ضرورت شناخت امام: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
(تغییرمسیر به شناخت امام)
برچسب: تغییر مسیر جدید
 
(۱۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
*با توجّه به خصایص منحصر به فرد [[امامان]]، ([[هادی بودن]]، [[مرجعیت دینی]]، [[تشریع احکام فرعی]] و [[واسطه فیض الهی]])، بر هر [[انسان]] [[مسلمان]] و حتّی غیرمسلمان لازم است که اولاً: به [[مقام امامت]] ولو به صورت کلی و اجمالی سپس به مصادیق [[امامان]] [[علم]] و [[شناخت]] پیدا کند؛ چرا که [[شناخت]] صحیح و ناب آموزه‌های [[اعتقاد|اعتقادی]] و عملی و اخلاقی [[دین]] تنها از سرچشمه زلال [[امامان]] به‌دست می‌‌آید وگرنه [[معرفت]] و [[عمل]] هر [[مسلمان|مسلمانی]] که از کانال غیر [[امامان]] حاصل شود به ناسره‌ها و کجی‌ها مبتلا گشته و آن با [[غرض بعثت]] [[پیامبران]] و [[ادیان آسمانی]] ناسازگار است<ref>ر.ک. [[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]، ص ۵۲.</ref>.
#تغییر_مسیر [[شناخت امام]]
*لذا در [[روایات نبوی]] و [[ولوی]] به [[شناخت امام|شناخت حقیقی امام]] به صور متعدد تأکید و جاهل به [[مقام]] [[امام]] و [[امامت]] در ردیف مردگان [[جاهلیت]] شمارش شده است{{عربی|اندازه=150%|" مَنْ‏ مَاتَ‏ وَ لَمْ‏ يَعْرِفْ‏ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}}<ref>«كسى كه بميرد و [[امام]] زمانش را نشناسد به مرگ جاهليّت مرده است» کافی، ج۱، ص ۳۷۶؛ این‌که مراد از [[مرگ جاهلیت]] چیست، دو معنا محتمل است: الف. [[کفر]] و شرک ب. ظلالت و گمراهی. هر دو معنا در روایات آمده است؛ کافی، ج۱، باب من مات و لیس له امام، ص ۳۷۶؛ مجلسی، مراه العقول، ج۴، ص:۲۰.</ref> در [[روایت]] دیگر:{{عربی|اندازه=150%|" مَنْ‏ مَاتَ‏ بِغَيْرِ إِمَامٍ‏ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}}<ref>«هر كس بدون [[امام]] بميرد به مرگ جاهليت مرده است» صحیح ابن‌حیان، ج10، ص 434؛ مسند احمد، ج4، ص 96 (16876) ؛ المعجم الکبیر؛ ج 19، ص 388 (910) ؛ شرح المقاصد، ج2، ص 275، از این منابع سستی ادعای دکتر النتشار در کتاب خود نشأه الفکر الفلسفی فی الاسلام، ج6، ص 217 مبنی بر انکار [[حدیث]] مزبور در منابع اهل سنت ظاهر می‌‌شود. برای اطلاع از صدها مورد از این روایت به نرم‌افزار المکتبه الإسلامیة الکبری الشامله محصول عربستان جستجوی واژه «میته الجاهلیه» رجوع شود. </ref><ref>ر.ک. [[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]، ص ۵۳.</ref>.
*براساس این [[روایات]] شخصی که [[امام عصر]] خود را نشناسد به [[مرگ جاهلیت]] و به واقع بدون [[ایمان]] مرده است. حال سؤال این است، مقصود از [[امام]] کدام [[امام]] است؟ آیا مراد هر نوع [[حاکم]]، هر چند با زور و غلبه و حیله است؟ در این صورت این سؤال پیش می‌‌آید که بین [[شناخت]] چنین [[امام|امامی‌]] با اثر ترتب [[کفر]] و [[جاهلیت]] بر جاهل آنچه رابطه‌ای وجود دارد که در [[روایات]] بر آن تأکید شده است؟ <ref>ر.ک. [[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]، ص ۵۳.</ref>.
*با تأمل دوباره در [[روایات نبوی]] که درباره [[امامت]] و [[امام]] صادر شده است خصوصاً با نگاهی به روایاتی که [[حضرت علی]]{{ع}} و یازده [[امام]] دیگر به عنوان [[امام]] [[برگزیده]]، [[حجت خداوند]]، [[واسطه فیض الهی]] و عامل حفظ و بقای اصل هستی توصیف شده است؛ با این نگاه واضح می‌‌شود که مقصود از [[ضرورت شناخت امام]]، [[امام]] به معنای واقعی و کامل آن است که در [[ائمه اطهار]] متجلی می‌‌شوند<ref>ر.ک. [[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]، ص ۵۳.</ref>.
