کاربر:Puranzab/صفحه تمرین4: تفاوت میان نسخهها
خط ۲۰۲: | خط ۲۰۲: | ||
==علل ختم نبوت (انقطاع نبوت)== | ==علل ختم نبوت (انقطاع نبوت)== | ||
تجدید نبوت | |||
یکی از پرسش های مهم دربارۀ خاتمیت این است که اگر خداوند برای هدایت بشر پیامبرانی را یکی پس از دیگری برانگیخت، چه شد که این سلسله را در زمان معینی ختم کرد. پاسخ قطعی دراین آیه است: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ»<ref>سورۀ انعام، آیۀ 124.</ref>؛ یعنی خدا براساس حکمت بالغه و علم مطلق خویش می داند که پیامبران را کجا، چه زمانی و چگونه برانگیزد؛ اما انسان از معیارهای مسئله آگاه نیست. به این ترتیب حکمت الهی اقتضا می کرد که پس از پیامبر اسلام (ص) پیامبر دیگری برانگیخته نشود. البته از آیات قرآن کریم می توان ویژگیهایی برای اسلام یافت که تا حدودی روشنگر علل خاتمیت اند<ref>. براي ديدن ديدگاه ديگر دراينباره، ر.ك: محمد اقبال لاهوري، احياي فكر ديني در اسلام، ترجمة احمد آرام، ص145ـ147 و براي نقد آن، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، راهنماشناسي، ص381ـ383؛ مرتضي مطهري، مجموعهآثار، ج2، وحي و نبوت، ص186ـ194.</ref>. گر چه این ویژگی ها حاکی از تمام حکمت ها و عوامل ختم ادیان به اسلام نیست؛ اما این نکته ازآنها برمی آید که بعد از اسلام عوامل تجدید نبوت وجود ندارند و در نتیجه نیازی به آمدن پیامبر جدید نیست. برخی از این ویژگی ها عبارت اند از: | |||
الف) سلامت قرآن از تحریف و بقای آن: پيامبران الهي واسطۀ بين خدا و مردمان بودهاند تا آنان را بهسوي سعادت ابدي راهبري كنند؛ اما دعوت پيامبران پس از چندي تحريف ميشد و يا اساساً از ميان جامعه رخت برميبست. ازاينرو حكمت الهي اقتضا ميكرد كه پيامبر ديگري برانگيخته شود تا دوباره مردم را به حق دعوت كند و تحريفهاي صورتپذيرفته را بزدايد و رسالت الهي را به مسير اصلي خود بازگرداند: «وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ»<ref>. سورۀ نحل، آیۀ 64.</ref>. پس از همۀ آن اديان و كتب آسماني، سرانجام دين اسلام ظهور كرد كه نه تحريف در آن راه دارد و نه بيم فناي آن ميرود؛ چراكه خدا خود نگاهباني و حفاظت از قرآن را ضمانت كرده است: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»<ref>. سورۀ حجر، آیۀ 9.</ref>؛ پس يكي از حكمتهاي خاتميت اسلام، در امان بودن قرآن از هرگونه زوال و تحريف و تغيير است<ref>. ر.ک: مصباح يزدي، محمدتقي، قرآنشناسي، ج1، ص213ـ 249، فصل چهارم. </ref>. | الف) سلامت قرآن از تحریف و بقای آن: پيامبران الهي واسطۀ بين خدا و مردمان بودهاند تا آنان را بهسوي سعادت ابدي راهبري كنند؛ اما دعوت پيامبران پس از چندي تحريف ميشد و يا اساساً از ميان جامعه رخت برميبست. ازاينرو حكمت الهي اقتضا ميكرد كه پيامبر ديگري برانگيخته شود تا دوباره مردم را به حق دعوت كند و تحريفهاي صورتپذيرفته را بزدايد و رسالت الهي را به مسير اصلي خود بازگرداند: «وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ»<ref>. سورۀ نحل، آیۀ 64.</ref>. پس از همۀ آن اديان و كتب آسماني، سرانجام دين اسلام ظهور كرد كه نه تحريف در آن راه دارد و نه بيم فناي آن ميرود؛ چراكه خدا خود نگاهباني و حفاظت از قرآن را ضمانت كرده است: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»<ref>. سورۀ حجر، آیۀ 9.</ref>؛ پس يكي از حكمتهاي خاتميت اسلام، در امان بودن قرآن از هرگونه زوال و تحريف و تغيير است<ref>. ر.ک: مصباح يزدي، محمدتقي، قرآنشناسي، ج1، ص213ـ 249، فصل چهارم. </ref>. | ||
ب) كمال اسلام: يكي ديگر از علل ظهور پيامبران جديد، نامناسب بودن شريعتهاي پيشين براي امتها و جوامع آينده بوده است. براي مثال، پيامبري در جامعهاي مبعوث ميشد كه روابط اجتماعي بسيار سادهاي بر آن حاكم بود و يا مردمانش ازلحاظ سطح انديشه و جايگاه تفكر در سطح پایینی بودند، بهطور طبيعي در چنين جامعهاي، امكان طرح احكام اجتماعي به شكل گسترده، يا ارائۀ معارف بلند و عميق ديني نبوده است؛ اما با گذشت زمان، ساختار اجتماعي آن جامعه پيچيدهتر ميشده و مردم به لحاظ انديشه و فرهنگ رشد ميكردهاند. در اين مقطع، مردم به پيامبر جديدي نيازمند بودند تا متناسب با شرايط نوين، شريعت كاملتري برايشان بياورد. قرآن كريم اسلام را از اين مشكل نيز مبرا ميداند؛ چراكه اين دين كامل است و تمام آنچه را آيندگان بدان نيازمندند، در خود جاي داده است: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»<ref>. سورۀ مائده، آیۀ 3.</ref>. شرايع ديگر در زمان خودشان كافي بودند، ولي براي آيندگان مناسب نبودند؛ اما خداوند، طبق علم و حكمت خود، آنچه را آيندگان نيز نياز دارند در اسلام قرار داده است؛ چنانكه پيامبر اكرم (ص) فرموده است: «اي مردم، از خدا پروا داشته باشيد، كه من شما را به هرآنچه به بهشت نزديك و از دوزخ دورتان ميسازد، امر كردم، و از هرآنچه به دوزخ نزديك و از بهشت دورتان ميكند، شما را بازداشتم»<ref>. «يا أيّها الناسُ اتّقوا الله ما مِنْ شيءٍ يقَرِّبكمْ اِلَي الجَنَّةِ وَيبَعِّدكمْ مِنَ النّارِ الاّ وَقَدْ اَمَرْتكم بِهِ وَما مِن شيءٍ يقرّبكم من النّار ويباعدكم منَ الجَنّة اِلاّ وقد نَهيتُكم عنه»؛ بحار الانوار، ج2، ص171، ح11.</ref>. طبق اين نصوص، اسلام دين كاملي است و نياز به بازسازي و تكميل ندارد. ازاينرو ديگر نياز به بعثت پيامبر جديدي نخواهد بود. | ب) كمال اسلام: يكي ديگر از علل ظهور پيامبران جديد، نامناسب بودن شريعتهاي پيشين براي امتها و جوامع آينده بوده است. براي مثال، پيامبري در جامعهاي مبعوث ميشد كه روابط اجتماعي بسيار سادهاي بر آن حاكم بود و يا مردمانش ازلحاظ سطح انديشه و جايگاه تفكر در سطح پایینی بودند، بهطور طبيعي در چنين جامعهاي، امكان طرح احكام اجتماعي به شكل گسترده، يا ارائۀ معارف بلند و عميق ديني نبوده است؛ اما با گذشت زمان، ساختار اجتماعي آن جامعه پيچيدهتر ميشده و مردم به لحاظ انديشه و فرهنگ رشد ميكردهاند. در اين مقطع، مردم به پيامبر جديدي نيازمند بودند تا متناسب با شرايط نوين، شريعت كاملتري برايشان بياورد. قرآن كريم اسلام را از اين مشكل نيز مبرا ميداند؛ چراكه اين دين كامل است و تمام آنچه را آيندگان بدان نيازمندند، در خود جاي داده است: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»<ref>. سورۀ مائده، آیۀ 3.</ref>. شرايع ديگر در زمان خودشان كافي بودند، ولي براي آيندگان مناسب نبودند؛ اما خداوند، طبق علم و حكمت خود، آنچه را آيندگان نيز نياز دارند در اسلام قرار داده است؛ چنانكه پيامبر اكرم (ص) فرموده است: «اي مردم، از خدا پروا داشته باشيد، كه من شما را به هرآنچه به بهشت نزديك و از دوزخ دورتان ميسازد، امر كردم، و از هرآنچه به دوزخ نزديك و از بهشت دورتان ميكند، شما را بازداشتم»<ref>. «يا أيّها الناسُ اتّقوا الله ما مِنْ شيءٍ يقَرِّبكمْ اِلَي الجَنَّةِ وَيبَعِّدكمْ مِنَ النّارِ الاّ وَقَدْ اَمَرْتكم بِهِ وَما مِن شيءٍ يقرّبكم من النّار ويباعدكم منَ الجَنّة اِلاّ وقد نَهيتُكم عنه»؛ بحار الانوار، ج2، ص171، ح11.</ref>. طبق اين نصوص، اسلام دين كاملي است و نياز به بازسازي و تكميل ندارد. ازاينرو ديگر نياز به بعثت پيامبر جديدي نخواهد بود. | ||
ج) تداوم ارتباط با خدا و تبيين شريعت: گاه ممكن است با وجود باقي بودن وحي الهي در دست مردم به پيامبر جديدي براي تفسير وحي و بيان جزئيات احكام و وظايف نياز باشد. خداوند متعال در قرآن نيز، همانند كتابهاي پيشين، در برخي مسائل كلياتي را ذكر كرده و بيان تفصيلي آن را بر عهدۀ پيامبر(ص) نهاده است. براي مثال، قرآن برپا داشتن نماز را مقرر كرده است؛ اما جزئيات احكام آن را بيان نكرده و مسئوليت اين كار را بر دوش پيامبر(ص) گذاشته است: «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»<ref>. سورۀ نحل، آیۀ 44.</ref>. پيامبر اسلام(ص) در زمان حيات خويش به اين وظيفۀ الهي عمل كرد و تفاصيل احكام و معارف را براي امت شرح داد و اصحاب خود را موظف كرد كه احاديث و سخنانش را براي آيندگان حفظ كنند. افزون بر اين، در اسلام براي استمرار دعوت و راهبري پيامبر(ص) و پاسخگويي به نيازهاي ديني امت اسلام، راهكار وصايت و امامت پيشبيني شده است تا پس از پيامبر(ص)، امامان معصومي در ميان مردم باشند كه هرچند داراي مقام نبوت نيستند و به آنها وحي (از نوع وحي پيامبران) نميشود، با عالم غيب | |||
د) جاودانگي اسلام: يكي از عواملِ ظهور پيامبران جديد در امتهاي پيشين اين بود كه پيامبران نيز، همانند انسانهاي ديگر، عمر محدودي داشتند و بعد از مدتي از دنيا رحلت ميكردند، پس به پيامبري ديگر نياز ميشد كه راه او را ادامه دهد. اين مشكل در دين اسلام منتفي است؛ چون در آیۀ «تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا»<ref>. سورۀ فرقان، آیۀ 1.</ref>، تعبیر«عالمين» محدود به زمان خاصي نيست. بنابراين تا زماني كه اين عالم برقرار است، هر امتي در هرجا ظهور كند، جزء «عالمين» خواهد بود و پيامبر اسلام(ص) نيز هشداردهنده و پيامبر آنان است. لازمۀ اين معنا آن است كه تا آخر عمر اين جهان، پيامبر ديگري كه شريعت او اسلام را نسخ كند، برانگيخته نشود و نیز در آیۀ «وأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ»<ref>. سورۀ انعام، آیۀ 19.</ref>، عموميت لفظ «مَنْ بَلَغَ»، شامل همۀ انسانهاي عصر پيامبر(ص) و همۀ انسانهايي است كه در آينده ميآيند و پيام قرآن به آنان ميرسد. اين نيز دليل ديگري بر خاتميت دين اسلام است. در نتیجه طبق آيات قرآن کریم و روايات، اسلام ديني جاودانه است و پس از آن، حتي با رحلت پيامبر اكرم (ص)، نياز به پيامبر جديدي نيست | ج) تداوم ارتباط با خدا و تبيين شريعت: گاه ممكن است با وجود باقي بودن وحي الهي در دست مردم به پيامبر جديدي براي تفسير وحي و بيان جزئيات احكام و وظايف نياز باشد. خداوند متعال در قرآن نيز، همانند كتابهاي پيشين، در برخي مسائل كلياتي را ذكر كرده و بيان تفصيلي آن را بر عهدۀ پيامبر(ص) نهاده است. براي مثال، قرآن برپا داشتن نماز را مقرر كرده است؛ اما جزئيات احكام آن را بيان نكرده و مسئوليت اين كار را بر دوش پيامبر(ص) گذاشته است: «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»<ref>. سورۀ نحل، آیۀ 44.</ref>. پيامبر اسلام(ص) در زمان حيات خويش به اين وظيفۀ الهي عمل كرد و تفاصيل احكام و معارف را براي امت شرح داد و اصحاب خود را موظف كرد كه احاديث و سخنانش را براي آيندگان حفظ كنند. افزون بر اين، در اسلام براي استمرار دعوت و راهبري پيامبر(ص) و پاسخگويي به نيازهاي ديني امت اسلام، راهكار وصايت و امامت پيشبيني شده است تا پس از پيامبر(ص)، امامان معصومي در ميان مردم باشند كه هرچند داراي مقام نبوت نيستند و به آنها وحي (از نوع وحي پيامبران) نميشود، با عالم غيب مرتبط هستند و حقايق الهي را از راه الهام دريافت ميكنند. اين معصومان، پس از پيامبر(ص) مسئوليت تبيين و توضيح احكام و تفسير قرآن را بر عهده دارند و سلسلۀ ايشان تا روز رستاخيز تداوم خواهد يافت تا آنجا كه اگر تنها دو نفر بر روي زمين زنده بمانند، يكي از آنان حجت خداوند خواهد بود<ref>. در اصول كافي، ج1، كتاب الحجة، در بابي با عنوان «انه لو لم يبق في الارض الاّ رجلان لكان احدهما الحجة»، چهار روايت با اين مضمون آمده است؛ براي مثال در حديث نخست از امام صادق علیه السلام نقل شده است: «لَوْ لَمْ يَبْقَ فِي الأَرْضِ إِلاَّ اثْنَانِ لَكَانَ أَحَدُهُمَا الْحُجَّة».</ref>. بنابراين نيازي به آمدن پيامبر جديد نيست و از نظر مذهب شیعه، در زمان غیبت امام زمان(عج)، تمام این مسئولیتها بر عهدۀ ولیّفقیه است و در این مورد نیز هیچگونه شک و شبههای وجود ندارد که مسئولیت ابلاغ احکام و دستورات الهی در زمان غیبت بر عهده ولیّفقیه است و او ولیّ امر مسلمین است و واجب کفایی است که در هر زمان که نیاز باشد، جوانان مسلمان به حوزههای علمیه برای تحصیل و آموزش فقه بروند تا این علوم را کسب کنند و به ابلاغ احکام الهی بپردازند. | ||
نتيجه اينكه سلسلۀ پيامبران با بعثت پيامبر اسلام(ص) خاتمه يافت و ازين پس دين اسلام تا روز رستاخيز ثابت و استوار خواهد ماند؛ نه تحريفي در آن راه مييابد و نه نسخي موجب تحول احكام آن ميشود<ref>. مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 574 ـ 578.</ref>. | د) جاودانگي اسلام: يكي از عواملِ ظهور پيامبران جديد در امتهاي پيشين اين بود كه پيامبران نيز، همانند انسانهاي ديگر، عمر محدودي داشتند و بعد از مدتي از دنيا رحلت ميكردند، پس به پيامبري ديگر نياز ميشد كه راه او را ادامه دهد. اين مشكل در دين اسلام منتفي است؛ چون در آیۀ «تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا»<ref>. سورۀ فرقان، آیۀ 1.</ref>، تعبیر«عالمين» محدود به زمان خاصي نيست. بنابراين تا زماني كه اين عالم برقرار است، هر امتي در هرجا ظهور كند، جزء «عالمين» خواهد بود و پيامبر اسلام(ص) نيز هشداردهنده و پيامبر آنان است. لازمۀ اين معنا آن است كه تا آخر عمر اين جهان، پيامبر ديگري كه شريعت او اسلام را نسخ كند، برانگيخته نشود و نیز در آیۀ «وأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ»<ref>. سورۀ انعام، آیۀ 19.</ref>، عموميت لفظ «مَنْ بَلَغَ»، شامل همۀ انسانهاي عصر پيامبر(ص) و همۀ انسانهايي است كه در آينده ميآيند و پيام قرآن به آنان ميرسد. اين نيز دليل ديگري بر خاتميت دين اسلام است. در نتیجه طبق آيات قرآن کریم و روايات، اسلام ديني جاودانه است و پس از آن، حتي با رحلت پيامبر اكرم (ص)، نياز به پيامبر جديدي نيست<ref>. ر.ک: مصباح يزدي، محمدتقي، اصول عقايد؛ راهنماشناسي، ص283ـ286.</ref>. | ||
نتيجه اينكه سلسلۀ پيامبران با بعثت پيامبر اسلام(ص) خاتمه يافت و ازين پس دين اسلام تا روز رستاخيز ثابت و استوار خواهد ماند؛ نه تحريفي در آن راه مييابد و نه نسخي موجب تحول احكام آن ميشود<ref>. ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 574 ـ 578.</ref>. | |||
==نبوت پیامبر خاتم== | ==نبوت پیامبر خاتم== |
نسخهٔ ۴ مارس ۲۰۲۱، ساعت ۱۷:۱۰
نبوت
نبوت به معنای خبررسانی، مقامی الهی است که به بعضی انسانهای شایسته داده می شود تا پیام خدا را به مردم ابلاغ کنند. نبوت در دین اسلام و میان متفکران اسلامی از جایگاه ویژه ای برخوردار است. در قرآن کریم, به نام برخی از پیامبران و داستان زندگانی آنان اشاره شده است. براساس فرمایشات قرآن و روایات، برخی از انبیا نسبت به برخی دیگر برتری دارند چنان که حضرت محمد(ص) خاتم پیامبران و برترین آنهاست و دین و شریعت او چون همۀ نیازهای بشر را در بر گرفته و برنامۀ حکومت جهانی عدل و قسط را به صورت کامل ارائه می دهد دین خاتم است.
