|
|
خط ۱۱: |
خط ۱۱: |
|
| |
|
| ==سواد و [[دیدار]] [[پیامبر]]{{صل}} در [[کودکی]]== | | ==سواد و [[دیدار]] [[پیامبر]]{{صل}} در [[کودکی]]== |
| روزی سواد به نزد [[عبد المطلب]]، جد پیامبر{{صل}} آمد. عبد المطلب بر روی سکوی جلوی در ورودی [[کعبه]] نشسته بود و [[مردم قریش]] و افرادی از [[قبیله]] [[بنی هاشم]] اطراف او را گرفته بودند. او خود را به [[عبدالمطلب]] نزدیک کرد و گفت: "ای أبا الحارث! شنیدهام فرزندت عبدالله صاحب پسری شده است که دارای ویژگیهای عجیبی است؛ دوست دارم او را ببینم". سواد، کسی بود که اگر از کسی درخواستی میکرد، [[مردم]] درخواستش را رد نمیکردند؛ زیرا مردی جدی بود. عبد المطلب از جا برخاست و به همراه او به [[منزل]] [[آمنه]]، [[مادر پیامبر]]{{صل}} رفت. وقتی آنها وارد [[خانه]] شدند، پیامبر{{صل}} خوابیده بود.
| |
|
| |
| عبدالمطلب به سواد گفت: "هیچ سخنی نگو تا خودش بیدار شود. پس پاورچین پاورچین به نزد آن [[حضرت]] رفتند. سواد در حالی که پیامبر{{صل}} خوابیده بود، نگاهی بر چهره [[مبارک]] پیامبر{{صل}} انداخت؛ گویا نوری از [[آسمان]] بر چهره پیامبر{{صل}} تابیده بود. از شدت [[نورانیت]] چهره پیامبر{{صل}}، سواد بر روی [[زمین]] افتاد. سواد گفت: "ای عبدالمطلب! تو را بر خود [[گواه]] میگیرم که من به این [[جوان]] [[ایمان]] آوردم؛ چرا که او پیامبر خداست"<ref>بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج۱۵، ص۲۹۳ (به نقل از واقدی).</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[سواد بن قارب دوسی (مقاله)|مقاله «سواد بن قارب دوسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۵۷-۳۵۸.</ref>
| |
|
| |
|
| ==[[اسلام]] سواد== | | ==[[اسلام]] سواد== |