*این ادعا با لزوم تناسب و سنخیت بین حکم ([[مرگ جاهلیت]] و [[کفر]]) و موضوع ([[جهل به امام]]) ثابت می‌‌شود، علاوه آن‌که [[روایات]] متعددی در تطبیق [[روایات]] [[مرگ جاهلیت]] بر [[امامان]] [[معصوم]] وارد شده است<ref>ر.ک. [[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]، ص ۵۴.</ref>.
 
 
 
 
 
 
==اثبات [[نظریه انتصاب]] [[شیعه]]==
*[[امامت]] [[امامان]] [[شیعه]] و در رأس آن‌ها [[امامت حضرت علی]]{{ع}} به عنوان [[جانشین]] بلافصل [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} با سه رویکرد قرآنی، [[روایت|روایی]] و عقلی قابل اثبات است.
*آیات و [[روایات]] مثبت [[امامت حضرت علی]]{{ع}} در پاسخ [[شبهه]] عدم [[نص]] به [[امامت]] آن حضرت در کتاب و [[سنت نبوی]] به تفصیل در فصل شبهاتی پیرامون اصل [[نصب]] خواهد آمد. در این مجال با اشاره از آن می‌‌‌گذریم.
یکم: رویکرد نقلی
اشاره شد که [[آیات]] و [[روایات]] مختلف، متعدد و بعضاً متواتری بر [[امامت حضرت علی]]{{ع}} دلالت می‌‌‌کند که آن خود نظریه [[انتصابی بودن]] [[امامت]] را اثبات و [[تأیید]] می‌‌‌کند. افزون بر این [[نصوص]] - که در جای خود خواهد آمد - [[پیامبر اسلام]]{{صل}} بعضاً نیز به [[انتصابی بودن]] اصل [[حکومت]] بعد از [[رحلت]] خویش تصریح می‌‌‌کند که [[تعیین]] کننده آن [[خداوند]] می‌‌‌باشد. چنان‌‌که در صدر [[اسلام]] قبیله‌‌ای به نام بنی‌‌عامر [[اسلام]] خود را به این شرط منوط نموده‌‌اند که بعد از [[رحلت پیامبر]]{{صل}} آنان در [[حکومت]] سهمی‌ داشته باشند. حضرت ضمن پاسخ منفی دلیل آن را نه عدم پذیرش [[مردم]] یا سران قبایل بلکه تعلق [[مشروعیت]] آن به [[خداوند]] ذکر فرموده‌‌اند که [[تعیین]] [[حکومت]] و [[خلافت]] بعد از من تنها در [[صلاحیت]] [[خداوند]] است{{عربی|اندازه=150%|" الامر إلى‏ اللّه‏ يضعه‏ حيث‏ يشاءِ ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}}<ref>تاریخ طبری، ج2، ص 84؛ [[سیره]] ابن‌هشام، ج2، ص 55؛ [[سیره]] حلبی، ج2، ص 3. </ref>.
*تاریخ نشان می‌‌‌دهد مشابه این جریان و درخواست برای گروه‌‌های مانند کنده<ref>[[سیره]] ابن¬کثیر، ج2، ص 159.</ref>، [[عامر‌‌ بن طفیل]] و [[ارید بن‌‌ قیس]]<ref>[[سیره]] ابن¬کثیر، ج2، ص114.</ref> اتفاق می‌‌‌افتاد که همیشه با پاسخ منفی حضرت روبرو می‌‌‌شدند.
*نکته قابل ذکر در توضیح این نکته این‌‌که درخواست گروه‌‌های مزبور از حضرت دقیقاً واگذاری [[حکومت]] و صحنه [[سیاست]] و [[قدرت]] بود که [[اهل سنت]] آن را به عنوان یک مسئله [[علم فقه|فقهی]] در [[صلاحیت مردم]] و [[انتخاب]] آنان توصیف می‌‌‌کنند که [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} آن را حق و فعل الهی توصیف می‌‌‌فرمود.
===رویکرد تحلیلی و عقلی===
*رویکرد دیگری که برای تحلیل مسئله [[رهبری]] و [[جانشینی]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} قابل فرض و بررسی است: تحلیل عقلی و اجتماعی است که با در نظر گرفتن شرایط آن عصر امکان‌‌پذیر است که در ذیل به آن می‌‌‌پردازیم.
