ابو نوح کلاعی حمیری: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۸: خط ۸:


==مقدمه==
==مقدمه==
*"ابو نوح کلاعی" از [[اصحاب]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و از شخصیت‌های بزرگ [[کوفه]]، از [[قبیله]] کلاع بود. وی از مخلصین در [[محبت]] و والای [[علی]]{{ع}} بود و در جنگ‌های، [[جمل]] و [[صفین]] در رکاب آن [[حضرت]] جنگید و سرانجام در [[جنگ صفین]] به [[شهادت]] رسید.
ابو نوح کلاعی از [[اصحاب امیرالمؤمنین]]{{ع}} و از [[شخصیت‌های بزرگ کوفه]]، از [[قبیله کلاع]] بود. وی از مخلصین در [[محبت]] و [[ولای علی]]{{ع}} بود و در جنگ‌های [[جمل]] و [[صفین]] در رکاب آن [[حضرت]] جنگید و سرانجام در [[جنگ صفین]] به [[شهادت]] رسید. [[نصر بن مزاحم]] در شرح حال وی فقط به [[نقل]] بیان داستانی در صفین اکتفا کرده است و متأسفانه ما هم در [[منابع تاریخی]] و [[روایی]] به اطلاعات جامعی در مورد [[شخصیت]] و زندگانی وی دست نیافتیم؛ لذا به ذکر همین داستانی که نصر بن مزاحم نقل کرده که جلوه‌ای از [[حقانیت امیرالمؤمنین]]{{ع}} را نیز نمایان می‌سازد، بسنده می‌کنیم<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۳۸.</ref>.
*[[نصر بن مزاحم]] در شرح حال وی فقط به [[نقل]] بیان داستانی در [[صفین]] اکتفا کرده است و متأسفانه ما هم در [[منابع تاریخی]] و [[روایی]] به اطلاعات جامعی در مورد [[شخصیت]] و زندگانی وی [[دست]] نیافتیم؛ لذا به ذکر همین داستانی که [[نصر بن مزاحم]] نقل کرده که جلوه‌ای از [[حقانیت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را نیز نمایان می‌سازد، بسنده می‌کنیم<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۳۸.</ref>.


==توضیح یک [[حقیقت]]==
==توضیح یک حقیقت==
*قبل از آنکه به داستان ابو نوح کلاعی در [[صفین]] بپردازیم، لازم است این توضیح داده شود که حضور [[عمار یاسر]] در میان [[سپاه علی]]{{ع}} یکی از نشانه‌های [[حقانیت]] این [[جبهه]] بود، از طرف دیگر [[شهادت]] او به [[دست]] قوای [[شام]]، [[حجت]] را بر همگان تمام کرد و تردیدی برای هیچ کس باقی نگذاشت که [[جبهه]] [[معاویه]]، همان [[جبهه]] [[بغی]]، [[عدوان]]، [[تجاوز]]، [[ستم]] و غارتگری؛ و [[جبهه]] [[علی]]{{ع}} [[جبهه حق]] و [[عدل]] و [[دادگستری]] است، زیرا همه می‌دانستند که [[رسول خدا]]{{صل}} خبر داده بود که "همانا [[عمار]] را گروه [[سرکش]] و [[ستم]] کار خواهند کشت"<ref>{{متن حدیث|إِنَّ عَمَّاراً تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ}}</ref>؛ از همین رو هنگامی که خبر [[شهادت]] [[عمار]] در میان هر دو [[سپاه]] منتشر شد، در میان [[لشکریان]] [[شام]] تزلزلی به وجود آمد و صدای [[اعتراض]] و ابراز [[ندامت]] از همه نواحی [[سپاه شام]] برخاست و [[حقانیت]] [[راه]] و رسم [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در میان [[سپاهیان]] [[حضرت]] به [[اثبات]] رسید. داستان زیر، مطلب [[پیشگویی]] [[رسول خدا]]{{صل}} را بیشتر توضیح می‌دهد:
