|
|
(یک نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد) |
خط ۱: |
خط ۱: |
| {{مدخل مرتبط
| | #تغییر_مسیر [[طلحة بن عبیدالله تیمی در تاریخ اسلامی]] |
| | موضوع مرتبط = طلحه
| |
| | عنوان مدخل = [[طلحه]]
| |
| | مداخل مرتبط = [[طلحه در تراجم و رجال]] - [[طلحه در تاریخ اسلامی]]
| |
| | پرسش مرتبط =
| |
| }}
| |
| | |
| == مقدمه ==
| |
| او [[اهل مکه]] و از [[طایفه تیم بن مرة]] بوده است. پدرش، [[عبید الله]]، پسر عموی [[ابوبکر]] و مادرش، صعبه دختر، حضرمی است و قبل از [[ازدواج]] با [[پدر]] [[طلحه]]، [[همسر]] [[ابوسفیان]] بوده است. طلحه یکی از افراد [[شورای شش نفره]] برای [[گزینش]] [[جانشین]] [[عمر]] بود که به [[انتخاب عثمان]] انجامید<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۶۵.</ref>. طلحه پسر عمه [[پیامبر]] {{صل}} نیز بود<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۵، ص۲۰۶۶.</ref>. همسر او، اروی، دختر [[ربیعة بن حارث بن عبدالمطلب]] بود و با [[اسلام آوردن]] طلحه میان آنها جدایی افتاد. پس طلحه به [[مدینه]] [[مهاجرت]] کرد و اروی در [[مکه]] نزد خویشانش ماند. بعد از طلحه، [[خالد بن سعید بن عاص بن امیه]] با اروی ازدواج کرد. وی از زنانی بود که از [[آزار]] کفّار به [[رسول خدا]] {{صل}} [[پناه]] برد و پیامبر او را نگه داشت و او را به همسری [[خالد بن سعید بن عاص]] در آورد<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۹، ص۴۱۰.</ref>. طلحه نیز با حمنه ازدواج کرد. حمنه از زنانی بود که همراه [[زنان]] دیگر در [[جنگ احد]] شرکت کرده بود و به زخمیهای افتاده در میدان [[جنگ]] آب میداد؛ [[محمد بن طلحه]] فرزند اوست <ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۹۲.</ref>.
| |
| | |
| [[ابن اسحاق]] از طلحه [[نقل]] میکند که رسول خدا {{صل}} درباره [[پیمان جوانمردان]] ([[حلف الفضول]]) فرمود: "من آن [[روز]] در [[خانه]] [[عبدالله بن جدعان]]، هنگام انعقاد آن سوگندی که نزد من از قطار شتران سرخ مو محبوبتر بود، حاضر بودم، و اگر در [[اسلام]] نیز مرا به چنین سوگندی بخوانند، من آن را میپذیرم"<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۱۳۴.</ref>.
| |
| | |
| هنگام [[هجرت]] [[یاران رسول خدا]] {{صل}} به مدینه، طلحه و [[صهیب بن سنان]] در محله سنح، به [[منزل]] [[خُبَیب بن اساف]] که از قبیلة [[بلحارث بن خزرج]] بود، وارد شدند<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۴۷۷.</ref>. [[سیوطی]] هجده [[حدیث]] نقل کرده که همه به اضافه کردن کلمه "[[آل]] " در [[صلوات]] اشاره دارند، یعنی باید گفت: {{متن حدیث|اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ }}. و این [[روایات]] را صاحبان [[سنن]] و [[جوامع]] [[حدیث]]، از برخی صحابة [[رسول خدا]] {{صل}} هم چون [[ابن عباس]]، [[طلحه]]، [[ابوسعید خدری]]، [[ابوهریره]]، ابومسعود، [[کعب بن عجره]] و علی {{ع}} [[نقل]] کردهاند<ref>الدر المنثور، سیوطی، ج۵، ص۲۱۸.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۱۷-۵۱۸.</ref>
| |
| | |
| == طلحه و خبر [[راهب]] ==
| |
| نقل شده، طلحه در بازار [[بصری]] مشغول [[داد و ستد]] بود که راهبی پرسید: در میان این بازار چه کسی [[اهل مکه]] است؟ طلحه جلو رفت و گفت: "من اهل مکه هستم". راهب پرسید: آیا [[احمد]] [[ظهور]] کرده است؟ طلحه پرسید: احمد کیست؟ راهب گفت: "او فرزند [[عبدالله بن عبد المطلب]] است. او در این [[زمان ظهور]] خواهد کرد و او [[آخرین پیامبر]] است و از [[مکه]] به [[مدینه]] خواهد آمد".
| |
| | |
| طلحه میگوید: از این سخن راهب غوغایی در دلم ایجاد شد و به سرعت خودم را به مکه رساندم و بیدرنگ جویای اوضاع شدم. [[مردم]] گفتند: [[محمد امین]] فرزند [[عبدالله]] به [[پیامبری]] رسیده است. پس خودم را به [[ابوبکر]] رساندم و گفتم: آیا از این [[مرد]] [[پیروی]] میکنی و به او [[ایمان]] میآوری؟ ابوبکر گفت: "آری". و به همراه او نزد [[پیامبر]] {{صل}} رفتیم<ref>اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۴۰.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۱۸.</ref>
| |
| | |
| == طلحه و ابوبکر [[قبل از هجرت]] ==
| |
| [[نوفل بن خویلد]]، یکی از [[دشمنان]] رسول خدا {{صل}}، در [[قریش]] سمت [[پیشوایی]] داشت. قریش او را [[احترام]] کرده و از وی [[اطاعت]] میکردند. نوفل قبل از هجرت، در مکه ابوبکر و طلحه را با طناب به یکدیگر بست، اما با [[شفاعت]] دیگران آنها را [[آزاد]] کرد. تا اینکه [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} در یکی از [[جنگها]] به زندگیاش پایان داد<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۷۰۹.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۱۸-۵۱۹.</ref>
| |
| | |
| == طلحه؛ [[برادر]] [[زبیر]] ==
| |
| [[علی بن ابراهیم]] درباره [[آیه]] {{متن قرآن|وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُودًا}}<ref>"و چون به آنان گفته شود که به سوی آنچه خداوند فرو فرستاده است و به سوی این پیامبر آیید دورویان را خواهی دید که یکسره روی از تو باز میگردانند" سوره نساء، آیه ۶۱.</ref> میگوید: این [[آیه]] درباره [[پیمان برادری]] [[مسلمانان]] نازل شده است و [[پیامبر]] {{صل}} بعد از [[نزول]] آن، بین افرادی که هم [[فکر]] بودند و شخصیتهای مشابهی داشتند، پیمان برادری برقرار کرد؛ از جمله بین [[ابوبکر]] و [[عمر]]، [[عثمان]] و [[عبدالرحمان بن عوف]]، [[طلحه]] و [[زبیر]]، [[سلمان]] و [[ابوذر]]، [[مقداد]] و [[عمار]] و این [[پیمان]] را برقرار کرد<ref>تفسیر نورالثقلین، حویزی، ج۳، ص۶۲۵.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۱۹.</ref>
| |
| | |
| == [[مأموریت]] طلحه قبل از [[جنگ بدر]] ==
| |
| وقتی پیامبر {{صل}} از [[زمان]] بازگشت کاروان [[قریش]] از [[شام]] مطلع شد، [[اصحاب]] خود را برای [[حمله]] به آنها فرا خواند. لازم به ذکر است که پیامبر {{صل}} ده [[شب]] پیش از [[خروج]] خود از [[مدینه]]، [[طلحة بن عبید الله]] و [[سعید بن زید]] را برای کسب خبر و اطلاع روانه فرمود و آن دو رفتند و به نخبار - که بعد از ذی المروه و در ساحل دریاست - رسیدند و به [[منزل]] [[کشد جُهنی]] وارد شدند. کشد آنها را پذیرفت و در [[پناه]] خود گرفت و آنها تا هنگام عبور کاروان از آن محل هم چنان مخفیانه پیش او بودند. هنگام عبور کاروان، طلحه و [[سعید]] بالای [[زمین]] بلندی آمدند و قریش و کاروان و کالاهای آن را بررسی کردند. کاروانیان، کشد را مورد خطاب قرار دادند و پرسیدند: آیا کسی از جاسوسان [[محمد]] را ندیدهای؟ او گفت: "پناه بر [[خدا]]! جاسوسان محمد در نخبار چه میکنند؟" چون کاروان از آن جاگذشت، طلحه و سعید شب را همانجا گذراندند و بامداد بیرون رفتند. کشد آن دو را تا ذی المروه بدرقه کرد. کاروان خود را به کنار دریا رسانده بود و برای این که از تعقیب مصون بماند شب و [[روز]] شتابان در حرکت بود. طلحه و سعید، زمانی به مدینه رسیدند که پیامبر {{صل}} با [[لشکر]] قریش در [[بدر]] درگیر [[جنگ]] بودند. آن دو به قصد [[دیدار]] و گزارش کار خود به پیامبر {{صل}} از مدینه بیرون آمدند و آن [[حضرت]] را در تربان (محلی در مجاورت شاهراه [[ملل]] و سیاله) دیدند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: محمود مهدوی دامغانی)، ص۱۵-۱۴.</ref>.
| |
| | |
| [[طلحه]] و [[سعید بن زید]] از جمله افرادی هستند که [[پیامبر]] {{صل}} آنها را در [[غنایم]] [[جنگ بدر]] [[شریک]] کرد؛ زیرا در مأموریتی که به [[فرمان پیامبر]] {{صل}} بود، شرکت داشتند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۹-۲۰.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۱۹-۵۲۰.</ref>
| |
| | |
| == طلحه و [[جنگ احد]] ==
| |
| [[نقل]] شده از طلحه پرسیدند: ای [[ابو محمد]]، انگشت کوچک دستت چه شده است؟ گفت: "در جنگ احد [[مالک بن زهیر جُشمی]]، تیری به طرف پیامبر {{صل}} انداخت و همه میدانند که تیر او [[خطا]] رفت. من دست خود را مقابل چهره پیامبر {{صل}} گرفتم و تیر به انگشتم خورد و انگشتم فلج شده است. چون مالک بن زهیر طلحه را با تیر زد، طلحه آخ! گفت. پیامبر {{صل}} فرمود: اگر میگفت [[بسم الله]] وارد [[بهشت]] میشد. طلحه میگوید: در جنگ احد، هنگامی که [[مسلمانان]] فرار کردند، مردی از قبیله [[بنی عامر بن لؤی بن مالک]] که نیزهای در دست داشت و سراپا [[غرق]] در آهن بود و بر اسبی سرخ با پیشانی و دم سفید سوار بود، پیش آمد و در همان حال فریاد میکشید: من دارنده مهرههای سفید دریایی هستم، مرا به سوی [[محمد]] [[راهنمایی]] کنید! من اسب او را پی کردم که از پا در آمد و سپس نیزهاش را گرفتم و چنان به او زدم که در حدقه چشمش جا گرفت و بانگی چون بانگ گاو میکشید. از او جدا نشدم تا پای خود را بر گونهاش نهادم و [[جامه]] [[مرگ]] بر او پوشاندم". بر سر طلحه دو ضربه خورده بود که به شکل [[صلیب]] در آمده بود و مردی از [[مشرکان]] این دو ضربه را به او زد و از هر دو زخم [[خون]] جاری بود. [[ابوبکر]] گوید: "[[روز]] [[احد]] به حضور پیامبر {{صل}} رسیدم، فرمود: " مواظب پسر عمویت باش! " من به سراغ طلحه رفتم، او
| |
| بیهوش افتاده، خون از زخمش جاری بود. بر چهرهاش آب زدم تا به هوش آمد. از من پرسید: [[رسول خدا]] در چه حالی است؟ گفتم: خوب است او مرا نزد تو فرستاد. [[طلحه]] گفت: " [[خدا]] را [[شکر]]! هر مصیبتی پس از او، بزرگ است". [[ضرار بن خطاب فهری]] میگوید: "طلحه به [[عمره]] آمده بود. دیدم که سرش را میتراشید و اثر زخمی را که چون [[صلیب]] بود، بر سرش دیدم. به خدا قسم، من هر دو ضربه را به او زده بودم؛ او رویاروی من قرار گرفت، ضربهای زدم و در حالی که از من گذشته بود، دوباره به او [[حمله]] کردم و ضربهای دیگر به او زدم"<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۵۴.</ref>.
| |
| | |
| در [[جنگ احد]] هنگامی که شایع شد، [[محمد]] کشته شد؛ [[لشکر اسلام]] به سه دسته تقسیم شدند: گروهی فرار کردند و تا سه [[روز]] هم معلوم نبود که به کجا فرار کردهاند؛ مانند [[عثمان بن عفان]] و [[ولید بن عقبه]] و [[حارثة بن زید]]، و چون پس از سه روز به [[مدینه]] آمدند، رسول خدا {{صل}} بدانها فرمود: "خیلی [[راه]] رفتید!"<ref>السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۰۵.</ref> و گروهی مانند [[عمر بن خطاب]] و [[طلحة بن عبید الله]] به پشت [[جبهه]] رفتند و در آنجا [[منتظر]] بودند تا ببینند چه خواهد شد که در همان حال یکی از [[مسلمانان]] به نام [[انس بن نضر]] - عموی [[انس بن مالک]] - از کنار آنها عبور کرد و با [[ناراحتی]] پرسید: برای چه این جا نشستهاید؟ گفتند: رسول خدا {{صل}} کشته شد (دیگر کجا برویم؟) [[انس]] گفت: "[[زندگی]] پس از [[مرگ]] رسول خدا {{صل}} به چه درد میخورد! برخیزید و به میدان [[جنگ]] بروید تا شما هم مانند او شربت [[شهادت]] را بنوشید". دسته سوم، کسانی بودند که در آن موقع [[فداکاری]] بیسابقهای از خود نشان دادند و پروانهوار دور رسول خدا {{صل}} را گرفته بودند و مانع [[آزار]] و حمله [[دشمن]] به آن [[حضرت]] میشدند؛ از آن جمله: [[علی بن ابی طالب]]، [[ابو دجانه انصاری]]، [[سهل بن حنیف]]، [[سعد بن أبی وقاص]] و [[طلحة بن زید]]<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۸۳؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۹۹؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۵۹؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۸۳-۸۵.</ref>.
| |
| | |
| در لحظات سخت [[جنگ احد]] که [[سپاه]] [[پیامبر]] {{صل}} از هم پاشیده بود، [[رسول خدا]] {{صل}} با چند نفر از [[یاران خاص]] خود که اطرافش را حلقهوار گرفته بودند، هم چنان به بالای [[کوه]] [[أحد]] میرفت تا این که به دهانه دره کوه رسید. پیامبر {{صل}} در آنجا لحظاتی استراحت کرد [[امام علی]] {{ع}} رفت تا قدری آب برای پیامبر {{صل}} بیاورد. [[امام]] {{ع}} سپر خود را پر از آب کرد و برای رسول خدا {{صل}} آورد. [[حضرت]] خواست از آن بیاشامد، لکن چون آب، بدبو بود از [[آشامیدن]] آن صرف نظر کرد و خونهای صورتش را با آن شستشو داد و باقیماندهاش را روی سر خود ریخت و فرمود: "[[خشم خداوند]] نسبت به آن کسانی که صورت پیامبرشان را [[خون]] آلود کردند، شدید و سخت شد" در این هنگام جمعی از [[قریش]] به سرکردگی [[خالد بن ولید]] خود را بر فراز کوه و بالای سر رسول خدا {{صل}} رسانیدند. حضرت فرمود: "خدایا اینها نمیتوانند بر ما [[برتری]] داشته باشند. در آن حال گروهی از [[اصحاب]] برخاسته و آنها را از آنجا متفرق کردند.
| |
| | |
| زخمهای فراوان و سنگینی دو زرهی که بر تن رسول خدا {{صل}} بود و [[ضعف]] و بیحالی آن حضرت را به کلی بیحال کرده بود. به طوری که وقتی خواست برخیزد و روی سنگی که در آنجا بود، بنشیند نتوانست؛ از این رو [[طلحه]] که پس از تردید و کنار کشیدن، به اطرافیان پیامبر {{صل}} ملحق شده بود، [[خم]] شد و آن حضرت را بر پشت خود سوار کرد و کنار سنگ برد و چون هنگام ظهر شده بود، آماده [[نماز خواندن]] شدند لکن پیامبر {{صل}} از شدت ضعف و بیحالی، آن [[روز]] [[نماز]] را نشسته خواندند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۸۶.</ref>.
| |
| | |
| [[طلحه]] میگوید: [[پیامبر]] {{صل}} هنگامی که بر کشتگان [[أحد]] [[نماز]] گزاردند، فرمودند: "من [[گواه]] اینان خواهم بود". [[ابوبکر]] گفت: "ای [[رسول خدا]]، مگر آنها [[برادران]] ما نبودند و ما هم مانند ایشان [[جهاد]] نکردیم؟" پیامبر {{صل}} فرمود: "چرا، ولی اولاً، این گروه بهره و [[نصیبی]] از این [[جنگ]] نبردند، ثانیاً، نمیدانم شما بعد از من چه [[کارها]] خواهید کرد. در این حال ابوبکر گریست و گفت: "مگر ما بعد از شما زنده خواهیم بود؟"<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۱۰.</ref>
| |
| | |
| بعد از پایان [[جنگ احد]] پیامبر {{صل}} [[پرچم]] [[فرماندهی]] را به [[علی]] {{ع}} داد و [[تصمیم]] به تعقیب [[دشمن]] گرفت؛ در حالی که جراحت در تمام [[بدن]] مبارکش نمایان بود و در چهره آن [[حضرت]] اثر زخم دو حلقه کلاخود دیده میشد؛ [[پیشانی]] ایشان، در نزدیک رستنگاه مو، زخم داشت و دندان چهارم او شکسته بود؛ لب آن حضرت از داخل متورم و زخم بود و دوش آن حضرت به خاطر ضربه ابن قمیئه، آسیب دیده بود و هر دو زانوی آن حضرت آماس کرده بود. قبل از حرکت، پیامبر {{صل}} وارد [[مسجد]] شد و دو رکعت نماز گزارد. [[مردم]] در مسجد جمع شده بودند و اهالی [[مدینه]] هم وقتی [[فرمان]] را شنیدند، خود را به مسجد رساندند. سپس، پیامبر دو رکعت دیگر نماز گزارد و فرمود که اسبش را بر در مسجد حاضر کنند. وقتی پیامبر {{صل}} از مسجد بیرون آمد، طلحه هم از [[راه]] رسید. طلحه برای شنیدن [[سخنان پیامبر]] {{صل}} آمده بود. طلحه میگوید: "در این موقع آن حضرت [[زره]] پوشیده و کلاه خود بر سر گذاشته بودند، به طوری که چیزی از چهره ایشان، بجز دو چشمشان، دیده نمیشد".
| |
| | |
| پیامبر {{صل}} فرمودند: "ای طلحه، [[سلاح]] بپوش!"
| |
| | |
| طلحه گفت: هم اکنون!"
| |
| | |
| پیامبر میفرمود: "آری!"
| |
| | |
| طلحه گوید: "به سوی [[خانه]] دویدم و زره خود را پوشیدم و [[شمشیر]] را برداشتم و سپرم را جلو سینهام آویختم. من به زخم داشتم ولی به زخمهای خود اهمیتی نمیدادم بلکه نگران زخمهای پیامبر {{صل}} بودم". پیامبر {{صل}} رو به [[طلحه]] کرد و فرمود: "[[فکر]] میکنی [[دشمن]] در چه منطقهای باشد؟"
| |
| | |
| طلحه گفت: "باید در منطقه ساله باشد. [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "من هم چنین [[گمان]] میکنم". آنگاه فرمود: "ای طلحه، آنها دیگر مثل دیروز بر ما [[پیروز]] نمیشوند و [[خداوند متعال]] [[مکه]] را هم برای ما خواهد گشود"<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۳۷.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۲۱-۵۲۳.</ref>
| |
| | |
| == نقش طلحه در [[جنگ تبوک]] ==
| |
| [[رسول خدا]] {{صل}} در اول [[ماه رجب]] [[سال نهم هجری]] برای جنگ تبوک حرکت کرد و [[امام علی]] {{ع}} را در [[مدینه]] [[جانشین]] خود قرار داد. پیامبر [[نیلی]] [[زبیر]] را [[پرچم]]دار [[مهاجران]]، طلحه را بر [[فرمانده]] سمت راست [[سپاه]] و [[عبدالرحمن بن عوف]] را فرمانده سمت چپ سپاه قرار داد. و [[زنان]] و [[کودکان]] برای [[وداع]] ایشان تا [[شنبه]] بیرون آمدند (پس آن، این محل را ثنیة [[الوداع]] نامیدند)<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۶۷.</ref>.
| |
| | |
| هنگام حرکت برای جنگ تبوک، جمعی از [[منافقان]] و [[مردم]] دیگری که این [[سفر]] برای آنها مشکل بود، از رفتن با رسول خدا {{صل}} خودداری کردند؛ یکی از آنها [[جد بن قیس]] بود. هنگامی که رسول خدا {{صل}} [[جنگ]] با [[رومیان]] را به او پیشنهاد فرمود، او در پاسخ آن [[حضرت]] گفت: "ای رسول خدا، مرا دچار [[آزمایش]] مکن؛ زیرا [[قوم]] من میدانند که کسی زنان را بیش از من [[دوست]] ندارد و میترسم که چون زنان رومیان را ببینم، نتوانم خودداری کنم و به [[فتنه]] دچار شوم". وقتی رسول خدا به این سخن را شنید، از او رو گردانید و اجازه داد که در [[شهر]] بماند، و [[خدای تعالی]] دربارهاش این [[آیه]] را نازل فرمود: {{متن قرآن|وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَلَا تَفْتِنِّي أَلَا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ}}<ref>"و از ایشان، کسی است که میگوید: به من اجازه (کنارهگیری از جهاد) بده و مرا در آشوب میفکن! آگاه باش که آنان در آشوب افتادهاند و دوزخ فراگیرنده کافران است" سوره توبه، آیه ۴۹.</ref>.
| |
| | |
| و گروهی از منافقان بودند که نه تنها خود از رفتن خودداری میکردند، دیگران را نیز باز میداشتند و از [[ترس]] [[جهاد]] و شکی که درباره [[حق]] داشتند، به هم میگفتند: در این [[گرما]] کوچ نکنید که [[خدای تعالی]] درباره ایشان نیز این [[آیه]] را [[الله]] نازل فرمود: {{متن قرآن|فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلَافَ رَسُولِ اللَّهِ وَكَرِهُوا أَنْ يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَالُوا لَا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ * فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَلْيَبْكُوا كَثِيرًا جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ}}<ref>"بازماندگان (از جهاد در جنگ تبوک)، از خانهنشینی خویش در مخالفت با پیامبر شادمانی کردند و خوش نداشتند که با جان و مالشان در راه خداوند جهاد کنند و گفتند: در این گرما رهسپار نشوید؛ بگو: آتش دوزخ گرمتر است اگر در مییافتند * (از این) پس به کیفر آنچه میکردند باید کم بخندند و بسیار بگریند" سوره توبه، آیه ۸۱-۸۲.</ref>.
| |
| | |
| در این هنگام به [[رسول خدا]] {{صل}} اطلاع دادند که گروهی از [[منافقان]] در [[خانه]] [[سویلم یهودی]] که در جایی به نام "جاسوم" قرار داشت، [[اجتماع]] کرده و نقشه میکشند تا بدان وسیله [[مردم]] را از آمدن با شما باز دارند. وقتی رسول خدا {{صل}} این خبر را شنید، [[طلحة]] را با چند تن [[مأمور]] کرد تا آن خانه را [[آتش]] بزنند<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۵۳۶.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۲۴-۵۲۵.</ref>
| |
| | |
| == [[طلحه]] و [[ارتباط]] با [[بیگانگان]] ==
| |
| در [[تفسیر آیه]]: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ}}<ref>"ای مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را دوست مگیرید که آنان (در برابر شما) هوادار یکدیگرند و هر کس از شما آنان را دوست بگیرد از آنان است؛ بیگمان خداوند گروه ستمگران را راهنمایی نمیکند" سوره مائده، آیه ۵۱.</ref>. آمده: این آیه درباره [[بنی قریظه]] نازل شد که [[نیرنگ]] کردند و عهدی را که با رسول خدا {{صل}} بسته بودند، شکسته، نامهای به [[مکه]] به [[ابوسفیان]] نوشتند و [[مشرکان]] مکه را [[دعوت]] کرد که با [[لشکر]] به [[مدینه]] بیایند و در قلعههای آنان وارد شوند و رسول خدا {{صل}}، پس از این که [[خداوند]] او را [[آگاه]] ساخت، [[ابو لبابة]] بن [[عبد]] المنذر را نزد آنان فرستاد که باید از قلعههای خود بیرون بیایند. بعد از آنکه آنها از [[ابولبابه]] [[اطاعت]] کرده، از قلعهها بیرون آمدند، وی به گلوی خود اشاره کرد و بدین وسیله به [[مسلمانان]] [[خیانت]] کرد. نظیر این خیانت را [[طلحه]] و [[زبیر]] مرتکب شدند و به [[نصارا]] و [[اهل شام]] [[نامه]] نوشتند. این خیانت تنها کار این چند نفر نبوده، بلکه تعدادی از [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} از [[بیم]] [[فقر]] با [[یهودیان]] [[بنی قریظه]] و [[بنی نضیر]] مکاتبه سری داشتند و [[اخبار]] [[رسول خدا]] {{صل}} را به آنان میرساندند تا به این وسیله بتوانند از یهودیان [[پول]] [[قرض]] بگیرند و سودهای دیگری ببرند؛ ولی در این [[آیه]] از آن کار [[نهی]] شدند<ref>الدر المنثور، سیوطی، ج۲، ص۲۹۱.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۲۵-۵۲۶.</ref>
| |
| | |
| == طلحه و [[ماجرای سقیفه]] ==
| |
| پس از [[رحلت رسول خدا]] {{صل}} [[مردم]] چند دسته شدند؛ گروهی از [[انصار]] خود را به [[سعد بن عباده]] رسانده، در [[سقیفه بنی ساعده]] [[اجتماع]] کردند. [[امام علی]] {{ع}}، زبیر و طلحه نیز به [[خانه]] [[فاطمه]] رفتند، بقیه [[مهاجران]] نیز با [[اسید بن حضیر]] و [[قبیله]] [[بنی عبد الأشهل]] به نزد [[ابوبکر]] رفتند. در این حال شخصی به نزد ابوبکر و [[عمر]] آمده، گفت: "گروه انصار به نزد سعد بن عباده رفته و در سقیفه بنی ساعده اجتماع کردهاند و اگر شما خواهان [[خلافت]] هستید پیش از آنکه کارشان سر بگیرد (و سعد بن عباده را به [[ریاست]] خود [[انتخاب]] کنند) خود را به آنها برسانید<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۶۵۶.</ref>.
| |
| | |
| ابوبکر با عمر و [[ابو عبیدة بن جراح]] به سوی آنها رفت و گفت: "چه میخواهید؟"انصار گفتند: یک [[امیر]] از ما و یک امیر از شما. ابوبکر گفت: "[[امیران]] از ما باشند و [[وزیران]] از شما". آنگاه در ادامه گفت: "من یکی از این دو مرد را برای شما میپسندم: عمر یا ابو عبیدة بن جراح، زیرا قومی پیش [[پیامبر]] {{صل}} آمدند و گفتند: فرد امینی را با ما بفرست و [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: " کسی را با شما میفرستم که [[امین]] [[واقعی]] است و [[ابو عبیدة بن جراح]] را با آنها فرستاد. من [[ابوعبیده]] را برای شما میپسندم". در این هنگام [[عمر]] از جا برخاست و گفت: "چه کسی [[راضی]] میشود کسی را که پیامبر {{صل}} پیش انداخته، کنار بزند". این را گفت و با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کرد و [[مردم]] نیز با ابوبکر بیعت کردند. [[انصار]] یا بعضی از آنها گفتند: ما جز با [[علی]] {{ع}} بیعت نمیکنیم. عمر به [[خانه]] [[امام علی]] {{ع}} رفت که [[طلحه]] و [[زبیر]] و عدهای از [[مهاجران]] آنجا بودند و گفت: "اگر برای بیعت بیرون نیایید، خانه را [[آتش]] میزنم"<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۲۰۲؛ العقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۳، ص۶۳؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۵۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۳۳۹؛ معالم المدرستین، علامه عسکری، ج۱، ص۱۲۸.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۲۶.</ref>
| |
| | |
| == طلحه و ابوبکر ==
| |
| روزی [[زبرقان]] و [[اقرع]] از [[یاران]] سجاح، نزد ابوبکر آمدند و گفتند: [[خراج]] [[بحرین]] را به ما بده و ما ضمانت میکنیم که هیچ کس از [[قوم]] ما از [[دین]] برنگردد. ابوبکر چنان کرد و برای آنها نامهای نوشت و طلحه در این میان رفت و آمد میکرد. تعدادی [[شاهد]] در نظر گرفتند که عمر از آن جمله بود و چون [[نامه]] را پیش وی بردند و در آن نگاه کرد، از شاهد شدن خودداری کرد و نامه را پاره کرد و آن را از بین برد. طلحه [[خشمگین]] شد و پیش ابوبکر رفت و گفت: "تو امیری یا عمر؟" ابوبکر گفت: "[[امیر]]، عمر است اما از من [[اطاعت]] میکنند". و طلحه خاموش ماند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۲۷۵.</ref>.
| |
| | |
| همچنین روزی طلحه نزد ابوبکر آمد و گفت: "عمر را [[خلیفه]] مردم کردی! میبینی که با حضور تو مردم از دست او چه میکشند! وقتی کار مردم به دست او باشد، چه خواهد کرد؟ تو به پیشگاه [[پروردگار]] میروی و درباره کار [[رعیت]] از تو [[پرسش]] خواهد کرد"<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۴۳۳.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۲۷.</ref>
| |
| | |
| == [[طلحه]] در نظر [[عمروعاص]] ==
| |
| وقتی [[ابوبکر]] با لشکرش به سوی "ذی القصه" حرکت کرد، [[عمرو بن عاص]] را خواست و به او گفت: "ای [[عمرو]]! تو [[صاحب نظر]] [[قریشی]] و اکنون [[طلیحه بن خویلد]] [[مدعی پیامبری]] شده است. برای [[انتخاب]] [[فرمانده]] [[جنگ]] در مقابله با طلیحه، نظرت درباره [[علی]] {{ع}} چیست؟
| |
| | |
| [[عمرو عاص]] گفت: "او [[فرمان]] تو را نمیبرد".
| |
| | |
| ابوبکر گفت: "[[زبیر]] چگونه است؟"
| |
| | |
| عمرو عاص گفت: "بسیار [[شجاع]] است".
| |
| | |
| ابوبکر پرسید: "طلحه چگونه است؟"
| |
| | |
| عمرو عاص گفت: "برای [[خوشگذرانی]] و [[همراهی]] [[زنان]] خوب است".
| |
| | |
| ابوبکر گفت: "[[سعد بن ابی وقاص]] چه طور است؟"
| |
| | |
| عمرو عاص گفت: "[[آتش]] افروزی برای جنگ است".
| |
| | |
| ابوبکر گفت: "[[عثمان]] چگونه است؟"
| |
| | |
| عمرو عاص گفت: "او را بنشان و از نظرش کمک بخواه".
| |
| | |
| ابوبکر پرسید: "[[خالد بن ولید]] چه طور است؟"
| |
| | |
| عمرو عاص گفت: "[[اهل]] جنگ است و [[یاور]] [[مرگ]]، اهل مداراست و چون شیر [[حمله]] میکند". پس ابوبکر [[پرچم]] [[فرماندهی]] را برای او بست<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۲۹.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۲۷-۵۲۸.</ref>
| |
| | |
| == نظر [[عمر]] درباره طلحه ==
| |
| از [[ابن عباس]] [[نقل]] شده که گفت: پاسی از [[شب]] رفته بود که عمر به نزد من آمد و گفت: "بیا برویم و اطراف [[مدینه]] را پاسبانی کنیم". تازیانهای به گردنش انداخته با پای برهنه بیرون رفت تا این که به [[بقیع غرقد]] آمد و در آنجا به پشت خوابید و در حالی که کف دو پای خود را با دست خویش میزد، آهی از [[دل]] برآورد. پس گفتم: ای عمر، چه چیز تو را نگران کرده و از [[خانه]] بیرون آورده است؟ گفت: "امر [[خدا]]، ای پسر [[عباس]]". گفتم: اگر بخواهی از آنچه در دل داری؛ به تو خبر میدهم: گفت: (به دریای [[اندیشه]]) فرو رو ای شناگر! آنچه تا کنون گفتهای، درست گفتهای".
| |
| | |
| گفتم: درباره همین [[زمامداری]] اندیشه میکنی که آن را به که واگذاری. گفت: "راست گفتی".
| |
| | |
| گفتم: چرا [[عبدالرحمن بن عوف]] را برنمیگزینی؟ گفت: "او مردی است [[بخیل]] و این امر [[شایسته]] نیست مگر برای کسی که بدون [[اسراف]] ببخشد و بدون سخت گرفتن جلو گیرد".
| |
| | |
| گفتم: [[سعد بن ابی وقاص]] چگونه است؟ گفت: "مؤمنی است [[ضعیف]]".
| |
| | |
| گفتم: [[طلحة بن عبید الله]] چگونه است؟ گفت: "او مردی است در جستجوی [[آبرو]] و [[ستایش]] که [[مال]] خود را میبخشد تا به مال دیگران برسد و نیز به [[کبر]] گرفتار است".
| |
| | |
| گفتم: [[زبیر بن عوام]] که پهلوان [[اسلام]] است، چگونه است؟ گفت: "او هم روزی [[انسان]] است و روزی [[شیطان]]؛ مردی است تند و بدخوی که برای پیمانه ای از بامداد تا ظهر چانه میزد تا [[نماز]] او از دست میرفت".
| |
| | |
| گفتم: [[عثمان بن عفان]] چگونه است؟ گفت: "اگر [[فرماندار]] شود، بنی ابی معیط و [[بنی امیه]] را بر [[مردم]] مسلط میکند و مال [[خدا]] را به آنها میبخشد و اگر [[خلیفه]] شود، البته این کار را خواهد کرد. سپس خاموش شد. پس گفت: "ای پسر [[عباس]]، باز هم بگو، آیا [[علی]] {{ع}} را هم [[شایسته]] [[خلافت]] میبینی؟ پس گفتم: با توجه به [[فضیلت]] و سابقه و [[خویشاوندی]] او با [[پیامبر]] و دانشی که دارد، چرا شایسته نباشد؟
| |
| | |
| گفت: "به خدا [[سوگند]] که او چنان است که گفتی و اگر بر مردم [[حکومت]] یابد، آنان را به [[راه راست]] ببرد و [[راه]] روشن را در پیش گیرد؛ جز این که در او خصلتهایی است: [[شوخی]] کردن در انجمن، [[استبداد]] [[رأی]]، و بی اعتنایی به مردم در عین [[جوانی]]".
| |
| | |
| گفتم: ای [[عمر]]، چرا [[روز]] [[خندق]] او را کم سن نشمردید، هنگامی که [[عمرو بن عبدود]] بیرون تاخت و دلاوران ترسیدند و [[پیران]] از برابر او عقب نشینی کردند، و نیز روز [[بدر]] هنگامی که سر از تن حریفان بر میگرفت؟ و چرا در [[قبول اسلام]] از او پیش نیفتادید؟ گفت: "بس کن ای پسر عباس! مگر میخواهی با من چنان کنی که پدرت و علی {{ع}} با [[ابو بکر]] کردند، روزی که هر دو نزد وی رفتند؟" پس نخواستم که او را به [[خشم]] آورم و ساکت شدم.
| |
| | |
| گفت: "ای پسر [[عباس]]، به [[خدا]] [[سوگند]] که پسر عمویت [[علی]] {{ع}} از همه [[مردم]] به [[خلافت]] سزاوارتر است لکن [[قریش]] زیر بار او نمیرود و اگر بر مردم [[حکومت]] یابد. البته ایشان را به [[صراط مستقیم]] [[هدایت]] کند، چنان که راهی جز آن نیابند"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۵۸.</ref>. اما [[طلحه]] با همه این [[تفاسیر]] در اغلب موارد با [[عمر]] موافق بود. به عنوان نمونه وقتی خبر کشته شدن [[مظهر بن رافع]]<ref>نقل شده، مظهر بن رافع حارثی ده کارگر نیرومند از شام آورده بود که روی زمینهای او کار کنند. مظهر آنها را به خیبر آورد و سه روز آنجا ماند. مردی از یهودیان نزد کارگران آمد و گفت: "شما مسیحی هستید و ما یهودی و مالکان این زمینها عربهایی هستند که به زور شمشیر بر ما چیره شدهاند. شما ده نفرید و یک نفر عرب، شما را از سرزمین خودتان که سرزمین شراب و برکت است، در حال بردگی به اینجا آورده است؟ چون از دهکده ما بیرون رفتید او را بکشید". آنها گفتند: ما اسلحه نداریم. یهودیان هم تعدادی خنجر به آنها دادند. سپس مظهر همراه آنها حرکت کرد و چون آنها به منطقه ثبار رسیدند، به یکی از ایشان که کارهای او را میکرد، گفت: "پیش من بیا. در این موقع همه در حالی که خنجرها را کشیده بودند، به او حمله کردند. مظهر به سرعت برای برداشتن شمشیر خود که میان بارش بود، دوید، ولی پیش از آنکه به آن برسد آنها شکمش را دریدند و با شتاب، خودشان را به خیبر رساندند. یهودیان نیز به آنها را پناه و زاد و توشه دادند و آنها را یاری کردند تا به شام باز گردند.</ref> به عمر رسید. عمر برای مردم خطبهای خواند. او نخست [[حمد]] و [[ستایش خدا]] را به جا آورد و سپس گفت: "ای مردم، [[یهودیان]]، مظهر بن رافع را کشتند و آنها در [[زمان]] [[رسول خدا]] {{صل}} هم بر [[عبدالله بن سهل]] تاختند و او را کشتند. بدون تردید [[یهودیان خیبر]] [[دشمن]] ما هستند. هر کس آنجا [[مالی]] دارد، تحویل بگیرد، زیرا به زودی به آنها [[حمله]] خواهیم کرد. در این هنگام [[طلحه]] از میان جمعیت برخاست و گفت: "[[تصمیم]] [[درستی]] گرفتهای و انشاء [[الله]] موفق باشی. [[عمر]] به طلحه گفت: "آیا کسانی هم که با تو هستند، چنین عقیدهای دارند؟" پس همه [[مهاجران]] و [[انصار]] گفتند: آری، این چنین است. و عمر از این جهت شادمان شد<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۱۷.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۲۸-۵۳۰.</ref>
| |
| | |
| == نقش طلحه در [[جنگ قادسیه]] ==
| |
| در [[زمان]] عمر، در نزاعی که بین [[سپاه اسلام]] و [[ایران]] به وجود آمد، [[ابو عبید]]، یکی از [[فرماندهان]] [[مسلمان]] کشته شد. حادثه بر عمر و [[مسلمانان]] گران آمد و عمر برای [[مردم]] [[خطبه]] خواند و آنها را به [[جهاد]] [[تشویق]] کرد و گفت: " برای رفتن به [[عراق]] آماده شوید". آن گاه عمر در "صرار" اردو زد و میخواست شخصا حرکت کند؛ [[طلحه بن عبیدالله]] را طلایهدار خود کرد و [[زبیر بن عوام]] را بر [[میمنه]] و [[عبدالرحمن بن عوف]] را بر [[میسره]] گماشت و مردم را خواند و با آنها [[مشورت]] کرد و همه گفتند، برو<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۰۹.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۳۰-۵۳۱.</ref>
| |
| | |
| == [[بیعت]] طلحه با [[عثمان]] ==
| |
| همان روزی که مردم با عثمان بیعت کرده بودند، طلحه هم آمد. به او گفتند: "مردم با عثمان بیعت کردهاند" او گفت: "همه [[قریش]] به آن [[رضایت]] دارند؟" گفتند: "آری". طلحه پیش عثمان رفت. عثمان به او گفت: "هنوز [[اختیار]] کار خویش را داری، اگر نپذیری، [[خلافت]] را نمیپذیرم". طلحه گفت: "واقعا نمیپذیری؟" عثمان گفت: "آری" طلحه گفت: "همه مردم با تو بیعت کردهاند؟" عثمان گفت: "آری" طلحه گفت: "من نیز رضایت میدهم و از چیزی که بر آن [[اتفاق نظر]] کردهاند، [[منحرف]] نمیشوم" و با او بیعت کرد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۲۳۴.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۳۱.</ref>
| |
| | |
| == [[همکاری]] طلحه با [[مالک اشتر]] ==
| |
| عثمان، بعد از [[عزل]] [[ولید]] از [[حکومت]] [[کوفه]]، [[سعید بن عاص]] را [[حاکم کوفه]] کرد و چون [[سعید]] به عنوان [[نماینده]] [[حکومت]] به [[کوفه]] وارد شد، پیش از آنکه به [[منبر]] برود، [[دستور]] داد منبری را که [[ولید]] بر روی آن میرفته، بشویند. او میگفت: ولید، [[نجس]] و [[پلید]] بوده است.
| |
| | |
| چون مدتی از حکومت سعید در کوفه گذشت، کارهای ناپسندی از او دیده شد و در [[مصرف اموال]]، دخالت خود سرانه کرد. روزی گفت: "این [[سرزمین]] تفرجگاه [[قریش]] است". [[مالک اشتر]] به او گفت: "چیزی را که [[خدا]] در سایه [[شمشیر]] و سرنیزه به ما داده، بستان خود و قومت میشماری؟" آن گاه با هفتاد سوار از [[اهل کوفه]] پیش [[عثمان]] رفتند و [[بدرفتاری]] [[سعید بن عاص]] را به عثمان خبر دادند، و خواستار [[عزل]] او شدند. مالک اشتر و [[یاران]] او روزها در [[مدینه]] ماندند اما از عثمان عکسالعملی درباره عزل سعید ندیدند. در این مدت [[حکام]] عثمان، از جمله، [[عبدالله بن سعد بن ابی سرح]] از [[مصر]]، [[معاویه]] از [[شام]]، [[عبدالله بن عامر]] از [[بصره]] و سعید بن عاص از کوفه پیش وی آمدند و مدتی در مدینه ماندند، اما عثمان آنها را به شهرشان باز نمیگردانید؛ زیرا نمیخواست سعید را به کوفه بفرستد و نیز عزل او را خوش نداشت تا این که از [[شهرها]] نامههایی رسید که از زیادی [[خراج]] و [[آشفتگی]] [[کارها]] [[شکایت]] کرده بودند. عثمان با همه [[حاکمان]] صحبت کرد و نظر آنها را جویا شد. معاویه گفت: "[[سپاه]] من که از من [[راضی]] است". [[عبدالله بن عامر بن کریز]] گفت: "هر کس [[ولایت]] خود را سامان دهد؛ من ولایت خود را سامان میدهم". عبدالله بن سعد بن ابی سرح گفت: "عزل یک [[حاکم]] به خاطر [[مردم]] و [[نصب حاکم]] دیگر چندان مشکل نیست". سعید بن عاص گفت: "اگر چنین کنی، کار عزل و نصب حاکم به دست [[مردم کوفه]] خواهد بود که در [[مسجد]]، حلقه حلقه نشستهاند و جز [[گفتگو]] و تحریک کاری ندارند. آنها را به منطقه [[جنگ]] بفرست تا همه [[فکر]] آنها [[جنگیدن]] روی اسب باشد". [[عمرو بن عاص]] [[سخن]] او را شنید و به [[مسجد]] آمد و [[طلحه]] و [[زبیر]] را دید که در گوشهای نشستهاند. آنها گفتند: پیش ما بیا و پرسیدند: چه خبری داری؟ [[عمرو عاص]] گفت: "خبر بد؛ کار [[بدی]] نبود که [[عثمان]] به اجرای آن [[فرمان]] نداد". و چون اشتر آمد، طلحه و زبیر به او گفتند: [[حاکم]] شما که با [[خواندن]] [[خطابه]] در مقابل او [[ایستاده]] بودید، برگشت و [[مأمور]] است که شما را به منطقه جنگ بفرستد". اشتر گفت: "به [[خدا]] ما از [[بدرفتاری]] او [[شکایت]] داشتیم ولی حالا دیگر ایستادهایم. به خدا اگر هزینه ام تمام نشده بود و اسبم [[قدرت]] داشت، زودتر از او به [[کوفه]] میرفتم تا نگذارم به آنجا وارد شود". طلحه و زبیر به او گفتند: ما وسائل رفتن تو را فراهم میکنیم و هر یک از آنها پنجاه هزار [[درهم]] به او [[قرض]] دادند که آنها را میان [[یاران]] خود تقسیم کرد و به سوی کوفه حرکت کرد و زودتر از [[سعید]] به آنجا رسید و در حالی که [[شمشیر]] خود را به گردن آویخته بود، بالای [[منبر]] رفت و گفت: "حاکم شما که از بد [[رفتاری]] وی شکایت داشتید، باز میگردد و او را مأمور کردهاند که شما را به منطقه جنگ بفرستد. با من [[بیعت]] کنید که نگذاریم به کوفه باز گردد". ده هزار نفر از [[مردم کوفه]] با او بیعت کردند و او پنهانی از [[شهر]] بیرون رفت و [[راه]] [[مدینه]] و [[مکه]] را در پیش گرفت و در واقصه به سعید رسید و قضیه را به او گفت و او نیز به سوی مدینه بازگشت و اشتر به عثمان نوشت: "جلوگیری ما از ورود حاکم تو برای این نبود که کار [[حکومت]] تو را تباه کنیم، بلکه به سبب بدرفتاری او بود و [[زحمت]] هائی که برای ما فراهم میکرد؛ هر که را میخواهی به [[حکومت]] بفرست". [[عثمان]] به آنها نوشت: ببینید در ایام [[عمر بن خطاب]] [[حاکم]] شما چه کسی بوده، هم او را حاکم کنید. آنها نیز [[ابو موسی اشعری]] را حاکم خود کردند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۶۵؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۳۷؛ الغدیر، علامه امینی، ج۸، ص۱۲۱.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۳۱-۵۳۳.</ref>
| |
| | |
| == [[طلحه]] از [[مخالفان]] عثمان ==
| |
| در هنگام [[شورش]] [[مردم]] علیه عثمان، از سه منطقه مهم [[جهان اسلام]]؛ یعنی [[مصر]]، [[بصره]] و [[کوفه]]، گروههایی عازم [[مدینه]] شدند که برای [[مخالفت]] و برکناری عثمان و [[بیعت]] با [[خلیفه]] جدید [[اقدام]] کنند. [[مردم مصر]] [[امام علی]] {{ع}} را برای [[خلافت]] میپسندیدند، [[مردم بصره]] طلحه را میخواستند و [[مردم کوفه]] خواهان [[زبیر]] بودند و هر گروه میپنداشت [[حق]] با اوست. وقتی این سه گروه به سه منزلی مدینه رسیدند، [[نمایندگان]] مردم بصره در ذو خشب و فرستادگان مردم کوفه در اعواص فرود آمدند و نمایندگان مردم مصر نیز نزد آنها رفتند؛ اما بیشتر [[مصریان]] در ذو المره بودند. [[زیاد بن نضر]] و [[عبدالله بن اصم]] میان مردم مصر و بصره رفت و آمد میکردند و میگفتند: [[شتاب]] نکنید تا ما به مدینه برویم و وضع را ببینیم؛ زیرا شنیدهایم مردم آنها بر ضد ما اردو زدهاند؛ به [[خدا]] اگر [[مردم مدینه]] از ما ترسیده باشند، و بدون اطلاع از [[نیت]] ما برای [[جنگ]] با ما آماده شده باشند، وقتی از کار ما با خبر شوند محکمتر شده و مقصودمان از بین میرود. و اگر برای جنگ با ما آماده نشده باشند و چیزی که شنیدهایم، [[نادرست]] باشد، با خبر درست نزد شما باز میگردیم". آن دو نفر وارد مدینه شده و به [[دیدار]] [[همسران پیامبر]] خدا {{صل}} [[علی]] {{ع}} و طلحه و زبیر رفتند و گفتند: قصد رفتن به [[حج]] داریم و میخواهیم خلیفه بعضی [[حاکمان]] ما را بر کنار کند و برای همین آمدهایم. و برای ورود همزمان از آنها اجازه خواستند که همگی دریغ کردند و آن دو بازگشتند. آن گاه تنی چند از [[مردم مصر]] نزد [[امام علی]] {{ع}} و عدهای از [[مردم بصره]] نزد [[طلحه]] و عدهای از [[مردم کوفه]] نزد [[زبیر]] آمدند. هر گروه میگفتند: اگر [[مردم]] با فرد منتخب ما [[بیعت]] نکنند، با آنها میجنگیم و جمعشان را پراکنده میکنیم.."<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۳۴۲-۳۴۴.</ref>.
| |
| | |
| مردمی که از اطراف آمده بودند، پس از دیدن [[عثمان]] خطاب به او گفتند: در کار تو [[شتاب]] نمیکنیم؛ عاملان [[فاسق]] خویش را معزول کن و کسانی را به کار بگمار که [[امین]] [[خون]] و [[مال]] ما باشند و [[مظالم]] را پس بده". عثمان گفت: "اگر هر که را شما بخواهید، به کار میگیرم و هر که را نخواهید، از کار بر میدارم؛ من کارهای نیستم و کار به [[فرمان]] شماست". مردم گفتند: "به [[خدا]]، یا چنین کن یا تو را [[خلع]] میکنیم و یا خونت را میریزیم. در کار خویش بیندیش و یا از [[خلافت]] [[چشم]] بپوش". اما عثمان نپذیرفت و گفت: "جامهای را که [[خداوند]] به من پوشانیده، از تن برون نمیکنم". مردم او را [[چهل]] [[روز]] محاصره کردند و در این مدت، طلحه با مردم [[نماز]] میخواند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۳۷۱.</ref>.
| |
| | |
| [[عبدالله بن عباس بن ابی ربیعه]] گوید: "هنگامی که مردم علیه عثمان [[شورش]] کردند، نزد عثمان رفتم و ساعتی با او صحبت کردم. او به من گفت: " ای [[ابن عباس]] بیا " و دست مرا گرفت و کنار در خانهاش برد. سخنان افرادی را که بر در خانهاش آمده بودند، شنیدیم؛ یکی میگفت: در [[انتظار]] چه هستید؟ یکی میگفت: [[صبر]] کنید شاید [[تغییر]] [[رفتار]] دهد. در آن حال که من و او [[ایستاده]] بودیم، طلحه از آنجا عبور میکرد. ایستاد و گفت: " ابن عدیس کجاست؟ " مردم گفتند: همین جاست. طلحه به وی آهسته چیزی را گفت. آنگاه [[ابن عدیس]] به [[یاران]] خود گفت: " نگذارید کسی پیش عثمان برود یا از پیش او بیرون آید " [[عثمان]] به من گفت: "[[طلحه]] برای این کار به او [[دستور]] داده". آنگاه گفت: " خدایا! [[شر]] طلحه را از من کم کن که اینان را او بر من شورانده است. امیدوارم خونش ریخته شود که مرا به ناروا به [[بلا]] افکند. از [[پیامبر خدا]] {{صل}} و شنیدم که میگفت: "ریختن [[خون]] [[مرد]] [[مسلمان]] [[حلال]] نیست، مگر در یکی از این سه مورد: مردی که پس از [[مسلمانی]]، [[کافر]] شود که باید کشته شود؛ یا مردی که با داشتن، [[همسر]] [[زنا]] کند که باید سنگسار شود یا مردی که یک نفر را کشته باشد. پس مرا برای چه میکشید؟" آنگاه عثمان رفت و من خواستم از [[خانه]] او خارج شوم که [[مردم]] نگذاشتند تا این که [[محمد بن ابوبکر]] دستور داد تا مرا رها کنند و بیرون آمدم". [[عبدالله بن ابزی]] گوید: "آن [[روز]] که مردم به خانه عثمان ریختند، من حضور داشتم. برخی از خانه [[عمرو بن حزم]] و از [[راه]] پنجرهای که آنجا بود، وارد خانه عثمان شدند. فراموش نمیکنم که [[سودان بن حمران]] از خانه بیرون آمد و گفت: [[طلحة بن عبید الله]] کجاست؟ پسر [[عفان]] را کشتند"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۵.</ref>. [[امام علی]] {{ع}} در آن زمانی که عثمان در محاصره بود، به طلحه فرمود: [[خدا]] تو را نبخشد اگر مردم را از عثمان باز نداری و طلحه در جواب امام علی {{ع}} گفت: نه! بگذار [[بنی امیه]] سزای خود را ببیند!<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۵.</ref> طلحه کلیدهای [[بیت المال]] را از عثمان گرفت و به خانهاش رفت و مردم هم به دنبال او رفتند. امام علی برای گرفتن کلیدهای بیت المال از طلحه به [[مسجد]] رفت، اما طلحه در مسجد نبود. آنگاه امام علی {{ع}} به خانه طلحه رفت. طلحه به [[احترام]] امام علی {{ع}} از جا برخاست. امام علی {{ع}} به او فرمود: "ای طلحه! این چه کاری است که در پیش گرفتهای؟ چرا کلید بیت المال را برداشتهای؟" طلحه گفت: "ای اباالحسن! حالا که کار از کار گذشته و کار [[عثمان]] تمام شده است". [[امام علی]] {{ع}} چیزی نگفت و بیرون رفت. پس امام علی {{ع}} به سوی [[بیت المال]] رفت و فرمود تا درها را باز کنند. اما کلیدها نزد [[طلحه]] بود. فرمود تا در را بشکنند. آنگاه فرمود: "از این اموالی که عثمان [[ذخیره]] کرده است، به [[مردم]] بدهید". وقتی کسانی که در [[خانه]] طلحه بودند، از کار امام علی {{ع}}خبر دار شدند، به سوی آن [[حضرت]] حرکت کردند، به طوری که طلحه تنها ماند و چون عثمان ماجرا را شنید، خوشحال شد. پس از آن طلحه به خانه عثمان رفت و به او گفت: "ای [[امیر مؤمنان]]! از [[خدا]] [[آمرزش]] میخواهم و به درگاه او [[توبه]] میکنم. میخواستم کاری کنم اما خدا میان من و آن حایل شد". عثمان گفت: "به خدا اقسم قسم تو قصد توبه نداری بلکه مغلوب شدهای؛ ای طلحه! خدا به حساب تو خواهد رسید"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۵۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۳۹۱-۳۹۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۳۳.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۳۳-۵۳۵.</ref>
| |
| | |
| == نقش طلحه در [[بیعت مردم با امام علی]] {{ع}} ==
| |
| [[ابو بشر عابدی]] گوید: "در [[مدینه]] بودم که عثمان کشته شد. [[مهاجران]] و [[انصار]] و از جمله طلحه و [[زبیر]] به نزد امام علی {{ع}} آمدند و گفتند: ای [[ابا الحسن]]، بیا تا با تو [[بیعت]] کنیم. امام علی {{ع}} فرمود: "مرا به [[خلافت]] بر شما حاجتی نیست؛ هر کس را [[انتخاب]] کنید، من هم با شمایم و به او [[رضایت]] میدهم؛ شما را به خدا قسم میدهم که دیگری را انتخاب کنید". آنها گفتند: کسی جز تو را انتخاب نمیکنیم. پس از [[کشته شدن عثمان]] بارها به [[حضور امام]] آمدند و در نهایت گفتند: کار مردم بی [[خلیفه]] سامان نمیگیرد". به [[نقلی]] بعد از [[قتل عثمان]] زمانی که موضوع [[انتخاب خلیفه]] مطرح شد، امام علی {{ع}} به باغ [[بنی عمرو بن جندول]] رفت و به [[ابی عمره]] گفت: در را ببند. "لحظاتی بعد مردم آمدند و در زدند و وارد [[خانه]] شدند که [[طلحه]] و [[زبیر]] نیز با آنها بودند. آنها گفتند: ای [[علی]]! دستت را پیش بیاور تا با تو [[بیعت]] کنیم. [[امام]] {{ع}} فرمود: "مکرر نزد من آمده و رفتهاید و اینک باز آمدهاید؛ سخنی به شما میگویم که اگر آن را بپذیرید، خواست شما را میپذیرم و گرنه بدان حاجتی ندارم. گفتند: هر چه بگویی میپذیریم ان شاء [[الله]]. آنگاه [[امام علی]] {{ع}} بالای [[منبر]] رفت و در [[اجتماع]] بزرگ [[مردم]] فرمود: "[[خلافت]] بر شما را نمیخواستم اما [[اصرار]] کردید که خلیفة شما باشم. بدانید که بدون نظر شما کاری نمیکنم؛ بدانید که کلیدهای [[اموال]] شما با من است اما بدون نظر شما یک [[درهم]] از آن برنمی دارم آیا [[رضایت]] میدهید؟" مردم گفتند: آری. امام {{ع}} گفت: "خدایا! [[شاهد]] باش" آنگاه با این شرایط با آنها بیعت کرد و قبل از همه طلحه و زبیر با آن [[حضرت]] بیعت کردند. وقتی طلحه بیعت میکرد، [[حبیب]] بن ابی [[ذویب]] گفت: "بیعت را کسی آغاز کرد که دستش ناقص است و این کار به سرانجام نمیرسد"<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۴۲۷-۴۳۵.</ref>.
| |
| | |
| نظر اکثر مردم حاضر در صحنه [[بیعت با امام علی]] {{ع}} و [[اجماع]] نظر [[سیرهنویسان]] این است که بعد از [[کشته شدن عثمان]]، طلحه و زبیر با میل و بدون [[اکراه]] با امام علی {{ع}} بیعت کردند و بعد از آن، از نظر خود برگشتند و بیعت خود را با [[نیرنگ]] شکستند<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۷.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۳۶.</ref>
| |
| | |
| == طلحه و درخواست [[امارت]] از امام علی {{ع}} ==
| |
| [[نقل]] شده، پس از بیعت، طلحه به امام {{ع}} گفت: "به من اجازه بده که به [[بصره]] بروم و به همراه سپاهی بزرگ برگردم". امام {{ع}} به او فرمود: "درباره آن میاندیشم"<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۴۳۸.</ref>. طلحه و زبیر از امام {{ع}} خواستند که [[امارت کوفه]] و بصره را به آنها دهد. علی {{ع}} فرمود: "پیش من بمانید که به حضور شما خوشدل باشم، زیرا که از دوریتان ملول میشوم"<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۳۴۸.</ref>.
| |
| | |
| [[امام علی]] {{ع}} [[کارگزاران]] [[عثمان]] را از [[شهرها]] کنار گذاشت مگر [[ابو موسی اشعری]] که [[مالک اشتر]] درباره او با امام علی {{ع}} [[سخن]] گفت، پس [[امام]] {{ع}} او را باقی گذاشت. امام علی {{ع}} [[قثم بن عباس]] را [[والی]] [[مکه]]، [[عبید الله بن عباس]] را والی [[یمن]]، [[قیس بن سعد بن عباده]] را والی [[مصر]] و [[عثمان بن حنیف]] را [[والی بصره]] قرار داد. [[طلحه]] و [[زبیر]] نزد امام {{ع}} آمدند و گفتند: پس از [[پیامبر خدا]] به ما [[جفا]] شد؛ اکنون ما را در کار خود [[شریک]] کن. امام {{ع}} فرمود: شما در [[نیرومندی]] و [[راستی]] دو شریک من و در [[ناتوانی]] و گرانباری دو [[یاور]] من هستید. امام {{ع}} [[فرمانداری]] یمن را به طلحه و فرمانداری یمامه و [[بحرین]] را به زبیر داد، لکن چون حکمشان را داد، آنها به امام {{ع}} گفتند: از این [[صله رحم]] جزای [[خیر خواهی]] دید. امام {{ع}} به آن دو فرمود: [[زمامداری]] بر [[مسلمانان]] را با صله رحم چه کار! و امام علی {{ع}} با شنیدن این سخن [[حکم]] را از آن دو پس گرفت. آنها از این کار برآشفتند و گفتند: دیگران را بر ما برگزیدی؟ امام {{ع}} فرمود: "اگر [[حرص]] شما آشکار نمیشد، من به شما [[عقیده]] داشتم". بعضی [[نقل]] کردند که [[مغیرة بن شعبه]] به امام علی {{ع}} گفت: "ای [[امیر مؤمنان]]! طلحه را به یمن و زبیر را به بحرین بفرست و حکم فرمانداری [[شام]] را برای [[معاویه]] بنویس و هرگاه [[کارها]] [[منظم]] شد، هر چه خواستی درباره ایشان بکن". پس [[علی]] {{ع}} در این باره به او پاسخی نداد<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۸۰.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۳۷.</ref>
| |
| | |
| == طلحه و آغاز [[فتنه]] ==
| |
| [[ابن عباس]] گوید: "پنج [[روز]] پس از [[کشته شدن عثمان]]، از مکه به [[مدینه]] نزد علی {{ع}} رفتم. [[مغیرة بن شعبه]] نزد امام {{ع}} بود. ساعتی [[منتظر]] ماندم تا [[مغیره]] از نزد آن [[حضرت]] بیرون آمد. آنگاه نزد [[امام علی]] {{ع}} رفتم. [[امام]] فرمود: "[[زبیر]] و [[طلحه]] را کجا دیدی؟" گفتم: در نواصف. فرمود: "چه کسی با آنها بود؟" گفتم: [[ابو سعید بن حارث بن هشام]] با گروهی از [[جوانان]] [[قریش]]؛ امام علی {{ع}} فرمود: "آنها میخواهند فتنهای به پا کنند و بگویند به [[خونخواهی عثمان]] آمدهایم. [[خدا]] میداند که [[قاتلان عثمان]] خود آنها هستند"<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۶۴. </ref>.
| |
| | |
| [[عایشه]] نیز پیش از [[کشته شدن عثمان]] به [[مکه]] رفته بود. چون [[حج]] خود را به جا آورد، رهسپار [[مدینه]] شد و در بین [[راه]] با [[ابن ام کلاب]] روبرو شد. از او پرسید: [[عثمان]] چه کرد؟ او گفت: "کشته شد". عایشه گفت: "[[لعنت خدا]] بر او باد!" و سپس گفت: [[مردم]] با چه کسی [[بیعت]] کردند؟" ابن ام کلاب گفت: "با طلحه". عایشه گفت: "آفرین بر ذو الأصبع". سپس در ادامه راه فرد دیگری را دید و به او گفت: "مردم چه کردند؟" او گفت: "با [[علی]] {{ع}} بیعت کردند". عایشه خشمناک شد و گفت: "به خدا [[سوگند]] که [[آسمان]] بر سرم خراب شد". سپس به مکه بازگشت. طلحه و زبیر در مکه به عایشه پیوستند و او را به [[جنگ با امام]] علی {{ع}} [[تشویق]] کردند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۷۵.</ref>.
| |
| | |
| [[نقل]] شده، طلحه و زبیر در [[زمان]] [[بیعت مردم با امام علی]] {{ع}} در مکه بودند و [[نامه]] نوشتند تا مردم را از [[بیعت با امام علی]] {{ع}} باز دارند و در عوض، آنان را به خونخواهی عثمان [[ترغیب]] کنند. این نامه را [[عبد الله بن زبیر]] به عایشه رساند. وقتی عایشه نامه را خواند، خواسته طلحه و زبیر را قبول کرد و مردم را علیه امام علی {{ع}} برانگیخت. [[ام سلمه]] که [[شاهد]] این ماجرا بود، او را از این کار منع کرد و خود به نفع امام علی {{ع}} شروع به [[تبلیغ]] کرد<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۱۶.</ref>.
| |
| | |
| در نقل دیگری آمده: پس از [[قتل عثمان]]، [[طلحه]] و [[زبیر]] برای گرفتن اجازۀ به جا آوردن [[مناسک]] [[عمره]] به حضور [[امام علی]] {{ع}} رفتند. [[امام]] {{ع}} به آنها فرمود: "شاید به جای [[مکه]] میخواهید به [[بصره]] یا [[شام]] بروید؟" آن دو [[سوگند]] خوردند که جز مکه مقصدی ندارند. در آن [[زمان]] [[عایشه]] نیز در مکه بود. وقتی [[حارثة بن قدامة سعدی]] از [[مردم بصره]] برای علی [[بیعت]] گرفت و [[امام علی]] {{ع}} [[عثمان بن حنیف انصاری]] را به عنوان [[حاکم]] آنجا معرفی کرد، [[عبدالله بن عامر]] که [[عثمان]] او را [[حاکم بصره]] قرار داده بود، فرار کرد و به مکه رفت. [[یعلی بن منبه]] نیز که عثمان او را [[حاکم یمن]] قرار داده بود، از آنجا به مکه آمده بود. او در آنجا عایشه، طلحه، زبیر، [[مروان بن حکم]] و افراد دیگری از [[امویان]] را دید و وی از جمله کسانی بود که [[مردم]] را به [[خونخواهی عثمان]] تحریک میکرد. چهار صد هزار [[درهم]] با لوازم و [[سلاح]] به عایشه و طلحه و زبیر داد و شتر موسوم به [[عسکر]] را که از [[یمن]] به دویست [[دینار]] خریده بود، برای عایشه فرستاد. آنها میخواستند به سوی شام بروند ولی ابن [[عامر]] مانع شد و گفت: "[[معاویه]] در آنجا است و او [[مطیع]] شما نخواهد شد ولی در بصره من افرادی را دارم" سپس یک میلیون درم و صد شتر و چیزهای دیگر به آنها داد<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۵۷.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۳۸-۵۳۹.</ref>
| |
| | |
| == طلحه در نگاه امام علی {{ع}} ==
| |
| امام علی {{ع}} در تعبیری کوتاه، [[شخصیت]] طلحه را اینگونه بیان میکند: "باطلحه، [[دیدار]] مکن، زیرا در برخورد با طلحه، او را چون گاو [[وحشی]] مییابی که شاخش را تابیده و آماده [[نبرد]] است، سوار بر مرکب [[سرکش]] میشود و میگوید، رام است"<ref>نهج البلاغه، سید رضی (ترجمه: دشتی)، ص۸۲.</ref> و در جای دیگری فرمود: تا بودهام مرا از [[جنگ]] نترسانده، و از ضربت [[شمشیر]] نهراساندهاند، من به [[وعده]] [[پیروزی]] که پروردگارم داده است استوارم. به [[خدا]] سوگند، [[طلحة بن عبید الله]]، برای [[خونخواهی عثمان]] [[شورش]] نکرد، جز اینکه میترسید [[خون عثمان]] از او مطالبه شود، زیرا او خود متهم به [[قتل عثمان]] است، که در میان [[مردم]] از او حریصتر بر قتل عثمان یافت نمیشد. برای اینکه مردم را دچار [[شک و تردید]] کند، [[دست]] به اینگونه ادعاهای [[دروغین]] زد. [[سوگند]] به [[خدا]]، لازم بود [[طلحه]]، نسبت به [[عثمان]] یکی از سه [[راه]] حل را انجام میداد که نداد: اگر پسر [[عفان]] [[ستمکار]] بود چنانکه طلحه میاندیشید، سزاوار بود با [[قاتلان عثمان]] [[همکاری]] میکرد، و از [[یاران]] عثمان دوری میگزید، یا اگر عثمان [[مظلوم]] بود میبایست از کشته شدن او جلوگیری میکرد و نسبت به کارهای عثمان عذرهای موجه و عمومپسندی را طرح میکرد تا [[خشم]] مردم فرو نشیند و اگر نسبت به امور عثمان شک و تردید داشت خوب بود که از مردم [[خشمگین]] کناره میگرفت و به [[انزوا]] [[پناه]] برده و مردم را با عثمان وا میگذاشت. اما او هیچ کدام از سه راه حل را انجام نداد، و به کاری دست زد که [[دلیل]] روشنی برای انجام آن نداشت، و عذرهایی آورد که مردم پسند نیست<ref>نهج البلاغه، سید رضی (ترجمه: دشتی)، ص۳۳۱.</ref>.
| |
| | |
| هنگامی که طلحه و [[زبیر]] به همراه [[عایشه]] به سوی [[مکه]] و سپس [[بصره]] عازم شدند، [[امام علی]] {{ع}} [[سخنرانی]] کرد و فرمود: "ای مردم! عایشه به همراه طلحه و زبیر به بصره میرود و طلحه و زبیر، هر کدام [[خلافت]] را برای خود میخواهند؛ بدانید که هرگز به این آرزویشان دست پیدا نخواهند کرد و اگر هم برسند، به [[جان]] هم خواهند افتاد و یکدیگر را خواهند کشت. به خدا قسم، از این زنی که سوار بر شتر به سوی بصره میرود، هیچ کار خیری ساخته نیست، جز [[معصیت]] و [[طغیان]]! او همراهان خود را به [[هلاکت]] و سرافکندگی خواهند رساند. یک سوم آنها کشته و یک سوم آنها فرار میکنند و یک سوم دیگر [[توبه]] میکنند. آن سه ([[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عایشه]]) خود میدانند که بر [[خطا]] هستند و چه بسا که عالمانی به واسطه [[جهل]] خود کشته میشوند"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۳۳.</ref>.
| |
| | |
| [[امام]] در نامهای به [[مردم کوفه]] مینویسد: [[مردم]] بر [[عثمان]] شوریدند و من به عنوان یکی از [[مهاجران]] و نه فردی دیگر، مردم را از [[افراط]] و نیز عثمان را از [[تفریط]] باز میداشتم. از طرفی مردم را آرام میکردم تا مسئله به [[سلامت]] حل شود و از طرفی، عثمان را [[نصیحت]] میکردم که شیوه [[حکومت]] داری صحیح را در پیش گیرد. با این وصف، طلحه و زبیر، برعکس من، مردم را بیشتر به برخورد با عثمان [[تشویق]] میکردند و نیز با عثمان برای [[اصلاح]] امور کاری نداشتند و به عبارت دیگر، برای برخورد افراطی مردم باعثمان زمینه چینی میکردند <ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۸ (به نقل از کتاب جمل ابن اسحاق).</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۳۹-۵۴۱.</ref>
| |
| | |
| == سخن [[امام صادق]] {{ع}} درباره طلحه ==
| |
| [[نقل]] شده شخصی از امام صادق {{ع}}درباره معنای [[آیه]]: {{متن قرآن|قَالَ رَبِّ إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ}}<ref>"(موسی) گفت: پروردگارا! من جز اختیار خویش و برادرم را ندارم، میان ما و این قوم نافرمان جدایی انداز!" سوره مائده، آیه ۲۵.</ref>. سؤال کرد. امام {{ع}} فرمود: "مراد از [[فتنه]] [[اصحاب جمل]] است". و در [[تفسیر قمی]] نقل شده که: امام {{ع}} فرمود: "این آیه درباره طلحه و زبیر که [[جنگ جمل]] را به [[راه]] انداخته، با [[علی]] {{ع}} جنگیدند و به آن [[حضرت]] [[ظلم]] کردند، نازل شده است"<ref>تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۲، ص۴۱.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۴۱.</ref>
| |
| | |
| == طلحه؛ امام [[کفر]] ==
| |
| [[حمیری]] میگوید: [[عبد الحمید]] و [[عبد الصمد بن محمد]]، هر دو از [[حنان بن سدیر]] برایم نقل کردند که گفت: من از امام صادق {{ع}} شنیدم که میفرمود: "عدهای از [[اهل بصره]] نزد من آمدند و از من درباره طلحه و زبیر پرسیدند. گفتم: از [[پیشوایان]] کفر بودند؛ چون علی {{ع}} در [[روز]] [[جنگ]] بصره بعد از آنکه صف آرایی کرد، به [[یاران]] خود فرمود: "بر این [[مردم]] پیشدستی نکنید؛ بگذارید تا من میان خودم و [[خدا]] و میان ایشان عذری نداشته باشم". آن گاه برخاست و در برابر [[لشکر]] [[بصره]] فریاد زد: "ای [[اهل بصره]]! آیا از من ستمی در [[قضاوت]] سراغ دارید؟" گفتند: نه. فرمود: "آیا [[حیف]] و میل در [[بیت المال]] و در نحوه تقسیم آن سراغ دارید؟" گفتند: نه. فرمود: "آیا [[آشفتگی]] به [[دنیا]] را از من دیدهاید که [[مال]] دنیا را به خودم و خاندانم اختصاص داده و به شما نداده باشم؟ و از این جهت است که از در [[ستیزه]] در آمده و [[بیعت]] مرا میشکنید؟" گفتند: نه. فرمود: "آیا حدود خدا را درباره شما و دیگران [[اجرا]] نکردهام؟" گفتند: نه. فرمود: "پس چرا بیعت من شکسته میشود و بیعت دیگران شکسته نمیشود؟ همانا من آغاز و انجام این کار را بررسی کردم و جز [[کفر]] و یا [[شمشیر]]، چیز دیگری نیافتم". آنگاه متوجه [[اصحاب]] خود شد و فرمود: "[[خدای تعالی]] در کتابش میفرماید:
| |
| {{متن قرآن|وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ}}<ref>"و اگر پیمانشان را پس از بستن بشکنند و به دینتان طعنه زنند با پیشگامان کفر که به هیچ پیمانی پایبند نیستند کارزار کنید باشد که باز ایستند" سوره توبه، آیه ۱۲.</ref>.
| |
| | |
| آنگاه [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} فرمود: "به خدایی که دانه را میشکافد، و خلائق را میآفریند، و [[محمد]] {{صل}} را به [[نبوت]] برگزید، این [[قوم]] مشمول این [[آیه]] هستند، و از آن روزی که نازل شده تا کنون غیر از این مردم هیچ قومی مشمول آن نشده است<ref>قرب الاسناد، حمیری قمی، ص۹۷-۹۶.</ref>.
| |
| | |
| همچنین [[نقل]] شده در ذیل آیه: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلَى طَعَامٍ غَيْرَ نَاظِرِينَ إِنَاهُ وَلَكِنْ إِذَا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنْكُمْ وَاللَّهُ لَا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ ذَلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ وَمَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلَا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمًا}}<ref>"ای مؤمنان! به خانههای پیامبر وارد نشوید مگر به شما برای (خوردن) خوراک، اجازه دهند- بیآنکه چشم به راه آماده شدن آن (خوراک) باشید- ولی چون فرا خوانده شدید درون روید و چون خوراک خوردید پراکنده شوید و دل به گفت و گو نسپارید که این (کار) پیامبر را آزار می" سوره احزاب، آیه ۵۳.</ref>.
| |
| | |
| [[ابن ابی حاتم]] از [[سدی]] [[روایت]] کرده که [[طلحة بن عبید الله]] گفت: [[محمد]] ما را از گرفتن دختر عموهایمان منع میکند، آن وقت بعد از ما [[زنان]] ما را میگیرد؟! ما هم [[صبر]] میکنیم تا او بمیرد، زنان او را بعد از او میگیریم. پس این [[آیه]] دربارهاش نازل شد و در بعضی [[روایات]] آمده است که منظور [[طلحه]]، [[عایشه]] و [[ام سلمه]] بوده است<ref>الدر المنثور، سیوطی، ج۵، ص۲۱۴.</ref>.
| |
| | |
| [[نقل]] شده، آیه: {{متن قرآن|إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ}}<ref>"درهای آسمان بر کسانی که آیات ما را دروغ شمردند و از (پذیرش) آنها سرکشی ورزیدند گشوده نخواهد شد و به بهشت وارد نخواهند گشت تا آنگاه که شتر به سوراخ سوزن در آید! و این چنین تبهکاران را کیفر میدهیم" سوره اعراف، آیه ۴۰.</ref>.
| |
| | |
| بنابر [[حدیثی]] که [[فضالة بن أیوب]] از [[أبان بن عثمان]] و او از [[ضریس]] و او از [[امام باقر]] {{ع}} نقل کرده، درباره طلحه و [[زبیر]] و شترشان نازل شده است<ref>تفسیر نور الثقلین، حویزی، ج۲، ص۳۰.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۴۱-۵۴۳.</ref>
| |
| | |
| == [[شکایت]] [[امام علی]] {{ع}} از طلحه ==
| |
| [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}}در نامهای که به [[شیعیان]] نوشته است و در آن از [[فتنه]] طلحه و زبیر و عایشه یاد میکند، آورده است: "کدام [[خطا]] و [[گناه]] از این بالاتر است که طلحه و زبیر مرتکب آن شدند؟ [[همسر رسول خدا]] را از خانهاش خارج کردند و در دید [[مردم]] قرار دادند و [[حجاب]] ستر و حیای او را از بین بردند، در حالی که [[زنان]] خود را در خانههایشان نگه داشتند. [[طلحه]] و [[زبیر]] نه درباره [[خدا]] و نه درباره [[رسول خدا]]، [[انصاف]] را رعایت نکردند. این دو نفر سه [[رفتار]] [[زشت]] از خود نشان دادند که هر سه کار در [[کتاب خدا]] [[خیانت به مردم]] شمرده شده است: [[طغیان]]، [[حیله]] گری و [[پیمان شکنی]]. [[خداوند]] میفرماید: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ}}<ref>"و چون رهاییشان دهد ناگاه به ناحقّ بر زمین، ستم میورزند، ای مردم! ستم شما به زیان خودتان است، (چند روزی) بهره زندگانی این جهان را میبرید سپس به سوی ما باز میگردید و شما را از آنچه انجام میدادید آگاه میگردانیم" سوره یونس، آیه ۲۳.</ref>.
| |
| | |
| و در آیهای دیگر میفرماید: {{متن قرآن|فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ}}<ref>"بیگمان آنان که با تو بیعت میکنند جز این نیست که با خداوند بیعت میکنند؛ دست خداوند بالای دستهای آنان است؛ از این روی هر که پیمان شکند به زیان خویش میشکند و هر کس به آنچه با خداوند پیمان بسته است وفا کند به زودی به او پاداشی سترگ خواهد داد" سوره فتح، آیه ۱۰.</ref>.
| |
| | |
| و نیز میفرماید: {{متن قرآن|وَلَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ}}<ref>"از سر گردنکشی در زمین و نیرنگ زشت؛ و نیرنگ زشت، جز به نیرنگباز برنمیگردد؛ پس آیا جز سنّت پیشینیان (خود) را چشم میدارند؟ هرگز برای سنت خداوند دگرگونی نخواهی یافت و هرگز برای سنّت خداوند جابهجایی نخواهی یافت" سوره فاطر، آیه ۴۳.</ref>
| |
| | |
| طلحه و زبیر علیه همه ما طغیان کردند و بیعتم را شکستند و علیه من حیله کردند<ref>تفسیر نور الثقلین، حویزی، ج۲، ص۲۹۸.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۴۳-۵۴۴.</ref>
| |
| | |
| == [[نامه]] [[امام علی]] {{ع}} به طلحه و زبیر قبل از شروع [[جنگ جمل]] ==
| |
| امام علی {{ع}} در نامهای به ایشان چنین نوشت: شما دو نفر میدانید، هر چند [[کتمان]] میکنید، که من [[خلافت]] را نخواستم و مردم برای پذیرفتنش بر من [[هجوم]] آوردند. شما دو نفر نیز جزء همان افرادی بودید که بر قبول کردن آن [[اصرار]] فراوانی میکردید و [[مردم]] به [[اجبار]] با من [[بیعت]] نکردند. اگر به میل خود با من بیعت کردید، برگردید و [[توبه]] کنید و اگر به اجبار با من بیعت کردید، خودتان این گونه وانمود کردید که بیعت، به اجبار نیست و من [[فکر]] کردم شما به میل خود بیعت کردهاید. نیازی به [[تقیه]] و [[کتمان]] نبود و به [[راحتی]] میتوانستید قبول نکنید و اکنون نیز چنین است. شما فکر میکنید که من [[عثمان]] را کشتهام؟ در این باره [[مردم مدینه]] درباره ما [[گواهی]] میدهند. [[دست]] از این کار تان بردارید که اگر اکنون برگردید، فقط یک [[ننگ]] بر دامن شما نشسته است و اگر برنگردید، علاوه بر این ننگ، [[آتش جهنم]] را هم نصیب خود میکنید"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۱۳۱.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۴۴-۵۴۵.</ref>
| |
| | |
| == [[سخنرانی]] [[طلحه]] در [[بصره]] ==
| |
| وقتی سرکردگان [[جنگ جمل]] به بصره وارد شدند، مردم را در میدان [[شهر]] جمع کردند و طلحه پس از ساکت کردن مردم سخن خود را درباره [[فضائل]] عثمان آغاز کرد و بعد گفت: "با این همه او خطاهایی را مرتکب شد و ما را ناراحت کرد. پس مردی درباره او [[دشمنی]] کرد و بعد هم [[سرپرست]] [[امر]] این [[امت]] شد! و گروهی [[ناصالح]] و غیر [[متقی]] هم از او [[پشتیبانی]] کردند! و بدون [[مشورت]] و [[رضایت]] مردم [[خلیفه]] شد! ای مردم! ما آمده ایم که [[انتقام]] [[خون عثمان]] را از او بگیریم و شما را نیز به کمک فرا میخوانیم. اگر توانستیم بر آنها [[پیروز]] شویم، آنها را میکشیم و برای [[تعیین خلیفه]] رأیگیری میکنیم"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۹، ص۳۱۵؛ الجمل، شیخ مفید، ص۳۰۷.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۴۵.</ref>
| |
| | |
| == آغاز جنگ جمل و کشته شدن طلحه ==
| |
| قبل از آغاز [[جنگ]]، [[اصحاب امام علی]] {{ع}} به صف [[ایستاده]] بودند و [[امام]] به آنان فرمود: "تیری نیندازید و نیزهای به کار نبرید و شمشیری نزنید تا [[اتمام حجت]] کنید". در این موقع، مردی از [[لشکر]] [[دشمن]] تیری به سوی [[لشکر امام علی]] {{ع}} انداخت و مردی از [[اصحاب امیر المؤمنین]] {{ع}} را کشت. دیگران کشته او را نزد [[امام علی]] {{ع}} آوردند. [[امام]] {{ع}} فرمود: خدایا [[گواه]] باش. سپس مردی دیگر [[تیراندازی]] کرد و آن تیر به [[عبدالله بن بدیل بن ورقاء]] خورد و او را کشت. برادرش، [[عبدالرحمن]]، او را برداشت و نزد [[علی]] {{ع}} آورد. دوباره امام {{ع}} فرمود: [[خدا]] یا گواه باش. [[جنگ]] آغاز شد و [[طایفه]] بنو ضَبّه شتر را گرفتند و [[پرچم]] جنگ را نیز به دست داشتند. در ادامه دو هزار نفر از آنان کشته شد. [[مردم]] [[قبیله]] ازد پیرامون شتر را گرفتند و آنها نیز دو هزار و هفتصد نفر کشته دادند. کسی مهار شتر را نمیگرفت مگر آنکه [[جان]] بر سر این کار مینهاد<ref>نهج البلاغه، خطبه ۲۳؛ الجمل، شیخ مفید، ص۳۵۸؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۶۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ص۲۲۸.</ref>.
| |
| | |
| وقتی [[سپاه]] [[جمل]] دچار [[تزلزل]] شد و به روشنی [[شکست]] آن آشکار شد، [[مروان]] که میدانست عامل اصلی در [[قتل عثمان]] کسی جز [[طلحه]] نیست، با خود گفت: اگر امروز [[انتقام]] [[خون عثمان]] را از طلحه نگیرم، در [[زمان]] دیگری نخواهم توانست چنین کاری بکنم و اینگونه بود که تیری در کمان نهاد و به سوی طلحه نشانه گرفت و تیر مروان در عمق ساق پای طلحه فرو رفت. در این موقع طلحه از [[غلام]] خود مرکبی طلبید که خود را به جایی برساند که پایش را مداوا کند. غلام استری آورد و طلحه بر آن سوار شد و خود را از میدان جنگ بیرون برد. در [[راه]] طلحه به غلامش میگفت: مرا در جایی فرود بیاور که از پای درآمدم. بالاخره کنار در خانهای از محلات [[بصره]] فرود آمدند. اما آن [[قدر]] از محل تیر [[خون]] آمد که [[طلحه]] را از پای انداخت و به زندگیاش پایان داد.
| |
| | |
| [[نقل]] شده، [[امام علی]] {{ع}} روزی به او فرمود:
| |
| | |
| و تو چه میدانی که اگر قصد کاری داشتی، در کجا به [[خواب]] خواهی رفت.
| |
| | |
| و [[انسان]] [[فقیر]] چه میداند که چه زمانی [[توانمند]] میشود؛ و نیز ثروتمند نمیداند چه زمانی مستمند میشود.
| |
| | |
| و تو چه میدانی که هرگاه شتر ماده ای را با شتر نری جمع کنی، آیا آن شتر ماده بچهای به [[دنیا]] خواهد آورد، یا بارش از بین خواهد رفت<ref>{{متن حدیث|و ما تدری إذا أزمعت أمرا بأی الأرض یدرکک المقیل
| |
| و ما یدری الفقیر [[متی]] غناه و لا یدری الغنی متی یعیل
| |
| و ما تدری إذا ألقحت شولا أتنتج بعد ذلک أم تحیل}}؛شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۹، ص۱۱۳.</ref>.
| |
| | |
| اینگونه بود که طلحه در شصت و چهار سالگی کشته شد و در [[بصره]] [[دفن]] شد<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۶۵.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۴۵-۵۴۶.</ref>
| |
| | |
| == وضع [[مالی]] طلحه ==
| |
| طلحه در [[کوفه]] خانهای ساخته بود که هم اکنون (هنگام نقل خبر) در محله [[کناسه]] به نام "دارالطلحیین" معروف است. او از [[املاک]] [[عراق]]، روزانه هزار [[دینار]] درآمد داشت و بیشتر از این نیز گفتهاند. طلحه در [[ناحیه]] سراة بیش از این درآمد داشت. او در [[مدینه]] نیز خانهای ساخت و آجر و گچ و ساج در آن به کار برد <ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۳۳.</ref>.
| |
| | |
| [[عثمان]] پنجاه هزار دینار به طلحه [[قرض]] داده بود و روزی عثمان به [[مسجد]] آمد، طلحه به او گفت: "[[طلب]] تو حاضر است". او گفت: "ای [[ابو محمد]]! به [[پاداش]] جوانمردیت همه از آن تو باشد". هم چنین طلحه زمینی داشت که آن را به هفتصد هزار دینار به عثمان فروخت. نقل شده، طلحه میگفت: آن قدر [[مال]] دارم که نمیدانم آنها را چگونه در [[خانه]] نگهدارم<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۴۰۵.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۴۷.</ref>
| |
| | |
| == منابع ==
| |
| {{منابع}}
| |
| * [[پرونده:1100357.jpg|22px]] [[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[طلحة بن عبیدالله تیمی (مقاله)|مقاله «طلحة بن عبیدالله تیمی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵''']]
| |
| {{پایان منابع}}
| |
| | |
| == پانویس ==
| |
| {{پانویس}}
| |
| | |
| [[رده:طلحه]]
| |