شخصیت امام کاظم: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۶٬۴۶۰ بایت اضافه‌شده ،  دوشنبهٔ ‏۰۹:۲۲
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
خط ۱۱۱: خط ۱۱۱:
گفتم: ۱۲۰ دینار، قیمت دو شتر.
گفتم: ۱۲۰ دینار، قیمت دو شتر.
حضرت کاظم{{ع}} رو به «[[عرفه]]» کرد و فرمود: ۱۵۰ دینار برای «ابن المغیث» وزن کن. آن‌گاه رو به من کرد و دینارها را به من داد و فرمود: پس [[سود]] تو سی دینار و دو شتر است»<ref>تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۲۹؛ کشف الغمه، ج۲، ص۲۱۷.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۳۸.</ref>
حضرت کاظم{{ع}} رو به «[[عرفه]]» کرد و فرمود: ۱۵۰ دینار برای «ابن المغیث» وزن کن. آن‌گاه رو به من کرد و دینارها را به من داد و فرمود: پس [[سود]] تو سی دینار و دو شتر است»<ref>تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۲۹؛ کشف الغمه، ج۲، ص۲۱۷.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۳۸.</ref>
===[[بردباری]] حضرت‌===
بردباری از بارزترین [[صفات امام]] کاظم{{ع}} بود تا جایی که در بردباری و [[فروخوردن خشم]] ضرب المثل شد. او نسبت به کسانی که به ساحتش [[بدی]] و [[تعدی]] می‌کردند راه گذشت و [[چشم‌پوشی]] پیش می‌گرفت، بلکه پا را فراتر نهاده، با آنان از در [[نیکی]] در می‌آمد و [[احسان]] سرشار خود را بر آنان ارزانی می‌داشت تا بدان وسیله، [[روح]] [[شرارت]] و [[خودخواهی]] را از نهان‌خانه [[جان]] آنان بزداید. [[مورخان]] موارد زیادی از بردباری آن حضرت را نقل کرده‌اند، از جمله:
«یکی از [[نوادگان]] [[عمر بن خطاب]] [[رفتار]] بد و نکوهیده‌ای با [[امام]] داشت، پیوسته [[امیر المؤمنین علی بن ابی طالب]]{{ع}} را [[ناسزا]] می‌گفت و [[دشنام]] می‌داد. عده‌ای از [[دوستان امام]] کاظم{{ع}} بر آن شدند تا او را بکشند، اما حضرت آنان را از این کار بازداشت و بر آن شد تا مشکل را به صورتی دیگر حل کند. از این‌رو محل او را جویا شد، به حضرت گفتند: در اطراف [[مدینه]] به [[زراعت]] مشغول است.
حضرت سوار استر خود شد و بی‌خبر به سوی او روانه گردید. او را در مزرعه مشغول کار دید و به سمت او رفت. آن مرد خطاب به حضرت فریاد برآورد: کشت ما را پایمال مکن.
حضرت همچنان به راه خود ادامه داد تا اینکه به وی نزدیک شده، بنای [[مهربانی]] با او گذاشت و با لطیف‌ترین گفتار با او سخن گفت، سپس به [[نرمی]] از او پرسید: چقدر به مزرعه تو [[زیان]] رسیده است؟
گفت: صد دینار.
امام{{ع}} فرمود: [[امید]] داری از این مزرعه چه مقدار [[سود]] عایدت شود؟
گفت: از [[غیب]] [[آگاه]] نیستم. امام{{ع}} فرمود: گفتم چه مقدار امید داری که از مزرعه‌ای به دست آوری؟
گفت: امید دارم که دویست دینار عایدم شود.
[[امام کاظم]]{{ع}} سیصد دینار به او داد و فرمود: این برای توست و کشت تو نیز باقی است.
[[مرد]] عمری منفعل شد و از اینکه پیش‌تر [[رفتاری]] [[ناشایست]] با امام داشت شرمنده گردید. امام او را به حال خود ترک کرد و به [[مسجد پیامبر]]{{صل}} بازگشت، اما [[مرد]] عمری را در [[مسجد]] دید که پیش از حضرت خود را به آنجا رسانده بود. چون مرد عمری [[امام]] را دید به [[احترام]] حضرتش برخاست و امام را چنین مورد خطاب قرار داد: {{عربی|{{متن قرآن|اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ}}<ref>«خداوند داناتر است که رسالت خود را کجا قرار دهد» سوره انعام، آیه ۱۲۴.</ref> في من یشاء}}؛ [[خدا]] بهتر می‌داند رسالتش را کجا و در چه کسی‌ قرار دهد.
[[دوستان]] مرد عمری گرد او جمع شده و این [[دگرگونی]] او را بر او خرده گرفتند. او با آنان به [[جدال]] و [[مخاصمه]] پرداخته، [[مناقب]] و نیکی‌های آن حضرت را برشمرده، برای حضرتش [[دعا]] می‌کرد. امام{{ع}} رو به [[یاران]] خود کرد و فرمود:
کدام راه و برخورد بهتر بود؟ آن کاری که شما درصدد آن بودید یا این روش که این مقدار او را [[اصلاح]] کرد؟»<ref>تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۲۸- ۲۹؛ الارشاد، ج۲، ص۲۳۳؛ اعلام الورى، ج۲، ص۲۶ و ۲۷ (به نقل از الارشاد، ج۲، ص۲۳۳)؛ کشف الغمه، ج۳، ص۱۸ و ۱۹؛ مناقب آل ابى طالب، ج۴، ص۳۴۴ (به اختصار نقل شده است).</ref>.
از دیگر موارد و نشانه‌های [[بردباری]] حضرت این است که روزی از جایی که [[دشمنان]] و رشک‌ورزان نشسته بودند می‌گذشت. «[[ابن هیاج]]» که در میان آنان بود، به یکی از یاران خود دستور داد تا لگام استر امام{{ع}} را گرفته و مدعی [[مالکیت]] آن شود، او نیز چنین کرد. امام{{ع}} که به [[هدف]] او پی برده بود از استر خود به زیر آمد و آن را بدو داد<ref>بحار الانوار، ج۴۸، ص۴۸۱ (به نقل از فروع کافى، ج۸، ص۸۶).</ref>. و بدین‌ترتیب عالی‌ترین و بی‌بدیل‌ترین نمونه‌های [[انسانیت]] و اوج بردباری را به نمایش گذارد.
امام [[موسی بن جعفر]]{{ع}} همیشه [[فرزندان]] خود را سفارش می‌کرد تا به صفت والای بردباری آراسته شوند و از آنان می‌خواست تا نسبت به کسی که نسبت به ایشان [[بدرفتاری]] کند گذشت داشته باشند. [[امام کاظم]]{{ع}} به آنان چنین سفارش فرمود: [[فرزندان]] من، به شما سفارش می‌کنم که هرکس بدان پای‌بند باشد از آن [[سود]] برد. هرگاه کسی در گوش راست شما سخن ناپسندی گفت، سپس در گوش چپ شما عذر خواسته، گفت: من چیزی [[ناپسند]] نگفته‌ام، عذر او را بپذیرید<ref>کشف الغمه، ج۳، ص۸ (به نقل از الجنابذى)؛ ابن صباغ، الفصول المهمه، ص۲۳۵.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۴۰.</ref>
===[[هدایتگری امام]]{{ع}}‌===
از مهمترین امور در عرصه [[اصلاح]] و پالایش [[جامعه]] از نابسامانی‌ها [[راهنمایی]] [[مردم]] به راه [[حق]] و مسیر صحیح می‌باشد. امام کاظم{{ع}} [[عنایت]] فراوانی به این مسأله داشت و بر همین اساس نقش مهمی در [[نجات]] شمار زیادی از مردم که فریفته [[دنیا]] و غوطه‌ور در گرداب آن بودند، ایفا کرد. روشی که [[امام]]{{ع}} برای [[ارشاد]] و [[پند]] دادن به کار می‌بست چنان با [[نرمی]] و [[ملاطفت]]، اما آمیخته با [[حکمت]] بود که افرادی را بر آن داشت تا از [[وادی]] [[گمراهی]] برآمده، مسیر مستقیم در پیش گیرند و به [[برکت]] دم مسیحایی امام{{ع}} در شمار [[مؤمنان]] پاک‌سیرت درآیند. [[تاریخ‌نگاران]] موارد فراوانی را از نجات یافتن [[گمراهان]] به وسیله امام{{ع}} برشمرده‌اند، از جمله این موارد، داستان برخورد حضرت با «[[بشر حافی]]» است؛ همو که -بنا به نقل [[راویان]]- [[میگساری]] می‌کرد و شب و [[روز]] خود را به [[هرزگی]] و بی‌بندوباری می‌گذراند، اما به برکت [[هدایت]] و ارشاد امام به دامان [[پاکی]] و [[بندگی خدا]] بازگشت<ref>مفصل این داستان در جاى خود خواهد آمد.</ref>.
از دیگر کسانی که به وسیله امام کاظم{{ع}} راه حق را بازشناخته و بدان رهنمون شدند، «[[حسن بن عبد الله]]» بود. او موقعیت ممتازی نزد شاهان داشت، اما زاهدانه می‌زیست و [[امر به معروف]] می‌کرد و از منکر بازمی‌داشت و در راه [[انجام وظیفه]] و [[فرمان خداوند]] از ملامتگران باکی نداشت. روزی به [[دیدار امام]] کاظم{{ع}} رفت. حضرت به او فرمود: «ای [[ابو علی]]، هیچ چیزی از آنچه در آن هستی ([[امر به معروف و نهی از منکر]] و [[زهد]] در [[دنیا]]) نزدم محبوب‌تر نیست و مرا خوشحال نمی‌کند، اما یک [[کاستی]] داری و آن این است که‌ [[معرفت]] نداری، پس درصدد کسب آن باش.
حسن گفت: معرفت موردنظر شما چیست؟.
[[امام]]{{ع}} فرمود: در پی اندوختن [[دانش]] و در جست‌وجوی [[حدیث]] باش.
[[حسن بن عبد الله]] از [[حضور امام]] رفت و از «مالک» و [[فقیهان]] [[مدینه]] حدیث نوشت و آن را بر [[امام کاظم]] عرضه داشت. امام آن را نپسندیده، بدو فرمود تا [[فقه]] و [[احکام]] را از [[اهل بیت]]{{عم}} کسب کرده، [[امامت]] آنان را بپذیرد و بدان تن در دهد و حسن رهنمود امام را به [[جان]] پذیرفت و مسیر درست را برگزید»<ref>المناقب، ج۴، ص۳۱۲.</ref>.
امام کاظم{{ع}} پیوسته [[مردم]] را به انجام [[کارهای نیک]] فرا می‌خواند و از [[روز قیامت]] و قرار گرفتن در محضر [[عدل الهی]] بیمشان می‌داد. روزی مردی را دید که آرزوی [[مرگ]] می‌کرد. حضرت به او فرمود: آیا میان تو و [[خدا]] رشته [[خویشاوندی]] وجود دارد که به جهت آن، تو را گرامی داشته و از گزند [[کیفر]] و [[روز]] قیامت‌ حمایتت کند؟ آن مرد گفت: نه.
امام{{ع}} فرمود: بنابراین تو [[هلاکت]] و [[تباهی]] [[جاودانه]] می‌خواهی<ref>ابن شهر آشوب المناقب، ج۴، ص۳۱۲.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۴۲.</ref>
===[[نیکی]] به مردم‌===
امام کاظم{{ع}} نسبت به [[مسلمانان]] [[احسان]] و نیکی فراوانی می‌کرد و هرکس با هرحاجت و خواسته‌ای آهنگ امام می‌کرد با [[آرامش]] [[فکر]] و دلی تهی از داغ و [[اندوه]] نیاز بازمی‌گشت. حضرت، [[شاد کردن]] و برآوردن نیاز مردم را از بالاترین و والاترین کارهای نیک می‌دانست و از همین‌رو در برآوردن نیاز [[درماندگان]] و دور کردن دست [[تطاول]] [[ستم]] از ستمدیده هرگز کوتاهی نمی‌کرد. حضرتش با همین دیدگاه به «[[علی بن یقطین]]» [[اجازه]] داد تا وارد دستگاه [[هارون الرشید]] شود.
آن حضرت [[خدمت به مردم]] و [[برادران دینی]] را [[کفاره]] [[خدمت]] در دستگاه [[سلطان]] می‌خواند. جماعتی بلازده و گرفتار [[مصیبت]] شده نزد امام{{ع}} رفتند و حضرت اندوه آنان را زدود و دل‌هایشان را سرشار از [[امید]] و [[مهربانی]] کرد. داستان زیر ماجرای یکی از آن بلازدگان است که به حضرت [[پناه]] برد و مورد [[عنایت]] [[امام]]{{ع}} قرار گرفت:
او<ref>آن‌گونه که در مأخذ آمده على بن طاهر صورى نام داشت.</ref> از [[مردم ری]] بود که بدهی سنگینی به [[حکومت ری]] داشت، اما از پرداخت آن [[ناتوان]] بود و [[بیم]] آن داشت که [[حاکم ری]] دارایی‌اش را به جای بدهی از او بستانند. در [[اندیشه]] شد که چه باید بکند؟ لذا، درصدد یافتن راه حلی برآمد. او به تحقیق درباره [[حاکم]] و [[هویت]] او برآمد و دریافت که حاکم از [[شیعیان]] است. به همین جهت آهنگ [[سفر]] [[مدینه]] و [[دیدار امام]] کاظم{{ع}} کرد، خدمت امام رسید و عرض حال نمود. امام نامه‌ای خطاب به حاکم ری نوشت و بدو داد تا به حاکم برساند. حضرت پس از یاد کرد [[خدا]] نوشت: [[خداوند]] زیر [[عرش]] خود سایه‌ای دارد. این [[سایه]] مخصوص کسی است که به [[برادر]] خود خیری و سودی رساند یا اندوهی از او بزداید یا [[دل]] او را شاد کند و این برادر توست.
آن [[مرد]] [[نامه]] را گرفت و از نزد امام{{ع}} خارج شد و پس از گزاردن [[حج]] روانه [[دیار]] خود شد و شبانه سراغ حاکم رفت و کوبه درب را به صدا درآورد.
[[خادم]] حاکم نشان او را پرسید، مرد پاسخ داد: پیک [[موسی]] ملقب به‌ [[صابر]] هستم‌.
خادم سراسیمه نزد آقای خود رفت و ماجرا را بازگفت. حاکم با پای برهنه به سوی در شتافت و پیک امام{{ع}} را در آغوش کشید و چندین بار میان چشمان او را بوسیده، از سر [[اشتیاق]] پیاپی جویای حال حضرت می‌شد. آن مرد [[نامه امام]]{{ع}} را بدو داد و حاکم به [[احترام]] آن نامه برخاست و نامه را گرفته، بوسید و چون نامه را خواند هرچه داشت با وی تقسیم کرد و آنچه که قابل تقسیم نبود بهای آن را به او داد و در این حال می‌گفت: ای برادر، آیا تو را [[خشنود]] کردم؟
[[مرد]] پاسخ داد: آری به [[خدا]]، و بسیار خشنودم کردی.
آن‌گاه [[حاکم]]، [[دیوان محاسبات]] و مطالبات را خواست و بدهی او را قلم گرفت و سندی مبنی بر بدهکار نبودن به وی داد. آن مرد شادمانه [[خانه]] حاکم را ترک کرد. برای جبران [[نیکی]] حاکم، بر آن شد تا به [[زیارت]] [[خانه خدا]] برود و حاکم را [[دعا]] کرده، [[امام]]{{ع}} را از [[لطف]] و نیکی حاکم [[آگاه]] کند. [[موسم حج]] فرا رسید و او بدان سو روانه شد، سپس به [[مدینه]] رفت و ماجرا را به [[امام کاظم]]{{ع}} گفت و حضرت بسیار [[خرسند]] شد.
آن مرد گفت: آیا کار حاکم شما را خشنود کرد؟
حضرت فرمود: آری به خدا، مرا و [[امیر المؤمنین]] را خشنود کرد.
به خدا، جدم [[پیامبر خدا]] را خشنود کرد و به [[یقین]] [[خداوند]] را خشنود کرده است»<ref>در نگارش این فصل نوشته استاد باقر شریف القرشى را مبنا قرار دادیم (نک: حیاة الامام موسى بن جعفر{{ع}}، ج۱، ص۱۳۸- ۱۶۲). داستان على بن طاهر صورى از کتاب «قضاء حقوق المؤمنین» نشریه تراثنا، ش۳۴، ص۱۸۶ (به نقل از بحار الانوار، ج۴۸، ص۱۷۴، حدیث ۲۴).</ref>.
این داستان و داستان‌هایی از این قبیل توجه فوق العاده امام به امور [[مسلمانان]] و پافشاری ایشان به بر رفع [[نیازهای مردم]] را نشان می‌دهد.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۴۴.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
۷۳٬۸۵۷

ویرایش