کاربر:Puranzab/صفحه تمرین3: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۴۹: خط ۴۹:
برخی از دلایل عقلی برای اثبات نبوت عبارت‌اند از:
برخی از دلایل عقلی برای اثبات نبوت عبارت‌اند از:


1. رسیدن تکالیف الهی به انسان‌ها: در اینكه نوع انسان، چشم و چراغ عالميان است و خدای متعال او را بیهوده خلق نکرده و او را از میان جميع موجودات برگزيده و تکالیفی را بر او واجب کرده شكّى نيست و نیز شكّى نيست كه بيرون آمدن او از عهدۀ تكليف، وابسته به دانستن آن‌چیزی است که به آن مكلّف شده است، پس بر خدا لازم است آنرا به مكلّفين اعلام كند؛ زيرا عقل هيچ مكلّفى مستقلّ در ادراك آن نيست و از طرفی محال است خدا آنرا بى‏واسطه به هر يك از افراد مكلّفين، اعلام كند<ref>وجوب تكليف ثابت و محقّق است. و شك نيست كه تمامى افراد مكلّفين قابل تلقّى وحى از مصدر ربوبى الهى نيستند و تحمّل اتيان و ابلاغ اوامر و نواهى ربّانى را ندارند، پس لازم است از وجود شخصى كه ممتاز بوده و قابليت تلقّى وحى و ابلاغ داشته و هر دو جهت را دارا باشد، تا به جهتى تلقى وحى از خداوند كند و به جهتى ديگر تبليغ اوامر و نواهى به مكلّفين نمايد.</ref>، پس‏ بايد شخصى را تعيين كند كه او را بر تمام مكلّفين مبعوث كند تا تكاليف را به ايشان برساند و در غیر این صورت در حق بندگان کوتاهی می شود و اين محال است.
1. رسیدن تکالیف الهی به انسان‌ها: در اینكه نوع انسان، چشم و چراغ عالميان است و خدای متعال او را بیهوده خلق نکرده و او را از میان جميع موجودات برگزيده و تکالیفی را بر او واجب کرده شكّى نيست و نیز شكّى نيست كه بيرون آمدن او از عهدۀ تكليف، وابسته به دانستن آن‌چیزی است که به آن مكلّف شده است، پس بر خدا لازم است آنرا به مكلّفين اعلام كند؛ زيرا عقل هيچ مكلّفى مستقلّ در ادراك آن نيست و از طرفی محال است خدا آنرا بى‏واسطه به هر يك از افراد مكلّفين، اعلام كند<ref>وجوب تكليف ثابت و محقّق است. و شك نيست كه تمامى افراد مكلّفين قابل تلقّى وحى از مصدر ربوبى الهى نيستند و تحمّل اتيان و ابلاغ اوامر و نواهى ربّانى را ندارند، پس لازم است از وجود شخصى كه ممتاز بوده و قابليت تلقّى وحى و ابلاغ داشته و هر دو جهت را دارا باشد، تا به جهتى تلقى وحى از خداوند كند و به جهتى ديگر تبليغ اوامر و نواهى به مكلّفين نمايد.</ref>، پس‏ بايد شخصى را تعيين كند كه او را بر تمام مكلّفين مبعوث كند تا تكاليف را به ايشان برساند و در غیر این صورت در حق بندگان کوتاهی می شود و اين محال است<ref></ref>.
 
2. قاعدۀ لطف: بر خداوند واجب است به عنوان لطف و رحمت بر بندگانش پیامبرانی را مبعوث کند تا آیات الهی را بر آنان بخوانند و آن‌ها را تزکیه نمایند و به آنان کتاب و حکمت بیاموزند و آنان را از چیزی که در آن فساد نهفته است بترسانند و به چیزی که در آن صلاح و سعادت آن‌ها است نوید دهند<ref>«فوجب أن یبعث الله تعالى فی الناس رحمة لهم ولطفاً بهم «رَسُولاً مِنهُم یَتلوُا عَلَیهِم ءایتِه وَیُزکِّیهِم ویُعلّمُهُمُ الکِتبَ والحکمَةَ»<ref>سورۀ جمعه، آیۀ٢</ref> و ینذرهم عمّا فیه فسادهم و یبشّرهم بما فیه صلاحهم وسعادتهم»؛ خرازی، محسن، بدایة المعارف الالهیة، ج1، ص 228.</ref>.
 
3. نیاز به قانون و عجز بشر از قانون گذاری: تقریر این برهان با تبیین چند مطلب روشن می شود:


2. قاعدۀ لطف: خدای متعال نوع انسان را براى «جود» و «لطف» ايجاد كرده است و اتمام «جود» و «لطف»، موقوف است بر صلاح داشتن بندگان به حسب معاش و معاد و صلاح معاش و معاد موقوف است بر چند امر، كه هر يك از آنها موقوف است بر وجود پيغمبران:
اوّل: شناختن مبدأ و صفات خدا؛
دوّم: شناختن صفات حميده و اخلاق پسنديده و افعال حسنه و تحصيل كردن آنها و شناختن صفات ذميمه و ملكات ردّيه و افعال سيئه و اجتناب كردن از آنها؛
سوّم: شناختن دوا و غذاهاى نافع و مضرّ؛
بنابراین شناختن هر يك از معارف الهيّه و صفات محموده و افعال ممدوحه و ملكات ذميمه و اخلاق خبيثه و خواص ادويه و اغذيه، موقوف است بر وجود شخصى كه صاحب دو جهت باشد: يكى جهت الهيّه، كه به آن جهت مناسبت با جناب احديّت داشته باشد و امور مذكوره را از او استفاضه نمايد و يك جهت بشريّت كه به آن جهت مناسبت با بشر داشته باشد و امور مذكوره را بر ايشان افاضه نمايد.
3. نیاز به قانون و عجز بشر از قانون گذاری: تقریر این برهان با تبیین چند مطلب که جنبۀ مبدئی دارد روشن می شود:
الف) آفرینش انسان براساس حکمت و به دست توانمند خدای حکیم انجام یافته است.
الف) آفرینش انسان براساس حکمت و به دست توانمند خدای حکیم انجام یافته است.
ب) انسان از دو عنصر ماده و روح پدید آمده است و به همین جهت هم از ویژگی‌های بدن ماده و هم از خصوصیات روح مجرد برخوردار است و در پی آن از خواسته های عقلانی و حسی برخوردار است، ولی غرض اصلی از خلقت او باید امری معقول و جاودانه باشد.
ب) انسان از دو عنصر ماده و روح پدید آمده است و به همین جهت هم از ویژگی‌های بدن ماده و هم از خصوصیات روح مجرد برخوردار است و در پی آن از خواسته های عقلانی و حسی برخوردار است، ولی غرض اصلی از خلقت او باید امری معقول و جاودانه باشد.
ج) انسان از ناحیۀ ماده و طبیعت، موجودی سرکش و متجاوز و استخدام کننده و انحصارطلب است و او طبعأ و نه فطرتأ همه چیز را برای خود و به سود خود می خواهد.
ج) انسان از ناحیۀ ماده و طبیعت، موجودی سرکش و متجاوز و استخدام کننده و انحصارطلب است و او طبعأ و نه فطرتأ همه چیز را برای خود و به سود خود می خواهد.
د) از طرف دیگر، انسان چاره‌ای جز زندگی اجتماعی ندارد؛ زیرا او به تنهایی قادر به حل کردن سختی ها و دشواری های زندگی نیست و در این زندگی جمعی و همکاری است که ریشۀ بی عدالتی ها، زورگویی‌ها، حق کشی ها، خودکامگی ها و ...بروز می کند و اینجاست که انسان به قانون جامع و کامل نیازمند می شود.
 
د) از طرف دیگر، انسان چاره‌ای جز زندگی اجتماعی ندارد؛ زیرا او به تنهایی قادر به حل کردن سختی ها و دشواری های زندگی نیست و در این زندگی جمعی و همکاری است که ریشۀ بی عدالتی ها، زورگویی‌ها، حق کشی ها، خودکامگی ها و ... بروز می کند و اینجاست که انسان به قانون جامع و کامل نیازمند می شود.
 
ه) از سوی دیگر عقل بشر در پیمودن راه تکامل و سعادت، نمی تواند از عهدۀ کشف همۀ مجهولات، نزاع ها، اختلافات و کشمکش ها بیرون آید؛ زیرا بسیاری از ارزش های والا از دسترس معرفت عقل بشری دور است.
ه) از سوی دیگر عقل بشر در پیمودن راه تکامل و سعادت، نمی تواند از عهدۀ کشف همۀ مجهولات، نزاع ها، اختلافات و کشمکش ها بیرون آید؛ زیرا بسیاری از ارزش های والا از دسترس معرفت عقل بشری دور است.
و) از سوی دیگر انسان، دانش وضع قانون فراگیر و همه سویه را ندارد؛ زیرا او نمی تواند ویژگی های همۀ مناطق جغرافیایی را در جمیع ادوار تاریخ بر همۀ جوامع انسانی در نظر بگیرد و برای آن قانونی شایسته وضع کند و نشانۀ این عجز اختلاف قوانین در هر عصر و تغییر و تبدیل و ترمیم و تعویض مستمر آن در نسل هاست.
و) از سوی دیگر انسان، دانش وضع قانون فراگیر و همه سویه را ندارد؛ زیرا او نمی تواند ویژگی های همۀ مناطق جغرافیایی را در جمیع ادوار تاریخ بر همۀ جوامع انسانی در نظر بگیرد و برای آن قانونی شایسته وضع کند و نشانۀ این عجز اختلاف قوانین در هر عصر و تغییر و تبدیل و ترمیم و تعویض مستمر آن در نسل هاست.
با در نظر گرفتن جوانب مختلف مبادی یاد شده، عقل می پذیرد که باید از ماورای طبیعت، قانون جامع و کاملی نازل شود و نیز قدرتی ظهور کند تا دست‌آوردهای عقل را سمت و سو بخشد و اشتباهات آنرا برطرف کند و قانون جامع و کامل الهی را اجرا و اختلاف‌ها را به اتحاد و وفاق مبدل کند، نیازهای فکری و عقلانی بشر را سامان دهد و استعدادها را شکوفا کند و سود و زیان های بشر را به وی بشناساند، قدرتی سرشار از علم که از زوایای تاریک و روشن و ریز و درشت و کلی و جزیی نظام آفرینش و نیز قوانین جاری در آن، آگاه باشد و مظهر و مجلای چنین قدرتی، وجود سعادت بخش پیامبران است<ref>. ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت در قرآن، ص 20 ـ 22.</ref>.
 
ب) دلیل نقلی:
با در نظر گرفتن جوانب مختلف مبادی یاد شده، عقل می پذیرد که باید از ماورای طبیعت، قانون جامع و کاملی نازل شود و نیز قدرتی ظهور کند تا دست‌آوردهای عقل را سمت و سو بخشد و اشتباهات آنرا برطرف کند و قانون جامع و کامل الهی را اجرا و اختلاف‌ها را به اتحاد و وفاق مبدل کند، نیازهای فکری و عقلانی بشر را سامان دهد و استعدادها را شکوفا کند و سود و زیان های بشر را به وی بشناساند، قدرتی سرشار از علم که از زوایای تاریک و روشن و ریز و درشت و کلی و جزیی نظام آفرینش و نیز قوانین جاری در آن، آگاه باشد و مظهر و مجلای چنین قدرتی، وجود سعادت بخش پیامبران است<ref>[[ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت در قرآن، ص 20 ـ 22.]]</ref>.
از جمله دلایل نقلی، دليلى است كه امام صادق (ع) با آن اثبات نبوّت نموده‏اند: «زنديقى»‏ به خدمت حضرت آمد و عرض كرد: شما از كجا اثبات مى‏كنيد و مى‏گویيد كه ضروری است خدا پيغمبران را مبعوث كند؟ حضرت فرمودند: «چون ما به براهين عقليّه و نقليّه و شواهد قطعيّه، ثابت كرديم که ما خالقى حكيم و صانعى عليم داریم كه از مشاهده و مكالمه با جميع مخلوقات برتر است و چون آن خالق، حكيم و لطيف است، مخلوقات او به نحوى كه با او ملامسه نمايند، يا با او گفت و شنود نمايند نمى‏توانند به او برسند؛ البتّه خدای متعال مخلوقات و بندگان خود را ضايع نمى‏گذارد؛ پس بايد پيغمبرانی مبعوث كند كه خالق ايشان را به ايشان بشناسانند و اوامر و نواهى او را به ايشان تبليغ نمايند و ايشان را بر چيزى كه باعث مصلحت و خيريّت ايشان در آن باشد، راهنمایی كنند و ايشان را به آنچه باعث بقاى ايشانست و صلاح دنيا و آخرت ايشان در آنست هدايت كنند و آن پيغمبران و رسولان برگزيدگانند و خدای متعال تمامی حكمتها  را به ایشان آموخته است و ايشان را به حكمت بر بندگان خود برانگيخته است و هر چند با ساير مردم در خلقت و صورت بشريّت مساویند، امّا از جانب خدا به نفوس قدسيّه مؤيّدند و دارای معجزات وكرامات مخصوص‏اند كه غير او کسی با ايشان در اين امور شركت ندارد پس وجود پيغمبر واجب و ضروری است و بايد در هر دهر و زمانى، پيغمبرى يا نائب او باشد تا زمين از حجّت خدا خالى نباشد»<ref>. «اصول كافى» كتاب الحجّة، ج 1، ص 168. </ref>.<ref>. ر.ک: نراقی، مهدی، انیس الموحدین، ص 92.</ref>
 
ج) دلیل عرفانی:
===ب) دلیل نقلی===
عارفان در تبیین راه هدایت به «اسفار اربعه» اشاره می کنند که پیامبران نخست خودشان سفر اوّل را طی طریق کرده، آن گاه در سفر چهارم به هدایت و ارشاد مردم می پردازند<ref>. از نظر عارفان غايت وجود انسان سير و سلوك است به سوى خداى تعالى و مراتب سير سالك چهار مرحله است: مرتبۀ اوّل: سير من الخلق إلى اللّه به نفى ما سوى از خود، بلكه به نفى خود نيز از خود و مشاهدۀ ذات احديّت مطلقه بى‏ملاحظه تعينات و شئون و اعتبارات . مرتبه دوّم: سير في اللّه به مشاهدۀ ذات احديت به اعتبار تعيّنى از تعيّنات صفات و تطوّر از تعين صفتى به تعيّن صفتى ديگر إلى آخر التعيّنات الصفاتيه. مرتبۀ سوّم: سير مع اللّه، به مشاهده هويّت مطلقه با تعيّنى از تعيّنات خلقيّه كونيّه، حتى لا يبقى تعيّن امكانى و ماهية اعتبارية إلّا و قد شاهد فيه الهويّة المطلقة حقيقة متأصّلة و الماهيّة الامكانيّة اعتبارية محضة. مرتبۀ چهارم: سير من اللّه إلى الخلق، و آن بازگشتن است به عالم وجود امكان بعد از تحقّق به حقيقت وجوبيّه، به حمل اوامر و نواهى الهيّه، و قوانين و سنن ناموسيّه، به جهت هدايت لب تشنگان باديه امكانى، به سر چشمه حيات جاودانى و رد نمودن پراكندگى وادى كثرت اعتبارى، به جمعيت وحدت حقيقى، كه غايت اصلى، و غرض حقيقى، از بعثت انبياء و رسل، به غير از اين نيست.</ref> و شك نيست كه اين اسفار اربعه مترتب است بعضى بر بعضى و مراد از نبىّ، مسافر سفر چهارم است که با پیمودن راه سعادت، الگو و اسوۀ مقرّبان می شوند و بعد از نزدیک و در عمل، ارشاد و هدایت مردم را با تحمّل شداید و گرفتاری های گوناگون به عهده می گیرند و به آموزش و ارائۀ برنامه بسنده نمی کنند و در واقع، انبیا، واسطۀ انتقال فیض الاهی در دو ساحت یعنی اصل وجود و شناسایی خداوند و پیمودن راه آن به انسان ها هستند و انسان های عادی، بدون انبیا قابلیّت دریافت این فیض الاهی را ندارند؛ پس وجود انبیا و بعثت آن ها در این عالم ضرورت دارد تا نقش تربیتی انسان ها را به عهده گیرند<ref>. ر.ک: لاهیجی، گوهر مراد، ص 362 ـ 363.</ref>.  
از جمله دلایل نقلی، دليلى است كه امام صادق (ع) با آن اثبات نبوّت نموده‏ اند: حضرت (ع) بزنديقى كه پرسيد: پيغمبران و رسولان را از چه راه ثابت مي‌كنى‌؟ فرمود: «چون ثابت كرديم كه ما آفريننده و صانعى داريم كه از ما و تمام مخلوق برتر و با حكمت و رفعت است و روا نباشد كه خلقش او را به بينند و لمس كنند و بى‌واسطه با يك ديگر برخورد و مباحثه كنند، ثابت شد كه براى او سفيرانى در ميان خلقش باشند كه خواست او را براى مخلوق و بندگانش بيان كنند و ايشان را به مصالح و منافعشان و موجبات تباه و فنايشان رهبرى نمايند، پس وجود امر و نهى‌كنندگان و تقرير نمايندگان از طرف خداى حكيم دانا در ميان خلقش ثابت گشت و ايشان همان پيغمبران و برگزيده‌هاى خلق او باشند، حكيمانى هستند كه بحكمت تربيت شده و بحكمت مبعوث گشته‌اند، با آنكه در خلقت و اندام با مردم شريكند در احوال و اخلاق شريك ايشان نباشند. از جانب خداى حكيم دانا بحكمت مؤيد باشند، سپس آمدن پيغمبران در هر عصر و زمانى بسبب دلائل و براهينى كه آوردند ثابت شود، تا زمين خدا از حجتى كه بر صدق گفتار و جواز عدالتش نشانه‌اى داشته باشد، خالى نماند»<ref>«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ اَلْكُلَيْنِيُّ مُصَنِّفُ هَذَا اَلْكِتَابِ رَحِمَهُ اَللَّهُ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اَلْعَبَّاسِ بْنِ عُمَرَ اَلْفُقَيْمِيِّ عَنْ هِشَامِ بْنِ اَلْحَكَمِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : أَنَّهُ قَالَ لِلزِّنْدِيقِ اَلَّذِي سَأَلَهُ مِنْ أَيْنَ أَثْبَتَّ اَلْأَنْبِيَاءَ وَ اَلرُّسُلَ قَالَ إِنَّا لَمَّا أَثْبَتْنَا أَنَّ لَنَا خَالِقاً صَانِعاً مُتَعَالِياً عَنَّا وَ عَنْ جَمِيعِ مَا خَلَقَ وَ كَانَ ذَلِكَ اَلصَّانِعُ حَكِيماً مُتَعَالِياً لَمْ يَجُزْ أَنْ يُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لاَ يُلاَمِسُوهُ فَيُبَاشِرَهُمْ وَ يُبَاشِرُوهُ وَ يُحَاجَّهُمْ وَ يُحَاجُّوهُ ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِي خَلْقِهِ يُعَبِّرُونَ عَنْهُ إِلَى خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ وَ يَدُلُّونَهُمْ عَلَى مَصَالِحِهِمْ وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاؤُهُمْ وَ فِي تَرْكِهِ فَنَاؤُهُمْ فَثَبَتَ اَلْآمِرُونَ وَ اَلنَّاهُونَ عَنِ اَلْحَكِيمِ اَلْعَلِيمِ فِي خَلْقِهِ وَ اَلْمُعَبِّرُونَ عَنْهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ هُمُ اَلْأَنْبِيَاءُ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ وَ صَفْوَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ حُكَمَاءَ مُؤَدَّبِينَ بِالْحِكْمَةِ مَبْعُوثِينَ بِهَا غَيْرَ مُشَارِكِينَ لِلنَّاسِ عَلَى مُشَارَكَتِهِمْ لَهُمْ فِي اَلْخَلْقِ وَ اَلتَّرْكِيبِ فِي شَيْءٍ مِنْ أَحْوَالِهِمْ مُؤَيَّدِينَ مِنْ عِنْدِ اَلْحَكِيمِ اَلْعَلِيمِ بِالْحِكْمَةِ ثُمَّ ثَبَتَ ذَلِكَ فِي كُلِّ دَهْرٍ وَ زَمَانٍ مِمَّا أَتَتْ بِهِ اَلرُّسُلُ وَ اَلْأَنْبِيَاءُ مِنَ اَلدَّلاَئِلِ وَ اَلْبَرَاهِينِ لِكَيْلاَ تَخْلُوَ أَرْضُ اَللَّهِ مِنْ حُجَّةٍ يَكُونُ مَعَهُ عِلْمٌ يَدُلُّ عَلَى صِدْقِ مَقَالَتِهِ وَ جَوَازِ عَدَالَتِهِ»؛ کلینی، محمدبن یعقوب، اصول كافى، كتاب الحجّة، ج 1، ص 236. </ref>.<ref>ر.ک: نراقی، مهدی، انیس الموحدین، ص 92.</ref>
 
===ج) دلیل عرفانی===
 
عارفان<ref>از نظر عارفان غايت وجود انسان سير و سلوك است به سوى خداى تعالى و مراتب سير سالك چهار مرحله است: مرتبۀ اوّل: سير من الخلق إلى اللّه به نفى ما سوى از خود، بلكه به نفى خود نيز از خود و مشاهدۀ ذات احديّت مطلقه بى‏ملاحظه تعينات و شئون و اعتبارات . مرتبه دوّم: سير في اللّه به مشاهدۀ ذات احديت به اعتبار تعيّنى از تعيّنات صفات و تطوّر از تعين صفتى به تعيّن صفتى ديگر إلى آخر التعيّنات الصفاتيه. مرتبۀ سوّم: سير مع اللّه، به مشاهده هويّت مطلقه با تعيّنى از تعيّنات خلقيّه كونيّه، حتى لا يبقى تعيّن امكانى و ماهية اعتبارية إلّا و قد شاهد فيه الهويّة المطلقة حقيقة متأصّلة و الماهيّة الامكانيّة اعتبارية محضة. مرتبۀ چهارم: سير من اللّه إلى الخلق، و آن بازگشتن است به عالم وجود امكان بعد از تحقّق به حقيقت وجوبيّه، به حمل اوامر و نواهى الهيّه، و قوانين و سنن ناموسيّه، به جهت هدايت لب تشنگان باديه امكانى، به سر چشمه حيات جاودانى و رد نمودن پراكندگى وادى كثرت اعتبارى، به جمعيت وحدت حقيقى، كه غايت اصلى، و غرض حقيقى، از بعثت انبياء و رسل، به غير از اين نيست.</ref> در تبیین راه هدایت می‌گویند پیامبران خودشان اول راه سعادت را پیموده‌اند، سپس به هدایت و ارشاد مردم پرداخته‌اند و مراد از نبىّ، این است که با پیمودن راه سعادت، الگو و اسوۀ مقرّبان می شوند و بعد از نزدیک و در عمل، ارشاد و هدایت مردم را با تحمّل سختی‌ها و گرفتاری های گوناگون به عهده می گیرند و فقط به آموزش و ارائۀ برنامه بسنده نمی کنند لذا وجود انبیا برای هدایت مردم به سوی خداوند متعال ضرورت دارد<ref>ر.ک: لاهیجی، گوهر مراد، ص 362 ـ 363.</ref>.  
 
 


مشروح این بند
مشروح این بند

نسخهٔ ‏۱۷ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۲۳:۱۹

نبوت

نبوت به معنای خبررسانی، مقامی الهی است که به بعضی انسان‌های شایسته داده می شود تا پیام خدا را به مردم ابلاغ کنند. نبوت در دین اسلام و میان متفکران اسلامی از جایگاه ویژه ای برخوردار است. در قرآن کریم, به نام برخی از پیامبران و داستان زندگانی آنان اشاره شده است. براساس فرمایشات قرآن و روایات، برخی از انبیا نسبت به برخی دیگر برتری دارند چنان که حضرت محمد(ص) خاتم پیامبران و برترین آنهاست و دین و شریعت او چون همۀ نیازهای بشر را در بر گرفته و برنامۀ حکومت جهانی عدل و قسط را به صورت کامل ارائه می دهد دین خاتم است.

مفهوم شناسی

واژۀ نبوت در کتاب های لغت[۱] در چهار معنا به کار رفته است: خبر؛ ارتفاع؛ طریق؛ صوت خفی[۲] و در اصطلاح عبارت است از تلقى و گرفتن خبر از جانب خداوند از طریق وحی، به منظور هدايت مردم و نبى آن انسان والا مقامى است که حجت خدا و واسطۀ بین خدا و خلق است و از جانب خدا براى هدايت مردم بر انگيخته مى شود و مردم را به امر الهی هدایت می کند[۳].

مشروح این بند واژۀ نبوت در کتاب های لغت[۴] در چهار معنای زیر به کار رفته است: 1. خبر: بيشتر دانشمندان واژۀ «نبي»[۵] را از ريشۀ «نبأ»، به‌معناي خبر دانسته‌اند[۶] که در اثر کثرت استعمال به نبی تبدیل شده است[۷]، بنابراين «نبي» بر خبررسان اطلاق مي‌شود[۸]. 2. ارتفاع: برخي قائلند ريشۀ اصلي اين واژه، «النَبوة» يا «النباوَة» به ‌معناي بلندي زمين است؛ بنابراين نبي يعني كسي كه بر ديگران برتري داده شده است[۹]. پیامبر چون ترقی پیدا کرده و آسمانی شده، به نبوت مستند شده، مانند زمینی است که از سایر زمین‌ها بلندتر است[۱۰]. 3. طریق: هم به معنای طریق واضح و هم به معنای طریق هدایت آمده است[۱۱]. 4. صوت خفی: چون خبری که به انبیا می رسد دیگران نمی شنوند[۱۲]. نبوت در اصطلاح قرآنی عبارت است از تلقى و گرفتن خبر از جانب خدا به منظور هدايت مردم و نبى انسان والا مقامى است كه از جانب خدا براى هدايت مردم برانگيخته مى شود[۱۳].[۱۴] و نبی در اصطلاح علم كلام بر كسي اطلاق مي‌شود كه از راه وحي پيامي را از خداي متعال دريافت مي‌كند و آنرا به مردم مي‌رساند[۱۵].[۱۶]

روابط معنایی

الف) رابطۀ نبوت و وحی

وحي، دريافتي اختصاصي از سوی خدا و خارج از مجاري عادي فهم بشر (مانند حس و عقل) است[۱۷] كه از ميان انسان‌ها تنها پيامبران از آن بهره‌مندند و قوام نبوت پيامبران به «وحي» است؛ زيرا آنان از اين راه به غيب دست مي‎‌يابند و احكام و معارف الهي را دريافت مي‌كنند، از اين جهت پيوسته كلمۀ «وحى» با واژه نبى و نبيّين همراه است چنانکه می فرماید: «إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَي نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ»[۱۸].[۱۹]

ب) رابطه نبوت با رسالت

آیات: «وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا»[۲۰]؛ «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ»[۲۱] و روایاتی که تعداد رسولان را 313 نفر و تعداد پیامبران را 124 هزار نفر دانسته اند[۲۲]، بیانگر این است که نبوت و رسالت دو مقام الهی هستند، با این تفاوت که همۀ پیامبران دارای مقام نبوت‌اند؛ اما مقام رسالت تنها به گروهی از پیامبران اختصاص دارد به این معنی که هر دو در دریافت و ابلاغ وحی الهی و ابلاغ آن به مردم شریک اند ولی در نوع شهود فرشتگان و مأموریتشان با یکدیگر متفاوتند[۲۳].

ج) رابطۀ نبوت با امامت

با توجه به آیۀ «وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»[۲۴]، امامت امری غير از نبوت و رسالت و قطعاً فراتر از آنهاست[۲۵]؛ زيرا حضرت ابراهيم (ع) وقتي به اين مقام دست يافت كه سال‌ها از رسالت و نبوتش مي‌گذشت و تا آن زمان آزمون‌ها و ابتلائات بسياري را پشت‌سر گذاشته بود[۲۶].[۲۷]

د) رابطۀ نبوت با بعثت

بعثت به معنای برانگیختگی است. بعثت در شخص نبی، مقدم بر برانگیختگی جامعه است. نبی با فضایلی که دارد و بالاتر از مردم عادی است، آمادۀ تحمل بار مسئولیتی بدان عظمت و سنگینی است ولی تا پیش از بعثت، این فضایل هنوز به ظهور و فعلیت نرسیده و او همچون یکی از افراد معمولیِ دیگر در جامعه به تلاش و فعالیت مشغول است؛ وحی الهی در او تحول، انگیزش و انقلابی به وجود می‎آورد[۲۸].

مشروح این بند الف) رابطۀ نبوت و وحی: وحي، دريافتي اختصاصي از سوی خدا و خارج از مجاري عادي فهم بشر (مانند حس و عقل) است[۲۹] كه از ميان انسان‌ها تنها پيامبران از آن بهره‌مندند و قوام نبوت پيامبران به «وحي» است؛ زيرا آنان از اين راه به غيب دست مي‎‌يابند و احكام و معارف الهي را دريافت مي‌كنند، از اين جهت پيوسته كلمۀ «وحى» با واژه نبى و نبيّين همراه است چنانکه می فرماید: «إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَي نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ»[۳۰].[۳۱] ب) رابطه نبوت با رسالت: آیات: «وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا»[۳۲]؛ «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ»[۳۳] و روایاتی که تعداد رسولان را 313 نفر و تعداد پیامبران را 124 هزار نفر دانسته اند[۳۴]، بیانگر این است که نبوت و رسالت دو مقام الهی هستند، با این تفاوت که همۀ پیامبران دارای مقام نبوت‌اند؛ اما مقام رسالت تنها به گروهی از پیامبران اختصاص دارد به این معنی که هر دو در دریافت و ابلاغ وحی الهی و ابلاغ آن به مردم شریک اند ولی در نوع شهود فرشتگان و مأموریتشان با یکدیگر متفاوتند[۳۵]. 3. رابطۀ نبوت با امامت: با توجه به آیۀ «وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»[۳۶]، امامت امری غير از نبوت و رسالت و قطعاً فراتر از آنهاست[۳۷]؛ زيرا حضرت ابراهيم (ع) وقتي به اين مقام دست يافت كه سال‌ها از رسالت و نبوتش مي‌گذشت و تا آن زمان آزمون‌ها و ابتلائات بسياري را پشت‌سر گذاشته بود[۳۸]. همچنين امامت مطرح‌شده در آيه، به ‌دليل ‌آنكه امامت براي مردم است «إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»، نمي‌تواند يك مقام تكويني صرف و تنها مرتبه‌اي از مراتب قرب خداوند مانند صلاح و اخلاص باشد. آنچه با ظاهر آيه و شواهد و قراين آن سازگار است، دو احتمال زير است: الف) امامت مقامی تشريعي و بالاتر از نبوت است و ازاين‌رو پيروي از امام در همۀ رفتارها و گفتارهايش به‌طور مطلق واجب است. درحالي‌كه مقام نبوت و رسالت ذاتاً مقتضي پيروي از پيامبر در همۀ حركاتش نيست، بلكه تنها مستلزم پيروي از اموري است كه او از جانب خداوند به مردم مي‌رساند؛ مگر اينكه دليل ديگري وجوب تبعيت مطلق را ثابت كند[۳۹]؛ ب) امامت مقامي تكويني و فراتر از نبوت است ازاين‌رو امام قدرت به كمال رساندن و هدايت تكويني افراد مستعد را دارد. به عبارت ديگر، امام واسطۀ فيض الهي براي به كمال رساندن نفوس مستعد است و اين هدايت غير از هدايت تشريعي است كه براي همۀ انسان‌ها به‌طور يكسان وجود دارد[۴۰].