===[[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} بر سر سه گزینه===
*[[پیامبر اسلام]]{{صل}} در پرتو مجاهدت‌‌ها و کوشش‌‌های بیست‌‌وسه‌‌ ساله خود دو نهال نوپایی را به نام آیین مقدس [[اسلام]] و [[حکومت دینی]] به وجود آورده بود که نفس نوپای بودن آن دو به حفاظت و صیانت از انواع آسیب‌‌ها و آفت‌‌ها نیازمند بود که [[عمر]] کوتاه حضرت به آن کفاف نداد. این در حالی بود که خطر دشمن خارجی روم و ایران باستان، خطر داخلی "منافقان"، [[اسلام]] را تهدید می‌‌‌کرد. حال این سؤال مطرح است که [[پیامبر اسلام]]{{صل}} آیا درباره چگونگی ادامه حیات دو نهال مزبور "اصل [[اسلام]] و [[حکومت]] آن" چاره‌‌ای اندیشیده بود، یا آن را به حال خود واگذار نمود؟
*سه گزینه و راهکار ذیل ابتداً قابل تصور است <ref>ر.ک: شهید صدر، بحث حول الولایه، ص 13 به بعد.</ref>
'''۱. موضع سلبی و سکوت:''' حضرت، نفیاً و اثباتاً درباره [[حاکم]] و [[خلیفه]] بعدی خود هیچ موضعی اتخاذ نکرده است. شخص و [[شورا|شورایی]] را [[تعیین]] ننموده است. سستی این نظریه در ادله و شواهد [[لزوم نصب]] در صفحات بعد روشن می‌‌‌شود.
'''۲. سپردن امور به [[مردم]] در قالب شورا:''' فرض دوم این است که [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} دارای موضع ایجابی بوده است و برای [[دین]] و [[حاکمیت دینی]] فکر و راهکاری اندیشیده است و آن [[تعیین]] [[شورا]] یا نخبگانی یا [[بیعت]] برای [[اداره کشور]] است.
*این نظریه هر چند اشکالات نظریه پیشین را ندارد، امّا خود آن دارای اشکالاتی است که اشاره می‌‌‌شود:
#چه‌‌بسا [[تعیین]] فرد در [[شورا|شورایی]] به دلیل اغراض و امیال اعضای [[شورا]] چالش زا باشد و خود آتش اختلاف را شعله‌‌ور کند.
#به دلیل عدم [[عصمت]] اعضای [[شورا]] ممکن است به‌جای ضوابط و ملاک‌‌های حقیقی روابط [[حاکم]] گردد، چنان‌‌که محصول [[شورای شش‌نفره]] [[منصوب]] [[خلیفه دوم]] چنین شد و با وجود [[امام علی|علی]]{{ع}} شخص دیگری یعنی «عثمان» [[انتخاب]] شد.
#نکته سوم این‌‌که هیچ مدرک معتبر و غیر معتبری از وجود [[شورا|شورایی]] جهت [[تعیین امام]] و [[خلیفه]] توسط [[پیامبر]] خبر نمی‌‌‌دهد. پس فرض سوم هیچ طرفداری از [[اهل سنت]] هم ندارد
۳. [[تعیین]] و [[نصب]] شخص اصلح: فرض سوم این است که [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} با توجّه به شناختی که از [[اصحاب]] خود داشته است مناسب‌‌ترین آنان از هر جهت و حیثی را که برای اداره دو نهال نوپای [[اسلام]] و [[حکومت دینی]] [[نصب]] فرموده است. این نظریه مورد [[اختیار]] [[شیعه]] است که نخست به اثبات و ضرورت [[نظریه انتصاب]] می‌‌‌پردازیم، آن‌‌گاه درباره مصداق آن بحث خواهیم کرد.
==ادله و شواهد [[لزوم نصب]]==
*اینک به تقریر نظریه [[ضرورت نصب]] و اثبات آن با ادله و شواهد مختلف می‌‌‌پردازیم.
===خطرات داخلی و خارجی صدر اسلام===
*چنان‌‌که اشاره شد وجود خطرات خارجی و داخلی مانند [[منافقان]] و ظهور [[پیامبران]] دروغین مانند [[مسیلمه کذاب]] برای [[حکومت اسلامی]] و از آن مهم‌‌تر خطر [[تحریف]] و [[بدعت]] برای آموزه‌‌های [[اسلام]] اقتضا می‌‌‌کرد که [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} [[امت]] خود را در برابر این همه خطرات و هجمه‌‌ها تنها و رها نگذارد و با توجّه به [[علم لدنی]] که داشت بهترین گزینه برای تصدی [[مرجعیت علمی]] و [[مرجعیت دینی|دینی]] و نیز [[سیاست|سیاسی]] کشور را در نظر و [[نصب]] نماید. به عبارت ساده، [[مردم]] یک روستایی که گله خود را بدون چوپان نمی‌‌‌گذارند، چگونه ممکن است پیامبری مانند [[حضرت محمد]] {{صل}} [[امت]] خویش را بدون [[جانشین]] رها کند؟ !
