<ref>ابن حبیب بغدادی، المُحَبِّر، ص۳۷۰؛ ابوعبیده معمر بن المثنی، ایام العرب قبل الاسلام، ص۶۵؛ فیلیپ حتی، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۱۰۷.</ref>. در پی این واقعه، [[حکومت]] از [[نسل]] [[بنی آکل المرار]] خارج شد و به دست [[بنی جبلة بن عدی بن ربیعه]] - از [[طوایف]] بنیمعاویة الاکرمین بن حارث - افتاد<ref>مجهول، مجمل التواریخ و القصص ص۱۷۹؛ حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۸؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۳، ص۳۵۷؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱.</ref>. معدیکرب بن جبله، جدّ اشعث، که از ملوک [[قدرتمند]] [[عرب]] به شمار رفته و توسط «اعشی» [[شاعر]] مشهور، در قصاید چهارگانهاش [[ستوده]] شده است، از جمله [[پادشاهان]] این تیره<ref>نکته حائز اهمیت این است که هر چند از روؤسای کنده در پیش از اسلام با نام ملوک کنده یاد شده اما در حقیقت این پادشاهان از پادشاهی جز نامی نداشتند. اینان عنوان ملک را از اجدادشان به ارث میبردند و به آن افتخار میجستند و آنگونه که از رفتار امرؤالقیس شاعر و اشعث بن قیس برمیآید جاهطلبی آنان را وامیداشت تا با این عنوان بر رقبای خود برتری جویند. در واقع اینان مالک درهها بودند و به طور مستقل بر قلعهها و سرزمینهای خود حکومت میکردند و در قبیله خود ملک خوانده میشدند، به طوری که ابنسعد میگوید: به این علت به آنان پادشاه میگفتند که درههایی داشتند و مالک آنچه در آنها قرار داشت، بودند. (ابنسعد، الطبقات الکبری، ح۵، ص۱۳)</ref> است که عهدهدار [[ریاست]] این [[قبیله]] گردید<ref>قفطی، تاریخ الحکماء، ترجمه بهین دارایی، ص۴۹۹.</ref>. پس از کشته شدن او، فرزندش قیس الاشجّ<ref>قیس بن معدیکرب به خاطر زخمی که سرش در یکی از جنگها برداشته بود، به «اشج» معروف بود، (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۶.)</ref> [[حاکم]] بر [[کندیان]] شد و چون بواسطه خیانتش به [[بنی مراد]]، در [[جنگ]] با آنان کشته شد<ref>ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۴۵.</ref>، پسرش معدیکرب معروف به «اشعث»<ref>چون موهای سرش همواره ژولیده بود به او «اشعث» میگفتند. (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۳۸؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۲۳۹.)</ref> به ریاست کندیان دست یافت<ref>ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۱۴۵.</ref>. اشعث در صدد [[خونخواهی]] پدر برآمد، ولی به [[اسارت]] در آمد و مجبور شد تا جهت [[آزادی]] خود، سههزار شتر فدیه بپردازد<ref>ابو علی اسماعیل بن القاسم القالی البغدادی، ذیل الامالی و النوادر، ص۱۴۶.</ref>. اشعث در نوبه دیگر، با شکستن [[پیمان صلح]] و [[حسن همجواری]] خود با [[بنی حارث بن کعب]] - یکی از [[طوایف]] بزرگ [[مَذحِج]] - [[حمله]] برد اما در این جنگ نیز [[شکست]] خورد و بار دیگر [[اسیر]] شد و [[تعهد]] کرد تا برای آزادی خود دویست ماده شتر [[جوان]] فدیه دهد، ولی صد شتر پرداخت و از پرداخت ما بقی آن طفره رفت<ref>ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ترجمه حسین قره چانلو، ص۲۸۱. در توضیح مختصرچگونگی وقوع این جنگ، نقل شده که بنی کنده تحت سه لواء: یکی لواء [[مطلع بن هانی بن حجر بن شرحبیل بن حارث]] معروف به [[کبش بن هانی]]، دیگری لواء [[قشم بن یزید بن ارقم]] و سومی لواء اشعث خارج شدند. آنان با بنی مقل از طایفه بنی حارث بن کعب - از بزرگترین شاخههای قبیله مذحج - روبرو شدند. در جنگی که بین آنها رخ داد کبش و قشعم و نیز فرزندان فروة بن زرارة بن ارقم کشته شدند و اشعث به اسارت سپاه مذحج در آمد (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۵ - ۱۴۶.) این واقعه توجه نابغه را به خود جلب کرد چندان که در وصف این واقعه چنین سرود: {{عربی|بعد كبش بن هانيء و بني فر وة و الأشعث بن قيس أسيرا *** بعد كبش بن هانيء و بني فر حيث أضحت خيارهم منحورا}}} (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۶)</ref> در توضیح دقیقتر این ماجرا، نقل شده که پس از کشته شدن پدر [[اشعث بن قیس]] به دست [[بنی مراد]] - از شاخههای [[مذحج]] - اشعث به قصد [[انتقام]] [[خون]] پدر خروج کرد. [[بنی کنده]] تحت سه [[لواء]]: یکی لواء [[مطلع بن هانی بن حجر بن شرحبیل بن حارث]] معروف به کبش بن هانی، دیگری لواء [[قشم بن یزید بن ارقم]] و سومی لواء اشعث خارج شدند. آنان با بنی معقّل از [[طایفه]] [[بنی حارث بن کعب]] - از بزرگترین شاخههای [[قبیله مذحج]] - روبرو شدند. در [[جنگی]] که بین آنها رخ داد کبش و قشعم و نیز [[فرزندان]] فروة بن زرارة بن ارقم کشته شدند و اشعث به [[اسارت]] [[سپاه]] مذحج در آمد<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۵ - ۱۴۶. این واقعه توجه نابغه را به خود جلب کرد چندان که در وصف این واقعه چنین سرود: {{عربی|بعد كبش بن هانيء و بني فر وة و الأشعث بن قيس أسيرا *** بعد كبش بن هانيء و بني فر حيث أضحت خيارهم منحورا}} (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۶)</ref>. کبش یا همان [[مطلع بن هانی بن حجر بن شرحبیل بن حارث]]، از تک سواران این [[قوم]] در ایام [[جاهلی]] بود<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۶؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۵۱. ابن درید از او با نام کبس یاد کرده او را از تک سواران جاهلی نام برده است. (ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۵)</ref> و به هنگام وقوع [[جنگها]] در پیشتاز قومش بود و در طلیعه [[سپاه]] قومش حاضر بود<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۶.</ref>. در این [[جنگ]] همچنین [[فروة بن زرارة بن ارقم بن نعمان]] و پسرش کشته شدند<ref>ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۵، ص۴۰۳.</ref> و [[قیس بن فروة بن زراره]] - پسر دیگر فروة بن ارقم - هم که از دیگر شرکت کنندگان در این جنگ بود پس از کشته شدن پدر و برادرش به [[انتقام]] [[خون]] آنها خروج کرد<ref>ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۵، ص۴۰۳.</ref>. مشارکت برخی از [[مردم]] [[بنی حجر]] در [[نبرد]] «[[یوم]] الصفا» و کشته شدن [[سعید بن عمرو بن نعمان]] به دست یکی از افراد [[بنی حجر بن وهب]] - از [[طوایف]] بنی معاویة الاکرمین - به نام [[معاویة بن حجر]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۲</ref> هم، از دیگر [[اخبار]] [[جاهلی]] این [[قوم]] برشمرده شده است. | ||
ازدیگر اخبار دوران جاهلی [[بنی معاویه]] میتوان به خبر [[ازدواج]] قیس با هند دختر [[شراحیل بن زید بن شرحبیل]] - قتیل یوم الکلاب - و شعرسرایی برخی از [[شعرا]] در این باب<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۳.</ref>، اشاره کرد.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | ازدیگر اخبار دوران جاهلی [[بنی معاویه]] میتوان به خبر [[ازدواج]] قیس با هند دختر [[شراحیل بن زید بن شرحبیل]] - قتیل یوم الکلاب - و شعرسرایی برخی از [[شعرا]] در این باب<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۳.</ref>، اشاره کرد.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | ||
==[[اسلام]] بنی معاویة الاکرمین== | |||
[[مردم]] این [[طایفه]] در [[سال دهم هجری]] [[مسلمان]] شدند و در پی آن جمعی از ایشان - از جمله [[منذر بن عدی بن منذر بن عدی بن حجر بن وهب]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۴؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۴، ص۱۴۴۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۴، ص۴۹۳.</ref>، [[جبلة بن سعید بن اسود بن سلمة بن حجر]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۲۰؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۵۶۶</ref>، [[قیس بن سعد بن ارقم بن نعمان کندی]]<ref>ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۵، ص۳۶۱.</ref>، [[جبلة بن ابی کرب بن قیس بن حجر بن وهب]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۲۱؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۵۶۷.</ref>، [[معدان بن ربیعة بن سلمة بن ابی الخیر]] - برادرزاده [[عبدالله بن سلمه]] - <ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۲؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۱۳۹.</ref> [[سلمة بن معاویة بن وهب بن قیس بن حجر بن قیس]] معروف به ابوقرّه کندی<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۳؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۳، ص۱۲۹.</ref> و [[اسود بن سلمة بن حجر بن وهب]] و پسرش یزید، - <ref>ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۲۲۷. نیز هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۱۰۴.</ref> با حضور در هیأت اعزامی کنده به [[مدینه]] رفتند و [[اعلان]] [[مسلمانی]] نمودند. به نظر میرسد این افراد در شمار شصت نفر کندی<ref>ابن سعد این تعداد را ده و اندی نفر عنوان کرده است. (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۸)</ref> باشند که در این سال، اشعث را در [[سفر به مدینه]] [[همراهی]] میکردند. بر اساس برخی گزارشات، در [[سال دهم هجرت]]، [[اشعث بن قیس]] به همراه شصت نفر از سواران [[قبیله]] کِنْدَه<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۹۴.</ref> از شاخه معاویة الاکرمین - از جمله چهار نفر از بزرگان [[بنی عمروبن معاویه]] به نامهای مِخْوَس، مشرح، جَمد و أَبْضَعه - در حالی که با تبختر و [[غرور]] خاصی خود را آراسته بودند و جبههای حریر سیاه حاشیه دار پوشیده و دیباهای زربفت که جقههای زرین داشت بر تن کرده بودند، به [[مدینه]] رفته، وارد [[مسجد النبی]]{{صل}} شدند. [[رسول خدا]]{{صل}} فرمودند: «مگر شما [[مسلمان]] نشده اید. گفتند: چرا، فرمودند: پس اینها چیست که بر تن کردهاید». در پی [[دستور پیامبر]]{{صل}} به کندن این لباسها از تن، آنان لباسهای حریر خود را از تن در آوردند و بر [[زمین]] انداختند و سپس با رسول خدا{{صل}} به [[گفتگو]] پرداختند<ref>ابنشبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۲؛ ابنهشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۵</ref>. این گروه پس از [[اعلان]] [[مسلمانی]]، عازم [[سرزمین]] خود شدند. در [[زمان]] بازگشت، حضرت به هر یک از آنان ده اوقیه و به اشعث [[دوازده]] اوقیه عطا فرمود<ref>ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۸.</ref>. | |||
علاوه بر شخصیتهای یاد شده، از [[حجر بن عدی]] و برادرش [[هانی بن عدی بن معاویة بن جبله کندی]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۴۶۸؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۶۱.</ref>، [[شریح بن مکدد بن مره]]<ref>ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۳۶۷؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۳، ص۲۷۳ - ۲۷۴.</ref>، [[حارث بن هانی بن ابی شمر بن جبلة بن عدی]]<ref>ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۲۰؛ اصابه۱/۶۹۶</ref>، [[یزید بن کبش بن هانی]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۶.</ref>، [[هانی بن حارث بن جبله]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۷؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۴، ص۶۰۴ - ۶۰۵؛ ابن حجر عسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۴۰۸.</ref>، [[حارث بن فروة بن شیطان]]<ref>او را بواسطه زیبایی خیره کنندهاش شیطان میگفتند. (ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۱۰)</ref> بن خدیج بن امرؤالقیس بن حارث<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۱؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۱۰؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۶۸۵.</ref>، [[قیس بن عبدالله بن بکر]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۱؛ و با اندکی اختلاف در نسب: ابن امین، الاستدراک علی الاستیعاب، ج۱، ص۷۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۴، ص۱۳۶؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۵، ص۳۷۰.</ref>، [[معدیکرب بن شرحبیل بن شیطان]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۱؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۴، ص۴۵۱؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۱۴۰</ref>، [[إیاس بن شرحبیل بن قیس]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۱؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۱۸۳.</ref> [[معدیکرب بن حارث بن لحی بن شرحبیل]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۷. ابن حجر از او با نسبت معد یکرب بن حارث بن شرحبیل بن حارث کندی یاد کرده است.(ابن حجر عسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۱۳۹)</ref>، [[حارث بن سعید بن قیس بن حارث بن شیبان]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۴۴؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۲۲۰.</ref>، سعد (سعید) بن شرحبیل بن قیس بن حارث بن شیبان<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۹.</ref>، [[أماناة بن قیس بن حارث]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۰. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۴۴؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۲۶۱. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۱۳۶ شیبان بن فاتک گفت.</ref> و پسرش یزید<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۴۴.</ref>، [[شهاب بن اسماء بن مر]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۴؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۳، ص۲۹۳.</ref> [[حارث بن قیس بن حارث]]<ref>ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۱۱؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۶۸۵.</ref>، [[ابوالاسود بن یزید بن معدیکرب]]<ref>ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۵، ص۱۳؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۷، ص۱۲.</ref>، [[عدی بن همام بن مره]]<ref>ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۰۶۱؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۵۱۵؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۴، ص۳۹۶.</ref> [[شرحبیل بن معدیکرب بن معاویه]]، - [[پسر عمو]] یا به [[نقلی]] عموی [[اشعث بن قیس]] - معروف به «[[عفیف کندی]]»<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۳۶۴؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۳۴۱. او را به جهت تحریم شراب بر خود در جاهلیت «عفیف» لقب دادند. (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰)</ref> - <ref>از عفیف کندی روایت شده که: در زمان جاهلیت که تجارت میکردم یک بار برای خرید عطر و سایر لوازم به مکه رفتم و به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شدم. روزی در مسجد نشسته بودیم که ناگاه مردی را دیدیم که از باب صفا وارد شد؛ رنگ رویش به سرخی میگرائید و موهایی مجعد داشت و بینیاش بلند و کشیده، دندانهایش براق و پسندیده، چشم هایش سیاه و گشاده، کف دستها و رویش بسیار زیبا بود و با او جوانی بسیار زیبا بود که تقریبا در سن بلوغ به سر میبرد. پس از آن دو، زنی وارد شد که زیباییهایش را در پوشش قرار داده بود. آن سه کنار حجرالاسود آمدند و اول آن مرد بر حجر دست کشید و بعد آن جوان و سپس آن زن نیز چنین کردند. سپس خانه را هفت شوط طواف کردند و همین که ظهر شد، مردان در مقابل کعبه به نماز ایستادند و سپس آن زن نیز آمد و پشت سرشان به نماز ایستاد. آن جوان رکوع کرد و پسر هم رکوع کرد و زن هم از آنها پیروی کرد. وقتی آن جوان به سجده رفت، آن پسر و زن هم سجده کردند و به این گونه نماز را به جا آوردند. از عباس پرسیدم: ایشان کیستند و این چه کار شگفتی است که انجام میدهند؟ عباس گفت: «آن جوان، برادر زادهام فرزند عبدالله بن عبدالمطلب است و معتقد است که پروردگارش که آفریننده آسمانها و زمین است او را به این آیین فرمان داده و این دین، در روی زمین، جز این سه نفر پیرو ندارد و آن پسر نیز برادر زادهام فرزند ابوطالب است و آن زن خدیجه دختر خویلد همسر آن جوان است که دعوی پیامبری میکند». عفیف پس از مسلمان شدن، افسوس میخورد که چرا آن روز به او نگرویدم وگرنه دومین مردی بودم که مسلمان میشدم. (شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۲۹؛ طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، ص۱۰۵؛ قاضی نعمان مغربی، شرح الاخبار، ج۱، ص۱۷۹)</ref> [[هانی بن حجر بن معاویة بن جبلة بن عدی<ref>ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۴۰۹.</ref>، [[إبراهیم بن حجر بن معدیکرب]] أعرج - خواهرزاده [[اشعث بن قیس]] - <ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱. ابن حجر از او با نام و نسب «ابراهیم بن قیس بن حجر بن معدیکرب کندی» یاد کرده است. (ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۲۶)</ref> [[ابراهیم بن قیس کندی]] - [[برادر]] [[اشعث بن قیس]] - <ref>ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۱۶۰.</ref> [[سیف بن قیس بن معدیکرب]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۶۹۲: ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۱۰.</ref> و [[بشیر بن أودج بن أبی کرب بن جبله]] و برادرش [[قیس بن أودج]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳.</ref> هم، به عنوان دیگر وفود کنندگان بر [[پیامبر]]{{صل}} و احتمالاً از همراهان اشعث بن قیس در [[وفد]] به [[مدینه]] نام برده شده است. [[سلمة بن اسود بن شجرة بن معاویه کندی]]<ref>ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۷۱.</ref> و [[عبدالله بن ابی کرب بن اسود بن شجرة بن معاویه کندی]] مکنی به «ابولینه»<ref>ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۲۶۷؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۴، ص۱۸۶.</ref> هم از دیگر [[رجال]] این [[قوم]] در وفد [[کندیان]] به مدینه بودند<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۱.</ref>. این در حالی است که [[ابن کلبی]] (م ۲۰۴) در تشریح [[طوایف]] و شاخههای [[بنی کنده]]، [[پسران]] [[عبداللّه بن سلمة بن اسود بن شجره]]، [[محصن بن علس بن شجرة]]، [[شجره]] و علس پسران اسود بن شجره و أبو لینه عبداللّه بن أبی کرب بن اسود بن شجره را در شمار هفتاد مردی ذکر کرده است که همراه با اشعث بن قیس در وفد کنده شرکت داشتند<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۱ - ۱۵۲.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | |||
