۳۳٬۷۴۹
ویرایش
جز (جایگزینی متن - '{{عربی|اندازه=150%|' به '{{عربی|') |
جز (جایگزینی متن - '{{عربی|اندازه=100%|' به '{{عربی|') |
||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
==مقدمه== | ==مقدمه== | ||
*نخستین کتابی که به صورت گسترده حکایت بنای مسجد را نقل کرده، کتاب "نجم الثاقب" است. | *نخستین کتابی که به صورت گسترده حکایت بنای مسجد را نقل کرده، کتاب "نجم الثاقب" است. | ||
*این حکایت به عنوان حکایت نخست در باب هفتم با عنوان "در ذکر احوال کسانی که در دوران [[غیبت کبرا]] خدمت آن جناب رسیدهاند" اینگونه نقل شده است: "شیخ [[فاضل حسن بن محمد بن حسن قمی]]<ref>در کتابهای رجالی متقدم و متأخر چنین نامی نیامده است</ref>، معاصر [[شیخ صدوق]]<ref> برخی گفتهاند: با توجه به اینکه طبق این نقل، صاحب تاریخ قم، معاصر شیخ صدوق و نیز اتفاق یاد شده در زمان او رخ داده است، شایسته بود به جای نقل از کتاب صدوق حکایت را، از خود او و یا حسن بن مثله یا شاهدان این حادثه نقل میکرد</ref>، در تاریخ قم نقل کرده<ref> در تاریخ قم، نسخه سال ۱۰۰۱، تصحیح سید جلال الدین طهرانی به سال ۱۳۵۳ ق، این حکایت وجود ندارد. ممکن است در نسخه در اختیار صاحب نجم الثاقب وجود داشته است( نرم افزار نور السیرة ۲، تاریخ قم، توس، تهران)</ref> از کتاب "مونس الحزین فی معرفة الحق و الیقین"<ref> در کتاب مستدرک از آن، با عنوان« مونس الحزین فی معرفة الدین و الیقین»، یاد شده است.( محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۴۴۷، ح ۳۹۶۱) و در مستدرک اشارهای به کتاب تاریخ قم نشده است</ref>، از مصنفات شیخ [[ابی جعفر محمد بن بابویه قمی]]<ref> مرحوم نوری درباره این کتاب مینویسد:« و لم اجد الکتاب فی فهرس کتبه»، مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۴۴۷</ref>، به این عبارت در باب بنای مسجد جمکران از قول حضرت امام محمد<ref>بسیاری از علما، از جمله محدث نوری نام بردن حضرت را به این نام حرام میدانند</ref> مهدی علیه صلوات اللّه الرحمن که سبب بنای مسجد مقدس جمکران و عمارت آن به قول [[امام]]{{ع}} این بوده است که شیخ عفیف صالح [[حسن بن مثله جمکرانی]] (رحمه اللّه) میگوید: که من شب سهشنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سنه ثلث و تسعین<ref>روشن نیست ۲۹۳ است یا ۳۹۳</ref> در سرای خود خفته بودم که ناگاه جماعتی مردم به در سرای من آمدند نصفی از شب گذشته مرا بیدار کردند گفتند برخیز و طلب امام محمد مهدی صاحب الزمان صلوات علیه را اجابت کن که تو را میخواند ... آنگاه حکایت رفتن و دیدار خود را شرح داده است. تا اینکه نقل میکند: حضرت [[امام]]{{ع}} مرا به نام خود خواند و گفت برو و حسن مسلم را بگو که تو چند سال است که عمارت این زمین میکنی و میکاری و ما خراب میکنیم و پنج سال است که زراعت میکنی و امسال دیگر باره بازگرفتی و عمارتش میکنی رخصت نیست که تو در این زمین دیگرباره زراعت کنی باید هر انتفاع که از این زمین برگرفته رد کنی تا بدین موضع مسجد بنا کنند و بگو این حسن مسلم را که این زمین شریفی است و حق تعالی این زمین را از زمینهای دیگر برگزیده است و شریف کرده و تو با زمین خود گرفتنی و دو پسر جوان خدای عز و جل از تو باز ستد و تو تنبیه نشدی و اگرنه چنین کنی آزار وی به تو رسد آنچه تو آگاه نباشی ...<ref> از این سخنان به دست میآید این زمین پیشتر مسجد بوده یا اینکه حداقل ملک حسن مسلم نبوده است و او آن را غصب کرده است</ref> مردم را بگو تا رغبت بکنند بدین موضع و عزیز دارند و چهار رکعت نماز اینجا بگذارند دو رکعت تحیت مسجد در هر رکعتی یک بار الحمد و هفت بار قل هو اللّه احد و تسبیح رکوع و سجود هفت بار بگویند و دو رکعت نماز [[امام مهدی|امام صاحب الزمان]]{{ع}} بگذارند<ref> ممکن است این بخش را محدث نوری افزوده باشد؛ چرا که نمازی که بزرگان به نام نماز امام زمان علیه السّلام معرفی کردهاند، اندکی با این بیان متفاوت است. ر. ک: قطب الدین راوندی، الدعوات، ص ۸۹؛ سید بن طاوس، جمال الاسبوع، ص ۲۸۸؛ کفعمی، البلد الامین، ص ۱۶۴؛ شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة، ج ۸، ص ۱۸۴، ح ۱۰۳۷۴؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۸۸، ص ۱۸۹</ref> بر این نسق چون فاتحه خواند به {{عربی | *این حکایت به عنوان حکایت نخست در باب هفتم با عنوان "در ذکر احوال کسانی که در دوران [[غیبت کبرا]] خدمت آن جناب رسیدهاند" اینگونه نقل شده است: "شیخ [[فاضل حسن بن محمد بن حسن قمی]]<ref>در کتابهای رجالی متقدم و متأخر چنین نامی نیامده است</ref>، معاصر [[شیخ صدوق]]<ref> برخی گفتهاند: با توجه به اینکه طبق این نقل، صاحب تاریخ قم، معاصر شیخ صدوق و نیز اتفاق یاد شده در زمان او رخ داده است، شایسته بود به جای نقل از کتاب صدوق حکایت را، از خود او و یا حسن بن مثله یا شاهدان این حادثه نقل میکرد</ref>، در تاریخ قم نقل کرده<ref> در تاریخ قم، نسخه سال ۱۰۰۱، تصحیح سید جلال الدین طهرانی به سال ۱۳۵۳ ق، این حکایت وجود ندارد. ممکن است در نسخه در اختیار صاحب نجم الثاقب وجود داشته است( نرم افزار نور السیرة ۲، تاریخ قم، توس، تهران)</ref> از کتاب "مونس الحزین فی معرفة الحق و الیقین"<ref> در کتاب مستدرک از آن، با عنوان« مونس الحزین فی معرفة الدین و الیقین»، یاد شده است.( محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۴۴۷، ح ۳۹۶۱) و در مستدرک اشارهای به کتاب تاریخ قم نشده است</ref>، از مصنفات شیخ [[ابی جعفر محمد بن بابویه قمی]]<ref> مرحوم نوری درباره این کتاب مینویسد:« و لم اجد الکتاب فی فهرس کتبه»، مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۴۴۷</ref>، به این عبارت در باب بنای مسجد جمکران از قول حضرت امام محمد<ref>بسیاری از علما، از جمله محدث نوری نام بردن حضرت را به این نام حرام میدانند</ref> مهدی علیه صلوات اللّه الرحمن که سبب بنای مسجد مقدس جمکران و عمارت آن به قول [[امام]]{{ع}} این بوده است که شیخ عفیف صالح [[حسن بن مثله جمکرانی]] (رحمه اللّه) میگوید: که من شب سهشنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سنه ثلث و تسعین<ref>روشن نیست ۲۹۳ است یا ۳۹۳</ref> در سرای خود خفته بودم که ناگاه جماعتی مردم به در سرای من آمدند نصفی از شب گذشته مرا بیدار کردند گفتند برخیز و طلب امام محمد مهدی صاحب الزمان صلوات علیه را اجابت کن که تو را میخواند ... آنگاه حکایت رفتن و دیدار خود را شرح داده است. تا اینکه نقل میکند: حضرت [[امام]]{{ع}} مرا به نام خود خواند و گفت برو و حسن مسلم را بگو که تو چند سال است که عمارت این زمین میکنی و میکاری و ما خراب میکنیم و پنج سال است که زراعت میکنی و امسال دیگر باره بازگرفتی و عمارتش میکنی رخصت نیست که تو در این زمین دیگرباره زراعت کنی باید هر انتفاع که از این زمین برگرفته رد کنی تا بدین موضع مسجد بنا کنند و بگو این حسن مسلم را که این زمین شریفی است و حق تعالی این زمین را از زمینهای دیگر برگزیده است و شریف کرده و تو با زمین خود گرفتنی و دو پسر جوان خدای عز و جل از تو باز ستد و تو تنبیه نشدی و اگرنه چنین کنی آزار وی به تو رسد آنچه تو آگاه نباشی ...<ref> از این سخنان به دست میآید این زمین پیشتر مسجد بوده یا اینکه حداقل ملک حسن مسلم نبوده است و او آن را غصب کرده است</ref> مردم را بگو تا رغبت بکنند بدین موضع و عزیز دارند و چهار رکعت نماز اینجا بگذارند دو رکعت تحیت مسجد در هر رکعتی یک بار الحمد و هفت بار قل هو اللّه احد و تسبیح رکوع و سجود هفت بار بگویند و دو رکعت نماز [[امام مهدی|امام صاحب الزمان]]{{ع}} بگذارند<ref> ممکن است این بخش را محدث نوری افزوده باشد؛ چرا که نمازی که بزرگان به نام نماز امام زمان علیه السّلام معرفی کردهاند، اندکی با این بیان متفاوت است. ر. ک: قطب الدین راوندی، الدعوات، ص ۸۹؛ سید بن طاوس، جمال الاسبوع، ص ۲۸۸؛ کفعمی، البلد الامین، ص ۱۶۴؛ شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة، ج ۸، ص ۱۸۴، ح ۱۰۳۷۴؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۸۸، ص ۱۸۹</ref> بر این نسق چون فاتحه خواند به {{عربی|﴿{{متن قرآن| إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ}}﴾}}؛ رسد صد بار بگوید و بعد از آن فاتحه را تا آخر بخواند و در رکعت دوم نیز به همین طریق بگذارد و تسبیح در رکوع و سجود هفت بار بگوید و چون نماز تمام کرده باشد تهلیل بگوید و تسبیح [[فاطمه زهرا]]{{س}} و چون از تسبیح فارغ شود سر به سجده نهد و صد بار صلوات بر [[پیغمبر]]{{صل}} و آلش صلوات اللّه علیهم بفرستد و این نقل از لفظ مبارک [[امام]]{{ع}} است که هرکه این دو رکعت نماز بگذارد همچنین باشد که دو رکعت نماز در کعبه گزارده باشد <ref>{{عربی|اندازه=120%|" مَنْ صَلَّاهَا فَكَأَنَّمَا صَلَّاهَا فِي الْبَيْتِ الْعَتِيقِ"}}</ref><ref> پیشتر، چنین تشبیهی از هیچیک از پیشوایان معصوم علیهم السّلام برای هیچ مکانی ذکر نشده است</ref> | ||
*[[حسن مثله جمکرانی]] گفت که من چون این سخن بشنیدم گفتم با خویشتن که گویا این موضع است که تو میپنداری{{عربی|" انما هذا المسجد للامام صاحب الزمان"}}. | *[[حسن مثله جمکرانی]] گفت که من چون این سخن بشنیدم گفتم با خویشتن که گویا این موضع است که تو میپنداری{{عربی|" انما هذا المسجد للامام صاحب الزمان"}}. | ||
*مولف گوید: در نسخه فارسی تاریخ قم و در نسخه عربی آنکه عالم جلیل آقا [[محمد علی کرمانشاهی]] مختصر این قصه را از آن نقل کرده در حواشی رجال میر مصطفی در باب حسن تاریخ قصه را در ثلث و تسعین یعنی نود و سه بعد از دویست<ref> اگر حادثه در سال ۲۷۳ ق رخ داده باشد، سی سال و اگر در ۲۹۳ ق پدید آمده باشد، ده سال پیش از ولادت شیخ صدوق بوده و لازمه، آن این است که ایشان از کسی نقل کرده باشد، در حالی که به آن، هیچ اشارهای نشده است</ref> افزون بر آن، در این صورت میبایست ایشان در برخی آثار دیگر خود- همچون کمال الدین و تمام النعمه که ویژه امام زمان علیه السّلام است- نیز به آن اشاره میکرد. نیز آنکه میبایست در رخدادهای غیبت صغرا قرار میگرفت و نواب خاص هم بدان اشاره میکردند؛ بنابراین سال ۳۷۳ ق بهتر است</ref> نقل کرده و ظاهرا بر ناسخ مشتبه شده و اصل سبعین بوده که به معنی هفتاد است زیرا که وفات [[شیخ صدوق]] پیش از نود است<ref>متن دارای اضطراب است؛ روشن نیست مقصود ۲۷۳ است یا ۳۷۳</ref>. آنچه در بالا آمد فقط بخشهایی از داستان نوشته مرحوم نوری در کتاب "نجم الثاقب" بود. لازم یادآوری است که [[محدث نوری]] در کتاب "مستدرک الوسائل" و نیز جنة المأوی به نقل این داستان با برخی تفاوتها، پرداخته است<ref> برخی گفتهاند: با توجه به اهمیت این داستان- به ویژه شفا یافتن انسانهای بسیار در آن حادثه شایسته بود در کتابهای فراوانی نقل شود</ref>. | *مولف گوید: در نسخه فارسی تاریخ قم و در نسخه عربی آنکه عالم جلیل آقا [[محمد علی کرمانشاهی]] مختصر این قصه را از آن نقل کرده در حواشی رجال میر مصطفی در باب حسن تاریخ قصه را در ثلث و تسعین یعنی نود و سه بعد از دویست<ref> اگر حادثه در سال ۲۷۳ ق رخ داده باشد، سی سال و اگر در ۲۹۳ ق پدید آمده باشد، ده سال پیش از ولادت شیخ صدوق بوده و لازمه، آن این است که ایشان از کسی نقل کرده باشد، در حالی که به آن، هیچ اشارهای نشده است</ref> افزون بر آن، در این صورت میبایست ایشان در برخی آثار دیگر خود- همچون کمال الدین و تمام النعمه که ویژه امام زمان علیه السّلام است- نیز به آن اشاره میکرد. نیز آنکه میبایست در رخدادهای غیبت صغرا قرار میگرفت و نواب خاص هم بدان اشاره میکردند؛ بنابراین سال ۳۷۳ ق بهتر است</ref> نقل کرده و ظاهرا بر ناسخ مشتبه شده و اصل سبعین بوده که به معنی هفتاد است زیرا که وفات [[شیخ صدوق]] پیش از نود است<ref>متن دارای اضطراب است؛ روشن نیست مقصود ۲۷۳ است یا ۳۷۳</ref>. آنچه در بالا آمد فقط بخشهایی از داستان نوشته مرحوم نوری در کتاب "نجم الثاقب" بود. لازم یادآوری است که [[محدث نوری]] در کتاب "مستدرک الوسائل" و نیز جنة المأوی به نقل این داستان با برخی تفاوتها، پرداخته است<ref> برخی گفتهاند: با توجه به اهمیت این داستان- به ویژه شفا یافتن انسانهای بسیار در آن حادثه شایسته بود در کتابهای فراوانی نقل شود</ref>. | ||
خط ۲۷: | خط ۲۷: | ||
*حسن میگوید: به آنها گفتم اجازه بدهید تا آماده شوم و لباسهایم را بپوشم. صدایی از طرف در خانه به گوشم رسید که "آن پیراهن تو نیست" لذا از پوشیدن آن صرفنظر نمودم و بعد شلوارم را برداشتم تا بپوشم، باز هم همان صدا بلند شد که: "آن شلوار مال تو نیست، شلوار خودت را بردار". آن را به زمین انداختم و شلوار دیگری را که مال خودم بود پوشیدم و سپس به دنبال کلید در خانه میگشتم تا آن را باز کنم، باز از طرف در همان صدا به گوشم رسید که: "در خانه باز است" وقتی به نزدیک درآمدم با جماعتی از بزرگان مواجه شدم. به آنها سلام کردم. آنها بعد از جواب سلام این پیشامد را به من تبریک گفتند. سپس مرا همراه خود به محلی که هماکنون مسجد در آن بنا شده است آوردند. در آنجا وقتی خوب دقت کردم، تختی را دیدم که فرش زیبایی روی آن انداخته شده بود و جوانی در حدود سیساله در روی آن به بالشی تکیه زده بود و پیرمردی مطلبی را از روی کتاب برای او میخواند و بیش از شصت مرد که بعضی از آنها لباس سبز و بعضی دیگر لباس سفید به تن داشتند در گوشه و کنار آن محل مشغول خواندن نماز بودند. آن پیرمرد که حضرت خضر {{ع}} بود، مرا در کنار خود جای داد. آنگاه همان جوان نورانی که بعد معلوم شد [[حضرت مهدی]] {{ع}} هستند بعد از تفقد و احوالپرسی مرا به اسم خودم صدا زده فرمودند: "نزد حسن بن مسلم برو و به او بگو مدت پنج سال است که تو این زمین را آماده ساخته، کشت میکنی، ولی ما آن را خراب میکنیم و امسال قصد داری در آن زراعت نمایی در حالی که تو چنین اجازهای نداری، باید سود این چندسال کشت را رد کنی تا در اینجا مسجدی بنا شود". سپس فرمودند: "به [[حسن بن مسلم]] بگو: اینجا زمین شریفی است که خداوند آن را از بین سایر زمینها برگزیده است، ولی تو آن را به زمین خود لاحق کردی و خداوند به خاطر این کار خلاف دو پسر جوان تو را از دست تو گرفت، ولی باز متنبه نشدی. اگر باز هم بخواهی به این کار ادامه دهی، کیفر الهی دیگری که نمیتوانی آن را تصرف کنی بر تو متوجه خواهد شد." حسن بن مثله میگوید: "به آن حضرت عرض کردم: مولای من برای اینکه مردم سخن مرا بپذیرند، نشان و علامتی در اینباره برای من تعیین بفرمائید". | *حسن میگوید: به آنها گفتم اجازه بدهید تا آماده شوم و لباسهایم را بپوشم. صدایی از طرف در خانه به گوشم رسید که "آن پیراهن تو نیست" لذا از پوشیدن آن صرفنظر نمودم و بعد شلوارم را برداشتم تا بپوشم، باز هم همان صدا بلند شد که: "آن شلوار مال تو نیست، شلوار خودت را بردار". آن را به زمین انداختم و شلوار دیگری را که مال خودم بود پوشیدم و سپس به دنبال کلید در خانه میگشتم تا آن را باز کنم، باز از طرف در همان صدا به گوشم رسید که: "در خانه باز است" وقتی به نزدیک درآمدم با جماعتی از بزرگان مواجه شدم. به آنها سلام کردم. آنها بعد از جواب سلام این پیشامد را به من تبریک گفتند. سپس مرا همراه خود به محلی که هماکنون مسجد در آن بنا شده است آوردند. در آنجا وقتی خوب دقت کردم، تختی را دیدم که فرش زیبایی روی آن انداخته شده بود و جوانی در حدود سیساله در روی آن به بالشی تکیه زده بود و پیرمردی مطلبی را از روی کتاب برای او میخواند و بیش از شصت مرد که بعضی از آنها لباس سبز و بعضی دیگر لباس سفید به تن داشتند در گوشه و کنار آن محل مشغول خواندن نماز بودند. آن پیرمرد که حضرت خضر {{ع}} بود، مرا در کنار خود جای داد. آنگاه همان جوان نورانی که بعد معلوم شد [[حضرت مهدی]] {{ع}} هستند بعد از تفقد و احوالپرسی مرا به اسم خودم صدا زده فرمودند: "نزد حسن بن مسلم برو و به او بگو مدت پنج سال است که تو این زمین را آماده ساخته، کشت میکنی، ولی ما آن را خراب میکنیم و امسال قصد داری در آن زراعت نمایی در حالی که تو چنین اجازهای نداری، باید سود این چندسال کشت را رد کنی تا در اینجا مسجدی بنا شود". سپس فرمودند: "به [[حسن بن مسلم]] بگو: اینجا زمین شریفی است که خداوند آن را از بین سایر زمینها برگزیده است، ولی تو آن را به زمین خود لاحق کردی و خداوند به خاطر این کار خلاف دو پسر جوان تو را از دست تو گرفت، ولی باز متنبه نشدی. اگر باز هم بخواهی به این کار ادامه دهی، کیفر الهی دیگری که نمیتوانی آن را تصرف کنی بر تو متوجه خواهد شد." حسن بن مثله میگوید: "به آن حضرت عرض کردم: مولای من برای اینکه مردم سخن مرا بپذیرند، نشان و علامتی در اینباره برای من تعیین بفرمائید". | ||
*امام {{ع}} در پاسخ فرمودند: "ما در اینجا نشانهای را قرار میدهیم تا سخن شما را مردم تصدیق نمایند. تو آنچه را که بیان شد انجام بده به نزد "سید ابوالحسن" برو و به او بگو بیاید و حسن به مسلم را حاضر کند و سود چند ساله زمین را از او بگیرد و آن را به مردم بدهد تا با آن بنای مسجد را شروع کنند و بقیه مخارج آن را از منافع قریه "رهق" که ملک ما در ناحیه "اردهال" است، به اتمام برسانند. ما نصف درآمد رهق را وقف این مسجد نمودهایم تا همهساله درآمد آن را بیاورند به اینجا و صرف عمارت و آبادانی و سایر مخارج این مسجد بنمایند". | *امام {{ع}} در پاسخ فرمودند: "ما در اینجا نشانهای را قرار میدهیم تا سخن شما را مردم تصدیق نمایند. تو آنچه را که بیان شد انجام بده به نزد "سید ابوالحسن" برو و به او بگو بیاید و حسن به مسلم را حاضر کند و سود چند ساله زمین را از او بگیرد و آن را به مردم بدهد تا با آن بنای مسجد را شروع کنند و بقیه مخارج آن را از منافع قریه "رهق" که ملک ما در ناحیه "اردهال" است، به اتمام برسانند. ما نصف درآمد رهق را وقف این مسجد نمودهایم تا همهساله درآمد آن را بیاورند به اینجا و صرف عمارت و آبادانی و سایر مخارج این مسجد بنمایند". | ||
*سپس حضرت افزودند: "به مردم بگو تا به این مکان روی آورند و آن را عزیز و گرامی دارند و در آن چهار رکعت نماز به جای آورند؛ دو رکعت اول را به نیت نماز تحیت (به این ترتیب که در هررکعت، اول سوره حمد را یک بار و بعد سوره {{عربی | *سپس حضرت افزودند: "به مردم بگو تا به این مکان روی آورند و آن را عزیز و گرامی دارند و در آن چهار رکعت نماز به جای آورند؛ دو رکعت اول را به نیت نماز تحیت (به این ترتیب که در هررکعت، اول سوره حمد را یک بار و بعد سوره {{عربی|﴿{{متن قرآن|قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ}}﴾}} را هفتبار و در ادامه هریک از ذکرهای رکوع و سجود را هم هفت بار تکرار کنند و نماز را به پایان ببرند) و دو رکعت بعد را هم به نیت نماز [[امام زمان]] {{ع}} به جای میآورند (به این ترتیب به در هررکعت بعد از نیت وقتی سوره حمد را شروع کردند به {{عربی|﴿{{متن قرآن|إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ}}﴾}} که رسیدند، آن بخش را صدبار تکرار مینمایند و بعد در ادامه سوره حمد را میخوانند و آنگاه سوره توحید را یک بار و هریک از ذکرهای رکوع و سجود را هفت بار تکرار میکنند و بعد نماز را تمام میکنند. سپس یک بار {{عربی|"لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه"}} میگویند و در ادامه هم تسبیحات حضرت زهرا {{س}} را که عبارت از سی و چهار مرتبه {{عربی|"اللَّهُ أَكْبَر"}} و سی و سه مرتبه {{عربی|"الْحَمْدُ لِلَّه"}} و سی و سه مرتبه {{عربی|"سُبْحَانَ اللَّه"}} است ذکر مینمایند و آنگاه به سجده رفته، صد بار بر پیامبر و آل پیامبر {{عم}} درود و صلوات میفرستند). در ادامه حضرت اضافه کردند: "هرکس این نماز را بخواند مانند آن است که در کعبه نماز خوانده باشد". | ||
*حسن بن مثله میگوید: "وقتی این سخنان را شنیدم با خود گفتم: گویی آن مکان موردنظر اینجاست که مسجد باشکوه [[امام زمان]] {{ع}} خواهد شد". بعد حضرت به من اشاره فرمودند که: "برو". چون به راه افتادم و مقداری رفتم، دوباره آن حضرت ما را صدا زدند و فرمودند: "در گله جعفر کاشانی (که یک نفر چوپان بود) بزی هست که اگر مردم پول آن را دادند با پول آنها و اگر ندادند با پول خودت آن را خریداری کن و آن را به اینجا بیاور و ذبح کن و در روز چهارشنبه که برابر با هجدهم ماه مبارک رمضان است، گوشت آن را در شب آینده برای بیماران و کسانی که گرفتاری دارند انفاق کن. خداوند (تبارک و تعالی) همه آنها را شفا میدهد. نشانی و علامت آن بز این است که ابلق است و موی بسیار دارد و در ضمن هفت علامت سیاه و سفید در بدن آن بز هست که سه تای از آنها در یک طرف بدن و چهار تا در طرف دیگر آن است که هریک از آنها به اندازه یک درهم هستند". | *حسن بن مثله میگوید: "وقتی این سخنان را شنیدم با خود گفتم: گویی آن مکان موردنظر اینجاست که مسجد باشکوه [[امام زمان]] {{ع}} خواهد شد". بعد حضرت به من اشاره فرمودند که: "برو". چون به راه افتادم و مقداری رفتم، دوباره آن حضرت ما را صدا زدند و فرمودند: "در گله جعفر کاشانی (که یک نفر چوپان بود) بزی هست که اگر مردم پول آن را دادند با پول آنها و اگر ندادند با پول خودت آن را خریداری کن و آن را به اینجا بیاور و ذبح کن و در روز چهارشنبه که برابر با هجدهم ماه مبارک رمضان است، گوشت آن را در شب آینده برای بیماران و کسانی که گرفتاری دارند انفاق کن. خداوند (تبارک و تعالی) همه آنها را شفا میدهد. نشانی و علامت آن بز این است که ابلق است و موی بسیار دارد و در ضمن هفت علامت سیاه و سفید در بدن آن بز هست که سه تای از آنها در یک طرف بدن و چهار تا در طرف دیگر آن است که هریک از آنها به اندازه یک درهم هستند". | ||
*بعد وقتی مجدداً به راه افتادم، برای سومین بار مرا صدا زده فرمودند: "اینجا هفت یا هفتاد روز اقامت میکنی. اگر هفت روز اقامت کنی آن مصادف با شب قدر؛ یعنی بیست و سوم رمضان خواهد بود و اگر هفتاد روز بمانی، مطابق با شب بیست و پنجم ذیقعده است که هردو شب بسیار گرانقدری هستند". حسن بن مثله میگوید: "سپس برگشته و به خانه آمدم و تمام شب را در اندیشه آنچه واقع شده بود به سر بردم. وقتی صبح شد نماز را به جای آوردم و بعد نزد "علی بن منذر" آمده و ماجرا را به وی بازگو کردم. به همراه او به محلی که دیشب مرا به آنجا برده بودند، رفتیم". | *بعد وقتی مجدداً به راه افتادم، برای سومین بار مرا صدا زده فرمودند: "اینجا هفت یا هفتاد روز اقامت میکنی. اگر هفت روز اقامت کنی آن مصادف با شب قدر؛ یعنی بیست و سوم رمضان خواهد بود و اگر هفتاد روز بمانی، مطابق با شب بیست و پنجم ذیقعده است که هردو شب بسیار گرانقدری هستند". حسن بن مثله میگوید: "سپس برگشته و به خانه آمدم و تمام شب را در اندیشه آنچه واقع شده بود به سر بردم. وقتی صبح شد نماز را به جای آوردم و بعد نزد "علی بن منذر" آمده و ماجرا را به وی بازگو کردم. به همراه او به محلی که دیشب مرا به آنجا برده بودند، رفتیم". |