*قبل از آنکه به داستان ابو نوح کلاعی در صفین بپردازیم، لازم است این توضیح داده شود که حضور [[عمار یاسر]] در میان [[سپاه علی]]{{ع}} یکی از نشانه‌های حقانیت این [[جبهه]] بود، از طرف دیگر شهادت او به دست قوای [[شام]]، [[حجت]] را بر همگان تمام کرد و تردیدی برای هیچ کس باقی نگذاشت که جبهه [[معاویه]]، همان جبهه [[بغی]]، [[عدوان]]، [[تجاوز]]، [[ستم]] و [[غارتگری]]؛ و [[جبهه علی]]{{ع}} [[جبهه حق]] و [[عدل]] و [[دادگستری]] است؛ زیرا همه می‌دانستند که [[رسول خدا]]{{صل}} خبر داده بود که "همانا [[عمار]] را گروه [[سرکش]] و [[ستمکار]] خواهند کشت"<ref>{{متن حدیث|إِنَّ عَمَّاراً تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ}}</ref>؛ از همین رو هنگامی که خبر شهادت عمار در میان هر دو [[سپاه]] منتشر شد، در میان [[لشکریان]] شام تزلزلی به وجود آمد و صدای [[اعتراض]] و ابراز [[ندامت]] از همه نواحی [[سپاه شام]] برخاست و حقانیت [[راه و رسم امیرالمؤمنین]]{{ع}} در میان [[سپاهیان]] حضرت به [[اثبات]] رسید. داستان زیر، مطلب [[پیشگویی]] رسول خدا{{صل}} را بیشتر توضیح می‌دهد:
*[[ذوالکلاع حمیری]] که از [[سرداران سپاه]] [[شام]] و در جست و جوی [[حق]] بود، می‌گوید: من خود مکرر از [[عمرو عاص]] شنیده بودم که می‌گفت: [[پیامبر خدا]]{{صل}} به [[عمار]] فرمود: "تو به [[دست]] گروهی [[سرکش]] و [[ستمگر]] کشته خواهی شد و آخرین نوشیدنی‌ات، جرعه شیری خواهد بود که با کمی آب آمیخته است"<ref>{{متن حدیث|تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ وَ آخِرُ زَادِكَ ضَيَاحٌ مِنْ لَبَنٍ}}</ref>.
* [[ذوالکلاع حمیری]] که از [[سرداران سپاه]] شام و در جست و جوی [[حق]] بود، می‌گوید: من خود مکرر از [[عمرو عاص]] شنیده بودم که می‌گفت: [[پیامبر خدا]]{{صل}} به [[عمار]] فرمود: "تو به دست گروهی [[سرکش]] و [[ستمگر]] کشته خواهی شد و آخرین نوشیدنی‌ات، جرعه شیری خواهد بود که با کمی آب آمیخته است"<ref>{{متن حدیث|تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ وَ آخِرُ زَادِكَ ضَيَاحٌ مِنْ لَبَنٍ}}</ref>.
*لذا به [[عمرو عاص]] گفتم: وای بر تو، مگر نه این که هم اکنون [[عمار یاسر]] در [[جبهه]] [[علی]]{{ع}} است و با ما [[پیکار]] می‌کند. بنابراین آن گروه برحقند و گروه ما بر [[باطل]]! [[عمرو عاص]] با این که خود می‌دانست [[راه]] [[حضرت علی]]{{ع}} [[راه]] [[حق]] و [[راه]] [[معاویه]] بر [[باطل]] است اما با [[حیله]] و [[دروغ]] خواست [[ذوالکلاع]] را مجاب کند تا مبادا با همراهانش به [[سپاه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} ملحق شود، لذا گفت: ای [[ذوالکلاع]] نگران نباش، زیرا [[عمار]] به زودی [[آگاه]] شده و از [[سپاه علی]] فاصله می‌گیرد و به ما می‌پیوندد.
*لذا به [[عمرو عاص]] گفتم: وای بر تو، مگر نه این که هم اکنون [[عمار یاسر]] در [[جبهه علی]]{{ع}} است و با ما [[پیکار]] می‌کند. بنابراین آن گروه برحقند و گروه ما بر [[باطل]]! عمرو عاص با این که خود می‌دانست [[راه حضرت علی]]{{ع}} راه [[حق]] و راه [[معاویه]] بر باطل است اما با [[حیله]] و [[دروغ]] خواست [[ذوالکلاع]] را مجاب کند تا مبادا با همراهانش به [[سپاه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} ملحق شود، لذا گفت: ای ذوالکلاع نگران نباش، زیرا عمار به زودی [[آگاه]] شده و از [[سپاه علی]] فاصله می‌گیرد و به ما می‌پیوندد.