===[[نصب]] عامل حفظ وحدت و جلوگیری از اختلافات قومی‌===
*[[جامعه]]‌‌ها و به شکل بارز امت‌‌ها از مناطق و قبایل، نژادها و زبان‌‌های مختلفی تشکیل شده است که هر کدام خواهان به-دست گرفتن [[حکومت]] و یا حداقل سهیم شدن در آن به اندازه وزن و موقعیت خودشان می‌‌‌باشند. این تعدد و اختلاف موجب کشمکش، نزاع و چه‌‌بسا [[جنگ]] داخلی می‌‌‌گردد که چهره خشونت‌آمیز آن در جوامع متقدم بیشتر نمایان بود، نمونه بارز آن [[جنگ]] در قبیله معروف [[مدینه]] یعنی [[اوس]] و [[خزرج]] می‌‌‌باشد که تنها با رویکرد هر دو به [[اسلام]]، شعله [[جنگ]] خاتمه پیدا کرد.
*با رشد و نمو [[اسلام]] توسط [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} [[پیروان]] [[اسلام]] در مناطق و قبایل مختلف پراکنده و منتشر بودند، دو [[قطب]] قدرتمند [[مسلمانان]] یعنی [[مهاجران]] و [[انصار]] هر کدام به عنوان رقیب برای تصدی [[حکومت]] طرح و برنامه‌‌ای داشته و یا درصدد قبضه [[حکومت]] بعد از [[رحلت]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} بودند. این نکته را جریان [[سقیفه]] [[تأیید]] می‌‌‌کند. با وجود عدم تدفین جنازه مبارک [[پیامبر اسلام]]{{صل}}، [[انصار]] با لفور در محلی به نام [[سقیفه]] جمع شده و برای خود شخصی به نام سعدبن‌‌عباده را به عنوان [[رهبر]] [[انتخاب]] نمودند؛ این طرح یا خبر به گوش [[عمر]] و [[ابوبکر]] رسیده و خودشان را شتاب‌‌زده به [[سقیفه]] رساندند و مدعی شدند که [[رهبری]] شما "[[انصار]]" را سران [[قریش]] نمی‌‌‌پذیرند، امّا با این دلیل [[انصار]] به عقب‌‌نشینی از صحنه [[قدرت]] و [[سیاست]] حاضر نشدند تا این‌‌که [[ابوبکر]] به اصل [[نص]] [[نبوی]] متوسل شد که [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} فرموده که [[امامت]] و [[خلافت]] باید از [[قریش]] باشد، [[ابوبکر]] برای تکمیل نظر خود به [[انصار]] وعده [[وزارت]] داد
*از این قطعه تاریخی روشن می‌‌‌شود که اصل [[نص]] [[نبوی]] بود که شعله اختلاف و مناقشه را به نفع [[ابوبکر]] خاموش کرد.
*حال این سؤال مطرح است که [[نص]] کلی در [[تعیین امام]] از قبیله [[قریش]] آیا خود مسئله و اختلاف - ساز نخواهد بود؟ چراکه قبیله [[قریش]] خود بر هزاران فرد شامل است که ده‌‌ها فرد می‌‌‌تواند مدعی [[خلافت]] و [[امامت]] گردد، چنان‌که [[عمر]] [[خلافت]] را در [[سقیفه]] به [[ابوبکر]] هدیه داد و در عضو [[ابوبکر]] نیز [[عمر]] را [[خلیفه]] بعد از خود [[نصب]] کرد.
*اگر مصلحت‌‌اندیشی [[حضرت علی]]{{ع}} نبود، [[شیعیان]] آن حضرت [[خلافت]] [[ابوبکر]] را برنتافته و دامن اختلاف و جنگ، [[اسلام]] را فراگرفته و درخت نوپای [[حکومت اسلامی]] را تهدید می‌‌‌کرد.
*پس اصل [[نص]] خاص و [[عمل]] به آن می‌‌‌توانست بالندگی و شکوه [[اسلام]] را حفظ و از اختلاف و [[جنگ]] جلوگیری کند. این نکته مورد [[تأیید]] بعض [[فلاسفه]] نیز قرار گرفته است <ref>«الأستخلاف بالنص أصوب فان ذلک لایؤدی الی التشعب و التشاغب و الأختلاف»، (بوعلی سینا، الهیات شفا، ص 451).</ref>
===[[علم]] به شخص [[اصلح]] و لزوم معرفی و [[نصب]] آن===
*گفته شد که [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} هم از کانال عادی و هم کانال [[وحی]] به فرد [[شایسته]] و [[اصلح]] از همه جهات برای تصدی [[مرجعیت دینی]] و [[سیاست|سیاسی]] [[علم]] و [[آگاهی]] داشت، اگر با این فرض حضرت فرد مزبور را به این [[مقام]] [[نصب]] ننماید، نه تنها [[امت]] خویش را از [[رهبری دینی]] و [[سیاست|سیاسی]] فرد [[اصلح]] محروم نموده است، بلکه به نوعی با روی کار آمدن شخص غیر [[اصلح]] و چه‌‌بسا شخص ناکارآمد به آسیب‌‌پذیری دو نهال نوپای خود نیز کمک نموده است.
*چنین فرضی از [[پیامبر]] [[حکیم]] و دلسوز به [[دین]] و [[امت]] بعید و بلکه محال است. به تقریر دیگر، عقل به تقدیم فاضل بر مفضول و ترجیح [[اصلح]] بر صالح حکم می‌‌‌کند و این حکم عقل نیز مورد [[تأیید]] [[قرآن کریم]] است:{{عربی|اندازه=150%|﴿{{متن قرآن|قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَّن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ}}﴾}}<ref>  بگو آیا از شریکانتان کسی هست که به سوی «حق» رهنمون باشد؟ بگو خداوند به «حق» رهنماست؛ آیا آنکه به حقّ رهنمون می‌گردد سزاوارتر است که پیروی شود یا آنکه راه نمی‌یابد مگر آنکه راه برده شود؟ پس چه بر سرتان آمده است؟ چگونه داوری می‌کنید؟؛ سوره یونس، آیه: ۳۵.</ref>.
*بر این اساس [[پیامبر اسلام]]{{صل}} نیز خود به عنوان یکی از عقلا بلکه عقل کل بر حکم فوق مطلع بوده و می‌‌‌بایست [[عمل]] نیز بنماید و لازمه [[عمل]] آن [[تعیین]] فرد [[اصلح]] و [[شایسته]] است وگرنه مخالفت با حکم عقل لازم می‌‌‌آید که از [[شأن]] و [[منزلت]] آن حضرت بعید می‌‌‌باشد.
===اعتبار [[عصمت]] [[امام]] مقتضی [[نصب]]===
*در بحث [[فلسفه امامت]] گذشت که [[امام]] برای [[حفظ دین|حفظ صحیح دین]] و صیانت خالص از آن می‌‌‌بایست [[معصوم]] باشد تا [[تفاسیر]] وی نیز از [[عصمت]] و [[حجیت]] ذاتی برخوردار گردد.
*با این نگاه به [[امامت]] و شخص [[امام]] روشن می‌‌‌شود که راهکار دیگر یعنی [[تعیین امام]] از طریق [[شورا]] یا [[بیعت]] ممکن نیست؛ چراکه آنان به [[عصمت]] شخص [[معصوم]] [[علم]] ندارند و [[علم]] آن در [[اختیار]] [[خداوند]] است که آن را به پیامبرش منتقل می‌‌‌نماید<ref>ر.ک: [[کشف]] المراد، ص 495؛ الشافی فی الأمامه، ج 2، ص 5.</ref>
===[[نصب]] لازمه [[دین]] خاتم و جاودان===
*آیین و شرایع [[پیامبران پیشین]] موقتی بود، به این صورت که آیین و برنامه آنان بعد از مدتی با ظهور [[پیامبر]] دیگر [[نسخ]] می‌‌‌شد. در این صورت وجود [[جانشین]] در همه عرصه‌‌ها خیلی هم ضروری نبود، امّا آیین [[اسلام]] آیین جاودان، جهانی و خاتم است که بعد از آن هیچ پیامبری ظهور نخواهد کرد. چنین آیینی برای حفظ موقعیت خود در جهان و جلوگیری از خطر [[انحراف]]، [[بدعت]] و [[تحریف]]، به [[جانشینی]] در حد [[دین]] خاتم و جهانی لازم دارد.
===[[تعیین جانشین]] رویه [[پیامبران پیشین]]===
*هر چند گفته شد [[تعیین جانشین]] با [[آیین خاتم]] بیشتر تناسب و سنخیت دارد، لکن نگاهی به زنگی دینی [[پیامبران]] خصوصاً [[پیامبران]] بزرگ روشن می‌‌‌کند که آنان برای حفظ و صیانت آیین و [[شریعت]] خود نوعاً به [[تعیین]] وصی و [[جانشین]] پرداختند، نخستین [[پیامبر]] یعنی [[حضرت آدم]] شیث و اوقینان تا [[پیامبر خاتم]] [[پیامبر]] و وصی بعدی خود را با امر الهی [[انتخاب]] نمودند. [[ابوالحسن مسعودی]] در کتاب معروف خو اثبات الوصیه لیست جانشینان [[پیامبران]] را به رشته تحریر درآورده است.
*حال چگونه ممکن است [[پیامبران پیشین]] با وجود [[پیامبر خاتم]] نبودنشان به [[تعیین جانشین]] دست زنند، امّا [[پیامبر اسلام]] با فرض [[خاتم بودن]]، جاودان و جهانی بودن دینش هیچ [[جانشین]] در [[دین]] معرفی نکرده باشد؟
===[[تعیین جانشین]] و وصی سفارش [[قرآن]]===
*[[قرآن کریم]] [[مسلمانان]] را موقع مرگ به نوشتن وصیت سفارش و امر می‌‌‌کند:{{عربی|اندازه=150%|﴿{{متن قرآن|كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ}}﴾}}<ref> بر شما مقرر شده است که هرگاه مرگ یکی از شما فرا رسد، اگر مالی بر جای نهد برای پدر و مادر و خویشان وصیّت شایسته کند؛ بنا به حقّی بر گردن پرهیزگاران؛ سوره بقره، آیه: 180.</ref>
*[[قرآن کریم]] که به وصیت در امور جزئی و خانوادگی این همه اهمیت می‌‌‌دهد و تأکید می‌‌‌کند و [[مسلمانان]] نیز خود را متعهد به آن می‌‌‌دانند چگونه ممکن است که درباره یک مسئله مهم و کلیدی یعنی [[تعیین]] [[جانشینی]] دینی و [[سیاست|سیاسی]] برای [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} هیچ سخنی نگفته باشد و [[پیامبر]] نیز بدون وصیت از کنار آن بگذرد؟ آیا این نسبت طعن و زیر سؤال بردن شخصیت [[پیامبر]] نیست که آن حضرت برخلاف آیه مزبور هیچ وصیتی درباره [[امت]] خود نکرده است؟  <ref>ر. ک فضل بن شاذات، الأیضاح، ص 105.</ref>.
===[[تعیین جانشین]] مبنا و رویه [[پیامبر]] در [[اداره کشور]]===
*نگاهی به تاریخ [[حکومت]]‌‌داری [[پیامبر اعظم]]{{صل}} نشان می‌‌‌دهد آن حضرت در سفرهای مختلفی مانند شرکت در جبهه‌‌های [[جنگ]] که از پایتخت [[حکومت]] خویش یعنی [[مدینه]] خارج می‌‌‌شد [[جانشین]] خود را [[تعیین]] می‌‌‌کرد تا در غیاب حضرت، امور اداری، [[سیاست|سیاسی]] و [[حکومت|حکومتی]] تعطیل نماند. [[حضرت علی]]{{ع}}، این مکتوم و معاذ از شمار صحابه‌‌ای هستند که در غیاب [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} [[جانشین]] آن حضرت شدند.
*حال این سؤال پیش می‌‌‌آید پیغمبری که به مسائل [[حکومت]] این همه توجّه و عنایت دارد، چگونه ممکن است از [[تعیین جانشین]] خود بعد از [[رحلت]] چشم‌‌پوشی کند؟ <ref>ر.ک: کشف¬المراد، ص 496.</ref> در حالی که خطر و آسیب آنبه مراتب بیشتر است، که به بعضی اشاره شد.
===لازمه عدم [[نص]]، [[برتری]] دو [[خلیفه اول]] بر [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} ‌===
*نگاهی به تاریخ دو [[خلیفه اول]] نشان می‌‌دهد که هردو [[خلیفه]] به [[بیعت]]و [[انتخاب]] [[مردم]] توجهی نداشتند و [[حاکم]] بعدی را خودشان [[تعیین]] [[نصب]] نمودند. [[ابوبکر]] هنگام به یاری‌اش ب [[عثمان]] که دبیر [[خلیفه]] بود، سفارش نمود اسم [[عمر]] را به عنوان [[خلیفه]] و [[جانشین]] وی بنویسد و از [[مردم]] نیز خواست از او [[اطاعت]] کنند{{عربی|اندازه=150%|" فانی استخلفت علیکم [[عمر بن الخطاب]] فاسمعوا و اطیعوه ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}}<ref>«من [[عمر]] بن خطّاب را جانشين خود در ميان شما مى‌سازم پس گوش به فرمانش باشيد و از وى [[اطاعت]] كنيد» تاریخ مدینة دمشق، ج18، ص310، تاریخ طبری، ج2، ص591، حوادث سال 13.</ref>.
*عمر نیز نزدیک فوت خود بدون توجّه به [[انتخاب]] مرد در اندیشه [[تعیین]] [[حاکم]] و [[جانشین]] خود برآمد ولکن به‌جای یک نفر شش نفر به نام‌های : عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمن، سعد بن ابی وقاص و [[امام علی|علی]]{{ع}} را مشخص کرد و دستور داد یکی از این شش تن با رأی یثسه به عنوان [[خلیفه]] [[برگزیده]] و [[انتصاب]] گردد. در متن کتاب خواهد آمد - چنان‌که [[امام علی|علی]]{{ع}} نیز به آن تصریح می‌‌کند - نتیجه و برآیند [[شورای شش‌نفره]] فوق یعنی [[انتخاب]] [[عثمان]] پیشاپیش معلوم بود. بر این اساس [[خلیفه اول]] و دوم به فکر [[مردم]] و آینده کشور و به حسب ظاهر آینده [[دین]] نیز بودند و برای جلوگیری از هر نوع خطر احتمالی پیش از مرگ خودشان به چاره پرداختند.
*آیا [[پیامبر اعظم]]{{صل}} که همه هستی خویش را وقف [[دین]] [[اسلام]] کرده بود، به اندازه دو [[خلیفه]] آینده‌نگر و در [[مقام]] چاره‌اندیشی نبود؟ اهل سن باید جواب بدهند ک آیا [[سیره]] دو [[خلیفه اول]] در [[تعیین جانشین]] خودشان [[عمل]] مشروع و خالی از محذور بود یا نه؟
*اگر [[عمل]] آن دو غیر مشروع و خالی از اشکال و محذور نبود، ما اینجا حرفی نداریم جز اینکه [[اهل سنت]] به [[عمل]] غیر مشروع [[شیخین]] خود اعتراف کردند. امّا اگر [[عمل]] مشروع و عقلانی و عقلایی بود، سؤال می‌‌کنیم، چرا [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} چنین نکرد؟ آیا - العیاذ بالله - حضرت با وجود اتصال به [[وحی]] در [[مقام]] ثبوت و [[شناخت]] به این درک نرسیده بود، یا اینکه - العیاذ بالله - عمدا مصلحت جامع و [[دین]] را نادیده انگاشت و [[امت]] را به حال خود رها کرد؟ لازمه این مبنای [[اهل سنت]] این است که [[شیخین]] - العیاذ بالله - حداقل در این [[مقام]] از [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} [[برتر]] و [[افضل]] باشند!و این لازمه را خود [[اهل سنت]] بر‌نمی‌تابند.
*این چالش از سده‌های پیش گرفتار [[اهل سنت]] بوده است. [[ابن ابی الحدید]] در شرح فرازهای [[نهج‌البلاغه]] ک بر اصل [[نصب]] دلالت می‌‌کند، یکی از ادله خود در توجیه آن‌ها را واهمه از مخالفت [[صحابه]] به [[نص]] ذکر می‌کند، چنان‌که در ذیل خطبه163 {{عربی|اندازه=150%|" فَإِنَّهَا كَانَتْ‏ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}} از استاد خود [[ابو جعفر یحیی محمد علوی]]، از کسانی می‌‌پرسد که برحق حضرت "[[حکومت]]" هجوم بردند که آیا مراد جریان [[سقیفه]] است یا [[شورای شش‌نفره]] [[عمر]] که به [[انتخاب]] [[عثمان]] منجر شد؟ که وی روز را جواب می‌‌دهد <ref>توضیح اینکه این ابی الحدید بعداز این کلام باز اشکال می‌‌کند که ظاهر [[خطبه]] فوق استدلال حضرت از طریق اولویت ونه نص است. ابوجعفر در پاسخ می‌‌گوید چون این [[خطبه]] در جواب سائلی است که می‌‌پرسد که بااینکه تو از دیگران به حکوت و [[پیامبر]] نزدیک و اولی بودی چرا از [[حکومت]] کنار گذاشتند؟ به این دلیل حضرت جواب مناسب سائل راداد. افزون بر جواب ابوجعفر ما در متن کتاب به صورت متعدد به [[احتجاج]] های حضرت به اصل [[نصب]] اشاره خواهیم کرد.</ref>
*[[ابن ابی الحدید]] به عنوان یک [[سنی]] اعتراف می‌کند‌ که نفس من اجازه نمی‌دهد که [[صحابه]] را به [[عصیان پیامبر]]{{صل}} متهم کنم؟ {{عربی|اندازه=150%|" ان نفسی لا تسامحنی ان السب الی الصحابه عصیان رسول‌الله{{صل}} و دفع النص‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}}.