رابطه نبوت با بعثت

بعثت به معنای برانگیختگی است. بعثت در شخص نبی، مقدم بر برانگیختگی جامعه است. نبی با فضایلی که دارد و بالاتر از مردم عادی است، آمادۀ تحمل بار مسئولیتی بدان عظمت و سنگینی است ولی تا پیش از بعثت، این فضایل هنوز به ظهور و فعلیت نرسیده و او همچون یکی از افراد معمولیِ دیگر در جامعه به تلاش و فعالیت مشغول است؛ وحی الهی در او تحول، انگیزش و انقلابی به وجود می‎آورد[۴۱].

دلایل اثبات نبوت

الف) دلیل عقلی (فلسفی و کلامی)

برخی از دلایل عقلی برای اثبات نبوت عبارت‌اند از:

1. رسیدن تکالیف الهی به انسان‌ها: در اینكه نوع انسان، چشم و چراغ عالميان است و خدای متعال او را بیهوده خلق نکرده و او را از میان جميع موجودات برگزيده و تکالیفی را بر او واجب کرده شكّى نيست و نیز شكّى نيست كه بيرون آمدن او از عهدۀ تكليف، وابسته به دانستن آن‌چیزی است که به آن مكلّف شده است، پس بر خدا لازم است آنرا به مكلّفين اعلام كند؛ زيرا عقل هيچ مكلّفى مستقلّ در ادراك آن نيست و از طرفی محال است خدا آنرا بى‏واسطه به هر يك از افراد مكلّفين، اعلام كند[۴۲]، پس‏ بايد شخصى را تعيين كند كه او را بر تمام مكلّفين مبعوث كند تا تكاليف را به ايشان برساند و در غیر این صورت در حق بندگان کوتاهی می شود و اين محال استخطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ منابع بدون نام باید محتوا داشته باشند.

2. قاعدۀ لطف: بر خداوند واجب است به عنوان لطف و رحمت بر بندگانش پیامبرانی را مبعوث کند تا آیات الهی را بر آنان بخوانند و آن‌ها را تزکیه نمایند و به آنان کتاب و حکمت بیاموزند و آنان را از چیزی که در آن فساد نهفته است بترسانند و به چیزی که در آن صلاح و سعادت آن‌ها است نوید دهندخطای یادکرد: برچسب تمام‌کنندهٔ </ref> برای برچسب <ref> پیدا نشد و ینذرهم عمّا فیه فسادهم و یبشّرهم بما فیه صلاحهم وسعادتهم»؛ خرازی، محسن، بدایة المعارف الالهیة، ج1، ص 228.</ref>.

3. نیاز به قانون و عجز بشر از قانون گذاری: تقریر این برهان با تبیین چند مطلب روشن می شود:

الف) آفرینش انسان براساس حکمت و به دست توانمند خدای حکیم انجام یافته است.

ب) انسان از دو عنصر ماده و روح پدید آمده است و به همین جهت هم از ویژگی‌های بدن ماده و هم از خصوصیات روح مجرد برخوردار است و در پی آن از خواسته های عقلانی و حسی برخوردار است، ولی غرض اصلی از خلقت او باید امری معقول و جاودانه باشد.

ج) انسان از ناحیۀ ماده و طبیعت، موجودی سرکش و متجاوز و استخدام کننده و انحصارطلب است و او طبعأ و نه فطرتأ همه چیز را برای خود و به سود خود می خواهد.

د) از طرف دیگر، انسان چاره‌ای جز زندگی اجتماعی ندارد؛ زیرا او به تنهایی قادر به حل کردن سختی ها و دشواری های زندگی نیست و در این زندگی جمعی و همکاری است که ریشۀ بی عدالتی ها، زورگویی‌ها، حق کشی ها، خودکامگی ها و ... بروز می کند و اینجاست که انسان به قانون جامع و کامل نیازمند می شود.

ه) از سوی دیگر عقل بشر در پیمودن راه تکامل و سعادت، نمی تواند از عهدۀ کشف همۀ مجهولات، نزاع ها، اختلافات و کشمکش ها بیرون آید؛ زیرا بسیاری از ارزش های والا از دسترس معرفت عقل بشری دور است.

و) از سوی دیگر انسان، دانش وضع قانون فراگیر و همه سویه را ندارد؛ زیرا او نمی تواند ویژگی های همۀ مناطق جغرافیایی را در جمیع ادوار تاریخ بر همۀ جوامع انسانی در نظر بگیرد و برای آن قانونی شایسته وضع کند و نشانۀ این عجز اختلاف قوانین در هر عصر و تغییر و تبدیل و ترمیم و تعویض مستمر آن در نسل هاست.

با در نظر گرفتن جوانب مختلف مبادی یاد شده، عقل می پذیرد که باید از ماورای طبیعت، قانون جامع و کاملی نازل شود و نیز قدرتی ظهور کند تا دست‌آوردهای عقل را سمت و سو بخشد و اشتباهات آنرا برطرف کند و قانون جامع و کامل الهی را اجرا و اختلاف‌ها را به اتحاد و وفاق مبدل کند، نیازهای فکری و عقلانی بشر را سامان دهد و استعدادها را شکوفا کند و سود و زیان های بشر را به وی بشناساند، قدرتی سرشار از علم که از زوایای تاریک و روشن و ریز و درشت و کلی و جزیی نظام آفرینش و نیز قوانین جاری در آن، آگاه باشد و مظهر و مجلای چنین قدرتی، وجود سعادت بخش پیامبران است[۴۳].

ب) دلیل نقلی

از جمله دلایل نقلی، دليلى است كه امام صادق (ع) با آن اثبات نبوّت نموده‏ اند: حضرت (ع) بزنديقى كه پرسيد: پيغمبران و رسولان را از چه راه ثابت مي‌كنى‌؟ فرمود: «چون ثابت كرديم كه ما آفريننده و صانعى داريم كه از ما و تمام مخلوق برتر و با حكمت و رفعت است و روا نباشد كه خلقش او را به بينند و لمس كنند و بى‌واسطه با يك ديگر برخورد و مباحثه كنند، ثابت شد كه براى او سفيرانى در ميان خلقش باشند كه خواست او را براى مخلوق و بندگانش بيان كنند و ايشان را به مصالح و منافعشان و موجبات تباه و فنايشان رهبرى نمايند، پس وجود امر و نهى‌كنندگان و تقرير نمايندگان از طرف خداى حكيم دانا در ميان خلقش ثابت گشت و ايشان همان پيغمبران و برگزيده‌هاى خلق او باشند، حكيمانى هستند كه بحكمت تربيت شده و بحكمت مبعوث گشته‌اند، با آنكه در خلقت و اندام با مردم شريكند در احوال و اخلاق شريك ايشان نباشند. از جانب خداى حكيم دانا بحكمت مؤيد باشند، سپس آمدن پيغمبران در هر عصر و زمانى بسبب دلائل و براهينى كه آوردند ثابت شود، تا زمين خدا از حجتى كه بر صدق گفتار و جواز عدالتش نشانه‌اى داشته باشد، خالى نماند»[۴۴].[۴۵]

ج) دلیل عرفانی

عارفان[۴۶] در تبیین راه هدایت می‌گویند پیامبران خودشان اول راه سعادت را پیموده‌اند، سپس به هدایت و ارشاد مردم پرداخته‌اند و مراد از نبىّ، این است که با پیمودن راه سعادت، الگو و اسوۀ مقرّبان می شوند و بعد از نزدیک و در عمل، ارشاد و هدایت مردم را با تحمّل سختی‌ها و گرفتاری های گوناگون به عهده می گیرند و فقط به آموزش و ارائۀ برنامه بسنده نمی کنند لذا وجود انبیا برای هدایت مردم به سوی خداوند متعال ضرورت دارد[۴۷].


مشروح این بند الف) دلیل عقلی (فلسفی و کلامی): برخی از دلایل عقلی برای اثبات نبوت عبارت‌اند از 1. رسیدن تکالیف الهی به انسان‌ها: در اینكه نوع انسان، چشم و چراغ عالميان است و خدای متعال او را بیهوده خلق نکرده و او را از میان جميع موجودات برگزيده و تکالیفی را بر او واجب کرده شكّى نيست و نیز شكّى نيست كه بيرون آمدن او از عهدۀ تكليف، وابسته به دانستن آن‌چیزی است که به آن مكلّف شده است، پس بر خدا لازم است آنرا به مكلّفين اعلام كند؛ زيرا عقل هيچ مكلّفى مستقلّ در ادراك آن نيست و از طرفی محال است خدا آنرا بى‏واسطه به هر يك از افراد مكلّفين، اعلام كند[۴۸]، پس‏ بايد شخصى را تعيين كند كه او را بر تمام مكلّفين مبعوث كند تا تكاليف را به ايشان برساند و در غیر این صورت در حق بندگان کوتاهی می شود و اين محال است. 2. قاعدۀ لطف: خدای متعال نوع انسان را از براى «جود» و «لطف» ايجاد كرده است و اتمام «جود» و «لطف»، موقوف است بر صلاح داشتن بندگان به حسب معاش و معاد و صلاح معاش و معاد موقوف است بر چند امر، كه هر يك از آنها موقوف است بر وجود پيغمبران: اوّل: شناختن مبدء و صفات خدا و اين امر هر چند عقلى است كه عقل مى‏تواند به او برسد، امّا به شرطى كه تنبيه حاصل شود و پردۀ غفلت از پيش چشم برداشته شود؛ اما اكثر مردم به اعتبار مشغولیتهای دنیوی و تفرّق قلوب ايشان در خواهشهاى مختلفه، اگر منبّهى نباشد، از خواب غفلت بيدار نمى‏شوند و به فكر اين نمى‏افتند كه از براى ايشان خالقى باشد. پس واجب است كه خدا پيغمبران را به ايشان مبعوث كند تا ايشان را از خواب غفلت بيدار كند و به فكر بيفتند و تأمّل كنند و صانع خود را بشناسند. دوّم: شناختن صفات حميده و اخلاق پسنديده و افعال حسنه و تحصيل كردن آنها و شناختن صفات ذميمه و ملكات ردّيه و افعال سيئه و اجتناب كردن از آنها و چون امکان ندارد که انسان جميع آن صفات و افعال را از پیش خود بشناسد، پس بايد خدا كسى را بفرستد كه آنها را بشناساند. سوّم: شناختن دوا و غذاهاى نافع و مضرّ؛ زيرا بدن انسان مركب‏ است از عناصر اربعه كه غايت تضادّ و تخالف در ميان آنهاست به اين جهت در معرض آفات است و امراض كثيره عارض آن مى‏شود و بعضى اغذيه و ادويه باعث صلاح بدن مى‏شود و بعضى باعث فساد آن مى‏شود و تنظیم امور معاش و معاد آن و ترقّى كردن او از پستی جهل و نقصان به اوج كمال و عرفان، موقوف است بر سلامتى آن از امراض كثيره و باقى بودن بدن او بر صحّت طبيعيّه و اين هم موقوف است بر خوردن بعضى از اغذيه و ادويۀ نافعه و اجتناب كردن از جميع اغذيه و ادويۀ مهلكه و مضرّه واین هم موقوف است بر شناختن آنها و شناختن آنها هم موقوف به گذشتن زمان بسيارى و هلاك شدن جمع كثيرى است تا تجربه حاصل شود و اين خلاف لطف است. پس بايد خدا خواص آنها را به شخصى الهام كند تا به بندگان او برساند و آن شخص نيست مگر نبىّ. بنابراین شناختن هر يك از معارف الهيّه و صفات محموده و افعال ممدوحه و ملكات ذميمه و اخلاق خبيثه و خواص ادويه و اغذيه، موقوف است بر وجود شخصى كه صاحب دو جهت باشد: يكى جهت الهيّه، كه به آن جهت مناسبت با جناب احديّت داشته باشد و امور مذكوره را از او استفاضه نمايد و يك جهت بشريّت كه به آن جهت مناسبت با بشر داشته باشد و امور مذكوره را بر ايشان افاضه نمايد. 3. نیاز به قانون و عجز بشر از قانون گذاری: تقریر این برهان با تبیین چند مطلب که جنبۀ مبدئی دارد روشن می شود: الف) آفرینش انسان براساس حکمت و به دست توانمند خدای حکیم انجام یافته است. ب) انسان از دو عنصر ماده و روح پدید آمده است و به همین جهت هم از ویژگی‌های بدن ماده و هم از خصوصیات روح مجرد برخوردار است و در پی آن از خواسته های عقلانی و حسی برخوردار است، ولی غرض اصلی از خلقت او باید امری معقول و جاودانه باشد. ج) انسان از ناحیۀ ماده و طبیعت، موجودی سرکش و متجاوز و استخدام کننده و انحصارطلب است و او طبعأ و نه فطرتأ همه چیز را برای خود و به سود خود می خواهد. د) از طرف دیگر، انسان چاره‌ای جز زندگی اجتماعی ندارد؛ زیرا او به تنهایی قادر به حل کردن سختی ها و دشواری های زندگی نیست و در این زندگی جمعی و همکاری است که ریشۀ بی عدالتی ها، زورگویی‌ها، حق کشی ها، خودکامگی ها و ...بروز می کند و اینجاست که انسان به قانون جامع و کامل نیازمند می شود. ه) از سوی دیگر عقل بشر در پیمودن راه تکامل و سعادت، نمی تواند از عهدۀ کشف همۀ مجهولات، نزاع ها، اختلافات و کشمکش ها بیرون آید؛ زیرا بسیاری از ارزش های والا از دسترس معرفت عقل بشری دور است. و) از سوی دیگر انسان، دانش وضع قانون فراگیر و همه سویه را ندارد؛ زیرا او نمی تواند ویژگی های همۀ مناطق جغرافیایی را در جمیع ادوار تاریخ بر همۀ جوامع انسانی در نظر بگیرد و برای آن قانونی شایسته وضع کند و نشانۀ این عجز اختلاف قوانین در هر عصر و تغییر و تبدیل و ترمیم و تعویض مستمر آن در نسل هاست. با در نظر گرفتن جوانب مختلف مبادی یاد شده، عقل می پذیرد که باید از ماورای طبیعت، قانون جامع و کاملی نازل شود و نیز قدرتی ظهور کند تا دست‌آوردهای عقل را سمت و سو بخشد و اشتباهات آنرا برطرف کند و قانون جامع و کامل الهی را اجرا و اختلاف‌ها را به اتحاد و وفاق مبدل کند، نیازهای فکری و عقلانی بشر را سامان دهد و استعدادها را شکوفا کند و سود و زیان های بشر را به وی بشناساند، قدرتی سرشار از علم که از زوایای تاریک و روشن و ریز و درشت و کلی و جزیی نظام آفرینش و نیز قوانین جاری در آن، آگاه باشد و مظهر و مجلای چنین قدرتی، وجود سعادت بخش پیامبران است[۴۹]. ب) دلیل نقلی: از جمله دلیل نقلی، دليلى است كه امام جعفر صادق (ع) با آن اثبات نبوّت نموده‏اند. روایت شده: «زنديقى»‏ به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد: شما از كجا اثبات مى‏كنيد و مى‏گوئيد كه ضروری است خدا پيغمبران را مبعوث كند؟ آن حضرت فرمودند كه: «چون ما به براهين عقليّه و نقليّه و شواهد قطعيّه، ثابت كرديم که ما خالقى حكيم و صانعى عليم داریم كه از مشاهده و مكالمه با جميع مخلوقات برتر است و چون آن خالق، حكيم و لطيف است، مخلوقات او به نحوى كه با او ملامسه نمايند، يا با او گفت و شنود نمايند نمى‏توانند به او برسند؛ البتّه خدای متعال مخلوقات و بندگان خود را ضايع نمى‏گذارد؛ پس بايد پيغمبرانی مبعوث كند كه خالق ايشان را به ايشان بشناسانند و اوامر و نواهى او را به ايشان تبليغ نمايند و ايشان را بر چيزى كه باعث مصلحت و خيريّت ايشان در آن باشد، راهنمایی كنند و ايشان را به آنچه باعث بقاى ايشانست و صلاح دنيا و آخرت ايشان در آنست هدايت كنند و آن پيغمبران و رسولان برگزيدگانند و خدای متعال تمامی حكمتها را به ایشان آموخته است و ايشان را به حكمت بر بندگان خود برانگيخته است و هر چند با ساير مردم در خلقت و صورت بشريّت مساویند، امّا از جانب خدا به نفوس قدسيّه مؤيّدند و دارای معجزات وكرامات مخصوص‏اند كه غير او کسی با ايشان در اين امور شركت ندارد پس وجود پيغمبر واجب و ضروری است و بايد در هر دهر و زمانى، پيغمبرى يا نائب او باشد تا زمين از حجّت خدا خالى نباشد»[۵۰].[۵۱] ج) دلیل عرفانی: عارفان در تبیین راه هدایت به «اسفار اربعه» اشاره می کنند که پیامبران نخست خودشان سفر اوّل را طی طریق کرده، آن گاه در سفر چهارم به هدایت و ارشاد مردم می پردازند[۵۲] و شك نيست كه اين اسفار اربعه مترتب است بعضى بر بعضى و مراد از نبىّ، مسافر سفر چهارم است که با پیمودن راه سعادت، الگو و اسوۀ مقرّبان می شوند و بعد از نزدیک و در عمل، ارشاد و هدایت مردم را با تحمّل شداید و گرفتاری های گوناگون به عهده می گیرند و به آموزش و ارائۀ برنامه بسنده نمی کنند و در واقع، انبیا، واسطۀ انتقال فیض الاهی در دو ساحت یعنی اصل وجود و شناسایی خداوند و پیمودن راه آن به انسان ها هستند و انسان های عادی، بدون انبیا قابلیّت دریافت این فیض الاهی را ندارند؛ پس وجود انبیا و بعثت آن ها در این عالم ضرورت دارد تا نقش تربیتی انسان ها را به عهده گیرند[۵۳].

بند چهارم: (راهای اثبات نبوت) فطرت انسان اقتضا می کند هیچ ادعایی را بی دلیل نپذیرد، ادعای نبوت نیز باید همراه با دلیل باشد. متفکران اسلامی، برای اثبات و شناخت نبی حقیقی از پیامبر دروغین، سه راه را معرفی کرده اند: 1. راه اعجاز: معجزه عبارت است از کارهای عجیب و خارق عادتی که دیگران از انجام آن ناتوان باشند به شرطی که معجزه با ادعای نبی هماهنگ و همراه با تحدی بوده و معارضی هم نداشته باشد مانند: تبدیل عصای چوبین به اژدها. 2. تصدیق پیامبر سابق نسبت به پیامبر لاحق: «وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَٰذَا سِحْرٌ مُبِينٌ»[۵۴]. 3. جمع قرائن و شواهد: پیامبر راستین در اعمال و رفتار و کردارش صادق است. روحیات پیامبر از کمالات عالیه و اخلاق فاضله برخوردار است. پیامبر الهی به گونه ای رفتار می کند که جامعۀ تمدنی را بسازد و از مظاهر پیشرفت و بالندگی برخوردار باشد. ابزار و وسایلی که پیامبر برای هدایت انسان‌ها به کار می گیرد و همچنین مؤمنین و پیروان پیامبر و نوع رفتار و سلوکشان می تواند بر حقانیت پیامبر دلالت داشته باشند[۵۵].[۵۶]

بند تفصیلی ندارد

بند پنجم: (پیامبران دروغین) پیامبران دروغین کسانی هستند که مدعیان دروغین نبوت و وحی بوده اند، بدون اینکه مدعای آنها واقعیت داشته باشد و انگیزه ای جز برتری طلبی و امور نفسانی ندارند، این پیامبران دروغین توانسته اند با نیرنگ و فریب گروهی از عوام و افراد ناآگاه را با خود همراه سازند و به آیین ساختگی دعوت کنند و تاریخ از گروهی نام می برد که مدعیان دروغین نبوت بوده اند مثل: مسیلمۀ کذاب، سجاح بنت حارث، طلیحه بنت خویلد اسدی، حارث بن سعید کذاب، ابوالطیب متنبی و عبدالله بن مقفع[۵۷].

بند تفصیلی ندارد

بند ششم: (اقسام نبوت) 1. نبوت تبلیغی: پیامبران تبلیغی از طریق وحی الهی و اظهار معجزه، مردم را به شریعت پیامبر قبلی دعوت می کنند و آموزه های شرعی را تحقق می بخشند. 2. نبوت تشریعی: پیامبران تشریعی از جانب خداوند متعال، شریعت، یعنی قوانین، برنامه ها و دستورالعمل‌هایی دریافت و آموزه های شرعی و دینی را تحقق می بخشند[۵۸].

بند تفصیلی ندارد

بند هفتم: (مراتب انسان کامل) انسان کامل که دارای ولایت مطلقه و خلافت الهیه است به طور کلی دارای چهار مرتبه و حالت است: ۱. ولی: کسی است که بدون واسطۀ ملت یا بشر به ‌صورت کشف و شهود بر ذات و صفات و افعال الهی آگاهی یافته و نسبت به عوالم وجود (ملکوت، جبروت، لاهوت)، معرفت پیدا کند. ۲. نبی: کسی است که به واسطۀ وحی و الهام الهی بر ذات و اسماء و صفات و افعال و احکام خداوند اطلاع یافته و از حقیقت آنها خبر داشته باشد، چنانکه می‌فرماید: «أَ كاَنَ لِلنَّاسِ عَجَبًا أَنْ أَوْحَيْنَا إِلىَ‏ رَجُلٍ مِّنهْمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ»[۵۹]. ۳. رسول: رسول به معنای فرستاده شده، کسی است که تمام کمالات نبی را داشته و از جانب خدای تعالی مأموریت و فرمان یافته باشد که احکام الهی و لوازم ترقیات مادی و معنوی را به مردم برساند و در نظم و ترتیب دادن به امور زندگانی و تهذیب اخلاق مردم و ارتباط آنان به مبدا متعال کوشش نماید و بر مردم لازم است که دستورات وی را بپذیرند چنانکه می‌فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»[۶۰]. ۴. اولواالعزم (صاحبان اراده و دین): رسولانی را گویند که دارای کتاب و شریعت و دین مستقلی باشند که نفس شریف ایشان و سایر مردمان بدان عمل نمایند، چنانکه می‌فرماید: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَإِبْرَاهِيمَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ»[۶۱]. هر یک از این چهار مرتبه خود دارای درجات برتری است، چنانکه می‌فرماید: «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ»[۶۲]؛ پس بالاتر از هر مقامی مرتبۀ دیگری فرض می‌شود تا برسد به آن مقامی که نزد خدای تعالی مکان و منزلتی عظیم دارد، چنانکه می‌فرماید: «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ، ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ»[۶۳]. امام صادق (ع) درباره طبقات انبیاء می‌فرماید: انبیاء و رسولان به چهار طبقه تقسیم می‌شوند:  ۱. خداوند بعضی از مردم را انتخاب می کند و از ایشان می خواهد که به دستورات وی عمل کنند ولی ایشان مکلف به بیان دستورات الهی به دیگران نیستند. ۲. پیامبری که در خواب صورت‌هایی را ببیند، یا صدایی بشنود، ولی در بیداری فرشته‌ای نبیند و بر کسی مبعوث نباشد و او خود امام و رهبری دارد، چنانکه لوط پیرو ملت ابراهیم بود و مردم را به کیش وی دعوت می‌نمود. ٣. پیامبری که در خواب صدا بشنود و در بیداری نیز رسولان و فرشتگان خداوند را مشاهده نماید و بر گروهی اندک یا بسیار مبعوث گردد، مانند حضرت یونس که تنها بر صد و سی هزار نفر مبعوث بود، چنانکه می‌فرماید: «وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَىٰ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ»[۶۴]. ۴. پیامبری که در خواب و هم در بیداری ببیند و هم بشنود و خودش امام باشد. مانند حضرت ابراهیم (ع)؛ چنانکه می‌فرماید: «وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»[۶۵]. همچنین امام رضا (ع) در مورد فرق رسول و نبی و امام فرمودند: «رسول کسی است که وحی و جبرئیل بر وی نازل گردد و او در بیداری جبرئیل را ببیند و صدایش را بشنود و بسا می‌شود که در خواب فرشته را ببیند، مانند رؤیای حضرت ابراهیم و نبی کسی است که سخنان فرشته را بشنود و بسا می‌شود که فرشته را ببیند و صدایش را نشنود، و امام کسی است که صدای فرشتگان را بشنود ولی شخص آنرا نبیند»[۶۶].

بند تفصیلی ندارد

بند هشتم: (اهداف نبوت (فلسفه بعثت) برخی از اهداف نبوت عبارت‌اند از: 1. تعلیم و تربیت: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ»[۶۷]؛ 2. دعوت به عبادت خدا و اجتناب از طاغوت: «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»[۶۸]. 3. آزادي انسان‌ها از قيد و بندهاي ناروا: «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأغْلالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ»[۶۹]. 4. اتمام حجت: «رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»[۷۰] و ...[۷۱].