*این موضوع مدتی قبل از [[شهادت]] [[عمار]] بود ولی قبل از انتشار خبر [[شهادت]] [[عمار]]، در میان [[سپاهیان]] [[شام]]، [[ذوالکلاع]] کشته شده بود و حضور نداشت تا [[دروغگویی]] [[عمرو عاص]] را [[شاهد]] و ناظر باشد، لذا در این موقع [[عمرو عاص]] به [[معاویه]] گفت: نمی‌دانم به [[مرگ]] کدام یک از این دو، مسرور‌تر باشم: به [[مرگ]] [[عمار یاسر]] از [[سپاه علی]] یا [[مرگ]] [[ذوالکلاع]] در میان [[سپاهیان]] خودی، به [[خدا]] [[سوگند]] اگر [[ذوالکلاع]] هم اکنون زنده از کشته شدن [[عمار]] به [[دست]] [[سپاه شام]] [[آگاه]] می‌شد، متوجه [[حقیقت]] شده و با همه قومش به [[علی]]{{ع}} می‌پیوست و کار را بر ما سخت می‌کرد<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۴.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۳۹-۴۰.</ref>
*این موضوع مدتی قبل از [[شهادت]] عمار بود ولی قبل از انتشار خبر شهادت عمار، در میان [[سپاهیان]] [[شام]]، ذوالکلاع کشته شده بود و حضور نداشت تا [[دروغگویی]] عمرو عاص را [[شاهد]] و ناظر باشد، لذا در این موقع عمرو عاص به معاویه گفت: نمی‌دانم به [[مرگ]] کدام یک از این دو، مسرور‌تر باشم: به مرگ عمار یاسر از سپاه علی یا مرگ ذوالکلاع در میان سپاهیان خودی، به [[خدا]] [[سوگند]] اگر ذوالکلاع هم اکنون زنده از کشته شدن عمار به دست [[سپاه شام]] آگاه می‌شد، متوجه [[حقیقت]] شده و با همه قومش به علی{{ع}} می‌پیوست و کار را بر ما سخت می‌کرد<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۴.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۳۹-۴۰.</ref>


==اما داستان ابو نوح کلاعی==
==داستان ابو نوح کلاعی==
*[[نصر بن مزاحم]] از ابو نوح کلاعی [[نقل]] می‌کند: زمانی که تنور [[جنگ]] داغ شده بود، من در میان گروهی از همدانی‌ها و حمیری‌ها (تیره‌هایی از [[قحطانیان]]) [[ایستاده]] بودم، ناگهان مردی از قوای [[شام]] به [[سپاه]] [[حضرت علی]]{{ع}} نزدیک شد و بانگ برآورد: چه کسی مرا به ابو نوح حمیری معرفی می‌کند؟ در واقع به دنبال من آمده بود – به او گفتم: [[حمیری]] همین جاست، کدام یک از آنها را می‌خواهی؟ مرد شامی گفت من ابونوح کلاعی حمیری را می‌خواهم، گفتم: او را یافتی، زیرا او این جاست، حال بگو تو کیستی؟ گفت: من [[ذوالکلاع]] هستم (در این لحظه نقاب خود را کنار زد، وی [[ذوالکلاع حمیری]] بود که گروهی از [[خویشاوندان]] و افراد قبیله‌اش او را [[همراهی]] می‌کردند).
* [[نصر بن مزاحم]] از ابو نوح کلاعی [[نقل]] می‌کند: زمانی که تنور [[جنگ]] داغ شده بود، من در میان گروهی از [[همدانی‌ها]] و [[حمیری‌ها]] (تیره‌هایی از [[قحطانیان]]) ایستاده بودم، ناگهان مردی از قوای شام به سپاه حضرت علی{{ع}} نزدیک شد و بانگ برآورد: چه کسی مرا به [[ابو نوح حمیری]] معرفی می‌کند؟ در واقع به دنبال من آمده بود – به او گفتم: [[حمیری]] همین جاست، کدام یک از آنها را می‌خواهی؟ مرد شامی گفت من [[ابونوح کلاعی حمیری]] را می‌خواهم، گفتم: او را یافتی، زیرا او این جاست، حال بگو تو کیستی؟ گفت: من [[ذوالکلاع]] هستم (در این لحظه نقاب خود را کنار زد، وی ذوالکلاع حمیری بود که گروهی از [[خویشاوندان]] و افراد قبیله‌اش او را [[همراهی]] می‌کردند).
*ابو نوح کلاعی گوید: [[ذوالکلاع]] به من نزدیک شد و گفت: همراه من بیا. پرسیدم: کجا بیایم؟ گفت: بیا از صف جمعیت بیرون رویم. از تو سؤالی دارم. ابو نوح کلاعی گفت: [[پناه]] بر [[خدا]]! ممکن نیست من با تو حرکت کنم مگر آنکه گروهی از [[سپاه]] همراهم باشد! [[ذوالکلاع]] گفت: لازم نیست با کسی باشی من با تو [[عهد]] می‌کنم و [[عهد]] [[خدا]] و رسولش را می‌دهم که کاری به تو نداشته و سالم به صف سواران خود برگردی؛ زیرا من می‌خواهم از موضوعی که در آن [[شک و تردید]] دارم، از تو بپرسم
* [[ابو نوح کلاعی]] گوید: ذوالکلاع به من نزدیک شد و گفت: همراه من بیا. پرسیدم: کجا بیایم؟ گفت: بیا از صف جمعیت بیرون [[رویم]]. از تو سؤالی دارم. ابو نوح کلاعی گفت: [[پناه]] بر [[خدا]]! ممکن نیست من با تو حرکت کنم مگر آنکه گروهی از [[سپاه]] همراهم باشد! ذوالکلاع گفت: لازم نیست با کسی باشی من با تو [[عهد]] می‌کنم و عهد خدا و رسولش را می‌دهم که کاری به تو نداشته و سالم به صف سواران خود برگردی؛ زیرا من می‌خواهم از موضوعی که در آن [[شک و تردید]] دارم، از تو بپرسم
*ابو نوح کلاعی می‌گوید، پس از [[اطمینان]] از او و همراهانش با [[ذوالکلاع]] حرکت کردیم و از [[سپاه]] فاصله گرفتیم، سپس [[ذوالکلاع]] به من گفت: ای ابو نوح کلاعی، من تو را خواستم تا [[حدیثی]] را که [[عمرو عاص]] در قدیم و به روزگار [[حکومت]] [[عمر بن خطاب]] برای ما [[نقل]] کرده بود و اینک آن [[حدیث]] را به یاد او آورده‌ام، برای تو بگویم؛ و [[آگاهی]] و بصیرتی پیدا کنم، و آن [[حدیث]] این است که [[عمرو عاص]] می‌گفت، من از [[پیامبر خدا]]{{صل}} شنیده‌ام که می‌فرمود: "مردم [[شام]] و [[مردم]] [[عراق]] با هم [[جنگ]] خواهند کرد؛ [[حق]] و [[امام هدایت]] در یکی از آن دو [[سپاه]] است و [[عمار یاسر]] هم همراه همان [[امام هدایت]] است". حال بگو، آیا عماریاسر در میان [[سپاه]] شماست، یعنی در [[سپاه]] [[حضرت علی]]{{ع}} است؟ گفتم: آری به [[خدا]] [[سوگند]]، [[عمار یاسر]] میان ماست. [[ذوالکلاع]] گفت: تو را به [[خدا]] [[سوگند]]، آیا [[عمار یاسر]] در [[جنگ]] با ما جدی و کوشاست؟ گفتم: آری به خدای [[کعبه]] [[سوگند]]، او در [[جنگ]] با شما از من سخت کوش‌تر است و من چنانم که [[دوست]] می‌دارم کاش شما همه یک تن بودید و من آن یک تن را می‌کشتم و پیش از کشتن دیگران تو را می‌کشتم، با این که تو پسر عموی من هستی، با این حال [[عمار یاسر]] در [[هلاکت]] و نابودی شما از من جدی‌تر است.
* ابو نوح کلاعی می‌گوید، پس از [[اطمینان]] از او و همراهانش با ذوالکلاع حرکت کردیم و از سپاه فاصله گرفتیم، سپس ذوالکلاع به من گفت: ای ابو نوح کلاعی، من تو را خواستم تا [[حدیثی]] را که [[عمرو عاص]] در قدیم و به [[روزگار]] [[حکومت]] [[عمر بن خطاب]] برای ما [[نقل]] کرده بود و اینک آن [[حدیث]] را به یاد او آورده‌ام، برای تو بگویم؛ و [[آگاهی]] و بصیرتی پیدا کنم، و آن حدیث این است که عمرو عاص می‌گفت، من از [[پیامبر خدا]]{{صل}} شنیده‌ام که می‌فرمود: "[[مردم]] [[شام]] و مردم [[عراق]] با هم [[جنگ]] خواهند کرد؛ [[حق]] و [[امام هدایت]] در یکی از آن دو سپاه است و [[عمار یاسر]] هم همراه همان امام هدایت است". حال بگو، آیا عماریاسر در میان سپاه شماست، یعنی در سپاه [[حضرت علی]]{{ع}} است؟ گفتم: آری به [[خدا]] [[سوگند]]، [[عمار یاسر]] میان ماست. [[ذوالکلاع]] گفت: تو را به خدا سوگند، آیا عمار یاسر در [[جنگ]] با ما جدی و کوشاست؟ گفتم: آری به خدای [[کعبه]] سوگند، او در جنگ با شما از من سخت کوش‌تر است و من چنانم که [[دوست]] می‌دارم کاش شما همه یک تن بودید و من آن یک تن را می‌کشتم و پیش از کشتن دیگران تو را می‌کشتم، با این که تو پسر عموی من هستی، با این حال عمار یاسر در [[هلاکت]] و نابودی شما از من جدی‌تر است.
*پس از گفت و گوهای فراوان و تقاضای [[ذوالکلاع]] بالاخره ابو نوح کلاعی [[راضی]] شد که در [[پناه]] [[ذوالکلاع]] نزد [[عمرو عاص]] برود. و [[حقانیت]] [[سپاه]] [[حضرت علی]]{{ع}} و به خاطر حضور [[عمار یاسر]] در [[سپاه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را یادآور شود، لذا نزد [[عمرو عاص]] رفتند، همین که [[عمرو عاص]] ابو نوح کلاعی را دید به او گفت: ای ابو نوح کلاعی، تو را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم که به ما راست بگویی و [[دروغ]] پردازی نکنی، آیا [[عمار یاسر]] در میان [[سپاه]] [[حضرت علی]]{{ع}} است؟
*پس از گفت و گوهای فراوان و تقاضای ذوالکلاع بالاخره [[ابو نوح کلاعی]] [[راضی]] شد که در [[پناه]] ذوالکلاع نزد [[عمرو عاص]] برود. و [[حقانیت]] [[سپاه]] [[حضرت علی]]{{ع}} و به خاطر حضور عمار یاسر در سپاه [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را یادآور شود، لذا نزد عمرو عاص رفتند، همین که عمرو عاص ابو نوح کلاعی را دید به او گفت: ای ابو نوح کلاعی، تو را به خدا سوگند می‌دهم که به ما راست بگویی و [[دروغ پردازی]] نکنی، آیا عمار یاسر در میان سپاه حضرت علی{{ع}} است؟
*ابو نوح کلاعی می‌گوید: گفتم: به تو خبر نخواهم داد مگر این که خبر دهی چرا فقط در مورد [[عمار یاسر]] می‌پرسی و حال آن‌که شمار دیگری از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} نیز همراه مایند و همگی در [[جنگ]] با شما می‌کوشند.
* ابو نوح کلاعی می‌گوید: گفتم: به تو خبر نخواهم داد مگر این که خبر دهی چرا فقط در مورد عمار یاسر می‌پرسی و حال آن‌که شمار دیگری از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} نیز همراه مایند و همگی در جنگ با شما می‌کوشند.
