←فرات و مسیلمه کذاب
(صفحهای تازه حاوی «{{ویرایش غیرنهایی}} {{امامت}} <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233)...» ایجاد کرد) |
|||
خط ۴۰: | خط ۴۰: | ||
==فرات و [[مسیلمه کذاب]]== | ==فرات و [[مسیلمه کذاب]]== | ||
[[ابن هشام]] مینویسد: فرستادگان [[بنی حنیفه]] که [[مسیلمة بن حبیب]] (کذاب) را نیز با خود آورده بودند، به [[مدینه]] وارد و در [[خانه]] زنی از [[انصار]] از [[قبیله]] بنی نجار، ساکن شدند. [[ابن اسحاق]] گوید: مطابق [[نقل]] برخی از [[دانشمندان]]، هنگامی که [[بنو حنیفه]] مسیلمه را به نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آوردند با [[جامه]] او را پوشانده بودند، و در آن هنگام رسول خدا{{صل}} در میان جمعی را از [[اصحاب]] نشسته بود و در دستش شاخه خرمایی بود که سر آن برگهایی داشت، و چون او را به نزد آن [[حضرت]] آوردند از رسول خدا{{صل}} درخواستی کرد و حضرت فرمود: "اگر این شاخه خرما را هم از من بخواهی به تو نخواهم داد". ولی مردی از [[اهل]] یمامه نقل میکند که این موضوع این طور نبوده و هنگامی که گروه بنی حنیفه به مدینه آمدند او را نزد شتران خود در خارج [[مسجد]]) گذاردند و خود به نزد رسول خدا{{صل}} آمدند و پس از اینکه [[مسلمان]] شدند به حضرت گفتند: "ما یکی از مردان خود را نیز برای [[حفظ]] آثاث و [[اموال]] مان پیش شتران خود به جا گذاردهایم". حضرت درباره او نیز همان گونه که [[دستور]] داده بود، دستور داد و سپس به خاطر اینکه او [[حفاظت]] [[اموال]] رفقایش را به عهده گرفته بود، فرمود: "او بدتر از شما نیست"، و مقصود آن [[حضرت]] از این [[کلام]]، جز همین مطلب که حفاظت اموال رفقایش باشد چیز دیگری نبود. ولی [[مسیلمه]] پس از بازگشت به یمامه، [[مرتد]] شده و [[ادعای نبوت]] کرد و مدعی شد که با [[محمد]] در امر [[نبوت]] [[شریک]] است و به همراهان خود میگفت: "مقصود او که به شما گفت: او بدتر از شما نیست، همین بود که من با او در کار نبوت شریکم" و سپس سخنانی مسجع شبیه به [[آیات قرآنی]] برای آنها میخواند و آنها را به [[دین]] خود [[دعوت]] میکرد و از آن جمله این جملات است: {{عربی|لقد أنعم الله على الحبلي، اخرج منها نسمة تسعى، من بين صفاق وحشي}}؛ و برای [[پیروان]] خود، شراب و [[زنا]] را [[آزاد]] کرد و [[نماز]] را از ایشان برداشت، و با [[علوم]] این حال میگفت: [[محمد]]، [[پیامبر]] است و من با او در نبوت شریکم، و [[بنی حنیفه]] از او [[پیروی]] کردند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۵۷۶-۵۷۷. اما مسیلمه کذاب به رسول خدا{{صل}} این نامه را نوشت: از مسیلمه، رسول خدا به محمد، رسول خدا. سلام بر تو؛ اما بعد، بدانکه من در کار نبوت با تو شریک شده و نیمی از زمین، مال من و تو است و نیم دیگر از آن قریش است ولی قریش مردمانی ستمکارند. این نامه را دو نفر از پیروان مسیلمه به نزد رسول خدا{{صل}} آوردند و چون آن حضرت از ایشان پرسید که عقیده شما درباره مسیلمه چیست؟ گفتند: عقیده ما همان است که خود او در این نامه نوشته است. رسول خدا{{صل}} فرمود: به خدا سوگند اگر چنان نبود که مرسوم نیست فرستادگان را بکشند هم اکنون گردنتان را میزدم. سپس در پاسخ مسیلمه چنین نوشت: از محمد، رسول خدا به مسیلمه کذاب؛ سلام بر آن کس که از هدایت پیروی کند. اما بعد، پس همانا زمین از آن خدا است و به هر کس از بندگانش که بخواهد واگذار میکند و سرانجام نیک از آن پرهیزکاران است. (السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۶۰۱-۶۰۰) شیخ طوسی، از حسن بصری نقل میکند: روزی مسیلمه دو تن از اصحاب رسول خدا{{صل}} را دستگیر کرد. او از یکی از آنها پرسید: آیا شهادت میدهی که محمد، رسول خدا است؟ او پاسخ داد: آری. پرسید: آیا شهادت میدهی که من هم رسول خدا هستم؟ پاسخ داد: آری. سپس دیگری را فراخواند و پرسید: آیا شهادت میدهی که محمد، رسول خداست؟ پاسخ داد: آری. سپس پرسید: آیا شهادت میدهی که من هم رسول خدا هستم؟ او ساکت شد و پاسخی نداد. مسیلمه این سؤال را دو مرتبه دیگر تکرار کرد، اما آن مرد گفت: من کر هستم! و بدین ترتیب مسیلمه او را گردن زد! خبر این حادثه به رسول خدا{{صل}} رسید. آن حضرت فرمود: آنکه کشته شد، به دنبال صدق و یقینش رفت و به فضل شهادت رسید که بر او گوارا باد و اما دیگری از تقیه استفاده کرد و چیزی بر او نیست. (التبیان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۴۳۵).</ref>. | [[ابن هشام]] مینویسد: فرستادگان [[بنی حنیفه]] که [[مسیلمه کذاب|مسیلمة بن حبیب]] (کذاب) را نیز با خود آورده بودند، به [[مدینه]] وارد و در [[خانه]] زنی از [[انصار]] از [[قبیله]] بنی نجار، ساکن شدند. [[ابن اسحاق]] گوید: مطابق [[نقل]] برخی از [[دانشمندان]]، هنگامی که [[بنو حنیفه]] مسیلمه را به نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آوردند با [[جامه]] او را پوشانده بودند، و در آن هنگام رسول خدا{{صل}} در میان جمعی را از [[اصحاب]] نشسته بود و در دستش شاخه خرمایی بود که سر آن برگهایی داشت، و چون او را به نزد آن [[حضرت]] آوردند از رسول خدا{{صل}} درخواستی کرد و حضرت فرمود: "اگر این شاخه خرما را هم از من بخواهی به تو نخواهم داد". ولی مردی از [[اهل]] یمامه نقل میکند که این موضوع این طور نبوده و هنگامی که گروه بنی حنیفه به مدینه آمدند او را نزد شتران خود در خارج [[مسجد]]) گذاردند و خود به نزد رسول خدا{{صل}} آمدند و پس از اینکه [[مسلمان]] شدند به حضرت گفتند: "ما یکی از مردان خود را نیز برای [[حفظ]] آثاث و [[اموال]] مان پیش شتران خود به جا گذاردهایم". حضرت درباره او نیز همان گونه که [[دستور]] داده بود، دستور داد و سپس به خاطر اینکه او [[حفاظت]] [[اموال]] رفقایش را به عهده گرفته بود، فرمود: "او بدتر از شما نیست"، و مقصود آن [[حضرت]] از این [[کلام]]، جز همین مطلب که حفاظت اموال رفقایش باشد چیز دیگری نبود. ولی [[مسیلمه]] پس از بازگشت به یمامه، [[مرتد]] شده و [[ادعای نبوت]] کرد و مدعی شد که با [[محمد]] در امر [[نبوت]] [[شریک]] است و به همراهان خود میگفت: "مقصود او که به شما گفت: او بدتر از شما نیست، همین بود که من با او در کار نبوت شریکم" و سپس سخنانی مسجع شبیه به [[آیات قرآنی]] برای آنها میخواند و آنها را به [[دین]] خود [[دعوت]] میکرد و از آن جمله این جملات است: {{عربی|لقد أنعم الله على الحبلي، اخرج منها نسمة تسعى، من بين صفاق وحشي}}؛ و برای [[پیروان]] خود، شراب و [[زنا]] را [[آزاد]] کرد و [[نماز]] را از ایشان برداشت، و با [[علوم]] این حال میگفت: [[محمد]]، [[پیامبر]] است و من با او در نبوت شریکم، و [[بنی حنیفه]] از او [[پیروی]] کردند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۵۷۶-۵۷۷. اما مسیلمه کذاب به رسول خدا{{صل}} این نامه را نوشت: از مسیلمه، رسول خدا به محمد، رسول خدا. سلام بر تو؛ اما بعد، بدانکه من در کار نبوت با تو شریک شده و نیمی از زمین، مال من و تو است و نیم دیگر از آن قریش است ولی قریش مردمانی ستمکارند. این نامه را دو نفر از پیروان مسیلمه به نزد رسول خدا{{صل}} آوردند و چون آن حضرت از ایشان پرسید که عقیده شما درباره مسیلمه چیست؟ گفتند: عقیده ما همان است که خود او در این نامه نوشته است. رسول خدا{{صل}} فرمود: به خدا سوگند اگر چنان نبود که مرسوم نیست فرستادگان را بکشند هم اکنون گردنتان را میزدم. سپس در پاسخ مسیلمه چنین نوشت: از محمد، رسول خدا به مسیلمه کذاب؛ سلام بر آن کس که از هدایت پیروی کند. اما بعد، پس همانا زمین از آن خدا است و به هر کس از بندگانش که بخواهد واگذار میکند و سرانجام نیک از آن پرهیزکاران است. (السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۶۰۱-۶۰۰) شیخ طوسی، از حسن بصری نقل میکند: روزی مسیلمه دو تن از اصحاب رسول خدا{{صل}} را دستگیر کرد. او از یکی از آنها پرسید: آیا شهادت میدهی که محمد، رسول خدا است؟ او پاسخ داد: آری. پرسید: آیا شهادت میدهی که من هم رسول خدا هستم؟ پاسخ داد: آری. سپس دیگری را فراخواند و پرسید: آیا شهادت میدهی که محمد، رسول خداست؟ پاسخ داد: آری. سپس پرسید: آیا شهادت میدهی که من هم رسول خدا هستم؟ او ساکت شد و پاسخی نداد. مسیلمه این سؤال را دو مرتبه دیگر تکرار کرد، اما آن مرد گفت: من کر هستم! و بدین ترتیب مسیلمه او را گردن زد! خبر این حادثه به رسول خدا{{صل}} رسید. آن حضرت فرمود: آنکه کشته شد، به دنبال صدق و یقینش رفت و به فضل شهادت رسید که بر او گوارا باد و اما دیگری از تقیه استفاده کرد و چیزی بر او نیست. (التبیان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۴۳۵).</ref>. | ||
[[عروة بن زبیر]] گوید: [[پیامبر]]{{صل}} با [[مدعیان پیامبری]] به کمک فرستادگانش جنگید. آن [[حضرت]] [[فرات بن حیان]] عجلی را به سوی [[ثمامة بن اثال]]<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۸۷.</ref> فرستاد تا [[مسیلمه]] را بکشد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۲۸۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۵۲؛ مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۱، ص۳۸.</ref> و به دنبال آن برای او نیروی کمکی از [[بنی تمیم]] رسید<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۲۶۹.</ref>، به طوری که مسیلمه ترسید [[ثمامه]] بر او [[غالب]] شده، دستگیرش کند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۲۷۲.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[فرات بن حیان عجلیه (مقاله)|مقاله «فرات بن حیان عجلی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۸۴-۴۸۶.</ref> | [[عروة بن زبیر]] گوید: [[پیامبر]]{{صل}} با [[مدعیان پیامبری]] به کمک فرستادگانش جنگید. آن [[حضرت]] [[فرات بن حیان]] عجلی را به سوی [[ثمامة بن اثال]]<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۸۷.</ref> فرستاد تا [[مسیلمه]] را بکشد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۲۸۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۵۲؛ مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۱، ص۳۸.</ref> و به دنبال آن برای او نیروی کمکی از [[بنی تمیم]] رسید<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۲۶۹.</ref>، به طوری که مسیلمه ترسید [[ثمامه]] بر او [[غالب]] شده، دستگیرش کند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۲۷۲.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[فرات بن حیان عجلیه (مقاله)|مقاله «فرات بن حیان عجلی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۸۴-۴۸۶.</ref> |