مشروح این بند برخی از اهداف نبوت در قرآن عبارت‌اند از: 1. تعلیم و تربیت: قرآن کریم تعلیم و تربیت را از اهداف فرستادن پیامبران دانسته است: « لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ»[۷۲]؛ «كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»[۷۳]؛ جملۀ « وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ» از معارف و حقایقی خبر می دهد که فکر و اندیشۀ انسان، با همۀ پیشرفت او در علم و صنعت از دسترسی به آنها ناتوان است و تنها از طریق نبوت و دست آوردهای وحی، می توان بر آنها آگاه شد. اگر پیامبران الهی نباشند عقل های انسان های اولین و آخرین از درک دریای ژرف توحید و معاد بی بهره اند[۷۴]. 2. دعوت به عبادت خدا و اجتناب از طاغوت: اساسي‌ترين هدف پيامبران الهي دعوت به توحيد و بندگي خداست. همۀ پيامبران، بدون استثنا، دعوت به توحيد و دوري از شرك و بت‌پرستي را، سرلوحۀ برنامۀ خود قرار داده بودند: «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»[۷۵]. امام علی (ع) در این باره می فرماید: «خدا پیامبر را برانگیخت تا بندگان او آنچه از خدا شناسی نمی‌دانند فرا گیرند و به پروردگاری او، پس از انکار و عناد، ایمان بیاورند»[۷۶].[۷۷] 3. آزادي انسان‌ها از قيد و بندهاي ناروا: يكي از اهدافي كه قرآن براي پيامبر اكرم (ص) برمي‌شمارد، آزاد كردن انسان‌ها از تمام قيد و بندهاي نارواي فكري و اعتقادي دروني و بيروني است: «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأغْلالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ»[۷۸]؛ «اِصْر» به‌معناي بستن چيزي و حبس كردن كسي با قهر و غلبه است و مراد از آن در آيۀ مورد نظر اموري است كه انسان را از رسيدن به نيكي‌ها بازمي‌دارد[۷۹]. «اَغْلال» جمع «غُل» به‌معناي طوق آهني است كه بر گردن مجرمان بسته مي‌شود[۸۰] و اينجا معناي كنایی آنْ مراد است. با عنايت به وضع فرهنگي مردم در صدر اسلام مي‌توان استفاده كرد كه مراد از «اصر» و «غل»، قيد و بندهاي فرهنگي است. آيۀ علاوه بر اثبات حقانيت پيامبر اسلام (ص)[۸۱]، گوياي آن است كه آن حضرت پاكي‌ها را براي آنها حلال و پليدي‌ها را حرام كرده و مردم را به خوبي‌ها امر و از بدي‌ها نهي فرموده ‌است. او از طريق تبليغ و تعليم و عوض كردن بينش مردم و بيان احكام واقعي الهي براي آنان و فرمان دادن به خوبي‌ها و نهي از بدي‌ها، زمينۀ رهايي آنها را از قيد و بندهاي ناروا فراهم ساخته ‌است. مي‌توان گفت پيامبران ديگر نيز همانند حضرت محمد (ص)، زنجيرهاي اخلاقي و فرهنگي را با آموزش و تزكيه برمي‌داشتند و براي آزادي انسان‌ها از چنگال طاغوتيان به مبارزه با آنها مي‌پرداختند؛ مانند حضرت موسي و هارون (ع)، كه طبق بيان قرآن كريم به فرعون گفتند: «إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِين أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيل»[۸۲].[۸۳] 4. اتمام حجت: «رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»؛ انسان ها با بهره گیری از ابزار منابع معرفتی و خدادادی، مانند: حس و تجربه و عقل و وجدان نمی توانند راه سعادت خود را به طور کامل تشخیص دهند و در این صورت به هدایت دست نمی یابند و این بشر هدایت نیافته می تواند با استدلال عقلی در برابر حق تعالی احتجاج و استدلال کند که چرا با وجود این نقص معرفتی، منبع معرفتی دیگری را در اختیارم قرار ندادی تا راه سعادت و هدایت را در یابم. خدای سبحان به خاطر اینکه این احتجاج صورت نگیرد، پیامبرانی را برای انسان ها فرستاد تا با تبشیر و انذار به هدایت آنها بپردازند[۸۴]. 5. تکامل عقول: مهم ترین هدف از آموزش و پرورش مردم به دست پیامبران، تکامل عقلانی آنهاست: پیامبر (ص) نیز در این باره فرمودند: «خدا به بندگانش چيزى بهتر از عقل نبخشيده است، زيرا خوابيدن عاقل از شب بيدارى جاهل بهتر است و در منزل بودن عاقل از مسافرت جاهل (به‌سوى حج و جهاد) بهتر است و خدا پيغمبر و رسول را جز براى تكميل عقل مبعوث نسازد (تا عقلش را كامل نكند مبعوث نسازد)( اگر عبارت داخل پرانتز می خواهد عبارت قبلی را معنی کند، عبارت معنای قبلی با آنچه داخل پرانتز است کاملا مغایر است) و عقل او برتر از عقول تمام امتش باشد و آنچه پيغمبر در خاطر دارد، از اجتهاد مجتهدين بالاتر است و تا بنده‌اى واجبات را با عقل خود نفهمد آنها را انجام نداده است. همه عابدان در فضيلت عبادتشان بپاى عاقل نرسند. عقلا همان صاحبان خردند كه در بارۀ ايشان فرموده: «تنها صاحبان خرد اندرز ميگيرند»[۸۵].[۸۶] 6. حکومت و داوری به حق میان مردم و مخالفت با هواهای نفسانی: «يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ»[۸۷]؛ اگر گفته شود انسان بدون نیاز به شریعت و براساس حسن و قبح عقلی می تواند حق را از باطل تشخیص دهد و حکم حق را دریابد؛ پاسخ داده می شود که اولأ: بسیاری از قوانین هستند که عقل بشر، توان درک آنها را ندارد و با ذوق و سلیقه و عرف های مختلف به دست نمی آیند؛ ثانیأ: چه بسا احکامی که اگر انسان بخواهد از طریق عقل یا تجربه به حسن و قبح و بایستی و نبایستی آنها پی ببرد، گرفتار ضرر جبران ناپذیر می‌گردد؛ حقایقی که به یک معنا تجربه پذیر و جبران ناپذیرند و با تجربۀ آنها گوهر آدمی متلاشی می شود؛ مثل روابط جنسی که در اسلام به محدودیت آن حکم شده است، اگر حکمش به دست تجربۀ بشری نهاده شود، ذات و گوهر انسانی تنزل می یابد و پس از کشف ضررهای آزادی جنسی، توان جبرانش از بشر گرفته می شود. پس باید به شریعت رو آورد تا قوانین مطابق با تکامل انسان، رایگان و بدون تجربۀ جبران ناپذیر به دست می آید. 7. ایجاد عدالت اجتماعی توسط مردم: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»[۸۸]؛ حقیقت شریعت و معارف و قوانین الهی توسط پیامبران به مردم ابلاغ شود تا به دست تودۀ مردم، عدالت تحقق یابد. 8. نجات از تاریکی‌ها و هدایت مردم: يكي ديگر از آثاری كه قرآن كريم براي پيامبر اكرم (ص) و برخي پيامبران برمي‌شمارد، نجات مردم از تاريكي‌هاست كه به ‌گونه‌اي تمام اهداف آنان را دربرمي‌گيرد. خداوند به پيامبر اسلام (ص) مي‌فرمايد: «كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَي صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ»[۸۹]. مراد از ظلمات در اين آيه، گمراهي‌ها و مراد از نور، هدايت است كه مصاديق مختلفي دارد. آيه گوياي آن است كه مصداق خارج كردن از ظلمات به نور، هدايت به راه خداست. در آيات ديگري نيز به اين هدف اشاره شده است. «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَي بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ»[۹۰]؛ «وَيا قَوْمِ ما لِي أَدْعُوكُمْ إِلَي النَّجاةِ وَتَدْعُونَنِي إِلَي النّارِ»[۹۱]؛ «قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَيُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»[۹۲]؛ از مجموع اين آيات برمي‌آيد كه با هدايت پيامبران، انسان‌ها از هر نوع تاريكي خارج مي‌شوند و به وادي نور و روشنايي گام مي‌نهند[۹۳]. 9. بشارت و انذار: «کانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ...»[۹۴]؛ از آيات قرآن استفاده می شود كه گاهي انسان با وجود آگاهي از چيزي و حتي توجه به آن، انگيزۀ عمل بر اساس آنرا ندارد. در چنين حالتي بايد انگيزه‌اي در انسان پديد آيد تا او را به حركت درآورد. انبيا در جايگاه «مُنذِر و مبشّر»، اين وظيفه را به ‌عهده دارند؛ آنان در مردم انگيزۀ عمل به وجود مي‌آورند و گرايش‌هاي خفتۀ آنان را بيدار مي‌كنند. گرچه هر انساني از عذاب مي‌ترسد و حتي احتمال ضعيف آن هم بايد در وي مؤثر باشد، در عمل چنين تأثيري را در مردم دیده نمی شود. پيامبران عذاب‌هاي اخروي و نعمت‌هاي بهشتي را براي انسان‌ها توصيف مي‌كنند و با انذار و تبشير، گرايش‌ها را به كنش و علم‌ها را به آگاهي تبديل مي‌كنند.( علم و آگاهی چه فرقی دارد که پیامبران علم را به آگاهی تبدیل می کنند) در واقع پيامبران افزون بر اينكه بينش مردم را بالا مي‌برند، با ترساندن از عذاب‌هاي الهي و بشارت به نعمت‌هاي الهي، گرايش‌هاي انسان را نيز به‌سوي فعليت مي‌رانند. بررسي آيات قرآن كريم نشان مي‌دهد بخش عظيمي از آيات در خصوص انذار و تبشير از سوي پيامبران است كه پيوسته به بيان نعمت‌هاي بهشتي و عذاب‌هاي الهي مشغول بودند. اين مسائل در قرآن به ‌قدري مهم است كه گاهي پيامبران را با عنوان «نذير» مي‌خواند: «وَإِنْ مِن أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِيها نَذِيرٌ»[۹۵]؛ بيم دادن بارزترين صفت پيامبران است و ضرورتش هم كاملاً احساس مي‌شود؛ زيرا كسي بايد در جامعه باشد تا مردم را از خطرات پيش‌ رو آگاه كند. قرآن كريم، در چند آيۀ مختلف پيامبر اسلام(ص) را نيز با واژگان «بشير» و «نذير» توصيف مي‌فرمايد؛ از جمله: «إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا...»[۹۶].

بند نهم: (آثار و فواید نبوت (کارکردهای نبوت) مقصود از کارکرد دین، اثر، نقش و تحوّلی است که دین در انسان یا جامعه ایفا می کند. آثار و تحوّلات دین را از یک دیدگاه می توان به دو بخش فرد و اجتماع تقسیم کرد. به دیگر سخن، قلمرو کارکرد دین می تواند فردی و اجتماعی شود. الف) کارکردهای انبیاء در قلمرو فردی: 1. معرفت زایی و مبارزه با تحریف حقایق و خرافه زدایی: نخستین نقش و کارکرد دین و پیامبران، تأیید مسأله شناخت است؛ خداوند یکی از وظایف پیامبران را تعلیم حکمت و دانش می داند که انسان از آن خالی الذهن بود: «وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ»[۹۷]. دین افزون بر آموزش اصل شناخت در مقولات دینی به تعلیم انسان پرداخته است از جمله: مبدأشناسی؛ انسان شناسی و معادشناسی. 2. معنابخشی و پشتیبانی از اصول اخلاقی: در عرصه اخلاق، دین با سه راهکار (عقلانیت بخشی، شناسایی بعض اصول اخلاقی و حمایت از اصول اخلاقی و ضمانت اجرایی آن) به مدد اخلاق آمده است[۹۸]. 3. بهداشت جسمانی و روانی: از آنجا که انسان موجودی دو بُعدی (مادی و معنوی) است، قرآن مجید نیز به هر دو بُعد نظر دارد و می خواهد جسم و جان هر دو را شفا دهد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ»[۹۹]؛ «وَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلَالًا طَيِّبًا»[۱۰۰]؛ دو دستور خوردن غذاهای پاکیزه و پرهیز از غذاهای مضر، سلامت و بهداشت جسم انسان را تأمین می کند. راهکارهای تعالیم اسلامی در بهداشت روانی برای مقابله با ناکامی ها و سازگاری با سختی ها در سه بخش (روش‌های شناختی، رفتاری و عاطفی) مورد بررسی قرار می گیرد. راهکار شناختی مثل ایمان به خدا: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَعَ إِيمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا»[۱۰۱]؛ ایمان به خدا و تقویت آن باعث می شود فرد متکی بر موجودی شود که علم، قدرت و خیر خواهی بی نهایت دارد؛ لذا ترس و دلهره و اضطراب و تزلزل در فرد ایجاد نمی شود و احساس بی نیازی و آرامش به او دست می دهد[۱۰۲]. ب) کارکردهای انبیاء در قلمرو اجتماع: 1. همبستگی و رفع اختلافات قومی و نژادی: برخی از موارد چگونگی برخورد قرآن کریم و پیامبر اسلام (ص) برای رفع اختلافات قومی و تعصّبی و ایجاد همبستگی و همدلی برای امّت اسلامی عبارت‌اند از: «إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن ذَکَرٍ وَأُنثَی وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»[۱۰۳]. قرآن کریم، همۀ انسان ها را برابر و مساوی وصف می کند که همگی از فرزندان آدم هستند و بر یکدیگر دارای فضل و برتری خاصّی نیستند، مگر با تقوا و پارسایی پیش خداوند که آن نیز سبب برتری و تبعیض دنیایی نمی شود. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نیز با الهام از قرآن، بذر همدلی و هم صدایی را در امّت خود افشاند و به صورت شفّاف فرمود: «ای مردم! همه شما از آدم هستید و آدم نیز از خاک خلق شده است؛ پس هیچ گونه برتری برای عرب بر عجم نیست، مگر با صفت تقوا»[۱۰۴]. 2. آزادی اجتماعی: در قرآن کریم آمده است: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا في‏ كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»[۱۰۵]. پیامبران با الهام از وحی آسمانی، امّت ها را به آزادی از یوغ حاکمان ظالم هر چند از راهکار جنگ، تشویق می کردند و اختیار سکوت و بی تفاوتی در این امر را ناروا و مذمت می کردند: «وَمَا لَکُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّه ِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا»[۱۰۶]. قرآن کریم یکی از اهداف بعثت پیامبر (ص) را آزادی مردم از انواع یوغ ها و زنجیرهای دوره جاهلیّت وصف می کند: «وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ»[۱۰۷]. 3. عدالت اجتماعی: عدالت اجتماعی آرمان انسانی است که تحقّق آن به آموزه های آسمانی نیاز دارد. وظیفه‌ و مأموریت‌ پیامبران‌ فقط‌ در دعوت‌ به‌ خدا و مقابله‌ با حاکمان‌ جور و براندازی‌ آنان‌ خلاصه‌ نشده‌ است؛ بلکه‌ خداوند و پیامبران‌ به‌ فکر حکومت‌ پس‌ از فروپاشی‌ حکومت‌های‌ جور هستند که‌ مشخصه‌ آن، توجه‌ و اهتمام‌ خاص‌ به‌ اصل‌ عدالت‌ اجتماعی‌ است: «قُل‌ أَمَرَ‌ رَبٍّی‌ بِالقِسطِ»[۱۰۸]. 4. بستر سازی برای فرهنگ و تمدن: انبیای الهی از راه تشویق به فراگیری علم و دانش و ارج نهادن به کار و توسعه، نقش مهم در رشد فرهنگ و تمدن بشری داشته‌اند از جمله: پیامبر اسلام (ص) شخصا مردم را به فراگیری علوم نظری و تجربی تشویق می کرد؛ به گونه ای که آموزش علم را «فریضه» نامید: «طلب علم و دانش بر هر مسلمانی واجب است»[۱۰۹]؛ همچنین ایشان عبادت را هفتاد جزء برشمرد که طلب روزی حلال، بهترین آنهاست[۱۱۰].[۱۱۱]

مشروح این بند مقصود از کارکرد دین، اثر، نقش و تحوّلی است که دین در انسان یا جامعه ایفا می کند. آثار و تحوّلات دین را از یک دیدگاه می توان به دو بخش فرد و اجتماع تقسیم کرد. به دیگر سخن، قلمرو کارکرد دین می تواند فردی و اجتماعی شود. 1. معرفت زایی و مبارزه با تحریف حقایق و خرافه زدایی: یکی از کارکردهای مهم انبیا در بُعد زندگی فردی، معرفت زایی در بُعد فردی و آشکار نمودن حقایق و مبارزه با تحریف‌ها و خرافات و آداب و رسوم نشاًت یافته از جهل و نادانی است تا اینکه انسان‌ها بتوانند شناخت درستی در رابطه با خود و جهان هستی و رابطۀ میان انسان و جهان پیدا کنند. نخستین نقش و کارکرد دین و پیامبران، مسأله شناخت است؛ خداوند یکی از وظایف پیامبران را تعلیم حکمت و دانش می داند که انسان از آن خالی الذهن بود: «وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ»[۱۱۲]. قرآن کریم به عنوان منبع دین آسمانی و منشور پیامبر (ص) در معرفی منابع و ابزار شناخت نگاه عام و فراگیر داشته و آنرا مانند تجربه گرایان به حس و مانند عقلیون به تعقّل و مانند عارفان به شهود منحصر نکرده و بلکه از اعتبار مجموع آنها به تناسب افراد دفاع کرده است[۱۱۳]. دین افزون بر آموزش اصل شناخت در مقولات دینی به تعلیم انسان پرداخته است که به فهرست آنها اشاره می شود. الف) مبدأشناسی: آیات متعدّدی با فراخوانی انسان به تفکّر در مخلوقات[۱۱۴]، نظم حاکم بر جهان[۱۱۵]، حدوث جهان[۱۱۶]، فقر ماهوی جهان[۱۱۷] و فطرت[۱۱۸]، انسان را به براهین خداشناسی رهنمون می سازد. دربارۀ صفات خداوند، پیامبران به معرّفی و تبیین صفات کمالی و جمالی خداوند پرداختند. ب) انسان شناسی: از منظر دین، انسان از دو عنصر مادّه (بدن) و مجرّد (روح) ترکیب یافته است[۱۱۹]. ذات انسان از دو جهت خیر و شر تشکیل می شود که چهره خیریّت به ساحت فطری و چهره شرّیّت به ساحت مادّی و دنیایی و غریزی انسان تعلّق دارد[۱۲۰]. ج) معادشناسی: دین با آیات متعدّد، از امکان[۱۲۱] و ضرورت وجود رستاخیز دیگر خبر می دهد[۱۲۲] و به تصویر ماهیت و جزئیات آن می پردازد که عقل انسانی از معرفت ابتدایی آن ناتوان است. 2. معنابخشی و پشتیبانی از اصول اخلاقی: در عرصه اخلاق، دین با سه راهکار (عقلانیت بخشی، شناسایی بعض اصول اخلاقی و حمایت از اصول اخلاقی و ضمانت اجرایی آن) به مدد اخلاق آمده است. الف) عقلانیت بخشی: برای عامۀ مردم، تأکید بر اخلاق از جانب دین، فوق العاده مهم و کارساز است. چنان نیست که عامۀ مردم بنشیند و خود محاسبۀ عقلانی بکنند تا به درک ارزش‌های اخلاقی برسند؛ اما اگر از یک منبع عالی و اطمینان بخش این ارزش ها توصیه و تأکید شود، مردم آسودگی خاطر و اطمینان می یابند که ارزش های اخلاقی، اصیل‌اند و به آنها گردن می نهند. معنای سخن این است که دین، پشتوانۀ اخلاق واقع می شود؛ یعنی دین به ما اطمینان می دهد که اخلاق به جای استواری تکیه زده و یک مرجع اصیل آنرا تأیید کرده است. بنابراین عمل به آن و تبعیت از فرمان های آن جای نگرانی نیست[۱۲۳] و اگر به آن عمل کنند رنج هایشان بی اجر نخواهد ماند[۱۲۴]. ب) شناسایی بعض اصول اخلاقی: از آنجا که کارایی عقل، منحصر به کلیات اصول اخلاقی است، بنابراین درک جزئیات و مصادیق اصول اخلاقی بر عهدۀ دین است و در این موارد اخلاق به دین نیازمند است[۱۲۵]. بر این اساس، عقل می تواند بعضی اصول اخلاقی را خود شناسایی کند و در برخی دیگر از دین کمک بگیرد. عقل انسان به دلیل آمیختگی به احساسات و گرانمندی اصل چه بسا در تشخیص حُسن از قبح و سره از ناسره دچار اشتباه شود که دین آنرا شفّاف می کند. مثال بارز آن، مسأله جنگ و صلح است. قرآن در این باره می فرماید: «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَعَسَی أَن تَکْرَهُوا شَیْئا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسَی أَن تُحِبُّوا شَیْئا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»[۱۲۶]. ج) پشتیبانی از اصول اخلاقی و ضمانت اجرایی آن: انسان ها که به طور فطری به انجام اصول اخلاقی و ارزشی تمایل دارند، ممکن است به علل گوناگون مانند سودجویانه از انجام آن اصول استنکاف کنند.( جمله به لحاظ ادبی اشتباه است.) دین در این مرحله در ترغیب و تحریک انسان به انجام فضایل اخلاقی و گریز از رذایل، با سه راهکار: مقام قدسی انسان و خداوند؛ وعده پاداش بهشت و تهدید به کیفر جهنّم، به تکامل اخلاقی انسان کمک می کند. پیامبران با نشان دادن مقام قدسی انسان و اشتقاق روح وی از مقام قدسی الاهی شخصیت و کرامت فرامادّی انسان را به او تذکر می دهند و خاطرنشان می سازند انسان در این دنیا مسافری بیش نیست که به سوی خداوند حرکت می کند؛ پس نباید نفس پاک خود را با رذایل و زشتی های غیراخلاقی آلوده و مکدر کند و گرنه از سیر و عروج عرفانی خود بازخواهد ماند، به دیگر سخن، انسان برای رساندن «خود» به «خدا» باید به فضایل اخلاقی ملتزم شود تا به مقصود اصلی خود نایل آید. این راهکارها به انسان های کامل و وارسته اختصاص دارد و ممکن است این راهکار برای بیش تر انسان ها جلوه ای نداشته باشد. دین برای این گونه انسان ها از دو راهکار دیگر یعنی راهبرد تطمیع و تهدید استفاده کرده است؛ یعنی به ملتزمان اصول اخلاقی وعده پاداش و بهشت می دهد و آنان که ارزش های اخلاقی را مخدوش می کنند به عذاب و کیفر دنیایی و آخرتی تهدید می کند. بدین سان پیامبران و ادیان در ظهور ملکات و فضایل اخلاقی و پروراندن انسان های متخلّق به صفات نیکو، سهمی عمده ای در جامعه و تاریخ ایفا می کنند. پیامبران و ادیان آسمانی برای ترغیب مؤمنان، خود به رعایت اصول اخلاقی در متون دینی به صورت متعدّد و مؤکّد و شفّاف به ذکر اصول اخلاقی پرداخته و در قالب امر، موعظه و نصیحت، به سفارش و رعایت آنها پرداخته اند، از جمله پیامبر (ص)، فلسفه نبوّت و بعثت خود را تکمیل اخلاق نیکوی مردم ذکر می کند: «انما بعثت لاتمّم مکارم الاخلاق»[۱۲۷].[۱۲۸] 3. بهداشت جسمانی و روانی: از آنجا که انسان موجودی دو بُعدی (مادی و معنوی) است. قرآن مجید به هردو بُعد نظر دارد و می خواهد جسم و جان هردو را شفا دهد. برخی آیات مربوط به پزشکی و بهداشتی عبارت‌اند از: الف) دعوت به خوردن غذاهای پاکیزه و پرهیز از غذاهای مضر: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ»[۱۲۹]؛ «وَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلَالًا طَيِّبًا»[۱۳۰]؛ دو دستور خوردن غذاهای پاکیزه و پرهیز از غذاهای مضر سلامت و بهداشت جسم انسان را تأمین می کند. ب) حرمت خوردن چیزهای پلید: «...وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ...»[۱۳۱]؛ خوردن چیزهای پلید و فاسد که طبع انسان آنرا نمی پسندد از نظر پزشکی برای سلامت انسان ضرر دارد. راهکارهای تعالیم اسلامی در بهداشت روانی برای مقابله با ناکامی ها و سازگاری با سختی ها در سه بخش (روش‌های رفتاری، شناختی و عاطفی) مورد بررسی قرار می گیرد. 1. در روش‌های شناختی که بر شناخت های فرد نسبت به جهان و زندگی فردی و اجتماعی تأکید می شود، فرد با استفاده از شناخت ها درصدد مقابله با تنیدگی ها برمی آید و به کمک توانایی فکری و ذهنی خود با مشکل برخورد می کند مثل: الف) ایمان به خدا: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَعَ إِيمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا»[۱۳۲]؛ ایمان به خدا وتقویت آن باعث می شود فرد متکی بر موجودی شود که علم، قدرت و خیر خواهی بی نهایت دارد؛ لذا ترس و دلهره و اضطراب و تزلزل در فرد ایجاد نمکی شود و احساس بی نیازی و آرامش به او دست می دهد. ب) اعتقاد به مقدرات الهی: «قُلْ لَنْ يُصِيبَنَا إِلَّا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»[۱۳۳]؛ توکل به خدا پشتیبانی قدرتمند برای انسان در حل مشکلات است، آنان که توکل کرده اند، ناامید نشده و از انجام تکالیف باز نمانده اند و نگران آینده نیستند؛ چون در هر صورت به وظیفۀ خود عمل می کنند. 2. در روش های رفتاری، دستورات و توصیه های عملی از جمله آداب برخورد و رفتار متقابل مورد نظر است مثل: «وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»[۱۳۴]؛ توصیه به ازدواج در اسلام، حکایت از تأثیر عمیق دینی، اجتماعی و روانی آن بر فرد است. در روش های معنوی و عاطفی فرد نوعی ارتباط عاطفی با خدا و اولیای دین برقرار می کند، به گونه ای که این روابط انسان را در مواجهۀ با مشکلات و حل آنها یاری می رساند از جمله: «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ»[۱۳۵]؛ یاری خواستن از قدرت بی نهایت خداوند نوعی رابطه بین انسان و خدا برقرار می کند[۱۳۶]. ب) کارکردهای انبیاء در قلمرو اجتماع: 1. همبستگی و رفع اختلافات قومی و نژادی: زندگی اجتماعی و مدنی برای انسان، اصل فطری یا ضروری به شمار می آید که در گرو اجتماع و جامعه سالم و واحد و عاری از هرگونه اختلاف و تشتّت بتواند نیازهای مادّی و معنوی خود را تأمین کند، پس اجتماع و جامعه که ضرورت رفع نیازهای بشری است، برای حفظ آرامش خود و جلوگیری از بروز و رشد اختلافات، نیازمند عامل قوی و فراتر از محورهای مادّی است که منافع همه شهروندان را تأمین کند. پیامبران و ادیان آسمانی برای همبستگی جوامع گوناگون از عامل فرامادّی یعنی معنویّت و دیانت استفاده کرده اند. اجرای شعائر مذهبی در عبادت‌گاه، عامل وحدت و اشتراک گروه ها و طیف های مختلفی از هر زبان، قوم، نژاد و ملّیّت شد و به جای اینکه قبایل و شهروندان و ملت ها به عامل مادّی یعنی منافع قبیله و شهر و ملیت خود توجّه کنند به منافع فراتر از آن یعنی منافع هم کیشان و مؤمنان توجّه کرده اند که ممکن است در سرزمین ها و کشورهای گوناگون باشند. برخی از موارد چگونگی برخورد قرآن کریم و پیامبر اسلام (ص) برای رفع اختلافات قومی و تعصّبی و ایجاد همبستگی و همدلی برای امّت اسلامی عبارت‌اند از: «إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن ذَکَرٍ وَأُنثَی وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»[۱۳۷]؛ قرآن کریم، همۀ انسان ها را برابر و مساوی وصف می کند که همگی از فرزندان آدم هستند و بر یک دیگر دارای فضل و برتری خاصّی نیستند، مگر با تقوا و پارسایی پیش خداوند که آن نیز سبب برتری و تبعیض دنیایی نمی شود. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نیز با الهام از قرآن، بذر همدلی و هم صدایی را در امّت خود افشاند و به صورت شفّاف فرمود: «ای مردم! همه شما از آدم هستید و آدم نیز از خاک خلق شده است؛ پس هیچ گونه برتری برای عرب بر عجم نیست، مگر با صفت تقوا»[۱۳۸]. 2. آزادی اجتماعی: همواره در طول تاریخ، قشر اکثریّت محض در جایگاه طبقه حاکم، اقلیّت جامعه را استثمار می کنند و خود را بر جان، مال و ناموس آنان مسلّط می دانند. امّا پیامبران در برابر حکومت های جور و طاغوت زمانه به مخالفت و مقابله برخاستند و از آنان خواستند، حقوق فطری و آزادی های مردم را به رسمیّت شناخته از تعدّی به حقوق آنان خودداری کنند که در قرآن نیز به این حقیقت اشاره شده است: «وَلَقَد‌ بَعَثنَا فِی‌ کُلٍّ‌ أُمَّةٍ‌ رَسُولاً‌ أَنِ‌ اعبُدُوا اَ‌ وَ‌اجتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»[۱۳۹]. پیامبران با الهام از وحی آسمانی، امّت ها را به آزادی از یوغ حاکمان ظالم هر چند از راهکار جنگ، تشویق می کردند و اختیار سکوت و بی تفاوتی در این امر را ناروا و مذمت می کردند: «وَمَا لَکُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّه ِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا»[۱۴۰]. قرآن کریم یکی از اهداف بعثت پیامبر (ص) را آزادی مردم از انواع یوغ ها و زنجیرهای دوره جاهلیّت وصف می کند: «وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ»[۱۴۱]. خود حضرت نیز در نامه ای به مردم سرزمین نجوان که کیش مسیحیّت داشتند، فلسفه دعوت خویش را رهایی مردم از عبادت و ولایت بندگان به سوی مقام قدس الهی ذکر می کند: «من شما را دعوت می ‌كنم بندۀ خدا باشید، نه بندۀ بشر؛ دعوت می ‌كنم تن به حاكمیت خدا بدهید، نه حاكمیت بشر. حال، اگر مسلمان شدید، خدا را شكر می‌ كنم كه چنین موفّقیتی نصیب شما كرده است و اگر از قبول اسلام امتناع كردید، باید جزیه بدهید(جزیه در پاورقی توضیح داده شود) [تا ما بدانیم كه با ما سر جنگ ندارید] و اگر آنرا هم نپذیرفتید در این صورت من اعلان جنگ با شما می‌ كنم.»[۱۴۲]. 3. عدالت اجتماعی: عدالت اجتماعی آرمان انسانی است که تحقّق آن به آموزه های آسمانی نیاز دارد. آفریدگار جهان و انسان، بهتر از همه به نیازهای طبیعی، فردی و اجتماعی انسان آگاه است؛ پس بشر باید اصول کلّی قوانین خود را از آفریدگار و سازنده خویش بگیرد و این در گرو بعثت سفیران آسمانی است. روشن است که صِرف به دست آوردن قانون در اجرای عدالت کفایت نمی کند؛ بلکه انسان باید قوّه عقلانیّت و اخلاقش بر غریزۀ نفع و استخدام گری اش فایق آید و این محتاج تعلیم و تزکیه نفس است تا پس از دریافت قانون و شریعت آسمانی، در اجرای آن، عدالت و حق را مرعات کند. در صورت عدم کفایت تعلیم و تزکیه در پایبندی انسان به عدالت، نوبت به سایر تضمین ها از قبیل کیفرهای دنیایی و آخرتی می رسد. نکته قابل توجّه اینکه محتمل است برخی قانون شکنان و متجاوزان به حقوق دیگران خود را از کیفر دنیایی رفتار خود با انواع حیله ها و راهکارها برهانند و در این فرض است که عدالت اجتماعی با بن بست مواجهه می شود؛ امّا وجود کیفر آخرتی آن هم با اشدّ مجازات که هیچ گریزی از آن نیست به اجرای عدالت اجتماعی و رعایت آن تضمین بیش تری می بخشد و این کارکرد اختصاصی نبوّت و پیامبران است که بدون اقبال به نبوّت و پیامبران، اصل عدالت اجتماعی با بحران مواجه خواهد شد. وظیفه‌ و مأموریت‌ پیامبران‌ فقط‌ در دعوت‌ به‌ خدا و مقابله‌ با حاکمان‌ جور و براندازی‌ آنان‌ خلاصه‌ نشده‌ است؛ بلکه‌ خداوند و پیامبران‌ به‌ فکر حکومت‌ پس‌ از فروپاشی‌ حکومت‌های‌ جور هستند که‌ مشخصه‌ آن، توجه‌ و اهتمام‌ خاص‌ به‌ اصل‌ عدالت‌ اجتماعی‌ است: «قُل‌ أَمَرَ‌ رَبٍّی‌ بِالقِسطِ»[۱۴۳]. پیامبران‌ در برابر ناعدالتی‌ها ساکت‌ نمی‌نشستند؛ بلکه‌ وظیفۀ‌ دینی‌ خود را امر به‌ اجرای‌ قسط‌ می‌دانستند و تا پای‌ شهادت‌ نیز بر این‌ وظیفۀ‌ خود پایبند بودند؛ چنان‌ که‌ آیۀ‌ «وَیَقتُلُونَ‌ النَّبِیٍّینَ‌ بِغَیرِ‌ حَق‌ وَیَقتُلُونَ‌ الَّذِینَ‌ یَأمُرُونَ‌ بالقِسطِ‌ مِنَ‌ النَّاسِ‌ فَبَشٍّر‌هُم‌ بِعَذَ‌ابٍ‌ أَلِیمٍ»[۱۴۴]، گوشه‌ای‌ از تاریخ‌ امت‌های‌ پیشین‌ مانند بنی‌اسرائیل‌ را روایت‌ می‌کند که‌ آنان‌ پیامبران‌ آسمانی‌ را که‌ به‌ عدالت‌ امر می‌کردند به‌ شهادت‌ رساندند[۱۴۵] روشن‌ است‌ اگر پیامبران‌ در باب‌ عدالت‌ و جور حاکمان‌ وظیفۀ‌ دینی‌ نداشتند می‌توانستند با ترک‌ آن‌ به‌ آسانی‌ به‌ موعظه‌ و نصیحت‌ در معابد بسنده‌ کنند و تهدیدی‌ برای‌ حاکمان‌ نباشند تا آنان‌ نیز پیامبران‌ را به‌ شهادت‌ رسانند[۱۴۶].( بهتر است خلاصه تر نوشته شود) 4. بستر سازی برای فرهنگ و تمدن: تمدن به عنوان مجموعه ای از دستاوردهای بشری که در طول تاریخ به‌وجود آمده و از عناصر مختلفی تشکیل شده و فرهنگ به عنوان نظام ارزشی و اخلاقی (به‌معنای عام شامل عقاید, افکار, اندیشه ها, سیره ها و سنت ها ...) حاکم بر جامعه و عصاره زندگی اجتماعی انسان که زیر بنا و روح تمدن به شمار می رود, مرهون روحیه جمعی افراد جامعه در سایه علم، قانون، نظم، امنیت و آزادی است و در این راستا نمی توان نقش محوری دین و انبیاء الهی را در تمدن سازی و فرهنگ سازی برای بشریت نادیده گرفت. دستاورد انبیاء الهی در جهت تمدن سازی برای بشریت از دیدگاه دانشمندان و فرهیختگان غرب, امری انکار ناپذیر و قطعی است. اندیشمندان بزرگ غرب, انبیاء الهی را در تمدن سازی پیشگام آیین انسان‌ها و مذهب را اولین عامل در به وجود آوردن نظم تمدن, دانسته اند علم که از اساسی ترین ارکان و لایه های تمدن است از مهم ترین دستاوردهای انبیاء الهی و فرهنگ نیز در ابعاد مختلف آن فرآیند بعثت انبیاء الهی بوده است. علم در عرصه تمدن از ریشه وحی آغاز می شود. تمام انبیای الهی دستاوردهای مهم و زیربنایی به نام علم برای بشریت داشته و به تناسب درک و کشش انسان ها و مقتضای زمان خود به ترویج انواع علوم در عصر خویش پرداخته اند و اصولا یکی از ابزارهای کاربردی آنها تعلیم بوده است: «كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»[۱۴۷]. در مورد نظم و قانون نیز پیامبران الهی براساس نیاز فطری انسان مجهز به کامل ترین قوانین مربوط به زمان خود بوده اند و تمام پیامبران برای ایجاد نظم اجتماعی, تمام قوانین مربوط به وظایف فردی و اجتماعی را بیان نموده اند: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»[۱۴۸]. در خصوص تعاون و همکاری مردم نیز پیامبران الهی جز مسیری که منتهی به وحدت و همکاری انسان‌ها باشد پیموده اند.( جمله غلط است ظاهرا درست نپیموده اند است) همکاری, هم فکری و تعاون در سرلوحه دعوت پیامبران بوده است. «وَتَعاوَنوا عَلَى البِرِّ وَالتَّقوىٰ وَلا تَعاوَنوا عَلَى الإِثمِ وَالعُدوانِ»[۱۴۹]؛ همچنین قوانینی که انبیاء برای بشریت اعلام و اجرا کرده اند زمینه مناسب و امنیت لازم را برای آزادی انسانها فراهم می نماید. عاملی که از عناصر تشکیل دهنده تمدن است. آزادی در ادیان الهی تضمین کننده بقای اصول و ارزش های انسانی و نظم اجتماعی است دین اسلام و تعالیم انبیای الهی با برخورداری از اصول محکمی چون عدالت و برادری و مساوات, تضمین کننده آزادی مقبول و معقول اند و مدنیت را به انسان تعلیم می دهد در حالی که آزادی ارائه شده در غرب که بر پایه الحاد بنیان نهاده شده بوالهوسی و عیاشی و افسار گسیخته و خوش گذرانی و محو کرامت انسانی زن و انسان و از بین بردن عزت نفس و آزادگی را به بشریت تحمیل نموده است چیزی که شایسته نام تمدن انسانی نیست؛ بنابراین دین و تعالیم انبیای الهی نقش محوری در عناصر تشکیل دهنده تمدن و فرهنگ دارند و تمام ابعاد وجودی انسان را در برمی گیرند و تمدن به‌معنای واقعی را برای انسان به ارمغان آورده اند و آنچه ماورای دین و خارج از تعالیم انبیاء الهی به عنوان تمدن مطرح شده در واقع تمدنی ناقص و مدنیتی صوری و ظاهری است و نمی تواند زمینه سعادت مادی و معنوی انسان را فراهم نماید[۱۵۰]. انبیای الهی از راه تشویق به فراگیری علم و دانش و ارج نهادن به کار و توسعه، نقش مهم در رشد فرهنگ و تمدن بشری داشته است از جمله: پیامبر اسلام (ص) شخصا مردم را به فراگیری علوم نظری و تجربی تشویق می کرد؛ به گونه ای که آموزش علم را «فریضه» نامید: «طلب علم و دانش بر هر مسلمانی واجب است»[۱۵۱]. قرآن کریم و پیامبر (ص) برخلاف بعضی توّهمات، پیروان خود را به آبادانی و توسعه و دخل و تصّرف در طبیعت دعوت و تشویق می کردند از جمله: رسول خدا عبادت را هفتاد جزء برشمرد که طلب روزی حلال، بهترین آنهاست[۱۵۲] و به کارگیری نیروی کارگر بدون پرداخت حق و مزد را از گناهان نابخشودنی و مورد لعن الهی[۱۵۳] برشمرد. خداوند در آیۀ «هُوَ أَنشَأَکُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیَها»[۱۵۴] ضمن اشاره به اینکه زمین و خاک مبدأ کالبد انسان است از آدمیان می خواهد در عمران و آبادانی آن بکوشند و آیات دیگری نیز وجود دارد که هر آن چه در زمین و آسمان وجود دارد، برای انسان و در تسخیر او است: «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعا»[۱۵۵]؛ «وَسَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ»[۱۵۶].[۱۵۷]