*[[عمرو عاص]] گفت: زیرا از [[پیامبر]]{{صل}} شنیدم که فرمود: "همانا [[عمار یاسر]] را گروه [[ستم‌پیشه]] خواهند کشت، و [[عمار]] هرگز از [[حق]] جدا نمی‌شود و [[آتش]] هرگز چیزی از [[عمار]] را نخواهد خورد"<ref>{{عربی|إن عمارة تقتله الفئة الباغیة و إنه لیس ینبغی لعار أن یفارق الحق و أن تأکل الثار منه شیئا}}</ref>
* عمرو عاص گفت: زیرا از [[پیامبر]]{{صل}} شنیدم که فرمود: "همانا عمار یاسر را گروه [[ستم‌پیشه]] خواهند کشت، و [[عمار]] هرگز از [[حق]] جدا نمی‌شود و [[آتش]] هرگز چیزی از عمار را نخواهد خورد"<ref>{{عربی|إن عمارة تقتله الفئة الباغیة و إنه لیس ینبغی لعار أن یفارق الحق و أن تأکل الثار منه شیئا}}</ref>
*ابو نوح کلاعی همین که این [[حدیث]] را از [[عمرو عاص]] شنید [[تهلیل]] و [[تکبیر]] گفت و افزود: به [[خدا]] [[سوگند]]، او میان ماست و در [[جنگ]] با شما کوشاست. [[عمرو عاص]] گفت: تو را [[سوگند]] به خدایی که پروردگاری جز او نیست، آیا او در [[جنگ]] با ما کوشاست. ابو نوح کلاعی گفت: آری به خدایی که پروردگاری جز او نیست؛ او در [[جنگ جمل]] به من گفت: ما بر [[مردم بصره]] [[پیروز]] خواهیم شد و دیروز هم به من گفت که: اگر [[سپاه شام]] چندان ضربه به ما بزنند که تا نخلستان‌های هجر<ref>هجر: منطقه‌ای پوشیده از نخل است. در این جا برای بیان دوری آمده است.</ref> ما را عقب برانند، باز هم می‌دانیم ما بر [[حق]] هستیم و نیروهای [[معاویه]] بر [[باطل]] و کشتگان ما در [[بهشت]] و کشتگان [[شامیان]] در [[دوزخ]] خواهند بود.
* ابو نوح کلاعی همین که این [[حدیث]] را از عمرو عاص شنید [[تهلیل]] و [[تکبیر]] گفت و افزود: به خدا سوگند، او میان ماست و در جنگ با شما کوشاست. عمرو عاص گفت: تو را سوگند به خدایی که پروردگاری جز او نیست، آیا او در [[جنگ]] با ما کوشاست. [[ابو نوح کلاعی]] گفت: آری به خدایی که پروردگاری جز او نیست؛ او در [[جنگ جمل]] به من گفت: ما بر [[مردم بصره]] [[پیروز]] خواهیم شد و دیروز هم به من گفت که: اگر [[سپاه شام]] چندان ضربه به ما بزنند که تا نخلستان‌های هجر<ref>هجر: منطقه‌ای پوشیده از نخل است. در این جا برای بیان دوری آمده است.</ref> ما را عقب برانند، باز هم می‌دانیم ما بر [[حق]] هستیم و نیروهای [[معاویه]] بر [[باطل]] و کشتگان ما در [[بهشت]] و کشتگان [[شامیان]] در [[دوزخ]] خواهند بود.
*[[عمرو عاص]] گفت: آیا می‌توانی ترتیب [[دیدار]] من و [[عمار یاسر]] را بدهی؟ ابو نوح کلاعی گفت: آری، پس از این گفت و شنود، [[عمرو عاص]] و دو پسرش به همراه [[عتبة بن ابو سفیان]]، و [[ذوالکلاع]]، و [[ابوالاعور سلمی]]، و حوشب و [[ولید بن عقبه]] سوار شدند و روی به [[راه]] نهادند. و به [[سپاه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نزدیک شدند و با [[عمار یاسر]] [[ملاقات]] کردند و مذاکرات و گفت و گوهای زیادی پیرامون مسائل مختلف انجام شد و با این که [[عمرو عاص]] دانست، [[عمار یاسر]] در [[جنگ]] با [[شامیان]] جدی و مصمم است و طبق [[حدیثی]] که از [[رسول خدا]]{{صل}} به یاد داشت که فرموده بود: "[[عمار یاسر]] را گروه [[ستمکار]] خواهد کشت، و هر کجا [[عمار یاسر]] باشد، [[حق]] با اوست" در نتیجه متوجه شد [[حق]] با [[حضرت علی]]{{ع}} است و [[معاویه]] بر [[باطل]]، اما [[هوای نفس]] و مقام‌طلبی او به او اجازه نداد به راهی که [[عمار یاسر]] می‌رود بپیوندد بلکه از [[راه]] [[عمار یاسر]] که همان [[راه]] [[حضرت علی]]{{ع}} بود، فاصله گرفت، و پشت پا به [[حق]] زد و مجدداً برای [[یاری]] [[معاویه]] به [[سپاه معاویه]] ملحق شد<ref>وقعة صفين، ص۳۳۴ و شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۱۶.</ref>.
* [[عمرو عاص]] گفت: آیا می‌توانی ترتیب [[دیدار]] من و [[عمار یاسر]] را [[بدهی]]؟ ابو نوح کلاعی گفت: آری، پس از این گفت و شنود، عمرو عاص و دو پسرش به همراه [[عتبة]] بن [[ابو سفیان]]، و [[ذوالکلاع]]، و [[ابوالاعور سلمی]]، و [[حوشب]] و [[ولید بن عقبه]] سوار شدند و روی به [[راه]] نهادند. و به [[سپاه امیرالمؤمنین]]{{ع}} نزدیک شدند و با عمار یاسر [[ملاقات]] کردند و مذاکرات و گفت و گوهای زیادی پیرامون مسائل مختلف انجام شد و با این که عمرو عاص دانست، عمار یاسر در جنگ با شامیان جدی و مصمم است و طبق [[حدیثی]] که از [[رسول خدا]]{{صل}} به یاد داشت که فرموده بود: "عمار یاسر را گروه [[ستمکار]] خواهد کشت، و هر کجا عمار یاسر باشد، حق با اوست" در نتیجه متوجه شد حق با [[حضرت علی]]{{ع}} است و معاویه بر باطل، اما [[هوای نفس]] و مقام‌طلبی او به او اجازه نداد به راهی که عمار یاسر می‌رود بپیوندد بلکه از راه عمار یاسر که همان راه حضرت علی{{ع}} بود، فاصله گرفت، و پشت پا به حق زد و مجدداً برای [[یاری]] معاویه به [[سپاه معاویه]] ملحق شد<ref>وقعة صفين، ص۳۳۴ و شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۱۶.</ref>.
*البته [[عمرو عاص]] برای مجاب کردن ابو نوح کلاعی به [[دروغ]] گفت که [[عمار یاسر]] به زودی از [[سپاه]] [[حضرت علی]]{{ع}} فاصله می‌گیرد و به [[معاویه]] ملحق می‌شود. اما متأسفانه همان‌طوری که [[گذشت]] ابونوح قبل از [[عمار]] کشته شد و زنده نبود تا [[عمرو عاص]] را به دروغگویی‌اش [[مؤاخذه]] نماید، و جالب آن‌که [[عمرو عاص]] اظهار [[خوشحالی]] می‌کرد که ابونوح قبل از [[عمار یاسر]] کشته شد و زنده نیست تا او را مورد [[مؤاخذه]] و ملامت قرار دهد<ref>وقعة صفين، ص۳۳۴ و شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۱۶.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۴۰-۱۴۳.</ref>
*البته عمرو عاص برای مجاب کردن ابو نوح کلاعی به [[دروغ]] گفت که [[عمار یاسر]] به زودی از [[سپاه حضرت علی]]{{ع}} فاصله می‌گیرد و به [[معاویه]] ملحق می‌شود. اما متأسفانه همان‌طوری که گذشت [[ابونوح]] قبل از [[عمار]] کشته شد و زنده نبود تا [[عمرو عاص]] را به دروغگویی‌اش [[مؤاخذه]] نماید، و جالب آن‌که عمرو عاص اظهار [[خوشحالی]] می‌کرد که ابونوح قبل از عمار یاسر کشته شد و زنده نیست تا او را مورد مؤاخذه و ملامت قرار دهد<ref>وقعة صفين، ص۳۳۴ و شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۱۶.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۴۰-۱۴۳.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
۲۱۸٬۱۹۶

ویرایش