==بنی معاویة الاکرمین و جریان موسوم به رده== | |||
پس از [[به خلافت رسیدن ابوبکر]]، [[مسلمانان]] منطقه حَضَرمَوت [[یمن]] ([[قبیله]] [[کِنده]] و [[طوایف]] آن) به دو گروه تقسیم شدند. برخی علاوه بر [[پذیرش اسلام]] و [[اقامه نماز]]، [[زکات]] میپرداختند، اما عده ای دیگر از [[پرداخت زکات]] خودداری کردند<ref>دانشنامه جهان اسلام، مقاله «رِدَّه»، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.</ref>. با اعلام دریافت زکات از سوی زیاد بن لَبید که از سوی [[پیامبر]]{{صل}} و سپس [[ابوبکر]]، عامل [[جمعآوری زکات]] در این منطقه بود، [[مردم]]، برخی با [[خشنودی]] و برخی با [[ناخشنودی]]، زکات [[اموال]] خود را تحویل میدادند. نقل است روزی [[جوانی]] یکی از شتران مورد علاقه خود را به عنوان «زکات» تحویل داد، اما چندی بعد با [[توسّل]] به یکی از بزرگان کنده، به نام [[حارثه بن سراقه]]، از زیاد خواست که آن را پس دهد و شتر دیگری بگیرد<ref>واقدی، کتاب الردّه، ص۱۶۹ - ۱۷۰.</ref>. [[حارثه]] تقاضای [[جوان]] را به زیاد رساند، اما زیاد با ردّ درخواست وی، او را متّهم به [[کفر]] نمود<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۳۳۲.</ref>. او وقتی [[سرسختی]] زیاد را دید، خود شتر را گرفت و به جوان برگرداند و به او گفت: «اگر کسی با تو سخنی گفت، بینی او را با [[شمشیر]] بزن» حارثه انگیزه خود را از [[مخالفت]] آشکار کرد و با صراحت گفت: ما در [[زمان حیات پیامبر]]{{صل}}، فرمانبر او بودیم. امروز نیز اگر مردی از [[اهل بیت]] او جانشینش گردد، از او [[فرمان]] خواهیم برد. اما [[ابن ابی قحافه]] (ابوبکر) بر عهده ما هیچ [[بیعت]] و طاعتی ندارد. او با سرودن اشعاری، [[نافرمانی]] خود و قبیلهاش را به ابوبکر اعلام کرد: {{عربی|اَطَعْنا رسولَ اللّهِ اذ كانَ وسطَنا فيا عجباً ممّن يُطيع ابابكر *** و ما لبني تيم بن مُرّة اِمرَةٌ علينا و لاتلكَ القبائلُ من الأسر *** لِانَّ رسولَ اللّهِ اَوْجَبَ طاعةً و اولي بمااستولي عليهِم من الأمر}}<ref>واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۰؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۴۶؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۰۷.</ref> | |||
اشعث نیز [[قبیله]] خود را به [[وحدت]] و [[یکپارچگی]] فرا خواند و گفت: از دادن [[زکات]] خودداری کنید؛ زیرا من میدانم [[عرب]] از قبیله «[[بنی تیم]]» ([[ابوبکر]]) [[پیروی]] نخواهد کرد و [[بنی هاشم]] را رها نمیکند. سپس ضمن اشعاری بر این نکته تأکید کرد که: اگر [[قریش]] [[آل محمد]]{{صل}} را کنار بگذارد و [[فرمانروایی]] را به ابوبکر بدهد، ما [[قبیله کنده]] از او به فرمانروایی شایسته [[تریم]]<ref>واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۱ - ۱۷۶؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۴۷ - ۴۸.</ref><ref>سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله «جنگهای ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر{{صل}}»، علی غلامی دهقی، ص۳۴.</ref> | |||
زیاد بن لَبید با [[مشاهده]] این وضعیت، نزد قبیله [[بنی ذهل بن معاویه]] از [[قبایل]] کنده رفت و آنها را به پیروی از ابوبکر [[دعوت]] نمود. یکی از بزرگان آنها به نام [[حارث بن معاویه]] در جواب او گفت: تو ما را به سوی مردی (ابوبکر) دعوت میکنی که هیچ عهدی بر ما یا شما ندارد. چرا شما [[اهل بیت پیامبر]]{{صل}} را کنار گذاشتید، درحالی که به [[خلافت]] سزاوارترند، در حالی که [[قرآن]] میفرماید: «وَ اُولوا الْاَرحامِ بَعضُهم اولی ببعض فی کتابِ اللهّ»<ref>سوره انفال، آیه ۷۵.</ref>شما خلافت را از اهل بیت پیامبر{{صل}} دور نکردید، مگر به خاطر حسادتی که به آنها داشتید. من نمیتوانم [[باور]] کنم که [[پیامبر]]{{صل}} از [[دنیا]] برود و کسی را برای پیروی [[منصوب]] نکرده باشد. از پیش ما برو؛ زیرا تو به چیزی دعوت میکنی که [[رضای خدا]] در آن نیست. او در اشعاری، [[اعتقادات]] خود را به صراحت بیان کرد. علاوه بر حارث، [[عرفجه بن عبدالله]] نیز سخنانی مشابه او بیان کرد و گفت: زیاد را بیرون کنید؛ زیرا صاحب او (ابوبکر) شایسته خلافت نیست و [[مهاجران]] و [[انصار]] به امور [[امّت]] از خود پیامبر{{صل}} آگاهتر نیستند. ابوبکر خلافت را به [[ستم]] تصاحب کرده، چون از [[نزدیکان پیامبر]]{{صل}} نیست و باید آن را رها کند<ref>واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۱ - ۱۷۶.</ref><ref>سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله «جنگهای ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر{{صل}}»، علی غلامی دهقی، ص۳۴. نیز ر.ک: الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۷ - ۲۳۰.</ref> | |||
[[کندیان]] با مواضع روشن خود، زیاد را بیرون کردند و او به هر [[قبیله]] ای از [[قبایل]] کنده میرسید، آنان را به [[پیروی]] از [[خلیفه]] [[دعوت]] میکرد، اما همگان دعوت او را ردّ میکردند. [[زیاد بن لبید]] به [[مدینه]] رفت و [[ابوبکر]] با [[تجهیز]] سپاهی چهارهزار نفره او را بار دیگر به حضرموت فرستاد. در پی آن، برخی از تیرههای [[قبیله کنده]]، به [[ریاست]] [[اشعث بن قیس]]، اظهار [[پشیمانی]] کردند و حاضر به [[پرداخت زکات]] شدند؛ زیرا از [[هجوم]] [[دشمن]] دیرینه شان، [[قبیله مَذحِج]]، [[واهمه]] داشتند و نمیتوانستند هم [[زمان]] در دو [[جبهه]] بجنگند. اما خبر [[سرکوب]] برخی از تیرههای کنده به دست زیاد بن لبید، باعث [[خشم]] اشعث بن قیس شد و وی به همراه برخی تیرهها، نزدیک [[شهر]] «تَریم» با زیاد به مقابله برخاست. سپس زیاد و [[مهاجر بن امیه مخزومی]] را، که با لشکری به [[یاری]] وی شتافته بود، در [[تریم]] محاصره کرد. ابوبکر ناگزیر [[نامه]] ای به اشعث نوشت و کوشید با او [[سازش]] کند و حتی برای [[دلجویی]] آنان گفت، عامل خود (زیاد) را برکنار میکند. در [[اجتماع]] [[کندیها]] و در گفتگویی که در جمع کندیان در این باره صورت گرفت، یکی از کندیان شمشیری بر سر فرستاده ابوبکر زد و او را به [[هلاکت]] رساند. این امر، ابوقرده حجری را به خشم آورد و وی، ضمن [[شماتت]] اشعث، کشتن فرستاده بیگناه را امری [[زشت]] و [[قبیح]] برشمرد و سپس برخاسته، [[قوم]] خویش را خطاب قرار داد و گفت: «برگردید و اینجا نمانید که [[رأی]] درست از نظر من، ترک این مرد است و گرنه [[منتظر]] [[عقوبت]] باشید». سپس راه خویش گرفت و رفت<ref>واقدی، الرده، ص۱۹۲؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۵۴ - ۵۵.</ref>. برخی دیگر از منابع، در بیانی متناقض، خبر از [[همراهی]] ابوقرده با [[شورشیان]] داده، آوردهاند: پس از [[قتل]] فرستاده [[ابوبکر]]، بعضی از [[کندیان]] خطاب به بعض دیگر از محاصره پسرعموهایمان در قلعه نجیر گفتند و [[تسلیم]] کردن شان را ننگی بزرگ برای خود دانستند. در پی این سخنان، [[قبایل]] کنده آماده [[نبرد]] با [[مسلمانان]] شدند. از جمله آنها [[ابوقره]] کندی بود. او در حالی که ابیاتی را انشاد میکرد، همراه با قومش به جمع کندیان معترض پیوست<ref>واقدی، الرده، ص۲۰۶؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۶۴.</ref>. پس از کشته شدن فرستاده ابوبکر، [[تریم]] همچنان در محاصره اشعث ماند. برخی [[صحابه]] پیشنهاد کردند که یک سال آنها را از [[پرداخت زکات]] معاف دارد، اما ابوبکر [[مخالفت]] کرد و گفت: میخواهد علی{{ع}} را به [[جنگ]] با آنان اعزام کند. این مسأله با مخالفت عمر روبه رو شد و در نهایت، [[عکرمة بن ابی جهل]] به همراه دو هزار نفر به کمک زیاد فرستاده شد<ref>واقدی، کتاب الردّه، ص۱۹۶ - ۱۹۸؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۵۶ - ۵۷.</ref>. [[عکرمه]]، اشعث را [[شکست]] داد و پس از [[اسارت]]، او را به [[مدینه]] فرستاد. در مدینه، اشعث [[عصیان]] خود را نه به انگیزه [[ارتداد]] و خودداری از پرداخت زکات، بلکه بر اثر اقدام زیاد به [[ستم]] و قتل دانست و تقاضا کرد برای [[رهایی]] خود و دیگر اسرای [[یمنی]] فدیه بپردازد؛ همچنین، کسانی را که در [[یمن]] [[اسیر]] بودند، [[آزاد]] کند و [[یاور]] مسلمانان باشد. در مقابل، ابوبکر، خواهرش امّ فَروه را به همسری وی درآورد. ابوبکر نیز خواستهای وی را پذیرفت و به او [[احسان]] نمود<ref>واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۷۸ـ۲۱۳؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۱۰۱؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۴۹ـ۶۸.</ref><ref>دانشنامه جهان اسلام، مقاله «رِدَّه»، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر. نیز ر.ک: الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۲ - ۲۲۳.</ref> | |||
علاوه بر آن از [[معروف بن قیس بن شرحبیل]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۰؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۳۹.</ref>، [[یزید بن أماناة]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۴۵؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۲۶۱.</ref>، [[بشیر بن أودج بن أبی کرب بن جبله]] و برادرش قیس بن أودج هم در شمار دیگر معترضان [[حکومت ابوبکر]] و از [[تحصن]] کنندگان و کشته شدگان [[یوم]] النّجیر<ref>النّجیر دژی است در یمن نزدیک حضرموت. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۲۷۲.)</ref> نام برده شده است<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳ و ۱۶۰.</ref>. اعشی [[شاعر]] و دخترش عمرده هم از دیگر مخالفان و معترضان [[دولت]] [[ابوبکر]] به شمار رفتهاند<ref>ابن خلدون، تاریخ خلدون، ج۲، ص۳۳۲.</ref>. همچنین در این واقعه جمعی از [[زنان]] کنده را به جهت ابراز [[شادی]] از [[وفات پیامبر]]{{صل}} دست بریدند که ملکه بنت اماناة بن قیس بن حارث از جمله آنان بود. این زنان پس از دریافت خبر [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} ضمن شاد شدن از این واقعه، [[حنا]] بستند و به زدن دف پرداختند. بر این زنان که تعدادشان شش نفر گزارش شده، بیست و اندی دیگر از زنان حضرموت از مناطق مختلف هم اضافه شدند و به دنبال آنان چنین کردند<ref>ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۸۴ - ۱۸۵.</ref>. [[امرؤالقیس بن عابس بن کندی]] خبر آنان را در ضمن [[اخبار]] دیگر کنده به ابوبکر رساند و [[ابو بکر]] طی [[نامه]] ای دستور قطع دستان این زنان را صادر کرد و آنان نیز با [[حمله]] به [[اجتماع]] این زنان، چنین کردند<ref>ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۸۶ - ۱۸۸. و با اختلاف بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۰۶ - ۱۰۷.</ref>. بر اثر این واقعه، بیشتر این زنان کشته شدند و برخی از آنان به [[کوفه]] [[مهاجرت]] کردند<ref>ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۸۸.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | |||
==بنی معاویة الاکرمین و [[فتوحات اسلامی]]== | |||
بنی معاویة الاکرمین در کنار دیگر [[طوایف]] خود نقشی فعال در فتوحات اسلامی ایفا نمودند که حضور در جنگهای [[قادسیه]] (۱۴ [[هجری]])، [[مدائن]] (۱۵ هجری)، [[جلولا]] (۱۶ هجری)، [[نهاوند]] (۲۱ هجری) و [[یرموک]] (۱۳هجری) از جمله آن است. [[حجر بن عدی]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲.</ref>، [[شرحبیل بن سمط بن اسود بن جبله]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۳؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۱، ص۴۳۸.</ref> و [[اشعث بن قیس]] را از حاضران [[جنگ قادسیه]]<ref>عمر بن احمد بن ابی جواده، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۴، ص۱۸۹۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۱۱۸.</ref> برشمردهاند. [[عمرو بن حسان بن معاویة بن وهب بن قیس بن حجر کندی]] را هم از شرکت کنندگان در [[جنگ]] بزرگ قادسیه ([[سال ۱۳ هجری]]) و [[یوم]] [[ساباط]] - [[قریه]] ای نزدیک مدائن - گفتهاند<ref>ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۵، ص۱۱۱. نیز هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۳.</ref>. [[قیس بن فروة بن زرارة بن ارقم بن نعمان]] نیز از دیگر افراد این [[طایفه]] بود که در [[فتوح]] [[عراق]] از جمله فتح «[[بلنجر]]»<ref>«بَلَنجَر»شهری است در بلاد خزر پشت باب الأبواب، که توسط سلمان بن ربیعه فتح شد. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۴۸۹.</ref> حضور داشت<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۹؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۵، ص۴۰۳.</ref>. وی در [[جنگی]] که [[سلمان بن ربیعه باهلی]] [[فرمانده]] آن را بر عهده داشت، از [[امرای سپاه]] [[سلمان]] بود<ref>ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۵، ص۴۰۳.</ref> و در یکی از [[مواقف]] این جنگ کشته شد<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۹.</ref>. از جبیر ([[جبر]]) بن قشعم بن یزید بن ارقم بن نعمان هم به عنوان یکی دیگر از شرکت کنندگان و حاضران در [[فتوح]] [[عراق]] یاد کردهاند<ref>ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۶۳۱.</ref>. علاوه بر [[نبرد قادسیه]]، [[حجر بن عدی]] در [[جنگ]] [[جلولاء]] نیز نقش مؤثری داشت<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۲۷؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۰؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۱۰.</ref>. وی در این جنگ با دو هزار سپاهی به کمک [[لشکر اسلام]] رفت<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۱۱.</ref> و در جنگ با پارسیان، [[فرماندهی]] [[جناح چپ]] [[لشکر]] [[عمرو بن مالک بن نجبه]]<ref>دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۲۸.</ref> را عهده دار بود<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۱۰ - ۲۱۱؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۰.</ref>. [[حجر]] در [[فتوحات]] [[شام]] از جمله فتح [[مرج عذراء]]- از مناطق [[دمشق]] - نیز مشارکت داشت. حجر را فاتح «[[مرج]] [[عذراء]]»<ref>از نواحی دمشق، (ر.ک: یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۹۱.)</ref> گفتهاند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲. ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴.</ref> و آوردهاند وی، نخستین کسی بود که در این منطقه [[تکبیر]] گفت و ندای [[توحید]] سر داد<ref>ابن حبیب، المحبر، ص۲۹۲؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۳۲. (ابن حجر در ادامه مینویسد: «مقدر شده بود که ایشان در همین منطقه که فتح کرده بود به شهادت برسد و دفن گردد». امین عاملی، اعیان الشیعة، ج۴، ص۵۷۰)</ref>. [[اشعث بن قیس]] هم از دیگر بنی معاویههای حاضر در فتوحات بود که علاوه بر نبرد قادسیه، در [[مدائن]]، جلولاء، [[نهاوند]] و [[یرموک]] نیز مشارکت داشت<ref>عمر بن احمد بن ابی جواده، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۴، ص۱۸۹۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۱۱۸.</ref>. او در [[جنگ یرموک]]، یک چشم خود را از دست داد<ref>ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۶۱؛ بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۱۶۰.</ref>. اشعث بن قیس، در [[نبرد]] [[فتح نهاوند]] در [[سال ۲۱ هجری]]، [[فرمانده]] جناح راست [[سپاه اسلام]] بود؛<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۶۴.</ref> ضمن این که او در فتح [[اصفهان]] (۲۳ [[هجری]]) نیز همراه با [[کندیان]] نقشی قابل توجه داشت<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۱۴۳.</ref>. او همچنین، در دوران [[خلافت عثمان]]، [[آذربایجان]] را بار دیگر فتح شد و با اهالی آنجا [[مصالحه]] کرد<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰۱ - ۴۰۳.</ref>. [[شرحبیل بن سمط بن اسود بن جبله]] و [[حارث بن هانی بن ابی شمر بن جبلة بن عدی]] را نیز از دیگر بنی معاویههایی گفتهاند که نامشان در [[تاریخ]] به عنوان یکی از شرکت کنندگان در [[فتوحات اسلامی]] به ثبت و ضبط رسیده است. شرحبیل بن سمط را از حاضران در [[فتح حمص]] در [[سال ۱۵ هجری]] دانستهاند و گفتهاند او مقسّم منازل آن در [[زمان]] فتح بود<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۳</ref>. [[حارث بن هانی بن ابی شمر]] هم، از حاضران [[یوم]] [[ساباط]] - روستایی نزدیک [[مدائن]] - بود. گفته شده زمانی که [[سعد بن ابی وقاص]] - [[فرمانده]] کل [[سپاه اسلام]] - از [[قادسیه]] به مدائن میرفت به منطقه ساباط رسید. اما به ناگاه به محاصره [[دشمن]] در آمد و از [[مسلمانان]] کمکطلبید. یمنیهای حاضر در منطقه و در رأس آنها [[حجر بن عدی]] به کمک او شتافتند و او را از محاصره [[نجات]] دادند<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۲۰.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | |||
==بنی معاویة الاکرمین و [[خلافت عثمان]]== | |||