مفهوم شناسی
واژۀ نبوت در کتاب های لغت[۱] در چهار معنای زیر به کار رفته است: 1. خبر: بيشتر دانشمندان واژۀ «نبي»[۲] را از ريشۀ «نبأ»، بهمعناي خبر دانستهاند[۳] که در اثر کثرت استعمال به نبی تبدیل شده است[۴]، بنابراين «نبي» بر خبررسان اطلاق ميشود[۵]. 2. ارتفاع: برخي قائلند ريشۀ اصلي اين واژه، «النَبوة» يا «النباوَة» به معناي بلندي زمين است؛ بنابراين نبي يعني كسي كه بر ديگران برتري داده شده است[۶]. پیامبر چون ترقی پیدا کرده و آسمانی شده، به نبوت مستند شده، مانند زمینی است که از سایر زمینها بلندتر است[۷]. 3. طریق: هم به معنای طریق واضح و هم به معنای طریق هدایت آمده است[۸]. 4. صوت خفی: چون خبری که به انبیا می رسد دیگران نمی شنوند[۹]. نبوت در اصطلاح قرآنی عبارت است از تلقى و گرفتن خبر از جانب خدا به منظور هدايت مردم و نبى انسان والا مقامى است كه از جانب خدا براى هدايت مردم برانگيخته مى شود[۱۰].[۱۱] و نبی در اصطلاح علم كلام بر كسي اطلاق ميشود كه از راه وحي پيامي را از خداي متعال دريافت ميكند و آنرا به مردم ميرساند[۱۲].[۱۳]
روابط معنایی
الف) رابطۀ نبوت و وحی: وحي، دريافتي اختصاصي از سوی خدا و خارج از مجاري عادي فهم بشر (مانند حس و عقل) است[۱۴] كه از ميان انسانها تنها پيامبران از آن بهرهمندند و قوام نبوت پيامبران به «وحي» است؛ زيرا آنان از اين راه به غيب دست مييابند و احكام و معارف الهي را دريافت ميكنند، از اين جهت پيوسته كلمۀ «وحى» با واژه نبى و نبيّين همراه است چنانکه می فرماید: «إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَي نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ»[۱۵].[۱۶] ب) رابطه نبوت با رسالت: آیات: «وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا»[۱۷]؛ «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ»[۱۸] و روایاتی که تعداد رسولان را 313 نفر و تعداد پیامبران را 124 هزار نفر دانسته اند[۱۹]، بیانگر این است که نبوت و رسالت دو مقام الهی هستند، با این تفاوت که همۀ پیامبران دارای مقام نبوتاند؛ اما مقام رسالت تنها به گروهی از پیامبران اختصاص دارد به این معنی که هر دو در دریافت و ابلاغ وحی الهی و ابلاغ آن به مردم شریک اند ولی در نوع شهود فرشتگان و مأموریتشان با یکدیگر متفاوتند[۲۰]. 3. رابطۀ نبوت با امامت: با توجه به آیۀ «وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»[۲۱]، امامت امری غير از نبوت و رسالت و قطعاً فراتر از آنهاست[۲۲]؛ زيرا حضرت ابراهيم (ع) وقتي به اين مقام دست يافت كه سالها از رسالت و نبوتش ميگذشت و تا آن زمان آزمونها و ابتلائات بسياري را پشتسر گذاشته بود[۲۳]. همچنين امامت مطرحشده در آيه، به دليل آنكه امامت براي مردم است «إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»، نميتواند يك مقام تكويني صرف و تنها مرتبهاي از مراتب قرب خداوند مانند صلاح و اخلاص باشد. آنچه با ظاهر آيه و شواهد و قراين آن سازگار است، دو احتمال زير است: الف) امامت مقامی تشريعي و بالاتر از نبوت است و ازاينرو پيروي از امام در همۀ رفتارها و گفتارهايش بهطور مطلق واجب است. درحاليكه مقام نبوت و رسالت ذاتاً مقتضي پيروي از پيامبر در همۀ حركاتش نيست، بلكه تنها مستلزم پيروي از اموري است كه او از جانب خداوند به مردم ميرساند؛ مگر اينكه دليل ديگري وجوب تبعيت مطلق را ثابت كند[۲۴]؛ ب) امامت مقامي تكويني و فراتر از نبوت است ازاينرو امام قدرت به كمال رساندن و هدايت تكويني افراد مستعد را دارد. به عبارت ديگر، امام واسطۀ فيض الهي براي به كمال رساندن نفوس مستعد است و اين هدايت غير از هدايت تشريعي است كه براي همۀ انسانها بهطور يكسان وجود دارد[۲۵]. 4. رابطه نبوت با بعثت: بعثت به معنای برانگیختگی است. بعثت در شخص نبی مقدم بر برانگیختگی جامعه است. نبی با مایههایی سرشار و بالاتر از مردم عادی، آمادۀ تحمل بار مسئولیتی بدان عظمت و سنگینی است ولی تا پیش از بعثت این مایهها هنوز به ظهور و فعلیت نینجامیده و او همچون یکی از افراد معمولیِ دیگر در مسیر عادی اجتماع به تلاش و فعالیت مشغول است؛ وحی الهی در او تحول و انگیزش و انقلابی به وجود میآورد[۲۶].
اهداف نبوت (فلسفه بعثت)
برخی از اهداف نبوت در قرآن عبارتاند از: 1. تعلیم و تربیت: قرآن کریم تعلیم و تربیت را از اهداف فرستادن پیامبران دانسته است: « لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ»[۲۷]؛ «كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»[۲۸]؛ جملۀ « وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ» از معارف و حقایقی خبر می دهد که فکر و اندیشۀ انسان، با همۀ پیشرفت او در علم و صنعت از دسترسی به آنها ناتوان است و تنها از طریق نبوت و دست آوردهای وحی، می توان بر آنها آگاه شد. اگر پیامبران الهی نباشند عقل های انسان های اولین و آخرین از درک دریای ژرف توحید و معاد بی بهره اند[۲۹]. 2. دعوت به عبادت خدا و اجتناب از طاغوت: اساسيترين هدف پيامبران الهي دعوت به توحيد و بندگي خداست. همۀ پيامبران، بدون استثنا، دعوت به توحيد و دوري از شرك و بتپرستي را، سرلوحۀ برنامۀ خود قرار داده بودند: «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»[۳۰]. امام علی (ع) در این باره می فرماید: «خدا پیامبر را برانگیخت تا بندگان او آنچه از خدا شناسی نمیدانند فرا گیرند و به پروردگاری او، پس از انکار و عناد، ایمان بیاورند»[۳۱].[۳۲] 3. آزادي انسانها از قيد و بندهاي ناروا: يكي از اهدافي كه قرآن براي پيامبر اكرم (ص) برميشمارد، آزاد كردن انسانها از تمام قيد و بندهاي نارواي فكري و اعتقادي دروني و بيروني است: «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأغْلالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ»[۳۳]؛ «اِصْر» بهمعناي بستن چيزي و حبس كردن كسي با قهر و غلبه است و مراد از آن در آيۀ مورد نظر اموري است كه انسان را از رسيدن به نيكيها بازميدارد[۳۴]. «اَغْلال» جمع «غُل» بهمعناي طوق آهني است كه بر گردن مجرمان بسته ميشود[۳۵] و اينجا معناي كنایی آنْ مراد است. با عنايت به وضع فرهنگي مردم در صدر اسلام ميتوان استفاده كرد كه مراد از «اصر» و «غل»، قيد و بندهاي فرهنگي است. آيۀ علاوه بر اثبات حقانيت پيامبر اسلام (ص)[۳۶]، گوياي آن است كه آن حضرت پاكيها را براي آنها حلال و پليديها را حرام كرده و مردم را به خوبيها امر و از بديها نهي فرموده است. او از طريق تبليغ و تعليم و عوض كردن بينش مردم و بيان احكام واقعي الهي براي آنان و فرمان دادن به خوبيها و نهي از بديها، زمينۀ رهايي آنها را از قيد و بندهاي ناروا فراهم ساخته است. ميتوان گفت پيامبران ديگر نيز همانند حضرت محمد (ص)، زنجيرهاي اخلاقي و فرهنگي را با آموزش و تزكيه برميداشتند و براي آزادي انسانها از چنگال طاغوتيان به مبارزه با آنها ميپرداختند؛ مانند حضرت موسي و هارون (ع)، كه طبق بيان قرآن كريم به فرعون گفتند: «إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِين أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيل»[۳۷].[۳۸] 4. اتمام حجت: «رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»؛ انسان ها با بهره گیری از ابزار منابع معرفتی و خدادادی، مانند: حس و تجربه و عقل و وجدان نمی توانند راه سعادت خود را به طور کامل تشخیص دهند و در این صورت به هدایت دست نمی یابند و این بشر هدایت نیافته می تواند با استدلال عقلی در برابر حق تعالی احتجاج و استدلال کند که چرا با وجود این نقص معرفتی، منبع معرفتی دیگری را در اختیارم قرار ندادی تا راه سعادت و هدایت را در یابم. خدای سبحان به خاطر اینکه این احتجاج صورت نگیرد، پیامبرانی را برای انسان ها فرستاد تا با تبشیر و انذار به هدایت آنها بپردازند[۳۹]. 5. تکامل عقول: مهم ترین هدف از آموزش و پرورش مردم به دست پیامبران، تکامل عقلانی آنهاست: پیامبر (ص) نیز در این باره فرمودند: «خدا به بندگانش چيزى بهتر از عقل نبخشيده است، زيرا خوابيدن عاقل از شب بيدارى جاهل بهتر است و در منزل بودن عاقل از مسافرت جاهل (بهسوى حج و جهاد) بهتر است و خدا پيغمبر و رسول را جز براى تكميل عقل مبعوث نسازد (تا عقلش را كامل نكند مبعوث نسازد)( اگر عبارت داخل پرانتز می خواهد عبارت قبلی را معنی کند، عبارت معنای قبلی با آنچه داخل پرانتز است کاملا مغایر است) و عقل او برتر از عقول تمام امتش باشد و آنچه پيغمبر در خاطر دارد، از اجتهاد مجتهدين بالاتر است و تا بندهاى واجبات را با عقل خود نفهمد آنها را انجام نداده است. همه عابدان در فضيلت عبادتشان بپاى عاقل نرسند. عقلا همان صاحبان خردند كه در بارۀ ايشان فرموده: «تنها صاحبان خرد اندرز ميگيرند»[۴۰].[۴۱] 6. حکومت و داوری به حق میان مردم و مخالفت با هواهای نفسانی: «يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ»[۴۲]؛ اگر گفته شود انسان بدون نیاز به شریعت و براساس حسن و قبح عقلی می تواند حق را از باطل تشخیص دهد و حکم حق را دریابد؛ پاسخ داده می شود که اولأ: بسیاری از قوانین هستند که عقل بشر، توان درک آنها را ندارد و با ذوق و سلیقه و عرف های مختلف به دست نمی آیند؛ ثانیأ: چه بسا احکامی که اگر انسان بخواهد از طریق عقل یا تجربه به حسن و قبح و بایستی و نبایستی آنها پی ببرد، گرفتار ضرر جبران ناپذیر میگردد؛ حقایقی که به یک معنا تجربه پذیر و جبران ناپذیرند و با تجربۀ آنها گوهر آدمی متلاشی می شود؛ مثل روابط جنسی که در اسلام به محدودیت آن حکم شده است، اگر حکمش به دست تجربۀ بشری نهاده شود، ذات و گوهر انسانی تنزل می یابد و پس از کشف ضررهای آزادی جنسی، توان جبرانش از بشر گرفته می شود. پس باید به شریعت رو آورد تا قوانین مطابق با تکامل انسان، رایگان و بدون تجربۀ جبران ناپذیر به دست می آید. 7. ایجاد عدالت اجتماعی توسط مردم: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»[۴۳]؛ حقیقت شریعت و معارف و قوانین الهی توسط پیامبران به مردم ابلاغ شود تا به دست تودۀ مردم، عدالت تحقق یابد. 8. نجات از تاریکیها و هدایت مردم: يكي ديگر از آثاری كه قرآن كريم براي پيامبر اكرم (ص) و برخي پيامبران برميشمارد، نجات مردم از تاريكيهاست كه به گونهاي تمام اهداف آنان را دربرميگيرد. خداوند به پيامبر اسلام (ص) ميفرمايد: «كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَي صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ»[۴۴]. مراد از ظلمات در اين آيه، گمراهيها و مراد از نور، هدايت است كه مصاديق مختلفي دارد. آيه گوياي آن است كه مصداق خارج كردن از ظلمات به نور، هدايت به راه خداست. در آيات ديگري نيز به اين هدف اشاره شده است. «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَي بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ»[۴۵]؛ «وَيا قَوْمِ ما لِي أَدْعُوكُمْ إِلَي النَّجاةِ وَتَدْعُونَنِي إِلَي النّارِ»[۴۶]؛ «قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَيُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»[۴۷]؛ از مجموع اين آيات برميآيد كه با هدايت پيامبران، انسانها از هر نوع تاريكي خارج ميشوند و به وادي نور و روشنايي گام مينهند[۴۸]. 9. بشارت و انذار: «کانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ...»[۴۹]؛ از آيات قرآن استفاده می شود كه گاهي انسان با وجود آگاهي از چيزي و حتي توجه به آن، انگيزۀ عمل بر اساس آنرا ندارد. در چنين حالتي بايد انگيزهاي در انسان پديد آيد تا او را به حركت درآورد. انبيا در جايگاه «مُنذِر و مبشّر»، اين وظيفه را به عهده دارند؛ آنان در مردم انگيزۀ عمل به وجود ميآورند و گرايشهاي خفتۀ آنان را بيدار ميكنند. گرچه هر انساني از عذاب ميترسد و حتي احتمال ضعيف آن هم بايد در وي مؤثر باشد، در عمل چنين تأثيري را در مردم دیده نمی شود. پيامبران عذابهاي اخروي و نعمتهاي بهشتي را براي انسانها توصيف ميكنند و با انذار و تبشير، گرايشها را به كنش و علمها را به آگاهي تبديل ميكنند.( علم و آگاهی چه فرقی دارد که پیامبران علم را به آگاهی تبدیل می کنند) در واقع پيامبران افزون بر اينكه بينش مردم را بالا ميبرند، با ترساندن از عذابهاي الهي و بشارت به نعمتهاي الهي، گرايشهاي انسان را نيز بهسوي فعليت ميرانند. بررسي آيات قرآن كريم نشان ميدهد بخش عظيمي از آيات در خصوص انذار و تبشير از سوي پيامبران است كه پيوسته به بيان نعمتهاي بهشتي و عذابهاي الهي مشغول بودند. اين مسائل در قرآن به قدري مهم است كه گاهي پيامبران را با عنوان «نذير» ميخواند: «وَإِنْ مِن أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِيها نَذِيرٌ»[۵۰]؛ بيم دادن بارزترين صفت پيامبران است و ضرورتش هم كاملاً احساس ميشود؛ زيرا كسي بايد در جامعه باشد تا مردم را از خطرات پيش رو آگاه كند. قرآن كريم، در چند آيۀ مختلف پيامبر اسلام(ص) را نيز با واژگان «بشير» و «نذير» توصيف ميفرمايد؛ از جمله: «إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا...»[۵۱].
(آثار و فواید نبوت (کارکردهای نبوت)
مقصود از کارکرد دین، اثر، نقش و تحوّلی است که دین در انسان یا جامعه ایفا می کند. آثار و تحوّلات دین را از یک دیدگاه می توان به دو بخش فرد و اجتماع تقسیم کرد. به دیگر سخن، قلمرو کارکرد دین می تواند فردی و اجتماعی شود.
1. معرفت زایی: یکی از کارکردهای مهم انبیا در بُعد زندگی فردی، معرفت زایی در بُعد فردی و آشکار نمودن حقایق و مبارزه با تحریفها و خرافات و آداب و رسوم نشاًت یافته از جهل و نادانی است تا اینکه انسانها بتوانند شناخت درستی در رابطه با خود و جهان هستی و رابطۀ میان انسان و جهان پیدا کنند. نخستین نقش و کارکرد دین و پیامبران، مسأله شناخت است؛ خداوند یکی از وظایف پیامبران را تعلیم حکمت و دانش می داند که انسان از آن خالی الذهن بود: «وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ»[۵۲].