بند دهم: (وظایف و شؤون نبوت) (مقامات پیامبران) پاره‌اي از اوصاف پیامبران مربوط به وظايف و شئون آنهاست که برخی از آنها عبارت‌اند از: 1. ابلاغ و تبيين پيام الهي: مقتضاي نبوت و رسالت انبيا و همچنين نتيجۀ برهان عقلي بر لزوم بعثت ايشان، رساندن پيام الهي به مردم است؛ يعني پيامبران بايد نقش واسطه‌ای امين را در ميان خدا و مردم ايفا كنند. مردم نيز موظف‌اند پس از دريافت اين پيام الهي، به مضمون آن عمل كنند. در واقع اطاعت از انبيا در اين پيام‌ها به ‌معناي اطاعت از خداست؛ چون آنها نقشي جز ابلاغ اين پيام‌ها ندارند: «مَا عَلَي الرَّسُولِ إِلاّ الْبَلاغ»[۱۵۸].[۱۵۹] 2. تعليم مردم: پيمودن مسير كمال بدون شناختن راه از بيراهه ممكن نيست و چون انسان هم نمي‌تواند همۀ دانش‌هايی را كه به آنها نياز دارد، با فهم عادي بشري به دست آورد؛ بنابراين در حوزۀ معرفت نيز محتاج وحی الهی است. از آيات و روايات نيز استنباط مي‌شود يكي از اهداف پيامبران آموزش مردم است. قرآن با تعبيرهای مختلفی مواد آموزشی انبيا را گوشزد می‌كند؛ از جمله می‌فرمايد: «كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»[۱۶۰]. 3. بيان حلال و حرام الهي: انسان‌ها برای رسيدن به كمال بايد حلال‌ها و حرام‌های الهی را بشناسند و رفتار خود را بر اساس آن تنظيم كنند؛ اما از آنجا كه همۀ افراد نمی‌توانند احكام الهی را به‌طور مستقيم از خداوند دريافت كنند، پيامبران مأمورند تا اوامر و نواهی الهی را از طريق وحی گرفته، به مردم ابلاغ كنند. بنابراين يكی از وظايف انبيا بيان امور حلال و حرام در دين خداست. خداوند در قرآن به پيامبر اكرم (ص) فرمان می‌دهد كه مردم را فراخواند و احكام الهی را برايشان بيان كند: «قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُم»[۱۶۱] و دربارۀ حضرت عيسي (ع) نيز مي‌فرمايد: «وَرَسُولاً إِلي بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ... وَلِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ»[۱۶۲]. 4. موعظه مردم: در قرآن كريم آمده است انبياي الهي (ع)، علاوه بر بيان حقايق براي مردم با موعظه[۱۶۳] و تلاوت آيات الهي برايشان، دل‌هاي آنان را براي پذيرش حقايق ديني آماده مي‌كردند. خداوند در قرآن به حضرت محمد (ص) نيز فرمان مي‌دهد كه مردم را موعظه كند: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ»[۱۶۴].[۱۶۵] 5. تزكيه: مراد از تزكيه، پاک كردن نفس از ناپاكي‌ها و رذايل اخلاقي است. انسان در صورتي مي‌تواند به سعادت، هدايت الهي و رشد برسد كه خود را از رذايل اخلاقي پاك كرده باشد. قرآن كريم دراين‌باره مي‌فرمايد: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا ، وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا»[۱۶۶]. كسي مي‌تواند براي تزكيۀ ديگران اقدام كند كه خود درجات تكامل را طي كرده و شناخت كاملي از انسان داشته باشد. پيامبران كه مؤيد به علم الهي‌اند، اين ويژگي‌ را دارند و مي‌توانند وظيفة خطيري چون تربيت انسان‌ها را بر عهده بگيرند. ازاين‌رو قرآن كريم تربيت را جزء وظايف پيامبران مي‌شمارد؛ براي مثال، هنگامي كه خداوند حضرت موسي (ع) را به‌سوي فرعون مي‌فرستاد، به او فرمود: «فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلَي أَنْ تَزَكَّي وَأَهْدِيَكَ إِلَي رَبِّكَ فَتَخْشَي»[۱۶۷]. 6. امامت: قرآن كريم برخي پيامبران را داراي مقام امامت معرفي مي‌كند؛ از جمله دربارۀ حضرت ابراهيم (ع) مي‌فرمايد: «وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»[۱۶۸].[۱۶۹] 7. قضاوت: در برخي آيات، خداوند از اعطاي مقام قضاوت به بعضي پيامبران خاص سخن مي‌گويد؛ از جمله، دربارۀ حضرت داوود (ع) مي فرماید: «يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوي فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ»[۱۷۰]. در آيات متعددي نيز به مقام قضاوت براي پيامبر اسلام (ص) اشاره شده است، ازجمله: «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ...»[۱۷۱].[۱۷۲] 8. برپا ساختن حكومت الهي: بنابر دلايل متعدد، هر جامعه‌اي به يك حكومت صالح و توانمند نياز دارد. از بررسي آيات قرآن روشن مي‌شود برخي پيامبران مانند داوود و سليمان (ع)[۱۷۳] و پيامبر اسلام(ص)[۱۷۴] حكومت الهي داشته‌اند؛ يعني به‌طور رسمي رئيس حكومت و جامعه بوده‌اند و مردم ملزم بودند از آنها اطاعت كنند[۱۷۵]. پس همۀ پيامبران از طرف خدا در رأس حكومت نبوده‌اند. افزون بر اينكه يكي از وظايف پيامبران تشكيل حكومت مي‌باشد، برخي وظايف ايشان، مانند اجراي عدالت، امربه‌معروف و نهي‌ازمنكر و قضاوت، كه از قرآن كريم استفاده مي‌شود، تنها در گرو تشكيل حكومت است[۱۷۶].

مشروح این بند پاره‌اي از اوصاف پیامبران مربوط به وظايف و شئون آنهاست که برخی از آنها عبارت‌اند از: 1. ابلاغ و تبيين پيام الهي: مقتضاي نبوت و رسالت انبيا و همچنين نتيجۀ برهان عقلي بر لزوم بعثت ايشان، رساندن پيام الهي به مردم است؛ يعني پيامبران بايد نقش واسطه‌اي امين را در ميان خدا و مردم ايفا كنند. مردم نيز موظف‌اند پس از دريافت پيام الهي، به مضمون آن عمل كنند. در واقع اطاعت از انبيا در اين پيام‌ها به ‌معناي اطاعت از خداست؛ چون آنها نقشي جز ابلاغ اين پيام‌ها ندارند: «مَا عَلَي الرَّسُولِ إِلاّ الْبَلاغ»[۱۷۷]. البته قرآن كريم به اين نكته نيز اشاره مي‌كند كه پيامبران، علاوه بر ابلاغ پيام الهي به مردم، مقام تبيين و تفسير وحي را نيز داشته‌اند؛ زيرا لازم بود كسی مفاد وحي را براي مردم تفسير کرده و اجمال آنرا تبيين نمايد و جزئيات مسائل را به آنها آموزش دهد؛ براي مثال، وقتي قرآن كريم مي‏فرمايد: «أَقِمِ الصَّلاَةَ»[۱۷۸]، اصل وجوب نماز فهميده مي‌شود، اما چگونگي آن نامعلوم است. در اينجا مردم به كسي نياز دارند كه از جانب خدا، شرايط، احكام و كيفيت نماز را برايشان بيان كند. بنابراين پيامبران پس از مقام رسالت و نبوت، وظيفۀ تبيين و تفسير وحي را نيز به ‌عهده دارند. شايد از اطلاق بعضي آيات بتوان استفاده كرد مردم موظف بوده‌اند تمام مطالبي را كه پيامبر در تبيين وحي بيان مي‌كند، بپذيرند؛ مانند آيۀ «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»[۱۷۹]. از اطلاق اين آيه، مي‌توان برداشت كرد مردم مكلف‌اند سخنان پيامبران را، چه آنها كه مربوط به ابلاغ اصل وحي است و چه سخناني كه پيامبر در تبيين وحي بر زبان جاري مي‌كند، پيروي كنند؛ زيرا در اطاعت از پيامبران بعد از پيروي از اصل وحي، نوبت به پذيرفتن تفسير آنان از وحي مي‌رسد. اين مقام در ميان همۀ پيامبران مشترك بوده است؛ زيرا كسي كه از جانب خدا پيامي مي‌آورد، طبعاً خودش حقيقت آنرا دريافته و به مراد اصلي فرستندۀ آن پيام پي برده است. بنابراين اگر چنين كسي كلام خدا را تفسير و تبيين كند، تفسير او مطابق واقع است و از همين ‌رو مردم موظف‌اند سخن او را بپذيرند و از آن پيروي كنند. بنابراین براي آنكه پيامبران بتوانند به‌آساني پيام خدا را براي مردم تبيين كنند، خداوند هر پيامبري را به زبان قومش فرستاده است. قرآن دراين‌باره مي‌فرمايد: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُم»[۱۸۰]. به گواهي آيات قرآن[۱۸۱] پيامبر اكرم (ص) نیز داراي مقام تفسير وحي الهي و بيان تفاصيل احكام و قوانين ديني بوده و سخنان او در اين امور بر همگان حجت است؛ ازاين‌رو مردم مكلف‌اند در اين امور از پيامبر پيروي كنند. 2. تعليم مردم: پيمودن مسير كمال بدون شناختن راه از بيراهه ممكن نيست و چون انسان هم نمي‌تواند همۀ دانش‌هايی را كه به آنها نياز دارد، با فهم عادي بشري به دست آورد؛ بنابراين در حوزۀ معرفت نيز محتاج وحي الهي است. از آيات و روايات استنباط مي‌شود يكي از اهداف پيامبران آموزش مردم است. قرآن با تعابیر مختلفي مواد آموزشي انبيا را گوشزد مي‌كند؛ از جمله مي‌فرمايد: «كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»[۱۸۲].[۱۸۳] 3. بيان حلال و حرام الهي: انسان‌ها برای رسيدن به كمال بايد حلال‌ها و حرام‌های الهی را بشناسند و رفتار خود را بر اساس آن تنظيم كنند؛ اما از آنجا كه همۀ افراد نمی‌توانند احكام الهی را به‌طور مستقيم از خداوند دريافت كنند، پيامبران مأمورند تا اوامر و نواهی الهی را از طريق وحی گرفته، به مردم ابلاغ كنند. بنابراين يكی از وظايف انبيا بيان امور حلال و حرام در دين خداست. خداوند در قرآن به پيامبر اكرم (ص) فرمان می‌دهد كه مردم را فراخواند و احكام الهی را برايشان بيان كند: «قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُم»[۱۸۴] و دربارۀ حضرت عيسي (ع) نيز مي‌فرمايد: «وَرَسُولاً إِلي بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ... وَلِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ»[۱۸۵]. 4. موعظه مردم: براي رسيدن به سعادت مطلوب، تنها داشتن بينش‌هاي ضروري صحيح، كافي نيست، بلكه لازم است انسان دل خود را نيز از اموري كه مانع از رسيدن به آن سعادت است، پاك كند و دل در گرو بينش‌هاي صحيح داشته باشد، تا حقايق را بپذيرد؛ زيرا دانستن يك حقيقت لزوماً به پذيرش آن نمي‌انجامد. چه ‌بسيار افرادي بوده و هستند كه حقايقي را درك مي‌كنند، ولي از پذيرش آن سر باز مي‌زنند و حتي در مقابل آن مقاومت مي‌كنند. قرآن كريم از گروه‌ها و افرادي ياد مي‌كند كه حتي بعد از ديدن معجزاتی از پيامبران الهي و يقين به نبوت ايشان از روي ظلم و برتري‌طلبي، نه تنها سخنانشان را نپذيرفتند و تسليم نشدند، بلكه به مبارزه با آنها پرداختند. قرآن كريم دربارۀ برخورد فرعون و قومش با حضرت موسي (ع) بعد از ديدن معجزات آن حضرت مي‌فرمايد: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُّوا»[۱۸۶]. بنابراین در قرآن كريم آمده است كه انبياي الهي علاوه بر بيان حقايق براي مردم با موعظه[۱۸۷] و تلاوت آيات الهي بر ايشان، دل‌هاي آنان را براي پذيرش حقايق ديني آماده مي‌كردند. خداوند به حضرت محمد (ص) نيز فرمان مي‌دهد كه مردم را موعظه كند: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ»[۱۸۸]. مخاطبان اين آيه اهل مكه‌اند كه اگرچه اعجاز قرآن و ناتواني خودشان در معارضه با آنرا مي‌ديدند، براي بهانه‌جويي، يا بر اثر شبهه‌اي كه برخي انداخته بودند، پيامبر اسلام (ص) را جن‌زده مي‌خواندند. خدا به پيامبر دستور مي‌دهد آنها را موعظه كند به اينكه به‌تنهايي يا با هم براي خدا به ‌پا خيزند؛ آن‌گاه دربارۀ او كه چندين سال با آنها بوده است، فكر كنند در اين صورت تصديق خواهند كرد كه پيامبر جن‌زده نيست و رسالتي ازطرف خداوند دارد[۱۸۹] و نیز دربارۀ آنچه خداوند بر حضرت موسي (ع) فروفرستاده است، مي‌فرمايد: «وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الألْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِيلا لِكُلِّ شَيْءٍ...»[۱۹۰].[۱۹۱] 5. تزكيه: مراد از «تزكيه»، پاك كردن نفس از ناپاكي‌ها و رذايل اخلاقي است. انسان در صورتي مي‌تواند به سعادت، هدايت الهي و رشد برسد كه خود را از ناپاكي‌های درونی و رذايل اخلاقی پاك كرده باشد. قرآن كريم دراين‌باره مي‌فرمايد: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا ، وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا»[۱۹۲]. كسي مي‌تواند براي تزكيۀ ديگران اقدام كند كه خود درجات تكامل را طي كرده و شناخت كاملي از انسان داشته باشد. پيامبران كه مؤيد به علم الهي‌اند، اين ويژگي‌ را دارند و مي‌توانند وظيفۀ خطيري چون تربيت انسان‌ها را بر عهده بگيرند. ازاين‌رو قرآن كريم تربيت را جزء وظايف پيامبران مي‌شمارد؛ براي مثال، هنگامي كه خداوند حضرت موسي (ع) را به‌سوي فرعون مي‌فرستاد، به او فرمود: «فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلَي أَنْ تَزَكَّي ، وَأَهْدِيَكَ إِلَي رَبِّكَ فَتَخْشَي»[۱۹۳]. همچنین در چند آيه به وظيفۀ حضرت محمد (ص) براي تزكيۀ مردم پس از تعليم آنان اشاره مي‌فرمايد از جمله: «َربَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»[۱۹۴] و در برخي آيات ديگر[۱۹۵]، وظيفۀ تزكيه بر تعليم مقدم شده است؛ مانند: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ»[۱۹۶]. 6. امامت: قرآن كريم برخي پيامبران را داراي مقام امامت معرفي مي‌كند؛ ازجمله دربارۀ حضرت ابراهيم (ع) مي‌فرمايد: «وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»[۱۹۷]. روايات بر اين امر تأكيد دارند كه امامت مقامي فراتر از نبوت و رسالت است[۱۹۸]. خداوند مقام امامت را در اواخر عمر ابراهيم (ع) و پس از سال‌ها نبوت و رسالت و بعد از قبولي‌اش در يك امتحان بزرگ به او عنايت فرمود[۱۹۹]. امام در مقامي است كه نه‌تنها تك‌تك انسان‌ها را به‌سوي خدا هدايت ‌می كند[۲۰۰]، بلكه با زندگي اجتماعي مردم در ارتباط است، از اين‌رو وجود او حقوقي را بر مردم واجب مي‌كند؛ مانند اقتدا به رفتار امام و عمل به اوامر او؛ یعنی امام علاوه بر هدایت ظاهری، هدایت باطنی را هم به عهده دارد. امامت مقام ولایت کلّیه و مطلقۀ الهی و مرتبۀ خاصی از قرب الهی است؛ ولی نبوت و رسالت فقط هدایت ظاهری را بر عهده دارد. قرآن همچنين بعد از يادكرد از چند پيامبر الهي، مي‌فرمايد: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ»[۲۰۱]. دربارۀ برخي پيامبران الهي نيز آمده است: «وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ»[۲۰۲]. از مجموع آيات استفاده مي‌شود بعضي پيامبران داراي مقام امامت نيز بوده‌اند[۲۰۳]. 7. قضاوت: آشنايي با احكام و قوانين كلي، مردم را از حاكمي كه بتواند آن احكام را به درستي بر مصاديق خاص خود تطبيق دهد، بي‏نياز نمي‏سازد. بنابراين مردم در مواقع بروز اختلاف و مشاجره به مرجعي نياز دارند كه با تطبيق قوانين كلي الهي بر آن قضيه، حكم قطعي صادر كند. خداوند متعال از باب لطف بر بندگان به پيامبران خويش مقام قضاوت نيز داده است. در قرآن آيۀ صريحي نيست كه دلالت كند همۀ پيامبران مقام قضاوت داشته‌اند. تنها بر اساس اطلاق آيۀ زير مي‌توان گفت كه اين مقام براي همۀ انبيا عموميت دارد: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّه...»[۲۰۴]. در برخي آيات نیز خداوند از اعطاي مقام قضاوت به بعضي پيامبران خاص سخن مي‌گويد؛ از جمله، دربارۀ حضرت داوود (ع) مي فرماید: «يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوي فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ»[۲۰۵]. در آيات متعددي نيز به مقام قضاوت براي پيامبر اسلام (ص) اشاره شده است ازجمله: «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ...»[۲۰۶]. عبارت «فَاحْكُم بَيْنَهُم...» شأن قضاوت را براي پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ثابت مي‌كند. طبق اين آيه خداوند قرآن را كه تصديق‌كنندۀ كتاب‌هاي آسماني ديگر و حاكم بر آنهاست، بر آن حضرت نازل فرموده است تا پيامبر بر اساس احكام الهي موجود در آن، ميان مردم قضاوت نماید؛ به‌ويژه اينكه بلافاصله او را از پيروي خواهش‌ها و هوس‌هاي نابجاي مردم در قضاوت، بر حذر مي‌دارد. در آيۀ ديگري نيز آمده است: «إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ وَلا تَكُنْ لِلْخَائِنِينَ خَصِيمًا»[۲۰۷]. منظور از حكم و داوری به‌ويژه با توجه به ذيل آن: «وَلا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيماً»، قضاوت بين مردم در مشاجرات آنهاست و در آیۀ دیگری نیز می فرماید: «وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُبِينًا»[۲۰۸]. محتواي آيۀ يادشده اين است كه وقتي خدا و پيامبر (ص) دربارۀ امري داوري كردند يا حكمي را صادر نمودند، كسي حق مخالفت ندارد. شايد روشن‏ترين آيه در دلالت بر مقام قضاوت پيامبر (ص) آيۀ «فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا»[۲۰۹] باشد. مدلول صريح آيه این است كه ايمان حقيقي تنها هنگامي محقق مي‌شود كه مردم پيامبر (ص) را در مشاجرات خود داور قرار دهند و سپس حكم او را هرچه باشد، بپذيرند. مشروط كردن ايمان مردم به اين امر، آشكارا نشان مي‏دهد كه خداوند منصب قضاوت و داوری ميان مردم را خود براي پيامبر (ص) جعل كرده است[۲۱۰]. 8. برپا ساختن حكومت الهي: يكي ديگر از نيازهاي اساسي مردم آن است كه شخص صالحی در جامعه زمام امور را به دست گيرد و بر مردم حكومت كند. بر اين اساس خداوند برخي از پيامبران خويش را به مقام «حكومت» رساند تا اين نياز اصلي بي‏پاسخ نماند و حكومت انبيا، به‌مثابۀ الگويي كه شايسته‏ترين روش حكومت را نشان مي‌دهد در زمين محقق شود. البته مي‏توان قضاوت را يكي از شئون حكومت به شمار آورد؛ ولي به‌هر شکل اين دو مقام با يكديگر متفاوت‏اند. قضاوت مربوط به مواقعي است كه دو يا چند نفر در مسائل حقوقي با يكديگر اختلاف پيدا مي‏كنند؛ اما گاهي در جامعه نياز است كه يك مقام صالح دستور و حكم قاطعي صادر كند كه فصل‌الخطاب آراي متفاوت باشد و همگان خود را ملزم به پيروي از آن بدانند؛ اينجاست كه مسئلۀ حكومت ضرورت مي‏يابد. براي مثال، اگر دشمن به مرزهای كشور حمله كند، مسائل بسياری دربارۀ نحوۀ دفاع مطرح می‏شود و به‌طور طبيعی به اختلاف رأي ميان سران حكومت مي‌انجامد در اين وضعيت، اگر رأي قاطعي در ميان نباشد، غالباً نتيجۀ مطلوبي به دست نمي‏آيد؛ سپاهي كه در آن هركس به رأي خود عمل كند، هرگز روي پيروزي را نخواهد ديد. البته ضرورتِ حكومت تنها مربوط به دوران جنگ و دفاع نيست، اما در موقعيت‌هايي ازاين‌دست، اين ضرورت به‌خوبي آشكار مي‌شود، حاصل آنكه بنابر دلايل متعدد هر جامعه‌اي به يك حكومت صالح و توانمند نياز دارد. از بررسي آيات قرآن روشن مي‌شود بعضي از پيامبران مقامي بالاتر از قضاوت داشته‌اند؛ يعني به‌طور رسمي رئيس حكومت و جامعه بوده‌اند و مردم ملزم بوده‌اند از آنها اطاعت كنند: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»[۲۱۱]. بنابراين وقتي نبوت پيامبري ثابت مي‌شود، ديگر مردم موظف‌اند هرچه او مي‌گويد بپذيرند؛ حتي اگر بگويد من ازطرف خدا براي قضاوت تعيين شده‌ام، يا اينكه خدا مرا حاكم جامعه قرار داده و مردم بايد در شئون سياسي و تدبير امور اجتماع از من اطاعت كنند. پيامبراني هم بوده‌اند كه خودشان متصدي حكومت نشدند، بلكه ازطرف خدا حكومت شخص ديگري را تأييد كردند؛ چنان‌كه گروهي از بني‌اسرائيل به پيامبرشان[۲۱۲] گفتند: «إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ... * وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا»[۲۱۳]. اين آيه دلالت دارد كه آن پيامبر خود پادشاه نبوده است وگرنه مردم به او نمي‌گفتند كه از طرف خدا پادشاهي برايشان بگمارد. پس همۀ پيامبران ازطرف خدا در رأس حكومت نبوده‌اند؛ ولي قدر متيقن، برخي پيامبران مانند موسي و داوود و سليمان (ع) و پيامبر اسلام (ص) حكومت الهي داشته‌اند. دربارۀ حضرت موسي (ع) در قرآن آمده است كه وقتي نزد فرعون رفت و او را به پرستش خدا دعوت كرد، فرمود: «فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيل»[۲۱۴] حضرت موسي (ع) مي‌خواست بني‌اسرائيل را از سيطرۀ ظالمانۀ فرعون خارج كند و به سرزمين ديگري ببرد تا در سايۀ حكومت حق، آزادانه زندگي كنند و دنيا و آخرتشان اصلاح شود؛ بي‌شك اين يك كار اجتماعي و سياسي تلقي مي‌شود. قرآن كريم در چند آيه تصريح مي‌كند كه خداوند به حضرت داوود (ع) مقام پادشاهي بخشيده بود[۲۱۵]؛ ازجمله: «وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ»[۲۱۶] همچنين دربارۀ حضرت سليمان (ع) مي‌فرمايد: «قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ»[۲۱۷]. با استناد به آيات متعددي از قرآن كريم، مي‌توان ثابت كرد پيامبر اسلام(ص) نيز داراي مقام حكومت و ولايت بوده است[۲۱۸]. براي مثال، قرآن دربارۀ رابطۀ نزديك و عميق آن حضرت با مؤمنان مي‏فرمايد: «النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِم»[۲۱۹]، از اين آيه به‌وضوح روشن می شود پيامبر اكرم (ص) چنان مقامي دارد كه تصميم او بر تصميم ديگران، حتي در حوزۀ امور شخصي خودشان، مقدم است و اين همان منزلتي است كه از آن به «ولايت امر» تعبير مي‏شود. شايد آيه‏اي كه واضح‌تر از آيات ديگر، اطاعت از پيامبر (ص) را در امور حكومتي الزامي اعلام مي‌كند، اين آيه باشد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ»[۲۲۰]. در اين آيه، واژۀ «أطِيعُوا» دو بار آمده است؛ نخست دربارۀ اطاعت از خدا و ديگر دربارۀ اطاعت از پيامبر (ص) و «أُولِي الأمْر». روشن است كه شأن اولوالامر چيزي جز دخالت در امور حكومتي نيست و اساساً عنوان اولوالامر گوياي همين معناست. ازآنجاكه در اين آيه، «رسول» در كنار اولوالامر آمده و براي هر دو، يك فرمان «أَطِيعُوا» به كار رفته است، مقصود از اطاعت پيامبر در اين آيه اطاعت در اموري است كه مردم معمولاً در آن امور به اولوالامر مراجعه مي‌كنند؛ يعني امور ناظر به حكومت. ادامۀ آيه «فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللَّهِ وَالرَّسُولِ...» نيز شاهدي بر صحت اين برداشت است و آنرا تأييد مي‏كند. بنابراين در آيۀ مزبور، اطاعت از پيامبر (ص) ناظر به پذيرفتن مضامين وحي، يا عمل كردن به آن دسته از سخنان پيامبر (ص) كه در مقام تفسير وحي فرموده‏اند، نيست؛ بلكه مراد، اطاعت از پيامبر (ص) در اوامر و احكام حكومتي ايشان است كه از اين‌جهت، شأن ايشان و اولوالامر يكي است. افزون بر اينكه يكي از وظايف پيامبران تشكيل حكومت مي‌باشد، برخي وظايف ايشان، مانند اجراي عدالت، امربه‌معروف و نهي‌ازمنكر و قضاوت، كه از قرآن كريم استفاده مي‌شود، تنها در گرو تشكيل حكومت است[۲۲۱]. بند یازدهم: (خصایص نبوت (ویژگی‌های پیامبران) 1. خلافت الهی: جانشینی خداوند، مختص انسان کامل است، همان انسان كاملي كه مظهر و جامع همۀ اسماي الهي است. انسان كامل، مظهر فيض كامل خداوند است و همۀ مردمان و فرشتگان و جنّ و ساير موجودات به وساطت او فيض مي‏گيرند و نوع انسان کامل در هر زمانی موجود است. رسول گرامي اسلام ‏(ص) انسان كامل و فرد برتر جهان هستي از شروع تا آخِر است و به جهان امكان، احاطۀ كامل دارد. او در روز قيامت، شاهد و ناظر بر همۀ پيامبران و امّت‏هاي آنان است: «فكيف إذا جئنا من كلّ أُمّةٍ بشهيدٍ وجئنا بك علي هوُلاء شهيداً»[۲۲۲].[۲۲۳] 2. ولایت: ولایت انبیای الهی به دو صورت ولایت تکوینی و تشریعی[۲۲۴] قابل تصور و تحقق است: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ الله وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»[۲۲۵]؛ ولایت در آیه مطلق بوده و شامل هر دو ولایت تکوینی و تشریعی مى‌شود. ولایت تشریعی مانند: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ الله»[۲۲۶]؛ ولایت تکوینی مانند: «وَرَسُولًا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ الله وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ الله وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»[۲۲۷]. ولایت براى انبیا و اوصیاى آنان، ولایت تَبَعى و به اذن الهى است و ولایت تکوینی و تشریعی آنان نسبت به ولایت خداى متعال محدود است؛ البته آن امر محدودیت نسبت به ولایت خداى متعال است و نسبت به ولایت غیر خدا، گسترده خواهد بود[۲۲۸]. 3. وحی: یکی از مشخصه های پیامبری، منبع معرفتی پیامبران است. انسان های متعارف از طریق ابزار و منابع عادی کسب معرفت، یعنی: حس و عقل و شهود به درک حقیقت نایل می آیند. انسان های الهی که با خدا ارتباط می یابند و مأموریت هدایت‌گری انسان ها را برعهده دارند باید از منبع معرفتی دیگری ورای منابع معرفتی متعارف بهره ببرند و این منبع معرفتی وحی الهی است که برخی ویژگی‌هایی را برای آن بیان کرده اند که عبارت‌اند از: درونی بودن وحی؛ معلم الهی داشتن؛ استشعار(درک و فهم نمودن) وحی نبوی؛ واسطۀ وحی[۲۲۹]. 4. معجزه: هر پیامبری که از جانب خدا مبعوث می‌شود از قدرت و نیرویی خارق ‏العاده برخوردار است و با آن قدرت، یک یا چند عمل انجام می‌دهد که بشر عادی قدرت انجام آنرا ندارد و مافوق قدرت بشر است. این کار نشان‏ دهندۀ بهره‌مندی او از کمک الهی و نیروی خارق‏ العاده الهی است و گواه راستین بودن دعوت او و آسمانی بودن سخن اوست[۲۳۰]. 5. علم لدنی: برای پیامبران الهی، آگاهی از تشریع و احکام و ملاک های آنها و همچنین علم به پاره ای از امور تکوینی، برای هدایت و رهبری مردم، امری ضروری به شمار می آید، به همین دلیل در قرآن علم و حکمت به عنوان دو ویژگی انبیا معرفی شده است. برخی از آیاتی که به لدنی بودن علم پیامبران اشاره دارند عبارت‌اند از: «وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ»[۲۳۱]؛ «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا»[۲۳۲]. خدای متعال هر علم و دانشی که برای تحقق یافتن هدف بعثت، لازم بوده به پیامبرانش داده است که برخی از آن ها عبارت است از: الف) علم به تمام کتاب های آسمانی و حکمت: «وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ»[۲۳۳]؛ ب) علم به اسمای الهی و امور تکوینی: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقينَ، قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَکيمُ،قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»[۲۳۴]؛ ج) آگاهی از علوم دیگر: «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَه لَبُوس لَکمْ لِتُحْصِنَکمْ مِنْ بَأْسِکمْ...»[۲۳۵]؛ «وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنّا فَضْلاً یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ أَلَنّا لَهُ الْحَدِیدَ، أَنِ اعْمَلْ سابِغات وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»[۲۳۶]؛ «وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ»[۲۳۷]؛ د) علم غیب: عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَى‏ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضَى‏ مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِّیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُواْ رَسِالاَتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بَمَا لَدَیْهِمْ وَ أَحْصَى‏ کُلَّ شَىْ‏ءٍ عَدَدًا»[۲۳۸]؛ خداوند بالذات و مستقل دارای علم به غیب است و علم غیب خدا مقید و مشروط نیست؛ ولی دیگران همچون پیامبران، امامان و فرشتگان از طریق تعلیم الهی می توانند به اسرار غیب آگاهی داشته باشند[۲۳۹].

