مقام حضرت فاطمه زهرا: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴: خط ۴:
<div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[مقام حضرت فاطمه زهرا (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
<div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[مقام حضرت فاطمه زهرا (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>


==[[نزول مائده بهشتی]]==
==نزول مائده بهشتی==
*یکی از [[فضائل فاطمه|فضائل فراوان فاطمه]]{{س}} که نشان‌دهنده عمق [[قرب]] او به [[پروردگار]] عالم است، نازل شدن غذای آسمانی برای [[فاطمه]]{{س}} همانند [[نزول]] آن بر [[مریم]]{{س}} است. [[خداوند]] در [[قرآن]] درباره [[مریم]]{{س}} چنین می‌فرماید: {{متن قرآن|كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ}}<ref>«و هرگاه زکریّا در محراب (عبادت) نزد وی می‌رفت کنار او، رزقی می‌یافت و می‌پرسید: ای مریم! این از کجا برای تو آمده است؟ و او می‌گفت: از نزد خداوند؛ (آری) خداوند به هر که بخواهد بی‌حساب (و شمار) روزی می‌دهد» سوره آل عمران، آیه ۳۷.</ref>. [[نزول]] غذای آسمانی برای [[فاطمه]]{{س}} چندین بار روی داد، که به ذکر سه نمونه بسنده می‌کنیم:
یکی از فضائل [[فاطمه زهرا]] {{س}} که نشان‌دهنده عمق [[قرب]] او به [[پروردگار]] عالم است، نازل شدن غذای آسمانی برای [[فاطمه]]{{س}} همانند [[نزول]] آن بر [[مریم]]{{س}} است. [[خداوند]] در [[قرآن]] درباره [[مریم]]{{س}} چنین می‌فرماید: {{متن قرآن|كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ}}<ref>«و هرگاه زکریّا در محراب (عبادت) نزد وی می‌رفت کنار او، رزقی می‌یافت و می‌پرسید: ای مریم! این از کجا برای تو آمده است؟ و او می‌گفت: از نزد خداوند؛ (آری) خداوند به هر که بخواهد بی‌حساب (و شمار) روزی می‌دهد» سوره آل عمران، آیه ۳۷.</ref>. [[نزول]] غذای آسمانی برای [[فاطمه]]{{س}} چندین بار روی داد، که به ذکر سه نمونه بسنده می‌کنیم:
*۱. [[نقل]] شده، چند روزی بود که [[رسول خدا]]{{صل}} چیزی نخورده بود. سری به اتاق همسرانش زد اما نزد آنان چیزی نیافت، پس نزد [[فاطمه]]{{س}} آمد و فرمود: "دخترم گرسنه‌ام، آیا چیزی برای خوردن داری؟" [[فاطمه]] که چیزی در منزل نداشت، فرمود: "نه، به [[خدا]] [[سوگند]]!" [[رسول خدا]]{{صل}} از آنجا رفت. ناگاه کنیزی از [[کنیزان]] [[فاطمه]]{{س}} دو گرده نان با تکه‌ای گوشت برای آن [[حضرت]] فرستاد. [[فاطمه]] آن را در پارچه‌ای پیچید و با خود گفت: "[[رسول خدا]] را بر خود و دیگران مقدم می‌دانم"، و با اینکه آنان خود محتاج بودند، یکی از [[حسنین]] را در پی [[رسول خدا]]{{صل}} فرستاد تا از ایشان بخواهد که باز گردند. هنگامی که [[رسول خدا]]{{صل}} بازگشت، [[فاطمه]]{{س}} فرمود: "[[جان]] من و مادرم به فدای شما؛ [[خداوند]] چیزی فرستاده است که برایتان کنار گذاشته‌ام". [[رسول خدا]]{{س}} فرمود: "سفره را بیاور!" هنگامی که [[فاطمه]]{{س}} سفره را باز کرد آن را پر از نان و گوشت یافت، [[تعجب]] کرد و دریافت که آنها برکتی است که [[خداوند متعال]] نازل کرده است. پس سفره را نزد [[رسول خدا]]{{صل}} پهن کرد. آن [[حضرت]] پس از [[حمد]] [[الهی]] پرسید: دخترم این [[غذا]] از کجاست؟ [[فاطمه]]{{س}} جواب داد: "[[لطف]] [[پروردگار]] است و او به هر کس که بخواهد بی‌اندازه روزی می‌دهد". [[رسول خدا]]{{صل}} نیز فرمود: "[[خدا]] را [[شکر]] که تو را همانند [[سرور]] [[زنان]] [[بنی اسرائیل]] قرار داد که هرگاه [[خداوند]] به او روزی می‌داد، می‌گ‌فت: این، [[لطف خداوند]] است". پس [[رسول خدا]]، [[علی]] و [[حسن]] و [[حسین]] و دیگر خاندانش را فراخواند و همگی از آن [[غذا]] خوردند و سیر شدند؛ ولی چیزی از [[غذا]] کم نشد و [[فاطمه]]{{س}} آن را بین [[همسایگان]] تقسیم کرد<ref>الکشاف، زمخشری، ج۱، ص۳۸۷؛ انوار التنزیل، بیضاوی، ج۲، ص۳۵؛ تفسیر غرائب القرآن، زیلعی، ج۲، ص۱۵۱؛ تخریج الاحادیث و الآثار، زمخشری، ج۱، ص۱۸۴ و ج۳، ص۱۴۲.</ref>.
 
*۲. [[نقل]] شده، در صبح یکی از روزها<ref>گویا در زمان رخداد این حادثه، بنابر آنچه از قرائن فهمیده می‌شود، قحطی شدیدی بر جامعه اسلامی، حاکم بوده است.</ref> [[امیرمؤمنان]]{{ع}} از [[فاطمه]]{{س}} پرسید: آیا در [[خانه]] غذایی برای خوردن هست؟ [[فاطمه]]{{س}} که چیزی در منزل نداشت، گفت: "قسم به خداوندی که پدرم را به [[نبوت]] و تو را به [[وصایت]]، بزرگ داشت، از دو روز قبل چیزی در منزل نیست جز آنچه به حضور شما آورده و شما را بر خود مقدم داشتم و آنچه برای پسرانم [[امام حسن|حسن]] و [[حسین]] قرار می‌دادم". وقتی [[امیرمؤمنان]]{{ع}} این سخنان را شنید، گفت: "[[فاطمه]]! چرا مرا باخبر نساختی تا چیزی برای شما تهیه کنم؟" [[فاطمه]]{{س}} جواب داد: "یا أبا الحسن! از پروردگارم [[حیا]] کردم که شما را به بیش از توانت، به زحمت اندازم".
۱. [[نقل]] شده، چند روزی بود که [[رسول خدا]]{{صل}} چیزی نخورده بود. سری به اتاق همسرانش زد اما نزد آنان چیزی نیافت، پس نزد [[فاطمه]]{{س}} آمد و فرمود: "دخترم گرسنه‌ام، آیا چیزی برای خوردن داری؟" [[فاطمه]] که چیزی در منزل نداشت، فرمود: "نه، به [[خدا]] [[سوگند]]!" [[رسول خدا]]{{صل}} از آنجا رفت. ناگاه کنیزی از [[کنیزان]] [[فاطمه]]{{س}} دو گرده نان با تکه‌ای گوشت برای آن حضرت فرستاد. [[فاطمه]] آن را در پارچه‌ای پیچید و با خود گفت: "[[رسول خدا]] را بر خود و دیگران مقدم می‌دانم" و با اینکه آنان خود محتاج بودند، یکی از [[حسنین]] را در پی [[رسول خدا]]{{صل}} فرستاد تا از ایشان بخواهد که باز گردند. هنگامی که [[رسول خدا]]{{صل}} بازگشت، [[فاطمه]]{{س}} فرمود: "[[جان]] من و مادرم به فدای شما؛ [[خداوند]] چیزی فرستاده است که برایتان کنار گذاشته‌ام". [[رسول خدا]]{{س}} فرمود: "سفره را بیاور!" هنگامی که [[فاطمه]]{{س}} سفره را باز کرد آن را پر از نان و گوشت یافت، [[تعجب]] کرد و دریافت که آنها برکتی است که [[خداوند متعال]] نازل کرده است. پس سفره را نزد [[رسول خدا]]{{صل}} پهن کرد. آن حضرت پس از [[حمد]] [[الهی]] پرسید: دخترم این [[غذا]] از کجاست؟ [[فاطمه]]{{س}} جواب داد: "[[لطف]] [[پروردگار]] است و او به هر کس که بخواهد بی‌اندازه روزی می‌دهد". [[رسول خدا]]{{صل}} نیز فرمود: "[[خدا]] را [[شکر]] که تو را همانند [[سرور]] [[زنان]] [[بنی اسرائیل]] قرار داد که هرگاه [[خداوند]] به او روزی می‌داد، می‌گفت: این، [[لطف خداوند]] است". پس [[رسول خدا]]، [[علی]] و [[حسن]] و [[حسین]] و دیگر خاندانش را فراخواند و همگی از آن [[غذا]] خوردند و سیر شدند؛ ولی چیزی از [[غذا]] کم نشد و [[فاطمه]]{{س}} آن را بین [[همسایگان]] تقسیم کرد<ref>الکشاف، زمخشری، ج۱، ص۳۸۷؛ انوار التنزیل، بیضاوی، ج۲، ص۳۵؛ تفسیر غرائب القرآن، زیلعی، ج۲، ص۱۵۱؛ تخریج الاحادیث و الآثار، زمخشری، ج۱، ص۱۸۴ و ج۳، ص۱۴۲.</ref>.
*[[امیرمؤمنان]]{{ع}} با [[توکل]] و [[حسن ظن]] به [[خداوند]] -عزوجل- از منزل خارج شد و دیناری قرض کرد تا برای [[خانواده]] غذایی تهیه کند. هوا بسیار گرم بود و [[علی]]{{ع}} در [[راه]] به [[مقداد بن اسود]] رسید. [[مقداد بن اسود|مقداد]] گویا چیزی را از آن [[حضرت]] مخفی می‌کرد. [[امیرمؤمنان]]{{ع}} از او پرسید: چه چیزی این موقع تو را از منزل بیرون کشانده است؟ [[مقداد بن اسود|مقداد]] پاسخ داد: "یا اباالحسن نپرس". [[امیرمؤمنان]]{{ع}} فرمود: "نباید حال خود را از من پنهان کنی" [[مقداد بن اسود|مقداد]] گفت: "یا اباالحسن! قسم به خداوندی که پدرم را به [[نبوت]] و تو را به [[وصایت]] [[بزرگ‌داشت]]، فشاری که در منزل داشتم مرا به بیرون کشاند و در حالی که خانواده‌ام گرسنه بودند [[خانه]] را ترک گفتم و آنگاه که صدای [[گریه]] آنان را شنیدم دیگر [[طاقت]] نیاورده و ناراحت از منزل خارج شدم".
 
*وقتی سخنان [[مقداد بن اسود|مقداد]] به این جا رسید، اشک‌های [[امیرمؤمنان]]{{ع}} جاری شد و [[محاسن]] [[مبارک]] آن [[حضرت]] را خیس کرد و به او فرمود: "قسم به آن خدایی که بدو [[سوگند]] یاد کردی، مرا نیز همان چیزی که تو را از منزل خارج کرد، بیرون کشاند؛ دیناری قرض کرده‌ام، تو را بر خود مقدم می‌دارم. سپس [[امیرمؤمنان]]{{ع}} [[دینار]] را به او داد و به سمت [[مسجد]] رفت و [[نماز ظهر]] و عصر را با [[رسول خدا]]{{صل}} خواند. مدتی [[گذشت]] و وقت [[نماز]] [[مغرب]] شد؛ [[امیرمؤمنان]]{{ع}} در صف اول [[جماعت]] ایستاد و [[نماز]] [[مغرب]] را به [[امامت]] [[رسول خدا]]{{صل}} خواند. بعد از [[نماز]]، [[رسول خدا]]{{صل}} در کنار در [[مسجد]]، به [[امیرمؤمنان]]{{ع}} اشاره کرد که به طرف او برود. آن [[حضرت]]{{ع}} به نزد [[رسول خدا]]{{صل}} رفت و [[سلام]] کرد. [[رسول خدا]]{{صل}} جواب [[سلام]] او را داد و از او پرسید: یا أباالحسن آیا در [[خانه]] چیزی داری تا برای [[شام]] نزد تو آیم؟ [[امیرمؤمنان]] اندکی درنگ کرد و سر به زیر انداخت و [[حیا]] کرد که چیزی بگوید و به [[فکر]] فرو رفت. قبل از این زمان، بر [[رسول خدا]]{{صل}} [[وحی]] نازل شده بود و [[خداوند]] به او امر کرده بود که [[پیامبر]] آن [[شب]]، [[شام]] را نزد [[علی]]{{ع}} باشد. وقتی [[رسول خدا]]{{صل}} [[سکوت]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را دید، فرمود: "یا اباالحسن! چرا نمی‌گویی نه، تا برگردم و نمی‌گویی بله، تا با تو بیایم؟" [[امیرمؤمنان]]{{ع}} با [[حیا]] و [[احترام]] فرمود: بفرمایید!" سپس [[رسول خدا]]{{صل}} [[دست]] آن [[حضرت]] را گرفت و با هم به طرف [[خانه علی]]{{ع}} به [[راه]] افتادند و منزل [[فاطمه]] وارد شدند. او در محل [[نماز]] خود بود و نمازش را خوانده بود و پشت سر او دیگ بزرگی که بخار از آن برمی‌خاست به چشم می‌خورد. وقتی [[فاطمه]]{{س}} صدای [[رسول خدا]]{{صل}} را شنید از محل [[نماز]] خود خارج شد و به پیشواز [[رسول خدا]]{{صل}} رفت و به ایشان [[سلام]] کرد. [[رسول خدا]]{{صل}} جواب او را داده و بر سر [[فاطمه]] [[دست]] کشید و از حال او پرسید و فرمود: "[[شام]] آماده است؟" [[فاطمه]] دیگ را در برابر آن دو گذارد. وقتی [[امیرمؤمنان]]{{ع}} به آن نگریست با تعجب به [[فاطمه]]{{س}} نگاه کرد و پرسید: آیا نگفتی از دو روز پیش تاکنون چیزی نخورده‌ای؟ [[فاطمه]] به [[آسمان]] نگریست و گفت: "به پروردگاری که به [[آسمان]] و زمینش [[آگاه]] است جز [[حق]] نگفتم". [[امیرمؤمنان]]{{ع}} از او پرسید: یا [[فاطمه]]! این غذایی که تاکنون همانندش را ندیده‌ام و مثل بوی آن را نبوئیده‌ام و از آن میل نکرده‌ام از کجاست؟ در این حال، [[رسول خدا]]{{صل}} دستان [[مبارک]] خود را بین دو کتف [[امیرمؤمنان]]{{ع}} گذارد و فرمود: "[[یا علی]]! این [[پاداش]] آن [[دینار]] تو است که بخشیدی؛ [[خداوند]] به کسی که بخواهد بی‌حساب روزی می‌دهد". و سپس با چشمان اشکبار افزود: "[[ستایش]]، خداوندی را سزاست که شما را از [[دنیا]] خارج نکرد تا آنکه تو را [[یا علی]]، همچون [[زکریا]]{{ع}} و [[فاطمه]] را همچون [[مریم بنت عمران]]{{ع}} قرار داد<ref>تفسیر فرات الکوفی، فرات بن ابراهیم کوفی، ص۸۳؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۶۱۶؛ الخرائج و الجرائح، راوندی، ج۲، ص۵۳۳؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ص۹۷؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۷، ص۱۰۳.</ref>.
۲. [[نقل]] شده، در صبح یکی از روزها<ref>گویا در زمان رخداد این حادثه، بنابر آنچه از قرائن فهمیده می‌شود، قحطی شدیدی بر جامعه اسلامی، حاکم بوده است.</ref> [[امیرمؤمنان]]{{ع}} از [[فاطمه]]{{س}} پرسید: آیا در [[خانه]] غذایی برای خوردن هست؟ [[فاطمه]]{{س}} که چیزی در منزل نداشت، گفت: "قسم به خداوندی که پدرم را به [[نبوت]] و تو را به [[وصایت]] بزرگ داشت، از دو روز قبل چیزی در منزل نیست جز آنچه به حضور شما آورده و شما را بر خود مقدم داشتم و آنچه برای پسرانم [[امام حسن|حسن]] و [[حسین]] قرار می‌دادم". وقتی [[امیرمؤمنان]]{{ع}} این سخنان را شنید، گفت: "[[فاطمه]]! چرا مرا باخبر نساختی تا چیزی برای شما تهیه کنم؟" [[فاطمه]]{{س}} جواب داد: "یا أبا الحسن! از پروردگارم [[حیا]] کردم که شما را به بیش از توانت، به زحمت اندازم".
*۳. [[سلمان]] [[نقل]] می‌کند: روزی [[فاطمه]]{{س}} پس از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} به من فرمود: "روزی در [[خانه]] را بسته بودم و درباره [[قطع]] شدن [[نزول وحی]] و رفتن [[فرشتگان]] از منزلمان، با [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} [[فکر]] می‌کردم که در [[خانه]] باز شد و سه نفر حوری بهشتی از در [[خانه]] وارد شدند و گفتند: ما حوریان بهشتی دارالسلام هستیم و [[پروردگار]] عالمیان ما را فرستاده است؛ ای دختر [[محمد]]! ما [[مشتاق]] توایم، از یکی از آنها که [[گمان]] بردم از همه بزرگ‌تر است، اسمش را پرسیدم؛ گفت: "من مقدوده‌ام و برای [[مقداد بن اسود]] [[آفریده]] شده‌ام". همین سؤال را از دو می‌پرسیدم، پاسخ داد: "من ذره‌ام و برای [[ابوذر]] [[آفریده]] شده‌ام"؛ از دیگری نیز اسمش را پرسیدم؛ جواب داد: "من [[سلمی]] هستم و برای [[سلمان فارسی]] [[آفریده]] شده‌ام". آنها ظرفی پُر از رطب به همراه داشتند که ظرف آن از برف سفیدتر، و رطب‌های آن خوش‌عطر‌تر از مشک بود. من سهم تو را کنار گذاشته‌ام؛ بگیر و با آن [[افطار]] کن و فردا که [[آمدی]] هسته‌اش را برایم بیاور!"
 
*[[سلمان]] آن رطب را گرفت و از کنار هر کسی که عبور می‌کرد، از او می‌پرسیدند: مشک به همراه داری؟! [[سلمان]] با آن خرما [[افطار]] کرد ولی هسته‌ای در آن نیافت و صبح زود به نزد [[فاطمه]]{{س}} آمد و گفت: "ای دختر [[رسول خدا]]{{صل}}! در آن رطب، هسته‌ای ندیدم". [[فاطمه]]{{س}} جواب داد: "[[سلمان]]! آن میوه درخت نخلی است که [[خداوند]] برایم در دارالسلام، به خاطر دعایی که [[رسول خدا]]{{صل}} به من آموخت، کاشته است"<ref>الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج۲، ص۵۳۳. (متن دعا چنین است: {{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ النُّورِ بِسْمِ اللَّهِ نُورٌ عَلَى نُورٍ بِسْمِ اللَّهِ الَّذِي هُوَ مُدَبِّرُ الْأُمُورِ بِسْمِ اللَّهِ الَّذِي خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ النُّورَ وَ أَنْزَلَ النُّورَ عَلَى الطُّورِ فِي كِتابٍ مَسْطُورٍ بِقَدَرِ مَقْدُورٍ عَلَى نَبِيٍّ مَحْبُورٍ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هُوَ بِالْعِزِّ مَذْكُورٌ وَ بِالْفَخْرِ مَشْهُورٌ وَ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ مَشْكُورٌ}}).</ref>.<ref>[[محمد کرمانی کجور | کرمانی کجور، محمد]]، [[فاطمه زهرا دختر رسول خدا (مقاله)| مقاله «فاطمه زهرا دختر رسول خدا»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۲۵۳-۲۶۰.</ref>
[[امیرمؤمنان]]{{ع}} با [[توکل]] و [[حسن ظن]] به [[خداوند]] عزوجل از منزل خارج شد و دیناری قرض کرد تا برای [[خانواده]] غذایی تهیه کند. هوا بسیار گرم بود و [[علی]]{{ع}} در [[راه]] به [[مقداد بن اسود]] رسید. [[مقداد بن اسود|مقداد]] گویا چیزی را از آن حضرت مخفی می‌کرد. [[امیرمؤمنان]]{{ع}} از او پرسید: چه چیزی این موقع تو را از منزل بیرون کشانده است؟ [[مقداد بن اسود|مقداد]] پاسخ داد: "یا اباالحسن نپرس". [[امیرمؤمنان]]{{ع}} فرمود: "نباید حال خود را از من پنهان کنی" [[مقداد بن اسود|مقداد]] گفت: "یا اباالحسن! قسم به خداوندی که پیامبر را به [[نبوت]] و تو را به [[وصایت]] بزرگ داشت، فشاری که در منزل داشتم مرا به بیرون کشاند و در حالی که خانواده‌ام گرسنه بودند [[خانه]] را ترک گفتم و آنگاه که صدای [[گریه]] آنان را شنیدم دیگر [[طاقت]] نیاورده و ناراحت از منزل خارج شدم".
 
وقتی سخنان [[مقداد بن اسود|مقداد]] به این جا رسید، اشک‌های [[امیرمؤمنان]]{{ع}} جاری شد و [[محاسن]] [[مبارک]] آن حضرت را خیس کرد و به او فرمود: "قسم به آن خدایی که بدو [[سوگند]] یاد کردی، مرا نیز همان چیزی که تو را از منزل خارج کرد، بیرون کشاند؛ دیناری قرض کرده‌ام، تو را بر خود مقدم می‌دارم. سپس [[امیرمؤمنان]]{{ع}} [[دینار]] را به او داد و به سمت [[مسجد]] رفت و [[نماز ظهر]] و عصر را با [[رسول خدا]]{{صل}} خواند. مدتی گذشت و وقت [[نماز]] [[مغرب]] شد؛ [[امیرمؤمنان]]{{ع}} در صف اول [[جماعت]] ایستاد و [[نماز]] [[مغرب]] را به [[امامت]] [[رسول خدا]]{{صل}} خواند. بعد از [[نماز]]، [[رسول خدا]]{{صل}} در کنار در [[مسجد]]، به [[امیرمؤمنان]]{{ع}} اشاره کرد که به طرف او برود. آن حضرت{{ع}} نزد [[رسول خدا]]{{صل}} رفت و [[سلام]] کرد. [[رسول خدا]]{{صل}} جواب [[سلام]] او را داد و از او پرسید: یا أباالحسن آیا در [[خانه]] چیزی داری تا برای [[شام]] نزد تو آیم؟ [[امیرمؤمنان]] اندکی درنگ کرد و سر به زیر انداخت و [[حیا]] کرد که چیزی بگوید و به [[فکر]] فرو رفت. قبل از این زمان، بر [[رسول خدا]]{{صل}} [[وحی]] نازل شده بود و [[خداوند]] به او امر کرده بود که [[پیامبر]] آن [[شب]]، [[شام]] را نزد [[علی]]{{ع}} باشد. وقتی [[رسول خدا]]{{صل}} [[سکوت]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را دید، فرمود: "یا اباالحسن! چرا نمی‌گویی نه، تا برگردم و نمی‌گویی بله، تا با تو بیایم؟" [[امیرمؤمنان]]{{ع}} با [[حیا]] و [[احترام]] فرمود: بفرمایید!" سپس [[رسول خدا]]{{صل}} [[دست]] آن حضرت را گرفت و با هم به طرف [[خانه علی]]{{ع}} به [[راه]] افتادند و منزل [[فاطمه]] وارد شدند. او در محل [[نماز]] خود بود و نمازش را خوانده بود و پشت سر او دیگ بزرگی که بخار از آن برمی‌خاست به چشم می‌خورد. وقتی [[فاطمه]]{{س}} صدای [[رسول خدا]]{{صل}} را شنید از محل [[نماز]] خود خارج شد و به پیشواز [[رسول خدا]]{{صل}} رفت و به ایشان [[سلام]] کرد. [[رسول خدا]]{{صل}} جواب او را داده و بر سر [[فاطمه]] [[دست]] کشید و از حال او پرسید و فرمود: "[[شام]] آماده است؟" [[فاطمه]] دیگ را در برابر آن دو گذارد. وقتی [[امیرمؤمنان]]{{ع}} به آن نگریست با تعجب به [[فاطمه]]{{س}} نگاه کرد و پرسید: آیا نگفتی از دو روز پیش تاکنون چیزی نخورده‌ای؟ [[فاطمه]] به [[آسمان]] نگریست و گفت: "به پروردگاری که به [[آسمان]] و زمینش [[آگاه]] است جز [[حق]] نگفتم". [[امیرمؤمنان]]{{ع}} از او پرسید: یا [[فاطمه]]! این غذایی که تاکنون همانندش را ندیده‌ام و مثل بوی آن را نبوئیده‌ام و از آن میل نکرده‌ام از کجاست؟ در این حال، [[رسول خدا]]{{صل}} دستان [[مبارک]] خود را بین دو کتف [[امیرمؤمنان]]{{ع}} گذارد و فرمود: "[[یا علی]]! این [[پاداش]] آن [[دینار]] توست که بخشیدی؛ [[خداوند]] به کسی که بخواهد بی‌حساب روزی می‌دهد". و سپس با چشمان اشکبار افزود: "[[ستایش]]، خداوندی را سزاست که شما را از [[دنیا]] خارج نکرد تا آنکه تو را [[یا علی]]، همچون [[زکریا]]{{ع}} و [[فاطمه]] را همچون [[مریم بنت عمران]]{{ع}} قرار داد<ref>تفسیر فرات الکوفی، فرات بن ابراهیم کوفی، ص۸۳؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۶۱۶؛ الخرائج و الجرائح، راوندی، ج۲، ص۵۳۳؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ص۹۷؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۷، ص۱۰۳.</ref>.
 
۳. [[سلمان]] [[نقل]] می‌کند: روزی [[فاطمه]]{{س}} پس از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} به من فرمود: "روزی در [[خانه]] را بسته بودم و درباره [[قطع]] شدن [[نزول وحی]] و رفتن [[فرشتگان]] از منزلمان، با [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} [[فکر]] می‌کردم که در [[خانه]] باز شد و سه نفر حوری بهشتی از در [[خانه]] وارد شدند و گفتند: ما حوریان بهشتی دارالسلام هستیم و [[پروردگار]] عالمیان ما را فرستاده است؛ ای دختر [[محمد]]! ما [[مشتاق]] توایم، از یکی از آنها که [[گمان]] بردم از همه بزرگ‌تر است، اسمش را پرسیدم؛ گفت: "من مقدوده‌ام و برای [[مقداد بن اسود]] [[آفریده]] شده‌ام". همین سؤال را از دو می‌پرسیدم، پاسخ داد: "من ذره‌ام و برای [[ابوذر]] [[آفریده]] شده‌ام"؛ از دیگری نیز اسمش را پرسیدم؛ جواب داد: "من [[سلمی]] هستم و برای [[سلمان فارسی]] [[آفریده]] شده‌ام". آنها ظرفی پُر از رطب به همراه داشتند که ظرف آن از برف سفیدتر و رطب‌های آن خوش‌عطر‌تر از مشک بود. من سهم تو را کنار گذاشته‌ام؛ بگیر و با آن [[افطار]] کن و فردا که [[آمدی]] هسته‌اش را برایم بیاور!"
 
[[سلمان]] آن رطب را گرفت و از کنار هر کسی که عبور می‌کرد، از او می‌پرسیدند: مشک به همراه داری؟! [[سلمان]] با آن خرما [[افطار]] کرد ولی هسته‌ای در آن نیافت و صبح زود نزد [[فاطمه]]{{س}} آمد و گفت: "ای دختر [[رسول خدا]]{{صل}}! در آن رطب، هسته‌ای ندیدم". [[فاطمه]]{{س}} جواب داد: "[[سلمان]]! آن میوه درخت نخلی است که [[خداوند]] برایم در دارالسلام، به خاطر دعایی که [[رسول خدا]]{{صل}} به من آموخت، کاشته است"<ref>الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج۲، ص۵۳۳. (متن دعا چنین است: {{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ النُّورِ بِسْمِ اللَّهِ نُورٌ عَلَى نُورٍ بِسْمِ اللَّهِ الَّذِي هُوَ مُدَبِّرُ الْأُمُورِ بِسْمِ اللَّهِ الَّذِي خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ النُّورَ وَ أَنْزَلَ النُّورَ عَلَى الطُّورِ فِي كِتابٍ مَسْطُورٍ بِقَدَرِ مَقْدُورٍ عَلَى نَبِيٍّ مَحْبُورٍ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هُوَ بِالْعِزِّ مَذْكُورٌ وَ بِالْفَخْرِ مَشْهُورٌ وَ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ مَشْكُورٌ}}).</ref>.<ref>[[محمد کرمانی کجور | کرمانی کجور، محمد]]، [[فاطمه زهرا دختر رسول خدا (مقاله)| مقاله «فاطمه زهرا دختر رسول خدا»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۲۵۳-۲۶۰.</ref>


==جستارهای وابسته==
==جستارهای وابسته==
۱۱۲٬۳۴۹

ویرایش