|
برچسبها: تغییر مسیر جدید پیوندهای ابهامزدایی |
(۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد) |
خط ۱: |
خط ۱: |
| {{مدخل مرتبط
| | #تغییر_مسیر [[ادریس بن عبدالله (ابهامزدایی)]] |
| | موضوع مرتبط = ادریس بن عبدالله
| |
| | عنوان مدخل = ادریس بن عبدالله
| |
| | مداخل مرتبط =
| |
| | پرسش مرتبط =
| |
| }}
| |
| | |
| == ادریس بن عبدالله ==
| |
| پس از ماجرای فخ و [[شهادت حسین بن علی بن حسن]] و یارانش به دست [[سپاهیان]] [[هادی عباسی]] تعدای از [[اصحاب]] [[حسین بن علی]] باقی مانده و [[نجات]] یافتند که از آن جمله [[ادریس بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب]] است که به شرح حال و کیفیت کشته شدن او به طور اختصار میپردازیم:
| |
| | |
| == نسب [[ادریس]] ==
| |
| او فرزند [[عبدالله بن حسن مثنی]] فرزند [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} است. [[مادر]] ادریس [[عاتکه]] دختر [[عبدالملک بن حرث]] و از [[قبیله]] [[بنیمخزوم]] میباشد.
| |
| پس از رویداد خونین [[فخ]] [[ادریس بن عبدالله بن حسن]] که در آن واقعه حضور داشت ناپدید شد و با او [[مولی]] بود به نام [[راشد]]. او ادریس را بیرون آورد و در میان گروهی از [[حاجیان]] [[مصر]] و [[آفریقا]] به سوی آن دیار از [[حجاز]] حرکت کردند و ادریس [[خدمت]] راشد را مینمود و امر او را [[امتثال]] میکرد تا اینکه او را وارد مصر نمود و ورودشان به مصر شب هنگام بود، پس راشد بر درب [[خانه]] مردی از [[موالیان]] [[بنیالعباس]] نشست، آن مرد سخنان ادریس و راشد را میشنید و دانست که این دو [[اهل]] حجاز هستند، پس به آنان گفت: من [[گمان]] میکنم که شما [[عرب]] باشید.
| |
| گفتند: آری.
| |
| گفت: از اهل حجازید.
| |
| گفتند: آری.
| |
| | |
| راشد به او گفت: من [[تصمیم]] دارم که جریان خود را برای تو بازگو کنم به شرط اینکه تو با [[خدا]] [[عهد]] کنی که یکی از این دو پیشنهاد را برای ما انجام دهی:
| |
| # ما را [[پناه]] داده و [[امان]] دهی. | |
| # [[راز]] ما را مخفی بداری تا اینکه از این [[شهر]] بیرون [[رویم]].
| |
| آن مرد گفت: من انجام میدهم.
| |
| راشد خود و ادریس بن عبدالله را به او معرفی کرد، آن مرد آن دو را پناه داد و امر آنها را مستور داشت. پس از آن کاروانی به سوی آفریقا آماده حرکت بود، راشد را با آن قافله که در مسیر و راه عمومی حرکت میکرد فرستاد و به او گفت: در این راه پایگاههایی وجود دارد و افرادی از طرف [[حکومت]] در آنجا هستند که با آنها گروهی میباشد که [[اخبار]] را میدانند و هر کس از آن راه میگذرد او را [[بازرسی]] میکنند و من [[بیم]] آن دارم که ادریس بن عبدالله را بشناسند، من او را با خود از غیر راه عمومی خواهم آورد و پس از سه [[روز]] او را به تو میرسانم که دیگر در آنجا افراد حکومت و پایگاههای آنها وجود ندارد.
| |
| پس آن [[مرد]] [[راشد]] را با آن قافله روانه ساخت و خود ادریس بن عبدالله را بر داشت و او را از [[بیراهه]] به راشد رساند، پس هنگامی که به [[آفریقا]] رسیدند از قافله جدا شد و ادریس بن عبدالله با راشد وارد بلاد بربر در منطقهای که به آن فاس و طنجه گفته میشد داخل شدند و در آنجا اقامت گزیدند، و [[مردم]] آن دیار که [[قوم]] بربر بودند [[دعوت]] [[ادریس]] را [[اجابت]] کردند و بر [[اطاعت]] او سر [[تسلیم]] فرود آوردند<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۸۸.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۴۸۱.</ref>
| |
| | |
| == باخبر شدن [[هارون]] ==
| |
| این خبر که [[جماعت]] بربر در آفریقا دعوت ادریس بن عبدالله را پذیرفته و از او اطاعت میکنند هارون را [[اندوهگین]] کرد و به [[یحیی]] بن خالد [[شکایت]] کرد، یحیی بن خالد گفت: من امر او را برای تو کفایت میکنم؛ پس [[سلیمان بن جریر جزری]] را [[طلب]] کرد و او از [[متکلمان]] جماعت [[زیدیه]] و از رؤسای آنها بود و او را [[ترغیب]] کرد و از طرف [[خلیفه]] به او [[وعده]] داد به هر چیزی که بخواهد و از او خواست که درباره ادریس بن عبدالله [[حیله]] و چارهاندیشی کند تا اینکه او را به [[قتل]] برساند و به او [[عطر]] مسمومی داد.
| |
| سلیمان پذیرفت و از نزد یحیی بن خالد بیرون آمد و کسی را همراه خود برداشت و با او حرکت کرد و از [[شهرها]] میگذشت تا اینکه نزد ادریس بن عبدالله رفت و [[مذهب]] خود را برای او بیان کرد و گفت: [[سلطان]] به خاطر اینکه از مذهب من [[آگاه]] است مرا تحت تعقیب قرار داده و در جستجوی من است و من بدین جهت نزد تو آمدهام؛ پس با او انس گرفت و به خود نزدیک نمود، و [[سلیمان]] بن [[جریر]] خوش زبان و گفتار بود و در مجلس [[جماعت]] بربر مینشست و برای جماعت [[زیدیه]] [[احتجاج]] و به [[اهل بیت]] [[دعوت]] مینمود همانگونه که در گذشته این کار را انجام میداد، پس [[مکانت]] و [[منزلت]] او نزد ادریس بن عبدالله [[نیکو]] گردید. تا اینکه برای او فرصتی پیش آمد و کسی نزد ادریس بن عبدالله نبود، سلیمان بن جریر از این [[فرصت]] استفاده کرد و خواست نقشه خود را عملی سازد، پس به ادریس بن عبدالله گفت: فدایت شوم این عطری است که از [[عراق]] برای شما آوردهام که در این بلد از این [[عطر]] وجود ندارد.
| |
| ادریس بن عبدالله آن عطر را پذیرفت و آن را به خود مالید و آن را بو کرد.
| |
| | |
| سلیمان بن جریر نزد [[رفیق]] و همراه خود آمد و او دو اسب مهیا کرده بود، آن دو بر آن اسبها سوار شدند و با سرعت آنجا را ترک کردند.
| |
| ادریس بن عبدالله پس از استعمال آن عطر افتاد و از شدت آن زهر بیهوش گردید. و کسی که نزدیک او بود ماجرای عطر [[مسموم]] را نمیدانست و از [[نیرنگ]] سلیمان بن جریر بیخبر بود، پس به دنبال [[راشد]] مولای ادریس بن عبدالله فرستادند و راشد مشغول معالجه او شد و درباره علت این جریان [[فکر]] میکرد، ادریس بن عبدالله در تمام آن [[روز]] همچنان بیهوش بود و شب هنگام از [[دنیا]] رفت.
| |
| راشد دانست که این کار سلیمان بن جریر بوده است؛ لذا با گروهی حرکت کردند و او را تعقیب نمودند و به جز راشد کسی از آنها نتوانست به سلیمان بن [[جریر]] برسد و اسبان همراه او از رفتن عاجز شدند.
| |
| هنگامی که [[راشد]] به [[سلیمان]] رسید ضرباتی بر سر و صورتش زد و ضربتی هم بر انگشتان دستش وارد کرد که انگشتان او بعد از آن از کار افتاد.
| |
| این خبر را نوفلی نقل کرده است.
| |
| اما در [[روایت]] [[محمد بن موسی]] آمده است که: [[هارون]] الرشید [[شماخ]] که [[غلام]] [[مهدی]] پدرش و طبیب بود به سوی ادریس بن عبدالله فرستاد، شماخ برای [[ادریس]] اظهار کرد که: من [[شیعه]] و طبیب هستم، و برای ادریس مسواکی آورد که در آن سم قرار داده بود، هنگامی که او [[مسواک]] کرد گوشتهای دهانش ریخت و شماخ فرار کرد تا اینکه وارد [[مصر]] شد. سپس ابن الاغلب جریان [[مسموم]] کردن ادریس بن عبدالله توسط شماخ برای هارون نوشت، هارون [[مسئولیت]] پیک مصر را به شماخ داد و او را جایزهای بخشید<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۸۸.</ref>.
| |
| و در [[حدیث]] [[داود بن قاسم جعفری]] آمده است که: سلیمان بن جریر ماهی کباب شدهای را که مسموم بود به رسم [[هدیه]] برای ادریس بن عبدالله فرستاد و او را به [[قتل]] رسانید.
| |
| پس راشد بازگشت به همان ناحیهای که ادریس در آنجا اقامت داشت و او را [[دفن]] کرد. و برای ادریس بن عبدالله [[فرزندی]] بود که همسرش به او حامله بود و راشد از آن [[زن]] [[مراقبت]] کرد تا فرزندش متولد شد، آن نوزاد پسر را به اسم پدرش ادریس نامید و خود راشد امر بربر را عهدهدار شد تا اینکه آن [[کودک]] بزرگ شد و [[ولایت]] بر بر را به عهده گرفت، و او مردی [[شجاع]] و [[بخشنده]] و شاعر بود<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۸۹.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۴۸۲.</ref>
| |
| | |
| == منابع ==
| |
| {{منابع}}
| |
| # [[پرونده:1100834.jpg|22px]] [[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|'''نهضتهای پس از عاشورا''']]
| |
| {{پایان منابع}}
| |
| | |
| == پانویس ==
| |
| {{پانویس}}
| |
| | |
| [[رده:اعلام]]
| |