قرآن کریم به عنوان منبع دین آسمانی و منشور پیامبر (ص) در معرفی منابع و ابزار شناخت نگاه عام و فراگیر داشته و آنرا مانند تجربه گرایان به حس و مانند عقلیون به تعقّل و مانند عارفان به شهود منحصر نکرده و بلکه از اعتبار مجموع آنها به تناسب افراد دفاع کرده است[۵۳]. دین افزون بر آموزش اصل شناخت در مقولات دینی به تعلیم انسان پرداخته است که به فهرست آنها اشاره می شود.
الف) مبدأشناسی: آیات متعدّدی با فراخوانی انسان به تفکّر در مخلوقات[۵۴]، نظم حاکم بر جهان[۵۵]، حدوث جهان[۵۶]، فقر ماهوی جهان[۵۷] و فطرت[۵۸]، انسان را به براهین خداشناسی رهنمون می سازد. دربارۀ صفات خداوند، پیامبران به معرّفی و تبیین صفات کمالی و جمالی خداوند پرداختند.
ب) انسان شناسی: از منظر دین، انسان از دو عنصر مادّه (بدن) و مجرّد (روح) ترکیب یافته است[۵۹]. ذات انسان از دو جهت خیر و شر تشکیل می شود که چهره خیریّت به ساحت فطری و چهره شرّیّت به ساحت مادّی و دنیایی و غریزی انسان تعلّق دارد[۶۰].
ج) معادشناسی: دین با آیات متعدّد، از امکان[۶۱] و ضرورت وجود رستاخیز دیگر خبر می دهد[۶۲] و به تصویر ماهیت و جزئیات آن می پردازد که عقل انسانی از معرفت ابتدایی آن ناتوان است.
2. معنابخشی و پشتیبانی از اصول اخلاقی: در عرصه اخلاق، دین با سه راهکار (عقلانیت بخشی، شناسایی بعض اصول اخلاقی و حمایت از اصول اخلاقی و ضمانت اجرایی آن) به مدد اخلاق آمده است.
الف) عقلانیت بخشی: برای عامۀ مردم، تأکید بر اخلاق از جانب دین، فوق العاده مهم و کارساز است. چنان نیست که عامۀ مردم بنشیند و خود محاسبۀ عقلانی بکنند تا به درک ارزشهای اخلاقی برسند؛ اما اگر از یک منبع عالی و اطمینان بخش این ارزش ها توصیه و تأکید شود، مردم آسودگی خاطر و اطمینان می یابند که ارزش های اخلاقی، اصیلاند و به آنها گردن می نهند. معنای سخن این است که دین، پشتوانۀ اخلاق واقع می شود؛ یعنی دین به ما اطمینان می دهد که اخلاق به جای استواری تکیه زده و یک مرجع اصیل آنرا تأیید کرده است. بنابراین عمل به آن و تبعیت از فرمان های آن جای نگرانی نیست[۶۳] و اگر به آن عمل کنند رنج هایشان بی اجر نخواهد ماند[۶۴].
ب) شناسایی بعض اصول اخلاقی: از آنجا که کارایی عقل، منحصر به کلیات اصول اخلاقی است، بنابراین درک جزئیات و مصادیق اصول اخلاقی بر عهدۀ دین است و در این موارد اخلاق به دین نیازمند است[۶۵]. بر این اساس، عقل می تواند بعضی اصول اخلاقی را خود شناسایی کند و در برخی دیگر از دین کمک بگیرد. عقل انسان به دلیل آمیختگی به احساسات و چه بسا در تشخیص حُسن از قبح و سره از ناسره دچار اشتباه شود که دین آنرا شفّاف می کند. مثال بارز آن، مسأله جنگ و صلح است. قرآن در این باره می فرماید: «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَعَسَی أَن تَکْرَهُوا شَیْئا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسَی أَن تُحِبُّوا شَیْئا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»[۶۶].
ج) پشتیبانی از اصول اخلاقی و ضمانت اجرایی آن: انسان ها که به طور فطری به انجام اصول اخلاقی و ارزشی تمایل دارند، ممکن است به علتهای گوناگون سودجویانه از انجام آن اصول استنکاف کنند. دین در این مرحله در ترغیب و تحریک انسان به انجام فضایل اخلاقی و گریز از رذایل، با سه راهکار: مقام قدسی انسان و خداوند؛ وعده پاداش بهشت و تهدید به کیفر جهنّم، به تکامل اخلاقی انسان کمک می کند.
پیامبران با نشان دادن مقام قدسی انسان و اشتقاق روح وی از مقام قدسی الاهی شخصیت و کرامت فرامادّی انسان را به او تذکر می دهند و خاطرنشان می سازند انسان در این دنیا مسافری بیش نیست که به سوی خداوند حرکت می کند؛ پس نباید نفس پاک خود را با رذایل و زشتی های غیراخلاقی آلوده و مکدر کند و گرنه از سیر و عروج عرفانی خود بازخواهد ماند، به دیگر سخن، انسان برای رساندن «خود» به «خدا» باید به فضایل اخلاقی ملتزم شود تا به مقصود اصلی خود نایل آید. این راهکارها به انسان های کامل و وارسته اختصاص دارد و ممکن است این راهکار برای بیش تر انسان ها جلوه ای نداشته باشد. دین برای این گونه انسان ها از دو راهکار دیگر یعنی راهبرد تطمیع و تهدید استفاده کرده است؛ یعنی به ملتزمان اصول اخلاقی وعده پاداش و بهشت می دهد و آنان که ارزش های اخلاقی را مخدوش می کنند به عذاب و کیفر دنیایی و آخرتی تهدید می کند. بدین سان پیامبران و ادیان در ظهور ملکات و فضایل اخلاقی و پروراندن انسان های متخلّق به صفات نیکو، سهمی عمده ای در جامعه و تاریخ ایفا می کنند.
پیامبران و ادیان آسمانی برای ترغیب مؤمنان، خود به رعایت اصول اخلاقی در متون دینی به صورت متعدّد و مؤکّد و شفّاف به ذکر اصول اخلاقی پرداخته و در قالب امر، موعظه و نصیحت، به سفارش و رعایت آنها پرداخته اند، از جمله پیامبر (ص)، فلسفه نبوّت و بعثت خود را تکمیل اخلاق نیکوی مردم ذکر می کند: «انما بعثت لاتمّم مکارم الاخلاق»[۶۷].[۶۸]
3. بهداشت جسمانی و روانی: از آنجا که انسان موجودی دو بُعدی (مادی و معنوی) است. قرآن مجید به هردو بُعد نظر دارد و می خواهد جسم و جان هردو را شفا دهد. برخی آیات مربوط به پزشکی و بهداشتی عبارتاند از:
الف) دعوت به خوردن غذاهای پاکیزه و پرهیز از غذاهای مضر: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ»[۶۹]؛ «وَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلَالًا طَيِّبًا»[۷۰]؛ دو دستور خوردن غذاهای پاکیزه و پرهیز از غذاهای مضر سلامت و بهداشت جسم انسان را تأمین می کند.
ب) حرمت خوردن چیزهای پلید: «...وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ...»[۷۱]؛ خوردن چیزهای پلید و فاسد که طبع انسان آنرا نمی پسندد از نظر پزشکی برای سلامت انسان ضرر دارد.
راهکارهای تعالیم اسلامی در بهداشت روانی برای مقابله با ناکامی ها و سازگاری با سختی ها در سه بخش (روشهای رفتاری، شناختی و عاطفی) مورد بررسی قرار می گیرد.
1. در روشهای شناختی که بر شناخت های فرد نسبت به جهان و زندگی فردی و اجتماعی تأکید می شود، فرد با استفاده از شناخت ها درصدد مقابله با تنیدگی ها برمی آید و به کمک توانایی فکری و ذهنی خود با مشکل برخورد می کند مثل:
الف) ایمان به خدا: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَعَ إِيمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا»[۷۲]؛ ایمان به خدا وتقویت آن باعث می شود فرد متکی بر موجودی شود که علم، قدرت و خیر خواهی بی نهایت دارد؛ لذا ترس و دلهره و اضطراب و تزلزل در فرد ایجاد نمی شود و احساس بی نیازی و آرامش به او دست می دهد.
ب) اعتقاد به مقدرات الهی: «قُلْ لَنْ يُصِيبَنَا إِلَّا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»[۷۳]؛ توکل به خدا پشتیبانی قدرتمند برای انسان در حل مشکلات است، آنان که توکل کرده اند، ناامید نشده و از انجام تکالیف باز نمانده اند و نگران آینده نیستند؛ چون در هر صورت به وظیفۀ خود عمل می کنند.
2. در روش های رفتاری، دستورات و توصیه های عملی از جمله آداب برخورد و رفتار متقابل مورد نظر است مثل: «وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»[۷۴]؛ توصیه به ازدواج در اسلام، حکایت از تأثیر عمیق دینی، اجتماعی و روانی آن بر فرد است.
در روش های معنوی و عاطفی فرد نوعی ارتباط عاطفی با خدا و اولیای دین برقرار می کند، به گونه ای که این روابط انسان را در مواجهۀ با مشکلات و حل آنها یاری می رساند از جمله: «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ»[۷۵]؛ یاری خواستن از قدرت بی نهایت خداوند نوعی رابطه بین انسان و خدا برقرار می کند[۷۶].
ب) کارکردهای انبیاء در قلمرو اجتماع:
1. همبستگی و رفع اختلافات قومی و نژادی: زندگی اجتماعی و مدنی برای انسان، اصل فطری یا ضروری به شمار می آید که در گرو اجتماع و جامعه سالم و واحد و عاری از هرگونه اختلاف و تشتّت بتواند نیازهای مادّی و معنوی خود را تأمین کند، پس اجتماع و جامعه که ضرورت رفع نیازهای بشری است، برای حفظ آرامش خود و جلوگیری از بروز و رشد اختلافات، نیازمند عامل قوی و فراتر از محورهای مادّی است که منافع همه شهروندان را تأمین کند. پیامبران و ادیان آسمانی برای همبستگی جوامع گوناگون از عامل فرامادّی یعنی معنویّت و دیانت استفاده کرده اند. اجرای شعائر مذهبی در عبادتگاه، عامل وحدت و اشتراک گروه ها و طیف های مختلفی از هر زبان، قوم، نژاد و ملّیّت شد و به جای اینکه قبایل و شهروندان و ملت ها به عامل مادّی یعنی منافع قبیله و شهر و ملیت خود توجّه کنند به منافع فراتر از آن یعنی منافع هم کیشان و مؤمنان توجّه کرده اند که ممکن است در سرزمین ها و کشورهای گوناگون باشند. برخی از موارد چگونگی برخورد قرآن کریم و پیامبر اسلام (ص) برای رفع اختلافات قومی و تعصّبی و ایجاد همبستگی و همدلی برای امّت اسلامی عبارتاند از: «إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن ذَکَرٍ وَأُنثَی وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»[۷۷]؛ قرآن کریم، همۀ انسان ها را برابر و مساوی وصف می کند که همگی از فرزندان آدم هستند و بر یک دیگر دارای فضل و برتری خاصّی نیستند، مگر با تقوا و پارسایی پیش خداوند که آن نیز سبب برتری و تبعیض دنیایی نمی شود. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نیز با الهام از قرآن، بذر همدلی و هم صدایی را در امّت خود افشاند و به صورت شفّاف فرمود: «ای مردم! همه شما از آدم هستید و آدم نیز از خاک خلق شده است؛ پس هیچ گونه برتری برای عرب بر عجم نیست، مگر با صفت تقوا»[۷۸].
2. آزادی اجتماعی: همواره در طول تاریخ، قشر اکثریّت محض در جایگاه طبقه حاکم، اقلیّت جامعه را استثمار می کنند و خود را بر جان، مال و ناموس آنان مسلّط می دانند. امّا پیامبران در برابر حکومت های جور و طاغوت زمانه به مخالفت و مقابله برخاستند و از آنان خواستند، حقوق فطری و آزادی های مردم را به رسمیّت شناخته از تعدّی به حقوق آنان خودداری کنند که در قرآن نیز به این حقیقت اشاره شده است: «وَلَقَد بَعَثنَا فِی کُلٍّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعبُدُوا اَ وَاجتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»[۷۹]. پیامبران با الهام از وحی آسمانی، امّت ها را به آزادی از یوغ حاکمان ظالم هر چند از راهکار جنگ، تشویق می کردند و اختیار سکوت و بی تفاوتی در این امر را ناروا و مذمت می کردند: «وَمَا لَکُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّه ِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا»[۸۰]. قرآن کریم یکی از اهداف بعثت پیامبر (ص) را آزادی مردم از انواع یوغ ها و زنجیرهای دوره جاهلیّت وصف می کند: «وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ»[۸۱]. خود حضرت نیز در نامه ای به مردم سرزمین نجران[۸۲] که کیش مسیحیّت داشتند، فلسفه دعوت خویش را رهایی مردم از عبادت و ولایت بندگان به سوی مقام قدس الهی ذکر می کند: «من شما را دعوت می كنم بندۀ خدا باشید، نه بندۀ بشر؛ دعوت می كنم تن به حاكمیت خدا بدهید، نه حاكمیت بشر. حال، اگر مسلمان شدید، خدا را شكر می كنم كه چنین موفّقیتی نصیب شما كرده است و اگر از قبول اسلام امتناع كردید، باید جزیه[۸۳] بدهید [تا ما بدانیم كه با ما سر جنگ ندارید] و اگر آنرا هم نپذیرفتید در این صورت من اعلان جنگ با شما می كنم.»[۸۴].
3. عدالت اجتماعی: پیامبران در برابر ناعدالتیها ساکت نمینشستند؛ بلکه وظیفۀ دینی خود را امر به اجرای قسط میدانستند و تا پای شهادت نیز بر این وظیفۀ خود پایبند بودند؛ چنان که آیۀ «وَیَقتُلُونَ النَّبِیٍّینَ بِغَیرِ حَق وَیَقتُلُونَ الَّذِینَ یَأمُرُونَ بالقِسطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشٍّرهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ»[۸۵]، گوشهای از تاریخ امتهای پیشین مانند بنیاسرائیل را روایت میکند که آنان پیامبران آسمانی را که به عدالت امر میکردند به شهادت رساندند[۸۶] روشن است اگر پیامبران در باب عدالت و جور حاکمان وظیفۀ دینی نداشتند میتوانستند با ترک آن به آسانی به موعظه و نصیحت در معابد بسنده کنند و تهدیدی برای حاکمان نباشند تا آنان نیز پیامبران را به شهادت رسانند[۸۷].
4. بستر سازی برای فرهنگ و تمدن: تمدن به عنوان مجموعه ای از دستاوردهای بشری که در طول تاریخ بهوجود آمده و از عناصر مختلفی تشکیل شده و فرهنگ به عنوان نظام ارزشی و اخلاقی (بهمعنای عام شامل عقاید, افکار, اندیشه ها, سیره ها و سنت ها ...) حاکم بر جامعه و عصاره زندگی اجتماعی انسان که زیر بنا و روح تمدن به شمار می رود, مرهون روحیه جمعی افراد جامعه در سایه علم، قانون، نظم، امنیت و آزادی است و در این راستا نمی توان نقش محوری دین و انبیاء الهی را در تمدن سازی و فرهنگ سازی برای بشریت نادیده گرفت.
دستاورد انبیاء الهی در جهت تمدن سازی برای بشریت از دیدگاه دانشمندان و فرهیختگان غرب, امری انکار ناپذیر و قطعی است. اندیشمندان بزرگ غرب, انبیاء الهی را در تمدن سازی پیشگام آیین انسانها و مذهب را اولین عامل در به وجود آوردن نظم تمدن, دانسته اند علم که از اساسی ترین ارکان و لایه های تمدن است از مهم ترین دستاوردهای انبیاء الهی و فرهنگ نیز در ابعاد مختلف آن فرآیند بعثت انبیاء الهی بوده است. علم در عرصه تمدن از ریشه وحی آغاز می شود. تمام انبیای الهی دستاوردهای مهم و زیربنایی به نام علم برای بشریت داشته و به تناسب درک و کشش انسان ها و مقتضای زمان خود به ترویج انواع علوم در عصر خویش پرداخته اند و اصولا یکی از ابزارهای کاربردی آنها تعلیم بوده است: «كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»[۸۸].
در مورد نظم و قانون نیز پیامبران الهی براساس نیاز فطری انسان مجهز به کامل ترین قوانین مربوط به زمان خود بوده اند و تمام پیامبران برای ایجاد نظم اجتماعی, تمام قوانین مربوط به وظایف فردی و اجتماعی را بیان نموده اند: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»[۸۹].
در خصوص تعاون و همکاری مردم نیز پیامبران الهی جز مسیری که منتهی به وحدت و همکاری انسانها باشد نپیموده اند. همکاری, هم فکری و تعاون در سرلوحه دعوت پیامبران بوده است. «وَتَعاوَنوا عَلَى البِرِّ وَالتَّقوىٰ وَلا تَعاوَنوا عَلَى الإِثمِ وَالعُدوانِ»[۹۰]؛ همچنین قوانینی که انبیاء برای بشریت اعلام و اجرا کرده اند زمینه مناسب و امنیت لازم را برای آزادی انسانها فراهم می نماید. عاملی که از عناصر تشکیل دهنده تمدن است. آزادی در ادیان الهی تضمین کننده بقای اصول و ارزش های انسانی و نظم اجتماعی است دین اسلام و تعالیم انبیای الهی با برخورداری از اصول محکمی چون عدالت و برادری و مساوات, تضمین کننده آزادی مقبول و معقول اند و مدنیت را به انسان تعلیم می دهد در حالی که آزادی ارائه شده در غرب که بر پایه الحاد بنیان نهاده شده بوالهوسی و عیاشی و افسار گسیخته و خوش گذرانی و محو کرامت انسانی زن و انسان و از بین بردن عزت نفس و آزادگی را به بشریت تحمیل نموده است چیزی که شایسته نام تمدن انسانی نیست؛ بنابراین دین و تعالیم انبیای الهی نقش محوری در عناصر تشکیل دهنده تمدن و فرهنگ دارند و تمام ابعاد وجودی انسان را در برمی گیرند و تمدن بهمعنای واقعی را برای انسان به ارمغان آورده اند و آنچه ماورای دین و خارج از تعالیم انبیاء الهی به عنوان تمدن مطرح شده در واقع تمدنی ناقص و مدنیتی صوری و ظاهری است و نمی تواند زمینه سعادت مادی و معنوی انسان را فراهم نماید[۹۱].
انبیای الهی از راه تشویق به فراگیری علم و دانش و ارج نهادن به کار و توسعه، نقش مهم در رشد فرهنگ و تمدن بشری داشته است از جمله: پیامبر اسلام (ص) شخصا مردم را به فراگیری علوم نظری و تجربی تشویق می کرد؛ به گونه ای که آموزش علم را «فریضه» نامید: «طلب علم و دانش بر هر مسلمانی واجب است»[۹۲]. قرآن کریم و پیامبر (ص) برخلاف بعضی توّهمات، پیروان خود را به آبادانی و توسعه و دخل و تصّرف در طبیعت دعوت و تشویق می کردند از جمله این روایت که فرهنگ سازی طلب روزی حلال را میرساند: رسول خدا (ص) عبادت را هفتاد جزء برشمرد که طلب روزی حلال، بهترین آنهاست[۹۳] و به کارگیری نیروی کارگر بدون پرداخت حق و مزد را از گناهان نابخشودنی و مورد لعن الهی[۹۴] برشمرد. خداوند در آیۀ «هُوَ أَنشَأَکُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیَها»[۹۵] ضمن اشاره به اینکه زمین و خاک مبدأ کالبد انسان است از آدمیان می خواهد در عمران و آبادانی آن بکوشند و آیات دیگری نیز وجود دارد که هر آن چه در زمین و آسمان وجود دارد، برای انسان و در تسخیر او است: «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعا»[۹۶]؛ «وَسَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ»[۹۷].[۹۸]
وظایف و شؤون نبوت (مقامات پیامبران)
پارهاي از اوصاف پیامبران مربوط به وظايف و شئون آنهاست که برخی از آنها عبارتاند از:
1. ابلاغ و تبيين پيام الهي: مقتضاي نبوت و رسالت انبيا و همچنين نتيجۀ برهان عقلي بر لزوم بعثت ايشان، رساندن پيام الهي به مردم است؛ يعني پيامبران بايد نقش واسطهاي امين را در ميان خدا و مردم ايفا كنند. مردم نيز موظفاند پس از دريافت پيام الهي، به مضمون آن عمل كنند. در واقع اطاعت از انبيا در اين پيامها به معناي اطاعت از خداست؛ چون آنها نقشي جز ابلاغ اين پيامها ندارند: «مَا عَلَي الرَّسُولِ إِلاّ الْبَلاغ»[۹۹].
البته قرآن كريم به اين نكته نيز اشاره ميكند كه پيامبران، علاوه بر ابلاغ پيام الهي به مردم، مقام تبيين و تفسير وحي را نيز داشتهاند؛ زيرا لازم بود كسی مفاد وحي را براي مردم تفسير کرده و اجمال آنرا تبيين نمايد و جزئيات مسائل را به آنها آموزش دهد؛ براي مثال، وقتي قرآن كريم ميفرمايد: «أَقِمِ الصَّلاَةَ»[۱۰۰]، اصل وجوب نماز فهميده ميشود، اما چگونگي آن نامعلوم است. در اينجا مردم به كسي نياز دارند كه از جانب خدا، شرايط، احكام و كيفيت نماز را برايشان بيان كند. بنابراين پيامبران پس از مقام رسالت و نبوت، وظيفۀ تبيين و تفسير وحي را نيز به عهده دارند. شايد از اطلاق بعضي آيات بتوان استفاده كرد مردم موظف بودهاند تمام مطالبي را كه پيامبر در تبيين وحي بيان ميكند، بپذيرند؛ مانند آيۀ «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»[۱۰۱]. از اطلاق اين آيه، ميتوان برداشت كرد مردم مكلفاند سخنان پيامبران را، چه آنها كه مربوط به ابلاغ اصل وحي است و چه سخناني كه پيامبر در تبيين وحي بر زبان جاري ميكند، پيروي كنند؛ زيرا در اطاعت از پيامبران بعد از پيروي از اصل وحي، نوبت به پذيرفتن تفسير آنان از وحي ميرسد. اين مقام در ميان همۀ پيامبران مشترك بوده است؛ زيرا كسي كه از جانب خدا پيامي ميآورد، طبعاً خودش حقيقت آنرا دريافته و به مراد اصلي فرستندۀ آن پيام پي برده است. بنابراين اگر چنين كسي كلام خدا را تفسير و تبيين كند، تفسير او مطابق واقع است و از همين رو مردم موظفاند سخن او را بپذيرند و از آن پيروي كنند. بنابراین براي آنكه پيامبران بتوانند بهآساني پيام خدا را براي مردم تبيين كنند، خداوند هر پيامبري را به زبان قومش فرستاده است. قرآن دراينباره ميفرمايد: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُم»[۱۰۲]. به گواهي آيات قرآن[۱۰۳] پيامبر اكرم (ص) نیز داراي مقام تفسير وحي الهي و بيان تفاصيل احكام و قوانين ديني بوده و سخنان او در اين امور بر همگان حجت است؛ ازاينرو مردم مكلفاند در اين امور از پيامبر پيروي كنند.
2. تعليم مردم: پيمودن مسير كمال بدون شناختن راه از بيراهه ممكن نيست و چون انسان هم نميتواند همۀ دانشهايی را كه به آنها نياز دارد، با فهم عادي بشري به دست آورد؛ بنابراين در حوزۀ معرفت نيز محتاج وحي الهي است. از آيات و روايات استنباط ميشود يكي از اهداف پيامبران آموزش مردم است. قرآن با تعابیر مختلفي مواد آموزشي انبيا را گوشزد ميكند؛ از جمله ميفرمايد: «كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»[۱۰۴].[۱۰۵]
3. بيان حلال و حرام الهي: انسانها برای رسيدن به كمال بايد حلالها و حرامهای الهی را بشناسند و رفتار خود را بر اساس آن تنظيم كنند؛ اما از آنجا كه همۀ افراد نمیتوانند احكام الهی را بهطور مستقيم از خداوند دريافت كنند، پيامبران مأمورند تا اوامر و نواهی الهی را از طريق وحی گرفته، به مردم ابلاغ كنند. بنابراين يكی از وظايف انبيا بيان امور حلال و حرام در دين خداست. خداوند در قرآن به پيامبر اكرم (ص) فرمان میدهد كه مردم را فراخواند و احكام الهی را برايشان بيان كند: «قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُم»[۱۰۶] و دربارۀ حضرت عيسي (ع) نيز ميفرمايد: «وَرَسُولاً إِلي بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ... وَلِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ»[۱۰۷].
4. موعظه مردم: براي رسيدن به سعادت مطلوب، تنها داشتن بينشهاي ضروري صحيح، كافي نيست، بلكه لازم است انسان دل خود را نيز از اموري كه مانع از رسيدن به آن سعادت است، پاك كند و دل در گرو بينشهاي صحيح داشته باشد، تا حقايق را بپذيرد؛ زيرا دانستن يك حقيقت لزوماً به پذيرش آن نميانجامد. چه بسيار افرادي بوده و هستند كه حقايقي را درك ميكنند، ولي از پذيرش آن سر باز ميزنند و حتي در مقابل آن مقاومت ميكنند. قرآن كريم از گروهها و افرادي ياد ميكند كه حتي بعد از ديدن معجزاتی از پيامبران الهي و يقين به نبوت ايشان از روي ظلم و برتريطلبي، نه تنها سخنانشان را نپذيرفتند و تسليم نشدند، بلكه به مبارزه با آنها پرداختند. قرآن كريم دربارۀ برخورد فرعون و قومش با حضرت موسي (ع) بعد از ديدن معجزات آن حضرت ميفرمايد: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُّوا»[۱۰۸]. بنابراین در قرآن كريم آمده است كه انبياي الهي علاوه بر بيان حقايق براي مردم با موعظه[۱۰۹] و تلاوت آيات الهي بر ايشان، دلهاي آنان را براي پذيرش حقايق ديني آماده ميكردند. خداوند به حضرت محمد (ص) نيز فرمان ميدهد كه مردم را موعظه كند: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ»[۱۱۰]. مخاطبان اين آيه اهل مكهاند كه اگرچه اعجاز قرآن و ناتواني خودشان در معارضه با آنرا ميديدند، براي بهانهجويي، يا بر اثر شبههاي كه برخي انداخته بودند، پيامبر اسلام (ص) را جنزده ميخواندند. خدا به پيامبر دستور ميدهد آنها را موعظه كند به اينكه بهتنهايي يا با هم براي خدا به پا خيزند؛ آنگاه دربارۀ او كه چندين سال با آنها بوده است، فكر كنند در اين صورت تصديق خواهند كرد كه پيامبر جنزده نيست و رسالتي ازطرف خداوند دارد[۱۱۱] و نیز دربارۀ آنچه خداوند بر حضرت موسي (ع) فروفرستاده است، ميفرمايد: «وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الألْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِيلا لِكُلِّ شَيْءٍ...»[۱۱۲].[۱۱۳]
5. تزكيه: مراد از «تزكيه»، پاك كردن نفس از ناپاكيها و رذايل اخلاقي است. انسان در صورتي ميتواند به سعادت، هدايت الهي و رشد برسد كه خود را از ناپاكيهای درونی و رذايل اخلاقی پاك كرده باشد. قرآن كريم دراينباره ميفرمايد: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا ، وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا»[۱۱۴]. كسي ميتواند براي تزكيۀ ديگران اقدام كند كه خود درجات تكامل را طي كرده و شناخت كاملي از انسان داشته باشد. پيامبران كه مؤيد به علم الهياند، اين ويژگي را دارند و ميتوانند وظيفۀ خطيري چون تربيت انسانها را بر عهده بگيرند. ازاينرو قرآن كريم تربيت را جزء وظايف پيامبران ميشمارد؛ براي مثال، هنگامي كه خداوند حضرت موسي (ع) را بهسوي فرعون ميفرستاد، به او فرمود: «فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلَي أَنْ تَزَكَّي ، وَأَهْدِيَكَ إِلَي رَبِّكَ فَتَخْشَي»[۱۱۵]. همچنین در چند آيه به وظيفۀ حضرت محمد (ص) براي تزكيۀ مردم پس از تعليم آنان اشاره ميفرمايد از جمله: «َربَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»[۱۱۶] و در برخي آيات ديگر[۱۱۷]، وظيفۀ تزكيه بر تعليم مقدم شده است؛ مانند: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ»[۱۱۸].
6. امامت: قرآن كريم برخي پيامبران را داراي مقام امامت معرفي ميكند؛ ازجمله دربارۀ حضرت ابراهيم (ع) ميفرمايد: «وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»[۱۱۹]. روايات بر اين امر تأكيد دارند كه امامت مقامي فراتر از نبوت و رسالت است[۱۲۰]. خداوند مقام امامت را در اواخر عمر ابراهيم (ع) و پس از سالها نبوت و رسالت و بعد از قبولياش در يك امتحان بزرگ به او عنايت فرمود[۱۲۱]. امام در مقامي است كه نهتنها تكتك انسانها را بهسوي خدا هدايت می كند[۱۲۲]، بلكه با زندگي اجتماعي مردم در ارتباط است، از اينرو وجود او حقوقي را بر مردم واجب ميكند؛ مانند اقتدا به رفتار امام و عمل به اوامر او؛ یعنی امام علاوه بر هدایت ظاهری، هدایت باطنی را هم به عهده دارد. امامت مقام ولایت کلّیه و مطلقۀ الهی و مرتبۀ خاصی از قرب الهی است؛ ولی نبوت و رسالت فقط هدایت ظاهری را بر عهده دارد. قرآن همچنين بعد از يادكرد از چند پيامبر الهي، ميفرمايد: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ»[۱۲۳]. دربارۀ برخي پيامبران الهي نيز آمده است: «وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ»[۱۲۴]. از مجموع آيات استفاده ميشود بعضي پيامبران داراي مقام امامت نيز بودهاند[۱۲۵].
7. قضاوت: آشنايي با احكام و قوانين كلي، مردم را از حاكمي كه بتواند آن احكام را به درستي بر مصاديق خاص خود تطبيق دهد، بينياز نميسازد. بنابراين مردم در مواقع بروز اختلاف و مشاجره به مرجعي نياز دارند كه با تطبيق قوانين كلي الهي بر آن قضيه، حكم قطعي صادر كند. خداوند متعال از باب لطف بر بندگان به پيامبران خويش مقام قضاوت نيز داده است. در قرآن آيۀ صريحي نيست كه دلالت كند همۀ پيامبران مقام قضاوت داشتهاند. تنها بر اساس اطلاق آيۀ زير ميتوان گفت كه اين مقام براي همۀ انبيا عموميت دارد: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّه...»[۱۲۶]. در برخي آيات نیز خداوند از اعطاي مقام قضاوت به بعضي پيامبران خاص سخن ميگويد؛ از جمله، دربارۀ حضرت داوود (ع) مي فرماید: «يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوي فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ»[۱۲۷].
در آيات متعددي نيز به مقام قضاوت براي پيامبر اسلام (ص) اشاره شده است ازجمله: «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ...»[۱۲۸]. عبارت «فَاحْكُم بَيْنَهُم...» شأن قضاوت را براي پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ثابت ميكند. طبق اين آيه خداوند قرآن را كه تصديقكنندۀ كتابهاي آسماني ديگر و حاكم بر آنهاست، بر آن حضرت نازل فرموده است تا پيامبر بر اساس احكام الهي موجود در آن، ميان مردم قضاوت نماید؛ بهويژه اينكه بلافاصله او را از پيروي خواهشها و هوسهاي نابجاي مردم در قضاوت، بر حذر ميدارد. در آيۀ ديگري نيز آمده است: «إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ وَلا تَكُنْ لِلْخَائِنِينَ خَصِيمًا»[۱۲۹]. منظور از حكم و داوری بهويژه با توجه به ذيل آن: «وَلا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيماً»، قضاوت بين مردم در مشاجرات آنهاست و در آیۀ دیگری نیز می فرماید: «وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُبِينًا»[۱۳۰]. محتواي آيۀ يادشده اين است كه وقتي خدا و پيامبر (ص) دربارۀ امري داوري كردند يا حكمي را صادر نمودند، كسي حق مخالفت ندارد.
شايد روشنترين آيه در دلالت بر مقام قضاوت پيامبر (ص) آيۀ «فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا»[۱۳۱] باشد. مدلول صريح آيه این است كه ايمان حقيقي تنها هنگامي محقق ميشود كه مردم پيامبر (ص) را در مشاجرات خود داور قرار دهند و سپس حكم او را هرچه باشد، بپذيرند. مشروط كردن ايمان مردم به اين امر، آشكارا نشان ميدهد كه خداوند منصب قضاوت و داوری ميان مردم را خود براي پيامبر (ص) جعل كرده است[۱۳۲].
8. برپا ساختن حكومت الهي: يكي ديگر از نيازهاي اساسي مردم آن است كه شخص صالحی در جامعه زمام امور را به دست گيرد و بر مردم حكومت كند. بر اين اساس خداوند برخي از پيامبران خويش را به مقام «حكومت» رساند تا اين نياز اصلي بيپاسخ نماند و حكومت انبيا، بهمثابۀ الگويي كه شايستهترين روش حكومت را نشان ميدهد در زمين محقق شود. البته ميتوان قضاوت را يكي از شئون حكومت به شمار آورد؛ ولي بههر شکل اين دو مقام با يكديگر متفاوتاند. قضاوت مربوط به مواقعي است كه دو يا چند نفر در مسائل حقوقي با يكديگر اختلاف پيدا ميكنند؛ اما گاهي در جامعه نياز است كه يك مقام صالح دستور و حكم قاطعي صادر كند كه فصلالخطاب آراي متفاوت باشد و همگان خود را ملزم به پيروي از آن بدانند؛ اينجاست كه مسئلۀ حكومت ضرورت مييابد. براي مثال، اگر دشمن به مرزهای كشور حمله كند، مسائل بسياری دربارۀ نحوۀ دفاع مطرح میشود و بهطور طبيعی به اختلاف رأي ميان سران حكومت ميانجامد در اين وضعيت، اگر رأي قاطعي در ميان نباشد، غالباً نتيجۀ مطلوبي به دست نميآيد؛ سپاهي كه در آن هركس به رأي خود عمل كند، هرگز روي پيروزي را نخواهد ديد. البته ضرورتِ حكومت تنها مربوط به دوران جنگ و دفاع نيست، اما در موقعيتهايي ازايندست، اين ضرورت بهخوبي آشكار ميشود، حاصل آنكه بنابر دلايل متعدد هر جامعهاي به يك حكومت صالح و توانمند نياز دارد.
از بررسي آيات قرآن روشن ميشود بعضي از پيامبران مقامي بالاتر از قضاوت داشتهاند؛ يعني بهطور رسمي رئيس حكومت و جامعه بودهاند و مردم ملزم بودهاند از آنها اطاعت كنند: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»[۱۳۳]. بنابراين وقتي نبوت پيامبري ثابت ميشود، ديگر مردم موظفاند هرچه او ميگويد بپذيرند؛ حتي اگر بگويد من ازطرف خدا براي قضاوت تعيين شدهام، يا اينكه خدا مرا حاكم جامعه قرار داده و مردم بايد در شئون سياسي و تدبير امور اجتماع از من اطاعت كنند.
پيامبراني هم بودهاند كه خودشان متصدي حكومت نشدند، بلكه ازطرف خدا حكومت شخص ديگري را تأييد كردند؛ چنانكه گروهي از بنياسرائيل به پيامبرشان[۱۳۴] گفتند: «إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ... * وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا»[۱۳۵]. اين آيه دلالت دارد كه آن پيامبر خود پادشاه نبوده است وگرنه مردم به او نميگفتند كه از طرف خدا پادشاهي برايشان بگمارد. پس همۀ پيامبران ازطرف خدا در رأس حكومت نبودهاند؛ ولي قدر متيقن، برخي پيامبران مانند موسي و داوود و سليمان (ع) و پيامبر اسلام (ص) حكومت الهي داشتهاند. دربارۀ حضرت موسي (ع) در قرآن آمده است كه وقتي نزد فرعون رفت و او را به پرستش خدا دعوت كرد، فرمود: «فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيل»[۱۳۶] حضرت موسي (ع) ميخواست بنياسرائيل را از سيطرۀ ظالمانۀ فرعون خارج كند و به سرزمين ديگري ببرد تا در سايۀ حكومت حق، آزادانه زندگي كنند و دنيا و آخرتشان اصلاح شود؛ بيشك اين يك كار اجتماعي و سياسي تلقي ميشود.
قرآن كريم در چند آيه تصريح ميكند كه خداوند به حضرت داوود (ع) مقام پادشاهي بخشيده بود[۱۳۷]؛ ازجمله: «وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ»[۱۳۸] همچنين دربارۀ حضرت سليمان (ع) ميفرمايد: «قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ»[۱۳۹].
با استناد به آيات متعددي از قرآن كريم، ميتوان ثابت كرد پيامبر اسلام(ص) نيز داراي مقام حكومت و ولايت بوده است[۱۴۰]. براي مثال، قرآن دربارۀ رابطۀ نزديك و عميق آن حضرت با مؤمنان ميفرمايد: «النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِم»[۱۴۱]، از اين آيه بهوضوح روشن می شود پيامبر اكرم (ص) چنان مقامي دارد كه تصميم او بر تصميم ديگران، حتي در حوزۀ امور شخصي خودشان، مقدم است و اين همان منزلتي است كه از آن به «ولايت امر» تعبير ميشود.
شايد آيهاي كه واضحتر از آيات ديگر، اطاعت از پيامبر (ص) را در امور حكومتي الزامي اعلام ميكند، اين آيه باشد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ»[۱۴۲]. در اين آيه، واژۀ «أطِيعُوا» دو بار آمده است؛ نخست دربارۀ اطاعت از خدا و ديگر دربارۀ اطاعت از پيامبر (ص) و «أُولِي الأمْر». روشن است كه شأن اولوالامر چيزي جز دخالت در امور حكومتي نيست و اساساً عنوان اولوالامر گوياي همين معناست. ازآنجاكه در اين آيه، «رسول» در كنار اولوالامر آمده و براي هر دو، يك فرمان «أَطِيعُوا» به كار رفته است، مقصود از اطاعت پيامبر در اين آيه اطاعت در اموري است كه مردم معمولاً در آن امور به اولوالامر مراجعه ميكنند؛ يعني امور ناظر به حكومت. ادامۀ آيه «فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللَّهِ وَالرَّسُولِ...» نيز شاهدي بر صحت اين برداشت است و آنرا تأييد ميكند. بنابراين در آيۀ مزبور، اطاعت از پيامبر (ص) ناظر به پذيرفتن مضامين وحي، يا عمل كردن به آن دسته از سخنان پيامبر (ص) كه در مقام تفسير وحي فرمودهاند، نيست؛ بلكه مراد، اطاعت از پيامبر (ص) در اوامر و احكام حكومتي ايشان است كه از اينجهت، شأن ايشان و اولوالامر يكي است. افزون بر اينكه يكي از وظايف پيامبران تشكيل حكومت ميباشد، برخي وظايف ايشان، مانند اجراي عدالت، امربهمعروف و نهيازمنكر و قضاوت، كه از قرآن كريم استفاده ميشود، تنها در گرو تشكيل حكومت است[۱۴۳].
خصایص نبوت (ویژگیهای پیامبران)
1. خلافت الهی: جانشینی خداوند، مختص انسان کامل است، در اين ميان، «خليفة اللّه»، تنها شخصي است كه باید عصمت مطلقه[۱۴۴] داشته باشد. خليفة اللّه، همان انسان كاملي است كه مظهر و جامع همۀ اسماي الهي است. انسان كامل، مظهر همۀ اوصاف خداوند مانند علم و ... است. علم خداوند، شهود محض و حضور صرف است. پس، ديگر جايي براي سهو و نسيان و لغزش و خطا و جهل و عدم علم باقي نخواهد گذاشت. انسان كامل، مظهر فيض كامل خداوند است و همۀ مردمان و فرشتگان و جنّ و ساير موجودات به وساطت او فيض ميگيرند: «ببقائه بقيت الدنيا وبيمنه الوري و بوجوده ثبتت الأرض والسماء»[۱۴۵]. رسول گرامي اسلام (ص) انسان كامل و فرد برتر جهان هستي از شروع تا آخِر است و به جهان امكان، احاطۀ كامل دارد. او در روز قيامت، شاهد و ناظر بر همۀ پيامبران و امّتهاي آنان است: «فكيف إذا جئنا من كلّ أُمّةٍ بشهيدٍ وجئنا بك علي هوُلاء شهيداً»[۱۴۶].[۱۴۷]
2. ولایت: ولایت به معنای "سرپرستی" دارای اقسامی است که به اعتبار "مولی علیه" یعنی کسی که سرپرستی شده بر او، به سه قسم تقسیم میشود:
الف) ولایت تکوینی
ب) ولایت بر تشریع
ج) ولایت تشریعی[۱۴۸].
ولایت خلیفۀ الهى به دو صورت ولایت تکوینی و تشریعی قابل تصور و تحقق است: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ الله وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»[۱۴۹]؛ ولایت در آیه مطلق بوده و شامل هر دو ولایت تکوینی و تشریعی مىشود. ولایت تشریعی انبیاء (ع) مانند آیۀ: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ الله»[۱۵۰] و ولایت تکوینی مانند آیات: «وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي»[۱۵۱]؛ «وَرَسُولًا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ الله وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ الله وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ»[۱۵۲].
ولایت براى انبیا و اوصیاى آنان، ولایت تَبَعى و به اذن الهى است و ولایت تکوینی و تشریعی آنان نسبت به ولایت خداى متعال محدود است؛ مثلاً در ولایت تشریعی؛ آنان اختیار وضع قوانین ندارند؛ اما وظیفۀ ابلاغ و تبیین احکام الهى را دارند، گرچه بعضى مفسران نوشتهاند: با توجه به عطف «رَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا» به «وَلِيُّكُمُ الله»، هرگونه ولایتی که براى خداى متعال ثابت است، براى انبیا و اوصیاى آنان نیز ثابت مىشود[۱۵۳]. اگر مراد از آن ولایت از جهت سعه آن است، صحیح نیست و چنانچه مراد فقط داشتن ولایت تکوینی و تشریعی بدون توجه به سعه آن باشد، جاى شبهه نیست؛ زیرا ولایت خلفای الهی(ع) تبعى و عرضى است، وقتى تبعى شد، به طور قطع نسبت به ولایت اصلى، محدود مىشود؛ چرا که محدودیت از لوازم تبعیت و وابستگى است؛ البته آن امر محدودیت نسبت به ولایت خداى متعال است و نسبت به ولایت غیر خدا، گسترده خواهد بود[۱۵۴].
3. وحی: یکی از مشخصه های پیامبری، منبع معرفتی پیامبران است. انسان های متعارف از طریق ابزار و منابع عادی کسب معرفت، یعنی: حس و عقل و شهود به درک حقیقت نایل می آیند. انسان های الهی که با خدا ارتباط می یابند و مأموریت هدایتگری انسان ها را برعهده دارند باید از منبع معرفتی دیگری ورای منابع معرفتی متعارف بهره ببرند و این منبع معرفتی وحی الهی است که برخی ویژگیهایی را برای آن بیان کرده اند مانند:
الف) درونی بودن وحی
ب) معلم الهی داشتن
ج) استشعار (درک و فهم نمودن) وحی نبوی
د) واسطۀ وحی[۱۵۵].
4. معجزه: هر پیامبری که از جانب خدا مبعوث میشود از قدرت و نیرویی خارق العاده برخوردار است و با آن قدرت، یک یا چند عمل انجام میدهد که بشر عادی قدرت انجام آنرا ندارد و مافوق قدرت بشر است. این کار نشان دهندۀ بهرهمندی او از کمک الهی و نیروی خارق العاده الهی است و گواه راستین بودن دعوت او و آسمانی بودن سخن اوست. این امر، معجزه نامیده میشود و عبارت است از امر خارق العادهای که همراه با ادعای نبوت و تحدّی است، کسی توان مقابله با آن و از بین بردن عمل او را ندارد و قابل تعلیم و تعلم ذهنی نیست و از آنجا که حکمت الهی اقتضا دارد مردمان از ظلمات به نور آیند و از گمراهی به شاهراه سعادت نزدیک شوند، بین صحت ادعای نبوت و معجزه، تلازم عقلی وجود دارد. علت و رازگونه بودن معجزات پیامبران و اینکه هر پیامبری معجزه ای ویژه داشته است در کلام امام رضا (ع) آمده که خلاصۀ آن، چنین است: «در زمان حضرت موسی (ع) چون فن سحر و ساحری بر اجتماع چیره بود، خداوند به ایشان چیزی داد که مردم از آوردن مانند آن عاجز بودند و در زمان حضرت عیسی (ع) هم چون بیماری های مزمن و بی علاج پدید آمده بود خداوند به ایشان علم پزشکی و درمان بیماری های مورد نیاز مردم را عطا فرمود. همچنین او مرده را زنده می کرد و کور و برص دار را شفا می داد تا از راه این معجزات حجت خداوند برآنان تمام شود و در زمان پیامبر اکرم (ص) چون سخن ها و خطبه ها و اشعار فصیح و بلیغ فضای جامعه را اشغال کرده بود. خداوند به حضرت قرآن را ارزانی داشت که دیگران از آوردن مانند آن ناتوان بودند[۱۵۶].
5. علم لدنی: برای پیامبران الهی، آگاهی از تشریع و احکام و ملاک های آنها و همچنین علم به پاره ای از امور تکوینی، برای هدایت و رهبری مردم، امری ضروری به شمار می آید، به همین دلیل در قرآن علم و حکمت به عنوان دو ویژگی انبیا معرفی شده است. برخی ازآیاتی که به لدنی بودن علم پیامبران اشاره دارند عبارت اند از: «وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ»[۱۵۷]؛ «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا»[۱۵۸]؛ «وَلُوطًا آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا»[۱۵۹]؛ «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَىٰ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا»[۱۶۰]؛ «وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی فَضَّلَنا عَلى کَثِیر مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِینَ ، وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ وَ قالَ یا أَیُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْء إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ»[۱۶۱]؛ «وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا»[۱۶۲].
خدای متعال هر علم و دانشی که برای تحقق یافتن هدف بعثت، لازم بوده به پیامبرانش داده است که برخی از آنها عبارت است از:
الف) علم به تمام کتاب های آسمانی و حکمت: «وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ»[۱۶۳]؛
ب) علم به اسمای الهی و امور تکوینی: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقينَ قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَکيمُ قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»[۱۶۴]؛
ج) آگاهی از علوم دیگر: «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَه لَبُوس لَکمْ لِتُحْصِنَکمْ مِنْ بَأْسِکمْ...»[۱۶۵]؛ «وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنّا فَضْلاً یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ أَلَنّا لَهُ الْحَدِیدَ، أَنِ اعْمَلْ سابِغات وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»[۱۶۶]؛ «وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ»[۱۶۷]؛
د) علم غیب: «عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِّیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُواْ رَسِالاَتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بَمَا لَدَیْهِمْ وَ أَحْصَى کُلَّ شَىْءٍ عَدَدًا»[۱۶۸]؛ «وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ»[۱۶۹]. خداوند بالذات و مستقل دارای علم به غیب است و علم غیب خدا مقید و مشروط نیست؛ ولی دیگران همچون پیامبران، امامان و فرشتگان از طریق تعلیم الهی می توانند به اسرار غیب آگاهی داشته باشند.
راه های مختلف کسب علوم توسط پیامبران در قرآن کریم عبارتاند از:
الف) وحی: یکی از مهمترین راه های کسب معرفت برای پیامبران، وحی الهی است. به گفتۀ قرآن: «وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ بِلِسان عَرَبِیّ مُبِین»[۱۷۰]؛ حقیقت وحی، الهی است و پیامبر نقشی در تغییر آن ندارد و محل فرود وحی الهی، قلب پیامبر است؛
ب) سیر و سلوک پیامبران و صعود آنها به عوالم دیگر: پیامبران الهی با سیر و سلوک به مقام های والا و عوالم برتر راه پیدا کرده و حقایقی را دریافت می کنند: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»[۱۷۱]؛
ج) روح القدس: یکی از منابع و راه های کسب معرفت پیامبران، روح القدس است. «وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»[۱۷۲]؛ «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ»[۱۷۳]؛ برخی از مفسران روح القدس را به جبرییل و فرشتۀ وحی الهی و عده ای آن را به یکی از مراتب روح انبیا و نیروی خاص و درونی نبوی معنا کرده اند[۱۷۴].
پیامبران و پیمانهای الهی
از بررسى آيات قرآن استفاده مى شود از پيامبران الهى سه نوع پيمان گرفته شده که هر يك با ديگرى به نوعى متمايز است، این پیمان ها عبارتاند از: 1. اخذ پيمان از پيامبران گذشته برای پیامبران آینده: از برخى از آيات استفاده مى شود خداوند با تأكيد خاصى از پيامبران گذشته پیمان گرفته است كه هرگاه پيامبرى پس از آنان بيايد و تصديق كننده شريعت آنان باشد حتماً به او ايمان بياورند و او را كمك كنند چنان كه مى فرمايد: «وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتاب وَحِكْمَة ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَ أَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِى قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَانَا مَعَكُمْ مِنَ الشّاهِدينَ»[۱۷۵]. تمام پيامبران گذشته نسبت به پيامبر بعدى هم ابراز ايمان مى كردند و هم كمك و اگر خود ديده از جهان مى بستند، امت خود را نسبت به هر دو مطلب دعوت مى نمودند. در اين جا احتمال ديگرى هست و آن اينكه مقصود از جمله (ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ) شخص پيغمبر اكرم (ص) است نه مطلق پيامبرانى كه وسط سلسله انبيا قرار گرفته اند، گويى خداوند منان از روز نخست، پيمان ايمان و نصرت نسبت به شخص رسول گرامى گرفته و امت ها را نسبت به ايمان و نصرت او دعوت نموده است هر چند اين قضيه را به صورت كلى (رسول) بيان كرده است. اين نظريه از برخى از روايات نيز استفاده مى شود: امير مؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: «خداوند پيش از بعثت پيامبر اكرم (ص) از پيامبران پيمان گرفته است كه امت هاى خويش را از مكان بعثت و مقام او آگاه سازند و به آمدن او بشارت دهند و امت خود را به تصديق او فرمان دهند»[۱۷۶]، همچنین فرمودند: «خدا هيچ پيامبرى را از زمان آدم به بعد، بر نينگيخت مگر اينكه از او درباره محمّد (ص) پيمان گرفت كه اگر او در حال حيات وى مبعوث شود، به او ايمان آورد و او را يارى كند و به او دستور داد كه از امت خود براى او پيمان بگيرد. امام (ع) اين جمله را گفت آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: «وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتاب وَحِكْمَة...»[۱۷۷]. 2. اخذ پيمان ايمان از پيامبران قبلی بعدی نسبت به پیامبران قبلی: «...مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَىَّ مِنَ التَّوراةِ...»[۱۷۸]؛ «وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ...»[۱۷۹]؛ «وَالَّذِى أَوْحَيْنا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اللّهَ بِعِبادِهِ لَخَبيرٌ بَصِيرٌ»[۱۸۰]؛ اين آيات هر چند درباره حضرت مسيح و پيامبر اكرم (ص) وارد شده است كه هر يك از آنان تصديق كننده پيامبران پیشين بودند ولى به حكم اينكه خصوصيتى از اين نظر در مورد اين دو پيامبر در كار نيست مى توان گفت از تمام پيامبران بعدى نسبت به پيامبران قبلى پيمان گرفته شده است كه آنان را تصديق نمايند. شايد حكمت اينكه تمام پيامبران بايد به يكديگر ايمان آورده و همه تصديق كننده يكديگر باشند اين است كه تحقق اهداف الهى در گرو هماهنگى و وحدت كلمه آنان امكان پذير است و به خاطر پيوستگى در تبليغ و هماهنگى در هدف، قرآن تكذيب يك پيامبر را تكذيب همگان تلقى مى كند، مثلاً قوم نوح كه فقط پيامبر خود را تكذيب كرده بودن، آنان را تكذيب كننده تمام انبياء به شمار آورده است چنان كه مى فرمايد: «كَذَّبَتْ قَومُ نُوح الْمُرْسَلِينَ، إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلا تَتَّقُون»[۱۸۱]. 3. پيمان امانت در ابلاغ وحى: «وَإِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَمِنْكَ وَمِنْ نُوح وَإِبْراهيمَ وَمُوسى وَعِيسى ابنِ مَرْيَمَ وَأَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً»[۱۸۲]. در اين آيه هر چند متعلق ميثاق بيان نشده است، ولى احتمال دارد كه مقصود ابلاغ رسالت الهى و سعى و كوشش در گسترش آن و عدم تصرف در مفاد آن باشد و علت اينكه فقط پنج پيامبر را پس از ميان تمام پيامبران نام برده است اهميت و عظمت رسالت آنان و علو مقام و منزلت آنان است. البته در اينجا احتمال ديگرى نيز هست و آن اينكه اين آيه مربوط به پيمان ايمان (دومين پيمان) باشد، لكن با توجه به اين كه ميثاق به طور مطلق ذكر گرديده و متعلق آن بيان نشده است بهتر اين است كه آن را بر هر دو معنى، پيمان ايمان و پيمان امانت در ابلاغ وحى حمل کرد. در آيه ديگر مى فرمايد: «عالِمُ الغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً، إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْن يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ، لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَأَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَأَحْصى كُلَّ شَىْء عَدَداً»[۱۸۳]. اگر چه در اين آيه كلمۀ ميثاق نيامده است ولى واقعيت آن به روشنى بيان گرديده است و با توجه به اطلاق «ميثاق» در آيه قبل، دلالت آن بر مدعا تمام و روشن است. امير مؤمنان (عليه السلام) در مورد اين پيمان الهى از پيامبران چنين مى فرمايد: «خداوند از فرزندان آدم پيامبرانى را برگزيد، و بر دريافت وحى و تبليغ رسالت الهى از آنان پيمان امانت گرفت»[۱۸۴].[۱۸۵]
تکثر نبوت
تجدید نبوت
یکی از پرسش های مهم دربارۀ خاتمیت این است که اگر خداوند برای هدایت بشر پیامبرانی را یکی پس از دیگری برانگیخت، چه شد که این سلسله را در زمان معینی ختم کرد. پاسخ قطعی دراین آیه است: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ»[۱۸۶]؛ یعنی خدا براساس حکمت بالغه و علم مطلق خویش می داند که پیامبران را کجا، چه زمانی و چگونه برانگیزد؛ اما انسان از معیارهای مسئله آگاه نیست. به این ترتیب حکمت الهی اقتضا می کرد که پس از پیامبر اسلام (ص) پیامبر دیگری برانگیخته نشود. البته از آیات قرآن کریم می توان ویژگیهایی برای اسلام یافت که تا حدودی روشنگر علل خاتمیت اند[۱۸۷]. گر چه این ویژگی ها حاکی از تمام حکمت ها و عوامل ختم ادیان به اسلام نیست؛ اما این نکته ازآنها برمی آید که بعد از اسلام عوامل تجدید نبوت وجود ندارند و در نتیجه نیازی به آمدن پیامبر جدید نیست. برخی از این ویژگی ها عبارت اند از:
الف) سلامت قرآن از تحریف و بقای آن: پيامبران الهي واسطۀ بين خدا و مردمان بودهاند تا آنان را بهسوي سعادت ابدي راهبري كنند؛ اما دعوت پيامبران پس از چندي تحريف ميشد و يا اساساً از ميان جامعه رخت برميبست. ازاينرو حكمت الهي اقتضا ميكرد كه پيامبر ديگري برانگيخته شود تا دوباره مردم را به حق دعوت كند و تحريفهاي صورتپذيرفته را بزدايد و رسالت الهي را به مسير اصلي خود بازگرداند: «وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ»[۱۸۸]. پس از همۀ آن اديان و كتب آسماني، سرانجام دين اسلام ظهور كرد كه نه تحريف در آن راه دارد و نه بيم فناي آن ميرود؛ چراكه خدا خود نگاهباني و حفاظت از قرآن را ضمانت كرده است: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»[۱۸۹]؛ پس يكي از حكمتهاي خاتميت اسلام، در امان بودن قرآن از هرگونه زوال و تحريف و تغيير است[۱۹۰].
ب) كمال اسلام: يكي ديگر از علل ظهور پيامبران جديد، نامناسب بودن شريعتهاي پيشين براي امتها و جوامع آينده بوده است. براي مثال، پيامبري در جامعهاي مبعوث ميشد كه روابط اجتماعي بسيار سادهاي بر آن حاكم بود و يا مردمانش ازلحاظ سطح انديشه و جايگاه تفكر در سطح پایینی بودند، بهطور طبيعي در چنين جامعهاي، امكان طرح احكام اجتماعي به شكل گسترده، يا ارائۀ معارف بلند و عميق ديني نبوده است؛ اما با گذشت زمان، ساختار اجتماعي آن جامعه پيچيدهتر ميشده و مردم به لحاظ انديشه و فرهنگ رشد ميكردهاند. در اين مقطع، مردم به پيامبر جديدي نيازمند بودند تا متناسب با شرايط نوين، شريعت كاملتري برايشان بياورد. قرآن كريم اسلام را از اين مشكل نيز مبرا ميداند؛ چراكه اين دين كامل است و تمام آنچه را آيندگان بدان نيازمندند، در خود جاي داده است: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»[۱۹۱]. شرايع ديگر در زمان خودشان كافي بودند، ولي براي آيندگان مناسب نبودند؛ اما خداوند، طبق علم و حكمت خود، آنچه را آيندگان نيز نياز دارند در اسلام قرار داده است؛ چنانكه پيامبر اكرم (ص) فرموده است: «اي مردم، از خدا پروا داشته باشيد، كه من شما را به هرآنچه به بهشت نزديك و از دوزخ دورتان ميسازد، امر كردم، و از هرآنچه به دوزخ نزديك و از بهشت دورتان ميكند، شما را بازداشتم»[۱۹۲]. طبق اين نصوص، اسلام دين كاملي است و نياز به بازسازي و تكميل ندارد. ازاينرو ديگر نياز به بعثت پيامبر جديدي نخواهد بود.
ج) تداوم ارتباط با خدا و تبيين شريعت: گاه ممكن است با وجود باقي بودن وحي الهي در دست مردم به پيامبر جديدي براي تفسير وحي و بيان جزئيات احكام و وظايف نياز باشد. خداوند متعال در قرآن نيز، همانند كتابهاي پيشين، در برخي مسائل كلياتي را ذكر كرده و بيان تفصيلي آن را بر عهدۀ پيامبر(ص) نهاده است. براي مثال، قرآن برپا داشتن نماز را مقرر كرده است؛ اما جزئيات احكام آن را بيان نكرده و مسئوليت اين كار را بر دوش پيامبر(ص) گذاشته است: «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»[۱۹۳]. پيامبر اسلام(ص) در زمان حيات خويش به اين وظيفۀ الهي عمل كرد و تفاصيل احكام و معارف را براي امت شرح داد و اصحاب خود را موظف كرد كه احاديث و سخنانش را براي آيندگان حفظ كنند. افزون بر اين، در اسلام براي استمرار دعوت و راهبري پيامبر(ص) و پاسخگويي به نيازهاي ديني امت اسلام، راهكار وصايت و امامت پيشبيني شده است تا پس از پيامبر(ص)، امامان معصومي در ميان مردم باشند كه هرچند داراي مقام نبوت نيستند و به آنها وحي (از نوع وحي پيامبران) نميشود، با عالم غيب مرتبط هستند و حقايق الهي را از راه الهام دريافت ميكنند. اين معصومان، پس از پيامبر(ص) مسئوليت تبيين و توضيح احكام و تفسير قرآن را بر عهده دارند و سلسلۀ ايشان تا روز رستاخيز تداوم خواهد يافت تا آنجا كه اگر تنها دو نفر بر روي زمين زنده بمانند، يكي از آنان حجت خداوند خواهد بود[۱۹۴]. بنابراين نيازي به آمدن پيامبر جديد نيست و از نظر مذهب شیعه، در زمان غیبت امام زمان(عج)، تمام این مسئولیتها بر عهدۀ ولیّفقیه است و در این مورد نیز هیچگونه شک و شبههای وجود ندارد که مسئولیت ابلاغ احکام و دستورات الهی در زمان غیبت بر عهده ولیّفقیه است و او ولیّ امر مسلمین است و واجب کفایی است که در هر زمان که نیاز باشد، جوانان مسلمان به حوزههای علمیه برای تحصیل و آموزش فقه بروند تا این علوم را کسب کنند و به ابلاغ احکام الهی بپردازند.
د) جاودانگي اسلام: يكي از عواملِ ظهور پيامبران جديد در امتهاي پيشين اين بود كه پيامبران نيز، همانند انسانهاي ديگر، عمر محدودي داشتند و بعد از مدتي از دنيا رحلت ميكردند، پس به پيامبري ديگر نياز ميشد كه راه او را ادامه دهد. اين مشكل در دين اسلام منتفي است؛ چون در آیۀ «تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا»[۱۹۵]، تعبیر«عالمين» محدود به زمان خاصي نيست. بنابراين تا زماني كه اين عالم برقرار است، هر امتي در هرجا ظهور كند، جزء «عالمين» خواهد بود و پيامبر اسلام(ص) نيز هشداردهنده و پيامبر آنان است. لازمۀ اين معنا آن است كه تا آخر عمر اين جهان، پيامبر ديگري كه شريعت او اسلام را نسخ كند، برانگيخته نشود و نیز در آیۀ «وأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ»[۱۹۶]، عموميت لفظ «مَنْ بَلَغَ»، شامل همۀ انسانهاي عصر پيامبر(ص) و همۀ انسانهايي است كه در آينده ميآيند و پيام قرآن به آنان ميرسد. اين نيز دليل ديگري بر خاتميت دين اسلام است. در نتیجه طبق آيات قرآن کریم و روايات، اسلام ديني جاودانه است و پس از آن، حتي با رحلت پيامبر اكرم (ص)، نياز به پيامبر جديدي نيست[۱۹۷].
نتيجه اينكه سلسلۀ پيامبران با بعثت پيامبر اسلام(ص) خاتمه يافت و ازين پس دين اسلام تا روز رستاخيز ثابت و استوار خواهد ماند؛ نه تحريفي در آن راه مييابد و نه نسخي موجب تحول احكام آن ميشود[۱۹۸].
علل ختم نبوت (انقطاع نبوت)
تجدید نبوت یکی از پرسش های مهم دربارۀ خاتمیت این است که اگر خداوند برای هدایت بشر پیامبرانی را یکی پس از دیگری برانگیخت، چه شد که این سلسله را در زمان معینی ختم کرد. پاسخ قطعی دراین آیه است: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ»[۱۹۹]؛ یعنی خدا براساس حکمت بالغه و علم مطلق خویش می داند که پیامبران را کجا، چه زمانی و چگونه برانگیزد؛ اما انسان از معیارهای مسئله آگاه نیست. به این ترتیب حکمت الهی اقتضا می کرد که پس از پیامبر اسلام (ص) پیامبر دیگری برانگیخته نشود. البته از آیات قرآن کریم می توان ویژگیهایی برای اسلام یافت که تا حدودی روشنگر علل خاتمیت اند[۲۰۰]. گر چه این ویژگی ها حاکی از تمام حکمت ها و عوامل ختم ادیان به اسلام نیست؛ اما این نکته ازآنها برمی آید که بعد از اسلام عوامل تجدید نبوت وجود ندارند و در نتیجه نیازی به آمدن پیامبر جدید نیست. برخی از این ویژگی ها عبارت اند از:
الف) سلامت قرآن از تحریف و بقای آن: پيامبران الهي واسطۀ بين خدا و مردمان بودهاند تا آنان را بهسوي سعادت ابدي راهبري كنند؛ اما دعوت پيامبران پس از چندي تحريف ميشد و يا اساساً از ميان جامعه رخت برميبست. ازاينرو حكمت الهي اقتضا ميكرد كه پيامبر ديگري برانگيخته شود تا دوباره مردم را به حق دعوت كند و تحريفهاي صورتپذيرفته را بزدايد و رسالت الهي را به مسير اصلي خود بازگرداند: «وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ»[۲۰۱]. پس از همۀ آن اديان و كتب آسماني، سرانجام دين اسلام ظهور كرد كه نه تحريف در آن راه دارد و نه بيم فناي آن ميرود؛ چراكه خدا خود نگاهباني و حفاظت از قرآن را ضمانت كرده است: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»[۲۰۲]؛ پس يكي از حكمتهاي خاتميت اسلام، در امان بودن قرآن از هرگونه زوال و تحريف و تغيير است[۲۰۳].
ب) كمال اسلام: يكي ديگر از علل ظهور پيامبران جديد، نامناسب بودن شريعتهاي پيشين براي امتها و جوامع آينده بوده است. براي مثال، پيامبري در جامعهاي مبعوث ميشد كه روابط اجتماعي بسيار سادهاي بر آن حاكم بود و يا مردمانش ازلحاظ سطح انديشه و جايگاه تفكر در سطح پایینی بودند، بهطور طبيعي در چنين جامعهاي، امكان طرح احكام اجتماعي به شكل گسترده، يا ارائۀ معارف بلند و عميق ديني نبوده است؛ اما با گذشت زمان، ساختار اجتماعي آن جامعه پيچيدهتر ميشده و مردم به لحاظ انديشه و فرهنگ رشد ميكردهاند. در اين مقطع، مردم به پيامبر جديدي نيازمند بودند تا متناسب با شرايط نوين، شريعت كاملتري برايشان بياورد. قرآن كريم اسلام را از اين مشكل نيز مبرا ميداند؛ چراكه اين دين كامل است و تمام آنچه را آيندگان بدان نيازمندند، در خود جاي داده است: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»[۲۰۴]. شرايع ديگر در زمان خودشان كافي بودند، ولي براي آيندگان مناسب نبودند؛ اما خداوند، طبق علم و حكمت خود، آنچه را آيندگان نيز نياز دارند در اسلام قرار داده است؛ چنانكه پيامبر اكرم (ص) فرموده است: «اي مردم، از خدا پروا داشته باشيد، كه من شما را به هرآنچه به بهشت نزديك و از دوزخ دورتان ميسازد، امر كردم، و از هرآنچه به دوزخ نزديك و از بهشت دورتان ميكند، شما را بازداشتم»[۲۰۵]. طبق اين نصوص، اسلام دين كاملي است و نياز به بازسازي و تكميل ندارد. ازاينرو ديگر نياز به بعثت پيامبر جديدي نخواهد بود.
ج) تداوم ارتباط با خدا و تبيين شريعت: گاه ممكن است با وجود باقي بودن وحي الهي در دست مردم به پيامبر جديدي براي تفسير وحي و بيان جزئيات احكام و وظايف نياز باشد. خداوند متعال در قرآن نيز، همانند كتابهاي پيشين، در برخي مسائل كلياتي را ذكر كرده و بيان تفصيلي آن را بر عهدۀ پيامبر(ص) نهاده است. براي مثال، قرآن برپا داشتن نماز را مقرر كرده است؛ اما جزئيات احكام آن را بيان نكرده و مسئوليت اين كار را بر دوش پيامبر(ص) گذاشته است: «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»[۲۰۶]. پيامبر اسلام(ص) در زمان حيات خويش به اين وظيفۀ الهي عمل كرد و تفاصيل احكام و معارف را براي امت شرح داد و اصحاب خود را موظف كرد كه احاديث و سخنانش را براي آيندگان حفظ كنند. افزون بر اين، در اسلام براي استمرار دعوت و راهبري پيامبر(ص) و پاسخگويي به نيازهاي ديني امت اسلام، راهكار وصايت و امامت پيشبيني شده است تا پس از پيامبر(ص)، امامان معصومي در ميان مردم باشند كه هرچند داراي مقام نبوت نيستند و به آنها وحي (از نوع وحي پيامبران) نميشود، با عالم غيب مرتبط هستند و حقايق الهي را از راه الهام دريافت ميكنند. اين معصومان، پس از پيامبر(ص) مسئوليت تبيين و توضيح احكام و تفسير قرآن را بر عهده دارند و سلسلۀ ايشان تا روز رستاخيز تداوم خواهد يافت تا آنجا كه اگر تنها دو نفر بر روي زمين زنده بمانند، يكي از آنان حجت خداوند خواهد بود[۲۰۷]. بنابراين نيازي به آمدن پيامبر جديد نيست و از نظر مذهب شیعه، در زمان غیبت امام زمان(عج)، تمام این مسئولیتها بر عهدۀ ولیّفقیه است و در این مورد نیز هیچگونه شک و شبههای وجود ندارد که مسئولیت ابلاغ احکام و دستورات الهی در زمان غیبت بر عهده ولیّفقیه است و او ولیّ امر مسلمین است و واجب کفایی است که در هر زمان که نیاز باشد، جوانان مسلمان به حوزههای علمیه برای تحصیل و آموزش فقه بروند تا این علوم را کسب کنند و به ابلاغ احکام الهی بپردازند.
