جز
جایگزینی متن - 'خواندن' به 'خواندن'
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (جایگزینی متن - 'خواندن' به 'خواندن') |
||
خط ۹۴: | خط ۹۴: | ||
[[عبدالله بن سنان]] میگوید: “از [[امام صادق]]{{ع}} شنیدم که فرمود: " زنی از [[انصار]] [[دوستدار]] ما [[اهل بیت]] بود و بسیار از حال ما میپرسید. یک روز که قصد [[دیدار]] ما را داشت [[عمر بن خطاب]] او را دید و به او گفت: " ای پیر [[زن]] [[انصاری]]! کجا میروی؟ " او در پاسخ گفت: "به سوی [[خاندان محمد]] میروم تا بر ایشان [[سلام]] کنم و [[پیمان]] خود را با آنها تازه کنم و حقشان را به جا آورم". [[عمر]] به او گفت: "وای بر تو، آنها امروز بر تو و ما حقی ندارند، آنها در روزگار [[پیامبر]]{{صل}} [[حق]] داشتند ولی امروز دیگر حقی ندارند، پس بازگرد". آن [[زن]] بازگشت و نزد [[ام سلمه]] رفت. [[ام سلمه]] به او گفت: "چرا دیر [[آمدی]]؟" او در پاسخ گفت: "در [[راه]]، [[عمر بن خطاب]] را دیدم" و آنچه را [[عمر]] گفته بود به [[ام سلمه]] گفت. [[ام سلمه]] به او گفت: "[[عمر]] [[دروغ]] گفته است، [[حق]] [[خاندان محمد]]{{صل}} تا [[روز قیامت]] همچنان [[واجب]] خواهد بود"<ref>.روضه کافی، کلینی ۸، ص۱۵۶.</ref>. | [[عبدالله بن سنان]] میگوید: “از [[امام صادق]]{{ع}} شنیدم که فرمود: " زنی از [[انصار]] [[دوستدار]] ما [[اهل بیت]] بود و بسیار از حال ما میپرسید. یک روز که قصد [[دیدار]] ما را داشت [[عمر بن خطاب]] او را دید و به او گفت: " ای پیر [[زن]] [[انصاری]]! کجا میروی؟ " او در پاسخ گفت: "به سوی [[خاندان محمد]] میروم تا بر ایشان [[سلام]] کنم و [[پیمان]] خود را با آنها تازه کنم و حقشان را به جا آورم". [[عمر]] به او گفت: "وای بر تو، آنها امروز بر تو و ما حقی ندارند، آنها در روزگار [[پیامبر]]{{صل}} [[حق]] داشتند ولی امروز دیگر حقی ندارند، پس بازگرد". آن [[زن]] بازگشت و نزد [[ام سلمه]] رفت. [[ام سلمه]] به او گفت: "چرا دیر [[آمدی]]؟" او در پاسخ گفت: "در [[راه]]، [[عمر بن خطاب]] را دیدم" و آنچه را [[عمر]] گفته بود به [[ام سلمه]] گفت. [[ام سلمه]] به او گفت: "[[عمر]] [[دروغ]] گفته است، [[حق]] [[خاندان محمد]]{{صل}} تا [[روز قیامت]] همچنان [[واجب]] خواهد بود"<ref>.روضه کافی، کلینی ۸، ص۱۵۶.</ref>. | ||
روزی به [[ام سلمه]]، خبر رسید یکی از موالیانش (غلامانش) به [[علی]]{{ع}} بد میگوید. او را خواست و به او گفت: "فرزندم، به من خبر رسیده که تو به [[علی]]{{ع}} بد میگویی؟" او گفت: "آری". [[ام سلمه]] گفت: "مادرت در عزایت بگرید، بنشین تا [[حدیثی]] را که از [[رسول خدا]]{{صل}} درباره [[علی]]{{ع}} شنیدهام برایت بگویم تا دیگر این کار را نکنی". پس از | روزی به [[ام سلمه]]، خبر رسید یکی از موالیانش (غلامانش) به [[علی]]{{ع}} بد میگوید. او را خواست و به او گفت: "فرزندم، به من خبر رسیده که تو به [[علی]]{{ع}} بد میگویی؟" او گفت: "آری". [[ام سلمه]] گفت: "مادرت در عزایت بگرید، بنشین تا [[حدیثی]] را که از [[رسول خدا]]{{صل}} درباره [[علی]]{{ع}} شنیدهام برایت بگویم تا دیگر این کار را نکنی". پس از خواندن [[حدیث]]، [[غلام]] [[ام سلمه]] گفت: "عقده دلم را گشودی، [[خدا]] به تو خیر دهد. به [[خدا]] دیگر هرگز به [[علی]]{{ع}} [[ناسزا]] نخواهم گفت"<ref>. الأمالی، شیخ صدوق، ص۳۸۰.</ref><ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۲۱.</ref>. | ||
==[[شخصیت]] وجودی [[امسلمه]]== | ==[[شخصیت]] وجودی [[امسلمه]]== |