مشروح این بند 1. خلافت الهی: جانشینی خداوند، مختص انسان کامل است، در اين ميان، «خليفة اللّه»، تنها شخصي است كه مي‏تواند عصمت مطلقه( مقصود از عصمت مطلقه را در پاورقی بیان بفرمایید) را باز تابد و تجلي بخشد. خليفة اللّه، همان انسان كاملي است كه مظهر و جامع همۀ اسماي الهي است. انسان كامل، مظهر همۀ اوصاف خداوند مانند علم و ... است. علم خداوند، شهود محض و حضور صرف است. پس، ديگر جايي براي سهو و نسيان و لغزش و خطا و جهل و عدم علم باقي نخواهد گذاشت. انسان كامل، مظهر فيض كامل خداوند است و همۀ مردمان و فرشتگان و جنّ و ساير موجودات به وساطت او فيض مي‏گيرند: «ببقائه بقيت الدنيا وبيمنه الوري و بوجوده ثبتت الأرض والسماء»[۲۴۰]. رسول گرامي اسلام ‏(ص) انسان كامل و فرد برتر جهان هستي از شروع تا آخِر است و به جهان امكان، احاطۀ كامل دارد. او در روز قيامت، شاهد و ناظر بر همۀ پيامبران و امّت‏هاي آنان است: «فكيف إذا جئنا من كلّ أُمّةٍ بشهيدٍ وجئنا بك علي هوُلاء شهيداً»[۲۴۱].[۲۴۲] 2. ولایت: ولایت به معنای "سرپرستی" دارای اقسامی است که به اعتبار "مولی علیه" یعنی کسی که سرپرستی شده بر او، به سه قسم تقسیم می‌شود: الف) ولایت تکوینی: این نوع از ولایت مربوط به علت و معلول است، پس هیچ گاه تخلف بردار نیست و یک رابطۀ حقیقی و واقعی بین آنها برقرار است یعنی معلول همیشه و در همه حال و در همه جا تحت ولایت علت خود است مانند تمام ممکنات به واجب تعالی. ب) ولایت بر تشریع: این نوع ولایت در محدودۀ جعل و تشریع قانون است که اگر چه این ولایت از طرف خود شارع یا جاعل قانون تخلف‌پذیر نیست ولی از طرف کسی که قانون مجعول اوست قابل تخلف است؛ مثل تمامی قوانینی که خداوند برای هدایت بشر می‌فرستد. این قوانین از طرف انسان قابل اطاعت و عصیان هستند؛ زیرا مقتضای مختار بودن انسان است. این نوع از ولایت به ولایت تکوینی بر می‌گردد و یک نوع ولایت اعتباری و قرار دادی نیز است. ج) ولایت تشریعی: ولایت تشریعی ولایتی است که نه تکوینی است و نه ولایت بر تشریع، بلکه ولایت و مدیریتی است در چارچوب تشریع و قوانین آن، مثل ولایت ائمه (علیهم السلام)[۲۴۳]. ولایت خلیفۀ الهى به دو صورت ولایت تکوینی و تشریعی قابل تصور و تحقق است: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ الله وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»[۲۴۴]؛ ولایت در آیه مطلق بوده و شامل هر دو ولایت تکوینی و تشریعی مى‌شود. ولایت تشریعی انبیاء (ع) مانند آیۀ: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ الله»[۲۴۵] و ولایت تکوینی مانند آیات: «وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي»[۲۴۶]؛ «وَرَسُولًا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ الله وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ الله وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ»[۲۴۷]. ولایت براى انبیا و اوصیاى آنان، ولایت تَبَعى و به اذن الهى است و ولایت تکوینی و تشریعی آنان نسبت به ولایت خداى متعال محدود است؛ مثلاً در ولایت تشریعی؛ آنان اختیار وضع قوانین ندارند؛ اما وظیفۀ ابلاغ و تبیین احکام الهى را دارند، گرچه بعضى مفسران نوشته‌اند: با توجه به عطف «رَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا» به «وَلِيُّكُمُ الله»، هرگونه ولایتی که براى خداى متعال ثابت است، براى انبیا و اوصیاى آنان نیز ثابت مى‌شود[۲۴۸]. اگر مراد از آن ولایت از جهت سعه آن است، صحیح نیست و چنانچه مراد فقط‍ داشتن ولایت تکوینی و تشریعی بدون توجه به سعه آن باشد، جاى شبهه نیست؛ زیرا ولایت خلفای الهی(ع) تبعى و عرضى است، وقتى تبعى شد، به طور قطع نسبت به ولایت اصلى، محدود مى‌شود؛ چرا که محدودیت از لوازم تبعیت و وابستگى است؛ البته آن امر محدودیت نسبت به ولایت خداى متعال است و نسبت به ولایت غیر خدا، گسترده خواهد بود[۲۴۹]. 3. وحی: یکی از مشخصه های پیامبری، منبع معرفتی پیامبران است. انسان های متعارف از طریق ابزار و منابع عادی کسب معرفت، یعنی: حس و عقل و شهود به درک حقیقت نایل می آیند. انسان های الهی که با خدا ارتباط می یابند و مأموریت هدایت‌گری انسان ها را برعهده دارند باید از منبع معرفتی دیگری ورای منابع معرفتی متعارف بهره ببرند و این منبع معرفتی وحی الهی است که برخی ویژگی‌هایی را برای آن بیان کرده اند مانند: الف) درونی بودن وحی: درونی بودن وحی بدین معناست که وحی الهی از راه باطن تلقی می شود نه از طریق حواس ظاهری؛ لذا پیامبر (ص) بیشتر مواقعی که وحی بر او نازل می شد؛ حواسش سنگین می گشت و عرق می‌کرد. قرآن هم می فرماید: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمْينُ عَلى قَلْبِكَ... »[۲۵۰]؛ سایر مصادیق وحی از جمله الهام و رؤیاهای صادقه نیز از راه باطنی برای انسان کشف می شود. ب) معلم الهی داشتن: وقتی وحی الهی بیرونی نباشد و از راه حواس ظاهری حاصل نگردد؛ پس معلم طبیعی و بشری نخواهد داشت و از راه تجربه و آزمایش نیز به دست نمی آید؛ لکن همانند غرایز حیوانات نیز نیست که آموزش نداشته باشد، در ذات خود آموزش است و معلم آن خداست. قرآن می فرماید: «أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى‌ وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى‌ وَ وَجَدَكَ عائِلًا فَأَغْنى‌»[۲۵۱]؛ «وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ»[۲۵۲]؛ «عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَىٰ»[۲۵۳]. ج) استشعار (درک و فهم نمودن) وحی نبوی: پیامبران به حالت معنوی و ملکوتیشان آگاهی و استشعار دارند و وحی بودن آموزه های دینی را درک می کنند و این درک براساس قاعدۀ لطف و حکمت است که خدا تمام راه‌ها و وسایل هدایت و اطاعت و سعادت بندگان را فراهم می سازد و اگر چنین نباشد نقض غرض لازم می آید، به همین جهت خداوند خود زمینۀ علم پیامبران را فراهم می کند. خدا در این باره می فرماید: «وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»[۲۵۴]؛ «يَا مُوسَىٰ إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»[۲۵۵]؛ «يَا مُوسَىٰ لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ»[۲۵۶]. امام صادق(ع) در پاسخ به پرسش زراره، نسبت به چگونگی علم پیامبر (ص) فرمود: «وقتی خدای متعال بنده ای را به پیامبری خود برگزید، اطمینان و اعتدال را به اندیشۀ او عطا می کند تا آنچه از جانب خدا به او وحی می شود مانند آن چیزی باشد که آنرا به چشم خود می بیند»[۲۵۷]. د) واسطۀ وحی: پیامبران به طور معمول وحی نبوی را به وسیلۀ موجود دیگری به نام روح الامین و جبرئیل دریافت می کردند که واسطۀ وحی الهی به شمار می آید[۲۵۸]. 4. معجزه: هر پیامبری که از جانب خدا مبعوث می‌شود از قدرت و نیرویی خارق ‏العاده برخوردار است و با آن قدرت، یک یا چند عمل انجام می‌دهد که بشر عادی قدرت انجام آنرا ندارد و مافوق قدرت بشر است. این کار نشان‏ دهندۀ بهره‌مندی او از کمک الهی و نیروی خارق‏ العاده الهی است و گواه راستین بودن دعوت او و آسمانی بودن سخن اوست. این امر، معجزه نامیده می‌شود و عبارت است از امر خارق العاده‌ای که همراه با ادعای نبوت و تحدّی است، کسی توان مقابله با آن و از بین بردن عمل او را ندارد و قابل تعلیم و تعلم ذهنی نیست و از آنجا که حکمت الهی اقتضا دارد مردمان از ظلمات به نور آیند و از گمراهی به شاهراه سعادت نزدیک شوند، بین صحت ادعای نبوت و معجزه، تلازم عقلی وجود دارد. علت و رازگونه بودن معجزات پیامبران و اینکه هر پیامبری معجزه ای ویژه داشته است در کلام امام رضا (ع) آمده که خلاصۀ آن، چنین است: «در زمان حضرت موسی (ع) چون فن سحر و ساحری بر اجتماع چیره بود، خداوند به ایشان چیزی داد که مردم از آوردن مانند آن عاجز بودند و در زمان حضرت عیسی (ع) هم چون بیماری های مزمن و بی علاج پدید آمده بود خداوند به ایشان علم پزشکی و درمان بیماری های مورد نیاز مردم را عطا فرمود. همچنین او مرده را زنده می کرد و کور و برص دار را شفا می داد تا از راه این معجزات حجت خداوند برآنان تمام شود و در زمان پیامبر اکرم (ص) چون سخن ها و خطبه ها و اشعار فصیح و بلیغ فضای جامعه را اشغال کرده بود. خداوند به حضرت قرآن را ارزانی داشت که دیگران از آوردن مانند آن ناتوان بودند[۲۵۹]. 5. علم لدنی: برای پیامبران الهی، آگاهی از تشریع و احکام و ملاک های آنها و همچنین علم به پاره ای از امور تکوینی، برای هدایت و رهبری مردم، امری ضروری به شمار می آید، به همین دلیل در قرآن علم و حکمت به عنوان دو ویژگی انبیا معرفی شده است. برخی ازآیاتی که به لدنی بودن علم پیامبران اشاره دارند عبارت اند از: «وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ»[۲۶۰]؛ «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا»[۲۶۱]؛ «وَلُوطًا آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا»[۲۶۲]؛ «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَىٰ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا»[۲۶۳]؛ «وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی فَضَّلَنا عَلى کَثِیر مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِینَ ، وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ وَ قالَ یا أَیُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْء إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ»[۲۶۴]؛ «وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا»[۲۶۵]. خدای متعال هر علم و دانشی که برای تحقق یافتن هدف بعثت، لازم بوده به پیامبرانش داده است که برخی از آنها عبارت است از: الف) علم به تمام کتاب های آسمانی و حکمت: «وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ»[۲۶۶]؛ ب) علم به اسمای الهی و امور تکوینی: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقينَ قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَکيمُ قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»[۲۶۷]؛ ج) آگاهی از علوم دیگر: «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَه لَبُوس لَکمْ لِتُحْصِنَکمْ مِنْ بَأْسِکمْ...»[۲۶۸]؛ «وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنّا فَضْلاً یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ أَلَنّا لَهُ الْحَدِیدَ، أَنِ اعْمَلْ سابِغات وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»[۲۶۹]؛ «وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ»[۲۷۰]؛ د) علم غیب: «عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَى‏ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضَى‏ مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِّیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُواْ رَسِالاَتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بَمَا لَدَیْهِمْ وَ أَحْصَى‏ کُلَّ شَىْ‏ءٍ عَدَدًا»[۲۷۱]؛ «وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ»[۲۷۲]. خداوند بالذات و مستقل دارای علم به غیب است و علم غیب خدا مقید و مشروط نیست؛ ولی دیگران همچون پیامبران، امامان و فرشتگان از طریق تعلیم الهی می توانند به اسرار غیب آگاهی داشته باشند. راه های مختلف کسب علوم توسط پیامبران در قرآن کریم عبارت‌اند از: الف) وحی: یکی از مهمترین راه های کسب معرفت برای پیامبران، وحی الهی است. به گفتۀ قرآن: «وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ بِلِسان عَرَبِیّ مُبِین»[۲۷۳]؛ حقیقت وحی، الهی است و پیامبر نقشی در تغییر آن ندارد و محل فرود وحی الهی، قلب پیامبر است؛ ب) سیر و سلوک پیامبران و صعود آنها به عوالم دیگر: پیامبران الهی با سیر و سلوک به مقام های والا و عوالم برتر راه پیدا کرده و حقایقی را دریافت می کنند: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»[۲۷۴]؛ ج) روح القدس: یکی از منابع و راه های کسب معرفت پیامبران، روح القدس است. «وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»[۲۷۵]؛ «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ»[۲۷۶]؛ برخی از مفسران روح القدس را به جبرییل و فرشتۀ وحی الهی و عده ای آن را به یکی از مراتب روح انبیا و نیروی خاص و درونی نبوی معنا کرده اند[۲۷۷].

بند دوازدهم: (شبهۀ نبوغ عقلی) گروهى بر اين عقيده اند كه نبوغ فردى، سبب انديشه هايى در درون افراد مى شود كه از آن به نام «وحى» و نبوت تعبير مى شود. آنان در اين مورد مى گويند: دستگاه آفرينش، افراد نابغه و خيرخواهى را در دامن خويش پرورش مى دهد و آنان روى نبوغ ذاتى و افكار عالى خود جامعه را به اخلاق نيك و اعمال شايسته و رعايت عدالت اجتماعى و... دعوت نموده و از اين راه گام هاى مؤثرى براى سعادت بشر بر مى دارند و آنچه را كه به عنوان دستور و قانون به مردم عرضه مى دارند، جز نتيجۀ نبوغ و زاييدۀ فكر عالى آنان چيز ديگرى نيست و هرگز ارتباطى با جهان ديگر ندارند. برخی از اشكالات وارد بر اين نظريه عبارت است از: 1. دارندگان اين تفسير پذيرفته اند كه وحى علت مادى دارد و مربوط به جهان غيب نيست؛ اما پس از آن دست و پا مى زنند که براى آن علل مادى پيدا كنند و از ميان آنها به نظرشان رسيده است كه پيامبران را نوابغ اجتماعى معرفى كنند كه در سايه نبوغ، داراى چنين افكار و انديشه هاى بالايى بوده اند. 2. در جهان دو نوع مصلح هست: گروهى برنامه هاى اصلاحى خود را به جهان بالا نسبت مى دهند و گروه ديگر برنامه هاى خود را مولود انديشه هاى خود مى دانند. گروه نخست از طريق ايمان به خدا و سراى ديگر و وعده و وعيدهاى الهى مى خواهند برنامه هاى خود را پياده كنند. در حالى كه گروه ديگر از طريق ديگر مى خواهند به هدف برسند. اگر وحى، زاييده نبوغ است پس چرا گروه نخست آنرا به جهان غيب نسبت داده اند؟ 3. اين نظريه، چيز جديدى نيست بلكه به گونه اى در عصر جاهليت نيز مطرح بوده است، چيزى كه هست در بيان گذشته در قالب به ظاهر علمى ريخته شده و بيان گرديده است و عرب جاهلى، قدرت نمايى پيامبر در ميدان فصاحت و بلاغت را به قريحه خوش آن حضرت در شعر نسبت داده و او را شاعر مى خواند. خداوند اين مطلب را حكايت كرده مى فرمايد: «...بَلْ هُوَ شاعِرٌ...»[۲۷۸]. آنگاه در پى نقد آن برآمده و قرآن را بالاتر از آن مى داند كه محصول قريحه شعرى و يا مقام نبوت مقام شاعرى باشد، چنانكه مى فرمايد: «وَما هُوَ بِقَوْلِ شاعِر قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ»[۲۷۹]؛ 4. هرگز نوابغ نمى توانند از آينده به صورت قطعى و جزمى خبر دهند و اگر هم خبرى بدهند خبر خود را با كلمات شايد، به نظر مى رسد، حدس مى زنم و مانند آن همراه مى كنند، در حالى كه پيامبران به صورت جزم از آينده هاى امت خود گزارش مى دادند، گزارشى كه آنرا مانند آفتاب مى ديدند، چنانكه مى فرمايد: «...تَمَتَّعُوا فِى دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيّام ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوب»[۲۸۰]؛ هيچ نابغه اى نمى تواند يك چنين خبر قطعى را دربارۀ گروهى بدهد به گونه اى كه حتى زمان دقيق وقوع حادثه را نيز تعيين نمايد[۲۸۱].

مشروح این بند گروهى بر اين عقيده اند كه نبوغ فردى، سبب انديشه هايى در درون افراد مى شود كه از آن به نام «وحى» و نبوت تعبير مى شود. آنان در اين مورد مى گويند: دستگاه آفرينش، افراد نابغه و خيرخواهى را در دامن خويش پرورش مى دهد و آنان روى نبوغ ذاتى و افكار عالى خود، جامعه را به اخلاق نيك و اعمال شايسته و رعايت عدالت اجتماعى و... دعوت نموده و از اين راه گام هاى مؤثرى براى سعادت بشر برمى دارند و آنچه را كه به عنوان دستور و قانون به مردم عرضه مى دارند، جز نتيجۀ نبوغ و زاييدۀ فكر عالى آنان چيز ديگرى نيست و هرگز ارتباطى با جهان ديگر ندارند. وحى منبعى جز عقل انسانى ندارد و محصول نبوغ بشرى است و در طول تاريخ بشر در هر قرنى، نوابغى كه عالى ترين تجليات افكار انسانى را دارا بودند بروز كرده و خدماتى به جهان انسانيت نموده اند. برخى از آنان پا را فراتر نهاده، وجود نبوغ را معلول يک سلسله حوادث و اتفاقات روانى دانسته و كوشيده اند كه با بررسى هاى وهمى و پندارى، اين علل را در زندگى پيامبران پيدا كنند. عواملى كه موجب بالا رفتن استعداد و پيدايش نبوغ مى گردد در نظر آنان عبارت است از: الف) عشق: اين عامل قوى ترين و پر انرژى ترين افكار را به وجود مى آورد؛ زيرا عشق طولانى سبب مى شود كه عاشق، صحنه هاى رؤيايى را در سر بپروراند و فكر وى در طول اين مدت، سريع و پر انرژى گردد. ب) ستمكشى طولانى، سبب مى شود كه فرد ستمديده، فكر خود را براى رفع ستم به كار اندازد و لحظه اى آرام ننشيند. ج) در اقليت قرار گرفتن و شرايط نامساعد اجتماعى از عوامل رشد اين افكار است؛ زيرا يك اقليت براى پر كردن فاصله اى كه با اجتماع دارد، ناچار است به فكر بیافتد و سرانجام آنچه را مى خواهد به دست آورد. د) دوران كودكى، چون در اين سن كودك براى مبارزه با مشكلات آمادگى ندارد، در برابر پيش آمدهاى ناملايم به درون گرايى مى پردازد و در اين صورت افكار كودك، رشد مى كند. پ) تنهايى به افكار انسان رشد مى بخشد؛ زيرا هنگامى كه با افراد ديگر هست مجبور است لااقل براى مدت كم هم كه باشد، مغز و افكار خود را در اختيار ديگران بگذارد. ت) سكوت و بيكارى، سبب مى گردند كه اراده، كمتر فعاليت كند و افكار غيرارادى آزادانه جريان يافته رشد كند. ک) پرورش نخستين، در پيدايش نبوغ، نقش بزرگى را ايفا مى كند، مجموع علل ياد شده به اضافه وجود يك اجتماع فاسد و بى قانون سبب مى شود افكار پيامبران درباره مسائل اجتماعى رشد کرده و راه هاى تازه اى را براى زندگى به مردم نشان دهند[۲۸۲]. نقد اين نظریه اشكالات اين نظريه بیشتر از آن است كه در اينجا بازگو شود زيرا: 1. دارندگان اين تفسير قبلاً مدعا را مسلم گرفته و مى خواهند براى آن دليلى جستجو كنند آنان پذيرفته اند كه وحى علت مادى دارد و مربوط به جهان غيب نيست، پس از آن دست و پا مى زنند که براى آن علل مادى پيدا كنند و از ميان آنها به نظرشان رسيده است كه پيامبران را نوابغ اجتماعى معرفى كنند كه در سايه نبوغ، داراى چنين افكار و انديشه هاى بالايى بوده اند. 2. در جهان دو نوع مصلح هست: گروهى برنامه هاى اصلاحى خود را به جهان بالا نسبت مى دهند و گروه ديگر برنامه هاى خود را مولود انديشه هاى خود مى دانند. گروه نخست از طريق ايمان به خدا و سراى ديگر و وعده و وعيدهاى الهى مى خواهند برنامه هاى خود را پياده كنند. در حالى كه گروه ديگر از طريق ديگر مى خواهند به هدف برسند. اگر وحى، زاييده نبوغ است پس چرا گروه نخست آنرا به جهان غيب نسبت داده اند؟ تصور اينكه انسان هاى بسيار، با تبانى و توافق قبلى، آنچه را محصول نبوغ خود بوده است، به جهان غيب نسبت داده اند، تصورى موهون و كاملاً بى پايه است. چگونه متصور است انسان هايى در مناطق پراكنده و زمان هاى مختلف به صورت هماهنگ يك شعار را سرداده و خود را رسولان الهى بنامند و بگويند: «إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّما يُوحى إِلَىَّ...»[۲۸۳]؛ 3. اين نظريه، چيز جديدى نيست بلكه به گونه اى در عصر جاهليت نيز مطرح بوده است، چيزى كه هست در بيان گذشته در قالب به ظاهر علمى ريخته شده و بيان گرديده است و عرب جاهلى، قدرت نمايى پيامبر در ميدان فصاحت و بلاغت را به قريحه خوش آن حضرت در شعر نسبت داده و او را شاعر مى خواند. خداوند اين مطلب را حكايت كرده مى فرمايد: «...بَلْ هُوَ شاعِرٌ...»[۲۸۴]. آنگاه در پى نقد آن برآمده و قرآن را بالاتر از آن مى داند كه محصول قريحه شعرى و يا مقام نبوت مقام شاعرى باشد، چنان كه مى فرمايد: «وَما هُوَ بِقَوْلِ شاعِر قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ»[۲۸۵]؛ 4. هرگز نوابغ نمى توانند از آينده به صورت قطعى و جزمى خبر دهند و اگر هم خبرى بدهند خبر خود را با كلمات «شايد» ، به نظر مى رسد، حدس مى زنم و مانند آن همراه مى كنند، در حالى كه پيامبران به صورت جزم از آينده هاى امت خود گزارش مى دادند، گزارشى كه آنرا مانند آفتاب مى ديدند، چنان كه مى فرمايد: «...تَمَتَّعُوا فِى دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيّام ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوب»[۲۸۶]؛ هيچ نابغه اى نمى تواند يك چنين خبر قطعى را دربارۀ گروهى بدهد به گونه اى كه حتى زمان دقيق وقوع حادثه را نيز تعيين نمايد. روزى كه ملت فارس مشرك بر مسيحيان به ظاهر موحد غالب گرديدند، هيچ كس باور نمى كرد كه در مدت كمى ورق برگردد و ملت مغلوب، غالب، و ملت غالب مغلوب شود. ولى پيامبر اسلام اين گزارش را به صورت قطع و يقين مطرح كرد و گفت: «الم، غُلِبَتِ الرُّومُ ، فِى أَدْنَى الأَرْض ِوَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ، فِيبِضْعِ سِنينَ...»[۲۸۷]؛ اين نوع گزارش هاى قطعى از ويژگى هاى پيامبران الهى است كه در پرتو ارتباط با مبدأ جهان از روى حوادث آينده پرده برداشته و گزارش مى كنند. گاهى برخى از افراد مرتاض مى توانند از آينده خبر دهند ولى اين گزارش مربوط به نبوغ آنها نيست؛ زيرا آنان اصولاً نابغه نبوده بلكه در اثر قطع علاقه از جهان طبيعت و فرو رفتن در عالم روح و روان، مى توانند به وسايلى اين گزارش ها را بدهند و هرگز ادّعا نمى كنند كه اين گزارش ها، نتيجۀ محاسبات فكرى و مغزى آنهاست[۲۸۸].

بند سیزدهم: (پیامبران و پیمان‌های الهی) از بررسى آيات قرآن استفاده مى شود از پيامبران الهى سه نوع پيمان گرفته شده که هر يك با ديگرى به نوعى متمايز است، این پیمان ها عبارت‌اند از: 1. اخذ پيمان از پيامبران گذشته برای پیامبران آینده: از برخى آيات استفاده مى شود خداوند با تأكيد خاصى از پيامبران گذشته ميثاق گرفته كه هرگاه پيامبرى پس از آنان بيايد و تصديق كننده شريعت آنان باشد حتماً به او ايمان بياورند و او را كمك كنند چنانكه مى فرمايد: «وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتاب وَحِكْمَة ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَ أَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِى قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَانَا مَعَكُمْ مِنَ الشّاهِدينَ»[۲۸۹]. تمام پيامبران گذشته نسبت به پيامبر بعدى هم ابراز ايمان مى كردند و هم كمك و اگر خود ديده از جهان مى بستند، امت خود را نسبت به هر دو مطلب دعوت مى نمودند. در اينجا احتمال ديگرى هست و آن اينكه مقصود از جمله «ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ» شخص پيغمبر اكرم (ص) است نه مطلق پيامبرانى كه وسط سلسله انبيا قرار گرفته اند، گويى خداوند منان از روز نخست، پيمان ايمان و نصرت نسبت به شخص رسول گرامى گرفته و امت ها را نسبت به ايمان و نصرت او دعوت نموده، هر چند اين قضيه را به صورت كلى (رسول) بيان كرده است. اين نظريه از برخى روايات نيز استفاده مى شود: امير مؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: «خداوند پيش از بعثت پيامبر اكرم (ص) از پيامبران پيمان گرفته است كه امت هاى خويش را از مكان بعثت و مقام او آگاه سازند و به آمدن او بشارت دهند و امت خود را به تصديق او فرمان دهند»[۲۹۰]. 2. اخذ پيمان ايمان از پيامبران بعدی نسبت به قبلی: «...مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَىَّ مِنَ التَّوراةِ...»[۲۹۱]؛ «وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ...»[۲۹۲]؛ اين آيات هر چند درباره حضرت مسيح و پيامبر اكرم (ص) وارد شده است كه هر يك از آنان تصديق كننده پيامبران پیشين بودند ولى به حكم اينكه خصوصيتى از اين نظر در مورد اين دو پيامبر در كار نيست مى توان گفت از تمام پيامبران بعدى نسبت به پيامبران قبلى پيمان گرفته شده است كه آنان را تصديق نمايند. شايد حكمت اينكه تمام پيامبران بايد به يكديگر ايمان آورده و همه تصديق كننده يكديگر باشند، اين است كه تحقق اهداف الهى در گرو هماهنگى و وحدت كلمه آنان امكان پذير است و به خاطر پيوستگى در تبليغ و هماهنگى در هدف، قرآن تكذيب يك پيامبر را تكذيب همگان تلقى مى كند، مثلاً قوم نوح كه فقط پيامبر خود را تكذيب كرده بودند آنان را تكذيب كننده تمام انبياء به شمار آورده است چنانكه مى فرمايد: «كَذَّبَتْ قَومُ نُوح الْمُرْسَلِينَ، إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلا تَتَّقُون»[۲۹۳]. 3. پيمان امانت در ابلاغ وحى: «وَإِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَمِنْكَ وَمِنْ نُوح وَإِبْراهيمَ وَمُوسى وَعِيسى ابنِ مَرْيَمَ وَأَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً»[۲۹۴]. در اين آيه هر چند متعلق ميثاق بيان نشده است، ولى احتمال دارد مقصود ابلاغ رسالت الهى و سعى و كوشش در گسترش آن و عدم تصرف در مفاد آن باشد و علت اينكه فقط پنج پيامبر را پس از ميان تمام پيامبران نام برده است، اهميت و عظمت رسالت آنان و علو مقام و منزلت آنان است. البته در اينجا احتمال ديگرى نيز هست و آن اينكه اين آيه مربوط به پيمان ايمان (دومين پيمان) باشد، لكن با توجه به اينكه ميثاق به طور مطلق ذكر گرديده و متعلق آن بيان نشده است بهتر اين است كه آنرا بر هر دو معنى، پيمان ايمان و پيمان امانت در ابلاغ وحى حمل کرد[۲۹۵].

مشروح این بند از بررسى آيات قرآن استفاده مى شود از پيامبران الهى سه نوع پيمان گرفته شده که هر يك با ديگرى به نوعى متمايز است، این پیمان ها عبارت‌اند از: 1. اخذ پيمان از پيامبران گذشته برای پیامبران آینده: از برخى از آيات استفاده مى شود خداوند با تأكيد خاصى از پيامبران گذشته پیمان گرفته است كه هرگاه پيامبرى پس از آنان بيايد و تصديق كننده شريعت آنان باشد حتماً به او ايمان بياورند و او را كمك كنند چنان كه مى فرمايد: «وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتاب وَحِكْمَة ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَ أَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِى قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَانَا مَعَكُمْ مِنَ الشّاهِدينَ»[۲۹۶]. تمام پيامبران گذشته نسبت به پيامبر بعدى هم ابراز ايمان مى كردند و هم كمك و اگر خود ديده از جهان مى بستند، امت خود را نسبت به هر دو مطلب دعوت مى نمودند. در اين جا احتمال ديگرى هست و آن اينكه مقصود از جمله (ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ) شخص پيغمبر اكرم (ص) است نه مطلق پيامبرانى كه وسط سلسله انبيا قرار گرفته اند، گويى خداوند منان از روز نخست، پيمان ايمان و نصرت نسبت به شخص رسول گرامى گرفته و امت ها را نسبت به ايمان و نصرت او دعوت نموده است هر چند اين قضيه را به صورت كلى (رسول) بيان كرده است. اين نظريه از برخى از روايات نيز استفاده مى شود: امير مؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: «خداوند پيش از بعثت پيامبر اكرم (ص) از پيامبران پيمان گرفته است كه امت هاى خويش را از مكان بعثت و مقام او آگاه سازند و به آمدن او بشارت دهند و امت خود را به تصديق او فرمان دهند»[۲۹۷]، همچنین فرمودند: «خدا هيچ پيامبرى را از زمان آدم به بعد، بر نينگيخت مگر اينكه از او درباره محمّد (ص) پيمان گرفت كه اگر او در حال حيات وى مبعوث شود، به او ايمان آورد و او را يارى كند و به او دستور داد كه از امت خود براى او پيمان بگيرد. امام (ع) اين جمله را گفت آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: «وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتاب وَحِكْمَة...»[۲۹۸]. 2. اخذ پيمان ايمان از پيامبران قبلی بعدی نسبت به پیامبران قبلی: «...مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَىَّ مِنَ التَّوراةِ...»[۲۹۹]؛ «وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ...»[۳۰۰]؛ «وَالَّذِى أَوْحَيْنا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اللّهَ بِعِبادِهِ لَخَبيرٌ بَصِيرٌ»[۳۰۱]؛ اين آيات هر چند درباره حضرت مسيح و پيامبر اكرم (ص) وارد شده است كه هر يك از آنان تصديق كننده پيامبران پیشين بودند ولى به حكم اينكه خصوصيتى از اين نظر در مورد اين دو پيامبر در كار نيست مى توان گفت از تمام پيامبران بعدى نسبت به پيامبران قبلى پيمان گرفته شده است كه آنان را تصديق نمايند. شايد حكمت اينكه تمام پيامبران بايد به يكديگر ايمان آورده و همه تصديق كننده يكديگر باشند اين است كه تحقق اهداف الهى در گرو هماهنگى و وحدت كلمه آنان امكان پذير است و به خاطر پيوستگى در تبليغ و هماهنگى در هدف، قرآن تكذيب يك پيامبر را تكذيب همگان تلقى مى كند، مثلاً قوم نوح كه فقط پيامبر خود را تكذيب كرده بودن، آنان را تكذيب كننده تمام انبياء به شمار آورده است چنان كه مى فرمايد: «كَذَّبَتْ قَومُ نُوح الْمُرْسَلِينَ، إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلا تَتَّقُون»[۳۰۲]. 3. پيمان امانت در ابلاغ وحى: «وَإِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَمِنْكَ وَمِنْ نُوح وَإِبْراهيمَ وَمُوسى وَعِيسى ابنِ مَرْيَمَ وَأَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً»[۳۰۳]. در اين آيه هر چند متعلق ميثاق بيان نشده است، ولى احتمال دارد كه مقصود ابلاغ رسالت الهى و سعى و كوشش در گسترش آن و عدم تصرف در مفاد آن باشد و علت اينكه فقط پنج پيامبر را پس از ميان تمام پيامبران نام برده است اهميت و عظمت رسالت آنان و علو مقام و منزلت آنان است. البته در اينجا احتمال ديگرى نيز هست و آن اينكه اين آيه مربوط به پيمان ايمان (دومين پيمان) باشد، لكن با توجه به اين كه ميثاق به طور مطلق ذكر گرديده و متعلق آن بيان نشده است بهتر اين است كه آن را بر هر دو معنى، پيمان ايمان و پيمان امانت در ابلاغ وحى حمل کرد. در آيه ديگر مى فرمايد: «عالِمُ الغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً، إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْن يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ، لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَأَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَأَحْصى كُلَّ شَىْء عَدَداً»[۳۰۴]. اگر چه در اين آيه كلمۀ ميثاق نيامده است ولى واقعيت آن به روشنى بيان گرديده است و با توجه به اطلاق «ميثاق» در آيه قبل، دلالت آن بر مدعا تمام و روشن است. امير مؤمنان (عليه السلام) در مورد اين پيمان الهى از پيامبران چنين مى فرمايد: «خداوند از فرزندان آدم پيامبرانى را برگزيد، و بر دريافت وحى و تبليغ رسالت الهى از آنان پيمان امانت گرفت»[۳۰۵].[۳۰۶]

بند چهاردهم: (تکثر نبوت) 1. تعداد پیامبران: قرآن عدد و شمارۀ پيامبران را ذكر نكرده است؛ ولى به طور ضمنى كثرت و فزونى آنان را يادآور مى شود چنانكه مى فرمايد: «...وَإِنْ مِنْ أُمَّة إِلاّ خَلا فِيها نَذِيرٌ»[۳۰۷]؛ «وَلَقَدْ بَعَثْنا فِى كُلِّ أُمَّة رَسُولاً...»[۳۰۸]؛ «...وَلِكُلِّ قَوم هاد»[۳۰۹]. مفاد صريح آيات، اين است كه در ميان همۀ اقوام و امت ها و اجتماعات بشرى از روز نخست تا زمان پيامبر (ص) پيوسته از جانب خداوند پيامبرانى برگزيده شده اند و با توجه به تعدد و كثرت اقوام و اجتماعات بشرى، چه در يك عصر و زمان چه در دوره هاى مختلف تاريخ، فهمیده می شود كه از جانب خداوند، پيامبران زيادى مبعوث گرديده اند هر چند شمارۀ دقيق آنان از نظر قرآن تعيين نگرديده است؛ اما در روايات، شمارۀ پيامبران يكصد و بيست و چهار هزار نفر است[۳۱۰]. 2. فلسفه فراوانی پیامبران: به دلایل مختلف به تعدد پیامبران نیاز بوده است، که برخی از این دلایل عبارت‌اند از: الف) تكامل بشر و دگرگونى شرايط حيات: از يك طرف بشر در طول تاريخ حيات خود راه تكامل را پيموده و به تدريج سطح تفكر و دانش او بالا رفته است، بشر ابتدايى از فكر و انديشه اى همانند بشر دوره هاى بعد، برخوردار نبوده است و از طرف ديگر شرايط زندگى در دوره هاى تاريخ و نيز نقاط مختلف جغرافيايى در يك مقطع تاريخى، مختلف بوده و از نظر اخلاقى، فرهنگى، سياسى ـ اقتصادى و جهات ديگر تفاوت هايى حكم فرما بوده است و بالطبع حل اين مشكلات و مسائل برنامه هاى خاصى را طلب مى كرده است. از اين جهت خداوند براى پاسخگويى به مشكلات و مسائل گوناگون جوامع بشرى در دوره هاى متوالى (يا در يك مقطع تاريخى) پيامبرانى را مبعوث نموده است اين يكى از علل تعدد رسولان الهى است. ب) پراكندگى اقوام و جمعيت ها: عامل ديگر تعدد پيامبران در يك مقطع تاريخى و عصر واحد، پراكندگى اقوام و جمعيت هاى بشرى از يك طرف و نبودن وسائل ارتباط جمعى لازم از طرف ديگر است و با توجه به عموميت دلايل لزوم بعثت مى بايست براى همه اقوام و جوامع بشرى پيامبرانى مبعوث شوند. در نتيجه هم در يك دوره و هم در دوره هاى تاريخى متوالى، پيامبرانى متعدد از جانب خدا برانگيخته شده اند که سرانجام جريان بعثت با پيامبر اسلام (ص) متوقف گرديد[۳۱۱]. ج) حفظ اصل نبوت: مخاطبان حضرت آدم (ع) بسیار محدود و به خانواده‌اش منحصر می‌شد و اصل نبوت ایشان تصدیق و ایمان به خداوند و عدم اطاعت از شیطان بود. انسان دارای غرایز حیوانی است که در حقیقت دشمن دوم تلقی می‌شود. چنین انسانی چه از لحاظ ایجاد و چه از لحاظ ادامۀ راه به راهنمایی مثل حضرت آدم و پیامبران بعدی نیازمند بود. از طرفی دیگر برای حفظ و صیانت اصل دیانت از فراموشی و انتقال صحیح آن به نسل‌های بعدی، وجود پیامبران بعدی ضروری است تا آموزه‌های آسمانی پیامبران، مفقود و مورد تحریف واقع نشود. د) ناپدید شدن کتاب‌های آسمانی: مخاطبان پیامبران نتوانستند کتب آسمانی که پر از آموزه‌های ناب بود را حفظ و صیانت کنند بدین دلیل بعد از مدتی مفقود و ناپدید می‌شدند. بر این اساس، ضرورت ارسال مجدد کتاب و پیامبر آسمانی در میان بشر باقی مانده بود. ه) کوتاه بودن عمر انسان: عمر هر انسانی و از جمله پیامبران محدود است و مقتضای حکمت آفرینش این نبوده که نخستین پیامبر تا پایان جهان، زنده بماند و همۀ انسان‌ها را شخصاً راهنمایی کند. و) تحریف شرایع: بعد از گذشت مدت زمانی از مبعوث شدن یک پیامبر، آموزه‌های آسمانی او به آفت تحریف و بدعت مبتلا می‌‌شدند[۳۱۲]. تحریف و بدعت در دین، در حوزه اعتقادی و عملی و... می‌تواند تحقق یابد، مانند نسبت خداوندی دادن به حضرت عیسی (ع) و جابه‌جا کردن حکم حرام و حلال: «وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ». لذا برای از بین بردن تحریف‌ها و بدعت‌ها باید پیامبرانی مبعوث می‌‌شدند. با توجه به این نکات، حکمت تعدّد انبیاء (ع) و اختلاف شرایع آسمانی در پاره‌ای از احکام عبادی یا قوانین اجتماعی، روشن می‌شود[۳۱۳]. با اینکه همۀ آنها علاوه بر یکسانی در اصول عقاید و مبانی اخلاقی، در کلّیات احکام فردی و اجتماعی نیز هماهنگی داشته اند[۳۱۴]. مثلاً نماز در همۀ ادیان آسمانی، وجود داشته هر چند کیفیّت اداء یا قبلۀ نمازِ امت‌‎ها متفاوت بوده است، یا زکات و انفاق در همۀ شرایع بوده گرچه مقدار یا موارد آن یکسان نبوده است[۳۱۵].

مشروح این بند 1. تعداد پیامبران: قرآن عدد و شمارۀ پيامبران را ذكر نكرده است؛ ولى به طور ضمنى كثرت و فزونى آنان را يادآور مى شود چنان كه مى فرمايد: «...وَإِنْ مِنْ أُمَّة إِلاّ خَلا فِيها نَذِيرٌ»[۳۱۶]؛ «وَلَقَدْ بَعَثْنا فِى كُلِّ أُمَّة رَسُولاً...»[۳۱۷]؛ «...وَلِكُلِّ قَوم هاد»[۳۱۸]. مفاد صريح آيات، اين است كه در ميان همۀ اقوام و امت ها و اجتماعات بشرى از روز نخست تا زمان پيامبر (ص) پيوسته از جانب خداوند پيامبرانى برگزيده شده اند و با توجه به تعدد و كثرت اقوام و اجتماعات بشرى، چه در يك عصر و زمان و چه در دوره هاى مختلف تاريخ، فهمیده می شود كه از جانب خداوند، پيامبران زيادى مبعوث گرديده اند، هر چند شمارۀ دقيق آنان از نظر قرآن تعيين نگرديده است؛ اما در روايات، شماره و عدد پيامبران به يكصد و بيست و چهار هزار نفر است. شيخ صدوق محدث معروف شيعه در كتاب عقايد خود مى گويد: عقيده ما بر اين است كه 124000 پيامبر از جانب خدا مبعوث گرديده و هر پيامبرى براى خود وصى و جانشينى داشته كه مسئوليت هدايت را پس از خود به او واگذار مى نمود و معتقديم كه همه آنان با برنامه حق و استوار، از جانب خدا برانگيخته شده اند گفتار آنان گفتار خدا، و فرمان آنان، فرمان خدا مى باشد. همچنان كه پيروى آنان، پيروى خدا و مخالفت با آنان، مخالفت با خداست. سخنان آنان همگى از جانب خدا و وحى او بوده است و در اين ميان پنج پيامبر درخشندگى خاصى دارند و آسياب نبوت بر محور آنان مى چرخد و همگى صاحبان شريعت بوده و شريعت هر يك از آنان با شريعت بعدى نسخ گرديده است و اين پنج نفر عبارتند از :«نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمّد (صلى الله عليه و آله)» و آنان پيامبران اولو العزم هستند و پيامبر خاتم سرور و برتر آنها است، با آيين حق آمده و گذشتگان را تصديق كرده است»[۳۱۹]. كلام صدوق عصارۀ رواياتى است كه در اين مورد وارد شده است[۳۲۰]. 2. فلسفه فراوانی پیامبران: به دلایل مختلف به تعدد پیامبران نیاز بوده است، که برخی از این دلایل عبارت‌اند از: الف) تكامل بشر و دگرگونى شرايط حيات: از يك طرف بشر در طول تاريخ حيات خود راه تكامل را پيموده و به تدريج سطح تفكر و دانش او بالا رفته است، بشر ابتدايى از فكر و انديشه اى همانند بشر دوره هاى بعد، برخوردار نبوده است و از طرف ديگر شرايط زندگى در دوره هاى تاريخ و نيز نقاط مختلف جغرافيايى در يك مقطع تاريخى، مختلف بوده و از نظر اخلاقى، فرهنگى، سياسى ـ اقتصادى و جهات ديگر تفاوت هايى حكم فرما بوده است و بالطبع حل اين مشكلات و مسائل برنامه هاى خاصى را طلب مى كرده است. از اين جهت خداوند براى پاسخگويى به مشكلات و مسائل گوناگون جوامع بشرى در دوره هاى متوالى (يا در يك مقطع تاريخى) پيامبرانى را مبعوث نموده است اين يكى از علل تعدد رسولان الهى است. ب) پراكندگى اقوام و جمعيت ها: عامل ديگر تعدد پيامبران در يك مقطع تاريخى و عصر واحد، پراكندگى اقوام وجمعيت هاى بشرى از يك طرف، و نبودن وسائل ارتباط جمعى لازم از طرف ديگر است و با توجه به عموميت دلايل لزوم بعثت مى بايست براى همه اقوام وجوامع بشرى پيامبرانى مبعوث شوند. در نتيجه هم در يك دوره و هم در دوره هاى تاريخى متوالى، پيامبرانى متعدد از جانب خدا برا نگيخته شده اند که سر انجام جريان بعثت با پيامبر اسلام (ص) متوقف گرديد[۳۲۱]. ج) حفظ اصل نبوت: مخاطبان حضرت آدم (ع) بسیار محدود و به خانواده‌اش منحصر می‌شد و اصل نبوت ایشان تصدیق و ایمان به خداوند و عدم اطاعت از شیطان بود. انسان دارای غرایز حیوانی است که در حقیقت دشمن دوم تلقی می‌شود. چنین انسانی چه از لحاظ ایجاد و چه از لحاظ ادامۀ راه به راهنمایی مثل حضرت آدم و پیامبران بعدی نیازمند بود. از طرفی دیگر برای حفظ و صیانت اصل دیانت از فراموشی و انتقال صحیح آن به نسل‌های بعدی، وجود پیامبران بعدی ضروری است تا آموزه‌های آسمانی پیامبران، مفقود و مورد تحریف واقع نشود. د) ناپدید شدن کتاب‌های آسمانی: مخاطبان پیامبران نتوانستند کتب آسمانی که پر از آموزه‌های ناب بود را حفظ و صیانت کنند بدین دلیل بعد از مدتی مفقود و ناپدید می‌شدند. بر این اساس، ضرورت ارسال مجدد کتاب و پیامبر آسمانی در میان بشر باقی مانده بود. ه) کوتاه بودن عمر انسان: عمر هر انسانی و از جمله پیامبران محدود است و مقتضای حکمت آفرینش این نبوده که نخستین پیامبر تا پایان جهان، زنده بماند و همۀ انسان‌ها را شخصاً راهنمایی کند. و) تحریف شرایع: بعد از گذشت مدت زمانی از مبعوث شدن یک پیامبر، آموزه‌های آسمانی او به آفت تحریف و بدعت مبتلا می‌‌شدند[۳۲۲]. تحریف و بدعت در دین، در حوزه اعتقادی و عملی و... می‌تواند تحقق یابد، مانند نسبت خداوندی دادن به حضرت عیسی (ع) و جابه‌جا کردن حکم حرام و حلال: «وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ». لذا برای از بین بردن تحریف‌ها و بدعت‌ها باید پیامبرانی مبعوث می‌‌شدند. با توجه به این نکات، حکمت تعدّد انبیاء (ع) و اختلاف شرایع آسمانی در پاره‌ای از احکام عبادی یا قوانین اجتماعی، روشن می‌شود[۳۲۳]. با اینکه همۀ آنها علاوه بر یکسانی در اصول عقاید و مبانی اخلاقی، در کلّیات احکام فردی و اجتماعی نیز هماهنگی داشته اند[۳۲۴]. مثلاً نماز در همۀ ادیان آسمانی، وجود داشته هر چند کیفیّت اداء یا قبلۀ نمازِ امت‌‎ها متفاوت بوده است، یا زکات و انفاق در همۀ شرایع بوده گرچه مقدار یا موارد آن یکسان نبوده است[۳۲۵].

بند پانزدهم: (علل ختم نبوت (انقطاع نبوت) از آیات قرآن کریم می توان ویژگی‌هایی برای اسلام یافت که تا حدودی روشنگر علل خاتمیت‌اند[۳۲۶]. گرچه این ویژگی ها حاکی از تمام حکمت ها و عوامل ختم ادیان به اسلام نیست؛ اما این نکته از آنها برمی آید که بعد از اسلام عوامل تجدید نبوت وجود ندارند و در نتیجه نیازی به آمدن پیامبر جدید نیست. برخی از این ویژگی ها عبارت‌اند از: الف) سلامت قرآن از تحریف و بقای آن: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»[۳۲۷]؛ يكي از حكمت‌های خاتميت اسلام، در امان بودن قرآن از هرگونه زوال و تحريف و تغيير است[۳۲۸]. ب) كمال اسلام: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»[۳۲۹]. طبق اين آیه، اسلام دين كاملي است و نياز به بازسازي و تكميل ندارد. از اين‌رو ديگر نياز به بعثت پيامبر جديدي نخواهد بود. ج) تداوم ارتباط با خدا و تبيين شريعت: «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»[۳۳۰]. پيامبر اسلام (ص) در زمان حيات خويش، تفاصيل احكام و معارف را براي امت شرح داد و اصحاب خود را موظف كرد احاديث و سخنانش را براي آيندگان حفظ كنند. افزون بر اين، در اسلام براي استمرار دعوت و راهبري پيامبر (ص) و پاسخ‌گويي به نيازهاي ديني امت اسلام، راهكار وصايت و امامت پيش‌بيني شده است تا پس از پيامبر (ص)، امامان معصومي در ميان مردم باشند كه هرچند داراي مقام نبوت نيستند و به آنها وحي (از نوع وحي پيامبران) نمي‌شود اما با عالم غيب مرتبط‌اند و حقايق الهي را از راه الهام دريافت مي‌كنند. اين معصومان، پس از پيامبر (ص) مسئوليت تبيين، توضيح احكام و تفسير قرآن را بر عهده دارند و سلسلۀ ايشان تا روز رستاخيز تداوم خواهد يافت تا آنجا ‌كه اگر تنها دو نفر بر روي زمين زنده بمانند، يكي از آنان حجت خداوند خواهد بود[۳۳۱]. بنابراين نيازي به آمدن پيامبر جديد نيست و از نظر مذهب شیعه، در زمان غیبت امام زمان (ع)، تمام این مسئولیت‌ها بر عهدۀ ولیّ‌فقیه است و در این مورد نیز هیچ‌گونه شک و شبهه‌ای وجود ندارد که مسئولیت ابلاغ احکام و دستورات الهی در زمان غیبت بر عهده ولیّ‌فقیه است و او ولیّ امر مسلمین است و واجب کفایی است که در هر زمان که نیاز باشد، جوانان مسلمان به حوزه‌های علمیه برای تحصیل و آموزش فقه بروند تا این علوم را کسب کنند و به ابلاغ احکام الهی بپردازند. د) جاودانگي اسلام: يكي از عواملِ ظهور پيامبران جديد در امت‌هاي پيشين اين بود كه پيامبران نيز، همانند انسان‌هاي ديگر، عمر محدودي داشتند و بعد از مدتي از دنيا رحلت مي‌كردند، پس به پيامبري ديگر نياز مي‌شد كه راه او را ادامه دهد. اين مشكل در دين اسلام منتفي است؛ چون در آیۀ «تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا»[۳۳۲]، «عالمين» محدود به زمان خاصي نيست. بنابراين تا زماني كه اين عالم برقرار است، هر امتي در هرجا ظهور كند، جزء «عالمين» خواهد بود و پيامبر اسلام (ص) نيز هشدار دهنده و پيامبر آنان است. لازمۀ اين معنا آن است كه تا آخر عمر اين جهان، پيامبر ديگري كه شريعت او اسلام را نسخ كند، برانگيخته نشود و نیز در آیۀ «وأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ»[۳۳۳]، عموميت لفظ «مَنْ بَلَغَ»، شامل همۀ انسان‌هاي عصر پيامبر(ص) و همۀ انسان‌‎هايي است كه در آينده مي‌آيند و پيام قرآن به آنان مي‌رسد. اين نيز دليل ديگري بر خاتميت دين اسلام است. در نتیجه طبق آيات قرآن کریم و روايات، اسلام ديني جاودانه است و پس از آن، حتي با رحلت پيامبر اكرم (ص)، نياز به پيامبر جديدي نيست. ه) جهاني بودن اسلام: با توجه به اينكه اسلام يك دين جهاني است، بعد از پيامبر اسلام (ص)، نيازي به بعثت پيامبر جديد نيست؛ زيرا زمينه فراهم بود تا دين اسلام به ‌دست آن حضرت و با كمك امامان معصوم و يارانش در سراسر جهان منتشر شود و معارف اسلام به تمام مردم جهان برسد؛ چنان‌كه اكنون اسلام يكي از اديان بزرگ دنيا به ‌شمار مي‌رود و پيام آن به مناطق گوناگون جهان رسيده است[۳۳۴].

مشروح این بند 1. 15 تجدید نبوت

یکی از پرسش های مهم دربارۀ خاتمیت این است که اگر خداوند برای هدایت بشر پیامبرانی را یکی پس از دیگری برانگیخت، چه شد که این سلسله را در زمان معینی ختم کرد. پاسخ قطعی دراین آیه است: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ»[۳۳۵]؛ یعنی خدا براساس حکمت بالغه و علم مطلق خویش می داند که پیامبران را کجا، چه زمانی و چگونه برانگیزد؛ اما انسان از معیارهای مسئله آگاه نیست. به این ترتیب حکمت الهی اقتضا می کرد که پس از پیامبر اسلام (ص) پیامبر دیگری برانگیخته نشود. البته از آیات قرآن کریم می توان ویزگیهایی برای اسلام یافت که تا حدودی روشنگر علل خاتمیت اند[۳۳۶]. گر چه این ویژگی ها حاکی از تمام حکمت ها و عوامل ختم ادیان به اسلام نیست؛ اما این نکته ازآنها برمی آید که بعد از اسلام عوامل تجدید نبوت وجود ندارند و در نتیجه نیازی به آمدن پیامبر جدید نیست. برخی از این ویژگی ها عبارت اند از:

الف) سلامت قرآن از تحریف و بقای آن: پيامبران الهي واسطۀ بين خدا و مردمان بوده‌اند تا آنان را به‌سوي سعادت ابدي راهبري كنند؛ اما دعوت پيامبران پس از چندي تحريف مي‌شد و يا اساساً از ميان جامعه رخت برمي‌بست. ازاين‌رو حكمت الهي اقتضا مي‌كرد كه پيامبر ديگري برانگيخته شود تا دوباره مردم را به حق دعوت كند و تحريف‌هاي صورت‌پذيرفته را بزدايد و رسالت الهي را به مسير اصلي خود بازگرداند: «وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ»[۳۳۷]. پس از همۀ آن اديان و كتب آسماني، سرانجام دين اسلام ظهور كرد كه نه تحريف در آن راه دارد و نه بيم فناي آن مي‌رود؛ چراكه خدا خود نگاهباني و حفاظت از قرآن را ضمانت كرده است: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»[۳۳۸]؛ پس يكي از حكمت‌هاي خاتميت اسلام، در امان بودن قرآن از هرگونه زوال و تحريف و تغيير است[۳۳۹]. ب) كمال اسلام: يكي ديگر از علل ظهور پيامبران جديد، نامناسب بودن شريعت‌هاي پيشين براي امت‌ها و جوامع آينده بوده است. براي مثال، پيامبري در جامعه‌اي مبعوث مي‌شد كه روابط اجتماعي بسيار ساده‌اي بر آن حاكم بود و يا مردمانش ازلحاظ سطح انديشه و جايگاه تفكر در سطح پایینی بودند، به‌طور طبيعي در چنين جامعه‌اي، امكان طرح احكام اجتماعي به ‌شكل گسترده، يا ارائۀ معارف بلند و عميق ديني نبوده است؛ اما با گذشت زمان، ساختار اجتماعي آن جامعه پيچيده‌تر مي‌شده و مردم به ‌لحاظ انديشه و فرهنگ رشد مي‌كرده‌اند. در اين مقطع، مردم به پيامبر جديدي نيازمند بودند تا متناسب با شرايط نوين، شريعت كامل‌تري برايشان بياورد. قرآن كريم اسلام را از اين مشكل نيز مبرا مي‌داند؛ چراكه اين دين كامل است و تمام آنچه را آيندگان بدان نيازمندند، در خود جاي داده است: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»[۳۴۰]. شرايع ديگر در زمان خودشان كافي بودند، ولي براي آيندگان مناسب نبودند؛ اما خداوند، طبق علم و حكمت خود، آنچه را آيندگان نيز نياز دارند در اسلام قرار داده است؛ چنان‌كه پيامبر اكرم (ص) فرموده است: «اي مردم، از خدا پروا داشته باشيد، كه من شما را به هرآنچه به بهشت نزديك و از دوزخ دورتان مي‌سازد، امر كردم، و از هرآنچه به دوزخ نزديك و از بهشت دورتان مي‌كند، شما را بازداشتم»[۳۴۱]. طبق اين نصوص، اسلام دين كاملي است و نياز به بازسازي و تكميل ندارد. ازاين‌رو ديگر نياز به بعثت پيامبر جديدي نخواهد بود. ج) تداوم ارتباط با خدا و تبيين شريعت: گاه ممكن است با وجود باقي بودن وحي الهي در دست مردم به پيامبر جديدي براي تفسير وحي و بيان جزئيات احكام و وظايف نياز باشد. خداوند متعال در قرآن نيز، همانند كتاب‌هاي پيشين، در برخي مسائل كلياتي را ذكر كرده و بيان تفصيلي آن را بر عهدۀ پيامبر(ص) نهاده است. براي مثال، قرآن برپا داشتن نماز را مقرر كرده است؛ اما جزئيات احكام آن را بيان نكرده و مسئوليت اين كار را بر دوش پيامبر(ص) گذاشته است: «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»[۳۴۲]. پيامبر اسلام(ص) در زمان حيات خويش به ‌اين وظيفۀ الهي عمل كرد و تفاصيل احكام و معارف را براي امت شرح داد و اصحاب خود را موظف كرد كه احاديث و سخنانش را براي آيندگان حفظ كنند. افزون بر اين، در اسلام براي استمرار دعوت و راهبري پيامبر(ص) و پاسخ‌گويي به نيازهاي ديني امت اسلام، راهكار وصايت و امامت پيش‌بيني شده است تا پس از پيامبر(ص)، امامان معصومي در ميان مردم باشند كه هرچند داراي مقام نبوت نيستند و به آنها وحي (از نوع وحي پيامبران) نمي‌شود، با عالم غيب مرتبط‌اند و حقايق الهي را از راه الهام دريافت مي‌كنند. اين معصومان، پس از پيامبر(ص) مسئوليت تبيين و توضيح احكام و تفسير قرآن را بر عهده دارند و سلسلۀ ايشان تا روز رستاخيز تداوم خواهد يافت تا آنجا ‌كه اگر تنها دو نفر بر روي زمين زنده بمانند، يكي از آنان حجت خداوند خواهد بود[۳۴۳]. بنابراين نيازي به آمدن پيامبر جديد نيست و از نظر مذهب شیعه، در زمان غیبت امام زمان(عج)، تمام این مسئولیت‌ها بر عهدۀ ولیّ‌فقیه است و در این مورد نیز هیچ‌گونه شک و شبهه‌ای وجود ندارد که مسئولیت ابلاغ احکام و دستورات الهی در زمان غیبت بر عهده ولیّ‌فقیه است و او ولیّ امر مسلمین است و واجب کفایی است که در هر زمان که نیاز باشد، جوانان مسلمان به حوزه‌های علمیه برای تحصیل و آموزش فقه بروند تا این علوم را کسب کنند و به ابلاغ احکام الهی بپردازند. د) جاودانگي اسلام: يكي از عواملِ ظهور پيامبران جديد در امت‌هاي پيشين اين بود كه پيامبران نيز، همانند انسان‌هاي ديگر، عمر محدودي داشتند و بعد از مدتي از دنيا رحلت مي‌كردند، پس به پيامبري ديگر نياز مي‌شد كه راه او را ادامه دهد. اين مشكل در دين اسلام منتفي است؛ چون در آیۀ «تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا»[۳۴۴]، تعبیر«عالمين» محدود به زمان خاصي نيست. بنابراين تا زماني كه اين عالم برقرار است، هر امتي در هرجا ظهور كند، جزء «عالمين» خواهد بود و پيامبر اسلام(ص) نيز هشداردهنده و پيامبر آنان است. لازمۀ اين معنا آن است كه تا آخر عمر اين جهان، پيامبر ديگري كه شريعت او اسلام را نسخ كند، برانگيخته نشود و نیز در آیۀ «وأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ»[۳۴۵]، عموميت لفظ «مَنْ بَلَغَ»، شامل همۀ انسان‌هاي عصر پيامبر(ص) و همۀ انسان‌‎هايي است كه در آينده مي‌آيند و پيام قرآن به آنان مي‌رسد. اين نيز دليل ديگري بر خاتميت دين اسلام است. در نتیجه طبق آيات قرآن کریم و روايات، اسلام ديني جاودانه است و پس از آن، حتي با رحلت پيامبر اكرم (ص)، نياز به پيامبر جديدي نيست. ک) جهاني بودن اسلام: از ديگر عوامل نيازمندي به پيامبر جديد، محدوديت امكان ارتباط با همۀ مردم براي پيامبران سابق بوده است؛ يعني آنان نمي‌توانستند با همۀ مردم زمان خود ارتباط برقرار كنند تا آنان را به راه سعادت رهنمون شوند؛ به‌ويژه در دوراني كه وسايل ارتباطي بسيار محدود بود و رساندن وحي الهي به تمام مناطق جهان، جز با فرستادن شمار فراواني از پيامبران ممكن نبود. با توجه به اينكه اسلام يك دين جهاني است، بعد از پيامبر اسلام(ص)، نيازي به بعثت پيامبر جديد نيست؛ زيرا زمينه فراهم بود تا دين اسلام به ‌دست آن حضرت و با كمك امامان معصوم و يارانش در سراسر جهان منتشر شود و معارف اسلام به تمام مردم جهان برسد؛ چنان‌كه اكنون اسلام يكي از اديان بزرگ دنيا به ‌شمار مي‌رود و پيام آن به مناطق گوناگون جهان رسيده است[۳۴۶]. نتيجه اينكه سلسلۀ پيامبران با بعثت پيامبر اسلام(ص) خاتمه يافت و ازين ‌پس دين اسلام تا روز رستاخيز ثابت و استوار خواهد ماند؛ نه تحريفي در آن راه مي‌يابد و نه نسخي موجب تحول احكام آن مي‌شود[۳۴۷].

بند شانزدهم: (نبوت پیامبر خاتم) از مسلمات شریعت اسلام ختم سلسلۀ نبوت و رسالت توسط رسول اکرم (ص) است. خداوند متعال در قرآن کریم به صراحت این حقیقت را اعلام نموده و در آیات متعدد با مضامین گوناگون مورد تاکید قرار داده است، از جمله: «مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَٰكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا»[۳۴۸]. در این آیه ختم نبوت توسط رسول اکرم (ص) به صراحت اعلام گردیده است و در جای دیگر می فرماید: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»[۳۴۹] و بدین وسیله به این حقیقت که دین اسلام، خاتم ادیان و دینی است که از سوی خدا چیرگی و غلبۀ آن بر همۀ ادیان مقرر شده مورد تأکید قرار گرفته است و نیز فرموده: «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ»[۳۵۰]. در سنت رسول اکرم (ص) احادیث زیادی بر همین حقیقت تأکید دارند از جمله: «یا علی جایگاه تو نسبت به من به منزلۀ جایگاه هارون است نسبت به حضرت موسی (ع)، الا اینکه بعد از من پیامبری نخواهد آمد»[۳۵۱] و از سوی دیگر خدای متعال هدف از ارسال رسل و بعث انبیاء را اقامۀ قسط و برپایی حکومت عدل در سراسر زمین اعلام فرموده[۳۵۲] و وعدۀ پیروزی و غلبۀ مؤمنین بر کافران در سراسر جهان را داده است[۳۵۳]. از این رو با توجه به مطالب گفته شده مفهوم حقیقی ختم نبوت این است که خدای متعال به لحاظ آمادگی بشر در نتیجۀ تکامل اجتماعی و عقل جهت برقراری حکومت عدل و قسط جهانی، پیامبر بزرگش را با دین و شریعت کاملی که بتواند نیاز بشر را در همۀ ابعاد تأمین کند و عدالت و قسط را در جامعۀ بشر بگستراند، فرستاد. این شریعت از آنجا که همۀ نیازهای بشر را در برگرفته و برنامۀ حکومت جهانی عدل و قسط را به صورت کامل ارائه می دهد دین خاتم و پیامبرش نیز آخرین پیامبر است[۳۵۴].

مشروح ابن بند از مسلمات شریعت اسلام ختم سلسلۀ نبوت و رسالت توسط رسول اکرم (ص) است. خداوند متعال در قرآن کریم به صراحت این حقیقت را اعلام نموده و در آیات متعدد با مضامین گوناگون مورد تاکید قرار داده است از جمله: «مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَٰكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ ، وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا»[۳۵۵]. در این آیه ختم نبوت توسط رسول اکرم (ص) به صراحت اعلام گردیده است و در جای دیگر می فرماید: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»[۳۵۶] و همین آیه در سورۀ توبه نیز تکرار شده و بدین وسیله به این حقیقت که دین اسلام، خاتم ادیان و دینی است که از سوی خدا چیرگی و غلبۀ آن بر همۀ ادیان مقرر شده مورد تأکید قرار گرفته است و نیز فرموده: «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ»[۳۵۷]. در سنت رسول اکرم (ص) احادیث متواتره بر همین حقیقت تأکید دارند از جمله: «یا علی جایگاه تو نسبت به من به منزلۀ جایگاه هارون است نسبت به حضرت موسی(ع)، الا اینکه بعد از من پیامبری نخواهد آمد»[۳۵۸] و از سوی دیگر خدای متعال هدف از ارسال رسل و بعث انبیاء را اقامۀ قسط و برپایی حکومت عدل در سراسر زمین اعلام فرموده[۳۵۹] و وعدۀ پیروزی و غلبۀ مؤمنین بر کافران در سراسر جهان را داده استT[۳۶۰] از این رو با توجه به مطالب گفته شده مفهوم حقیقی ختم نبوت این است که خدای متعال به لحاظ آمادگی بشر در نتیجۀ تکامل اجتماعی و عقل جهت برقراری حکومت عدل و قسط جهانی، پیامبر بزرگش را با دین و شریعت کاملی که بتواند نیاز بشر را در همۀ ابعاد تأمین کند و عدالت و قسط را در جامعۀ بشر بگستراند، فرستاد. این شریعت از آنجا که همۀ نیازهای بشر را در برگرفته و برنامۀ حکومت جهانی عدل و قسط را به صورت کامل ارائه می دهد، دین خاتم و پیامبرش نیز آخرین پیامبر است[۳۶۱]. راز انقطاع نبوت، تشریع و رسالت در رسول اکرم (ص) این نکته است که چون پیامبر (ص) صاحب مقام جمعی است بنابراین مجالی برای تشریع هیچ یک از آفریدگان پس از او باقی نمی ماند به همین جهت شریعت او جاودان و حاکم بر دیگر شرایع است و نیز صاحب شریعت اسلامی جامع تمام کلمات الهی است؛ به همین دلیل شریعت اسلام کاملترین شرایع به شمار می رود؛ زیرا حکمت اخذ شریعت، کمال انبیا و غایت صفای بواطن و ظهور تجلی حق بر آنهاست که توان درک فرشته و احکام الهی و کشف اعیان ثابته را می یابند و گرچه شریعت و رسالت ختم شده ولی باب کسب معارف و حقایق الهی بدون تشریع بربندگان صالح باز است؛ چنان که باب اجتهاد در احکام فرعی نیز بسته نشده است، به همین دلیل نبوت و رسالت نزد عارفان به دو قسم منشعب شده است: قسمی که به اخبار از حقایق الهی و اسرار غیوب و ارشاد باطنی عباد مربوط است و آن چه انقطاع می یابد قسم نخست از نبوت و رسالت است[۳۶۲].


منابع 1. جعفرزاهدی، زین الدین، «نبوت و امامت»، در مجلۀ نامه آستان قدس، شماره 34 و 33، از ص 77 تا 96، سال 1347ش. 2. مصباح یزدی، محمد تقی، «نبوت، پیامبر خاتم، امامت و ولایت»، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ایران، ۱۳۷۶، ۱۳۹۲ش. 3. جوادی آملی، عبدالله، «وحی و نبوت در قرآن»، تفسیر موضوعی قرآن کریم جلد 3، به تحقیق زمانی قمشه ای ، علی، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ دوم، 1384ش. 4. مکارم شیرازی، ناصر، «پیام قرآن»، تفسیر نمونه موضوعی، جلد 7، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ پنجم، 1384 ش. 5. مصباح یزدی، محمد تقی، «راه و راهنما شناسی»، قم، انتشارات مو سسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، 1393 ش. 6. خسرو پناه، عبدالحسین، «کلام نوین اسلامی» جلد سوم، قم، انتشارات تعلیم و تربیت اسلامی، چاپ اول، 1391 ش. 7. ارکی، محسن، «نگاهی به رسالت و امامت»، قم، نشر معارف، چاپ اول، 1394 ش. 8. سبحانی، جعفر، «کلام اسلامی»، پایگاه مجلات 2، شماره 76، دوره 19، سال 1389ش. 9. حق‌جو، عبدالله، «ولایت در قرآن»، قم، نشر زائر، 1389 ش. 10. نقش انبیاء الهی در تمدن و فرهنگ سازی، سایت پرسمان دانشگاهیان. 11. مسائل بهداشتی و پزشکی در قرآن، سایت حوزه، تاریخ انتشار 16/ 1/ 1397 ش. 12. قدردان قراملکی، محمدحسن، کارکرد دین در جامعه و اسلام، سایت پرتال جامعه علوم انسانی. 13. لاهیجی، عبدالرزاق، «گوهر مراد»، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1373ش. 14. نراقی، ملامهدی، «انیس الموحدین»، تهران، انتشارات الزهراء، 1369ش.

  1. ر.ک: معاني القرآن (للفراء)؛ ابن منظور، لسان العرب؛ کسایی، معانی القرآن، جوهری، صحاح اللغه.
  2. ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص 27 ـ 28.
  3. . مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 56. جوادی آملی، عبدالله، وحی ونبوت در قرآن، ص 44. سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج 3، ص 87.
  4. . معاني القرآن (للفراء)؛ ابن منظور، لسان العرب؛ کسایی، معانی القرآن، جوهری، صحاح اللغه.
  5. . اين واژه به‌صورت نبيء (با همزه) نيز خوانده مي‌شود. از سيبويه نقل شده است كه فقط اهل مكه اين واژه را چنين تلفظ مي‌كنند. ديگران همزة آن را همانند واژگان الذريه و البريه انداخته‌اند؛ اسماعيل‌بن‌حماد جوهري، الصحاح، ج3، ص2519.
  6. . خليل‌بن‌احمد فراهيدي گويد: النبي ينبأ عن اللّه عزوجل؛ ترتيب كتاب العين، ص591؛ جوهري گفته است: النبأ: الخبر. تقول نَبَأ ونَبَّأَ اي اخبر ومنه اخذ النبي لانه انبأ عن اللّه تعالي وهو فعيل بمعني فاعل؛ جوهري، اسماعيل‌بن‌حماد، الصحاح، ج1، ص74.
  7. . فراء: النبی هو من انبأ عن الله فترک الهمزه.
  8. . ر.ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج 3، ص 87؛ مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 42.
  9. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 42.
  10. . ابن منظور، محمد بن مکرم، النبی ما ارتفع من الارض.
  11. . کسایی: النبی الطریق و الانبیا الطزق الهدی.
  12. . جوهری: النبئه الصوت الخفی.
  13. . « النَّبيّ هُوَ الإنْسانُ المَبْعُوثُ مِنَ الحَقِّ إِلى الخَلْقِ»؛ شرح تجريد قوشچى، ص 461 .
  14. . ر.ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج 3، ص 87.
  15. . علامه طباطبايي دراين‌باره مي‌فرمايد: «فالنبوة حالة إلهية (وإن شئت قل غيبية) نسبتُها إلي هذه الحالة العمومية من الإدراك والفعل نسبة اليقظة إلي النوم، بها يدرك الإنسان المعارف التي بها يرتفع الاختلاف والتناقض في حياة الإنسان، وهذا الإدراك والتلقي من الغيب هو المسمي في لسان القرآن بالوحي، والحالة التي يتخذها الإنسان منه لنفسه بالنبوة»؛ طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص131.
  16. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 56.
  17. . طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص87 ، ج2، ص154، 157.
  18. . سورۀ نساء، آیۀ 163.
  19. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 63.
  20. . سورۀ مریم، آیۀ 51،
  21. . سورۀ حج، آیۀ 52.
  22. . «عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ کَمِ النَّبِیُّونَ قَالَ مِائَهُ أَلْفٍ وَ أَرْبَعَهٌ وَ عِشْرُونَ أَلْفَ نَبِیٍّ قُلْتُ کَمِ الْمُرْسَلُونَ مِنْهُمْ قَالَ ثَلَاثُ مِائَهٍ وَ ثَلَاثَهَ عَشَرَ جَمّاً غَفِیراً قُلْتُ مَنْ کَانَ أَوَّلَ الْأَنْبِیَاءِ قَالَ آدَمُ قُلْتُ وَ کَانَ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ مُرْسَلًا قَالَ نَعَمْ خَلَقَهُ اللَّهُ بِیَدِهِ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ ثُمَّ قَالَ یَا أَبَا ذَرٍّ أَرْبَعَهٌ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ سُرْیَانِیُّونَ آدَمُ وَ شَیْثٌ وَ أُخْنُوخُ وَ هُوَ إِدْرِیسُ وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ خَطَّ بِالْقَلَمِ وَ نُوحٌ وَ أَرْبَعَهٌ مِنَ الْعَرَبِ هُودٌ وَ صَالِحٌ وَ شُعَیْبٌ وَ نَبِیُّکَ مُحَمَّدٌ ص وَ أَوَّلُ نَبِیٍّ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ مُوسَى وَ آخِرُهُمْ عِیسَى وَ سِتُّمِائَهِ نَبِیٍّ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ کَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى مِنْ کِتَابٍ قَالَ مِائَهَ کِتَابٍ وَ أَرْبَعَهَ کُتُبٍ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَى شَیْثٍ ع خَمْسِینَ صَحِیفَهً وَ عَلَى إِدْرِیسَ ثَلَاثِینَ صَحِیفَهً وَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ عِشْرِینَ صَحِیفَهً وَ أَنْزَلَ التَّوْرَاهَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ الزَّبُورَ وَ الْفُرْقَانَ الْخَبَرَ»؛ بحارالانوار، ج 11، باب 1، ص 32.
  23. . ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص 31.
  24. . سورۀ بقره، آیۀ ١٢٤.
  25. . ر.ك: مصباح يزدي، محمدتقي ، ديگران، الامامة والولاية في القرآن الكريم، ص27ـ28؛ مصباح يزدي، محمدتقي، در پرتو ولايت، ص260ـ261.
  26. . البته واضح است كه منظور از اين مطلب، برتري دوازده امام بر پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نيست؛ زيرا آن حضرت نيز، افزون بر مقام نبوت و رسالت، مقام امامت را نيز دارا بود. در اينجا منظور تنها مقايسۀ مقام امامت و نبوت است.
  27. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 588 ـ 590.
  28. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، سخنرانی، طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن، مسجد امام حسن علیه‌السلام مشهد، جلسۀ پانزدهم، ماه مبارک رمضان سال ۱۳۵۳ش.
  29. . طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص87 ، ج2، ص154، 157.
  30. . سورۀ نساء، آیۀ 163.
  31. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 63.
  32. . سورۀ مریم، آیۀ 51،
  33. . سورۀ حج، آیۀ 52.
  34. . «عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ کَمِ النَّبِیُّونَ قَالَ مِائَهُ أَلْفٍ وَ أَرْبَعَهٌ وَ عِشْرُونَ أَلْفَ نَبِیٍّ قُلْتُ کَمِ الْمُرْسَلُونَ مِنْهُمْ قَالَ ثَلَاثُ مِائَهٍ وَ ثَلَاثَهَ عَشَرَ جَمّاً غَفِیراً قُلْتُ مَنْ کَانَ أَوَّلَ الْأَنْبِیَاءِ قَالَ آدَمُ قُلْتُ وَ کَانَ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ مُرْسَلًا قَالَ نَعَمْ خَلَقَهُ اللَّهُ بِیَدِهِ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ ثُمَّ قَالَ یَا أَبَا ذَرٍّ أَرْبَعَهٌ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ سُرْیَانِیُّونَ آدَمُ وَ شَیْثٌ وَ أُخْنُوخُ وَ هُوَ إِدْرِیسُ وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ خَطَّ بِالْقَلَمِ وَ نُوحٌ وَ أَرْبَعَهٌ مِنَ الْعَرَبِ هُودٌ وَ صَالِحٌ وَ شُعَیْبٌ وَ نَبِیُّکَ مُحَمَّدٌ ص وَ أَوَّلُ نَبِیٍّ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ مُوسَى وَ آخِرُهُمْ عِیسَى وَ سِتُّمِائَهِ نَبِیٍّ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ کَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى مِنْ کِتَابٍ قَالَ مِائَهَ کِتَابٍ وَ أَرْبَعَهَ کُتُبٍ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَى شَیْثٍ ع خَمْسِینَ صَحِیفَهً وَ عَلَى إِدْرِیسَ ثَلَاثِینَ صَحِیفَهً وَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ عِشْرِینَ صَحِیفَهً وَ أَنْزَلَ التَّوْرَاهَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ الزَّبُورَ وَ الْفُرْقَانَ الْخَبَرَ»؛ بحارالانوار، ج 11، باب 1، ص 32.
  35. . ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص 31.
  36. . سورۀ بقره، آیۀ ١٢٤.
  37. . ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي و ديگران، الامامة والولاية في القرآن الكريم، ص27ـ28؛ محمدتقي مصباح يزدي، در پرتو ولايت، ص260ـ261.
  38. . البته واضح است كه منظور از اين مطلب، برتري دوازده امام بر پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نيست؛ زيرا آن حضرت نيز، افزون بر مقام نبوت و رسالت، مقام امامت را نيز دارا بود. در اينجا منظور تنها مقايسۀ مقام امامت و نبوت است.
  39. . از آيۀ «ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللّه» مي‌توان استظهار كرد كه پيروي از همۀ پيامبران به‌طور مطلق واجب است؛ ولي اين دلالت در حد ظهور است و چون صراحت ندارد، قطعي نيست.
  40. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 588 ـ 590.
  41. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، سخنرانی، طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن، مسجد امام حسن علیه‌السلام مشهد، جلسۀ پانزدهم، ماه مبارک رمضان سال ۱۳۵۳ش.
  42. وجوب تكليف ثابت و محقّق است. و شك نيست كه تمامى افراد مكلّفين قابل تلقّى وحى از مصدر ربوبى الهى نيستند و تحمّل اتيان و ابلاغ اوامر و نواهى ربّانى را ندارند، پس لازم است از وجود شخصى كه ممتاز بوده و قابليت تلقّى وحى و ابلاغ داشته و هر دو جهت را دارا باشد، تا به جهتى تلقى وحى از خداوند كند و به جهتى ديگر تبليغ اوامر و نواهى به مكلّفين نمايد.
  43. ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت در قرآن، ص 20 ـ 22.
  44. «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ اَلْكُلَيْنِيُّ مُصَنِّفُ هَذَا اَلْكِتَابِ رَحِمَهُ اَللَّهُ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اَلْعَبَّاسِ بْنِ عُمَرَ اَلْفُقَيْمِيِّ عَنْ هِشَامِ بْنِ اَلْحَكَمِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : أَنَّهُ قَالَ لِلزِّنْدِيقِ اَلَّذِي سَأَلَهُ مِنْ أَيْنَ أَثْبَتَّ اَلْأَنْبِيَاءَ وَ اَلرُّسُلَ قَالَ إِنَّا لَمَّا أَثْبَتْنَا أَنَّ لَنَا خَالِقاً صَانِعاً مُتَعَالِياً عَنَّا وَ عَنْ جَمِيعِ مَا خَلَقَ وَ كَانَ ذَلِكَ اَلصَّانِعُ حَكِيماً مُتَعَالِياً لَمْ يَجُزْ أَنْ يُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لاَ يُلاَمِسُوهُ فَيُبَاشِرَهُمْ وَ يُبَاشِرُوهُ وَ يُحَاجَّهُمْ وَ يُحَاجُّوهُ ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِي خَلْقِهِ يُعَبِّرُونَ عَنْهُ إِلَى خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ وَ يَدُلُّونَهُمْ عَلَى مَصَالِحِهِمْ وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاؤُهُمْ وَ فِي تَرْكِهِ فَنَاؤُهُمْ فَثَبَتَ اَلْآمِرُونَ وَ اَلنَّاهُونَ عَنِ اَلْحَكِيمِ اَلْعَلِيمِ فِي خَلْقِهِ وَ اَلْمُعَبِّرُونَ عَنْهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ هُمُ اَلْأَنْبِيَاءُ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ وَ صَفْوَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ حُكَمَاءَ مُؤَدَّبِينَ بِالْحِكْمَةِ مَبْعُوثِينَ بِهَا غَيْرَ مُشَارِكِينَ لِلنَّاسِ عَلَى مُشَارَكَتِهِمْ لَهُمْ فِي اَلْخَلْقِ وَ اَلتَّرْكِيبِ فِي شَيْءٍ مِنْ أَحْوَالِهِمْ مُؤَيَّدِينَ مِنْ عِنْدِ اَلْحَكِيمِ اَلْعَلِيمِ بِالْحِكْمَةِ ثُمَّ ثَبَتَ ذَلِكَ فِي كُلِّ دَهْرٍ وَ زَمَانٍ مِمَّا أَتَتْ بِهِ اَلرُّسُلُ وَ اَلْأَنْبِيَاءُ مِنَ اَلدَّلاَئِلِ وَ اَلْبَرَاهِينِ لِكَيْلاَ تَخْلُوَ أَرْضُ اَللَّهِ مِنْ حُجَّةٍ يَكُونُ مَعَهُ عِلْمٌ يَدُلُّ عَلَى صِدْقِ مَقَالَتِهِ وَ جَوَازِ عَدَالَتِهِ»؛ کلینی، محمدبن یعقوب، اصول كافى، كتاب الحجّة، ج 1، ص 236.
  45. ر.ک: نراقی، مهدی، انیس الموحدین، ص 92.
  46. از نظر عارفان غايت وجود انسان سير و سلوك است به سوى خداى تعالى و مراتب سير سالك چهار مرحله است: مرتبۀ اوّل: سير من الخلق إلى اللّه به نفى ما سوى از خود، بلكه به نفى خود نيز از خود و مشاهدۀ ذات احديّت مطلقه بى‏ملاحظه تعينات و شئون و اعتبارات . مرتبه دوّم: سير في اللّه به مشاهدۀ ذات احديت به اعتبار تعيّنى از تعيّنات صفات و تطوّر از تعين صفتى به تعيّن صفتى ديگر إلى آخر التعيّنات الصفاتيه. مرتبۀ سوّم: سير مع اللّه، به مشاهده هويّت مطلقه با تعيّنى از تعيّنات خلقيّه كونيّه، حتى لا يبقى تعيّن امكانى و ماهية اعتبارية إلّا و قد شاهد فيه الهويّة المطلقة حقيقة متأصّلة و الماهيّة الامكانيّة اعتبارية محضة. مرتبۀ چهارم: سير من اللّه إلى الخلق، و آن بازگشتن است به عالم وجود امكان بعد از تحقّق به حقيقت وجوبيّه، به حمل اوامر و نواهى الهيّه، و قوانين و سنن ناموسيّه، به جهت هدايت لب تشنگان باديه امكانى، به سر چشمه حيات جاودانى و رد نمودن پراكندگى وادى كثرت اعتبارى، به جمعيت وحدت حقيقى، كه غايت اصلى، و غرض حقيقى، از بعثت انبياء و رسل، به غير از اين نيست.
  47. ر.ک: لاهیجی، گوهر مراد، ص 362 ـ 363.
  48. . وجوب تكليف ثابت و محقّق است. و شك نيست كه تمامى افراد مكلّفين قابل تلقّى وحى از مصدر ربوبى الهى نيستند و تحمّل اتيان و ابلاغ اوامر و نواهى ربّانى را ندارند، پس لازم است از وجود شخصى كه ممتاز بوده و قابليت تلقّى وحى و ابلاغ داشته و هر دو جهت را دارا باشد، تا به جهتى تلقى وحى از خداوند كند و به جهتى ديگر تبليغ اوامر و نواهى به مكلّفين نمايد.
  49. . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت در قرآن، ص 20 ـ 22.
  50. . «اصول كافى» كتاب الحجّة، ج 1، ص 168.
  51. . ر.ک: نراقی، مهدی، انیس الموحدین، ص 92.
  52. . از نظر عارفان غايت وجود انسان سير و سلوك است به سوى خداى تعالى و مراتب سير سالك چهار مرحله است: مرتبۀ اوّل: سير من الخلق إلى اللّه به نفى ما سوى از خود، بلكه به نفى خود نيز از خود و مشاهدۀ ذات احديّت مطلقه بى‏ملاحظه تعينات و شئون و اعتبارات . مرتبه دوّم: سير في اللّه به مشاهدۀ ذات احديت به اعتبار تعيّنى از تعيّنات صفات و تطوّر از تعين صفتى به تعيّن صفتى ديگر إلى آخر التعيّنات الصفاتيه. مرتبۀ سوّم: سير مع اللّه، به مشاهده هويّت مطلقه با تعيّنى از تعيّنات خلقيّه كونيّه، حتى لا يبقى تعيّن امكانى و ماهية اعتبارية إلّا و قد شاهد فيه الهويّة المطلقة حقيقة متأصّلة و الماهيّة الامكانيّة اعتبارية محضة. مرتبۀ چهارم: سير من اللّه إلى الخلق، و آن بازگشتن است به عالم وجود امكان بعد از تحقّق به حقيقت وجوبيّه، به حمل اوامر و نواهى الهيّه، و قوانين و سنن ناموسيّه، به جهت هدايت لب تشنگان باديه امكانى، به سر چشمه حيات جاودانى و رد نمودن پراكندگى وادى كثرت اعتبارى، به جمعيت وحدت حقيقى، كه غايت اصلى، و غرض حقيقى، از بعثت انبياء و رسل، به غير از اين نيست.
  53. . ر.ک: لاهیجی، گوهر مراد، ص 362 ـ 363.
  54. . سورۀ صف، آیۀ 6.
  55. . سبحانی، جعفر، الالهیات علی هدی الکتاب و السنه و العقل، ص 66 ـ 122.
  56. . ر.ک: خسرو پناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج2، ص103 ـ 109.
  57. . ر.ک: سبحانی، جعفر، کلام اسلامی، ص 4 ـ 18.
  58. . ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج2، ص 33.
  59. . سورۀ یونس، آیۀ 2.
  60. . سورۀ نساء، آیۀ 59.
  61. . سورۀ حدید، آیۀ 26.
  62. . سورۀ بقره، آیۀ 253.
  63. . سورۀ تکویر، آیات، 19 ـ 20.
  64. . سورۀ صافات، آیۀ 147.
  65. . سورۀ بقره، آیۀ 124.
  66. . ر.ک: زاهدی، زین الدین جعفر، مقالۀ نبوت و امامت، ص 86 ـ 89.
  67. . سورۀ آل عمران، آیۀ 164.
  68. . سورۀ نحل، آیۀ 36.
  69. . سورۀ اعراف، آیۀ 157.
  70. . ر.ک: خسرو پناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج2، ص 54.
  71. . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی ونبوت در قرآن، ص 179 ـ 180؛ مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 137 ـ 138؛ مکارم شیرازی،ناصر، پیام قرآن، ج7، ص 13 ـ 36.
  72. . سورۀ آل عمران، آیۀ 164.
  73. . سورۀ بقره، آیۀ 151.
  74. . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی ونبوت در قرآن، ص 169 ـ 174.
  75. . سورۀ نحل، آیۀ 36.
  76. . «لیعقل العباد من ربهم ما جهلوه، فیعرفوه بربوبیته بعد ما انکروا و یوحده بالالوهیه بعد ما عندوا»؛ بحارالانوار، ج4 ص 287.
  77. . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی ونبوت در قرآن، ص 175 ـ 176.
  78. . سورۀ اعراف، آیۀ 157.
  79. . راغب اصفهاني، حسين‌بن‌محمد، معجم مفردات الفاظ القرآن، مادۀ اصر، ص14.
  80. . مقري فيّومي، احمد‌بن‌محمد‌بن‌علي، مصباح المنير، ج2، ص14.
  81. . طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج8، ص294ـ 295.
  82. . سورۀ شعراء، آیات16ـ17.
  83. . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی ونبوت در قرآن، ص 179 ـ 180؛ مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 137 ـ 138.
  84. . ر.ک: خسرو پناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج2، ص 54.
  85. . قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : مَا قَسَمَ اَللَّهُ لِلْعِبَادِ شَيْئاً أَفْضَلَ مِنَ اَلْعَقْلِ فَنَوْمُ اَلْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ اَلْجَاهِلِ وَ إِقَامَةُ اَلْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ شُخُوصِ اَلْجَاهِلِ وَ لاَ بَعَثَ اَللَّهُ نَبِيّاً وَ لاَ رَسُولاً حَتَّى يَسْتَكْمِلَ اَلْعَقْلَ وَ يَكُونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ جَمِيعِ عُقُولِ أُمَّتِهِ وَ مَا يُضْمِرُ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي نَفْسِهِ أَفْضَلُ مِنِ اِجْتِهَادِ اَلْمُجْتَهِدِينَ وَ مَا أَدَّى اَلْعَبْدُ فَرَائِضَ اَللَّهِ حَتَّى عَقَلَ عَنْهُ وَ لاَ بَلَغَ جَمِيعُ اَلْعَابِدِينَ فِي فَضْلِ عِبَادَتِهِمْ مَا بَلَغَ اَلْعَاقِلِ وَ اَلْعُقَلاَءُ هُمْ أُولُو اَلْأَلْبَابِ اَلَّذِينَ قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى: وَ مَا يَتَذَكَّرُ «إِلاّٰ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ»؛ اصول کافی، ج 1، ص 12.
  86. . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی ونبوت در قرآن، ص 169 ـ 174.
  87. . سورۀ ص، آیۀ 26.
  88. . سورۀ حدید، آیۀ 25.
  89. . سورۀ ابراهيم، آیۀ 1.
  90. . سورۀ ابراهيم، آیۀ 5.
  91. . سورۀ غافر، آیۀ 41.
  92. . سورۀ مائده، 15ـ16.
  93. . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی ونبوت در قرآن، ص 175؛ مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 138.
  94. . سورۀ بقره، آیۀ 213.
  95. . سورۀ فاطر، آیۀ 24.
  96. . سورۀ بقره، آیۀ 119.
  97. . سورۀ بقره،آیات 129، 151؛ سورۀ آل عمران، آیۀ 164؛ سورۀ جمعه، آیۀ 2.
  98. . ر.ک: قدردان قراملکی، محمدحسن، کارکرد دین در جامعه و اسلام، سایت پرتال جامعه علوم انسانی.
  99. . سورۀ بقره، آیۀ 72.
  100. . سورۀ مائده، آیۀ 88.
  101. . سورۀ فتح، آیۀ 4.
  102. . ر.ک: مسائل بهداشتی و پزشکی در قرآن، سایت حوزه.
  103. . سورۀ حجرات، آیۀ 13.
  104. . «ایها الناس کلکم لآدم و آدم من تراب لافضل لعربی علی عجمی الا بالتقوی»؛ اصول کافی، ج 2، ص 164.
  105. . سورۀ نحل، آیۀ 36.
  106. . سورۀ بقره، آیۀ 61؛ سورۀ نساء؛ آیۀ 155.
  107. . بحارالانوار، ج 21، ص 285.
  108. . سورۀ اعراف، آیۀ 29.
  109. . «طلب العلم فریضة علی کل مسلم»؛ آداب المتعلمین، ص 111؛ کتاب الوافی، ج 1، ص 126؛ تفسیر قمی، ج 2، ص 401.
  110. . «ان اللّه غافر کل ذنب الا ... من اغتصب اجیرا اجره»؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 55.
  111. . ر.ک: قدردان قراملکی، محمدحسن، کار کرد دین در جامعه و انسان، سایت پرتال جامع علوم انسانی.
  112. . سورۀ بقره، آیات 129، 151؛ سورۀ آل عمران، آیۀ 164؛ سورۀ جمعه، آیۀ 2.
  113. . ر.ک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر پیام قرآن، ج 1.
  114. . سورۀ جاثیه، آیۀ 3؛ سورۀ یونس، آیات 6 ، 100؛ سورۀ ابراهیم، آیۀ 10.
  115. . سورۀ آل عمران، آیۀ 190.
  116. . سورۀ طور، آیات 35 ، 36؛ سورۀ ابراهیم، آیۀ 10.
  117. . سورۀ فاطر، آیۀ 15؛ سورۀ محمد، آیۀ 38؛ سورۀ عنکبوت، آیۀ 6.
  118. . سورۀ عنکبوت، آیۀ 65، سورۀ یونس، آیۀ 22؛ سورۀ روم، آیۀ 33.
  119. . سورۀ سجده، آیۀ 9؛ سورۀ حجر، آیۀ 29؛ سورۀ اعراف، آیۀ 172.
  120. . سورۀ اسراء، آیۀ 70؛ سورۀ انبیاء، آیۀ 73؛ سورۀ تین، آیۀ 5؛ سورۀ معارج، آیۀ 19؛ سورۀ عادیات، آیۀ 6؛ سورۀ عبس، آیۀ 17.
  121. . سورۀ ق ، آیۀ 362؛ سورۀ اسراء، آیۀ 51؛ سورۀ روم، آیۀ 27؛ سورۀ قیامت، آیۀ 3.
  122. . سورۀ ص، آیۀ 27؛ سورۀ مؤمنون، آیۀ 5؛ سورۀ جاثیه، آیۀ 25.
  123. . خدمات و حسنات دین، مجلۀ کیان، ص 9 ـ 10، 15.
  124. . حکمت و معیشت، ج 2، ص 258.
  125. . ارتباط دین و اخلاق، مجلۀ کلام اسلامی، ص 7.
  126. . سورۀ بقره، آیۀ 216.
  127. . مستدرک الوسایل، ج 11، شماره 12701.
  128. . ر.ک: قدردان قراملکی، محمدحسن، کارکرد دین در جامعه و اسلام، سایت پرتال جامعه علوم انسانی.
  129. . سورۀ بقره، آیۀ 72.
  130. . سورۀ مائده، آیۀ 88.
  131. . سورۀ اعراف، آیۀ 157.
  132. . سورۀ فتح، آیۀ 4.
  133. . سورۀ توبه، آیۀ 51.
  134. . سورۀ روم، آیۀ 21.
  135. . سورۀ نمل، آیۀ 62.
  136. . ر.ک: مسائل بهداشتی و پزشکی در قرآن، سایت حوزه.
  137. . سورۀ حجرات، آیۀ 13.
  138. . «ایها الناس کلکم لآدم و آدم من تراب لافضل لعربی علی عجمی الا بالتقوی»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج 2، ص 164.
  139. . سورۀ نحل، آیۀ 36.
  140. . سورۀ بقره، آیۀ 61؛ سورۀ نساء؛ آیۀ 155.
  141. . بحارالانوار، ج 21، ص 285.
  142. . «اما بعد فانی أدعوکم الی عبادة اللّه من عبادة العباد و أدعوکم الی ولایة اللّه من ولایة العباد»؛ بحارالانوار، ج 18، ص 234.
  143. . سورۀ اعراف، آیۀ 29.
  144. . سورۀ آل عمران، آیۀ 21.
  145. . طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیرالمیزان، ج‌ 3، ص‌ 123.
  146. . ر.ک: قدردان قراملکی، محمدحسن، کارکرد دین در جامعه و اسلام، سایت پرتال جامعه علوم انسانی.
  147. . سورۀ بقره، آیۀ 151.
  148. . سورۀ حدید، آیۀ 25.
  149. . سورۀ مائده، آیۀ 2.
  150. . ر.ک: نقش انبیاء الهی در تمدن و فرهنگ سازی، سایت پرسمان دانشگاهیان.
  151. . «طلب العلم فریضة علی کل مسلم»؛ آداب المتعلمین، ص 111؛ کتاب الوافی، ج 1، ص 126؛ تفسیر قمی، ج 2، ص 401.
  152. . «ان اللّه غافر کل ذنب الا ... من اغتصب اجیرا اجره»؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 55.
  153. . «من منع اجیرا اجره فعلیه لعنة اللّه»؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 108.
  154. . سورۀ هود، آیۀ 61.
  155. . سورۀ بقره، آیۀ 29.
  156. . سورۀ جاثیه، آیۀ 13.
  157. . ر.ک: قدردان قراملکی، محمدحسن، کار کرد دین در جامعه و انسان، سایت پرتال جامع علوم انسانی.
  158. . سورۀ مائده، آیۀ 99.
  159. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنما شناسی، ص 431 ـ 434.
  160. . سورۀ بقره، آیۀ 151.
  161. . سورۀ انعام، آیۀ 151.
  162. . سورۀ آل‌عمران، آیات 49ـ50.
  163. . در آيات متعددي، قرآن با واژۀ «موعظه» توصيف شده است؛ مانند: سورۀ يونس، آیۀ 57؛ سورۀ آل‌عمران، آیه138.
  164. . سورۀ سبأ، آیۀ 46.
  165. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنما شناسی، ص 437 ـ 439.
  166. . سورۀ شمس، آیات 9ـ10.
  167. . سورۀ نازعات، آیات 18ـ 19.
  168. . سورۀ بقره، آیۀ 124.
  169. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 441 ـ 442.
  170. . سورۀ ص، آیۀ 26؛ آيات 87ـ89.
  171. . سورۀ مائده، آیۀ 48.
  172. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 442 ـ 445.
  173. . سورۀ بقره، آیۀ 251.
  174. . با استناد به آيات متعددي از قرآن كريم، مي‌توان ثابت كرد كه پيامبر اسلام(ص) نيز داراي مقام حكومت و ولايت بوده است . براي مثال، قرآن دربارۀ رابطة نزديك و عميق آن حضرت با مؤمنان مي‏فرمايد: «النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِم»؛ سورۀ احزاب، آیۀ 6. از اين آيه به‌وضوح استفاده می شود كه پيامبر اكرم (ص) چنان مقامي دارد كه تصميم او بر تصميم ديگران، حتي در حوزۀ امور شخصي خودشان، مقدم است و اين همان منزلتي است كه از آن به «ولايت امر» تعبير مي‏شود.
  175. . ر.ک: مصباح يزدي، محمدتقي، حقوق و سياست در قرآن، ص 139ـ 238.
  176. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 445 ـ 449.
  177. . سورۀ مائده، آیۀ 99.
  178. . سورۀ هود، آیۀ 114.
  179. . سورۀ نساء، آیۀ 64.
  180. . سورۀ ابراهيم، آیۀ 4.
  181. . سورۀ نساء، آیۀ 80؛ سورۀ جمعه، آیۀ 2.
  182. . سورۀ بقره، آیۀ 151.
  183. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنما شناسی، ص 434 ـ 436.
  184. . سورۀ انعام، آیۀ 151.
  185. . سورۀ آل‌عمران، آیات 49ـ50.
  186. . سورۀ نمل، آیۀ 14.
  187. . در آيات متعددي، قرآن با واژۀ «موعظه» توصيف شده است؛ مانند: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُم»؛ سورۀ يونس، آیۀ 57؛ هَذَا...مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِين»؛ سورۀ آل‌عمران:138؛ زيرا خداوند به‌وسيلة قرآن به مردم اندرز مي‌دهد: «وَمَا أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِه»؛ سورۀ بقره، آیۀ 231.
  188. . سورۀ سبأ، آیۀ 46.
  189. . طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج16، ص414؛ رجبي، محمود، «اهداف قرآن»، معرفت، ص54.
  190. . سورۀ اعراف، آیۀ 145.
  191. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنما شناسی، ص 437 ـ 439.
  192. . سورۀ شمس، آیات 9ـ10.
  193. . سورۀ نازعات، آیات 18ـ 19.
  194. . سورۀ بقره، آیۀ 129.
  195. . ازجمله: سورۀ بقره، آیۀ 151؛ سورۀ آل‌عمران، آیۀ 164.
  196. . سورۀ جمعه، آیۀ 2.
  197. . سورۀ بقره، آیۀ 124.
  198. . براي نمونه، از امام رضا (علیه السلام) نقل شده است: «انَّ الامامة خص الله بها ابراهيم الخليل علیه السلام بعد النبوة والخلة مرتبة ثالثة»؛ بحراني، هاشم‌بن‌سليمان، حسيني البرهان في تفسير القرآن، ج1، ص317، ح5.
  199. . با توجه اين نكته كه حضرت ابراهيم علیه السلام اين مقام را براي فرزندان خود نيز خواسته است، درمي‌يابيم كه حضرت اسماعيل و اسحاق علیهما السلام به دنيا آمده بوده‌اند، و مي‌دانيم كه حضرت ابراهيم در سنين پيري فرزنددار شده است؛ زيرا قرآن از قول آن حضرت مي‌فرمايد: «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَي الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَق»؛ سورۀ ابراهيم، آیۀ 39؛ طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص270، 280.
  200. . طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص272.
  201. . سورۀ انبياء، آیۀ 73.
  202. . سورۀ سجده، آیۀ 24.
  203. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 441 ـ 442.
  204. . سورۀ نساء، آیۀ 80.
  205. . سورۀ ص، آیۀ 26؛ آيات 87ـ89 سورۀ‌ انبياء نيز به يكي از قضاوت‌هاي حضرت داوود علیه السلام اشاره دارد.
  206. . سورۀ مائده، آیۀ 48.
  207. . سورۀ نساء، آیۀ 105.
  208. . سورۀ احزاب، آیه36.
  209. . سورۀ نساء، آیۀ 65.
  210. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 442 ـ 445.
  211. . سورۀ نساء، آیۀ 64.
  212. . روايات، آن پيامبر را «ارميا» معرفي كرده‌اند؛ عروسي‌ حويزي‌، عبدعلي‌‌بن‌جمعه،‌ تفسير نور الثقلين‌، ج1، ص244.
  213. . سورۀ بقره، آیات 246ـ247.
  214. . سورۀ اعراف، آیۀ 105.
  215. . سورۀ ص، آیۀ 26.
  216. . سورۀ بقره، آیۀ 251.
  217. . سورۀ ص، آیۀ 35.
  218. . مانند: آياتي كه فرمان به پيروي مطلق از پيامبر مي‌دهد ازجمله سورۀ نساء، آيۀ 59؛ آياتي كه مردم را به اين امر ترغيب مي‌كند مانند: سورۀ بقره، آيات 246 و 252 و آيات 69 و 70 سورة نساء؛ آياتي كه مخالفت با پيامبر را نكوهش مي‌كند مانند: سورة آل‌عمران، آيۀ 32.
  219. . سورۀ احزاب، آیۀ 6.
  220. . سورۀ نساء، آیۀ 59.
  221. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 445 ـ 449.
  222. . سورۀ نساء، آيۀ 41.
  223. . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت ذر قرآن، ص 237.
  224. . ولایت به معنای سرپرستی است و ولی کسی است که حق دارد در امور مولی علیه (یعنی کسی که تحت ولایت اوست) تصرف کند و حق دارد که دستور دهد و امر ونهی کند. ولایت به این معنا اساساً منحصر به خداست. ولایت به دو قسم تشریعی و تکوینی تقسیم می شود که تکوینی به معنای داشتن قدرت و اختیار در امور تکوینی و داشتن قدرت تصرف در امور جهان و برهم زدن نظم عادی آن است و تشریعی دو معنای خاص و عام دارد در معنای عام عبارت است از قیام به تشریع و دعوت، تربیت امت و حکم و قضاوت در امور و اختلافات آنها. و این ولایت دارای اقسام چند گانهای است که برخی مختص رسول اکرم (ص) و برخی دیگر مربوط به حاکمان دینی است و براساس روایات این حق به امامان شیعه تفویض شده است؛ ولاها و ولایت ها، ص 56 ـ 57.
  225. . سوره مائده، آیه ۵۵.
  226. . سورۀ نساء، آیۀ ۶۴.
  227. . سورۀ آل عمران، آیۀ ۴۹.
  228. . ر.ک: حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص ۳۹ـ۴۲.
  229. . ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج 2، ص 126 ـ 129.
  230. . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت در قرآن، ص 39 ـ 42.
  231. . سورۀ بقره، آیۀ 251.
  232. . سورۀ یوسف، آیۀ 22.
  233. . سورۀ مائده، آیۀ 110.
  234. . سورۀ بقره، آیات 31 ـ 33.
  235. . سورۀ انبیاء، آیۀ 80.
  236. . سورۀ سباء، آیات 10 ـ 11.
  237. . سورۀ یوسف، آیۀ 22.
  238. . سورۀ جن، آیات 26 ـ 28.
  239. . ر.ک: خسرو پناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج 2، ص 153 ـ 159.
  240. . مفاتيح الجنان، دعاي عديله.
  241. . سورۀ نساء، آيۀ 41.
  242. . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت ذر قرآن، ص 237.
  243. . ر.ک: جوادی آملی، عبد الله، ولایت فقیه (فقاهت، عدالت)، ص۱۲۲.
  244. . سوره مائده، آیه ۵۵.
  245. . سورۀ نساء، آیۀ ۶۴.
  246. سورۀ مائده، آیۀ ۱۱۰.
  247. . سورۀ آل عمران، آیۀ ۴۹.
  248. . طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، ج۶، ص۱۱.
  249. . ر.ک: حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص ۳۹ـ۴۲.
  250. . سورۀ شعراء، آیۀ 193.
  251. . سورۀ ضحی آیات 6 ـ 8.
  252. . سورۀ نساء، آیۀ 113.
  253. . سورۀ نجم، آیۀ 5.
  254. . سورۀ انعام، آیۀ 75.
  255. . سورۀ نمل، آیۀ 9.
  256. . سورۀ نمل، آیۀ 10.
  257. . العیاشی، ج 2، ص 201.
  258. . ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج 2، ص 126 ـ 129.
  259. . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت در قرآن، ص 39 ـ 42.
  260. . سورۀ بقره، آیۀ 251.
  261. . سورۀ یوسف، آیۀ 22.
  262. . سورۀ انبیا، آیۀ 74.
  263. . سورۀ قصص، آیۀ 14.
  264. . سورۀ نمل، آیات 15 ـ 16.
  265. . سورۀ نساء، آیۀ 113.
  266. . سورۀ مائده، آیۀ 110.
  267. . سورۀ بقره، آیات 31 ـ 33.
  268. . سورۀ انبیاء، آیۀ 80.
  269. . سورۀ سباء، آیات 10 ـ 11.
  270. . سورۀ یوسف، آیۀ 22.
  271. . سورۀ جن، آیات 26 ـ 28.
  272. . سورۀ آل عمران، آیۀ 179.
  273. . سورۀ شعراء، آیات 192 ـ 195 .
  274. . سورۀ اسراء، آیۀ 1.
  275. . سورۀ بقره، آیۀ 87.
  276. . سورۀ نحل، آیۀ 102.
  277. . ر.ک: خسرو پناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج 2، ص 153 ـ 159.
  278. . سورۀ انبياء، آیۀ 5.
  279. . سورۀ حاقه، آیۀ 41.
  280. . سورۀ هود، آیۀ 65.
  281. . ر.ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج3 ص 265 ـ 269.
  282. . تلخيص از كتاب: نبوغ و علل آن، تأليف دكتر عزت اللّه مجيدپور.
  283. . سورۀ انعام، آیۀ 50.
  284. . سورۀ انبياء، آیۀ 5.
  285. . سورۀ حاقه، آیۀ 41.
  286. . سورۀ هود، آیۀ 65.
  287. . سورۀ روم، آیات 1 ـ 4.
  288. . ر.ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج3 ص 265 ـ 269.
  289. . سورۀ آل عمران، آیۀ 81 .
  290. . «إنّ اللّهَ أَخَذَ المِيثاقَ عَلى الأنْبياءِ قَبْلَ نَبِيّنا أَنْ يُخْبِرُوا أُمَمَهُمْ بِمَبْعَثِهِ وَرفْعَتِهِ وَيُبَشِّرُوهُمْ بِهِ وَيَأْمُرُوهُمْ بِتَصْدِيقهِ»؛ مجمع البيان، ج 2، ص 468 .
  291. . سورۀ صف، آیۀ 6؛ سوره آل عمران، آيه 50 ، سورۀ مائده، آیۀ 46 نیز به همين مضمون است.
  292. . سورۀ مائده، آیۀ 48.
  293. . سورۀ شعراء، آیات 105ـ106.
  294. . سورۀ احزاب، آیۀ 7.
  295. . ر.ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج3، ص 137 ـ 146.
  296. . سورۀ آل عمران، آیۀ 81 .
  297. . «إنّ اللّهَ أَخَذَ المِيثاقَ عَلى الأنْبياءِ قَبْلَ نَبِيّنا أَنْ يُخْبِرُوا أُمَمَهُمْ بِمَبْعَثِهِ وَرفْعَتِهِ وَيُبَشِّرُوهُمْ بِهِ وَيَأْمُرُوهُمْ بِتَصْدِيقهِ»؛ مجمع البيان، ج 2، ص 468 .
  298. . تفسير طبرى، ج3، ص 237، در المنثور، ج2، ص 27؛ فخر رازى، مفاتيح الغيب، ج2، ص 507؛ طبرسى، مجمع البيان، ج2، ص 428.
  299. . سورۀ صف، آیۀ 6؛ سوره آل عمران، آيه 50 ، سورۀ مائده، آیۀ 46 نیز به همين مضمون است.
  300. . سورۀ مائده، آیۀ 48.
  301. . سورۀ فاطر، آیۀ31؛ سوره احقاف، آيه 30.
  302. . سورۀ شعراء، آیات 105ـ106.
  303. . سورۀ احزاب، آیۀ 7.
  304. . سورۀ جن، آیات 26ـ 28.
  305. . «واصْطَفى سُبْحانَهُ مِنْ وُلْدِهِ أَنْبِياءَ، أَخَذَ عَلى الوَحى مِيثاقَهُمْ وَعَلى تَبْليغِالرِّسالَةِ أَمانَتَهُمْ»؛ نهج البلاغه، خطبه 1.
  306. . ر.ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج3، ص 137 ـ 146.
  307. . سورۀ فاطر، آیۀ 24 .
  308. . سورۀ نحل، آیۀ 36 .
  309. . سورۀ رعد، آیۀ 7 .
  310. . ر.ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج3، ص 160 ـ 162.
  311. . ر.ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج3، ص 162 ـ 163.
  312. . برای آگاهی از نمونه‌هایی از این تحریفات، به کتاب «الهدی الی دین المصطفی» تألیف علامه شیخ محمدجواد بلاغی نجفی، مراجعه کنید.
  313. . سورۀ مائده، آیه ۴۸، سوره حج، آیه ۶۷.
  314. . سورۀ بقره: آیۀ ۱۳۱، ۱۳۷، ۲۸۵، سورۀ آل عمران: آیۀ ۱۹، ۲۰.
  315. . ر.ک. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، ج 2، ص 102 ـ 105.
  316. . سورۀ فاطر، آیۀ 24 .
  317. . سورۀ نحل، آیۀ 36 .
  318. . سورۀ رعد، آیۀ 7 .
  319. . اعتقادات صدوق، ص 96 ـ 97 .
  320. . ر.ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج3، ص 160 ـ 162.
  321. . ر.ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج3، ص 162 ـ 163.
  322. . برای آگاهی از نمونه‌هایی از این تحریفات، به کتاب «الهدی الی دین المصطفی» تألیف علامه شیخ محمدجواد بلاغی نجفی، مراجعه کنید.
  323. . سورۀ مائده، آیه ۴۸، سوره حج، آیه ۶۷.
  324. . سورۀ بقره: آیۀ ۱۳۱، ۱۳۷، ۲۸۵، سورۀ آل عمران: آیۀ ۱۹، ۲۰.
  325. . ر.ک. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، ج 2، ص 102 ـ 105.
  326. . براي ديدن يك ديدگاه‌ ديگر دراين‌باره، ر.ك: محمد اقبال لاهوري، احياي فكر ديني در اسلام، ترجمة احمد آرام، ص145ـ147؛ و براي نقد آن، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، راهنماشناسي، ص381ـ383؛ مرتضي مطهري، مجموعه‌‌آثار، ج2، وحي و نبوت، ص186ـ194.
  327. . سورۀ حجر، آیۀ 9.
  328. . محمدتقي مصباح يزدي، قرآن‌شناسي، ج1، تحقيق و نگارش محمود رجبي، ص213ـ 249، فصل چهارم.
  329. . سورۀ مائده، آیۀ 3.
  330. . سورۀ نحل، آیۀ 44.
  331. . در اصول كافي، ج1، كتاب الحجة، در بابي با عنوان «انه لو لم يبق في الارض الاّ رجلان لكان احدهما الحجة»، چهار روايت با اين مضمون آمده است؛ براي مثال در حديث نخست از امام صادق علیه السلام نقل شده است: «لَوْ لَمْ‏ يَبْقَ‏ فِي الأَرْضِ إِلاَّ اثْنَانِ لَكَانَ أَحَدُهُمَا الْحُجَّة».
  332. . سورۀ فرقان، آیۀ 1.
  333. . سورۀ انعام، آیۀ 19.
  334. . ر.ك: مصباح يزدي، محمدتقي، اصول عقايد؛ راهنماشناسي، ص283ـ286.
  335. سورۀ انعامف آیۀ 124.
  336. . براي ديدن ديدگاه‌ ديگر دراين‌باره، ر.ك: محمد اقبال لاهوري، احياي فكر ديني در اسلام، ترجمة احمد آرام، ص145ـ147 و براي نقد آن، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، راهنماشناسي، ص381ـ383؛ مرتضي مطهري، مجموعه‌‌آثار، ج2، وحي و نبوت، ص186ـ194.
  337. . سورۀ نحل، آیۀ 64.
  338. . سورۀ حجر، آیۀ 9.
  339. . ر.ک: مصباح يزدي، محمدتقي، قرآن‌شناسي، ج1، ص213ـ 249، فصل چهارم.
  340. . سورۀ مائده، آیۀ 3.
  341. . «يا أيّها الناسُ اتّقوا الله ما مِنْ شيءٍ يقَرِّبكمْ اِلَي الجَنَّةِ وَيبَعِّدكمْ مِنَ النّارِ الاّ وَقَدْ اَمَرْتكم بِهِ وَما مِن شيءٍ يقرّبكم من النّار ويباعدكم منَ الجَنّة اِلاّ وقد نَهيتُكم عنه»؛ بحار الانوار، ج2، ص171، ح11.
  342. . سورۀ نحل، آیۀ 44.
  343. . در اصول كافي، ج1، كتاب الحجة، در بابي با عنوان «انه لو لم يبق في الارض الاّ رجلان لكان احدهما الحجة»، چهار روايت با اين مضمون آمده است؛ براي مثال در حديث نخست از امام صادق علیه السلام نقل شده است: «لَوْ لَمْ‏ يَبْقَ‏ فِي الأَرْضِ إِلاَّ اثْنَانِ لَكَانَ أَحَدُهُمَا الْحُجَّة».
  344. . سورۀ فرقان، آیۀ 1.
  345. . سورۀ انعام، آیۀ 19.
  346. . ر.ک: مصباح يزدي، محمدتقي، اصول عقايد؛ راهنماشناسي، ص283ـ286.
  347. . مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 574 ـ 578.
  348. . سورۀ احزاب، آیۀ 40.
  349. . سورۀ صف، آیۀ 9.
  350. . سورۀ آل عمران، آیۀ 85.
  351. . «یا علی انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی»؛ مسند احمد، ج3، ص 32.
  352. . سورۀ حدید، آیۀ 25.
  353. . سورۀ مائده، آیۀ 56.
  354. . اراکی، محسن، نگاهی به رسالت و امامت، ص 52 ـ 56.
  355. . سورۀ احزاب، آیۀ 40.
  356. . سورۀ صف، آیۀ 9.
  357. . سورۀ آل عمران، آیۀ 85.
  358. . «یا علی انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی»؛ مسند احمد، ج3، ص 32.
  359. . سورۀ حدید، آیۀ 25.
  360. . سورۀ مائده، آیۀ 56.
  361. . ر.ک: اراکی، محسن، نگاهی به رسالت و امامت، ص 52 ـ 56.
  362. . ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج2، ص 88 ـ 89.