چهرههای بزرگ بنی معاویة الاکرمین، در دوران خلافت عثمان نیز نقشی مهم و تأثیرگذار ایفا نمودند. [[اشعث بن قیس]] به جهت [[نفوذ]] در بین [[کندیان]] و [[همراهی]] با [[خلفا]]، همچون دوران [[دو خلیفه]] گذشته، در ایام خلافت عثمان نیز، از [[اجر]] و [[قرب]] خاصی برخوردار بود و مسئولیتهای مختلفی را دوران [[خلافت]] او عهده دار گردید. وی علاوه بر فتح دوباره [[آذربایجان]] و [[مصالحه]] با اهالی آنجا<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰۱ - ۴۰۳.</ref>، از جانب عثمان در [[سال ۳۴ هجری]] به [[امارت آذربایجان]] [[منصوب]] شد<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۳۳۰.</ref> و در قبل این کار، هر ساله صد هزار درهم از سوی عثمان دریافت میکرد<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۳۰.</ref>. این وضع تا [[زمان]] [[خلافت امیرمؤمنان]]{{ع}} ادامه یافت تا این که حضرت، پس از رسیدن به خلافت، او را از [[حکومت آذربایجان]] [[عزل]] و از وی خواست به [[کوفه]] برگردد و اموالی را که از [[بیت المال]] برداشته است به بیت المال باز گرداند<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۰ - ۲۱؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۰.</ref>. | |||
[[حجر بن عدی]] هم از دیگر چهرههای مطرح بنی معاویة الاکرمین در ایام خلافت عثمان بود. در پی [[تبعید]] تنی چند از بزرگان و [[قرّاء]] کوفه به [[شام]] همچون [[مالک اشتر]]، [[زید بن صوحان]] و [[برادر]] او [[صعصعه]]، [[حارث بن عبدالله الاعور]]، [[جندب بن کعب ازدی]]، [[عروة بن جعد]] و [[عمرو بن حمق خزاعی]] و دیگران به [[جرم]] [[انتقاد]] علنی از عملکرد [[سعید بن عاص]] - [[فرماندار]] جدید عثمان در کوفه - <ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۳۲۳ - ۳۲۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۲۹ - ۵۳۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۳۷ - ۱۴۴؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۳۸۶ - ۳۸۷.</ref> [[بزرگان کوفه]] و قرّاء مشهور آنان - از جمله حجر بن عدی - به عثمان [[نامه]] نوشته، ضمن گزارش کردن کارهای خلاف [[سعید بن عاص]] و [[سختگیری]] و [[آزار]] او نسبت به [[اهل]] [[ورع]] و [[دین]] و [[اهل فضل]] و [[عفاف]]، [[اعتراض]] خود را درباره [[بیقانونی]] [[حاکم]] بر دربار [[حکومتی]] و شخصی [[خلیفه]] ابراز داشته، سرانجام این کار را خطرناک، و این گونه امور را موجب [[تباهی]] و [[فساد]] [[امت]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} اعلام کردند<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۳۰؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۳۹۰؛ امین، أعیان الشیعه، ج۴، ص۵۸۵.</ref>. [[حجر]] سخت به عملکرد عثمان معترض بود و به تقبیح [[انحرافات]] گسترده او در سطح [[نظام اسلامی]] میپرداخت؛ چندان که سالها بعد، زمانی که در [[اسارت]] معاویه در [[مرج]] [[عذراء]] به سر میبرد، فرستادهای از سوی معاویه نزد وی آمد و نظرش را درباره عثمان پرسید، گفت: «او اولین کسی است که در [[حکومت]] از رویه [[اسلامی]] [[منحرف]] شد و به چیزی جز [[حق]] عمل کرد».<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۶، ص۲ - ۱۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۴۱ - ۱۶۰؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۲، ص۳۷۰ - ۳۸۱؛ ابن کثیر، تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۴۸ - ۵۵.</ref><ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | |||
==بنی معاویة الاکرمین و [[حکومت امام علی]]{{ع}}== | |||
بنی معاویة الاکرمین در وقایع و حوادث دوران حکومت امام علی{{ع}} تحت [[زعامت]] دو تن از بزرگان خود یعنی [[حجر بن عدی]] و [[اشعث بن قیس]] نقشی بزرگ و اساسی داشتند. [[حجر]] از بزرگان [[اصحاب امام علی]]{{ع}} بود که در [[نبرد جمل]] نقشی فعال داشت. او پیش از [[جنگ]]، زمانی که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[امام حسن]]{{ع}} و [[عمار]] را جهت فراهم آوردن [[سپاه]]، به [[کوفه]] فرستاده بودند، به [[یاری]] ایشان برخاست و ضمن سخنانی، ضمن [[ستایش]] از [[مقام]] شامخ [[امام علی]]{{ع}}، [[مردم]] را به [[همراهی]] با آن حضرت در نبرد جمل [[تشویق]] کرد، به گونه ای که بعد سخنان او، مردم از هر سو با گفتن سمعا و [[طاعة]] به در خواست فرستادگان امیرالمؤمنین{{ع}}، پاسخ دادند و برای [[نبرد]] آماده شدند<ref>دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۴۵؛ مفید، الجمل، ص۳۲۰.</ref>. حجر، خود نیز، در این جنگ حضور یافت و [[فرماندهی]] [[کندیان]] سپاه امام علی{{ع}} را بر عهده گرفت<ref>مفید، الجمل، ص۳۲۰. نیز دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۴۶.</ref>. ضمن این که وی فرماندهی جناح ([[تیراندازان]] یا یکی از جناحین) سپاه را نیز در این جنگ عهده دار بود<ref>المناقب، ابن شهرآشوب، ج۲، ص۳۴۰.</ref>. | |||
وی و دیگر مردم بنی معاویة الاکرمین در [[صفین]] نیز حضوری چشمگیر داشتند. او در این جنگ و پیش از آغاز نبرد، به امام علی{{ع}}عرضه داشت: ای امیرالمؤمنین ما [[اهل]] جنگیم، به تحقیق ما را آزمودهاند و تعداد زیادی از [[عشیره]] و [[خاندان]] با ما هستند و ما از نظر و [[رأی]] [[تجربه]] شده بهرهمندیم و استقامتی [[ستوده]] شده داریم، ما منقاد و [[مطیع]] شماییم، بدرخشی ما نیز در پرتو شما میدرخشیم و اگر دست از جنگ بشویی ما نیز چنین خواهیم کرد و آنچه که به ما دستور دهی با [[جان]] و [[دل]] انجام خواهیم داد<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۰۳ - ۱۰۴؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۷۹ - ۸۰.</ref>. [[امام]]{{ع}} به حجر بن عدی فرمود: آیا تمام [[قوم]] و [[طایفه]] ات همانند تو نظر دارند؟ حجر گفت: آنچه من از ایشان جز نیکویی و [[حُسن]] چیز دیگری ندیده ام. دست من به [[نمایندگی]] از ایشان برای [[اطاعت]] و شنیدن [[فرمان]] شما به سوی تان دراز شده است. امام{{ع}} نیز برای ایشان [[دعای خیر]] کرد<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۰۳ - ۱۰۴؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۷۹ - ۸۰.</ref> [[امام علی]]{{ع}} در این [[جنگ]] [[حجر بن عدی]] را به [[فرماندهی]] [[قبیله کنده]]<ref>بنا به نوشته استاد یوسفی غروی وی امیر قبیله کنده یمن گردید. (یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۱۲۷.)</ref>و به قول [[نصر بن مزاحم]] فرماندهی نیروهای کنده، حضرموت، [[قضاعه]] و [[مهره]] [[منصوب]] کرد<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعه صفین، ص۲۰۴ - ۲۰۶؛ امین عاملی، اعیان الشیعة، ج۴، ص۵۷۲؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ اسلامی، ج۵، ص۱۲۷ - ۱۲۸.</ref>. با آغاز [[نبرد صفین]] او در به میدان همآورد طلبان [[سپاه معاویه]] به میدان رفت و رشادتهای بسیار برخی از آنان را به خاک [[هلاکت]] انداخت<ref>ر.ک: شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۷۱ - ۱۷۴.</ref>. | |||
[[اشعث بن قیس]] نیز از دیگر جبله ایهای حاضر در [[صفین]] بود که همراه با [[مالک اشتر]] [[نخعی]] در آزادسازی [[شریعه]] [[فرات]] نقش مهمی ایفا کرد<ref>نصر بن مزاحم منقری، پیکار صفین، ترجمه، ص۲۲۷ - ۲۲۹ (با اندکی تصرف).</ref>. اشعث بن قیس در صفین با عملکرد ضد و نقیض خود موجب شد تا [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} تصمیم به عزلش از [[ریاست]] [[قوم]] کنده و واگذاری [[پرچم]] او به [[حسان بن مخدوج]] بگیرد. اما به درخواست بزرگان و [[بیم]] از [[تفرقه]] و [[اختلاف]]، بار دیگر آن را به اشعث بازگرداند<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۳۷ - ۱۳۹؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۶۸.</ref>و او را به فرماندهی جناح راست [[لشکر]] خود برگزیند<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۱۷؛ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۰۵؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۰.</ref>. اشعث بن قیس در یکی از [[مواقف]] جنگ، با [[هماهنگی]] کامل با [[عمرو بن عاص]]<ref>عمرو بن عاص در پاسخ به معاویة بن ابوسفیان که از او خواسته بود تا چاره ای بیندیشد از هماهنگیهای به عمل آمده با اشعث بن قیس گفت و با این سخن که ما خود اشعث بن قیس و بعضی دیگر از شجاعان لشکر علی را فریب دادهایم و آنها منتظر چنین حیلهای هستند.«(نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ترجمه، ص۵۵۹؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه، ج۲، ص۶۵۲؛ دینوری، الاخبار الطوال، ترجمه، ص۲۳۲) از او خواست که قرآنها را بر سر نیزه کنند.</ref>، پس از یک [[روز]] [[نبرد]] خونین، در جمع [[مردم]] [[قبیله]] خود به [[سخنرانی]] پرداخت و ادامه [[جنگ]] را موجب نابودی [[عرب]] برشمرد<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ترجمه، ص۲۳۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۲.</ref>. [[عمرو بن عاص]] نیز فوراً دستور به بر سر نیزهها قرآنها داد و آنها را در برابر [[لشکر علی]]{{ع}} برافراشتند. در پی این [[حرکت]]، [[اشعث بن قیس]] [[خدمت]] [[امیر المؤمنین]]{{ع}} رفت و با [[تهدید]] ایشان را از ادامه جنگ بازداشته مجبور به پذیرش [[حکمیت]] کرد<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه، ج۲، ص۶۷۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۴.</ref>. بدین ترتیب علی{{ع}}، مجبور به توقف جنگ شد و [[مالک اشتر]] از میدان جنگ ـ در حالی که اندکی تا [[پیروزی]] باقی مانده بود ـ نزد خود خواند<ref>محمد تقی افشار، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۴۲.</ref> همچنین با [[اصرار]] اشعث، علی{{ع}} مجبور به پذیرش حکمیت [[ابوموسی]] شده، او را از نواحی [[شام]] فرا خواند و بدین ترتیب، به مدت یک سال، [[پیمان]] صلحی تحت شرایطی خاص تنظیم گردید<ref>برای اطلاع یافتن از متن صلح نامه، ر.ک: ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۲۷۶ - ۲۷۷.</ref> که اشعث بن قیس از [[شهود]] و [[امضا]] کنندگان آن بودند<ref>عمر بن احمد ابی جواده، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۱، ص۳۱۶؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۳۷۸.</ref>. به هنگام انعقاد این [[صلح نامه]]، با [[اعتراض]] عمرو بن عاص - [[نماینده]] معاویه - و با اصرار اشعث، [[لقب]]» [[امیرالمؤمنین]]«از کنار نام [[مبارک]] [[امام علی]]{{ع}} حذف گردید<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۵۰۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۵۲.</ref>. پس از امضاء این [[قرارداد]]، اشعث آن را به هر دو [[لشکر]] نشان داده، مفاد این [[عهدنامه]] را برای شان قرائت نمود<ref>ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۳۷۸.</ref>. | |||
عبدالرّحمان بن حارث بن محرز بن مرّة بن شمّاس بن جفنة بن حارث بن طمح را نیز از دیگر شرکت کنندگان در [[پیکار]] [[صفین]] گفتهاند<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۵.</ref>. عبدالرّحمان و فروه [[پسران]] [[إیاس بن سلمة بن حجر]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۶.</ref>و نیز [[نهیک بن غریر بن هانی بن حجر]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۷.</ref> هم دیگر مردان بنی معاویة الاکرمین بودند که در [[دفاع]] از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در [[واقعه صفین]] بودند حضور یافتند و در این [[جنگ]] به [[شهادت]] رسیدند. | |||
در آن سوی میدان و در [[جبهه]] [[شام]]، نیز مردمانی از بنی معاویة الاکرمین حضور داشتند که از جمله آنان میتوان از [[ابو یزید]] [[شرحبیل بن سمط بن شرحبیل بن اسود بن جبله ابوسمط کندی]] یاد کرد. وی - که در [[صحابی]] بودنش [[اختلاف]] است، - <ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۲، ص۴۵۵؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۱۲، ص۴۱۸.</ref> از ساکنان [[حمص]] بود که به هواداری از معاویه خود را به صفین رسانده بود. او در این جنگ، [[فرماندهی]] بخشی از [[سپاه معاویه]] را بر عهده داشت<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۲، ص۴۵۵.</ref>. [[حجر بن یزید بن سلمة بن مرة بن حجر بن عدی]] معروف به» [[حجر الشر]]«نیز از دیگر شخصیتهای معروف [[بنی معاویه]] در این پیکار به شمار رفته است. او را از اشراف کنده گفتهاند<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۳۵؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۳۴.</ref>. منابع با استناد به این که وی فردی [[شرور]] بوده است<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۳۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۶۳.</ref>، جهت [[تمییز]] او از پسر عمویش حجر بن عدی معروف، ([[شهید]] [[مرج]] [[عذراء]]) - که به» حجر بن ادبر«و» [[حجر الخیر]]«ملقب بود، - به او [[لقب]]» [[حجر الشر]]«دادهاند<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۳۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۶۳؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۳۲.</ref>. در یکی از گزارشات [[واقعه صفین]]،»دینوری«از خروج [[جوانی]] شامی به نام حجر الشر از [[سپاه معاویه]] و هماوردطلبیدن او از [[سپاه عراق]] خبر داده، آورده است: [[حجر بن عدی]] به ندای او پاسخ داد و آن دو با نیزه به [[جنگ]] با یکدیگر پرداختند. در این هنگام، حجر الشر نیزه ای بر حجر بن عدی زد و او را از اسب به [[زمین]] انداخت. ولی [[یاران امام]]{{ع}} از او [[حمایت]] کردند و آن دو را از هم جدا کردند. سپس، [[حکم بن ازهر]] - از [[اشراف کوفه]] - به [[نبرد]] حجر الشر رفت که به دست [[حجر]] کشته شد. پس از او، پسر عموی حکم بن ازهر به نام [[رفاعة بن طلیق]] به نبرد او رفت که حجر او را هم به [[شهادت]] رساند<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۷۵.</ref>. «منقری» هم در گزارشی کاملتر، از حجر الشر به عنوان یکی از [[کندیان]] سپاه معاویه و از پسرعموهای حجر بن عدی یاد کرده، آورده است که وی در [[صفین]] حجر بن عدی را به هماوردیطلبید. حجر پذیرفت و با نیزه با همدیگر به نبرد پرداختند. مردی از [[بنی اسد]] - که با معاویه بود، - میان آن دو در آمد و نیزه ای بر [[حجر الخیر]] زد. یاران امام{{ع}} [[هجوم]] آوردند و آن [[مرد]] [[اسدی]] را کشتند؛<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۴۳.</ref> اما حجر الشر از دست شان گریخت. حجر الشر در هماوردطلبی دیگر، حکم بن ازهر - از اشراف کوفه - را به شهادت رساند و اشعاری در این باب سرود. بعد شهادت حکم بن ازهر، پسر عمویش [[رفاعة بن ظالم حمیری]] به سوی حجر الشر تاخت و او را کشت. [[امام علی]]{{ع}} که نظاره گر این [[مبارزه]] بود، فرمود: [[سپاس]] خدای را که [[حجر الشر]] را به خونبهای [[حکم بن ازهر]] کشت<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۴۴.</ref>. علاوه بر این افراد، گروهی از بنی حارثیهای ساکن رهاء<ref>شهری است در جزیره بین موصل و شام. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۱۰۶)</ref> در کنار [[بنی وهب بن ربیعه]] و بنی ارقمیهای آن [[دیار]]، در پی آغاز [[نبرد صفین]]، به [[فرماندهی]] عدی بن عمیره به صف [[یاران]] معاویه پیوستند و همراه با او در [[صفین]] علیه [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} وارد [[پیکار]] شدند<ref>ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۹؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۹۵؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۴۴.</ref>. این افراد عثمانیهایی بودند که پس از ورود امیرالمؤمنین{{ع}} به [[کوفه]]، به سبب [[شماتت]] و [[بدگویی]] برخی از [[اصحاب]] ایشان از عثمان، رنجیده خاطر شدند و گفتند ما در سرزمینی که به عثمان بد گفته میشود ساکن نخواهیم شد برای همین همراه با جمعی دیگر از [[مردم]] کنده از جمله بنی الارقم به [[رهبری]] عدی بن عمیره - از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} - در [[اعتراض]] به این امر از کوفه کوچ کرده به [[شام]] نزد معاویه رفتند. آنان بر معاویه وارد شدند و عدی بن عمیره - به عنوان بزرگ این جمع - به سخن پرداخت و خروج این جمع بزرگ از [[قبیله کنده]] را در راستای [[سرزنش]] علی{{ع}} ذکر کرد<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۹. نیز ر.ک: ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶.</ref> معاویه نیز، آنان را ابتدا در جزیره و سپس در رهاء [[منزل]] داد<ref>ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۹؛ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۵۱۳. ابن کلبی و ابن اثیر در شرح چگونگی این سکونت نوشتهاند: «هر گاه مردم عراق بر معاویه وارد میشدند از ترس این که افکارشان بر مردم عراق تأثیر بگذارد، آنها را در جزیره ساکن میکرد. بر این اساس، پس از ورود بنی ارقم به شام، معاویه آنها را در نصیبین منزل داد و اقطاعاتی برای آنها در نظر گرفت. سپس نامه ای به آنها نوشت با این دلیل که من از جان شما به جهت عقرب های(یا سرما و سختیهای زیاد) منطقه بیم دارم در رها منزل داد و اقطاعاتی برای ایشان انجام داد». (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۵۱۳)</ref>. گفته شده که عدی بن عمیره در این [[جنگ]] دستش را از دست داد<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۰؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۹۵.</ref>. | |||
[[نبرد با خوارج]] [[نهروان]] نیز از دیگر مواضعی است که نقش برجسته [[فرزندان]] معاویة الاکرمین در آن بروز و ظهور یافته است. [[حجر بن عدی]] از جمله این بنی معاویهها بود که در این [[نبرد]]، [[فرماندهی]] جناح راست [[لشکر]] [[امام]]{{ع}}را به عهده داشت<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۸۵ - ۸۶؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ص۱۶۹؛ دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۱۰.</ref>. همچنین از [[صلت بن قتادة بن سلمة بن أبی خلاد]] هم به عنوان یکی از شرکت کنندگان در این جنگ و از شهدای این [[روز]] نام برده شده است<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۵.</ref>. [[اشعث بن قیس]] نیز در این جنگ حضور داشت و پس از پایان نبرد، زمانی که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از [[یاران]] خود خواست تا برای نبرد با [[شامیان]] آماده شوند، اشعث و جمعی دیگر با این امر [[مخالفت]] کردند و گفتند: ای امیرالمؤمنین، تیرهایمان تمام شد و شمشیرهایمان کند و سرنیزه هایمان کند و خراب شده است، ما را به [[شهر]] خودمان برگردان تا با بهترین ساز و برگ و [[سلاح]] آماده شویم. بدین ترتیب، لشکر آماده رزم به [[کوفه]] بازگشت و همچنان در شهر ماندند تا این که امیرالمؤمنین{{ع}} به [[شهادت]] رسید<ref>دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۱۰.</ref>. | |||
در جریان غارات معاویه به سرزمینهای تحت [[سلطه]] [[حضرت علی]]{{ع}} هم، بنی معاویة الاکرمین و در رأس شان [[حجر بن عدی]] نقش چشمگیری در تعقیب [[سپاهیان معاویه]] و بیرون راندن آنها از قلمرو [[امام علی]]{{ع}} ایفا نمودند. در سال ۳۹ [[هجری]]، معاویه، [[ضحاک بن قیس فهری]] را جهت بر هم زدن [[امنیت روانی]] و [[اجتماعی]] [[مردم]] بلاد سرزمینهای تحت امر [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}، به برخی از مناطق [[عراق]] فرستاد. ضحاک به این مناطق [[هجوم]] برد و برخی را کشت و اموالی را به [[غارت]] برد. چون خبر [[غارتگری]] و [[جنایت]] [[ضحاک بن قیس]] به امام علی{{ع}} رسید، بر فراز [[منبر]] رفت و مردم را به [[یاری]] [[عمرو بن عمیس]] فراخواند؛ ولی ایشان واکنش چشمگیری از خود نشان ندادند، حضرت از [[بیتفاوتی]] [[کوفیان]] سخت [[شکوه]] کرد و از فراز منبر فرود آمد. سپس [[حجر بن عدی کندی]] را فراخواند و با چهار هزار نفر در پی ضحاک فرستاد. حجر بن عدی به دنبال ضحاک [[حرکت]] کرد تا این که در تدمر بدو دست یافت. در [[نبرد]] [[سختی]] که بین ایشان درگرفت، نوزده تن از نیروهای ضحاک کشته شدند. ضحاک بن قیس و یارانش در پی فرا رسیدن شب، از معرکه گریختند و [[حجر]]، با ضربهای که بر [[لشکریان]] ضحاک وارد کرده بود به [[کوفه]] بازگشت<ref>ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۴۱۸ - ۴۲۶. و نیز ر.ک: نهج البلاغه، خطبه ۹۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۱۰۴؛، ج۵، ص۱۳۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۱۱ - ۱۲۵.</ref>. | |||
نقل است که در واپسین روزهای [[حیات]] امیرالمؤمنین{{ع}}، حضرت، سران کوفه و بزرگان [[شیعه]] را به حضورطلبید و ضمن [[خطبه]] ای از [[عزم]] خود جهت نبرد با معاویه گفت و از مردم خواست تا بار دیگر برای [[جنگ]] با [[شامیان]] آماده شوند. مردم هر کدام سخنی در این باره گفتند؛ چندان که حضرت ناراحت شده با [[حال]] [[غضب]] از منبر پایین آمدند. حجر بن عدی و سعید برخاستند و گفتند: «ای [[امیر مؤمنان]]؛ از این سخنان ناراحت نگردید ما را [[فرمان]] ده تا [[اطاعت]] کنیم به [[خدا]] [[سوگند]] اگر [[اموال]] ما تمام شود [[بیتابی]] نخواهیم کرد و اگر [[مردم]] [[طوایف]] ما در راه شما کشته شوند باز هم ناراحت نخواهیم شد». حضرت به آنها فرمود تا آماده شوند و به سوی [[دشمن]] [[حرکت]] کنند. سپس از [[مسجد]] به [[منزل]] رفتند. بزرگان و [[یاران]] حضرت، در منزل ایشان گرد آمدند و در این باره به [[گفتگو]] پرداختند<ref>ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۴۸۱ - ۴۸۲. ثقفی کوفی در ادامه، گزارشی متفاوت دیگری نیز از این واقعه از سعید بن قیس و دیگران نقل کرده است. (ر.ک: ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۶۳۷) دینوری هم، ضمن گزارشی در این باره مینویسد: علی{{ع}} در اواخر حکومت خود از مردم خواست تا بار دیگر جهت جنگ با شامیان آماده شوند. اما چون تعداد کم حاضران در اردوگاه را مشاهده کردند، بسیار ناراحت شدند چندان که این ناراحتی تا دو روز در چهره ایشان نمایان بود. حجر بن عدی و سعید بن قیس از ایشان خواستند تا مردم را مجبور به حرکت نماید و متخلفان را تنبیه کند. پس حضرت دستور داد تا منادی مردم را برای نبرد ندا دهد و هیچ کس نباید در این امر تخطی نماید. (دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۱۳)</ref>. | |||
واقعه [[شهادت امام علی]]{{ع}} نیز از دیگر حوادث بزرگ [[تاریخ]] است که در آن از برخی شخصیتهای بنی معاویة الاکرمین ذکری به میان آمده است. نقل است که [[عبدالرحمن بن ملجم]] به همراه [[وردان بن مجالد]] و [[شبیب بن بجره]] و فرد دیگری در شب چهارشنبه نوزدهم [[ماه رمضان]] سال چهلم [[هجرت]] شمشیرهای خود را بر کمر بسته و در برابر درب ورودی مسجد که [[امام علی]]{{ع}} از طرف آن به [[نماز]] میآمد نشسته، [[منتظر]] [[فرصت]] بودند، [[اشعث بن قیس]] نیز به کمک ایشان آمد. [[حجر بن عدی]] که از [[یاران با وفای امام]] علی{{ع}} بود آن شب را به عنوان بیتوته در مسجد مانده بود، شنید که اشعث به [[ابن ملجم]] میگوید: هر چه زودتر خود را آماده کن، که صبح میدمد و [[رسوا]] میشویم. [[حجر]] از [[نیت]] شوم ایشان [[آگاه]] شده، گفت: ای [[اعور]] بیآبرو، قصد کشتن علی{{ع}}را داری! [[بلا]] درنگ از [[مسجد]] بیرون رفته تا حضرت را از [[اراده]] بیشرمانه آنان با خبر سازد، اتفاقاً آن شب امیرالمؤمنین علی{{ع}} از راه دیگری وارد مسجد شد. پسر مرادی موقع را مغتنم شمرده [[شمشیر]] زهرآلود خود را بر فرق آن جناب فرود آورد. هنگامی که [[حجر]] وارد مسجد شد خبر ضربت خوردن [[امام علی]]{{ع}}را شنید<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۲۳ (فصل پنج در سبب شهادت حضرت). لازم به ذکر است که مرحوم شیخ مفید در حدیث بعدی شهادت حضرت را در نماز ذکر میکند و علاوه بر او دیگران این مطلب را ذکر کردهاند. نیز ر.ک: شیخ طوسی، الامالی، جزء سیزده، ص۵۴۳، ح۲۰؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۷؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۴۲۴ و....</ref>. پس نگاهی به اشعث کرده و گفت: دیدم تو با او نجوی میکردی و او را [[تشویق]] به این کار نمودی، به [[خدا]] [[سوگند]] اگر این موضوع را آن موقع میدانستم گردنتان را میزدم. اشعث ضمن [[انکار]] این [[همدستی]]، او را به خرفتی متهم کرد<ref>یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۴۱۸.</ref> - <ref>شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۷۸.</ref> | |||
در کنار حضور در میادین نظامی، در عرصههای [[کارگزاری]] حضرت نیز، برخی از [[مردم]] بنی معاویة الاکرمین حضور داشتند که از جمله ایشان میتوان به نام [[عبداللّه بن سلمة بن مره]] از شاخه [[بنی وهب بن ربیعه]] اشاره کرد. عبدالله را از [[اشراف بصره]] گفتهاند<ref>ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۵، ص۷۰.</ref>. وی از [[اصحاب امام علی]]{{ع}} بود و از [[والیان]] حضرت بر بلاد سواد بود<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۲؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۵، ص۷۰.</ref>. او یکی از بیست نفری بود که در ایام امام علی{{ع}} [[شاهد]] [[پیمان]] [[نامه]] [[یمن]] و ربیعه در [[کوفه]] بودند<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۲؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۵، ص۷۰.</ref>. از [[عیاض بن ابی لینه عبدالله بن ابی کرب بن اسود]] از [[کارگزاران امام علی]]{{ع}} در برخی ولایات<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۱؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۲۶۷؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۴، ص۱۸۶. به نقل از ابن شاهین.</ref> و عبدالرّحمان بن حارث بن محرز بن مرّة بن شمّاس بن جفنة بن حارث بن طمح [[رییس]] پلیس ([[شرطه]]) [[کوفه]] در دوران [[حکومت]] آن حضرت هم، از دیگر [[کارگزاران]] و عمّال آن حضرت برشمرده شدهاند<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۵.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | |||
==بنی معاویة الاکرمین و [[حکومت معاویه]]== | |||
===[[قیام حجر بن عدی]]=== | |||
پس از [[صلح امام حسن]]{{ع}} با معاویه و [[سیطره]] یافتن معاویه بر امور [[اسلامی]]، وی در [[سال ۴۱ هجری]] [[حکومت]] [[کوفه]] را به [[مغیرة بن شعبه]] سپرد. [[مغیره]] به دستور معاویه، [[دشنام]] به علی{{ع}} و [[دعا]] و [[استغفار]] بر عثمان را در کوفه عملی نمود. [[حجر بن عدی]] ناسزاگوییهای او از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را تاب نیاورد و هرگاه چنین سخنانی از مغیره میشنید، جوابش را میداد و میگفت:»بلکه [[خدا]] شما را [[لعن]] کرده و [[مذمت]] نموده،«و گاهی هم میایستاد و میگفت: [[خداوند متعال]] میفرماید: کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ<ref>«به دادگری بپاخیزید و برای خداوند گواهی دهید» سوره نساء، آیه ۱۳۵.</ref>[[گواهی]] میدهم کسی را که مذمت میکنید به فضل و [[برتری]] سزاوار و آنکه از او [[ستایش]] مینمایید در خور ملامت و عیبگویی است».<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۵۴ - ۲۵۵؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۵۴۶؛ علامه شعرانی، الدمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، ص۱۴۰ - ۱۴۱.</ref> | |||
پس از [[مرگ]] مغیره در [[سال ۵۰ هجری]] و امارت یافتن [[زیاد بن ابیه]] بر کوفه و [[بصره]]، [[حجر]] همچنان به [[اعتراضات]] خود ادامه میداد و آشکارا با [[یاران]] خود، معاویه را در [[مسجد]] لعن میکرد. زیاد بن ابیه با وجود دوستیاش با [[حجر بن عدی]] به او درباره [[دفاع]] از [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} و [[انتقاد]] از معاویه هشدار داد اما حجر همچنان بیپروا [[مردم]] را بر ضد معاویه تحریک میکرد<ref>امین عاملی، اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۷۶ - ۵۷۸.</ref>. هنگامی که زیاد در بصره به سر میبرد حجر و یارانش به [[عمروبن حریث]] [[جانشین]] زیاد در کوفه هنگام ایراد [[خطبه]] که با [[بدگویی]] و [[ناسزا]] به [[امیرمؤمنان]]{{ع}} همراه بود سنگ ریزه پرتاب کردند. عمرو به زیاد گزارش داد و زیاد به سرعت به کوفه بازگشت. زیاد بن ابیه به مقابله با حجر برخاست و در پی [[دستگیری]] او برآمد<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۴۲ - ۲۴۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۵۳ - ۲۶۱.</ref>. حجر به ناچار از قبیلهای به [[قبیله]] دیگر میرفت تا اینکه به ناچار به [[قبیله نخع]] [[پناه]] برد<ref>ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۷۶ - ۴۷۷.</ref>. به گفته [[طبری]]، [[بنینخع]] قصد [[جنگ]] با [[حجر]] را داشتند اما وی آنها را از این کار منصرف کرد و آنان بازگشتند. حجر، سپس در [[منزل]] عبدالله بن حارث [[برادر]] [[مالک اشتر]] مخفی شد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۵۹ - ۲۶۶؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۷۶ - ۴۷۷.</ref>. عبدالله با [[خوشرویی]] او را پذیرفت<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۲۴۹.</ref>. اما وقتی عمال [[اموی]] درباره محل اختفای او به جستجو برخاستند، کنیزی از [[نخع]]، حجر را لو داد و عبدالله مجبور به بدرقه او تا محل [[ازد]] شد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۵۹ - ۲۶۶.</ref>. حجر از نزد عبدالله به [[طایفه]] ازد به [[خانه]] [[ربیعة بن ناجد]] پناه برد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۵۸ - ۲۶۰؛ علامه امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۴۰.</ref>. | |||
زیاد هر چه در [[طلب]] حجر کوشید اثری نیافت از این رو با [[تهدید]] شدید [[محمد بن اشعث کندی]] از او خواست تا هر چه زودتر حجر را بیابد. محمد سه [[روز]] مهلت خواست؛ حجر پس از آنکه یک شبانه روز در خانه [[ربیعه]] ماند، کسی را پیش [[محمد بن اشعث]] فرستاد تا از زیاد برایش [[امان]] بگیرد و او را پیش معاویه بفرستد. محمد جماعتی از جمله [[جریر بن عبدالله]] و برادر اشتر و [[حجر بن یزید]] را واسطه قرار داد تا از زیاد برای حجر امان بخواهند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۶۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۱۷؛ علامه امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۴۰.</ref>. بدین ترتیب حجر، با واسطهگری بزرگان [[یمنی]]، از زیاد امان گرفت و با این شرط که او را نزد معاویه بفرستد، خود را [[تسلیم]] وی کرد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۶۳ - ۲۶۴.</ref>. اما زیاد بر خلاف امان خود، او را [[زندانی]] کرد و به تعقیب [[یاران]] حجر پرداخت<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۶۶؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۷۷.</ref>. پس از [[دستگیری]] [[حجر]] و یارانش، زیاد [[شهادت]] نامهای علیه حجر تنظیم نمود که مطابق آن حجر به عنوان فردی که قصد [[فتنه]] و [[آشوب]] دارد معرفی میشد. وی در [[تأیید]] این شهادت [[نامه]] [[دروغین]]، از سران چهار ناحیه [[کوفه]] و نیز هفتاد تن از سران کوفه - از جمله [[محمد بن اشعث]]<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۴.</ref> - [[گواهی]] گرفت<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۴ - ۲۵۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۶۸ - ۲۷۰.</ref><ref>با نگاهی به شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۸۲ - ۲۰۴.</ref> زیاد پس از تنظیم این شهادتنامه، حجر را با سیزده تن از یارانش نزد معاویه فرستاد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۷۱ - ۲۷۲؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۸۳.</ref>. در پی دستور معاویه به نگه داشتن حجر و یارانش در [[مرج]] [[عذراء]]<ref>یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه، ج۲، ص۱۶۳.</ref> [[یاران]] معاویه بر اساس گرایشات و [[احساسات]] قبیلهای خواستار [[عفو]] افراد هم قبیلهای خود که در میان یاران حجر بودند، شدند. بدین ترتیب برخی از آنان [[آزاد]] شدند و برخی دیگر از جمله حجر<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۷۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۸؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۸۵.</ref> و أبو العمّرطه عمیر بن یزید بن عمرو بن شراحیل بن نعمان بن منذر کندی<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۴. نیز ر.ک: ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۷.</ref> به شهادت رسیدند.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | |||
===[[شهادت امام حسن]]{{ع}}=== | |||
نقشآفرینی [[جعده دختر اشعث بن قیس]] در [[شهادت امام حسن مجتبی]]{{ع}} هم از دیگر [[اخبار]] مهمی است که در [[تاریخ]] بدان پرداخته شده است. [[جعده]]، [[همسر]] [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} بود که با [[نیرنگ]] [[اشعث بن قیس]] به همسری ایشان در آمد<ref>امام علی{{ع}}، از اشعث خواسته بود که دختر سعید بن قیس را برای امام حسن{{ع}} خواستگاری کند، اما اشعث او را برای پسر خود خواستگاری کرد و دختر خود جعده را برای ازدواج با امام حسن{{ع}} پیشنهاد داد. (بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۴ - ۱۵.)</ref>. هنگامی که معاویه، تصمیم به [[بیعت]] از [[مردم]] برای [[ولایتعهدی]] پسرش یزید گرفت، صد هزار درهم برای [[جعده]] فرستاد و به او [[وعده]] داد که در قبال [[مسموم]] کردن شوهرش، او را به [[ازدواج]] یزید درخواهد آورد<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۵.</ref>. جعده نیز با نوشاندن شربتی مسموم، [[امام حسن]]{{ع}} را مسموم کرد و آن حضرت را به [[شهادت]] رساند<ref>راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۴۲.نیز ر.ک: ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۳۸۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۹۲.</ref>. امام حسن{{ع}}، جعده را به واسطه این عمل [[لعن]] و [[نفرین]] کرد<ref>راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۴۲.</ref>. اما به هنگام شهادت، از [[امام]] حسین{{ع}} خواست تا از [[قصاص]] او [[چشم پوشی]] کند<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۷.</ref>. معاویه هم هر چند به وعده [[مالی]] خود به جعده عمل کرد<ref>ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۸۰.</ref> اما با این سخن که میترسم آنچه را در مسموم کردن فرزند [[رسول خدا]]{{صل}} روا داشتی، درباره فرزند من هم انجام دهی<ref>ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۱.</ref>، به ازدواج جعده با یزید تن در نداد<ref>ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۸.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | |||
==بنی معاویة الاکرمین و [[قیام امام حسین]]{{ع}}== | |||
پس از [[مرگ معاویه]] در نیمه [[رجب]] [[سال ۶۰ هجری]]، [[شیعیان عراق]] و بهویژه [[کوفیان]] به تکاپو افتادند و با [[نامه نگاری]] به [[امام حسین]]{{ع}}، خواهان آمدن ایشان به [[کوفه]] و به دست گرفتن امور [[مردم]] شدند. [[امام]]{{ع}} نیز [[سفیر]] خود [[مسلم بن عقیل]] را به کوفه فرستاد تا اوضاع کوفه را به ایشان گزارش کند. در این هنگام [[امویان]] کوفه از جمله [[محمد بن اشعث کندی]] با [[نوشتن]] [[نامه]] به یزید، او را از [[ضعف]] [[نعمان بن بشیر]] - [[والی کوفه]] - و اقدامات مسلم بن عقیل و [[اخبار]] کوفه [[آگاه]] نمودند<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۸؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۳۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۵۶.</ref>. در پی [[انتصاب]] [[عبیدالله بن زیاد]] به [[فرمانداری کوفه]] و آمدن او به این [[شهر]]، [[محمد بن اشعث]] - که از [[بزرگان کوفه]] بود - بر وی وارد شد؛ عبیدالله وی را گرامی داشت و او را نزد خود بر تخت نشانید<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۴۰.</ref>. مدتی بعد، عبیدالله بن زیاد پس از اطلاع از مخفیگاه مسلم، محمد بن اشعث را به همراه [[اسماء بن خارجه]] و [[عمرو بن حجاج زبیدی]] - که هر سه از [[اقوام]] و [[دوستان]] هانی بودند - نزد هانی فرستاد تا او را به [[دارالاماره]] بکشانند. آنان نیز چنین کردند و با کشاندن او به [[دار الاماره]]، اسباب [[اسارت]] و سپس [[شهادت]] او را فراهم آوردند<ref>ابنسعد؛ الطبقات الکبری، خامسه۱، ص۴۶۲؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۳۶ - ۲۳۷؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۸۰.</ref>. در پی این عمل، مسلم یارانش را فرا خواند و [[عبدالله بن عزیز کندی]] را به [[فرماندهی]] ربع کنده گماشت و او را پیش فرستاد<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۰. طبری از این فرد با نام «عبیدالله بن عمرو بن عزیز کندی» یاد کرده و آورده: مسلم او را سالار مردم کنده و ربیعه کرد و او را پیش فرستاد. (محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۳۶۹)</ref> و سپس خود با جمع دیگر از [[یاران]]، جهت [[آزادی]] هانی، به [[دار الاماره کوفه]] [[لشکر]] کشید. عبیدالله، از [[محمد بن اشعث]] و تنی چند از [[بزرگان کوفه]] خواست تا به میان [[قیام]] کنندگان بروند و آنان را متفرق سازند<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۳۸ - ۲۳۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۴۸ - ۳۵۰؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۲۵۲.</ref>. عبیدالله به او [[فرمان]] داد تا [[مردم]] کنده و حضرموت را که مطیعش بودند، از [[یاری]] مسلم باز دارد و از [[مخالفت]] با [[حکومت امویان]] [[بیم]] دهد و او نیز چنین کرد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۶۹؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۲۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۰ - ۳۱.</ref>. پس از پراکنده شدن یاران، مسلم به محله [[کندیان]] رفت و به [[خانه]] پیر زنی بهنام طَوْعَه<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۵۰؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۱۰۴.</ref> - از [[موالیان]] [[اشعث بن قیس کندی]] - [[پناه]] برد. اما دیری نپایید که [[عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]] از طریق پسر آن پیرزن، از مکان اختفای مسلم با خبر گردید و پدر را از این موضوع با خبر نمود<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۴۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۵۰ - ۳۵۳؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۵۰.</ref>[[عبیدالله بن زیاد]] بامداد آن شب، هفتاد تن از [[گماشتگان]] خود را به [[فرماندهی]] محمد بن اشعث، برای [[دستگیری]] مسلم به طرف خانه [[طوعه]] فرستاد. مسلم پس از اطلاع از آمدن آنها، به [[دفاع]] برخاست<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۷۲ - ۳۷۳؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۵۳.</ref>. محمد بن اشعث از مسلم خواست تا خود را به کشتن ندهد؛ چراکه در [[امان]] است. اما مسلم وقعی به این [[امان]] نداد و همچنان میجنگید تا این که در اثر ضربات وارده به [[زمین]] افتاد و به [[اسارت]] در آمد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۷۴؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۵۳ - ۲۵۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۳.</ref>. مسلم ضمن سخنانی با [[محمد بن اشعث]]، از بیثمر بودن امانش گفت و از او خواست تا با [[نوشتن]] [[نامه]] ای به [[امام حسین]]{{ع}} او را از اوضاع پیش آمده با خبر سازد<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۴۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۷۴ - ۳۷۵؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۶۰.</ref>. اما به نظر میرسد او هیچ گاه این خواسته مسلم را عملی نکرده است. | |||
از دیگر اقدامات محمد بن اشعث در [[رویارویی]] با [[قیام عاشورا]] میتوان به [[دستگیری]] [[عمارة بن صلخب ازدی]]، - از [[یاران مخلص]] [[مسلم بن عقیل]] - اشاره کرد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۷۹؛ السماوی، ابصار العین فی انصار الحسین{{ع}}، ص۱۸۷.</ref> - <ref>معصومه اخلاقی، پژوهه، مقاله «عبدالرحمن بن محمد بن اشعث».</ref> وی را همچنین از حضار و شرکت کنندگان در [[واقعه کربلا]] و از همراهان [[کوفیان]] در [[شهادت]] [[ابا عبدالله الحسین]]{{ع}} گفتهاند<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۶۸.</ref>. | |||
[[قیس بن اشعث کندی]] - [[برادر]] محمد بن اشعث - هم از دیگر بنی عدویهای حاضر در [[کربلا]] بود. او به فرموده امام حسین{{ع}} در کربلا، از جمله اشراف [[کوفی]] بود که به امام حسین{{ع}} نامه نوشت و از ایشان جهت آمدن به [[کوفه]] [[دعوت]] به عمل آورد<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۲۵؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۹۸.</ref>. اما بمانند بسیاری دیگر از کوفیان با آمدن [[عبیدالله بن زیاد]] به کوفه، به او پیوست و رو در روی حضرت در کربلا حاضر شد. وی در [[روز عاشورا]] از سوی [[عمر بن سعد]] [[فرماندهی]] [[قبایل]] [[ربیعه]] و کنده را برعهده گرفت<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۲۲؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۶۰.</ref>. او وقتی [[امام حسین]]{{ع}} در [[سخنرانی]] خود در [[صبح عاشورا]] از او و برخی دیگر از [[اشراف کوفه]] نام برد و از دعوتنامه آنان برای خود سخن به میان آورد، قیس منکر این [[دعوت]] شد و گفت: «چرا به [[خلافت]] پسرعموهایت گردن نمینهی و فرامینشان را [[اطاعت]] نمیکنی؟ آنان [[رفتاری]] جز آنچه شما [[دوست]] داری نشان نخواهند داد و از آنها آزاری به تو نخواهد رسید». اما [[امام]]{{ع}} در پاسخ از نقش برادرش [[محمد بن اشعث]] در [[قتل]] [[مسلم بن عقیل]] سخن به میان آورد و فرمود: «تو [[برادر]] برادرت (محمد بن اشعث) هستی؟ میخواهی [[بنیهاشم]] بیش از [[خون]] مسلم بن عقیل را از شما بطلبند؟ نه والله؛ من مانند فرد [[ذلیل]] دست در دستشان نخواهم گذارد و همچون [[غلام]] و برده فرمانبردارشان نخواهم شد»<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۲۵ - ۴۲۶ و با اختلاف در: شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۹۸.</ref>. او را همچنین برخی، سارق قطیفه(رو انداز) امام حسین{{ع}} یاد کردند؛ از اینرو وی در آثار بسیاری از [[مورخان]] و [[سیرهنویسان]] با عنوان «قیس قطیفه» شناخته میشود<ref>ابنسعد؛ الطبقات الکبری، خامسه۱، ص۴۷۹؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۰۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۵۳.</ref>. او پس از [[شهادت]] [[شهدای کربلا]]، از سوی عمر بن سعد [[مأموریت]] یافت تا همراه با جمعی دیگر از سران [[سپاه]]، سرهای [[مقدس]] [[شهدا]] را به [[کوفه]] نزد ابنزیاد ببرد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۵۶؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۱۳؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۱.</ref><ref>حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مقاله «قاتلان امام حسین{{ع}}، ش۱»، پایگاه پژوهه.</ref>. | |||
در [[سپاه امام حسین]]{{ع}} نیز کندیانی از [[فرزندان]] معاویة الاکرمین بودند که از جمله ایشان میتوان از [[ابوالشعثاء زیاد بن یزید بن مهاجر بن نعمان کندی بهدلی]] یاد کرد. یزید از مردان [[شجاع]] و [[شریف]] [[کوفه]] بود<ref>محمد السماوی، ابصار العین فی انصار الحسین{{ع}}، ص۱۷۱.</ref>. وی به همراه [[سپاه]] [[حر بن یزید ریاحی]] به استقبال کاروان [[امام]]{{ع}} آمده بود<ref>ابناعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۷۷.</ref> و از [[منزل شراف]] تا [[کربلا]] به همراه [[سپاه حر]]، [[امام حسین]]{{ع}} را [[همراهی]] کرده بود. وی در کربلا، پس از رد پیشنهادهای امام حسین{{ع}} از سوی [[عمر بن سعد]]، از [[لشکر]] [[کوفیان]] جدا شد و به [[سپاه امام]]{{ع}} پیوست<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۹۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۴۵ - ۴۴۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۷۳.</ref>. ابوالشعثاء که تیر انداز ماهری بود، در [[روز عاشورا]] در حالی که امام حسین{{ع}} در کنارش حاضر بود و در [[حق]] او [[دعا]] میکرد، زانو زده، صد تیر به سوی [[دشمن]] پرتاب کرد که تنها پنج تیر به [[هدف]] نخورد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۴۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۷۳.</ref>. وی پس از پرتاب تیرها، [[شمشیر]] کشید و در حالی که این [[رجز]] را میخواند<ref>رجز وی را: {{عربی|انا يزيد وابي مهاصر كانني ليث بغيل خادر *** يارب انّي للحسين{{ع}} ناصر و لا بن سعدٍ تارك و هاجر}}«منم یزید فرزند مهاصر، از شیر غرّان حیران در بیشه شجاعترم؛ پروردگارا من یاور حسین{{ع}} هستم و ابن سعد را رها کردهام [و از ابن سعد دور و بیزارم]» گفتهاند. (محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۴۵؛ خوارزمی، مقتل الحسین{{ع}}، ج۲، ص۱۹ و با اندکی اختلاف در ابنشهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص۱۰۳.)</ref> بر سپاه دشمن [[حمله]] کرد و پس از به [[هلاکت]] رساندن نوزده نفر، سرانجام خود نیز به [[شهادت]] رسید<ref>عبد الرزاق موسوی مقرم، مقتل الحسین{{ع}}، ص۲۴۳.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | |||
==بنی معاویة الاکرمین و تعامل با [[دولت]] زبیریان== | |||
بنی معاویة الاکرمین و در رأس آنان [[خاندان]] [[اشعث بن قیس]] در ابتدای [[حکومت]] زبیریان، مناسبات دوستانه ای را با این دولت برقرار کردند. چندان که از به امارت رسیدن [[عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]] در [[مدینه]]<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۳۲.</ref> و نیز [[ولایت فارس]]<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۱۱.</ref> میتوان به عنوان نمونههایی از این مناسبات و بده بستانهای [[سیاسی]] این دو خاندان یاد کرد. لیکن [[عزل]] [[عبدالرحمن بن محمد]] از امارت مدینه در [[سال ۶۸ هجری]]<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۳۲.</ref> و سپس برکناری زود هنگام او از [[حکمرانی]] ولایت فارس و بازگشت پیروزمندانۀ مهلب بن ابی صفره به [[قدرت]] - که در [[رقابت]] شدید سیاسی با بنی اشعث بودند - اسباب [[ناراحتی]] و تیرگی روابط بین آنها و زبیریان را فراهم آورد. اما این سردی روابط، فوراً به نزدیکی و پیوند عبدالرحمن با آلمروان نگرایید. چون از یک طرف بقیۀ [[طوایف]] [[اعراب]] جنوبی از او [[حمایت]] میکردند و از سوی دیگر هنوز [[پیمان]] [[اتحاد]] با زبیریان به اعتبار خود باقی بود. اگرچه [[اختلاف]] سران دو قبیلۀ [[آل مهلب]] و [[آل اشعث]] همچنان ادامه یافت و حتی در جریان [[قیام]] چندین سالۀ عبدالرحمن مانع هرگونه [[همراهی]] و [[همکاری]] برضد حجاج و [[خلیفه]] گردید، لیکن سنگینی وزنۀ سیاسی هنوز به نفع آل اشعث متمایل بود. عبدالرحمن با مناسبات حسنهای که از طریق پسر عمش [[عبدالله بن اسحاق بن اشعث]]، [[مشاور]] [[بشر بن مروان]]، [[برادر]] خلیفه و [[حاکم کوفه]] (۷۳ - ۷۵ ق/ ۶۹۲ - ۶۹۴ م) با [[بنیامیه]] داشت<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۷، ص۹۱. نیز ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۶۴.</ref> و نیز به [[لطف]] روابط [[خویشاوندی]] با خلیفه<ref>یکی از دختر عموهای عبدالرحمن بن محمد بن اشعث به نام زعوم بنت قیس بن محمد بن اشعث همسر [[مسلمة بن عبدالملک بن مروان]] بود. (بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۳۶۳)</ref>، قدرت این کار را بالفعل داشت که زبیریان را از [[بین النهرین]] بیرون براند یا دست کم اسباب [[گرفتاری]] آنان شود<ref>عبدالکریم گلشنی ابن اشعث دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۴، ص۴۰.</ref>. | |||
در کنار [[روابط دوستانه]] و سپس خصمانه، [[خاندان بنی اشعث]] با زبیریان، بر خورد خصمانه زبیریان با برخی از بنی معاویهایها از جمله به [[شهادت]] رساندن عبدالله<ref>در برخی منابع نام او «عبد الرب» (بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۸۱) و در برخی دیگر «عبیدالله» (ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴) عنوان شده است.</ref> و عبدالرحمن [[پسران]] [[حجر بن عدی]] - از [[شیعیان عراق]] - به دست [[مصعب بن زبیر]] از دیگر [[اخبار]] [[طایفه]] بنی معاویة الاکرمین با [[آل زبیر]] گزارش شده است<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۶.</ref>. مصعب بن زبیر در پی شهادت مختار، عبدالرحمن و عبدالله (عبد رب) را به همراه [[عمران بن حذیفة بن یمان]] دستگیر، و سپس به [[جرم]] [[همراهی]] با [[قیام مختار]] به شهادت رساند<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۸۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۱۰.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | |||
==بنی معاویة الاکرمین و نقشآفرینی در قیامهای [[دوران بنی امیه]]== | |||
===[[قیام توابین]]=== | |||
حضور و [[همراهی]] برخی از بنی معاویهایها همچون [[عبدالله بن عزیز]]<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۶۰۳ - ۶۰۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۶۲.</ref> و [[عزیز بن سعد بن معدیکرب بن شراحیل بن شیطان]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۱. این احتمال وجود دارد که «عزیز بن سعد بن معدیکرب» در واقع همان عبدالله بن عزیزی باشد که دیگر منابع از وی در شمار توابین و از شهدای عین الورده یاد کردهاند. لیکن ابن کلبی در بخش دیگر کتاب خود، از عبدالله بن عزیز به عنوان یکی از یاران محمد بن حنفیه و یکی از همراهان او در زمان محاصره در شعب یاد کرده است. (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۱) با توجه به این که این محاصره در سال ۶۶ هجری و در زمان حکومت مختار - یعنی حدود یک سال پس از جنگ عین الورده - اتفاق افتاده، (محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۷۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۵۱ - ۲۵۲) از این رو چنین به نظر میرسد که ابن کلبی این دو نفر را دو شخصیت متفاوت و جدای از هم دانسته است.</ref> با [[سلیمان بن صرد خزاعی]] و شهادتشان در [[یوم]] «[[عین الورده]]»<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۶۰۳ - ۶۰۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۶۲.</ref> از دیگر [[اخبار]] واصله از این [[قوم]] در دوران [[اسلامی]] است. گفته شده که در پی قیام توابین در [[سال ۶۵ هجری]] و [[رویارویی]] آنان با [[لشکر شام]] در عین الورده<ref>همان رأس عین است؛ شهری مشهور در بلاد جزیره. (حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۸۰)</ref>، در واپسین لحظات این [[قیام]]، عبدالله بن عزیز از جمع [[توابین]] خارج شد و در حالی که پسر خردسالش -محمد - همراهش بود، خطاب به [[لشکر شام]] فریاد زد که آیا از [[مردم]] کنده کسی با آنها هست؟ چند تن از [[کندیان]] [[سپاه شام]] پیش آمدند و خود را معرفی کردند. عبدالله، ضمن معرفی خود، از آنها خواست تا برادرزاده شان را تحویل بگیرند و پیش [[قوم]] و خویشش در [[کوفه]] بفرستند. آنان نیز گفتند: «تو عموزاده مایی و [[امان]] داری» اما عبدالله گفت: «به [[خدا]] قسم، به [[قتلگاه]] برادرانم که [[نور]] بلاد و میخهای [[زمین]] بودند و خدا به توسط امثال ایشان [[عبادت]] میشد، میل دارم». در پی این سخنان، فرزندش شروع به [[گریستن]] کرد. گریههای این [[کودک]]، کندیان [[شام]] را بر آن داشت تا در پی عبدالله بروند و با قسم دادن او و [[اصرار]] بسیار از وی بخواهند تا امانشان را بپذیرند و [[جان]] خود را برهاند؛ اما سودی نبخشید و عبدالله شبانگاه بر لشکر شام [[یورش]] آورد و جنگید تا کشته شد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۶۰۳ - ۶۰۴.</ref>. [[حارث بن زرارة بن معاویة بن مالک بن حوت]] هم از دیگر رحال بنی معاویة الاکرمین برشمرده شده است که در [[جنگ]] [[عین الورده]] حضور داشت و در این [[نبرد]] به [[شهادت]] رسید<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۵.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | |||
===[[قیام مختار بن ابوعبیده ثقفی]]=== | |||
پس از [[مرگ]] [[یزید بن معاویه]] و [[تسلط]] [[عبدالله بن زبیر]] بر [[حجاز]] و [[عراق]]، او [[محمد بن اشعث]] را به [[ولایت موصل]] [[منصوب]] کرد، اما از او خواست تا با [[حاکم کوفه]] - [[عبدالله بن مطیع]] - مکاتبه داشته و شنوا و [[فرمانبردار]] [[دستورات]] او باشد. عبدالله بن زبیر همچنین از ابن [[مطیع]] خواست که بیاذن او [[حاکم موصل]] را از کار برکنار نکند<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۲۹۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۳۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۲۷،۱۴۴.</ref>. پس از به ثمر نشستن [[قیام مختار ثقفی]] و ارسال [[کارگزاران]] او به مناطق مختلف، [[محمد بن اشعث]] به ناچار از [[موصل]] به [[تکریت]] گریخت. محمد بن اشعث به هنگام [[انتقام]] مختار از [[قاتلان امام حسین]]{{ع}}، در [[قریه]] اشعث، در نزدیکی [[قادسیه]] [[پناه]] گرفته بود. مختار، یکی از یارانش به نام «[[حوشب]]» را همراه یکصد نفر، [[مأمور]] [[دستگیری]] وی کرد و بدو دستور داد در صورت دستیابی به محمد بن اشعث، او را به [[قتل]] برساند. اما محمد بن اشعث به سوی [[بصره]] گریخت و به [[مصعب بن زبیر]] پیوست<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۱۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۹۴،۶۶؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج۲، ص۲۵۶.</ref>. مختار دستور داد تا خانهاش را در قادسیه ویران سازند و با خشت و [[گِل]] آن [[خانه]] [[حجر بن عدی]] را که [[زیاد بن ابیه]] خراب کرده بود، از نو بسازند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۶۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۴۴.</ref> برخی از اقوال نیز حاکی از آن است که مختار، پسر محمد بن اشعث را برای احضار او به تکریت فرستاد. چون ابن اشعث به حضور مختار رسید، بر وی [[سلام]] امارت داد و [[توبه]] نامهای نوشت و با او [[بیعت]] کرد. مختار نیز او را بخشید<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۷۰.</ref>. به هنگام [[شورش]] [[اشراف کوفه]] علیه مختار، محمد بن اشعث نیز به آنان پیوست اما در پی [[شکست]] [[شورشیان]]<ref>ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۴۳ - ۴۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۳۱ - ۲۳۴.</ref>، وی نیز همراه با گروهی دیگر از اشراف کوفه، راه بصره را پیش گرفت و به مصعب بن زبیر پیوست<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۱.</ref><ref>معصومه اخلاقی، پژوهه، مقاله «عبدالرحمن بن محمد بن اشعث».</ref> | |||
