ابان بن سعید بن العاص: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییر هدف تغییرمسیر از ابان بن سعید الأموی به ابان بن سعید اموی)
برچسب: تغییر هدف تغییرمسیر
 
(۱۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{ویرایش غیرنهایی}}
#تغییر_مسیر [[ابان بن سعید اموی]]
{{امامت}}
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[ابان بن سعید بن العاص در تراجم و رجال]] | [[ابان بن سعید بن العاص در تاریخ اسلامی]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[ابان بن سعید بن العاص (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">
 
==مقدمه==
نام او اَبان بن ابی اُحیحة بن لؤی القرشی الاموی<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۰.</ref> و کنیه‌اش [[ابو ولید]] است<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۰.</ref>. جدّ پنجم اَبان، [[عبد]] مناف است و از این رو با [[رسول خدا]]{{صل}} هم‌نسب است<ref>الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی)، ص۹۳۱.</ref>. نام مادرش [[هند]] یا [[صفیه]]<ref>الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی)، ص۹۳۱.</ref> که وی دختر [[مغیرة بن عبدالله بن عمر بن مخزوم]] است<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶، ص۱۳۷ و ۱۳۹.</ref>. [[هنگام ظهور]] [[اسلام]] هفده تن از [[قریش]] می‌توانستند بنویسند که دو تن از آنان اَبان بن سعید و نیز برادرش [[خالد بن سعید]] بودند<ref>فتوح البلدان، بلاذری (ترجمه: توکل)، ص۶۵۷.</ref>.
اَبان بن سعید قبل از [[مسلمان]] شدنش، با [[پیامبر اسلام]]{{صل}} مخالفتی سرسختانه و جدی داشت، تا آنکه دو نفر از برادرانش به نام‌های خالد و عمرو [[اسلام]] آوردند و سپس به [[حبشه]] [[هجرت]] کردند<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۰.</ref>. آنها به او [[نامه]] نوشتند تا شاید [[اسلام]] آورد ولی ابان در [[مخالفت]] خود پافشاری می‌نمود و می‌گفت: هرگز [[دین]] پدرانم را ترک نمی‌کنم<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۰.</ref>.(...)
 
وی به همراه چهار برادرش در [[جنگ بدر]] به همراه [[کفار]] [[مکه]] با [[مسلمانان]] جنگیدند و دو نفر از آنان به نام عاص و [[عبیده]]، به دست [[علی بن ابی‌طالب]] و [[زبیر]]، کشته شدند<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۶، ص۱۲۹؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۰.</ref> و او با پنج نفر از برادرانش [[اسلام]] آوردند. [[سعید بن عاص]]، [[پدر]] اَبان، بعد از [[بعثت پیامبر]]{{صل}}، [[کافر]] از [[دنیا]] رفت. او هشت پسر داشت که سه نفر [[کافر]] ماندند و پنج نفر از آنان [[مسلمان]] شدند. احیحه که [[کنیه]] [[پدر]] ابان به خاطر اوست و در روز فِجار در [[جاهلیت]] مُرد و عاص و [[عبیده]] که در [[جنگ بدر]] کشته شدند، [[کافر]] بودند و پنج [[برادری]] که [[اسلام]] آوردند و از [[صحابه]] [[رسول خدا]]{{صل}} شدند، عبارتند از: خالد، عمرو، سعید، ابان و حکَم که [[رسول خدا]]{{صل}} اسم حکَم را به [[عبدالله]] [[تغییر]] داد و از میان [[برادران]] جز عاص که کشته شد، هیچ یک [[فرزندی]] نداشتند<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۰.</ref><ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۷.</ref>.
==[[اسلام آوردن]] اَبان==
اَبان با [[اسلام]] و [[نبی اکرم]]{{صل}} [[دشمنی]] شدیدی داشت، چنان که وی در زمان کفرش به [[رسول خدا]]{{صل}} [[زیاد]] [[دشنام]] می‌داد و بر قصد و اراده‌اش پافشاری می‌کرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶، ص۱۶۷: {{عربی| كان شديد السب و شديد الحرد لرسول الله{{صل}}}}.</ref>، ولی [[ملاقات]] با یک [[نصرانی]] سبب [[اسلام آوردن]] او شد.
وی هنگامی که در [[سال ششم هجری]]، قبل از [[صلح حدیبیه]]<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶، ص۱۲۹- ۱۶۷؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۰.</ref> برای [[تجارت]] به [[شام]] می‌رفت، در روستایی از توابع [[شهر]] حران راهبی را دید؛ ابان گفت: “در [[وطن]] ما مردی مدعی است که [[پیامبر]] است و از طرف [[خدا]] [[مبعوث]] شده است، چنان که [[موسی]] و [[عیسی]] برانگیخته شده‌اند”.
[[راهب]] گفت: “سرزمین شما کجاست؟”
ابان گفت: “تهامه”، سپس گفت: “مکه”.
[[راهب]] گفت: “پس شما تجار [[عرب]] هستید که در حال [[تجارت]] هستید”<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶، ص۱۲۸.</ref>. سپس گفت: “اسم او چیست؟”
ابان گفت: “نامش [[محمد]] است”.
[[راهب]] گفت: “من اوصاف او را بیان می‌کنم، آیا چنین است؟”، و پس از بیان صفات جسمی و [[روحی]] و [[میزان]] [[عمر]] [[مبارک]] [[پیامبر]]{{صل}} گفت: “چه مدت است در میان شما به عنوان [[پیامبر]] شناخته شده؟”
ابان گفت: “حدود بیست سال یا کمتر”؛ زیرا اَبان در [[سال ششم هجری]] به [[شام]] رفت و تا این زمان، حدود [[نوزده سال]] از [[بعثت پیامبر]]{{صل}} می‌گذشت.
[[راهب]] گفت: “پس او امروز مرد [[چهل]] ساله‌ای است”.
اَبان گفت: “بیشتر”.
[[راهب]] گفت: “او موهایی فشرده، چهره‌ای [[نیکو]]، قامتی [[معتدل]] و دستانی درشت دارد و در چشمش سرخی دیده می‌شود؛ در هیچ سرزمینی نمی‌جنگد مگر آن‌که [[پیروز]] می‌شود و اصحابش زیاد و دشمنانش کم‌اند”.
اَبان گفت: “به [[خدا]] در بیان اوصافش [[اشتباه]] نکردی و هیچ موردی از او نبود مگر آن‌که به من از آن خبر دادی”.
[[راهب]] گفت: “اسمت چیست؟”
اَبان گفت: “ابان”.
[[راهب]] گفت: “تو او را [[تصدیق]] کردی یا [[تکذیب]]؟”
ابان گفت: “او را [[تکذیب]] کردم”. [[راهب]] دستش را بلند کرد و سپس با [[کف دست]] به آرامی به پشت اَبان زد و گفت: “آیا او ([[پیامبر]]) با دستش می‌نویسد؟”
ابان گفت: “نه”.
 
[[راهب]] گفت: “به [[خدا]] قسم، او [[پیامبر]] این [[امت]] است و [[خدا]] او را بر [[عرب]] و سپس بر کل [[مردم]] [[زمین]] [[پیروز]] می‌کند”. سپس و در حالی که به صومعه‌اش می‌رفت، گفت: “سلام مرا به آن [[مرد]] [[صالح]] برسان”<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶، ص۱۲۸.</ref>.
هنگامی که ابان به [[مکه]] برگشت، [[رفتار]] خود را نسبت به [[پیامبر]]{{صل}} و اصحابش [[تغییر]] داد، هم‌چنین [[اقوام]] و بستگانش را جمع نمود و سخنان [[راهب]] را برایشان [[نقل]] کرد. موقعی که در [[حدیبیه]]<ref>حدیبیه، به ضم حاء و فتح دال، محلی در یک منزلی مکه است.</ref> [[نبی اکرم]]{{صل}} به [[عثمان]] [[مأموریت]] داد تا به [[مکه]] برود و پیغام ایشان را به [[مردم]] [[ابلاغ]] کند، ابان به او [[پناه]] داد. شرح ماجرا چنین است: [[پیامبر]]{{صل}} ابتدا خراش بن [[امیه]] [[خزاعی]] را برای رساندن [[پیام]] نزد [[قریش]] فرستاد؛ او بر شتری سوار شد که نام آن ثعلب بود. [[قریش]]، شتر او را کشتند و خواستند که او را هم بکشند، جنگجویان متفرقه (احابیش) از او [[حمایت]] کرده و او را [[آزاد]] نمودند تا نزد [[پیامبر]]{{صل}} باز گردد. پس [[پیامبر]]{{صل}} [[عمر]] را فراخواند تا نزد [[اهل مکه]] ([[قریش]]) بفرستد. [[عمر]] گفت: “در [[مکه]] کسی از عدی ([[طایفه]] [[عمر]]) نیست که از من [[حمایت]] کند، [[قریش]] هم [[دشمنی]] و [[خشونت]] مرا می‌دانند، من بر [[جان]] خود از آنها می‌ترسم، بهتر است [[عثمان]] را بفرستی که او از من تواناتر و گرامی‌تر است”<ref>الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۲۳۴.</ref>.
 
[[پیامبر]]{{صل}} [[عثمان]] را فراخوند و فرمود: “پیش [[قریش]] برو، و به آنان خبر بده که ما برای [[جنگ]] نیامده‌ایم؛ ما برای [[زیارت]] این [[خانه]] آمده‌ایم و [[حرمت]] آن را بزرگ می‌شمریم و همراه خود [[قربانی]] آورده‌ایم؛ [[قربانی]] را می‌کشیم و باز می‌گردیم”. [[عثمان]] آمد تا به “بلدح” رسید و [[قریش]] را در آنجا دید. [[قریش]] گفتند: کجا می‌خواهی بروی؟ گفت: “مرا [[رسول خدا]] پیش شما فرستاده و شما را به [[خدا]] و [[اسلام]] [[دعوت]] نموده است. خوب است که دست از [[ستیز]] بردارید و [[مسلمان]] شوید”، [[قریش]] گفتند: آن‌چه گفتی، شنیدیم ولی هرگز [[مسلمان]] نخواهیم شد و هرگز [[محمد]] با حالت [[پیروزی]] به [[مکه]] وارد نخواهد شد. در این هنگام اَبان بن سعید بن عاص برخاست و به [[عثمان]] خوشامد گفت و با او با [[محبت]] صحبت کرد و گفت: “در اجرای خواسته خود کوتاهی مکن!” و از اسبی که سوار بود پایین آمد و [[عثمان]] را به روی زین نشاند و خود پشت سرش سوار شد، و [[عثمان]] بدین گونه وارد [[مکه]] شد و پیش اشراف [[مکه]]، از جمله [[ابوسفیان]] و [[امیه]] رفت ولی آنها حرف او را نپذیرفتند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۵۷.</ref>.
 
اَبان به [[عثمان]] گفت: {{عربی|أقبل و أدبر و لا تخف أحدا بنو سعيد أعزة الحرم‏}}؛ بیا و برو و از کسی نترس که [[فرزندان]] سعید (اَبان و...) پلنگ‌های حامی [[حرم]] هستند و در [[امان]] خواهی بود<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۰.</ref>.
هنگامی که [[پیامبر اسلام]]{{صل}} از [[حدیبیه]] بازگشت، اَبان [[خدمت]] [[حضرت]] رسید و [[اسلام]] آورد و [[اسلام آوردن]] ابان بین [[صلح حدیبیه]] و [[جنگ خیبر]] بود<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۰.</ref>، چرا که [[صلح حدیبیه]] در ذی‌القعده [[سال ششم هجری]] و [[جنگ خیبر]] در [[محرم]] [[سال هفتم هجری]] اتفاق افتاد. او [[مسلمانی]] [[مقاوم]] بود به حدی که چندین بار [[پیامبر]]{{صل}} او را به [[سرپرستی]] لشکری [[مأمور]] [[تبلیغ]] و [[دعوت به اسلام]] نمود و او با اقوامی که [[اسلام]] را نمی‌پذیرفتند جنگید و [[غنایم]] فراوانی به دست آورد. از جمله، [[پیامبر اکرم]]{{صل}} قبل از آن‌که [[جنگ خیبر]] برپا شود، ابان را به طرف نجد فرستاد و پس از [[فتح خیبر]]، ابان با [[غنیمت]] فراوان بازگشت و در [[خیبر]] به [[حضرت]] ملحق شد<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۴۶.</ref>. پس از [[فتح خیبر]]، مسلمانانی که همراه [[جعفر بن ابیطالب]] از پیش [[نجاشی]] حرکت کرده بودند، به [[مدینه]] رسیدند؛ وقتی [[پیامبر]]{{صل}} [[جعفر]] را دیدند، فرمودند: “نمی‌دانم از [[فتح خیبر]] خوشحال‌تر باشم یا از آمدن جعفر”. سپس او را در آغوش گرفتند و میان دو چشمش را بوسیدند. هم‌چنین گروهی از [[مردم]] دَوس ([[بحرین]]) همراه [[ابوهریره]] و [[طفیل بن عمرو]] و تنی چند از [[قبیله]] [[اشجع]] نزد [[پیامبر]]{{صل}} آمدند. [[پیامبر]]{{صل}} با [[اصحاب]] خود [[مشورت]] فرمود تا ایشان را در [[غنایم]] [[شریک]] فرماید، [[ابوهریره]] گفت: “ای [[رسول خدا]]! [[ابان بن سعید]] [[قاتل]] ابن قوقل است”.
ابان گفت: “بسیار عجیب است که این موش صحرایی از دروازه دَوس آمده و [[قتل]] [[مرد]] [[مسلمانی]] را به من نسبت می‌دهد که من در حال [[کفر]] او را کشته‌ام. [[خداوند]] او را به دست من به [[درجه]] [[شهادت]] رسانده و گرامی داشته و مرا به وسیله او [[خوار]] نکرده است”<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۵۲۳.</ref>.
 
[[نقل]] شده است اَبان به [[رسول خدا]]{{صل}} گفت: “آیا از این [[غنائم]] سهمی به ما می‌رسد؟”
[[ابوهریره]] گفت: “یا [[رسول خدا]]{{صل}} به آنها سهمی نده”.
ابان جواب داد: “تو بنشین! ای که پشم سمور از سر کوچکت در حال ریختن است”.
پس [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: “ابان! بنشین” و به آنها سهمی نداد<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۰.</ref><ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۹.</ref>.
==اَبان و [[کتابت]] [[وحی]]==
[[هنگام ظهور]] [[اسلام]] هفده نفر بیشتر نمی‌توانستند بنویسند که عبارت بودند از: [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}}، [[عثمان بن عفان]]، [[عمر بن خطاب]]، [[ابوعبیدة بن جراح]]، [[طلحه]]، [[یزید]] بن [[ابوسفیان]]، [[ابوحذیفه]] بن عتبة بن [[ربیعه]]، حاطب بن عمرو و [[برادر]] [[سهیل بن عمرو عامری قریشی]]، ابوسلمة بن عبدالاسد مخزومی، [[ابان بن سعید بن عاص]] بن [[امیه]] و برادرش [[خالد بن سعید بن عاص|خالد بن سعید]]، [[عبدالله بن سعد ابی سرح]] عامری، حویطب بن عبدالعزی عامری، [[ابوسفیان بن حرب]]، [[معاویه بن ابوسفیان]]، [[جحیم بن صلت بن مخرمة بن مطلب بن عبد مناف]] و [[علاء بن حضرمی]]<ref>فتوح البلدان، بلاذری (ترجمه: توکل)، ص۶۵۶.</ref>.
ابان بعد از [[اسلام آوردن]] از منشیان و [[کاتبان وحی]] شد؛ [[نقل]] شده که گاهی [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} و زمانی [[عثمان بن عفان]] و زمانی [[خالد بن سعید]] و گاهی اَبان بن سعید برای [[پیامبر]]{{صل}} می‌نوشتند<ref>الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۳۹۰.</ref>.
هم‌چنین وی از [[پیامبر]]{{صل}} [[حدیث]] [[نقل]] کرده و نعمان بن برزمی نیز از او [[روایت]] [[نقل]] کرده<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۱.</ref>. و [[حدیث]] معروف [[پیامبر]]{{صل}} که فرمود: {{متن حدیث|النَّاسُ مَعَادِنُ‌}} از ابان [[نقل]] شده است<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۱.</ref><ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۲۳.</ref>.
 
==استانداری اَبان==
اَبان در [[خدمت]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[مقام]] والایی یافت تا حدی که [[پیامبر]]{{صل}} او را در [[سال نهم هجری]] به [[فرمانداری]] و [[حکومت]] بحرین گماشت<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۱.</ref>. ابان تقاضا کرد تا [[پیامبر]]{{صل}} دستور‌العملی برای او بنویسند تا بداند در موضوعات مختلف چگونه عمل کند. [[نبی اکرم]]{{صل}} نیز عهد‌نامه‌ای را که در آن حدود [[زکات]] [[واجب]] و [[دستورات]] دیگری بیان شده بود به وی سپرد؛ از جمله به او [[دستور]] داد تا از هر مرد و [[زن]] [[یهودی]] و [[نصرانی]] که [[مسلمان]] نمی‌شوند، یک [[دینار]] [[جزیه]] بگیرد.
 
اَبان با افرادی به سوی [[بحرین]] حرکت کرد و [[پرچم]] سیاهی را که داشت، به دست “رافع” ([[آزاد]] شده [[رسول خدا]]) داد؛ چون به [[بحرین]] نزدیک شد [[طایفه]] عبدقیس به استقبالش آمدند و [[منذر بن ساوی]] با سیصد نفر تا یک [[منزل]] بیرون از [[بحرین]] از او استقبال کردند. اَبان تا زمان [[رحلت پیامبر]]{{صل}} استاندار [[بحرین]] بود؛ هم‌چنین گفته شده علت [[شیعه]] بودن [[اهل]] [[بحرین]] و ولایت‌های آن مثل [[قطیف]] و [[احساء]] این است که [[ابان بن سعید]] که از [[دوستداران]] [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} بود، در [[صدر اسلام]] [[والی]] آنجا بوده و بعد از او نیز [[عمر بن ابی سلمه]] که مادرش [[ام‌سلمه]] از [[دوستداران]] [[علی]]{{ع}} بود، [[والی]] آنجا گردید<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۱، ص۱۹۷.</ref>.
 
بعد از [[رحلت پیامبر]]{{صل}}، ابان [[تصمیم]] گرفت به [[مدینه]] برگردد ولی [[قبیله]] [[عبد]] [[قیس]] به او گفتند؛ نزد ما بمان که اگر به [[مدینه]] بروی [[ابوبکر]] تو را بر می‌گرداند. ابان نپذیرفت و گفت: “بعد از [[رسول خدا]] از کسی [[حکومت]] نمی‌پذیرم”. چون [[پول]] زیادی از [[بیت‌المال]] به همراه داشت سیصد نفر از [[قبیله]] عبدقیس او را تا [[مدینه]] [[همراهی]] کردند.
وقتی به [[مدینه]] آمد، [[ابوبکر]] او را [[ملاقات]] کرد و [[سرزنش]] نمود که چرا [[آمدی]]؟
[[عمر]] به او گفت: “سزاوار نبود بدون [[دستور]] پیشوایت حرکت کنی”.
اَبان پاسخ داد: “نخواستم بعد از [[رسول اکرم]]{{صل}} برای کسی کار کنم”.
[[ابوبکر]] پیشنهاد کرد که بازگردد، ولی ابان نپذیرفت. [[عمر]] به [[ابوبکر]] اشاره کرد که او را مجبور کن تا برگردد.
[[ابوبکر]] گفت: “نه، کسی را که می‌گوید از غیر [[پیامبر]] [[حکومت]] نمی‌پذیرم، مجبورش نمی‌کنم”<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۰.</ref>.
==اَبان و [[بیعت با ابوبکر]]==
یکی از کسانی که با [[خلافت ابوبکر]] [[مخالفت]] کرد و با او در ابتدای [[خلافت]] [[بیعت]] نکرد، اَبان بن سعید است. هم‌چنین برادرش خالد که [[حاکم]] [[یمن]] بود و دو [[برادر]] دیگرش، عمرو و تَیم که [[حاکم]] [[خیبر]] و مزینه بودند، پس از [[رحلت پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]] بازگشتند و بر [[خلافت ابوبکر]] [[اعتراض]] نمودند.
خالد گفت: “جز با [[علی بن ابی‌طالب]] [[بیعت]] نمی‌کنم”؛ ولی پس از آن‌که [[علی‌بن‌ابی‌طالب]] و [[بنی‌هاشم]] [[بیعت]] کردند، او هم [[پیروی]] نمود و [[بیعت]] کرد. چون [[خاندان]] [[سعید بن عاص]] [[حکومت]] را از [[ابوبکر]] نپذیرفتند، معلوم می‌شود که مخالفتشان با [[خلافت]] وی بسیار شدید بوده است<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۱۰۱.</ref><ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۲۳.</ref>.
==سرانجام اَبان==
درباره سال [[شهادت]] یا [[رحلت]] اَبان [[اختلاف]] است؛ ابی‌اسحاق در “اسد الغابه” گفته: او در [[جنگ یرموک]] که در [[شام]] و با [[رومیان]] بود، در سال ۱۵ [[هجری]] و در روز ۱۵ [[رجب]] [[شهید]] شد. [[موسی]] در “اسد الغابه” گفته: او در [[نبرد]] “اجنادین” با [[روم]] در سال ۱۳ [[هجری]] [[شهید]] شد. قول اول را کسی قبول نکرده اما قول دوم را مصعب [[زبیری]] و بیشتر [[اهل]] [[نسب]] پذیرفته‌اند و گفته شده او در صفر سال ۱۴ [[هجری]] [[شهید]] شده است.
بر اساس [[نقل]] قول دیگری، او کشته نشده بلکه در سال ۲۷ یا ۲۹ [[هجری]] [[رحلت]] کرده است<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۹۹.</ref><ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۲۵.</ref>.
 
 
== جستارهای وابسته ==
 
==منابع==
* [[پرونده:1100352.jpg|22px]] [[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[ابان بن سعید بن العاص (مقاله)|مقاله «اَبان بن سعید بن العاص»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم''']]
 
==پانویس==
{{یادآوری پانویس}}
{{پانویس}}
 
[[رده:ابان بن سعید بن العاص]]
[[رده:مدخل]]
[[رده:اعلام]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۳ آوریل ۲۰۲۱، ساعت ۱۱:۱۱

تغییرمسیر به: