کاربر:Puranzab/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخهها
←ابوذر بعد از اسلام
خط ۱۴: | خط ۱۴: | ||
===ابوذر بعد از اسلام=== | ===ابوذر بعد از اسلام=== | ||
هنگامی که ابوذر شنید در مکه شخصی به پیامبری مبعوث شده است به برادرش، انیس، گفت: “سوار شو و به مکه برو و از آثار و علائم مردی که مدعی است وحی بر او نازل میشود و از آسمان به او اطلاع میرسد برای من خبر بیاور”. برادر ابوذر به مکه آمد و مطالبی از پیامبر(ص) شنید و سپس به محل خود بازگشت. او پس از بازگشت، به ابوذر چنین گفت: “وی را دیدم که به نیکی امر میکند و از زشتیها باز میدارد و به اخلاق پسندیده دستور میدهد. گفتاری شیوا و موزون دارد که به شعر هم شباهتی ندارد”. ابوذر گفت: “آتش قلب مرا خاموش نکردی و آنچه میخواستم نیاوردی”. پس خود مهیای سفر شد؛ سفره نان و ظرف آب کوچکی برداشت و راه مکه را در پیش گرفت. چون به مکه رسید داخل مسجد شد؛ در حالی که پیامبر اسلام(ص) را جستجو میکرد ولی نمیتوانست مقصودش را به کسی ابراز کند. چون شب فرا رسید او در گوشهای از مسجد خوابید. علی(ع) که او را دید دانست او مردی غریب است، پس او را به خانه برد و از او پذیرایی کرد. اما میهمان و میزبان تا صبح از یکدیگر چیزی نپرسیدند. صبح هنگام ابوذر وسایلش را برداشت و به مسجد رفت. روز دوم هم گذشت و او کسی را ندید و دوباره شبهنگام ابوذر به خوابگاه خود رفت. علی(ع) نزد او رفت و فرمود: «آیا وقت آن نشده که مرد، منزل خود را بداند!» و او را همراه خود به منزل برد و شب دوم هم همینگونه گذشت. در شب سوم علی(ع) فرمود: «نمیگویی که چه کاری تو را به این شهر آورده است؟» ابوذر گفت: «اگر با من عهد میکنی که در رسیدن به مقصودم کمکم کنی و مرا راهنمایی نمایی به تو خواهم گفت». علی(ع) فرمود: «آری، چنین خواهم کرد». سپس ابوذر مقصود و هدف خود را بیان داشت، علی فرمود: «آری، وی مرد حق و پیامبر مرسل است، چون بامداد شود من به طرف منزل پیامبر میروم و تو از پی من بیا، اگر احساس خطر کردم، مثل آنکه حاجتی دارم، کناری مینشینم وگرنه به راه خود ادامه خواهم داد و به هر خانهای که داخل شدم تو هم وارد شو». بامدادان علی(ع) از جلو و ابوذر از عقب حرکت کردند تا این که وارد خانه پیامبر(ص) شدند. ابوذر بر پیامبر(ص) سلام کرد (او اول کسی است که به دستور اسلام سلام نمود) و پیامبر اکرم(ص) پس از جواب سلام، فرمود: کیستی؟ گفت: مردی از طایفه غفار. ابوذر آنچه را که میخواست دید و شنید و در همان مجلس با دل و جان ایمان آورد و آیین حق و آیات الهی را با همۀ وجود پذیرفت و مسلمان شد. هنگامی که خواست بازگردد پیامبر(ص) به او فرمود: «دیگر توقف مکن و به قبیله خود بازگرد و امر مرا به آنان اطلاع بده تا از من به تو خبری رسد، اما در مکه مسلمانی خود را از مردم پنهان کن، زیرا درباره تو ترسناکم. ابوذر گفت: به خدایی که جانم در دست اوست در جلو چشمان مردم مکه فریاد میکشم و به آواز بلند اسلام را اظهار میکنم». ابوذر از همان جا به مسجد آمد و در فضای کفر و شرک مکۀ آن روز با صدای بلند شهادتین را در میان مردم سر داد. مشرکان با شنیدن صدای او بر سرش ریخته و به شدت او را کتک زدند و عباس بن عبدالمطلب او را نجات داد<ref>مطهری مرتضی، داستان راستان، ج2، مجموعۀ آثار، ج ۱۸، ص ۴۲۸؛ ر.ک: محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص۱۸؛ دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 82.</ref> و به مردم گفت: «مردم! وای بر شما، مگر نمیدانید این مرد از طایفۀ غفار است و ایشان در سفر شام بر سر راه شما هستند»، روز دوم که حال او بهتر شد کار قبلی خود را تکرار کرد و این بار هم کتک مفصلی خورد و دوباره عباس او را از کشته شدن نجات داد، و او پس از این ماجرا به محل زندگی خود برگشت<ref>عاملی، امین، اعیان الشیعه، ج۴، ص۲۲۶.</ref>.<ref> | هنگامی که ابوذر شنید در مکه شخصی به پیامبری مبعوث شده است به برادرش، انیس، گفت: “سوار شو و به مکه برو و از آثار و علائم مردی که مدعی است وحی بر او نازل میشود و از آسمان به او اطلاع میرسد برای من خبر بیاور”. برادر ابوذر به مکه آمد و مطالبی از پیامبر(ص) شنید و سپس به محل خود بازگشت. او پس از بازگشت، به ابوذر چنین گفت: “وی را دیدم که به نیکی امر میکند و از زشتیها باز میدارد و به اخلاق پسندیده دستور میدهد. گفتاری شیوا و موزون دارد که به شعر هم شباهتی ندارد”. ابوذر گفت: “آتش قلب مرا خاموش نکردی و آنچه میخواستم نیاوردی”. پس خود مهیای سفر شد؛ سفره نان و ظرف آب کوچکی برداشت و راه مکه را در پیش گرفت. چون به مکه رسید داخل مسجد شد؛ در حالی که پیامبر اسلام(ص) را جستجو میکرد ولی نمیتوانست مقصودش را به کسی ابراز کند. چون شب فرا رسید او در گوشهای از مسجد خوابید. علی(ع) که او را دید دانست او مردی غریب است، پس او را به خانه برد و از او پذیرایی کرد. اما میهمان و میزبان تا صبح از یکدیگر چیزی نپرسیدند. صبح هنگام ابوذر وسایلش را برداشت و به مسجد رفت. روز دوم هم گذشت و او کسی را ندید و دوباره شبهنگام ابوذر به خوابگاه خود رفت. علی(ع) نزد او رفت و فرمود: «آیا وقت آن نشده که مرد، منزل خود را بداند!» و او را همراه خود به منزل برد و شب دوم هم همینگونه گذشت. در شب سوم علی(ع) فرمود: «نمیگویی که چه کاری تو را به این شهر آورده است؟» ابوذر گفت: «اگر با من عهد میکنی که در رسیدن به مقصودم کمکم کنی و مرا راهنمایی نمایی به تو خواهم گفت». علی(ع) فرمود: «آری، چنین خواهم کرد». سپس ابوذر مقصود و هدف خود را بیان داشت، علی فرمود: «آری، وی مرد حق و پیامبر مرسل است، چون بامداد شود من به طرف منزل پیامبر میروم و تو از پی من بیا، اگر احساس خطر کردم، مثل آنکه حاجتی دارم، کناری مینشینم وگرنه به راه خود ادامه خواهم داد و به هر خانهای که داخل شدم تو هم وارد شو». بامدادان علی(ع) از جلو و ابوذر از عقب حرکت کردند تا این که وارد خانه پیامبر(ص) شدند. ابوذر بر پیامبر(ص) سلام کرد (او اول کسی است که به دستور اسلام سلام نمود) و پیامبر اکرم(ص) پس از جواب سلام، فرمود: کیستی؟ گفت: مردی از طایفه غفار. ابوذر آنچه را که میخواست دید و شنید و در همان مجلس با دل و جان ایمان آورد و آیین حق و آیات الهی را با همۀ وجود پذیرفت و مسلمان شد. هنگامی که خواست بازگردد پیامبر(ص) به او فرمود: «دیگر توقف مکن و به قبیله خود بازگرد و امر مرا به آنان اطلاع بده تا از من به تو خبری رسد، اما در مکه مسلمانی خود را از مردم پنهان کن، زیرا درباره تو ترسناکم. ابوذر گفت: به خدایی که جانم در دست اوست در جلو چشمان مردم مکه فریاد میکشم و به آواز بلند اسلام را اظهار میکنم». ابوذر از همان جا به مسجد آمد و در فضای کفر و شرک مکۀ آن روز با صدای بلند شهادتین را در میان مردم سر داد. مشرکان با شنیدن صدای او بر سرش ریخته و به شدت او را کتک زدند و عباس بن عبدالمطلب او را نجات داد<ref>مطهری مرتضی، داستان راستان، ج2، مجموعۀ آثار، ج ۱۸، ص ۴۲۸؛ ر.ک: محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص۱۸؛ دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 82.</ref> و به مردم گفت: «مردم! وای بر شما، مگر نمیدانید این مرد از طایفۀ غفار است و ایشان در سفر شام بر سر راه شما هستند»، روز دوم که حال او بهتر شد کار قبلی خود را تکرار کرد و این بار هم کتک مفصلی خورد و دوباره عباس او را از کشته شدن نجات داد، و او پس از این ماجرا به محل زندگی خود برگشت<ref>عاملی، امین، اعیان الشیعه، ج۴، ص۲۲۶.</ref>.<ref>[[ر.ک: موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابۀ پیامبر اعظم، ج۲، ص ۱۶.]]</ref> و نیمی از قبیلۀ خود را مسلمان کرد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۶۷.</ref>.<ref>[[ر.ک: واسعی، سید علی رضا، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱، ص 665.]]</ref> | ||
==هجرت ابوذر به مدینه== | ==هجرت ابوذر به مدینه== |