د) جاودانگي اسلام: يكي از عواملِ ظهور پيامبران جديد در امتهاي پيشين اين بود كه پيامبران نيز، همانند انسانهاي ديگر، عمر محدودي داشتند و بعد از مدتي از دنيا رحلت ميكردند، پس به پيامبري ديگر نياز ميشد كه راه او را ادامه دهد. اين مشكل در دين اسلام منتفي است؛ چون در آیۀ «تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا»[۲۰۸]، تعبیر«عالمين» محدود به زمان خاصي نيست. بنابراين تا زماني كه اين عالم برقرار است، هر امتي در هرجا ظهور كند، جزء «عالمين» خواهد بود و پيامبر اسلام(ص) نيز هشداردهنده و پيامبر آنان است. لازمۀ اين معنا آن است كه تا آخر عمر اين جهان، پيامبر ديگري كه شريعت او اسلام را نسخ كند، برانگيخته نشود و نیز در آیۀ «وأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ»[۲۰۹]، عموميت لفظ «مَنْ بَلَغَ»، شامل همۀ انسانهاي عصر پيامبر(ص) و همۀ انسانهايي است كه در آينده ميآيند و پيام قرآن به آنان ميرسد. اين نيز دليل ديگري بر خاتميت دين اسلام است. در نتیجه طبق آيات قرآن کریم و روايات، اسلام ديني جاودانه است و پس از آن، حتي با رحلت پيامبر اكرم (ص)، نياز به پيامبر جديدي نيست[۲۱۰].
نتيجه اينكه سلسلۀ پيامبران با بعثت پيامبر اسلام(ص) خاتمه يافت و ازين پس دين اسلام تا روز رستاخيز ثابت و استوار خواهد ماند؛ نه تحريفي در آن راه مييابد و نه نسخي موجب تحول احكام آن ميشود[۲۱۱].
نبوت پیامبر خاتم
از مسلمات شریعت اسلام ختم سلسلۀ نبوت و رسالت توسط رسول اکرم (ص) است. خداوند متعال در قرآن کریم به صراحت این حقیقت را اعلام نموده و در آیات متعدد با مضامین گوناگون مورد تاکید قرار داده است از جمله: «مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَٰكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ ، وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا»[۲۱۲]. در این آیه ختم نبوت توسط رسول اکرم (ص) به صراحت اعلام گردیده است و در جای دیگر می فرماید: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»[۲۱۳] و همین آیه در سورۀ توبه نیز تکرار شده و بدین وسیله به این حقیقت که دین اسلام، خاتم ادیان و دینی است که از سوی خدا چیرگی و غلبۀ آن بر همۀ ادیان مقرر شده مورد تأکید قرار گرفته است و نیز فرموده: «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ»[۲۱۴]. در سنت رسول اکرم (ص) احادیث متواتره بر همین حقیقت تأکید دارند از جمله: «یا علی جایگاه تو نسبت به من به منزلۀ جایگاه هارون است نسبت به حضرت موسی(ع)، الا اینکه بعد از من پیامبری نخواهد آمد»[۲۱۵] و از سوی دیگر خدای متعال هدف از ارسال رسل و بعث انبیاء را اقامۀ قسط و برپایی حکومت عدل در سراسر زمین اعلام فرموده[۲۱۶] و وعدۀ پیروزی و غلبۀ مؤمنین بر کافران در سراسر جهان را داده استT[۲۱۷] از این رو با توجه به مطالب گفته شده مفهوم حقیقی ختم نبوت این است که خدای متعال به لحاظ آمادگی بشر در نتیجۀ تکامل اجتماعی و عقل جهت برقراری حکومت عدل و قسط جهانی، پیامبر بزرگش را با دین و شریعت کاملی که بتواند نیاز بشر را در همۀ ابعاد تأمین کند و عدالت و قسط را در جامعۀ بشر بگستراند، فرستاد. این شریعت از آنجا که همۀ نیازهای بشر را در برگرفته و برنامۀ حکومت جهانی عدل و قسط را به صورت کامل ارائه می دهد، دین خاتم و پیامبرش نیز آخرین پیامبر است[۲۱۸]. راز انقطاع نبوت، تشریع و رسالت در رسول اکرم (ص) این نکته است که چون پیامبر (ص) صاحب مقام جمعی است بنابراین مجالی برای تشریع هیچ یک از آفریدگان پس از او باقی نمی ماند به همین جهت شریعت او جاودان و حاکم بر دیگر شرایع است و نیز صاحب شریعت اسلامی جامع تمام کلمات الهی است؛ به همین دلیل شریعت اسلام کاملترین شرایع به شمار می رود؛ زیرا حکمت اخذ شریعت، کمال انبیا و غایت صفای بواطن و ظهور تجلی حق بر آنهاست که توان درک فرشته و احکام الهی و کشف اعیان ثابته را می یابند و گرچه شریعت و رسالت ختم شده ولی باب کسب معارف و حقایق الهی بدون تشریع بربندگان صالح باز است؛ چنان که باب اجتهاد در احکام فرعی نیز بسته نشده است، به همین دلیل نبوت و رسالت نزد عارفان به دو قسم منشعب شده است: قسمی که به اخبار از حقایق الهی و اسرار غیوب و ارشاد باطنی عباد مربوط است و آن چه انقطاع می یابد قسم نخست از نبوت و رسالت است[۲۱۹].
منابع
1. جعفرزاهدی، زین الدین، «نبوت و امامت»، در مجلۀ نامه آستان قدس، شماره 34 و 33، از ص 77 تا 96، سال 1347ش. 2. مصباح یزدی، محمد تقی، «نبوت، پیامبر خاتم، امامت و ولایت»، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ایران، ۱۳۷۶، ۱۳۹۲ش. 3. جوادی آملی، عبدالله، «وحی و نبوت در قرآن»، تفسیر موضوعی قرآن کریم جلد 3، به تحقیق زمانی قمشه ای ، علی، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ دوم، 1384ش. 4. مکارم شیرازی، ناصر، «پیام قرآن»، تفسیر نمونه موضوعی، جلد 7، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ پنجم، 1384 ش. 5. مصباح یزدی، محمد تقی، «راه و راهنما شناسی»، قم، انتشارات مو سسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، 1393 ش. 6. خسرو پناه، عبدالحسین، «کلام نوین اسلامی» جلد سوم، قم، انتشارات تعلیم و تربیت اسلامی، چاپ اول، 1391 ش. 7. ارکی، محسن، «نگاهی به رسالت و امامت»، قم، نشر معارف، چاپ اول، 1394 ش. 8. سبحانی، جعفر، «کلام اسلامی»، پایگاه مجلات 2، شماره 76، دوره 19، سال 1389ش. 9. حقجو، عبدالله، «ولایت در قرآن»، قم، نشر زائر، 1389 ش. 10. نقش انبیاء الهی در تمدن و فرهنگ سازی، سایت پرسمان دانشگاهیان. 11. مسائل بهداشتی و پزشکی در قرآن، سایت حوزه، تاریخ انتشار 16/ 1/ 1397 ش. 12. قدردان قراملکی، محمدحسن، کارکرد دین در جامعه و اسلام، سایت پرتال جامعه علوم انسانی. 13. لاهیجی، عبدالرزاق، «گوهر مراد»، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1373ش. 14. نراقی، ملامهدی، «انیس الموحدین»، تهران، انتشارات الزهراء، 1369ش.
- ↑ . معاني القرآن (للفراء)؛ ابن منظور، لسان العرب؛ کسایی، معانی القرآن، جوهری، صحاح اللغه.
- ↑ . اين واژه بهصورت نبيء (با همزه) نيز خوانده ميشود. از سيبويه نقل شده است كه فقط اهل مكه اين واژه را چنين تلفظ ميكنند. ديگران همزة آن را همانند واژگان الذريه و البريه انداختهاند؛ اسماعيلبنحماد جوهري، الصحاح، ج3، ص2519.
- ↑ . خليلبناحمد فراهيدي گويد: النبي ينبأ عن اللّه عزوجل؛ ترتيب كتاب العين، ص591؛ جوهري گفته است: النبأ: الخبر. تقول نَبَأ ونَبَّأَ اي اخبر ومنه اخذ النبي لانه انبأ عن اللّه تعالي وهو فعيل بمعني فاعل؛ جوهري، اسماعيلبنحماد، الصحاح، ج1، ص74.
- ↑ . فراء: النبی هو من انبأ عن الله فترک الهمزه.
- ↑ . ر.ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج 3، ص 87؛ مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 42.
- ↑ . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 42.
- ↑ . ابن منظور، محمد بن مکرم، النبی ما ارتفع من الارض.
- ↑ . کسایی: النبی الطریق و الانبیا الطزق الهدی.
- ↑ . جوهری: النبئه الصوت الخفی.
- ↑ . « النَّبيّ هُوَ الإنْسانُ المَبْعُوثُ مِنَ الحَقِّ إِلى الخَلْقِ»؛ شرح تجريد قوشچى، ص 461 .
- ↑ . ر.ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج 3، ص 87.
- ↑ . علامه طباطبايي دراينباره ميفرمايد: «فالنبوة حالة إلهية (وإن شئت قل غيبية) نسبتُها إلي هذه الحالة العمومية من الإدراك والفعل نسبة اليقظة إلي النوم، بها يدرك الإنسان المعارف التي بها يرتفع الاختلاف والتناقض في حياة الإنسان، وهذا الإدراك والتلقي من الغيب هو المسمي في لسان القرآن بالوحي، والحالة التي يتخذها الإنسان منه لنفسه بالنبوة»؛ طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص131.
- ↑ . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 56.
- ↑ . طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص87 ، ج2، ص154، 157.
- ↑ . سورۀ نساء، آیۀ 163.
- ↑ . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 63.
- ↑ . سورۀ مریم، آیۀ 51،
- ↑ . سورۀ حج، آیۀ 52.
- ↑ . «عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ کَمِ النَّبِیُّونَ قَالَ مِائَهُ أَلْفٍ وَ أَرْبَعَهٌ وَ عِشْرُونَ أَلْفَ نَبِیٍّ قُلْتُ کَمِ الْمُرْسَلُونَ مِنْهُمْ قَالَ ثَلَاثُ مِائَهٍ وَ ثَلَاثَهَ عَشَرَ جَمّاً غَفِیراً قُلْتُ مَنْ کَانَ أَوَّلَ الْأَنْبِیَاءِ قَالَ آدَمُ قُلْتُ وَ کَانَ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ مُرْسَلًا قَالَ نَعَمْ خَلَقَهُ اللَّهُ بِیَدِهِ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ ثُمَّ قَالَ یَا أَبَا ذَرٍّ أَرْبَعَهٌ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ سُرْیَانِیُّونَ آدَمُ وَ شَیْثٌ وَ أُخْنُوخُ وَ هُوَ إِدْرِیسُ وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ خَطَّ بِالْقَلَمِ وَ نُوحٌ وَ أَرْبَعَهٌ مِنَ الْعَرَبِ هُودٌ وَ صَالِحٌ وَ شُعَیْبٌ وَ نَبِیُّکَ مُحَمَّدٌ ص وَ أَوَّلُ نَبِیٍّ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ مُوسَى وَ آخِرُهُمْ عِیسَى وَ سِتُّمِائَهِ نَبِیٍّ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ کَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى مِنْ کِتَابٍ قَالَ مِائَهَ کِتَابٍ وَ أَرْبَعَهَ کُتُبٍ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَى شَیْثٍ ع خَمْسِینَ صَحِیفَهً وَ عَلَى إِدْرِیسَ ثَلَاثِینَ صَحِیفَهً وَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ عِشْرِینَ صَحِیفَهً وَ أَنْزَلَ التَّوْرَاهَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ الزَّبُورَ وَ الْفُرْقَانَ الْخَبَرَ»؛ بحارالانوار، ج 11، باب 1، ص 32.
- ↑ . ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص 31.
- ↑ . سورۀ بقره، آیۀ ١٢٤.
- ↑ . ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي و ديگران، الامامة والولاية في القرآن الكريم، ص27ـ28؛ محمدتقي مصباح يزدي، در پرتو ولايت، ص260ـ261.
- ↑ . البته واضح است كه منظور از اين مطلب، برتري دوازده امام بر پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نيست؛ زيرا آن حضرت نيز، افزون بر مقام نبوت و رسالت، مقام امامت را نيز دارا بود. در اينجا منظور تنها مقايسۀ مقام امامت و نبوت است.
- ↑ . از آيۀ «ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللّه» ميتوان استظهار كرد كه پيروي از همۀ پيامبران بهطور مطلق واجب است؛ ولي اين دلالت در حد ظهور است و چون صراحت ندارد، قطعي نيست.
- ↑ . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 588 ـ 590.
- ↑ . حضرت آیتالله خامنهای، سخنرانی، طرح کلی اندیشهی اسلامی در قرآن، مسجد امام حسن علیهالسلام مشهد، جلسۀ پانزدهم، ماه مبارک رمضان سال ۱۳۵۳ش.
- ↑ . سورۀ آل عمران، آیۀ 164.
- ↑ . سورۀ بقره، آیۀ 151.
- ↑ . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی ونبوت در قرآن، ص 169 ـ 174.
- ↑ . سورۀ نحل، آیۀ 36.
- ↑ . «لیعقل العباد من ربهم ما جهلوه، فیعرفوه بربوبیته بعد ما انکروا و یوحده بالالوهیه بعد ما عندوا»؛ بحارالانوار، ج4 ص 287.
- ↑ . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی ونبوت در قرآن، ص 175 ـ 176.
- ↑ . سورۀ اعراف، آیۀ 157.
- ↑ . راغب اصفهاني، حسينبنمحمد، معجم مفردات الفاظ القرآن، مادۀ اصر، ص14.
- ↑ . مقري فيّومي، احمدبنمحمدبنعلي، مصباح المنير، ج2، ص14.
- ↑ . طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج8، ص294ـ 295.
- ↑ . سورۀ شعراء، آیات16ـ17.
- ↑ . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی ونبوت در قرآن، ص 179 ـ 180؛ مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 137 ـ 138.
- ↑ . ر.ک: خسرو پناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج2، ص 54.
- ↑ . قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : مَا قَسَمَ اَللَّهُ لِلْعِبَادِ شَيْئاً أَفْضَلَ مِنَ اَلْعَقْلِ فَنَوْمُ اَلْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ اَلْجَاهِلِ وَ إِقَامَةُ اَلْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ شُخُوصِ اَلْجَاهِلِ وَ لاَ بَعَثَ اَللَّهُ نَبِيّاً وَ لاَ رَسُولاً حَتَّى يَسْتَكْمِلَ اَلْعَقْلَ وَ يَكُونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ جَمِيعِ عُقُولِ أُمَّتِهِ وَ مَا يُضْمِرُ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي نَفْسِهِ أَفْضَلُ مِنِ اِجْتِهَادِ اَلْمُجْتَهِدِينَ وَ مَا أَدَّى اَلْعَبْدُ فَرَائِضَ اَللَّهِ حَتَّى عَقَلَ عَنْهُ وَ لاَ بَلَغَ جَمِيعُ اَلْعَابِدِينَ فِي فَضْلِ عِبَادَتِهِمْ مَا بَلَغَ اَلْعَاقِلِ وَ اَلْعُقَلاَءُ هُمْ أُولُو اَلْأَلْبَابِ اَلَّذِينَ قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى: وَ مَا يَتَذَكَّرُ «إِلاّٰ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ»؛ اصول کافی، ج 1، ص 12.
- ↑ . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی ونبوت در قرآن، ص 169 ـ 174.
- ↑ . سورۀ ص، آیۀ 26.
- ↑ . سورۀ حدید، آیۀ 25.
- ↑ . سورۀ ابراهيم، آیۀ 1.
- ↑ . سورۀ ابراهيم، آیۀ 5.
- ↑ . سورۀ غافر، آیۀ 41.
- ↑ . سورۀ مائده، 15ـ16.
- ↑ . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی ونبوت در قرآن، ص 175؛ مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 138.
- ↑ . سورۀ بقره، آیۀ 213.
- ↑ . سورۀ فاطر، آیۀ 24.
- ↑ . سورۀ بقره، آیۀ 119.
- ↑ . سورۀ بقره، آیات 129، 151؛ سورۀ آل عمران، آیۀ 164؛ سورۀ جمعه، آیۀ 2.
- ↑ . ر.ک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر پیام قرآن، ج 1.
- ↑ . سورۀ جاثیه، آیۀ 3؛ سورۀ یونس، آیات 6 ، 100؛ سورۀ ابراهیم، آیۀ 10.
- ↑ . سورۀ آل عمران، آیۀ 190.
- ↑ . سورۀ طور، آیات 35 ، 36؛ سورۀ ابراهیم، آیۀ 10.
- ↑ . سورۀ فاطر، آیۀ 15؛ سورۀ محمد، آیۀ 38؛ سورۀ عنکبوت، آیۀ 6.
- ↑ . سورۀ عنکبوت، آیۀ 65، سورۀ یونس، آیۀ 22؛ سورۀ روم، آیۀ 33.
- ↑ . سورۀ سجده، آیۀ 9؛ سورۀ حجر، آیۀ 29؛ سورۀ اعراف، آیۀ 172.
- ↑ . سورۀ اسراء، آیۀ 70؛ سورۀ انبیاء، آیۀ 73؛ سورۀ تین، آیۀ 5؛ سورۀ معارج، آیۀ 19؛ سورۀ عادیات، آیۀ 6؛ سورۀ عبس، آیۀ 17.
- ↑ . سورۀ ق ، آیۀ 362؛ سورۀ اسراء، آیۀ 51؛ سورۀ روم، آیۀ 27؛ سورۀ قیامت، آیۀ 3.
- ↑ . سورۀ ص، آیۀ 27؛ سورۀ مؤمنون، آیۀ 5؛ سورۀ جاثیه، آیۀ 25.
- ↑ . خدمات و حسنات دین، مجلۀ کیان، ص 9 ـ 10، 15.
- ↑ . حکمت و معیشت، ج 2، ص 258.
- ↑ . ارتباط دین و اخلاق، مجلۀ کلام اسلامی، ص 7.
- ↑ . سورۀ بقره، آیۀ 216.
- ↑ . مستدرک الوسایل، ج 11، شماره 12701.
- ↑ . ر.ک: قدردان قراملکی، محمدحسن، کارکرد دین در جامعه و اسلام، سایت پرتال جامعه علوم انسانی.
- ↑ . سورۀ بقره، آیۀ 72.
- ↑ . سورۀ مائده، آیۀ 88.
- ↑ . سورۀ اعراف، آیۀ 157.
- ↑ . سورۀ فتح، آیۀ 4.
- ↑ . سورۀ توبه، آیۀ 51.
- ↑ . سورۀ روم، آیۀ 21.
- ↑ . سورۀ نمل، آیۀ 62.
- ↑ . ر.ک: مسائل بهداشتی و پزشکی در قرآن، سایت حوزه.
- ↑ . سورۀ حجرات، آیۀ 13.
- ↑ . «ایها الناس کلکم لآدم و آدم من تراب لافضل لعربی علی عجمی الا بالتقوی»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج 2، ص 164.
- ↑ . سورۀ نحل، آیۀ 36.
- ↑ . سورۀ بقره، آیۀ 61؛ سورۀ نساء؛ آیۀ 155.
- ↑ . بحارالانوار، ج 21، ص 285.
- ↑ . نَجْران شهری است در جزیرة العرب که مابین حجاز و یمن واقع شده و در دوران قبل از اسلام، جمعیتی بسیار از مسیحیان در آنجا سکونت گزیده بودند.
- ↑ . جِزْیه مالیات غیرمسلمانان اهل کتاب ساکن در سرزمینهای اسلامی به دولت اسلامی برای تأمین جان و حفظ دین خود و کسب حمایت دولت اسلامی است.
- ↑ . «اما بعد فانی أدعوکم الی عبادة اللّه من عبادة العباد و أدعوکم الی ولایة اللّه من ولایة العباد»؛ بحارالانوار، ج 18، ص 234.
- ↑ . سورۀ آل عمران، آیۀ 21.
- ↑ . طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیرالمیزان، ج 3، ص 123.
- ↑ . ر.ک: قدردان قراملکی، محمدحسن، کارکرد دین در جامعه و اسلام، سایت پرتال جامعه علوم انسانی.
- ↑ . سورۀ بقره، آیۀ 151.
- ↑ . سورۀ حدید، آیۀ 25.
- ↑ . سورۀ مائده، آیۀ 2.
- ↑ . ر.ک: نقش انبیاء الهی در تمدن و فرهنگ سازی، سایت پرسمان دانشگاهیان.
- ↑ . «طلب العلم فریضة علی کل مسلم»؛ آداب المتعلمین، ص 111؛ کتاب الوافی، ج 1، ص 126؛ تفسیر قمی، ج 2، ص 401.
- ↑ . «ان اللّه غافر کل ذنب الا ... من اغتصب اجیرا اجره»؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 55.
- ↑ . «من منع اجیرا اجره فعلیه لعنة اللّه»؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 108.
- ↑ . سورۀ هود، آیۀ 61.
- ↑ . سورۀ بقره، آیۀ 29.
- ↑ . سورۀ جاثیه، آیۀ 13.
- ↑ . ر.ک: قدردان قراملکی، محمدحسن، کار کرد دین در جامعه و انسان، سایت پرتال جامع علوم انسانی.
- ↑ . سورۀ مائده، آیۀ 99.
- ↑ . سورۀ هود، آیۀ 114.
- ↑ . سورۀ نساء، آیۀ 64.
- ↑ . سورۀ ابراهيم، آیۀ 4.
- ↑ . سورۀ نساء، آیۀ 80؛ سورۀ جمعه، آیۀ 2.
- ↑ . سورۀ بقره، آیۀ 151.
- ↑ . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنما شناسی، ص 434 ـ 436.
- ↑ . سورۀ انعام، آیۀ 151.
- ↑ . سورۀ آلعمران، آیات 49ـ50.
- ↑ . سورۀ نمل، آیۀ 14.
- ↑ . در آيات متعددي، قرآن با واژۀ «موعظه» توصيف شده است؛ مانند: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُم»؛ سورۀ يونس، آیۀ 57؛ هَذَا...مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِين»؛ سورۀ آلعمران:138؛ زيرا خداوند بهوسيلة قرآن به مردم اندرز ميدهد: «وَمَا أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِه»؛ سورۀ بقره، آیۀ 231.
- ↑ . سورۀ سبأ، آیۀ 46.
- ↑ . طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج16، ص414؛ رجبي، محمود، «اهداف قرآن»، معرفت، ص54.
- ↑ . سورۀ اعراف، آیۀ 145.
- ↑ . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنما شناسی، ص 437 ـ 439.
- ↑ . سورۀ شمس، آیات 9ـ10.
- ↑ . سورۀ نازعات، آیات 18ـ 19.
- ↑ . سورۀ بقره، آیۀ 129.
- ↑ . ازجمله: سورۀ بقره، آیۀ 151؛ سورۀ آلعمران، آیۀ 164.
- ↑ . سورۀ جمعه، آیۀ 2.
- ↑ . سورۀ بقره، آیۀ 124.
- ↑ . براي نمونه، از امام رضا (علیه السلام) نقل شده است: «انَّ الامامة خص الله بها ابراهيم الخليل علیه السلام بعد النبوة والخلة مرتبة ثالثة»؛ بحراني، هاشمبنسليمان، حسيني البرهان في تفسير القرآن، ج1، ص317، ح5.
- ↑ . با توجه اين نكته كه حضرت ابراهيم علیه السلام اين مقام را براي فرزندان خود نيز خواسته است، درمييابيم كه حضرت اسماعيل و اسحاق علیهما السلام به دنيا آمده بودهاند، و ميدانيم كه حضرت ابراهيم در سنين پيري فرزنددار شده است؛ زيرا قرآن از قول آن حضرت ميفرمايد: «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَي الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَق»؛ سورۀ ابراهيم، آیۀ 39؛ طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص270، 280.
- ↑ . طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص272.
- ↑ . سورۀ انبياء، آیۀ 73.
- ↑ . سورۀ سجده، آیۀ 24.
- ↑ . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 441 ـ 442.
- ↑ . سورۀ نساء، آیۀ 80.
- ↑ . سورۀ ص، آیۀ 26؛ آيات 87ـ89 سورۀ انبياء نيز به يكي از قضاوتهاي حضرت داوود علیه السلام اشاره دارد.
- ↑ . سورۀ مائده، آیۀ 48.
- ↑ . سورۀ نساء، آیۀ 105.
- ↑ . سورۀ احزاب، آیه36.
- ↑ . سورۀ نساء، آیۀ 65.
- ↑ . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 442 ـ 445.
- ↑ . سورۀ نساء، آیۀ 64.
- ↑ . روايات، آن پيامبر را «ارميا» معرفي كردهاند؛ عروسي حويزي، عبدعليبنجمعه، تفسير نور الثقلين، ج1، ص244.
- ↑ . سورۀ بقره، آیات 246ـ247.
- ↑ . سورۀ اعراف، آیۀ 105.
- ↑ . سورۀ ص، آیۀ 26.
- ↑ . سورۀ بقره، آیۀ 251.
- ↑ . سورۀ ص، آیۀ 35.
- ↑ . مانند: آياتي كه فرمان به پيروي مطلق از پيامبر ميدهد ازجمله سورۀ نساء، آيۀ 59؛ آياتي كه مردم را به اين امر ترغيب ميكند مانند: سورۀ بقره، آيات 246 و 252 و آيات 69 و 70 سورة نساء؛ آياتي كه مخالفت با پيامبر را نكوهش ميكند مانند: سورة آلعمران، آيۀ 32.
- ↑ . سورۀ احزاب، آیۀ 6.
- ↑ . سورۀ نساء، آیۀ 59.
- ↑ . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 445 ـ 449.
- ↑ . عصمت مطلقه به اين معناست كه انبياء الهی و اوصياء ايشان حتی از سهو و نسيان نيز مصون هستند و دچار سهو و نسيان نمیشوند.
- ↑ . مفاتيح الجنان، دعاي عديله.
- ↑ . سورۀ نساء، آيۀ 41.
- ↑ . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت ذر قرآن، ص 237.
- ↑ . ر.ک: جوادی آملی، عبد الله، ولایت فقیه (فقاهت، عدالت)، ص۱۲۲.
- ↑ . سوره مائده، آیه ۵۵.
- ↑ . سورۀ نساء، آیۀ ۶۴.
- ↑ سورۀ مائده، آیۀ ۱۱۰.
- ↑ . سورۀ آل عمران، آیۀ ۴۹.
- ↑ . طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، ج۶، ص۱۱.
- ↑ . ر.ک: حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص ۳۹ـ۴۲.
- ↑ . ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج 2، ص 126 ـ 129.
- ↑ . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت در قرآن، ص 39 ـ 42.
- ↑ . سورۀ بقره، آیۀ 251.
- ↑ . سورۀ یوسف، آیۀ 22.
- ↑ . سورۀ انبیا، آیۀ 74.
- ↑ . سورۀ قصص، آیۀ 14.
- ↑ . سورۀ نمل، آیات 15 ـ 16.
- ↑ . سورۀ نساء، آیۀ 113.
- ↑ . سورۀ مائده، آیۀ 110.
- ↑ . سورۀ بقره، آیات 31 ـ 33.
- ↑ . سورۀ انبیاء، آیۀ 80.
- ↑ . سورۀ سباء، آیات 10 ـ 11.
- ↑ . سورۀ یوسف، آیۀ 22.
- ↑ . سورۀ جن، آیات 26 ـ 28.
- ↑ . سورۀ آل عمران، آیۀ 179.
- ↑ . سورۀ شعراء، آیات 192 ـ 195 .
- ↑ . سورۀ اسراء، آیۀ 1.
- ↑ . سورۀ بقره، آیۀ 87.
- ↑ . سورۀ نحل، آیۀ 102.
- ↑ . ر.ک: خسرو پناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج 2، ص 153 ـ 159.
- ↑ . سورۀ آل عمران، آیۀ 81 .
- ↑ . «إنّ اللّهَ أَخَذَ المِيثاقَ عَلى الأنْبياءِ قَبْلَ نَبِيّنا أَنْ يُخْبِرُوا أُمَمَهُمْ بِمَبْعَثِهِ وَرفْعَتِهِ وَيُبَشِّرُوهُمْ بِهِ وَيَأْمُرُوهُمْ بِتَصْدِيقهِ»؛ مجمع البيان، ج 2، ص 468 .
- ↑ . تفسير طبرى، ج3، ص 237، در المنثور، ج2، ص 27؛ فخر رازى، مفاتيح الغيب، ج2، ص 507؛ طبرسى، مجمع البيان، ج2، ص 428.
- ↑ . سورۀ صف، آیۀ 6؛ سوره آل عمران، آيه 50 ، سورۀ مائده، آیۀ 46 نیز به همين مضمون است.
- ↑ . سورۀ مائده، آیۀ 48.
- ↑ . سورۀ فاطر، آیۀ31؛ سوره احقاف، آيه 30.
- ↑ . سورۀ شعراء، آیات 105ـ106.
- ↑ . سورۀ احزاب، آیۀ 7.
- ↑ . سورۀ جن، آیات 26ـ 28.
- ↑ . «واصْطَفى سُبْحانَهُ مِنْ وُلْدِهِ أَنْبِياءَ، أَخَذَ عَلى الوَحى مِيثاقَهُمْ وَعَلى تَبْليغِالرِّسالَةِ أَمانَتَهُمْ»؛ نهج البلاغه، خطبه 1.
- ↑ . ر.ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج3، ص 137 ـ 146.
- ↑ سورۀ انعام، آیۀ 124.
- ↑ . براي ديدن ديدگاه ديگر دراينباره، ر.ك: محمد اقبال لاهوري، احياي فكر ديني در اسلام، ترجمة احمد آرام، ص145ـ147 و براي نقد آن، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، راهنماشناسي، ص381ـ383؛ مرتضي مطهري، مجموعهآثار، ج2، وحي و نبوت، ص186ـ194.
- ↑ . سورۀ نحل، آیۀ 64.
- ↑ . سورۀ حجر، آیۀ 9.
- ↑ . ر.ک: مصباح يزدي، محمدتقي، قرآنشناسي، ج1، ص213ـ 249، فصل چهارم.
- ↑ . سورۀ مائده، آیۀ 3.
- ↑ . «يا أيّها الناسُ اتّقوا الله ما مِنْ شيءٍ يقَرِّبكمْ اِلَي الجَنَّةِ وَيبَعِّدكمْ مِنَ النّارِ الاّ وَقَدْ اَمَرْتكم بِهِ وَما مِن شيءٍ يقرّبكم من النّار ويباعدكم منَ الجَنّة اِلاّ وقد نَهيتُكم عنه»؛ بحار الانوار، ج2، ص171، ح11.
- ↑ . سورۀ نحل، آیۀ 44.
- ↑ . در اصول كافي، ج1، كتاب الحجة، در بابي با عنوان «انه لو لم يبق في الارض الاّ رجلان لكان احدهما الحجة»، چهار روايت با اين مضمون آمده است؛ براي مثال در حديث نخست از امام صادق علیه السلام نقل شده است: «لَوْ لَمْ يَبْقَ فِي الأَرْضِ إِلاَّ اثْنَانِ لَكَانَ أَحَدُهُمَا الْحُجَّة».
- ↑ . سورۀ فرقان، آیۀ 1.
- ↑ . سورۀ انعام، آیۀ 19.
- ↑ . ر.ک: مصباح يزدي، محمدتقي، اصول عقايد؛ راهنماشناسي، ص283ـ286.
- ↑ . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 574 ـ 578.
- ↑ سورۀ انعام، آیۀ 124.
- ↑ . براي ديدن ديدگاه ديگر دراينباره، ر.ك: محمد اقبال لاهوري، احياي فكر ديني در اسلام، ترجمة احمد آرام، ص145ـ147 و براي نقد آن، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، راهنماشناسي، ص381ـ383؛ مرتضي مطهري، مجموعهآثار، ج2، وحي و نبوت، ص186ـ194.
- ↑ . سورۀ نحل، آیۀ 64.
- ↑ . سورۀ حجر، آیۀ 9.
- ↑ . ر.ک: مصباح يزدي، محمدتقي، قرآنشناسي، ج1، ص213ـ 249، فصل چهارم.
- ↑ . سورۀ مائده، آیۀ 3.
- ↑ . «يا أيّها الناسُ اتّقوا الله ما مِنْ شيءٍ يقَرِّبكمْ اِلَي الجَنَّةِ وَيبَعِّدكمْ مِنَ النّارِ الاّ وَقَدْ اَمَرْتكم بِهِ وَما مِن شيءٍ يقرّبكم من النّار ويباعدكم منَ الجَنّة اِلاّ وقد نَهيتُكم عنه»؛ بحار الانوار، ج2، ص171، ح11.
- ↑ . سورۀ نحل، آیۀ 44.
- ↑ . در اصول كافي، ج1، كتاب الحجة، در بابي با عنوان «انه لو لم يبق في الارض الاّ رجلان لكان احدهما الحجة»، چهار روايت با اين مضمون آمده است؛ براي مثال در حديث نخست از امام صادق علیه السلام نقل شده است: «لَوْ لَمْ يَبْقَ فِي الأَرْضِ إِلاَّ اثْنَانِ لَكَانَ أَحَدُهُمَا الْحُجَّة».
- ↑ . سورۀ فرقان، آیۀ 1.
- ↑ . سورۀ انعام، آیۀ 19.
- ↑ . ر.ک: مصباح يزدي، محمدتقي، اصول عقايد؛ راهنماشناسي، ص283ـ286.
- ↑ . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 574 ـ 578.
- ↑ . سورۀ احزاب، آیۀ 40.
- ↑ . سورۀ صف، آیۀ 9.
- ↑ . سورۀ آل عمران، آیۀ 85.
- ↑ . «یا علی انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی»؛ مسند احمد، ج3، ص 32.
- ↑ . سورۀ حدید، آیۀ 25.
- ↑ . سورۀ مائده، آیۀ 56.
- ↑ . ر.ک: اراکی، محسن، نگاهی به رسالت و امامت، ص 52 ـ 56.
- ↑ . ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج2، ص 88 ـ 89.