مصعب بن زبیر [[احترام]] زیادی برای او قائل بود. محمد بن اشعث [[اصرار]] زیادی داشت که مصعب بن زبیر با مختار اعلام [[جنگ]] کند. [[مصعب بن زبیر]] در جواب [[محمد بن اشعث]] حضور [[مهلب بن ابی صفره]]، [[استاندار فارس]] را ضروری دانست. محمد بن اشعث برای [[راضی]] کردن مُهَلَّب بن اَبی صُفره به فارس رفت و او را قانع کرد تا به [[جنگ]] مختار درآید<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۲۸؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۰ - ۳۰۱، ۳۰۴ - ۳۰۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۹۴.</ref>. سرانجام در نیمه [[سال ۶۷ هجری]]، [[سپاه]] مصعب بن زبیر به [[فرماندهی]] مُهَلَّب بن اَبی صُفره راهی [[کوفه]] شدند. در این جنگ، محمد بن اشعث فرماندهی کوفیانی که از آنجا [[فرار]] کرده و به مصعب بن زبیر پیوسته بودند، را برعهده گرفت<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۳۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۶۶.</ref>. سپاه [[مصعب]]، [[لشکر]] مختار به فرماندهی احمر بن شُمَیط [[بجلی]] را در [[مذار]] در هم [[شکست]] و سپس در «[[حرورا]]» به پیکاری دیگر با [[سپاه مختار]] پرداخت. در این جنگ، که با [[قساوت]] بسیار نیروهای محمد بن اشعث علیه [[لشکریان]] مختار همراه بود<ref>چندان که نقل است آنان هر اسیری را که میگرفتند، بیدرنگ میکشتند. (بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۳۰ - ۴۳۳، ۴۳۷ - ۴۳۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۹۷)</ref>، محمد بن اشعث کشته شد<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۰۱.</ref>. عبدالرحمن پسر محمد بن اشعث هم که از دیگر شرکت کنندگان بنی معاویة الاکرمین در این جنگ بود، پس از کشته شدن پدر و دو برادرش [[نفرت]] و [[کینه]] عمیقی نسبت به [[قیام]] کنندگان و [[یاران مختار]] به [[دل]] گرفت تا جایی که پس از کشته شدن مختار و [[اسارت]] جمع زیادی از یاران مختار، زمانی که مصعب در پی سخنان [[بجیر بن عبدالله]] نسلی، قصد [[بخشش]] آنان را داشت، او و جمعی از اشراف زادگان کوفه از جمله [[محمد بن عبدالرحمن بن سعید]] به پا خاستند و با سخنان خود، مانع از این کار شدند و بدین ترتیب، هزاران نفر از این [[زندانیان]] به [[انتقام]] کشته شدگان آنها به [[قتل]] رسیدند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۰۹ - ۱۱۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۴۲ - ۴۴۳.</ref><ref>معصومه اخلاقی، پژوهه، مقاله «عبدالرحمن بن محمد بن اشعث».</ref> علاوه بر [[عبدالرحمن بن محمد]]، [[قاسم بن محمد بن اشعث]] که او نیز از [[سپاهیان]] [[مصعب]] بود، پس از ورود به [[کوفه]] دو تن از [[کوفیان]] به نام عبدالله و مزید بن خیران بن جابر را به [[اتهام]] قتل پدرش محمد بن اشعث، سر [[برید]] و سپس به دار آویخت<ref>ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۳، ص۲۰۹.</ref>. | |||
علاوه بر محمد بن اشعث، [[اسحاق بن محمد بن اشعث]] هم از جمله بنی معاویههایی بود که [[نبرد]] با مختار و همراهانش پرداخت. وی در [[سال ۶۶ هجری]] در پی [[شورش]] اشراف علیه مختار، در جمع اشراف [[شورشی]] حضور یافت و با [[هدایت]] گروهی از افراد [[قبیله کنده]]، به [[مقاتله]] با مختار و یارانش در جبانه کنده پرداخت<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ج۴۵؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۶، ص۲۶۱.</ref>. | |||
[[قیس بن اشعث]] [[برادر]] محمد بن اشعث نیز که با آغاز [[قیام مختار]]، از کوفه گریخته بود با دریافت خبر شورش [[اشراف کوفه]]، همراه با [[عمر بن سعد]] و برخی دیگر به کوفه بازگشت<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۰.</ref>. پس از [[شکست]] شورش اشراف، او از [[عبدالله بن کامل]] - که از [[نزدیکان]] مختار بود -[[امان]] خواست. به [[نقلی]] دیگر او هم به مانند بسیاری از قتله [[کربلا]]، از [[بیم]] [[مجازات]] مختار به [[بصره]] [[فرار]] کرد اما به واسطه [[شماتت]] [[مردم]] به کوفه بازگشت و در [[پناه]] عبدالله بن کامل قرار گرفت. عبدالله به او امان داد و از مختار خواست امانش را بپذیرد؛ اما مختار بدون اعتنا به این امان، از مأمورانش خواست تا محل اختفای قیس را بیابند و او را به سزای اعمالش برسانند. پس [[یاران مختار]] به مخفیگاه [[قیس بن اشعث]] راه یافتند و او را به [[هلاکت]] رساندند<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۲.</ref>. | |||
در کنار این مخالفان، موافقانی از [[طایفه]] بنی معاویة الاکرمین با مختار و قیامش همراه بودند که عمّار بن جراد بن زید بن سکن بن انس بن حارثة بن معدیکرب بن سلمه<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۵.</ref>، سلیمان بن یزید بن شراحیل بن معاویة بن عمرو بن عبد شمس<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۵.</ref> و [[معاذ بن هانی بن عدی]] از آن جملهاند. [[سلیمان بن یزید]] [[پناه دهنده]] [[حجر بن عدی]] بود<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴.</ref> و در [[قیام مختار]] [[فرماندهی]] جناح راست [[سپاه]] او را بر عهده داشت<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۵.</ref>. معاذ بن هانی، از روؤسای مناطق هفتگانه [[کوفه]] و [[رییس]] پلیس [[مختار بن ابوعبیده ثقفی]] در کوفه بود<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴.</ref>. مختار، معاذ را که برادرزاده حجر بن عدی بود را همراه با [[ابوعمره]] - سالار [[نگهبانان]] خود - برای [[دستگیری]] [[خولی بن یزید اصبحی]] از قتله [[کربلا]] و آورنده سر [[سید]] و [[سالار شهیدان]]{{ع}} به کوفه فرستاد. آنها به [[منزل]] او رفتند و او را از مخفیگاهش بیرون کشیدند و سپس به سزای عملش رساندند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۵۹.</ref>. با [[شکست]] قیام مختار و [[سیطره]] [[مصعب بن زبیر]]، او به [[شام]] رفت و در این منطقه مخفی شد<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | |||
===[[شورش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]]=== | |||
[[حجاج بن یوسف ثقفی]] با [[انتصاب]] [[عبدالرحمن بن محمد کندی]] در [[سال ۸۰ هجری]] به [[ولایت سیستان]]، او را [[مأمور]] سرکرب [[خوارج]] و [[جنگ]] با رتبیل - [[پادشاه]] مناطق شرق [[سیستان]]- کرد<ref>بلعمی، تاریخنامه طبری، ج۴، ص۷۹۵.</ref>. لیکن چندی بعد با آشکار شدن [[اختلاف]] این دو<ref>در بیان علت شورش او چنین گفته شده که: پس از ورود ابن اشعث به سیستان، رتبیل نامهای به وی نوشت و خواستار ترک مخاصمه و پرداخت خراج شد؛ اما عبدالرحمن نپذیرفت و به سرزمین ایشان یورش آورد. او پس از تصرف هر منطقه، فرمانداری بر آنجا میگماشت و در مسیرها برید و در مناطق حساس پادگان ایجاد میکرد و سلطه خود را محکم میساخت. سپس با رتبیل، به شرط گرفتن خراج صلح کردو نامهای به حجاج نوشت و او را از پیروزیهایی که به دست آورده بود با خبر نموده، تصمیم خود، مبنی بر بازگشت به سیستان را بدو اعلام نمود؛ اما حجاج نپذیرفت و خواهان ادامه نبرد و پیشروی ایشان شد. عبدالرحمن تمرد نموده و این اصرار حجاج را حمل بر قصد او در کشته شدن خود کرد. (مطهر بن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۸۰۰. نیز ر.ک. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۶۷۹ - ۳۶۸۰.)</ref>، عبدالرحمن پس [[سپاهیان]] خود را علیه حجاج شوراند و ایشان نیز که دور از [[خانواده]] و در اثر جنگهای پی در پی خواهان بازگشت بودند، با عبدالرحمن هم داستان شده، با او بر [[عزل]] [[عبدالملک]] از [[خلافت]] و [[جنگ]] با حجاج [[بیعت]] کردند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۶۷۹ - ۳۶۸۰.</ref>. ابن اشعث در [[سال ۸۱ هجری]] به همراه سپاهش به فارس و کرمان وارد شد و [[مردم]] این [[شهرها]] را علیه [[عبدالملک بن مروان]] [[خلیفه اموی]]، و حجاج فرا خواند<ref>مطهر بن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۸۰۰.</ref>. سپس ابن اشعث همراه سپاهی که فراهم آورده بود به سوی [[بصره]] [[حرکت]] کرد. در بصره بزرگان، [[صحابه]] و [[قاریان بصره]] با عبدالرحمن بیعت کردند. او در بصره، در جنگ با [[سپاه]] حجاج دچار خسارات سنگین شد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۶۸۶.</ref>. پس از این واقعه، ابن اشعث با [[سپاه]] خود به [[کوفه]] رفت و در آنجا مورد استقبال [[مردم]] و بزرگان قرار گرفت. عبدالرحمن در این [[شهر]] برای مردم سخن گفت و آنان را به [[نبرد]] علیه حجاج فرا خواند<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۶۰.</ref>. با فراهم آمدن سپاهی بزرگ از [[مردم بصره]] و کوفه، - که تعدادشان را بیست هزار تن گفتهاند، - آنان به «[[دیر جماجم]]» رفتند و در آنجا مستقر شدند. سپاه حجاج نیز در «دیر [[قره]]» [[اردو]] زد. در [[جنگ]] [[سختی]] که میان دو طرف درگرفت، پیروزیهای اولیه با [[سپاه عراق]] بود. [[عبدالملک]] که از این اوضاع به [[وحشت]] افتاده بود، برادرش، عبدالله را همراه نامهای به سوی [[عراق]] فرستاد تا با ابن اشعث [[مذاکره]] نماید. عبدالله این [[اختیار]] را داشت که جهت پایان دادن به جنگ، اگر ابن اشعث خواهان [[عزل]] حجاج باشد، وی را عزل کند. حجاج پس از اطلاع از این موضوع، نامهای به عبدالملک نوشت و به او خاطرنشان کرد که در صورت عزل او، ابن اشعث وی را نیز بر کنار خواهد کرد. حجاج با [[اقناع]] عبدالملک، به نبرد با عبدالرحمن ادامه داد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۶۹۲.</ref> تا این که سرانجام پس از صد و سه [[روز]] نبرد، در [[سال ۸۳ هجری]] سپاه [[عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]] در نبردی موسوم به «دیر الجاجم» [[شکست]] خورد و عبدالرحمن به [[بصره]] گریخت. وی در آنجا نیز با گردآوری سپاه، [[حمله]] ای را علیه حجاج ترتیب داد اما بار دیگر، شکست خورد و جز گروهی اندک همه کشته شدند. نبرد عبدالرحمن و یارانش در [[مسکن]] نیز نتیجه ای جز شکست نداشت<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۷۱۸.</ref> و عبدالرحمن و گروه اندکی که با او باقی مانده بود، پس از جنگ و گریزهایی راه سیستان را در پیش گرفتند<ref>ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۸۵..</ref>. ابن اشعث در [[بُست]] توسط [[عیاض بن همیان]] - [[حاکم]] بُست - دستگیر شد. رتبیل پس از [[آگاهی]] از این حادثه، عیاض را [[تهدید]] کرد که آسیبی به وی نرساند. از این روی، ابن همیان او را [[آزاد کرده]]، نزد رتبیل فرستاد<ref>ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه، ج۱۳، ص۷۴.</ref>. حجاج، در [[سال ۹۵ هجری]] نمایندهای همراه [[اموال]] بسیار نزد رتبیل فرستاد و از او خواست تا عبدالرحمن را به او تحویل دهد، رتبیل نیز پذیرفت و ابن اشعث را به حجاج تحویل داد. اما عبدالرحمن بن اشعث در یکی از نواحی کابل به نام «رُخَّج»، خود را از بالای قصری که در آن بود به پایین انداخت و هلاک شد. جسدش را نزد حجاج انتقال دادند و او سرش را جدا کرد و نزد [[عبدالملک]] فرستاد<ref>مطهر بن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۹۹۲.</ref><ref>معصومه اخلاقی، پژوهه، مقاله «عبدالرحمن بن محمد بن اشعث».</ref> | |||
در پی [[شکست]] [[شورش]] [[محمد بن اشعث]] در [[دیر جماجم]]، [[حجاج بن یوسف ثقفی]] - [[استاندار]] [[اموی]] [[عراق]] - به تعقیب دست اندر کاران این شورش پرداخت. در همین راستا، وی دستور [[قتل]] عمر بن [[ابوقره]] کندی حجری - از اشراف این [[قوم]] - را به [[جرم]] مشارکت در این [[قیام]] صادر کرد<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۸۹.</ref>. اما برخی نقلها هم، حاکی از آن است که حجاج به [[عمرو بن ابی قره کندی حجری]] - که مردی معتبر بود و خاندانی کهن داشت، -[[امان]] داد و سپس او را فرا خواند و به [[سرزنش]] و [[شماتت]] او پرداخت<ref>حجاج بدو گفت: «ای عمر تو به من میگفتی که ابن اشعث را خوش نداری و پیش از او اشعث را خوش نمیداشتهای، آنگاه پیرو عبدالرحمن شدی به خدا پیروی آنها را ناخوش نداشتی اما از این کار طرفی نبستی». (محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۳۷۴)</ref>. در این قیام همچنین [[زراره]]، سعید و یزید و نیز قشعم پسران فزارة بن زرارة بن ارقم حضور داشتند که به [[خونخواهی]] از پدر با ابن اشعث همراه شدند و سرانجام در این واقعه کشته شدند<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۸.</ref>. | |||
در [[شورش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]] علیه [[نظام اموی]]، [[برادران]] او صباح و قاسم<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۳۱۲.</ref> و نیز [[اسحاق بن محمد]]<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۳۱۳.</ref> جانب [[حجاج بن یوسف ثقفی]] و [[خلفای اموی]] را گرفتند و به دستور حجاج همراه با [[سپاهیان]] تحت امر خود با برادرشان [[عبدالرحمن بن محمد]] رو در رو شدند. علاوه بر آنها [[عبدالله بن اسحاق بن اشعث]] - از [[فرماندهان]] و بزرگان [[سپاه]] [[عبدالملک]] - هم از دیگر بنی معاویههایی بود که در [[همراهی]] با حجاج بن یوسف ثقفی و [[دولت امویان]] در [[نبرد]] مشهور «[[دیر جماجم]]» در [[پیکار]] با [[عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]] کشته شد<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۳۵۶.</ref>. ضمن این که از [[عائذ]] پسر [[حجر بن یزید بن سلمة بن مرة بن حجر بن عدی]] معروف به «[[حجر الشر]]» هم در شمار شرکت کنندگان در واقعه [[دیر الجماجم]] ([[۸۳ هجری]]) و از ضربه زنندگان به عبدالرحمن بن محمد بن اشعث نام بردهاند<ref>ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۶۳.</ref>. این در حالی است که [[ابن حزم]] (م. ۴۵۶) از [[عائذ بن عدی بن حجر]] به عنوان یکی از پسر عموهای آنها و کسی که ضربتی بر ابن اشعث زده، یاد کرده است<ref>ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | |||
===[[شورش یزید بن مهلب]] بن ابی صفره=== | |||
علاوه بر [[قیام]] ابن اشعث، مشارکت در دفع شورش یزید بن مهلب هم از دیگر عرصههای حضور بنی معاویة الاکرمین به شمار رفته است. یزید در [[عهد]] [[سلیمان بن عبد الملک]] به [[حکومت خراسان]] [[منصوب]] شده بود و [[فتوحات]] چندی در آن نواحی و نیز [[گرگان]] داشت. با روی کار آمدن [[عمر بن عبد العزیز]] او به [[زندان]] افتاد زیرا اموالی را که گفته بود از [[غنایم]] بهدست آورده به [[حکومت]] نپرداخته بود<ref>مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۷۷.</ref>. او در زندان بود که [[یزید بن عبد الملک]] به [[خلافت]] رسید و وی از [[ترس]] کشته شدن به [[عراق]] گریخت. [[حاکم بصره]] [[عدی بن ارطاة]] بود. او به دستور یزید بن [[عبدالملک]]، [[فرزندان]] و [[خانواده]] یزید بن مهلب را [[زندانی]] کرد. یزید بن مهلب توانست با [[سیاست]] مناسب شماری از [[قبایل]] را گرد خویش جمع کرده و با بذل و بخششی که از خود نشان داد حدود سه هزار نفر را بگرد خویش فراهم آورد<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۳.</ref>. در درگیری ای که بین عدی بن ارطاة همراه با جمعی از [[بصریان]] و نیز [[شامیان]] که در آنجا ساکن بودند از یک طرف و یزید بن مهلب از طرف دیگر رخ داد، [[سپاه اموی]] [[شکست]] خورده و [[بصره]] بهدست یزید افتاد<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۵.</ref>. این [[پیروزی]] سبب شد تا در ناحیه شرق، [[اهواز]]، کرمان، مکران، سند، هند و... در [[اختیار]] او قرار گیرد. وی حاکمانی برای آن مناطق گسیل کرد<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۷، ۲۱.</ref>. [[مردم بصره]] که خود را از [[شر]] [[امویان]] راحت میدیدند بر اساس «عمل به [[کتاب خدا]] و [[سنت رسول الله]]{{صل}}» با یزید [[بیعت]] کرده و شرط کردند تا [[سیره]] حجاج [[فاسق]] را به آنها بازنگرداند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۳۵. نک: ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۸.</ref>. یزید هم به [[مردم]] از [[برتری]] [[جهاد]] با امویان در [[قیاس]] با [[جهاد با کفار]] و [[دیلم]] میگفت<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۳۵</ref>. | |||
یزید بن عبد الملک - [[خلیفه اموی]] - که خطر را بسیار جدی تلقی میکرد، [[مسلمة بن عبد الملک]] را که معمولا [[فرماندهی]] جنگهای [[اعراب]] [[مسلمان]] را با [[رومیان]] بر عهده داشت با سپاهی به عراق فرستاد. [[ابن مهلب]] قبل از تصمیم به [[رویارویی]] با او، با یارانش [[مشورت]] کرد. او پیشنهاد رفتن به سمت شرق و سکنی گزیدن در حد فاصل فارس و [[جبل]] [[خراسان]] و نیز پیشنهاد رفتن به «[[موصل]]»<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۳۷؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۱۳</ref> را نپذیرفت و آماده رویارویی با [[سپاه]] ۵۰ هزار نفره [[شام]] گردید. در آغاز درگیری، به یزید پیشنهاد [[مصالحه]] شد، اما او [[جنگ]] را ترجیح داد. جنگ با سه هزار کشته خاتمه پذیرفت. در میان کشته شدگان جدای از یزید، چهار [[برادر]] او نیز کشته شدند<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۱۹.</ref>. در این جنگ که در صفر [[سال ۱۰۲ هجری]] و در منطقه «[[عقر]]» نزدیک [[کوفه]] رخ داد و به نام «[[یوم]] العقر» مشهور شد، اکتل بن عباس - از [[طایفه]] [[بنی حجر بن وهب]] - سمت [[فرماندهی]] [[تیراندازان]] سپاه [[مسلمة بن عبدالملک بن مروان]] را عهده دار بود<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۶.</ref>. بعد از [[شکست]]، بقایای [[خانواده]] [[ابن مهلب]] از [[بصره]] به سمت شرق گریختند، اما آنان نیز مورد تعقیب نیروهای شام قرار گرفته و همگی آنان در منطقه «قندایل» در هند کشته شدند<ref>برداشتی از کتاب: تاریخ خلفا، ج۲، تألیف رسول جعفریان.</ref> در یکی از این [[درگیریها]] و در نبردی که بین سپاه [[مفضل بن مهلب]] با فرستادگان [[مسلمة بن عبدالملک]] - [[فرمانده]] ارشد [[سپاه اموی]] - به فرماندهی [[مدرک]] بن ضب کلبی اتفاق افتاد، [[محمد بن اسحاق بن محمد بن اشعث]] - فرمانده ربع کنده و [[ربیعه]] - به همراه نعمان بن ابراهیم بن اشتر کشته شد و [[عثمان بن اسحاق بن محمد بن اشعث]] زخم برداشت؛ اما توانست بگریزد و خود را به [[حلوان]] برساند. اما در آنجا [[شناسایی]] شد و به [[قتل]] رسید و سرش نزد [[مسلمه]] در [[حیره]] فرستاده شد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۵۹۱ - ۵۹۲ و ۶۰۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۸۵.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | |||
==بنی معاویة الاکرمین و دیگر حوادث ایام [[حکومت بنی امیه]]== | |||
این [[طایفه]] و در رأس آنان [[خاندان]] [[محمد بن اشعث]] ارتباطی وثیق و تعاملی گسترده با [[دولت]] [[بنی امیه]] داشته در بسیاری از حوادث و رویدادهای به وقوع پیوسته در این دوره، نقشی فعال و تأثیرگذار داشتند. علاوه بر [[عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]] - که در گذشته به [[اخبار]] [[شورش]] او علیه دولت بنی امیه پرداخته شد، - [[برادران]] دیگرش «اسحاق»، «صباح»، «منذر» و «قاسم» هم نقشی بسزا در رخدادهای سدههای نخست [[اسلامی]] در [[ایران]] و [[عراق]] داشتند. در [[نبرد]] با ازرارقه، زمانی که [[بشر بن مروان]] به [[فرمان]] برادرش [[عبدالملک بن مروان]] - [[خلیفه اموی]] - [[مأموریت]] یافت تا از [[مردم کوفه]] در [[نبرد با خوارج]] کمک گیرد، وی، عبدالرحمن بن مخنف را جهت فراهم آوردن [[سپاه]] به [[کوفه]] فرستاد. عبدالرحمن با سپاهی که از این [[شهر]] فراهم آورده بود همراه با بزرگانی از این شهر همچون [[محمد بن عبدالرحمن]]، [[زحر بن قیس جعفی]] و [[اسحاق بن محمد بن اشعث کندی]] - [[فرمانده]] [[کندیها]] و ربیعیهای این سپاه - به سوی ایران [[حرکت]] کردند و در رامهرمز [[اردو]] زدند. در این هنگام خبر [[مرگ]] بشر بن مروان در [[بصره]] در رسید. با دریافت این خبر، بسیاری از [[کوفیان]] و [[بصریان]] این سپاه از جمله [[اسحاق بن محمد بن اشعث]]، اردوگاه خود را ترک کرده، [[عزم]] بازگشت به شهرهای خود نمودند. [[عبدالرحمن بن مخنف]] - [[فرمانده سپاه]]، - پسر خود جعفر را در پی شان فرستاد تا آنها را بازگرداند. جعفر، اسحاق و محمد بن عبدالرحمن را باز گرداند اما به [[زحر بن قیس]] دست نیافت. عبدالرحمن بن مخنف پس از بازداشت دو [[روزه]] آنان، با این [[تعهد]] که به شهر خود برنگردند، آنها را [[آزاد]] کرد. اما آنها بعد از یک [[روز]] توقف به به شهر خود بازگشتند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۹۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۶۶؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۲۵۲.</ref>. [[خالد بن عبدالله قسری]] - [[جانشین]] [[بشر بن مروان]] در [[بصره]] - پس از اطلاع از این امر، نامهای [[تهدید]] آمیز به آنها نوشت و آنان را به [[قتل]] و [[تنبیه]] سخت تهدید کرد. این نامه که به توسط [[غلام]] وی در جمع فراریان خوانده شد، تأثیری در [[اراده]] فراریان ننهاد و آنان مسیر خود را به [[کوفه]] ادامه دادند. [[اسحاق بن محمد]] بن اشعث، [[زحر بن قیس]] و [[محمد بن عبدالرحمن]] در بیرون کوفه در دهکده ای که از آن [[خاندان]] اشعث بود رفتند و به [[عمرو بن حریث]] - جانشین [[عبدالله بن خالد]] قسری در کوفه - نامه نوشتند و در آن با بیان دلیل خود از ترک [[سپاه]]، خاطرنشان کردند که علاقمندند که بدون [[اجازه]] [[امیر]] به کوفه وارد نشوند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۹۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۶۶ - ۳۶۷؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۲۵۲ - ۲۵۳.</ref>. اما عمرو بن حریث آنها را فراری خواند و اجازه ورود به [[شهر]] را به آنها نداد. اسحاق و همراهانش با دریافت این نامه، تا شب [[صبر]] کردند و آنگاه شبانه به خانههای خود کوفه وارد شدند و همچنان در آنجا ماندند تا این که [[حجاج بن یوسف ثقفی]] به [[امارت کوفه]] رسید<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۹۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۶۷؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۲۵۳.</ref>. | |||
حجاج بن یوسف در [[سال ۷۷ هجری]] اسحاق بن محمد بن اشعث را سالار سپاهی از [[مردم کوفه]] در [[طبرستان]] کرد<ref>برخی از مورخان بر این اعتقادند که او در این زمان عهده دار فرمانداری ری بود. با دریافت فرمان حجاج، او سپاهی را تهیه دید و به طبرستان رفت و... (دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۸۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۶۶ و ۴۴۲)</ref> و ضمن اعزام او برای [[نبرد با خوارج]]، بدو نوشت که پیرو [[دستورات]] سفیان بن [[ابرد]] باشد. در پی این [[فرمان]]، اسحاق همراه با سفیان در تعقیب قطری بن فجاءه - از سران [[خوارج]] - [[حرکت]] کرد تا این که در یکی از درههای [[طبرستان]] بدو رسیدند. با آغاز [[جنگ]]، رفته رفته [[سپاه]] قطری از اطراف او پراکنده شدند. قطری نیز که در پایین دره از اسب افتاده بود و به ته دره [[سقوط]] کرده بود<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۴۳۸ - ۴۴۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۳۰۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۴۲.</ref>، توسط [[صباح بن محمد بن اشعث]] و جمعی دیگر به [[هلاکت]] رسید<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۴۴۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۴۲.</ref>. علاوه بر [[رجال]] بزرگ [[خاندان]] محمد بن اشعث، از [[سأسلة بن حسین بن عباس]] هم به عنوان یکی مشاهیر این [[قوم]] در [[مبارزه]] با خوارج نام برده شده است. سأسله از تک سواران بنی معاویة الاکرمین بود که در مواجهه با [[عبیده]] خارجی موفق به [[قتل]] او شد<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۷.</ref>. | |||
مبارزه با [[قیام زید بن علی]] به سالاری [[منذر بن محمد بن اشعث]] در سال ۱۲۲هجری<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۱۸۲.</ref> و نیز حضور در اغتشاشات و جنگهای [[قدرت]] در اواخر [[دولت اموی]]، از دیگر جلوههای [[تاریخ]] بنی معاویة الاکرمین در عصر [[اسلامی]] با نقشآفرینی [[شخصیت]] بنام و معروف این قوم، سمط بن ثابت بن یزید بن شرحبیل بن سمط بن ثابت بن جبله کندی حمصی - از اشراف [[حمص]] - است. وی در [[سال ۱۲۶ هجری]] همراه با لشکری از حمص در [[طلب خون]] [[ولید بن یزید]]- [[خلیفه]] مقتول [[اموی]] - به [[دمشق]] رفت اما در نزدیکی [[عذراء]] [[شکست]] خورد. در پی این شکست سمط به دمشق رفت و با [[یزید بن ولید]] اموی [[بیعت]] کرد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۲۶۳ - ۲۶۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۷۲، ص۳۰۲.</ref>. او در [[خلع]] [[مروان بن محمد]] - آخرین [[خلیفه اموی]] - در [[حمص]] نیز، نقش داشت. از این رو مروان بن محمد جهت سرکوبی شان به این [[دیار]] [[لشکر]] کشید و با [[شکست]] متمردین، [[شهر]] را به [[تصرف]] خود در آورد. وی پس از این [[پیروزی]] به تمام [[مردم]] حمص [[امان]] داد مگر دو نفر که سمط بن ثابت یکی از آنان بود<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۹، ص۲۲۷ - ۲۲۹.</ref>. بدین ترتیب، سمط بن ثابت توسط [[یاران]] مروان بن محمد کشته<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۹، ص۲۲۹.</ref> و به [[نقلی]] به دار کشیده شد<ref>ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۴۸۵؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۵.</ref>. | |||
از دیگر [[اخبار]] مرتبط با این [[قوم]] میتوان به حضور برخی از مردان این قوم در [[قیام]] عبداللّه بن معاویة بن عبداللّه بن جعفر بن ابی طالب در [[سال ۱۲۷ هجری]] در [[کوفه]] اشاره کرد<ref>عبداللّه بن معاویه در سال ۱۲۷ هجری در کوفه ظهور کرد و مردم را به خود خواند. [[عبداللّه بن عمر بن عبد العزیز]] به نبرد او رفت اما شکست خورد. عبدالله پس از این پیروزی متوجه منطقه جبال شد و آن را متصرف شد و سپس در سال ۱۲۹ هجری بر فارس غلبه یافت.... (ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۳۰۲ - ۳۰۶، ۳۷۱ - ۳۷۴ و ۴۰۵ - ۴۰۶؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۲۴ - ۳۲۷، ۳۷۰ - ۳۷۳ و ۳۹۸ - ۳۹۹)</ref>. با آغاز قیام، عمر بن معاویة بن حیوة بن نعمان بن أبی [[شمر]] بن [[حارث بن وهب]] که از او به عنوان [[رییس]] پلیس ([[شرطه]]) [[بصره]] یاد شده به عمر بن معاویه پیوست و [[فرماندهی سپاه]] او را عهده دار شد<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۷.</ref>. | |||
گذشته از این موارد، حضور در جمع [[کارگزاران]] [[بنی امیه]] هم از دیگر مواضع مهم در کارنامه بنی معاویة الاکرمین است. از جمله بنی معاویههایی که نامشان در دفتر [[کارگزاری]] [[دولت]] [[بنی امیه]] به ثبت و ضبط رسیده است میتوان از [[محمد بن اشعث]] [[فرماندار]] [[معاویة بن ابوسفیان]] در [[طبرستان]]<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۳۵؛ ابن فقیه، البلدان، ص۵۷۰</ref>، حجر بن یزید بن سلمة بن مرة بن حجر بن عدی معروف به «[[حجر الشر]]» عامل معاویه در [[ولایت]] [[ارمنستان]]<ref>ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۳۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۶۳؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۴۶۷؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۳۴.</ref>، اسود بن جبلة بن حارث بن قیس بن حجر - فرماندار منطقه سواد - در [[زمان]] استانداری [[زیاد بن ابیه]] بر [[بصره]] و [[کوفه]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۳.</ref> و [[شرحبیل بن سمط بن اسود بن جبله]]<ref>ابن عبد البر در کتاب خود از او با نام و نسب «شرحبیل بن سمط بن أسود بن جبله کندی» و به نقلی «شرحبیل بن سّمط بن أعور بن جبله کندی» یاد کرده است. (ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۶۹۹)</ref> [[والی]] معاویه در [[حمص]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۶۹۹.</ref> یاد کرد. [[عدی بن عدی بن عمیره]] معروف به «[[سید]] [[اهل جزیره]]»<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۰، ص۱۴۱؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۱۹، ص۵۳۴؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۱۶۸.</ref> هم از دیگر [[کارگزاران]] این [[قوم]] بود که از سوی [[سلیمان بن عبد الملک]] (حک. ۹۶ - ۹۹) به امارت جزیره، [[ارمینیه]] و [[آذربایجان]] منتصب شد<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۰، ص۱۴۱؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۱۶۸.</ref>. او همچنین عهده دار امارت جزیره و [[موصل]] برای [[عمر بن عبدالعزیز]] (حک. ۹۹ - ۱۰۱) بود<ref>ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۱۶۸.</ref>. ضمن این که از قائد بن محمد بن غریر بن حجر بن معدیکرب بن لحی هم دیگر [[رجال سیاسی]] این [[قوم]] است که از او به عنوان [[والی]] منطقه جزیره نام برده شده است<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۷.</ref>. از [[ربیع بن قیس بن یزید]] هم به عنوان عامل [[حجاج بن یوسف ثقفی]] بر قلاع فارس<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۵.</ref>، حسن بن أبو العمّرطه عمیر بن یزید، [[فرماندار]] منطقه ماوراءالنهر در [[زمان]] امارت [[جراح بن عبداللّه حکمی]] و نیز [[رییس]] پلیس ([[شرطه]]) [[حجاج بن یوسف ثقفی]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۴. ابن حزم از او با نام «حسین بن ابوالعمرطه» یاد کرده است. (ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۷)</ref>، همچنین، عرس بن قیس بن سعید بن ارقم و عدی بن عدی بن عمیرة بن فروة بن زرارة بن ارقم مکنی به «[[ابو فروه]]» - یکی از [[والیان]] ولایات و [[سرزمین جزیره]] - <ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۰.</ref> نیز از دیگر [[کارگزاران]] بنی معاویهای [[حکومت بنی امیه]] یاد شدهاند؛ ضمن این که عبیدالله بن عباس بن یزید بن اسود بن سلمة بن حجر هم از دیگر مشاهیر بنام بنی معاویة الاکرمین به شمار آمده است. وی در زمان استانداری [[خالد بن عبدالله قسری]] [[استاندار فارس]]، در زمان استانداری [[یوسف بن عمر]]، [[حاکم کوفه]]، زمان امارت [[عبدالله بن عمر بن عبدالعزیز]]، رییس پلیس (شرطه) او، در زمان [[سفاح عباسی]] [[حاکم]] قنسرّین و در زمان [[حکومت]] [[منصور دوانیقی]] حاکم [[ارمینیه]] بود و در همین کسوت هم در [[ارمنیه]] در گذشت<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۵؛ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۷.</ref>. وی در ایام امارت خود در [[کوفه]]، با [[هجوم]] [[خوارج]] به [[رهبری]] ضحاک بن قیس بن حصین شیبانی خارجی به کوفه مواجه گردید و همراه با برادرش جعفر - که [[ولایت]] مناطق حواشی دجله را بر عهده داشت - بین [[کوفه]] و جزیره به [[مبارزه]] با آنها پرداخت تا این که برادرش جعفر کشته شد<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۵؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۲۳۳ - ۲۳۴. در جریان قیام ضحاک بن قیس بن حصین شیبانی خارجی، مسکین بن حسن محلّمی خارجی به فرات رسید و عبیدالله بن عباس بن یزید بن اسود بن سلمة بن حجر بن وهب در حاشیه فرات به او رسید و چون او را دید پل فرات را خراب کرد و به کوفه بازگشت. (بلاذری، انساب الاشراف، ج۹، ص۲۵۵)</ref>. | |||
در کنار [[مناصب]] لشکری و [[فرمانداری]]، بنی معاویهها در [[منصب قضاء]] [[شهرها]] نیز حضوری چشمگیر داشتند. [[جبیر بن قشم بن یزید بن ارقم]] از جمله این [[قضات]] است از سوی [[عمر بن خطاب]] عهده دار [[منصب قضاوت]] در [[قادسیه]] گردید<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۰؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۶۳۱. ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۵. وکیع در کتاب خود، از او در شمار قضات «مدائن» یاد کرده است. (وکیع، اخبار القضاة، ص۳۵۴)</ref>. [[ابن کلبی]] از او به عنوان نخستین [[قاضی]] عمر در [[عراق]] یاد کرده است<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۰.</ref>. ابوقره سلمة بن معاویة بن وهب بن قیس بن حجر بن قیس کندی - نخستین [[قاضی کوفه]] - <ref>ابن قتیبه، المعارف، ص۵۹۹.</ref> و پسرش - عمرو بن ابی قره سلمة بن معاویة بن وهب بن حجر - قاضی [[حجاج بن یوسف ثقفی]] در کوفه هم، از دیگر شخصیتهای بنامی بودند که منصب قضاء کوفه را در ادوار مختلف کوفه بر عهده داشتند<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۳؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۳۴۵؛ زبیدی، تاج العروس، ج۶، ص۲۵۲.</ref>. ضمن این که از حسین بن حسن بن جریر بن حارث بن سلمة بن منذر بن عدی بن حجر هم، از دیگر [[قضات]] این [[قوم]] یاد شده است<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۴.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | |||
==بنی معاویة الاکرمین و تعامل با [[دولت]] [[عباسیان]]== | |||
تعاملات و مناسبات دوستانه بنی معاویة الاکرمین و در رأس آنان [[خاندان]] [[اشعث بن قیس]] پس از [[سقوط دولت اموی]]، در دوران [[حکومت]] [[بنی العباس]] نیز استمرار یافت. آنان با بهدست گرفتن برخی امور خدمات شایانی به [[دولت عباسی]] بخصوص در [[عهد]] [[خلافت هارون الرشید]] (حک. ۱۷۰ - ۱۹۳) کردند که از جمله آن میتوان از مساعدت و [[همراهی]] [[طلحة بن اسحاق بن محمد بن اشعث]] با [[ابوسلمه خلال]] در [[تأسیس دولت]] [[عباسی]] یاد کرد<ref>مجهول، اخبار الدولة العباسیه، ص۳۶۷</ref>. [[طلحه]] در [[زمان]] [[شورش عبدالله بن علی]] - عموی [[منصور دوانیقی]] - جانب او را گرفت؛ چندان که از او به عنوان یکی از حامیان او و [[جانشین]] [[عیسی بن موسی]] - از [[یاران]] نزدیک [[عبدالله بن علی]] - در [[امارت کوفه]] یاد شده است<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۴۷۴.</ref>. موسی بن ابی الروقاء (ابی الرّوحاء) یزید بن حارث هم از دیگر شخصیتهایی است که [[فرمانداری فارس]] را برای منصور دوانیقی عهده دار بود<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۲.</ref>. | |||
خدمات متقابل و مناسبات و روابط صمیمانه خاندان بنی اشعث در دوران حکومت [[هارون الرشید]] به اوج خود رسید. آنان در دربار [[هارون]] از [[اجر]] و [[قرب]] بسیاری برخوردار بودند و در مواردی تنه به تنه [[برامکه]] زده، رقیب [[قدرتمندی]] برای ایشان محسوب میشدند. از جمله این افراد، [[جعفر بن محمد بن اشعث]] بود وی از معتمدان هارون الرشید بود. او سالار [[نگهبانان]] هارون<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه ص۳۰۹؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۲۹.</ref> و نیز مربی [[محمد امین]] فرزند ارشد هارون بود<ref>ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۱۴.</ref>. از [[جعفر بن محمد]] همچنین به عنوان [[امین]] هارون در نگهداری [[انگشتر]] [[خلافت]] یاد شده است<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه ص۳۰۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۳۵.</ref>. او بر همین [[منصب]] بود تا اینکه هارون [[استانداری خراسان]] را بدو سپرد<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه ص۳۰۸؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۰۱.</ref>. [[هارون]] در [[سال ۱۷۳ هجری]] جعفر را امارت [[خراسان]] [[عزل]] و پسرش عباس را به [[استانداری خراسان]] [[منصوب]] کرد<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه ص۳۰۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۳۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۱۲۰.</ref>. | |||
از دیگر [[اخبار]] مرتبط با [[بنی معاویه]] ایها در دوران [[حکومت عباسیان]] میتوان از حضور برخی چهرههای ممتاز این [[قوم]] در [[فتوحات اسلامی]] این دوران یاد کرد. بر اساس برخی گزارشات، قاسم پسر [[هارون الرشید]] در [[سال ۱۸۷ هجری]] به [[روم]] [[لشکر]] کشید و [[شهر]] «[[قره]]» را به محاصره در آورد. وی سپس، [[عباس بن جعفر بن محمد بن اشعث]] را جهت فتح شهر «[[سنان]]» روانه کرد. عباس، این شهر را به محاصره گرفت و بر آنان سخت گرفت چندان که [[رومیان]] به ستوه آمده، با او از در [[صلح]] در آمدند. آنان با این شرط که در ازای [[آزادی]] ۳۲۰ تن از اسرای [[مسلمان]]، وی از محاصره شهر دست بردارد، با او صلح کردند. عباس بن جعفر نیز پذیرفت و پس از تحویل این [[اسرا]]، از محاصره شهر دست کشید<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۳۰۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۲۸۴.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | |||
==مناسبات [[سیاسی]] - [[اجتماعی]] بنی معاویة الاکرمین== | |||
از نکات قابل توجه درباره [[طایفه]] [[بنی مالک]]، پیوندهای سببی این [[قوم]] با [[قبایل]] و [[طوایف]] بزرگ دیگر است که نشان از گستردگی [[تعاملات اجتماعی]] و [[ارتباطات]] فزاینده [[مردم]] این [[قبیله]] با طوایف و قبایل پیرامون خود است. از جمله این ازدواجهای [[جاهلی]] و [[اسلامی]] میتوان به [[ازدواج]] [[منذر بن مالک بن حارث]] با [[هاله]] بنت ربیعة بن زبید من [[مذحج]]<ref>به همین سبب نام فرزندان او از جمله [[نعمان بن منذر بن مالک]] به «بنی هاله» شناخته میشوند. (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۴.)</ref>، پیوند [[زناشویی]] دختر [[محرز بن شهاب بن ابی شهاب]] با [[عمرو بن سعد بن أبی وقاص]] از [[قریش]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۴.</ref> و ازدواج سلمة بن مالک بن حارث بن معاویة الاکرمین با دختری از قبیله [[بنی مهره]] به نام عنجه<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۳.</ref> و به نقل دیگر عنده<ref>دارقطنی المؤتلف و المختلف ج۳ ص۱۵۲۱؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۶، ص۳۲؛ زبیدی تاج العروس ج۵ ص۱۳۳.</ref> - <ref>فرزندان این زن - از جمله علقمة بن سلمة بن مالک - در تاریخ به نام «ابن عنجه» یا «ابن عنده» شهرت یافتهاند. (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۳؛ دارقطنی المؤتلف و المختلف ج۳ ص۱۵۲۱)</ref> اشاره کرد. | |||
پیوندهای سببی [[خاندان]] اشعث با عمال و بستگان نزدیک [[بنی امیه]] نیز از دیگر مؤلفههایی است که از ارتباطات وثیق و تعاملات گسترده بنی معاویة الاکرمین با بنی امیه حکایت دارد. از جمله این ازدواجها [[عقد]] زناشویی «[[میمونه]]» بنت [[محمد بن اشعث]] با «محمد» پسر حجاج است<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۳۹،۲۹؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۴۰۸؛ ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج۲، ص۲۹.</ref>. ازدواج «[[عایشه]]» بنت محمد بن اشعث با [[حارث بن عبدالله]] و نیز اُمّنعمان بنت محمد بن اشعث با [[عبیدالله بن زیاد]]<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۳۹،۲۹؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۴۰۸؛ ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج۲، ص۲۹.</ref> هم از دیگر ازدواجهای این [[طایفه]] است که باید بدان پرداخت. ضمن این که [[ازدواج]] زعوم بنت [[قیس بن محمد بن اشعث]] با [[مَسلمة بن عبدالملک بن مروان]]<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۳۶۳.</ref> نیز از دیگر ازدواجهای این [[قوم]] است که به [[لطف]] آن روابط [[خویشاوندی]] نزدیکی بین این [[خاندان]] و طایفه با [[خلیفه اموی]] ایجاد گردید.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | |||
==مشاهیر بنی معاویة الاکرمین== | |||
از [[طایفه]] بنی معاویة الاکرمین نیز چونان دیگر [[طوایف]] کنده اعلام و [[رجال]] بسیاری برخاستند که علاوه بر نام مشاهیر و بزرگانی که در متن به نام آنها پرداخته شد میتوان از [[عدی بن عمیره]]<ref>ابن قانع، معجم الصحابه، ج۱۱، ص۴۱۲۱.</ref> و برادرش عرس [بن قیس] بن عمیره<ref>ابن قانع، معجم الصحابه، ج۱۲، ص۴۲۰۱؛ نووی، تهذیب الأسماء و اللغات، ص۲۳۴</ref> هر دو از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} و تابعینی چون [[عدی بن عدی بن عمیرة بن زرارة بن ارقم]]<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۰، ص۱۴۱؛ نووی، تهذیب الأسماء و اللغات، ص۲۳۴؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۱۶۸.</ref>، [[عدی بن عدی بن عمیره]]<ref>خلیفة بن خیاط، طبقات خلیفه، ص۱۳۱ و ۲۲۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۰، ص۱۴۱؛ نووی، تهذیب الأسماء و اللغات، ص۲۳۴.</ref> معروف به «[[سید اهل جزیره]]»<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۰، ص۱۴۱؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۱۹، ص۵۳۴؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۱۶۸.</ref>، [[ثابت بن سمط بن اسود بن جبله]] - [[برادر]] [[شرحبیل بن سمط]] - <ref>ابن حبان، الثقات، ج۴، ص۹۱.</ref> و [[عدی بن ابی عدی بن جبلة بن عدی]]<ref>ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۲۷۰.</ref> و [[محدثان]] و راویانی همانند [[ابو احمد زکریا بن دوید بن محمد بن اشعث کندی]]<ref>ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۳، ص۳۸۷؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۲۰، ص۹۹.</ref>، [[عبدالرحمن بن قیس بن محمد بن اشعث]]<ref>فسوی، المعرفة و التاریخ، ج۳، ص۳۸۱.</ref>، [[سعید بن عمرو بن سهل بن اسحاق بن محمد بن اشعث]]<ref>ابن ابیحاتم، الجرح و التعدیل، ج۴، ص۵۱؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۵؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۱۱، ص۲۱.</ref>، [[عثمان بن قیس بن محمد بن اشعث]]<ref>بخاری، التاریخ الکبیر، ج۶، ص۲۴۶؛ ابن حبان، الثقات، ج۸، ص۴۴۹.</ref>، [[قیس بن محمد بن اشعث]]<ref>بخاری، التاریخ الکبیر، ج۷، ص۱۵۲؛ ابن ابیحاتم، الجرح و التعدیل، ج۷، ص۱۰۳؛ ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۳۱۵.</ref> و [[عبدالرحمن بن قیس بن محمد بن اشعث]]<ref>ابن ابیحاتم، الجرح و التعدیل، ج۵، ص۲۷۸.</ref> یاد کرد. ضمن این که از دیگر رجال نام آشنا و بزرگ این [[قوم]] میتوان از المکدّد<ref>در علت موصوف شدن او به مکدّد به شعری از او استناد شده است: {{عربی|سلّوني و كدّوني فانّي لباذل لكم ما حوت كفاني في العسر و اليسر}} (ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۳۴۴؛ زبیدی، تاج العروس، ج۵، ص۲۲۱.)</ref> شریح بن مرّة بن سلمة بن مرّة بن حجر بن عدی<ref>در کتاب ابن حزم از او با نام و نسب سریح بن سلمة بن مرّة بن حجر بن عدی یاد شده است که به نظر اشتباه در استنساخ یا اشتباه چاپی است. (ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶)</ref> یاد کرد. وی را - که برخی از او با عنوان [[شریح بن مکدد بن مره]] نیز یاد کردهاند - <ref>ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۳۴۴؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۳، ص۲۷۳ - ۲۷۴.</ref> از [[اصحاب]]<ref>ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۳۶۷؛ زبیدی، تاج العروس، ج۵، ص۲۲۱.</ref> و وفود کنندگان<ref>ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۳۶۷؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۳، ص۲۷۳ - ۲۷۴.</ref> و از امرای [[عرب]] و تک سواران [[شجاع]] این قوم<ref>ابن فوطی، مجمع الآداب فی معجم الالقاب، ج۵، ص۴۶۷.</ref> به شمار میرفت. شریح، فردی [[بخشنده]] بود و در [[زمان]] امارت [[اشعث بن قیس]] بر [[ولایت آذربایجان]]، از سوی او به [[فرمانداری آذربایجان]] منتصب شده بود<ref>ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۳۶۷؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۳، ص۲۷۴.</ref>. | |||
از شعرای بنام بنی معاویة الاکرمین نیز باید از اعشی<ref>ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۲.</ref>، چون [[حجر]] معروف به «فارس منسال»<ref>می گویند منسال نام اسب یا زمین است. (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۸) زبیدی از این اسب با نام «منشال» یاد کرده است. (زبیدی، تاج العروس، ج۱۵، ص۷۳۵)</ref> [[بن معاویه بن مالک]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۸. نیز ر.ک: زبیدی، تاج العروس، ج۱۵، ص۷۳۵.</ref>، قساس بن ابی شمر بن معدیکرب بن سلمه کندی مالکی - از شعرای [[جاهلی]] این [[قوم]] - <ref>ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۳، ص۱۵۴؛ زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۵۹.</ref> منذر بن شعیب بن یزید بن عمرو بن شراحیل<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۵.</ref> و [[وائل بن حجر بن ابی الأسود بن یزید]] شاعر و [[عریف بنی هند]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۴.</ref>و [[ولید بن عدی بن هانی]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۲۵۷؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۴۰۹.</ref> نام برد؛ ضمن این که از ابویوسف یعقوب بن اسحاق بن صباح بن عمران بن اسماعیل بن اشعث بن قیس کندی از [[فلاسفه]] بزرگ [[اسلامی]] و از علمای بنام [[روزگار]] خود در رشتههای مختلف<ref>ابن ندیم، الفهرست، ص۳۵۷؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۵؛ ابن ابی اصیبعه، عیون الانباء فی طبقات الأطباء، ج۲، ص۱۷۲</ref>، [[إسحاق بن إبراهیم بن حجر بن معدیکرب أعرج]] از [[عالمان]] [[علم]] [[نسبشناسی]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰.</ref>، ابو الکیّاس إیاس بن [[أوس]] بن هانی بن ابی شمر [[نسب شناس]] بزرگ [[قبیله کنده]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲.</ref> هم، به عنوان دیگر [[علما]] و [[رجال]] سرشناس این قوم یاد شده است. همچنین [[اسحاق بن صباح]] [[متکلم]]، شاعر و [[امیر کوفه]]<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۵.</ref>، [[هانی بن ابی شمر]] - از اشراف جاهلی این قوم - <ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲.</ref> [[اسود بن معدیکرب بن معاویة بن جبله]] - از مقتولان [[جنگ]] [[بنی حارث بن کعب]]، - <ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰.</ref>[[سمط بن ثابت بن زید بن شرحبیل]] - از اشراف این [[قوم]] و از کشته شدگان به دست [[مروان بن محمد]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱.</ref>، و پسرش [[عبداللّه بن سمط]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲.</ref> و نیز، ذرذار هانی بن حارث (جعد) بن عدیّ بن جبله از اشراف شهیر این قوم<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۳.</ref>، از دیگر شخصیتهای بزرگ بنی معاویة الاکرمین هستند که نامشان در [[تاریخ]] به ثبت و ضبط رسیده است. | |||
از [[یزید بن عمرو بن قیس]] (ابن الصمّاء) از اشراف [[بنی حجر]] در [[جاهلیت]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۳.</ref>، [[معدیکرب بن اسود بن ارقم]] ملقب به «أجذم» - از اشراف و روسای [[جاهلی]] بنی ارقم - <ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۸.</ref> و پدرش اسود بن ارقم که به [[زعم]] برخی، اعشی او را [[مدح]] کرده است<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۸؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۱، ص۴۴۱.</ref> [[زنمق بن علاء بن مغیرة بن عمرو بن حسان]] از اشراف ساکن جزیره<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۳.</ref>، [[سودة بن محمد بن عبداللّه بن عزیز بن سعد]]- تک سوار [[عرب]] در [[خراسان]] - <ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۱.</ref> سلمة (حارث) بن مسعود بن خالد بن أصرم که [[فرقه]] «الحارثیه»<ref>در بنیان گذار این فرقه اختلاف است. بر اساس یکی از این اقوال، فرقه هاشمیه که شاخه اصلی کیسانیه بعد از مرگ محمد بن حنیفه است، بعد از مرگ ابوهاشم به فرقی منشعب شد. از این رو محمد بن حنیفه رئیس فرقه هاشمیه در مورد جانشینی خویش و امامت فرقه، به فردی به نام عبدالله بن عمرو بن حرب کندی وصیت نمود. بدین ترتیب طرفداران عبدالله بن عمرو، فرقهای منشعب شده از هاشمیه راتشکیل دادند؛ اما بعد از این تشکل طرفداران عبدالله بن عمرو به این نتیجه رسیدند که او صلاحیت علمی و دینی برای جانشینی ابوهاشم را ندارد به همین دلیل از او روی برگردان شدند و به جانشینی عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب روی آوردند. از جمله کسانی که از اصحاب عبدالله بن معاویه به شمار میرفت، عبدالله بن حارث بود. بعد از کشته شدن عبدالله بن معاویه به امر ابومسلم خراسانی، عدهای از طرفداران عبدالله بن معاویه زندیق زادهای به نام عبدالله بن حارث را به جانشینی او برگزیدند. به این ترتیب فرقه حارثیه با جدا شدن از فرقه حربیه مستقل شد و چون حربیه از منشعبات هاشمیه کیسانیه میباشد، در نهایت فرقه حارثیه نیز از شاخههای کیسانیه میشود. (حسن بن موسی نوبختی، فرق الشیعه، ص۴۹ و ۵۱) از آنجا که فرقه حارثیه از منشعبات کیسانیه محسوب میشود در بعضی عقاید اصلی با دیگر فرق کیسانیه مشترک هستند. اما از جهاتی نیز با ایشان تفاوت دارند. از جمله عقاید ایشان میتوان به: قائل بودن به امامت ابوهاشم عبدالله بن محمد بن الحنیفه، قائل به انتقال روح عبدالله بن معاویه به رهبر خود، حلال شمردن محرمات، ساقط بودن تکالیف، جایز بودن هر عمل پس از شناخت امام، خداوند نور است و آن نور درون عبدالله بن معاویه است - تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا - و... اشاره کرد. (حسن بن موسی نوبختی، فرق الشیعه، ص۴۹ و ۵۱) (برگرفته از مقاله فرقه حارثیه، پژوهه باقرالعلوم{{ع}}، سید حسین میرنورالهی)</ref> منتسب به اوست<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۵؛ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۷. ابن حزم فرقه حارثیه را در شمار فرق شیعی برشمرده و از بنیانگذار آن با نام عبدالله بن حارث(سلمة) بن مسعود بن خالد بن اصرم یاد کرده است. او در ادامه میافزاید: عبدالله از غالیان کافر بود و هر شبانه روز هفده نماز و در هر نماز پانزده رکعت بر اصحابش واجب کرد. سپس به اختیار خود توبه کرد و به قول صفریه خوارج بازگشت. چون توبه کرد یارانش از او تبری جستند و در کفر خود باقی ماندند.</ref>، قیس بن یزید بن عمرو بن شراحیل بن نعمان بن منذر [[رییس]] همدان، قیس و کنده که بر بخش بزرگی از سرزمینهای بین سهل و [[جبل]] امارت کرد<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۴.</ref>، [[قابوس بن قیس بن سلمه]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۳؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۶.</ref> حارث ملقب به هَیدَکور بن عدیّ بن منذر<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۴؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۶.</ref>، [[عمرو بن سلام بن قیس بن سلمه]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۶. نیز ر.ک: ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۶.</ref> همگی از اشراف و اعیان [[بنی حجر]]، [[عباس بن یزید]] از شعرای تک سوار<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۴.</ref>، [[یحیی بن عبداللّه بن معاویة بن حسان أجلح]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۳؛ ابن ابیحاتم، الجرح و التعدیل، ج۹، ص۱۶۳.</ref>، و پسرش [حجیه] هر دو از [[راویان]]، [[فقها]] و [[علماء]] این [[قوم]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۳. نیز ر.ک: ابن ابیحاتم، الجرح و التعدیل، ج۹، ص۱۶۳؛ ذهبی، میزان الاعتدال، ج۴، ص۵۱۳.</ref> [[ابوشمر بن قیس بن خمر]] از اشراف [[شاعر]] در [[جاهلیت]] و [[اسلام]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۱؛ زبیدی، تاج العروس، ج۶، ص۳۶۹. نیز ر.ک: ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۴۶۰.</ref>، [[سوادة بن حجر بن کابس بن قیس بن خمر]] از اشراف [[اسلامی]] این قوم در رهاء<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۱.</ref>، <ref>شهری است در جزیره بین موصل و شام. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۱۰۶)</ref> [[صباح بن سواده]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۱؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۴۶۰.</ref> [[مسروق بن یزید بن اسود]] - پایه ریز و مشخص کننده حدود محله بنی یزید در [[کوفه]] - <ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۶.</ref> و پسرش نعمان- که همراه با ابوکنده در [[خراسان]] کشته شد، - <ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۶.</ref>، هم، در شمار دیگر معاریف بنی معاویة الاکرمین یاد شدهاند. علاوه بر آن، از [[حمزه]] و سعید [[فرزندان]] [[نعمان بن وهب بن ربیعه]]<ref>عوتبی صحاری، الانساب، ج۱، ص۴۴۰.</ref> و بانوانی چون هند الاهنود - [[همسر]] آکل المرار - و خواهرش [[ماریه]] ذات القرطین [[دختران]] [[ظالم بن وهب بن ربیعه]]<ref>عوتبی صحاری، الانساب، ج۱، ص۳۹۱ و ۴۴۰.</ref>، [[ملیکه]] و [[کبشه]] دختران [[شیطان بن خدیج بن امرئ القیس بن ربیعه]]<ref>عوتبی صحاری، الانساب، ج۱، ص۴۲۸ - ۴۲۹.</ref>، [[علماء بنت [[هانی بن حجر]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۶.</ref> و قمام بنت [[حارث بن هانی بن حارث بن جبلة بن حجر بن شرحبیل بن حارث بن عدی]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۶ - ۱۴۷.</ref> و..... از دیگر شخصیتها و [[رجال]] [[بنی معاویه]] یاد شده است.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | |||
== منابع == | == منابع == |