*در اینجا استاد [[ابن الی الحدید]] - که وی او را دانشمند منصف و وافر عقل توصیف می‌‌کند - چنین جواب می‌‌دهد که نفس من نیز اجازه نمی‌دهد که [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} ‌را به اهمال در امر [[امامت]] و [[رهبری]] [[امت]] خود و رها کردن آنان متهم کنم، پیامبری که در هر سفری در [[مدینه]] [[جانشین]] خود را مشخص می‌‌کرد. ابوجعفر به تفضیل جواب خود را توضیح می‌‌دهد تا اینکه [[ابن ابی الحدید]] قانع شده و می‌‌گوید در جواب من [[نیکو]] گفت: {{عربی|اندازه=150%|"لقد احسنت فیما قلت"}}<ref>شرح نهج البلاغه، ج9، صص248، و250. </ref>
===[[کشف]] نه [[نصب]]===
*نکته آخری که درباره [[نظریه انتصاب]] [[شیعه]] باید گفت این است که [[شیعه]] با [[الهام]] از [[آیات]] و صریح [[روایات نبوی]] بر این اعتقاد است که[[وجود نورانی]] [[حضرت علی]]{{ع}} پیش از آفرینش عالم مادی مورد توجّه و [[عنایت الهی]] بوده و در دنیا نیز [[صفات]] و [[فضایل]] لازم برای [[انسان کامل]] از جهت فردی و اجتماعی و دینی [[سیاست|سیاسی]] را کسب نموده بود. با این فرض آن حضرت از هان بدو [[رسالت]] خودبه‌خود ملاک [[جانشینی]] [[پیامبر خاتم|پیغمبر]]{{صل}} را دارا بود و اصلاً به [[نصب]] و [[تعیین]] نیازی نداشت.
*به دیگر سخن، [[نصب]] و [[تعیین]] از [[صفات]] اعتباری و به امور جعلی تعلق دارد، درحالی که [[مقام]] [[جانشینی]] [[پیامبر]] امر تکوینی حقیقی است و با دارا بودن [[صفات]] آن، خودبه‌خود به [[مقام]] [[جانشینی]] می‌‌رسد و به [[جعل]] و [[نصب]] نیازی نیست.
*باری [[جعل]] و [[نصب]] - که در [[آیات]] و [[روایات]] آمده است - نه در [[مقام]] [[جعل]] حقیقی بلکه در [[مقام]] [[ارشاد]] و رهنمایی به مصداق حقیقی و تکوینی و در واقع کاشف از [[مقام]] تکوینی هستند. توضیح آن در نقد [[شبهه]] موروثی نمودن [[امامت]] خواهد آمد.
===اشکالات [[علم فقه|فقهی]] و حقوقی نظریه رقیب "انتخاب"===
*نظریه رقیب یعنی [[انتخاب]] [[خلیفه]] از طریق [[شورا]] و [[بیعت]] مخصوصاً [[بیعت|بیعتی]] که در [[سقیفه]] توسط چند نفر اتفاق افتاد، فاقد [[مشروعیت]] دینی است.
==مصداق [[نصب]]؟==
*در صحفات پیشین اصل و ضرورت نظریه [[نصب]] و بطلان دو نظریه دیگر (موضع سلبی [[پیامبر]] یا [[تعیین]] شورا) روشن شد. حال این پرسش مطرح است بعد از پذیرفتن ضرورت وجود [[نص]] و [[نصب]] از طرف [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} مصداق آن کیست؟
*در پاسخ این سؤال این نکته را تذکر می‌‌دهیم بعد از ثبوت اصل [[ضرورت نصب]] خود به خود [[امامت]] [[منصوص]] [[امام علی|علی]]{{ع}} نیز ثابت می‌‌شود، برای اینکه [[اکثریت]] قریب به اتفاق [[اهل سنت]] منکر وجود [[نص]] بر [[خلافت]] خلفای خودشان هستند، خواهد آمد. اما [[شیعه]] [[امامت حضرت علی]]{{ع}} را با [[آیات]] و [[روایات]] متعدد اثبات می‌‌کند که تفصیل آن در پاسخ [[شبهه]] انکار [[نص]] در [[قرآن]] و سنت خواهد آمد. به دیگر سخن [[اهل سنت]] بر مصداق اصل [[نص]] کسی را معرفی نمی‌کنند، در این صورت آنان دوباره باید به اشکالات پیشین لازم از عدم [[انتصاب]] جواب دهند، اما [[شیعه]] با اثبات [[ضرورت نصب]] مصداق بلکه مصادیق آن را نیز با [[نصوص]] مختلف ثابت می‌‌کند.

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۳ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۳:۵۴

تغییرمسیر به: