ابودجانه انصاری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-''']] ==پانویس== {{پانویس}} +''']] {{پایان منابع}} ==پانویس== {{پانویس}}))
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[ابودجانه انصاری]]''' است. "'''[[ابودجانه انصاری]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
| موضوع مرتبط = ابودجانه انصاری
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[ابودجانه انصاری در قرآن]] - [[ابودجانه انصاری در تراجم و رجال]] - [[ابودجانه انصاری در تاریخ اسلامی]] - [[ابودجانه انصاری در معارف مهدویت]]</div>
| عنوان مدخل  = ابودجانه انصاری
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| مداخل مرتبط = [[ابودجانه انصاری در قرآن]] - [[ابودجانه انصاری در تراجم و رجال]] - [[ابودجانه انصاری در تاریخ اسلامی]] - [[ابودجانه انصاری در معارف مهدویت]]
| پرسش مرتبط  =  
}}


==مقدمه==
== مقدمه ==
نامش [[سماک بن خرشه]] است و [[سماک بن اوس بن خرشه]] هم گفته‌اند. [[لقب]] او ذی‌المشهره بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۵۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۷۰- ۷۱؛ البدایة والنهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۷۱؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۵۲-۶۵۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۹۹؛ ج۵، ص۹۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۱۰۰.</ref>، گرچه او به کنیه‌اش [[ابودجانه]] معروف است<ref>الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۲۵۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۹۹؛ ج۵، ص۹۵.</ref>.
نامش [[سماک بن خرشه]] است و [[سماک بن اوس بن خرشه]] هم گفته‌اند. [[لقب]] او [[ذی‌المشهره]] بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۵۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۷۰- ۷۱؛ البدایة والنهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۷۱؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۵۲-۶۵۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۹۹؛ ج۵، ص۹۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۱۰۰.</ref>، گرچه او به کنیه‌اش [[ابودجانه]] معروف است<ref>الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۲۵۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۹۹؛ ج۵، ص۹۵.</ref>.


مادرش حزمه، دختر [[حرمله]] و از [[خاندان]] زعب از [[قبیله]] [[بنی سلیم بن منصور]] است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۶۵۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۹۹؛ ج۵، ص۹۵.</ref>. شباهت نام [[ابودجانه]]، با [[سماک بن مخرمه اسدی]] که از عثمانیان بود و از [[علی]]{{ع}} جدا شد، سبب شده تا برخی [[گمان]] کنند که وی در [[جنگ صفین]] حضور داشته است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۴۶۸.</ref>.
مادرش حزمه، دختر [[حرمله]] و از [[خاندان]] زعب از [[قبیله بنی‌سلیم]] بن منصور است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۶۵۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۹۹؛ ج۵، ص۹۵.</ref>. شباهت نام ابودجانه، با [[سماک بن مخرمه اسدی]] که از عثمانیان بود و از علی{{ع}} جدا شد، سبب شده تا برخی [[گمان]] کنند که وی در [[جنگ صفین]] حضور داشته است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۴۶۸.</ref>.


[[طبری]] در اخباری که درباره فتوح زمان [[عمر]] از [[سیف بن عمر تمیمی]] [[نقل]] کرده از [[سماک بن خرشه]] [[انصاری]] نام برده است که در [[فتح]] برخی نواحی [[ایران]] شرکت داشته است، اما [[ابودجانه]] این [[کنیه]] را ندارد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۴۸- ۱۴۹، ۱۵۳- ۱۵۵ و ۵۸۱.</ref>. هم‌چنین در منبع دیگری آمده است که سه تن با نام سماک در زمان [[عمر]] در گروه‌های [[اهل کوفه]] شرکت داشتند<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۱۴۶.</ref>. او از [[طایفه]] [[اوس]] و از [[قبیله]] [[بنی‌ساعده]]<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۵۳.</ref> و از بستگان و [[نزدیکان]] [[سعد بن عباده]]<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۹۵.</ref>، [[رئیس]] [[قبیله اوس]] و از بزرگان و اکابر [[انصار]] عالی‌مقام<ref>أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۷، ص۳۹۱.</ref> و دلاوران نامی [[عرب]] است<ref> الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۴۴.</ref>. وی پسری به نام خالد داشت که مادرش [[آمنه]]، دختر عمرو بن اجش، از [[خاندان]] بهز و از [[قبیله]] [[سلیم بن منصور]] است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۵۶.</ref>.
[[طبری]] در اخباری که درباره [[فتوح]] [[زمان عمر]] از [[سیف بن عمر تمیمی]] نقل کرده از سماک بن خرشه [[انصاری]] نام برده است که در فتح برخی نواحی [[ایران]] شرکت داشته است، اما ابودجانه این [[کنیه]] را ندارد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۴۸- ۱۴۹، ۱۵۳- ۱۵۵ و ۵۸۱.</ref>. هم‌چنین در منبع دیگری آمده است که سه تن با نام [[سماک]] در زمان عمر در گروه‌های [[اهل کوفه]] شرکت داشتند<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۱۴۶.</ref>. او از طایفه [[اوس]] و از [[قبیله]] [[بنی‌ساعده]]<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۵۳.</ref> و از بستگان و نزدیکان [[سعد بن عباده]]<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۹۵.</ref>، [[رئیس قبیله]] اوس و از بزرگان و اکابر [[انصار]] عالی‌مقام<ref>أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۷، ص۳۹۱.</ref> و دلاوران نامی [[عرب]] است<ref> الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۴۴.</ref>. وی پسری به نام خالد داشت که مادرش [[آمنه]]، دختر عمرو بن اجش، از خاندان بهز و از قبیله [[سلیم بن منصور]] است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۵۶.</ref>.


[[رسول خدا]]{{صل}} میان [[ابودجانه]] و [[عتبة بن غزوان]] [[عقد]] [[برادری]] بستند<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۶۷؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۵۶، اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۹۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۷۰- ۷۱.</ref>. درباره [[ابودجانه]] [[نقل]] شده که وقتی [[بیمار]] شد، عده‌ای به [[عیادت]] او رفتند و دیدند که چهره‌اش می‌درخشد، گفتند: چرا چهره‌ات این‌گونه تابان است؟ گفت: "در نظر خودم از همه کارهایم فقط دو کار، بسیار ارزنده و قابل [[اعتماد]] است: نخست، در کاری که به من مربوط نبود سخن نمی‌گفتم و دیگر آن‌که دلم نسبت به [[مسلمانان]] در کمال [[سلامت]] بود"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۵۶؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۹۱؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۷۰- ۷۱.</ref>.
[[رسول خدا]]{{صل}} میان ابودجانه و [[عتبة بن غزوان]] [[عقد برادری]] بستند<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۶۷؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۵۶، اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۹۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۷۰- ۷۱.</ref>. درباره [[ابودجانه]] نقل شده که وقتی [[بیمار]] شد، عده‌ای به [[عیادت]] او رفتند و دیدند که چهره‌اش می‌درخشد، گفتند: چرا چهره‌ات این‌گونه تابان است؟ گفت: "در نظر خودم از همه کارهایم فقط دو کار، بسیار ارزنده و قابل [[اعتماد]] است: نخست، در کاری که به من مربوط نبود سخن نمی‌گفتم و دیگر آنکه دلم نسبت به [[مسلمانان]] در کمال [[سلامت]] بود"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۵۶؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۹۱؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۷۰- ۷۱.</ref>.


از [[جابر بن عبدالله انصاری]] [[نقل]] شده است، [[اصحاب]]، نزد [[پیامبر]]{{صل}} درباره [[بهشت]] [[سخن]] می‌گفتند، در این هنگام [[پیامبر]]{{صل}} فرمودند: "همانا اولین کسی که وارد [[بهشت]] می‌شود [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} است". در این هنگام [[ابودجانه]] برخاست و گفت: "ای [[رسول خدا]]! آیا به ما خبر ندادی که [[بهشت]] بر [[انبیا]] [[حرام]] است تا اینکه شما داخل [[بهشت]] شوید و بر [[امت‌ها]] [[حرام]] است تا این که [[امت]] تو وارد شوند؟" [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "بله، ای [[ابودجانه]]! آیا ندانستی که [[خداوند]] بر پرچمی از [[نور]] که ستونش از یاقوت است، نوشته است: {{متن حدیث|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ آلُ مُحَمَّدٍ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ}} [[صاحب پرچم]] در جلوی [[قوم]] است".
از [[جابر بن عبدالله انصاری]] نقل شده است، [[اصحاب]]، نزد [[پیامبر]]{{صل}} درباره [[بهشت]] [[سخن]] می‌گفتند، در این هنگام پیامبر{{صل}} فرمودند: "همانا اولین کسی که وارد بهشت می‌شود [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} است". در این هنگام ابودجانه برخاست و گفت: "ای [[رسول خدا]]! آیا به ما خبر ندادی که بهشت بر [[انبیا]] [[حرام]] است تا اینکه شما داخل بهشت شوید و بر [[امت‌ها]] حرام است تا این که [[امت]] تو وارد شوند؟" پیامبر{{صل}} فرمود: "بله، ای ابودجانه! آیا ندانستی که [[خداوند]] بر پرچمی از [[نور]] که ستونش از یاقوت است، نوشته است: {{متن حدیث|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ آلُ مُحَمَّدٍ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ}} صاحب پرچم در جلوی [[قوم]] است". در این هنگام علی{{ع}} فرمود: "ای رسول خدا! [[حمد]] مخصوص خداوندی است که ما را به خاطر تو گرامی داشت و [[شرافت]] داد".


در این هنگام [[علی]]{{ع}} فرمود: "ای [[رسول خدا]]! [[حمد]] مخصوص خداوندی است که ما را به خاطر تو گرامی داشت و [[شرافت]] داد".
پیامبر{{صل}} فرمود: "ای علی! به تو [[بشارت]] می‌دهم، بنده‌ای نیست که تو را [[دوست]] بدارد و پیرو [[دوستی]] تو شود مگر اینکه خداوند [[روز قیامت]] او را با ما [[محشور]] گرداند"<ref>تفسیر فرات الکوفی، فرات بن ابراهیم، ص۴۵۶- ۴۵۷؛ مختصر بصائر الدرجات، حسن بن سلیمان حلی، ص۱۷۴- ۱۷۵؛ غایة المرام، سید هاشم بحرانی، ج۴، ص۲۳۹- ۲۴۰.</ref>.


[[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "ای [[علی]]! به تو [[بشارت]] می‌دهم، بنده‌ای نیست که تو را [[دوست]] بدارد و پیرو [[دوستی]] تو شود مگر اینکه [[خداوند]] [[روز قیامت]] او را با ما [[محشور]] گرداند"<ref>تفسیر فرات الکوفی، فرات بن ابراهیم، ص۴۵۶- ۴۵۷؛ مختصر بصائر الدرجات، حسن بن سلیمان حلی، ص۱۷۴- ۱۷۵؛ غایة المرام، سید هاشم بحرانی، ج۴، ص۲۳۹- ۲۴۰.</ref>.
نقل شده است، در سال چهارم هجرت پس از [[پیروزی]] مسلمانان بر [[یهودیان]] [[بنی نضیر]]، پیامبر{{صل}} [[اموال]] ایشان را میان [[مهاجران]] تقسیم کرد و به دلیل آنکه [[انصار]] از آن سهمی نیافتند، [[پیامبر]]{{صل}} سهمی به [[ابودجانه]] و [[سهل بن حنیف]] که [[فقیر]] بودند، بخشید<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۷۹؛ فتوح البلدان، بلاذری، ج۱، ص۱۸- ۱۹. در منبع دیگری آمده است که پیامبر{{صل}} اموال بنی نضیر را فقط بین مهاجران تقسیم کرد مگر سه نفر از انصار که به آنها نیز تعلق گرفت: ۱- ابودجانه؛ ۲- سهل بن حنیف؛ و ۳۔ [[حارث بن صمه]] که احتیاج داشتند. (تفسیر جوامع الجامع، طبرسی، ج۳، ص۵۳۲- ۵۳۶).</ref>.


[[نقل]] شده است، در [[سال چهارم هجرت]] پس از [[پیروزی]] [[مسلمانان]] بر [[یهودیان]] [[بنی نضیر]]، [[پیامبر]]{{صل}} [[اموال]] ایشان را میان [[مهاجران]] تقسیم کرد و به [[دلیل]] آن‌که [[انصار]] از آن سهمی نیافتند، [[پیامبر]]{{صل}} سهمی به [[ابودجانه]] و [[سهل بن حنیف]] که [[فقیر]] بودند، بخشید<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۷۹؛ فتوح البلدان، بلاذری، ج۱، ص۱۸- ۱۹. در منبع دیگری آمده است که پیامبر{{صل}} اموال بنی نضیر را فقط بین مهاجران تقسیم کرد مگر سه نفر از انصار که به آنها نیز تعلق گرفت: ۱- ابودجانه؛ ۲- [[سهل بن حنیف]]؛ و ۳۔ [[حارث بن صمه]] که احتیاج داشتند. (تفسیر جوامع الجامع، طبرسی، ج۳، ص۵۳۲- ۵۳۶).</ref>.
ابودجانه مدتی والی ناحیه دشت [[قزوین]] بود<ref>تاریخ گزیده، مستوفی، ص۲۱۶.</ref> و در [[جنگ بدر]] و [[احد]] و سایر [[جنگ‌های پیامبر اسلام]]{{صل}} حاضر بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۵۶- ۵۵۷؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۷۶؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۳۵۲.</ref>. او در [[جنگ یمامه]] نیز حاضر بود و در کشتن [[مسیلمه]] [[کذاب]] شرکت داشت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۵۶- ۵۵۷؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۴۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۹۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۱۰۰؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۷۰- ۷۱.</ref> و حرزی به نام [[حرز]] ابودجانه در کتاب‌های [[دعا]] معروف است<ref>الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۹۳۳؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۶۵۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۰۰.</ref> و فرزندزادگان ابودجانه، تا [[قرن سوم هجری]] در [[مدینه]] و [[بغداد]] باقی بودند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۵۶- ۵۵۷.</ref>.<ref>[[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳]]، ص۹۳.</ref>


[[ابودجانه]] مدتی [[والی]] [[ناحیه]] [[دشت]] [[قزوین]] بود<ref>تاریخ گزیده، مستوفی، ص۲۱۶.</ref> و در [[جنگ بدر]] و [[احد]] و سایر [[جنگ‌های پیامبر]] [[اسلام]]{{صل}} حاضر بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۵۶- ۵۵۷؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۷۶؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۳۵۲.</ref>. او در [[جنگ]] یمامه نیز حاضر بود و در کشتن مسیلمه [[کذاب]] شرکت داشت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۵۶- ۵۵۷؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۴۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۹۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۱۰۰؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۷۰- ۷۱.</ref> و حرزی به نام [[حرز]] [[ابودجانه]] در کتاب‌های [[دعا]] معروف است<ref>الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۹۳۳؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۶۵۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۰۰.</ref> و فرزندزادگان [[ابودجانه]]، تا [[قرن سوم هجری]] در [[مدینه]] و [[بغداد]] باقی بودند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۵۶- ۵۵۷.</ref><ref>[[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۹۳.</ref>.
== ابودجانه و [[جنگ احد]] ==
ابودجانه در جنگ احد شرکت و همراه [[رسول خدا]]{{صل}} [[پایداری]] کرده<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۵۶- ۵۵۷؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۹۱.</ref> و به همراه سیزده تن دیگر از جمله [[علی ابن ابی‌طالب]]{{ع}}، [[ابوبکر]]، [[عبدالرحمان بن عوف]]، [[سعد بن ابی‌وقاص]]، [[طلحة بن عبیدالله]]، [[ابوعبیدة بن جراح]] و [[زبیر بن عوام]] که از مهاجران بودند و [[حباب بن منذر]]، [[عاصم بن ثابت]]، حارث بن صمه، سهل بن حنیف، [[اسید بن حضیر]] و [[سعد بن معاذ]] که از [[انصار]] بودند، [[پیامبر]]{{صل}} را همراهی کرد<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانیص۱۷۴.</ref>.


==[[ابودجانه]] و [[جنگ احد]]==
[[ابودجانه]] در [[روز]] [[احد]] جزء هشت نفری بود که با پیامبر{{صل}} تا پای جان [[بیعت]] کردند. از این هشت نفر علی{{ع}}، [[طلحه]] و [[زبیر]] از [[مهاجران]] بودند و ابودجانه، [[حارث بن صمه]]، [[حباب بن منذر]]، [[عاصم بن ثابت]] و [[سهل بن حنیف]] از انصار بودند، که هیچ یک در [[جنگ احد]] کشته نشدند<ref> المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۱۷۴.</ref>. در جنگ احد زمانی که همه [[مسلمانان]] [[فرار]] کردند تنها کسی که از مردان با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در [[خدمت]] پیامبر{{صل}} ماند و از وی [[دفاع]] کرد، [[ابودجانه انصاری]] است؛ به طوری که او خود را به روی پیامبر{{صل}} می‌افکند تا ایشان از آسیب تیر در [[امان]] باشد. گویند تیری به انگشت او خورد و او گفت: آیا تو جز انگشتی هستی که خون‌آلود شده، و در راه [[خداوند]] هیچ ندیده است<ref>آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (ترجمه: شفیعی کدکنیج۲، ص۶۹۱.</ref>.
[[ابودجانه]] در [[جنگ احد]] شرکت و همراه [[رسول خدا]]{{صل}} [[پایداری]] کرده<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۵۶- ۵۵۷؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۹۱.</ref> و به همراه سیزده تن دیگر از جمله [[علی ابن ابی‌طالب]]{{ع}}، [[ابوبکر]]، [[عبدالرحمان بن عوف]]، [[سعد بن ابی وقاص]]، [[طلحة بن عبیدالله]]، [[ابوعبیدة بن جراح]] و [[زبیر بن عوام]] که از [[مهاجران]] بودند و [[حباب بن منذر]]، [[عاصم بن ثابت]]، [[حارث بن صمه]]، [[سهل بن حنیف]]، [[اسید بن حضیر]] و [[سعد بن معاذ]] که از [[انصار]] بودند، [[پیامبر]]{{صل}} را [[همراهی]] کرد<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانیص۱۷۴.</ref>.
این وضعیت ادامه داشت تا این که پیامبر{{صل}} به ابودجانه فرمود: "مگر نمی‌بینی همه فرار کردند؟"
ابودجانه گفت: "بله".


[[ابودجانه]] در روز [[احد]] جزء هشت نفری بود که با [[پیامبر]]{{صل}} تا پای [[جان]] [[بیعت]] کردند. از این هشت نفر [[علی]]{{ع}}، [[طلحه]] و [[زبیر]] از [[مهاجران]] بودند و [[ابودجانه]]، [[حارث بن صمه]]، [[حباب بن منذر]]، [[عاصم بن ثابت]] و [[سهل بن حنیف]] از [[انصار]] بودند، که هیچ یک در [[جنگ احد]] کشته نشدند<ref> المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۱۷۴.</ref>. در [[جنگ احد]] زمانی که همه [[مسلمانان]] فرار کردند تنها کسی که از مردان با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} ماند و از وی [[دفاع]] کرد، [[ابودجانه انصاری]] است؛ به طوری که او خود را به روی [[پیامبر]]{{صل}} می‌افکند تا ایشان از آسیب تیر در [[امان]] باشد. گویند تیری به انگشت او خورد و او گفت: آیا تو جز انگشتی هستی که خون‌آلود شده، و در راه [[خداوند]] هیچ ندیده است<ref>آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (ترجمه: شفیعی کدکنی)، ج۲، ص۶۹۱.</ref>.
پیامبر{{صل}} فرمود: "پس تو هم به قبیله‌ات ملحق شو". ابودجانه پاسخ داد: "این چنین با [[خدا]] و پیامبرش بیعت نکرده‌ام". پیامبر{{صل}} فرمود: "بیعت را از تو برداشتم".
این وضعیت ادامه داشت تا این که [[پیامبر]]{{صل}} به [[ابودجانه]] فرمود: "مگر نمی‌بینی همه فرار کردند؟"
[[ابودجانه]] گفت: "بله".


[[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "پس تو هم به قبیله‌ات ملحق شو". [[ابودجانه]] پاسخ داد: "این چنین با [[خدا]] و پیامبرش [[بیعت]] نکرده‌ام".
ابودجانه با شنیدن این حرف بر [[زمین]] نشست و [[گریه]] نمود، سپس گفت: "آیا به [[جمعیت]] فرارکننده ملحق شوم! آن‌گاه دور هم بنشینیم و بگویم از [[جنگ]] فرار کردم و پیامبر{{صل}} را تنها گذاشتم؟ نه، با شما هستم تا بر من پیش بیاید آن‌چه برای شما پیش می‌آید". پیامبر{{صل}} نیز برای او [[دعای خیر]] فرمودند<ref>معجم رجال الحدیث، خویی، ج۸، ص۳۰۴؛ علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۱، ص۷- ۸؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۳۰۹. در منبع دیگری آمده است: هنگامی که پیامبر{{صل}} از ابودجانه خواست تا جنگ را ترک کند، او ابراز ناراحتی کرده و گفت: ای پیامبر، من با تو بیعت کرده‌ام، اکنون به نزد چه کسی برگردم؟ ای رسول خدا! آیا به سوی همسری که می‌میرد یا خانه‌ای که خراب می‌شود یا مالی که فنا می‌شود و یا اجلی که نزدیک است، برگردم؟ پیامبر{{صل}} دلش به حال او سوخت. ابودجانه پیوسته جنگ می‌کرد تا این که جراحت و زخم، او را سست و ضعیف کرد. او در یک طرف میدان و علی{{ع}} هم در طرف دیگر میدان جنگ می‌کردند تا این که ابودجانه بر زمین افتاد. علی{{ع}} او را به نزد پیامبر{{صل}} آورد، در این هنگام ابودجانه گفت: آیا به بیعتم وفا کردم؟ پیامبر{{صل}} فرمودند: بله، و برای او دعای خیر فرمودند. (روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۳۱۸-۳۲۰).</ref>.


[[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "بیعت را از تو برداشتم".
در [[جنگ احد]] زمانی که [[جنگ]] سخت شد و [[دشمن پیامبر]]{{صل}} را محاصره کرد، [[مصعب بن عمیر]] و [[ابودجانه]]، [[دشمن]] را از [[پیامبر]]{{صل}} دفع می‌کردند تا آنکه زخم‌های آن حضرت زیاد شد، پس فرمود: "چه کسی [[جان]] خود را در [[راه خدا]] می‌فروشد؟" پنج [[جوان]] از [[انصار]] به [[یاری]] آمدند که یکی از ایشان [[عمارة بن زیاد بن سکن]] بود. آنها جنگیدند تا کار سامان گرفت و گروهی از [[مسلمانان]] به جنگ بازگشتند و آن‌قدر [[پیکار]] کردند که دشمنان خدا پراکنده شدند.


[[ابودجانه]] با شنیدن این حرف بر [[زمین]] نشست و [[گریه]] نمود، سپس گفت: "آیا به جمعیت فرارکننده ملحق شوم! آن‌گاه دور هم بنشینیم و بگویم از [[جنگ]] فرار کردم و [[پیامبر]]{{صل}} را تنها گذاشتم؟ نه، با شما هستم تا بر من پیش بیاید آن‌چه برای شما پیش می‌آید". [[پیامبر]]{{صل}} نیز برای او [[دعای خیر]] فرمودند<ref>معجم رجال الحدیث، خویی، ج۸، ص۳۰۴؛ علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۱، ص۷- ۸؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۳۰۹. در منبع دیگری آمده است: هنگامی که پیامبر{{صل}} از ابودجانه خواست تا جنگ را ترک کند، او ابراز ناراحتی کرده و گفت: ای پیامبر، من با تو بیعت کرده‌ام، اکنون به نزد چه کسی برگردم؟ ای رسول خدا! آیا به سوی همسری که می‌میرد یا خانه‌ای که خراب می‌شود یا مالی که فنا می‌شود و یا اجلی که نزدیک است، برگردم؟ پیامبر{{صل}} دلش به حال او سوخت. ابودجانه پیوسته جنگ می‌کرد تا این که جراحت و زخم، او را سست و ضعیف کرد. او در یک طرف میدان و علی{{ع}} هم در طرف دیگر میدان جنگ می‌کردند تا این که ابودجانه بر زمین افتاد. علی{{ع}} او را به نزد پیامبر{{صل}} آورد، در این هنگام ابودجانه گفت: آیا به بیعتم وفا کردم؟ پیامبر{{صل}} فرمودند: بله، و برای او دعای خیر فرمودند. (روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۳۱۸-۳۲۰).</ref>.
ابودجانه عادت داشت که هرگاه می‌خواست جنگ [[سختی]] کند دستمال سرخی به سر می‌بست و همه این عادت او را می‌دانستند و نام آن دستمال را دستمال [[مرگ]] گذارده بودند<ref>السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۹۳؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۷۳.</ref>. در [[جنگ بدر]] هم او آن دستمال سرخ را به سر بسته بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۵۶- ۵۵۷؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۷۳.</ref>. زمانی که پیامبر{{صل}} شمشیری به او داد، او شمشیر را گرفت و همان دستمال را بیرون آورد و بر سر بست و متکبرانه به طرف دشمن رفت. زمانی که پیامبر{{صل}} او را با این حال مشاهده کرد، فرمود: "[[خدای متعال]] این سبک راه رفتن را نمی‌پسندد مگر در میدان [[جنگ]] (در مقابل [[دشمن]])"<ref>السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۶۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۰۲۴؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۷۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۹۹؛ ج۵، ص۹۶؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۱۷۱؛ تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج۱، ص۴۱۷؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۷، ص۳۱۹.</ref>.<ref>[[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳]]، ص۹۵.</ref>
== ابودجانه و [[جنگ خیبر]] ==
در جنگ خیبر [[پیامبر]]{{صل}} [[مسلمانان]] را به جنگ [[تشویق]] می‌فرمود. وقتی پیامبر{{صل}} به ناحیۀ شق که دارای قلعه‌ای با ساز و برگ بود کوچیدند، اولین قلعه‌ای که آن را محاصره کردند، قلعه ابیّ بود. پیامبر{{صل}} در دهکده‌ای که "سمران" نامیده می‌شد، اقامت فرمود و در آنجا با [[اهل]] قلعه ابیّ جنگ شدیدی کردند. در آغاز مردی از [[یهودیان]] به نام غزّال از قلعه بیرون آمد و هماورد خواست.


در [[جنگ احد]] زمانی که [[جنگ]] سخت شد و [[دشمن پیامبر]]{{صل}} را محاصره کرد، [[مصعب بن عمیر]] و [[ابودجانه]]، [[دشمن]] را از [[پیامبر]]{{صل}} دفع می‌کردند تا آن‌که زخم‌های آن [[حضرت]] زیاد شد، پس فرمود: "چه کسی [[جان]] خود را در [[راه خدا]] می‌فروشد؟" پنج [[جوان]] از [[انصار]] به [[یاری]] آمدند که یکی از ایشان [[عمارة بن زیاد بن سکن]] بود. آنها جنگیدند تا کار سامان گرفت و گروهی از [[مسلمانان]] به [[جنگ]] بازگشتند و آن‌قدر [[پیکار]] کردند که [[دشمنان خدا]] پراکنده شدند.
[[حباب بن منذر]] به جنگ او رفت و پس از مدتی حباب در یکی از حملات خود دست [[غزال]] را از وسط بازویش قطع کرد و سپس او را کشت. مرد دیگری از قلعه بیرون آمد و هماورد‌طلبید<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۵۰۹.</ref>. در این هنگام پیامبر{{صل}}، در حالی که دو [[زره]] بر تن پوشیده بود و شمشیری در دست داشت به میان [[اصحاب]] آمد و فرمود: "کیست که این [[شمشیر]] را بگیرد و [[حق]] آن را ادا کند؟" مردانی از جمله عمر و [[زبیر]] خواستند آن شمشیر را از حضرت بگیرند<ref>شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۷۵؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۳۰۹.</ref>، ولی حضرت از دادن شمشیر به آنان خودداری کرد؛ تا آنکه ابودجانه برخاست و گفت: "یا [[رسول الله]]! [[حق]] این شمشیر چیست؟"


[[ابودجانه]] [[عادت]] داشت که هرگاه می‌خواست [[جنگ]] [[سختی]] کند دستمال سرخی به سر می‌بست و همه این [[عادت]] او را می‌دانستند و نام آن دستمال را دستمال [[مرگ]] گذارده بودند<ref>السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۹۳؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۷۳.</ref>. در [[جنگ بدر]] هم او آن دستمال سرخ را به سر بسته بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۵۶- ۵۵۷؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۷۳.</ref>. زمانی که [[پیامبر]]{{صل}} شمشیری به او داد، او [[شمشیر]] را گرفت و همان دستمال را بیرون آورد و بر سر بست و متکبرانه به طرف [[دشمن]] رفت. زمانی که [[پیامبر]]{{صل}} او را با این حال [[مشاهده]] کرد، فرمود: "[[خدای متعال]] این سبک [[راه رفتن]] را نمی‌پسندد مگر در میدان [[جنگ]] (در مقابل [[دشمن]])"<ref>السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۶۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۰۲۴؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۷۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۹۹؛ ج۵، ص۹۶؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلیج۷، ص۱۷۱؛ تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج۱، ص۴۱۷؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۷، ص۳۱۹.</ref><ref>[[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۹۵.</ref>.
پیامبر{{صل}} فرمود: "آن‌که آن‌قدر علیه دشمن به کار ببری تا کج شود"<ref>السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۹۲؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۰۲۴؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۷۵؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۱۷۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۹۵.</ref>؛ و در [[نقلی]] دیگر، [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "[[حق]] این [[شمشیر]] آن است که [[مسلمانی]] را با آن نکشی و با آن از مقابل [[کافر]] نگریزی" <ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پایندهج۳، ص۱۰۲۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۱۰۰.</ref>.


==[[ابودجانه]] و [[جنگ خیبر]]==
ابودجانه گفت: "من حق آن را ادا خواهم کرد". حضرت، شمشیر را به وی داد، در این هنگام، [[زبیر]] گفت: "[[رسول خدا]]{{صل}} شمشیر را به من نداد و به ابودجانه داد، به [[خدا]] قسم او را دنبال می‌کنم تا ببینم او چه می‌کند". او را دنبال کرد و دید او به [[مشرکین]] [[حمله]] می‌کند و کسی را [[ملاقات]] نمی‌کند مگر این که او را می‌کشد. در این هنگام گفت: "خدا و [[رسول]] او داناترند".
در [[جنگ خیبر]] [[پیامبر]]{{صل}} [[مسلمانان]] را به [[جنگ]] [[تشویق]] می‌فرمود. وقتی [[پیامبر]]{{صل}} به ناحیۀ شق که دارای قلعه‌ای با ساز و برگ بود کوچیدند، اولین قلعه‌ای که آن را محاصره کردند، قلعه ابیّ بود. [[پیامبر]]{{صل}} در دهکده‌ای که "سمران" نامیده می‌شد، اقامت فرمود و در آنجا با [[اهل]] قلعه ابیّ [[جنگ]] شدیدی کردند. در آغاز مردی از [[یهودیان]] به نام غزّال از قلعه بیرون آمد و هماورد خواست.


[[حباب بن منذر]] به [[جنگ]] او رفت و پس از مدتی حباب در یکی از حملات خود دست غزال را از وسط بازویش قطع کرد و سپس او را کشت. مرد دیگری از قلعه بیرون آمد و هماورد‌طلبید<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۵۰۹.</ref>. در این هنگام [[پیامبر]]{{صل}}، در حالی که دو [[زره]] بر تن پوشیده بود و شمشیری در دست داشت به میان [[اصحاب]] آمد و فرمود: "کیست که این [[شمشیر]] را بگیرد و [[حق]] آن را ادا کند؟" مردانی از جمله [[عمر]] و [[زبیر]] خواستند آن [[شمشیر]] را از [[حضرت]] بگیرند<ref>شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۷۵؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۳۰۹.</ref>، ولی [[حضرت]] از دادن [[شمشیر]] به آنان خودداری کرد؛ تا آن‌که [[ابودجانه]] برخاست و گفت: "یا [[رسول الله]]! [[حق]] این [[شمشیر]] چیست؟"
ابودجانه در حالی که بالای کلاه‌خودش دستمال سرخی بسته بود، به [[مبارزه]] مردی [[یهودی]] که هماورد می‌طلبید، رفت و با ضربتی هر دو پای او را قطع کرده سپس سرش را جدا کرد و [[زره]] و شمشیر او را برداشت و به حضور پیامبر{{صل}} آورد؛ رسول خدا{{صل}} نیز آنها را به خود ابودجانه بخشیدند. پس از مدتی، [[یهودیان]] گریختند و [[مسلمانان]]، تکبیرگویان به قلعه حمله کرده، وارد آن شدند، در حالی که ابودجانه پیشاپیش آنها [[حرکت]] می‌کرد<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۵۰۹.</ref>.<ref>[[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳]]، ص۹۹.</ref>.


[[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "آن‌که آن‌قدر علیه [[دشمن]] به کار ببری تا کج شود"<ref>السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۹۲؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۰۲۴؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۷۵؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۱۷۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۹۵.</ref>؛ و در [[نقلی]] دیگر، [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "حق این [[شمشیر]] آن است که [[مسلمانی]] را با آن نکشی و با آن از مقابل [[کافر]] نگریزی" <ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۰۲۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۱۰۰.</ref>.
== ابودجانه و [[جنگ یمامه]] ==
او در جنگ یمامه نیز شرکت داشت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۵۶- ۵۵۷؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۴۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۰۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۹۹.</ref>. در این [[جنگ]] [[لشکر اسلام]] به [[سرپرستی]] [[خالد بن ولید]] با [[مسیلمه]] [[کذاب]]، که مدعی [[پیغمبری]] بود، می‌جنگیدند. در این جنگ، مسلمانان حدود بیست مرتبه [[شکست]] خورده، [[عقب‌نشینی]] کردند، و شاید تا آن [[روز]] برای مسلمانان [[جنگی]] بدین [[سختی]] پیش نیامده بود. ابودجانه در این جنگ [[شهامت]] و [[شجاعت]] بسزایی را از خود نشان داد؛ او در همان دقایقی که [[شکست]] [[قطعی]] [[مسلمانان]] [[پیش‌بینی]] می‌شد، چون اژدهایی دمنده و شیری غرّنده از راست و چپ [[لشکر]] [[دشمن]] [[حمله]] می‌کرد و در هر حمله عده‌ای را به خاک می‌افکند و بدین‌گونه مدت [[زمان]] زیادی جنگید. او وقتی شرایط را آن‌گونه دید، به لشکر مسلمانان گفت: "ای مبارزان [[بدر]] و [[احد]]؛ و ای [[جنگجویان]] [[احزاب]]! [[دست]] به دست هم دهید و مرا [[یاری]] کنید تا [[سپاه]] دشمن را در هم شکنیم و [[کفر]] را از بیخ برکنیم".


[[ابودجانه]] گفت: "من [[حق]] آن را ادا خواهم کرد". [[حضرت]]، [[شمشیر]] را به وی داد، در این هنگام، [[زبیر]] گفت: "رسول [[خدا]]{{صل}} [[شمشیر]] را به من نداد و به [[ابودجانه]] داد، به [[خدا]] قسم او را دنبال می‌کنم تا ببینم او چه می‌کند". او را دنبال کرد و دید او به [[مشرکین]] حمله می‌کند و کسی را [[ملاقات]] نمی‌کند مگر این که او را می‌کشد. در این هنگام گفت: "خدا و [[رسول]] او داناترند".
مسلمانان تحریک شدند و همه با هم [[تکبیر]] گفته و به دشمن حمله کردند، به طوری که [[مسیلمه]] [[شکست]] را [[احساس]] کرد پس سر را برهنه کرد و شروع به [[رجزخوانی]] کرد. لکن در مقابل [[قیام]] دلیرانه [[مسلمین]] اثری نداشت، و آنها مجبور شدند به [[باغی]] که مسیلمه در بیرون قلعه یمامه داشت و به "[[حدیقة الرحمان]]" موسوم بود [[پناه]] برده، دروازه باغ را ببندد.


[[ابودجانه]] در حالی که بالای کلاه‌خودش دستمال سرخی بسته بود، به [[مبارزه]] مردی [[یهودی]] که هماورد می‌طلبید، رفت و با ضربتی هر دو پای او را قطع کرده سپس سرش را جدا کرد و [[زره]] و [[شمشیر]] او را برداشت و به حضور [[پیامبر]]{{صل}} آورد؛ [[رسول خدا]]{{صل}} نیز آنها را به خود [[ابودجانه]] بخشیدند. پس از مدتی، [[یهودیان]] گریختند و [[مسلمانان]]، تکبیرگویان به قلعه حمله کرده، وارد آن شدند، در حالی که [[ابودجانه]] پیشاپیش آنها حرکت می‌کرد<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۵۰۹.</ref><ref>[[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۹۹.</ref>.
این کار مسیلمه و لشکریانش دوباره کار را بر مسلمانان مشکل کرد. [[ابودجانه]] گفت: "مرا در سپری بنشانید و سپر را بر سر نیزه‌ها بلند کنید تا به این وسیله مرا به داخل باغ بیفکنید تا من در داخل باغ بجنگم".


==[[ابودجانه]] و [[جنگ]] یمامه==
مسلمانان او را به این وسیله به داخل باغ افکندند. ابودجانه [[شمشیر]] کشید و از هر سو مردان را به خاک می‌افکند؛ مسیلمه [[کذاب]] نیز در این [[جنگ]] به دست [[ابودجانه انصاری]] کشته شد. در این جنگ بود که خود او نیز کشته شد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۵۶-۵۵۷؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۷؛ الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۹۳۳؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۹۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۰۰؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۷، ص۳۱۹.</ref>.<ref>[[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳]]، ص۱۰۰.</ref>
او در [[جنگ]] یمامه نیز شرکت داشت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۵۶- ۵۵۷؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۴۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۰۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۹۹.</ref>. در این [[جنگ]] [[لشکر اسلام]] به [[سرپرستی]] [[خالد بن ولید]] با مسیلمه [[کذاب]]، که مدعی [[پیغمبری]] بود، می‌جنگیدند. در این [[جنگ]]، [[مسلمانان]] حدود بیست مرتبه [[شکست]] خورده، عقب‌نشینی کردند، و شاید تا آن روز برای [[مسلمانان]] [[جنگی]] بدین [[سختی]] پیش نیامده بود. [[ابودجانه]] در این [[جنگ]] [[شهامت]] و [[شجاعت]] بسزایی را از خود نشان داد؛ او در همان دقایقی که [[شکست]] قطعی [[مسلمانان]] [[پیش‌بینی]] می‌شد، چون اژدهایی دمنده و شیری غرّنده از راست و چپ [[لشکر]] [[دشمن]] حمله می‌کرد و در هر حمله عده‌ای را به [[خاک]] می‌افکند و بدین‌گونه مدت زمان زیادی جنگید. او وقتی شرایط را آن‌گونه دید، به [[لشکر]] [[مسلمانان]] گفت: "ای مبارزان [[بدر]] و [[احد]]؛ و ای جنگجویان [[احزاب]]! [[دست]] به دست هم دهید و مرا [[یاری]] کنید تا [[سپاه]] [[دشمن]] را در هم شکنیم و [[کفر]] را از بیخ برکنیم".


[[مسلمانان]] تحریک شدند و همه با هم [[تکبیر]] گفته و به [[دشمن]] حمله کردند، به طوری که مسیلمه [[شکست]] را [[احساس]] کرد پس سر را برهنه کرد و شروع به رجزخوانی کرد. لکن در مقابل [[قیام]] دلیرانه [[مسلمین]] اثری نداشت، و آنها مجبور شدند به [[باغی]] که مسیلمه در بیرون قلعه یمامه داشت و به "حدیقة الرحمان" موسوم بود [[پناه]] برده، دروازه باغ را ببندد.
== ابودجانه و [[رجعت]] ==
[[شیخ مفید]] در [[کتاب الارشاد]] آورده است: در [[هنگام ظهور]] [[قائم]]{{ع}} همراه آن حضرت بیست و هفت نفر از [[نسل]] [[کوفیان]] [[قیام]] می‌کنند که پانزده نفر آنها از [[قوم موسی]]{{ع}} هستند و آنها کسانی بودند که به [[حق]] و [[عدل]] [[هدایت]] می‌کردند و هفت نفر از [[اصحاب کهف]] هستند و دیگران [[یوشع بن نون]]، [[سلمان]]، [[ابودجانه انصاری]]، [[مقداد]] و [[مالک اشتر]] هستند که پیشاپیش آن حضرت و در زمره [[انصار]] و [[حاکمان]] و [[والیان]] آن حضرت خواهند بود<ref>معجم رجال الحدیث، خویی، ج۸، ص۳۰۴.</ref><ref>[[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳]]، ص۱۰۲.</ref>.


این کار مسیلمه و لشکریانش دوباره کار را بر [[مسلمانان]] مشکل کرد. [[ابودجانه]] گفت: "مرا در سپری بنشانید و سپر را بر سر نیزه‌ها بلند کنید تا به این وسیله مرا به داخل باغ بیفکنید تا من در داخل باغ بجنگم".
== منابع ==
 
[[مسلمانان]] او را به این وسیله به داخل باغ افکندند. [[ابودجانه]] [[شمشیر]] کشید و از هر سو مردان را به [[خاک]] می‌افکند؛ مسیلمه [[کذاب]] نیز در این [[جنگ]] به دست [[ابودجانه انصاری]] کشته شد. در این [[جنگ]] بود که خود او نیز کشته شد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۵۶-۵۵۷؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۷؛ الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۹۳۳؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۹۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۰۰؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۷، ص۳۱۹.</ref><ref>[[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۰۰.</ref>.
 
==[[ابودجانه]] و [[رجعت]]==
[[شیخ مفید]] در [[کتاب]] [[الارشاد]] آورده است: در [[هنگام ظهور]] [[قائم]]{{ع}} همراه آن [[حضرت]] بیست و هفت نفر از [[نسل]] [[کوفیان]] [[قیام]] می‌کنند که پانزده نفر آنها از [[قوم]] [[موسی]]{{ع}} هستند و آنها کسانی بودند که به [[حق]] و [[عدل]] [[هدایت]] می‌کردند و هفت نفر از [[اصحاب کهف]] هستند و دیگران [[یوشع بن نون]]، [[سلمان]]، [[ابودجانه انصاری]]، [[مقداد]] و [[مالک اشتر]] هستند که پیشاپیش آن [[حضرت]] و در زمره [[انصار]] و [[حاکمان]] و [[والیان]] آن [[حضرت]] خواهند بود<ref>معجم رجال الحدیث، خویی، ج۸، ص۳۰۴.</ref><ref>[[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۰۲.</ref>.
 
== جستارهای وابسته ==
 
==منابع==
{{منابع}}
{{منابع}}
* [[پرونده:1100352.jpg|22px]] [[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[ابودجانه انصاری (مقاله)|مقاله «ابودجانه انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳''']]
# [[پرونده:1100352.jpg|22px]] [[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[ابودجانه انصاری (مقاله)|مقاله «ابودجانه انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:ابودجانه انصاری]]
[[رده:ابودجانه انصاری]]
۱۱۷٬۲۸۴

ویرایش