←گفتگوی بُرَیر و شِمْر
خط ۹۴: | خط ۹۴: | ||
==گفتگوی بُرَیر و شِمْر== | ==گفتگوی بُرَیر و شِمْر== | ||
در کتاب [[الفتوح (کتاب)|الفتوح]] نقل شده: [[شمر بن ذی الجوشن]] - که [[خداوند]]، لعنتش کند-، نیمه شب، با گروهی از همراهانش به [[لشکر]] [[حسین]]{{ع}} نزدیک شد. حسین{{ع}}، با صدای بلند، به [[تلاوت]] این [[آیه]] مشغول بود: «و البته کسانی که [[کافر]] شدهاند، نباید [[تصوّر]] کنند این که به ایشان مهلت میدهیم، برای آنان، نیکوست»...، تا آخر آیه. ملعونی از همراهان شمر بن ذی الجوشن، فریاد کشید: به خدای [[کعبه]] [[سوگند]]، ما پاکیزگانیم و شما، پلیدید، و ما از شما، جدا گشتهایم! بُرَیر، نمازش را قطع کرد و ندا داد: ای [[فاسق]]! ای [[تبهکار]]! ای [[دشمن خدا]]! آیا مانند تویی، از پاکیزگان است؟! تو جز چارپایی بیخِرد، نیستی. تو را به [[آتش]] [[روز قیامت]] و [[عذاب]] دردناک، [[بشارت]] باد! شمر بن ذی الجوشن - که [[خدا]] لعنتش کند-، بر سرِ او داد کشید و گفت: ای گوینده! خداوند - تبارک و تعالی-، تو را و همراهت حسین را به زودی میکُشد. بُرَیر به او گفت: ای دشمن خدا! آیا مرا از [[مرگ]] میترسانی؟ به خدا سوگند، مرگ، از [[زندگی]] با شما، برای ما [[دوست]] داشتنیتر است. به خدا سوگند، کسانی که [[خون]] [[فرزندان]] و [[خاندان]] [[محمّد]]{{صل}} را میریزند، به شفاعتش نمیرسند. مردی از [[یاران]] حسین{{ع}} به سوی [[بریر بن حضیر]] آمد و به او گفت: خدایت [[رحمت]] کند، ای [[بریر]]! ابا [[عبد]] [[اللّه]]{{ع}} به تو میفرماید: «به جایگاهت، باز گرد و با آنان سخن مگو، که - به جانم سوگند-، اگر مؤمنِ [[آل فرعون]]، قومش را [[نصیحت]] کرد و [[دعوت]] را به آخر رساند، تو نیز نصیحت کردی و آن را به آخر رساندی»<ref>{{متن حدیث|أقْبَلَ الشِّمْرُ بْنُ ذِي الجَوشَنِ - لَعَنَهُ اللّهُ - فِي نِصْفِ اللَّيْلِ وَ مَعَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ أصْحَابِهِ حَتَّى تَقَارَبَ مِن عَسْكَرِ الحُسَيْنُ{{ع}}، وَالحُسَيْنُ{{ع}} قَدْ رَفَعَ صَوْتَهُ وَ هُوَ يَتْلُو هَذِهِ الآيَةَ {{متن قرآن|وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ}} إلى آخِرِها. قالَ: فَصَاحَ لَعِينٌ مِنْ أصْحَابِ شِمْرِ بْنِ ذِي الجَوشَنِ: نَحْنُ وَ رَبِّ الكَعْبَةِ الطَّيِّبُونَ، وَ أنْتُمُ الخَبِيثُونَ! وَ قَدْ مُيِّزنا مِنْكُمْ. قَالَ: فَقَطَعَ بُرَيْرٌ الصَّلاةَ، فَنَادَاهُ: يَا فَاسِقُ! يَا فَاجِرُ! يَا عَدُوَّ اللّهِ! أمِثْلُكَ يَكُونُ مِنَ الطَّيِّبِينَ؟! مَا أنْتَ إلّا بَهِيمَةٌ وَ لا تَعْقِلُ، فَأَبْشِرْ بِالنَّارِ يَوْمَ القِيَامَةِ وَالعَذَابِ الْأَلِيمِ. قَالَ: فَصَاحَ بِهِ شِمْرُ بْنُ ذِي الجَوشَنِ - لَعَنَهُ اللّهُ - وَ قَالَ: أيُّهَا المُتَكَلِّمُ، إنَّ اللّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالى قَاتِلُكَ وَ قَاتِلُ صَاحِبِكَ عَنْ قَرِيبٍ. فَقَالَ لَهُ بُرَيرٌ: يَا عَدُوَّ اللّهِ! أبِالمَوْتِ تُخَوِّفُنِي، وَاللّهِ، إنَّ المَوْتَ أحَبُّ إلَيْنَا مِنَ الحَيَاةِ مَعَكُمْ! وَاللّهِ، لَا يَنَالُ شَفَاعَةَ مُحَمَّدٍ{{صل}} قَوْمٌ أرَاقُوا دِمَاءَ ذُرِّيَّتِهِ وَ أهْلِ بَيْتِهِ. قَالَ: وَ أقْبَلَ رَجُلٌ مِنْ أصْحَابِ الحُسَيْنِ{{ع}} إلى بُرَيْرِ بْنِ حُضَيرٍ، فَقَالَ لَهُ: رَحِمَكَ اللّهُ يَا بُرَيْرُ! إنَّ أبَا عَبْدِ اللّهِ يَقُولُ لَكَ: اِرْجِعْ إلَى مَوْضِعِكَ وَ لا تُخَاطِبِ القَوْمَ، فَلَعَمْرِي لَئِنْ كَانَ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَونَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ وَ أبْلَغَ فِي الدُّعَاءِ، فَلَقَدْ نَصَحْتَ وَأبْلَغْتَ فِي النُّصْحِ}} (الفتوح، ج۵، ص۹۹).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۹۱.</ref> | در کتاب [[الفتوح (کتاب)|الفتوح]] نقل شده: [[شمر بن ذی الجوشن]] - که [[خداوند]]، لعنتش کند-، نیمه شب، با گروهی از همراهانش به [[لشکر]] [[حسین]]{{ع}} نزدیک شد. حسین{{ع}}، با صدای بلند، به [[تلاوت]] این [[آیه]] مشغول بود: «و البته کسانی که [[کافر]] شدهاند، نباید [[تصوّر]] کنند این که به ایشان مهلت میدهیم، برای آنان، نیکوست»...، تا آخر آیه. ملعونی از همراهان شمر بن ذی الجوشن، فریاد کشید: به خدای [[کعبه]] [[سوگند]]، ما پاکیزگانیم و شما، پلیدید، و ما از شما، جدا گشتهایم! بُرَیر، نمازش را قطع کرد و ندا داد: ای [[فاسق]]! ای [[تبهکار]]! ای [[دشمن خدا]]! آیا مانند تویی، از پاکیزگان است؟! تو جز چارپایی بیخِرد، نیستی. تو را به [[آتش]] [[روز قیامت]] و [[عذاب]] دردناک، [[بشارت]] باد! شمر بن ذی الجوشن - که [[خدا]] لعنتش کند-، بر سرِ او داد کشید و گفت: ای گوینده! خداوند - تبارک و تعالی-، تو را و همراهت حسین را به زودی میکُشد. بُرَیر به او گفت: ای دشمن خدا! آیا مرا از [[مرگ]] میترسانی؟ به خدا سوگند، مرگ، از [[زندگی]] با شما، برای ما [[دوست]] داشتنیتر است. به خدا سوگند، کسانی که [[خون]] [[فرزندان]] و [[خاندان]] [[محمّد]]{{صل}} را میریزند، به شفاعتش نمیرسند. مردی از [[یاران]] حسین{{ع}} به سوی [[بریر بن حضیر]] آمد و به او گفت: خدایت [[رحمت]] کند، ای [[بریر]]! ابا [[عبد]] [[اللّه]]{{ع}} به تو میفرماید: «به جایگاهت، باز گرد و با آنان سخن مگو، که - به جانم سوگند-، اگر مؤمنِ [[آل فرعون]]، قومش را [[نصیحت]] کرد و [[دعوت]] را به آخر رساند، تو نیز نصیحت کردی و آن را به آخر رساندی»<ref>{{متن حدیث|أقْبَلَ الشِّمْرُ بْنُ ذِي الجَوشَنِ - لَعَنَهُ اللّهُ - فِي نِصْفِ اللَّيْلِ وَ مَعَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ أصْحَابِهِ حَتَّى تَقَارَبَ مِن عَسْكَرِ الحُسَيْنُ{{ع}}، وَالحُسَيْنُ{{ع}} قَدْ رَفَعَ صَوْتَهُ وَ هُوَ يَتْلُو هَذِهِ الآيَةَ {{متن قرآن|وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ}} إلى آخِرِها. قالَ: فَصَاحَ لَعِينٌ مِنْ أصْحَابِ شِمْرِ بْنِ ذِي الجَوشَنِ: نَحْنُ وَ رَبِّ الكَعْبَةِ الطَّيِّبُونَ، وَ أنْتُمُ الخَبِيثُونَ! وَ قَدْ مُيِّزنا مِنْكُمْ. قَالَ: فَقَطَعَ بُرَيْرٌ الصَّلاةَ، فَنَادَاهُ: يَا فَاسِقُ! يَا فَاجِرُ! يَا عَدُوَّ اللّهِ! أمِثْلُكَ يَكُونُ مِنَ الطَّيِّبِينَ؟! مَا أنْتَ إلّا بَهِيمَةٌ وَ لا تَعْقِلُ، فَأَبْشِرْ بِالنَّارِ يَوْمَ القِيَامَةِ وَالعَذَابِ الْأَلِيمِ. قَالَ: فَصَاحَ بِهِ شِمْرُ بْنُ ذِي الجَوشَنِ - لَعَنَهُ اللّهُ - وَ قَالَ: أيُّهَا المُتَكَلِّمُ، إنَّ اللّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالى قَاتِلُكَ وَ قَاتِلُ صَاحِبِكَ عَنْ قَرِيبٍ. فَقَالَ لَهُ بُرَيرٌ: يَا عَدُوَّ اللّهِ! أبِالمَوْتِ تُخَوِّفُنِي، وَاللّهِ، إنَّ المَوْتَ أحَبُّ إلَيْنَا مِنَ الحَيَاةِ مَعَكُمْ! وَاللّهِ، لَا يَنَالُ شَفَاعَةَ مُحَمَّدٍ{{صل}} قَوْمٌ أرَاقُوا دِمَاءَ ذُرِّيَّتِهِ وَ أهْلِ بَيْتِهِ. قَالَ: وَ أقْبَلَ رَجُلٌ مِنْ أصْحَابِ الحُسَيْنِ{{ع}} إلى بُرَيْرِ بْنِ حُضَيرٍ، فَقَالَ لَهُ: رَحِمَكَ اللّهُ يَا بُرَيْرُ! إنَّ أبَا عَبْدِ اللّهِ يَقُولُ لَكَ: اِرْجِعْ إلَى مَوْضِعِكَ وَ لا تُخَاطِبِ القَوْمَ، فَلَعَمْرِي لَئِنْ كَانَ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَونَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ وَ أبْلَغَ فِي الدُّعَاءِ، فَلَقَدْ نَصَحْتَ وَأبْلَغْتَ فِي النُّصْحِ}} (الفتوح، ج۵، ص۹۹).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۹۱.</ref> | ||
==حال [[زینب]]{{س}} در [[شب عاشورا]]== | |||
[[حارث بن کعب]] و [[ابو ضحاک]]، از [[امام زین العابدین]] نقل کردهاند: در شبی که بامدادش پدرم به [[شهادت]] رسید، نشسته بودم و عمّهام زینب{{س}}، از من [[پرستاری]] میکرد که پدرم از یارانش کناره گرفت و به [[خیمه]] خود رفت و حُوَی، [[غلام]] [[ابو ذر]] غِفاری، نزدش بود و به [[اصلاح]] و پرداختِ [[شمشیر]] ایشان، مشغول بود، و پدرم میخواند: «ای [[روزگار]]! اُف بر دوستیات! چه قدر بامدادها و شامگاههایی داشتهای که در آنها، همراه و یا جویندهای کُشته شده که روزگار، از آوردن همانندش، [[ناتوان]] است! و کار، با [خدای] بزرگ است و هر زندهای، این راه را میپیماید». دو یا سه بار، این [[شعر]] را خواند تا آنجا که فهمیدم و دانستم که منظورش چیست. [[گریه]]، راه گلویم را بست؛ ولی بغضم را فرو خوردم و هیچ نگفتم و دانستم که [[بلا]]، فرود میآید؛ امّا عمهام نیز آنچه را من شنیدم، شنید و چون مانند دیگر [[زنان]]، دلنازک و بیتاب بود، نتوانست خود را نگاه دارد. بیرون پرید و در حالی که لباسش را بر روی [[زمین]] میکشید و [[درمانده]] شده بود، خود را به [[امام]]{{ع}} رساند و گفت: وا مصیبتا! کاش مُرده بودم. امروز، [گویی] مادرم [[فاطمه]] و پدرم [[علی]] و برادرم [[حسن]]، در گذشتهاند، ای جانشینِ گذشتگان و [[پناه]] باقیماندگان! [[حسین]]{{ع}} به او نگریست و فرمود: «خواهرم! [[شیطان]]، بردباریات را نبرَد». [[زینب]]{{س}} گفت: ای ابا [[عبد]] [[اللّه]]! [[پدر]] و مادرم فدایت! خود را آماده کشته شدن کردهای! جانم فدایت! حسین{{ع}}، اندوهش را فرو بُرد و [[اشک]] در چشمانش جمع شد و فرمود: «اگر مرغ سنگخواره را شبی [[آزاد]] بگذارند، میخوابد»<ref>مَثَلی است در عرب. در این جا به این معناست که آنان، مرا آسوده نمیگذارند و هر جا بروم، در پیِ من خواهند آمد.</ref>. زینب{{س}} گفت: وای بر من! آیا چنین سخت، در زیر فشاری؟ همین دلم را بیشتر ریش میکند و بر من، سخت میآید. آن گاه، به صورت خود زد و گریبان، چاک کرد و بیهوش شد و افتاد. حسین{{ع}} به سویش آمد و آب بر صورتش زد و به او گفت: خواهرم! از [[خدا]]، [[پروا]] کن و به تسلّیبخشیِ او، آرام باش. بدان که زمینیان، میمیرند و [[آسمانیان]]، باقی نمیمانند و هر چیزی، از میان میرود، جز [[ذات خدا]] که با قدرتش، زمین را [[آفریده]] است، و [[مردم]] را برمی انگیزد تا همه، باز گردند و او، تنها بمانَد. پدرم، از من بهتر بود. مادرم، از من بهتر بود. برادرم، از من بهتر بود، و [[سرمشق]] من و آنان و هر [[مسلمانی]]، [[پیامبر خدا]]{{صل}} است». حسین{{ع}}، با این سخن و مانند آن او را تسلّا داد و به او فرمود: «خواهرم! تو را [[سوگند]] میدهم که به این [سفارشم]، عمل کنی: بر [[مرگ]] من، گریبانْ چاک مده و صورت، مخراش و چون در گذشتم، ناله و فغان مکن». سپس، او را آورد و کنار من نشاند و به سوی یارانش برگشت و به آنان [[فرمان]] داد تا خیمههای خود را به یکدیگر، نزدیک کنند و طنابهای خیمهها را در هم بتابند و خودشان، در میان خیمهها قرار بگیرند و فقط، سمتی را که [[دشمن]] از طریق آن میآید، باز بگذارند<ref>{{متن حدیث|إِنِّي جَالِسٌ فِي تِلْكَ الْعَشِيَّةِ الَّتِي قُتِلَ أَبِي صَبِيحَتِهَا وَ عَمَّتِي زَيْنَبُ عَنْدِي تُمَرِّضُنِي إِذاً اعْتَزَلَ أَبِي بِأَصْحَابِهِ فِي خِبَاءٍ لَهُ وَ عِنْدَهُ حُوَیٌّ مَوْلَى أَبِي ذَرٍّ الْغِفَارِيِّ وَ هُوَ يُعَالِجُ سَيْفَهُ وَ يُصْلِحُهُ وَ أَبِي يَقُولُ: يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ / كَمْ لَكَ فِي الْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِيلِ *** مِنْ صَاحِبٍ وَ طَالِبٍ قَتِيلٍ / وَ الدَّهْرُ لَا يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ *** وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِيلِ / وَ كُلُّ حَيٍّ سَالِكُ سَبِيلٍ. قَالَ: فَأَعَادَهَا مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلَاثاً حَتَّى فَهِمْتُهَا فَعَرَفْتُ مَا أَرَادَ فَخَنَقَتْنِي عَبْرَتِی فَرَدَدْتُ وَ لَزِمْتُ السُّكُونَ فعَلِمْتُ أَنَّ الْبَلَاءَ قَدْ نَزَلَ فَأَمّا عَمَّتِي فَإِنَّهَا سَمِعَتْ مَا سَمِعْتُ، وَ هِيَ امْرَأَةٌ، وَفِي النِّسَاءِ الرِّقَّةُ وَالجَزَعُ، فَلَمْ تَمْلِك نَفْسَهَا أنْ وَ ثَبَتْ تَجُرُّ ثَوْبَهَا، وَإنَّهَا لَحَاسِرَةٌ حَتَّى انْتَهَت إلَيْهِ، فَقَالَت: وَاثُكْلَاه! لَيْتَ المَوْتَ أعْدَمَنِي الحَيَاةَ! اليَوْمَ مَاتَتْ فَاطِمَةُ اُمِّي وَ عَلِيٌّ أبِي وَ حَسَنٌ أخِي! يَا خَلِيفَةَ المَاضِي وَ ثِمَالَ البَاقِي. قَالَ: فَنَظَرَ إلَيْهَا الحُسَيْنُ{{ع}} فَقَالَ: يَا اُخَيَّةُ، لَا يُذْهِبَنَّ حِلْمَكِ الشَّيْطانُ. قَالَتْ: بِأَبِي أنْتَ وَ اُمِّي يَا أبَا عَبْدِ اللّهِ، اسْتَقْتَلْتَ نَفْسِي فِدَاكَ! فَرَدَّ غُصَّتَهُ، وَ تَرَقرَقَتْ عَيْنَاهُ، وَ قَالَ: لَوْ تُرِكَ القَطا لَيْلاً لَنَامَ، قَالَتْ: يَا وَيْلَتِى، أفَتُغْصَبُ نَفْسُكَ اغْتِصَابَاً، فَذَلِكَ أقْرَحُ لِقَلْبِي، وَ أشَدُّ عَلى نَفْسِي! وَ لَطَمَتْ وَجْهَهَا، وَ أهْوَتْ إِلَى جَيْبِهَا وَ شَقَّتْهُ، وَخَرَّتْ مَغْشِيّاً عَلَيْهَا. فَقَامَ إلَيْهَا الحُسَيْنُ{{ع}}، فَصَبَّ عَلَى وَجْهِهَا المَاءَ، وَ قَالَ لَهَا: يَا اُخَيَّةُ، اتَّقِي اللّهَ وَ تَعَزَّي بِعَزاءِ اللّهِ، وَاعْلَمِي أنَّ أهْلَ الأَرْضِ يَمُوتُونَ، وَ أنَّ أهْلَ السَّماءِ لَا يَبْقَونَ، وَ أنَّ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ اللّهِ الَّذِي خَلَقَ الأَرْضَ بِقُدْرَتِهِ، وَ يَبْعَثُ الخَلْقَ فَيَعُودُونَ، وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ، أَبِي خَيْرٌ مِنِّي، وَ اُمِّي خَيْرٌ مِنِّي، وَ أَخِي خَيْرٌ مِنِّي، وَلي وَ لَهُمْ وَ لِكُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ. قَالَ: فَعَزّاهَا بِهَذَا وَ نَحْوِهِ، وَ قَالَ لَهَا: يَا اُخَيَّةُ، إنِّي اُقْسِمُ عَلَيْكِ فَأَبِرِّي قَسَمِي، لَا تَشُقِّي عَلَيَّ جَيباً، وَ لَا تَخْمُشِي عَلَيَّ وَجْهَا، وَ لَا تَدْعِي عَلَيَّ بِالوَيْلِ وَالثُّبُورِ إذَا أنَا هَلَكْتُ. قَالَ: ثُمَّ جَاءَ بِهَا حَتَّى أجْلَسَهَا عِنْدِي، وَ خَرَجَ إِلَى أصْحَابِهِ، فَأَمَرَهُمْ أنْ يُقَرِّبُوا بَعْضَ بُيُوتِهِمْ مِنْ بَعْضٍ، وَ أنْ يُدْخِلُوا الأَطْنَابَ بَعْضَهَا فُي بَعْضٍ، وَ أنْ يَكُونُوا هُمْ بَيْنَ البُيُوتِ إلَا الوَجْهَ الَّذِي يَأتِيهِم مِنْهُ عَدُوُّهُمْ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۲۰؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۵۹).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۹۳.</ref> | |||
==رؤیای [[امام]]{{ع}} در [[سحرگاه]] [[عاشورا]]== | |||
در کتاب [[الفتوح (کتاب)|الفتوح]] نقل شده: در وقت [[سحر]]، [[حسین]]{{ع}}، سرش [از [[خواب]]،] سنگین شد و سپس بیدار شد و فرمود: «آیا میدانید که هماکنون، چه خوابی دیدم؟». گفتند: چه دیدی، ای فرزند [[دختر پیامبر خدا]]؟ فرمود: «سگهایی را دیدم که بر من، سخت گرفتهاند و میانشان، سگ پیسه ای بود که از بقیّه بر من، سختتر میگرفت. [[گمان]] میبَرَم کسی که کُشتن مرا به عهده میگیرد، مردی لَک و پیسدار از این [[قوم]] باشد. سپس، جدّم [[پیامبر خدا]]{{صل}} را با گروهی از یارانش دیدم که به من میفرماید: پسر عزیزم! تو شهیدِ [[خاندان]] محمّدی و [[آسمانیان]] و [[ملکوتیان]]، به تو [[بشارت]] یافتهاند. افطارِ امشبت را نزد من خواهی بود. بشتاب و تأخیر مکن که این، اَجَلِ فرود آمده از [[آسمان]] به قصد توست تا خونت را در شیشهای سبز بگیرد! این است آنچه دیدم و بیتردید، حادثه ([[مرگ]])، نزدیک شده و گاهِ کوچ از این [[دنیا]] فرا رسیده است»<ref>{{متن حدیث|لَمَّا كَانَ وَقْتُ السَّحَرِ خَفَقَ الْحُسَيْنُ{{ع}} بِرَأْسِهِ خَفْقَةً ثُمَّ اسْتَيْقَظَ فَقَالَ أَ تَعْلَمُونَ مَا رَأَيْتُ فِي مَنَامِي السَّاعَةَ قَالُوا وَ مَا الَّذِي رَأَيْتَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}}؟ فَقَالَ رَأَيْتُ كَأَنَّ كِلَاباً قَدْ شَدَّتْ عَلَيَّ لِتَنْهَشَنِي وَ فِيهَا كَلْبٌ أَبْقَعُ رَأَيْتُهُ أَشَدَّهَا عَلَيَّ وَ أَظُنُّ أَنَّ الَّذِي يَتَوَلَّى قَتْلِي رَجُلٌ أبْقَعُ وَ أَبْرَصُ مِنْ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ ثُمَّ إِنِّي رَأَيْتُ بَعْدَ ذَلِكَ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} وَ مَعَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ هُوَ يَقُولُ لِي يَا بُنَيَّ أَنْتَ شَهِيدُ آلِ مُحَمَّدٍ وَ قَدِ اسْتَبْشَرَ بِكَ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلُ الصَّفِيحِ الْأَعْلَى فَلْيَكُنْ إِفْطَارُكَ عِنْدِي اللَّيْلَةَ عَجِّلْ وَ لَا تُؤَخِّرْ فَهَذَا أثَرُکَ قَدْ نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ لِيَأْخُذَ دَمَكَ فِي قَارُورَةٍ خَضْرَاءَ وَ هَذَا مَا رَأَيْتُ وَ قَدْ أَزِفَ الْأَمْرُ وَ اقْتَرَبَ الرَّحِيلُ مِنْ هَذِهِ الدُّنْيَا لَا شَكَّ فِي ذَلِكَ}} (الفتوح، ج۵، ص۹۹).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۹۵.</ref> | |||
==آماده شدن برای [[نبرد]]== | |||
[[عبد اللّه بن منصور]]، از [[امام صادق]] نقل کرده است: آن گاه [[امام حسین]]{{ع}} [[فرمان]] داد تا در اطراف لشکرش، گودالی شبیه [[خندق]] کَنْدند و به [[دستور]] ایشان، پُر از هیزم شد. آن گاه، پسرش [[علی اکبر]]{{ع}} را با سی سوار و بیست پیاده، برای آوردن آبْ فرستاد، در حالی که خطرهای بسیاری آنها را [[تهدید]] میکرد.... آن گاه، امام حسین{{ع}} به یارانش فرمود: «برخیزید و آب بنوشید، که آخرین توشه شماست؛ و [[وضو]] بگیرید و [[غسل]] کنید و لباسهایتان را بشویید، که کفنهایتان میشود». سپس، [[نماز صبح]] را با آنان خواند و آماده نبردشان ساخت. همچنین فرمان داد تا گودالی که اطراف لشکرش کَنده بودند، پُر از [[آتش]] شود تا تنها از یک سو با [[دشمن]] بجنگند<ref>{{متن حدیث|ثُمَّ إِنَّ الْحُسَيْنَ{{ع}} أَمَرَ بِحَفِيرَةٍ فَحُفِرَتْ حَوْلَ عَسْكَرِهِ شِبْهَ الْخَنْدَقِ وَ أَمَرَ فَحُشِيَتْ حَطَباً وَ أَرْسَلَ عَلِيّاً ابْنَهُ{{ع}} فِي ثَلَاثِينَ فَارِساً وَ عِشْرِينَ رَاجِلًا لِيَسْتَقُوا الْمَاءَ وَ هُمْ عَلَى وَجَلٍ شَدِيدٍ... ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ قُومُوا فَاشْرَبُوا مِنَ الْمَاءِ يَكُنْ آخِرَ زَادِكُمْ وَ تَوَضَّئُوا وَ اغْتَسِلُوا وَ اغْسِلُوا ثِيَابَكُمْ لِتَكُونَ أَكْفَانَكُمْ ثُمَّ صَلَّى بِهِمُ الْفَجْرَ وَ عَبَّأَهُمْ تَعْبِئَةَ الْحَرْبِ وَ أَمَرَ بِحَفِيرَتِهِ الَّتِي حَوْلَ عَسْكَرِهِ فَأُضْرِمَتْ بِالنَّارِ لِيُقَاتِلَ الْقَوْمَ مِنْ وَجْهٍ وَاحِدٍ}} (الأمالی، صدوق، ص۲۲۰، ح۲۳۹؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۱۶، ح۱).</ref>. | |||
[[ابو مخنف]] نقل کرده که: [[حارث بن کعب]] و [[ابو ضحاک]]، از [[امام]] [[زین العابدین]]{{ع}} برایم نقل کردند که: [[حسین]]{{ع}} به سوی یارانش بیرون آمد و به آنان، [[فرمان]] داد که چادرهایشان را به هم نزدیک کنند و طنابهای آنها را در هم بتابند و خودشان، میان چادرها قرار گیرند و تنها سمتی را که [[دشمن]] از آن سو میآید، باز بگذارند.... همچنین، [[عبد اللّه بن عاصم]]، از [[ضحاک بن عبداللّه مشرقی]] برایم نقل کرده که: - [[صبح]] [[عاشورا]] - خیمهها را پشتِ سر خود قرار دادند و امام{{ع}}، فرمان داد تا هیزم و نِیی را که در پشت خیمهها بود، [[آتش]] زدند، مبادا که [[دشمنان]]، از پشت، به آنها [[حمله]] کنند. سپس حسین{{ع}}، به جای گودی که در پشت خیمهها قرار داشت و مانند جوی آبی بود، هیزم و نِی آورد و در دلِ شب، آنجا را به شکل [[خندق]] در آوردند و هیزم و نِی را در آنجا ریختند و گفتند: چون دشمن به ما حمله کرد و با ما درگیر شد، در این جا، آتش میافکنیم تا از پشت سر، بر ما وارد نشوند و تنها از یک سو با آنان بجنگیم. چنین کردند و سودبخش هم بود.... عبد اللّه بن عاصم، به نقل از ضحّاک مشرقی برایم گفت: هنگامی که دشمنان به سوی ما روی آوردند و به آتش برافروخته هیزم و نِی نگریستند - همان آتشی که در پشتمان برافروخته بودیم تا از پشتِ سر به ما حمله نکنند-، یکی از سوارانِ [[غرق]] در [[سلاح]] آنان، به [[شتاب]] و بیآنکه با ما سخنی بگوید، به سوی ما آمد و چون به [[خیمه]] هایمان نگریست و جز هیزم آتش گرفته، چیزی ندید، باز گشت و با تمام توان فریاد کشید: ای حسین! در همین [[دنیا]] و پیش از فرا رسیدن [[قیامت]]، به سوی [[آتش]] شتافتی. [[حسین]]{{ع}} گفت: «این کیست؟! گویی [[شمر بن ذی الجوشن]] است!». گفتند: آری! هموست. [[خداوند]]، کارت را به سامان بدارد! حسین{{ع}} فرمود: «ای پسر [[زن]] بُزچران! تو به در آمدن به آتش، سزامندتری». [[مسلم بن عوسجه]]، به حسین{{ع}} گفت: ای [[فرزند پیامبر]] [[خدا]]! فدایت شوم! آیا او را با تیر نزنم؟ اکنون در تیررسِ من است و تیر من، به [[خطا]] نمیرود و این [[فاسق]]، از بزرگترین [[زورگویان]] است. حسین{{ع}} فرمود: «[[تیراندازی]] مکن، که من خوش ندارم آغازگرِ [[جنگ]] باشم»<ref>{{متن حدیث|خَرَجَ [الحُسَيْنُ{{ع}}] إِلَى أَصْحَابِهِ فَأَمَرَهُمْ أَنْ يُقَرِّبُوا بَعْضَ بُيُوتِهِمْ مِنْ بَعْضٍ وَ أَنْ يُدْخِلُوا الْأَطْنَابَ بَعْضَهَا فِي بَعْضٍ وَ أَنْ يَكُونُوا هُمْ بَيْنَ الْبُيُوتِ إِلَّا الْوَجْهَ الَّذِي يَأْتِيهِمْ مِنْهُ عَدُوُّهُمْ... قَالَ أبُو مِخْنَفٍ: عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَاصِمٍ عَنِ الضَّحَّاكِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ المِشْرَقِيِّ قَالَ: - فِي غَدَاةِ عَاشُورَاء - وَ جَعَلُوا الْبُيُوتَ فِي ظُهُورِهِمْ وَ أَمَرَ بِحَطَبٍ وَ قَصَبٍ كَانَ مِنْ وَرَاءِ الْبُيُوتِ يُحْرَقَ بِالنَّارِ مَخَافَةَ أَنْ يَأْتُوهُمْ مِنْ وَرَائِهِمْ. قَالَ: وَ كَانَ الحُسَيْنُ{{ع}} أتى بِقَصَبٍ وَ حَطَبٍ إلى مَكَانٍ مِنْ وَرَائِهِمْ مُنخَفِضٍ كَأَنَّهُ سَاقِيَةٌ، فَحَفَرُوهُ فِي سَاعَةٍ مِنَ اللَّيْلِ، فَجَعَلُوهُ كَالخَنْدَقِ، ثُمَّ ألْقَوا فِيهِ ذَلِكَ الحَطَبَ وَالقَصَبَ، وَقَالُوا: إِذَا عَدَوا عَلَيْنَا فَقَاتَلُونَا ألقَيْنَا فِيهِ النَّارَ؛ كَي لَا نُؤْتِى مِنْ وَرَائِنَا، وَ قَاتَلْنَا القَوْمَ مِنْ وَجْهٍ وَاحِدٍ. فَفَعَلُوا وَ كَانَ لَهُمْ نَافِعَاً. قَالَ أبُو مِخْنَفٍ: فَحَدَّثَنِي عَبْدُ اللّهِ بْنُ عَاصِمٍ قَالَ: حَدَّثَنِي الضَّحَّاكُ المِشْرَقِيُّ قَالَ: لَمَّا أقْبَلوا نَحْوَنَا، فَنَظَرُوا إلَى النَّارِ تَضْطَرِمُ فِي الْحَطَبِ وَالقَصَبِ، الَّذِي كُنَّا ألهَبْنَا فِيهِ النَّارِ مِنْ وَرَائِنَا لِئَلّا يَأتُونَا مِنْ خَلْفِنَا، إِذْ أقْبَلَ إلَيْنَا مِنْهُمْ رَجُلٌ يَرْكُضُ عَلَى فَرَسٍ كَامِلِ الأَدَاةِ، فَلَمْ يُكَلِّمْنَا حَتَّى مَرَّ عَلَى أبْيَاتِنَا، فَنَظَرَ إلى أبْيَاتِنَا، فَإِذَا هُوَ لا يَرى إلّا حَطَبَا تَلْتَهِبُ النَّارُ فِيهِ، فَرَجَعَ رَاجِعَاً، فَنَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ: يَا حُسَيْنُ، اسْتَعْجَلْتَ النَّارَ فِي الدُّنْيَا قَبْلَ يَوْمِ القِيَامَةِ! فَقَالَ الحُسَيْنُ{{ع}}: مَنْ هَذَا؟ كَأَنَّهُ شِمْرُ بْنُ ذِي الجَوْشَنِ. فَقَالُوا: نَعَمْ، أصْلَحَكَ اللّهُ، هُوَ هُوَ. فَقَالَ: يَابْنَ رَاعِيَةِ المِعزى! أنْتَ أولَى بِهَا صِلِيَّاً. فَقَالَ لَهُ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ، جُعِلْتُ فِدَاكَ، ألَا أرْمِيهِ بِسَهْمٍ؟ فَإِنَّهُ قَدْ أمْكَنَنِي، وَ لَيْسَ يَسْقُطُ مِنِّي سَهْمٌ، فَالْفَاسِقُ مِنْ أعْظَمِ الجَبَّارِينَ. فَقَالَ لَهُ الحُسَيْنُ{{ع}}: لا تَرْمِهِ؛ فَإِنِّي أكْرَهُ أنْ أبْدَأَهُمْ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۲۱ - ۴۲۳؛ أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۹۳ - ۳۹۶).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۹۶.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |