عمر بن عبدالعزیز: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب‌ها: تغییر هدف تغییرمسیر پیوندهای ابهام‌زدایی
 
(۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = بنی‌امیه | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[عمر بن عبدالعزیز در تاریخ اسلامی]]| پرسش مرتبط  = }}
#تغییر_مسیر [[عمر بن عبدالعزیز (ابهام‌زدایی)]]
 
== آشنایی اجمالی ==
[[عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم بن ابی‌العاص]]... [[ابوحفص]] [[قریشی]] [[اموی]] است. مادرش «[[امّ عاصم لیلی]]»، دختر [[عاصم بن عمر بن خطاب]] است. در سال ۶۲ / ۶۸۲ در [[شهر]] «[[حُلْوان]]» [[مصر]] متولّد شد و در محیطی [[مصری]] که به [[رفاه]]، [[جوان‌مردی]] و [[پرهیزکاری]] [[شهرت]] داشت، پرورش یافت. در کوچکی [[قرآن]] را [[حفظ]] کرد. هنگامی که به سنّ [[بلوغ]] رسید، علاقه‌اش به [[فراگیری دانش]]، به‌ویژه [[ادبیات]] افزایش یافت. هنگامی که پدرش خواست او را همراه خود به [[شام]] ببرد، وی درخواست کرد تا او را به [[مدینه]] بفرستد تا با [[فقها]] نشست و برخاست کرده، [[خلق و خوی]] ایشان را بگیرد. پدرش درخواست وی را [[اجابت]] کرد. او با بزرگان [[قریش]] [[محشور]] شد و از [[جوانان]] آنان دوری کرد. همواره [[خُلق و خوی]] او چنین بود تا اینکه پرآوازه شد.
 
[[علم دین]] آموخت، از بسیاری از [[صحابه]] و [[تابعین]] [[حدیث]] نقل کرد، به [[پژوهش]] در ادبیات خو گرفت و به [[سرودن شعر]] پرداخت تا به سطح پیشرفته‌ای رسید و نزد [[دانشمندان]] [[حجّت]] بود. [[احمد بن حنبل]] گفت: «من سخن هیچ‌کدام از تابعین را جز عمر بن عبدالعزیز، حجّت نمی‌دانم»<ref>طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۶، ص۴۲۷؛ ابن‌کثیر، البدایة والنهایه، ج۹، ص۱۹۲ - ۱۹۳.</ref>.
 
عمر تا سال ۸۵ / ۷۰۴ که پدرش [[وفات]] یافت و [[خلافت]] به [[عبدالملک بن مروان]] رسید، در مدینه بود. در این هنگام [[عبدالملک]] برادرزاده‌اش عمر را به دِمَشق فراخوانده دخترش فاطمه را به همسری او درآورد<ref>ابن‌کثیر، البدایة والنهایه.</ref> و او را [[استاندار]] منطقه کوچکی در شام، به نام خناصره از توابع حَلَب کرد. به نظر می‌رسد عبدالملک او را برای اداره کردن و [[حکمرانی]] [[تربیت]] می‌کرد.
 
عمر تا درگذشت عمویش عبدالملک در سال ۸۶ / ۷۰۵ و خلافت فرزندش [[ولید]]، استاندار خناصره بود و با پسر عمویش [[همکاری]] می‌کرد. ولید در سال ۸۷ / ۷۰۶ او را استاندار مدینه کرد<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۴۲۷ - ۴۲۸.</ref>. تعیین عمر به استانداری [[مدینه]] دلیلی بر [[تمایل]] [[ولید]] به [[اجرای عدالت]] در میان ساکنان این [[شهر]] بود. ولید با تعیین او که از خودشان به حساب می‌آمد، بدرفتاری‌های [[هشام بن اسماعیل مخزومی]] را جبران می‌کرد.
 
ساکنان مدینه از استانداری عمر شادمان شدند زیرا از همان آغاز [[حکمرانی]]، تمایلش را به اجرای عدالت بروز داده بود. او [[یاران]] و مشاورانی از [[نیکان]] مدینه برگزید تا او را در کار [[حق]] [[یاری]] کنند. او علاقه‌مند بود که حکومتش الگویی برای هم‌زیستی یک‌سان میان گروه‌های مختلف و براساس [[قوانین اسلامی]] باشد. وی از عمر بن خطّاب و روش حکمرانی او بسیار متأثربود. زمانی نگذشت که مدینه آغوشش رابه روی همه گرایش‌های [[سیاسی]] ودینی گشود<ref>بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۳۲۳ - ۳۲۴.</ref>.
 
عمر مدت شش سال [[استاندار]] مدینه بود. او در این مدت [[محبوب]] [[مردم مدینه]] و الگوی [[پرهیزکاری]] بود. [[سیاست]] باز او، مدینه را محل [[آرامش]] و [[امنیت]] قرار داد، به گونه‌ای که افراد شکنجه‌شده یا تحت پیگرد از سوی [[حکومت اموی]] به‌ویژه [[حَجّاج]]، به آنجا [[پناه]] می‌بردند. سیاست وی [[حکومت]] را به ستوه آورد؛ زیرا راهی برای بیرون رفتن از شیوه حکومت سنتی موروثی محسوب می‌شد. از این‌رو ولید وی را در سال ۹۳ / ۷۱۲ بنا به درخواست حَجّاج از استانداری برکنار کرد. حَجّاج [[شکایت]] کرده بود که عصیان‌گران و [[شورشیان]] عراقی در برابر [[نظام]] [[اموی]]، به عمر پناه برده از [[امنیّت]] و [[حمایت]] وی برخوردار می‌شوند<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۴۸۱ - ۴۸۲.</ref>.
 
حادثه برکناری، بر [[روحیه]] عمر اثر گذاشته او را اندوهناک کرد و تا پایان خلافتِ ولید عملاً و رسماً منصبی نپذیرفت. هنگامی که سلیمان به [[خلافت]] رسید، عمر از [[نزدیکان]]، [[مشاوران]] بزرگ و یاورانش شد و در طول خلافتش همراه او بود. [[خلیفه]] پسر عمویش را می‌پسندید و به شدت مورد اعتمادش بود.
سلیمان در آستانه بیماری‌ای که به مرگش انجامید، به پیشنهاد [[رجاء بن حیوه]] در نامه‌ای عمر را به شرط [[جانشینی]] [[یزید بن عبدالملک]] [[خلیفه]] و عهده‌دار امر [[خلافت]] کرد وی افراد خاندانش را جمع نموده به آنان گفت: «من با کسی که در این [[نامه]] او را خلیفه اعلام کرده‌ام، [[بیعت]] نمودم». ولی نام او را نگفت. همگی با توجه به [[کارهای نیک]] او با وی بیعت نمودند. [[حقیقت]] این است که عمر به دلیل [[مسئولیت]] سنگین خلافت [[راضی]] به آن نبود<ref>ابن عبدالحَکَم، عبدالرحمن بن عبداللّه القرشی، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۱۷؛ ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۵،ص ۳۳۸ - ۳۹۵.</ref>.
 
هنگامی که سلیمان در دابق درگذشت، [[رجاء]]، سران [[بنی امیه]] را جمع کرد و با پنهان داشتن خبر [[مرگ]] خلیفه نامه مهر شده او را بیرون آورد و از آنان خواست بار دیگر با فردی که سلیمان درنامه‌اش نام‌برده است، بیعت‌کنند. هنگامی که بیعت کردند، خبر مرگ سلیمان را به ایشان داد و نامه را قرائت کرد. همگی با [[عمر بن عبدالعزیز]] بیعت نمودند<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۵۵۲.</ref>. اما این [[تصمیم]] برای [[فرزندان]] عبدالملک سخت گران بود و در پیشاپیش آنان [[هشام]] اظهار [[مخالفت]] کرد و تا زمانی که خبر جانشینی یزید بن عبدالملک را نشنید، با عمر بیعت نکرد<ref>ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۱۸؛ مسعودی، مروج الذهب... ، ج۳، ص۱۸۳.</ref>.
 
از یک سو خلافت تحولی در [[زندگی]] عمر بن عبدالعزیز بود و از سوی دیگر وی تأثیر بزرگی در [[تاریخ]] [[خلافت اموی]] - به طور ویژه - و در [[تاریخ اسلام]] - به طور کلی - داشت:
# تأثیر خلافت در زندگی عمر به دو مرحله تقسیم می‌شود: نخست - مرحله‌ای که عمر در آن قرار داشت. او با وجود [[شایستگی]] و پرهیزگاریش، [[غرق]] در ناز و [[نعمت]] بود؛ [[لباس]] لطیف می‌پوشید؛ غذای لذیذ می‌خورد و با تبختر راه می‌رفت تا جایی که [[راه رفتن]] خاص او به عمریه<ref>مترجم: عمریه، منسوب به عمر بن عبدالعزیز.</ref> معروف شد. هنگامی که از خیابانی می‌گذشت بوی [[عطر]]، فضای آنجا را پر می‌کرد. بسیار به [[آرایش]] مو و رسیدگی به وضع ظاهری خود اعتنا می‌نمود<ref>ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۸ - ۹؛ ابن‌کثیر، البدایة والنهایه، ج۹، ص۱۹۳؛ عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۱۷۳.</ref>. اما [[زندگی]] عمر در [[زمان]] خلافتش با [[زهد]] صادقانه، دوری از [[ظواهر]] و زیبایی‌های زندگی و [[احساس مسئولیت]] شدید همراه بود. وی چون بر این [[باور]] بود که در دوران زندگی راحت گذشته‌اش چه‌بسا [[اسراف]] نموده باشد، بر نفسش سخت گرفت تا با این [[سختی‌ها]] گذشته را بپوشاند. از این‌رو پس از [[بیعت]]، به علت [[ابهت]] و جلالِ مرکب‌های [[حکومتی]] از آنها استفاده نکرد<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۵۵۲ - ۵۵۳.</ref>.
# تأثیر او در [[تاریخ]] [[خلافت اموی]]: روش عمر در [[حکمرانی]]، متفاوت با روشی بود که [[معاویة بن ابی‌سفیان]] در پیش گرفت و [[خلفای اموی]] بعد از او به آن راه رفتند. [[شیوه]] او به خلفای پیش از [[معاویه]] نزدیک‌تر است. برخی از مفاهیم [[اموی]] را که منحط تشخیص داد و از عناصر تشکیل‌دهنده این [[نظام]] و خارج از سنت‌های [[اسلامی]] بود، عوض کرد.
# تأثیر [[خلافت]] او در [[تاریخ اسلام]]: عمر این راه روشن را نشان داد که اگر [[تصمیم]] [[حاکم]] [[مسلمان]] صحیح باشد و او در برابر [[امت]] در پیشگاه [[خدا]] احساس مسئولیت نماید، این امکان را به دست می‌آورد که [[اوضاع نابسامان]] را سامان دهد و [[منحرفان]] را به راه درست رهنمون شود<ref>عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۱۷۴.</ref>.
 
[[عمر بن عبدالعزیز]] از [[کبر]] و [[غرور]] [[پادشاهان]] به دور بود؛ بدون [[چشم‌داشت]] به [[حکومت]]، زهد پیشه کرد؛ شاید خلافت برای رسیدن به او تلاش کرد و او برای دست‌یابی به خلافت کاری نکرد. به نظر می‌رسد که عوامل و فضای غیرعادی در این کار نقش داشت که مهم‌ترین آنها عبارت‌اند از: [[مرگ]] [[خلیفه]] سلیمان که [[اخبار]] تهاجمش به قُسْطَنطَنیّه را پی می‌گرفت و پسرش [[داوود]] از [[فرماندهان]] آن [[سپاه]] بود و فرزند دیگرش کوچک بود، بنابراین [[رجاء]] از این خلأ استفاده کرد و سلیمان را قانع نمود که [[عمر بن عبدالعزیز]] [[جانشین]] او باشد<ref>بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۳۲۱.</ref>.
 
عمر [[سیره]] [[خلفای نخستین]] را به [[مردم]] باز گرداند. هنگامی که به [[خلافت]] رسید، چنین [[سخنرانی]] کرد: «ای مردم! بعد از [[قرآن]]، هیچ کتابی و بعد از محمد {{صل}} هیچ [[پیامبری]] نیست. من [[قاضی]] نیستم، بلکه مجری [[[قانون]]] هستم. [[بدعت‌گذار]] نیستم، بلکه تابع هستم. مردی که از [[امام]] [[ستمگری]] می‌گریزد، [[ستمگر]] نیست، بلکه آن امام ستمگر، [[سرکش]] است. [[آگاه]] باشید آفریده‌های [[خدا]] نباید در کاری که [[معصیت خدا]] - عزَّ وَ جَلَّ - در آن است، از کسی [[پیروی]] کنند و در [[روایت]] دیگری گفته شده: «من از شما بهتر نیستم، اما [[مسئولیت]] به دوش دارم. آگاه باشید در معصیت خدا نباید از آفریده‌های او [[اطاعت]] کرد. آگاه باشید، آیا [سخن من را] دریافتید؟<ref>ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۴۰.</ref>.
 
و در سخنرانی دیگری در آغاز خلافتش گفت: «هرکس همراه ماست، باید پنج چیز را رعایت کند و گرنه، به ما نزدیک نشود: نیاز کسانی را که خود نمی‌تواند آن را برآورد، به ما منعکس کند؛ با تلاشش ما را در [[کار نیک]] [[یاری]] رساند؛ بر کار [[نیکی]] که ما آن را درنیافته‌ایم، [[راهنمایی]] نماید؛ به کسی [[بی‌عدالتی]] نکند و متعرض آنچه به او مربوط نیست، نشود». از این‌رو [[فقها]] و زهّاد گرد او جمع شدند و شعرا و خطبا از او کناره گرفتند<ref>ابن‌کثیر، البدایة والنهایه، ج۹، ص۱۹۸.</ref>.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش، محمد سهیل]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۱۷۳.</ref>.
 
== [[سیاست]] کلی عمر بن عبدالعزیز ==
عمر بن عبدالعزیز دیدگاه ویژه‌ای برای سامان‌دهی [[انحرافات]] در زمینه [[سیاست داخلی]] و خارجی یا [[اداره حکومت]] و [[ثروت]] داشت. او نخستین [[خلیفه]] [[اموی]] است که از شیوه سنتی [[امویان]] کناره گرفت. وی با نزدیکانش هم در [[زندگی]] [[اختلاف]] داشت، به‌ویژه که به [[سادگی]] و دوری از جلوه‌های [[حکومتی]] مشهور بود. [[اصلاحات]] او جنبه‌های مختلف [[جامعه]] را فراگرفت، به‌گونه‌ای که در شیوه‌ها تجدید نظر کرد.
 
در زمنیه [[سیاست خارجی]]، دستور داد [[مسلمة بن عبدالملک]] از برابر حصار قُسْطَنطَنیّه عقب‌نشینی کند. این [[اقدام]] به منظور توقف [[فتوحات]] و [[عملیات نظامی]]، [[حفظ]] دست‌آوردهای فتوحات، [[دفاع]] از آنها در مقابل خطرهای داخلی و خارجی و همچنین [[پیروی]] از [[سیاست]] مسالمت‌جویانه در برابر [[مردم]] غیرمسلمان و [[دعوت]] آنها به [[اسلام]] بود<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۵۶۸.</ref>.
 
اما در زمینه [[سیاست داخلی]]، او به اصلاحاتی در جوانب مختلف [[جامعه اسلامی]] دست زد که شاید مهم‌ترین آنها عبارت باشند از:
# استقبال از [[احزاب]] مخالف، مانند [[شیعه]] و [[خوارج]] با [[هدف]] کاستن از [[دشمنی]] سنتی آنها با اموی‌ها؛
# [[تسامح]] [[دینی]] با غیر [[مسلمانان]] و دعوت آنان به اسلام؛
# تشکیل دستگاه [[اداری]] جدیدی که از اندیشه‌های اصلاحی‌اش متأثر بود؛
# احاطه بر [[مشکلات]] [[سیاسی]]، [[اقتصادی]] و [[اجتماعی]] - که فتوحات در پی داشت.
 
استقبال از احزاب مخالف؛ وی از [[لعن]] [[علی بن ابی‌طالب]] {{ع}} بر [[منبرها]] جلوگیری کرد و دستور داد به جای آن [[آیه]] {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ}}<ref>«به راستی خداوند به دادگری و نیکی کردن و ادای (حقّ) خویشاوند، فرمان می‌دهد و از کارهای زشت و ناپسند و افزونجویی، باز می‌دارد؛ به شما اندرز می‌دهد باشد که شما پند گیرید» سوره نحل، آیه ۹۰.</ref> را بخوانند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۹۳.</ref>. این اقدام سیاسی سنجیده، به مداوا و بستن زخمی منجر شد که مسلمانان را به [[جنگ‌های داخلی]] می‌کشاند. وی در این خصوص به شیوه پدرش [[عبدالعزیز]] در [[مصر]] عمل کرد<ref>ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۵۴.</ref>.
 
عمر، خوارج را با روی باز پذیرا شد. وی بر این [[باور]] بود که سیاست [[مسالمت‌آمیز]]، مشکلات را گشوده باعث [[هم‌گرایی]] و [[وحدت]] کلمه می‌شود. او نخواست با ایشان به [[زور]] [[رفتار]] کند یا در برابر [[شورش]] آنان به شدت برخورد کند. با آنان [[گفت‌وگو]] کرد و قانع‌شان نمود که از [[خونریزی]] دست بردارند. به [[شوذب]] خارجی نامه‌ای نوشت که در آن آمده بود:
«به من خبر رسیده که تو برای [[خدا]] و پیغمبرش غضبناک شده‌ای. تو در این خصوص از من اولی نیستی؛ آیا حاضری با هم [[مناظره]] کنیم؟ اگر [[حق]] به جانب ما بود، تو هم با [[مردم]] هم‌نوا شو و اگر حق به جانب تو بود، ما در کار خود خواهیم نگریست»<ref>برای مناظره میان عمر و شوذب ر. ک: ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۹۹ - ۱۰۲.</ref>.
 
عمر قصد داشت با دلیل و [[برهان]] [[اختلاف]] هر دو طرف را از میان بردارد. این [[سیاست]] به بار نشست و یکی از گفت وگو کنندگان خارجی، [[شهادت]] داد که او بر حق است؛ اما با [[مرگ عمر]] [[شیوه]] [[گفت‌وگو]] با [[خوارج]] ادامه نیافت. ملاحظه می‌شود که خوارج در دوران او [[خشونت]] را ترک کردند و به [[حمایت]] از [[ضعیفان]] و شکنجه‌شدگان و [[جنگ]] با مستبدان و [[ستمگران]] پرداختند<ref>بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۳۸۶.</ref>.
 
[[تسامح]] [[دینی]] با غیر [[مسلمانان]] و [[دعوت]] آنان به [[اسلام]]؛ عمر حرکتی را [[سازمان‌دهی]] کرد که دارای [[احساسات]] دینی برای [[گسترش اسلام]] بود. به ساکنان سرزمینهای [[فتح]] شده برای ورودشان به اسلام، [[اموال]] تشویقی داد. بنابر [[روایات]] [[تاریخی]] وی هزار [[دینار]] به کشیشی بخشید و او را با اسلام [[الفت]] داد.
 
او همچنین به [[کارگزاران]] استان‌ها دستور داد [[اهل ذمّه]] را به اسلام دعوت کنند، حتی او به امپراتور [[روم]] لیوی سوم [[نامه]] نوشت و او را به اسلام فرا خواند. با اینکه امپراتور از شخص عمر و [[روحیه]] و [[خردمندی]] [[سیاسی]] او، [[قدردانی]] کرد، ولی [[دعوت به اسلام]]، با مرگ عمر و پیش از پاسخ امپراتور به نامه او، متوقف شد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۵۰؛ مسعودی، مروج الذهب... ، ج۳، ص۱۸۵ - ۱۸۶.</ref>.
 
بسیاری از ساکنان [[سرزمین]] ماوراءالنهر و نیز بسیاری از [[امیران]] سِنْد دعوت او را پذیرفته، به اسلام گرویدند. عمر فقهایی را به [[مغرب]] فرستاد تا به مسلمانان بربر [[آموزش]] [[فقهی]] دهند. [[اسماعیل بن عبدالله]]، [[کارگزار]] او در این [[سرزمین]] در فراخوانی باقی مانده [[مردم]] بربر به [[اسلام]]، فعالیت بسیاری کرد.
 
تشکیل دستگاه [[اداری]]؛ عمر دارای [[اندیشه]] اداری در سطح عالی بود. وی از زمانی که [[استاندار]] خناصره و [[مدینه]] بود، به کار اداری پرداخت و در این کار بسیار ورزیده شد، به‌ویژه بعد از اینکه از [[نزدیکان]] [[خلیفه]] سلیمان و [[مشاور]] او شد؛ زیرا او [[امور اداری]] را از نزدیک می‌نگریست و به [[اداره امور]] و پیشبرد زمام [[حکومت]]، [[اقدام]] می‌کرد.
هنگامی که به [[خلافت]] رسید، اقدام به [[اصلاح]] دستگاه اداری و [[اجرای عدالت]] و [[ثبات]] در آن نمود. همچنین روشی اتخاذ کرد که در محافظت از [[مال]]، وقت، [[کوشش]] و سرعت عمل در کار و [[نیکو]] [[گزینش]] کردن [[قضات]]، [[استانداران]]، کارمندان و ایجاد موازنه میان همه مردم تجلی یافت<ref>روایت شده که ابوبکر بن حزم استاندار مدینه به عمر نامه نوشت و خواستار کاغذی شد تا کارهای استان را درآن بنویسد، خلیفه به او پاسخ داد: «قلمت را نرم کن، فاصله میان سطرها را کم کن و نیازهایت را یکی کن، منخوش ندارم چیزی را که به سود مسلمانان نباشد از اموال آنان برگیرم» برای عمر پارچه دیبایی را به هزار دینارقبل از خلافتش خریدند، هنگامی که آن را پوشید، آن را خشن یافت و نیکو ندانست. وقتی به خلافت رسید، پیراهنی را به ده درهم برای او خریدند، بعد از پوشیدن، آن را نرم یافت. ر. ک: ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۴۰۰؛ مسعودی، مروج الذهب... ، ج۳، ص۱۸۶.</ref>. از علاقه شدید به استفاده از وقت، کار امروز را به فردا نمی‌انداخت. همچنین [[کارها]] را با سرعت انجام می‌داد، تا از پای درآمد.
 
عمر از شیوه‌ای که برخی [[کارگزاران]] [[بنی‌امیه]] در کارهای [[حکومتی]] پیشه کردند، [[راضی]] نبود. او بر این [[باور]] بود که آنان از حدّ بی‌رحمی و خشنونت فراتر رفته‌اند؛ لذا [[برترین]] و [[صالح‌ترین]] افراد را برگزید و به آنان [[مسئولیت]] داد و علاقه داشت به کسانی بیشتر [[اعتماد]] کند که نزد [[مسلمانان]] از عناصر توانا، عالم، [[مؤمن]] و مورد قبول باشند<ref>برای مطالعه اسامی کارگزاران و قضات عمر ر. ک: خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۳۲۲ - ۳۳۵.</ref>.
 
عمر تنها به نیک‌گزینی کارگزارانش بسنده نکرد، بلکه کارهای‌شان را پی‌گیری می‌نمود و شیوه‌ای را که برای [[گسترش عدالت]] میان [[مردم]] لازم بود، برای آنان ترسیم می‌کرد. وی به کارگزارش در [[کوفه]]، [[عبدالحمید بن عبدالرحمان بن زید بن خطاب]] نوشت:
«[[درود]] بر تو! اما بعد از [[حمد]] و ثنای [[خدا]]، [[مردم کوفه]] در [[اجرای احکام]] خدا به انواع [[بلا]]، [[سختی]] و [[ستم]] دچار شده‌اند و [[سنت]] [[بدی]] را [[کارگزاران]] بد بر آنان روا داشته‌اند. [[پایداری]] [[دین]] به [[عدل]] و [[احسان]] است؛ مبادا چیزی برای تو از نفست مهم‌تر باشد که آن [[گناه]] کوچکی نیست. خراب را به آباد و آباد را بر خراب وادار مکن! به خراب نگاه کن و آنچه در توان داری، از آن برگیر و در [[اصلاح]] آن بکوش تا آباد شود و از جای آباد چیزی نگیر، مگر عواید [[خراج]] که برای [[همراهی]] و [[آرامش]] مردم آن [[سرزمین]] است و خراج از کسانی که [[مسلمان]] شده‌اند، مگیر! در این خصوص از دستورهایم [[پیروی]] کن و من تو را جز برای آنچه خدا مرا [[حاکم]] کرد، [[مسئول]] نکردم. در [[قطع رحم]] [[شتاب]] مکن تا من در آن بنگرم. افرادی از [[خاندان]] که قصد [[حج]] دارند، به او صد [[[دینار]]] بده تا حج به جا آورد. والسلام»<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۵۶۹.</ref>.
 
همچنین به کارگزارش در [[موصل]]، یحیی غسانی دستور داد که مردم را با دلیل روشن و براساس سنت دستگیر کند، نه بر اساس [[گمان]] و [[تهمت]]. این [[دستورها]] پرتو روشنی بر شیوه‌های [[حکمرانی]] افکند که در آن ایام و به‌ویژه در [[عراق]] به کارگرفته می‌شد، به گونه‌ای که مردم را با [[شبهه]] دستگیر می‌کردند و این شیوه، مخصوص [[عبیدالله بن زیاد]] و [[حجاج بن یوسف]] بود.
 
عمر در آغاز کارش توانست بقایای [[شاگردان]] [[حَجّاج]] و افراد [[مکتب]] او را از اداره [[کشور]] دور کند؛ اما با وجود این، افرادی در [[حکومت]] او باقی ماندند که شیوه‌های [[اداری]] آنان با او هماهنگ نبود، مثل [[یزید بن مهلب]] و خاندانش که عمر درباره آنها گفت: «اینان ستم‌کارند و من امثال آنان را [[دوست]] ندارم»<ref>مسعودی، مروج الذهب... ، ج۳، ص۱۸۶؛ ابن‌کثیر، البدایة والنهایه، ج۹، ص۲۰۸.</ref>. از این‌رو بعدها او را بر کنار کرد.
 
احاطه بر مشکلاتی که [[فتوحات]] در پی داشت؛ عمر به برطرف کردن پدیده بد [[جزیه]] گرفتن از نومسلمانان که بر حکومت [[حاکم]] بود، توجه کرد. [[هدف]] او از اجرای این کار ایجاد [[برابری]] میان [[مسلمانان]] با صرف‌نظر از طبقات و عناصر آنها، رسیدن به فضایی مناسب برای انتشار [[اسلام]] و تثبیت آن در میان [[مردم]] سرزمین‌های [[فتح]] شده؛ ایجاد جامعه‌ای [[آزاد]] و عاری از پیچیدگی‌های [[اجتماعی]] و [[احساسات]] قومی و قبیله‌ای بود. به [[کارگزار]] خود در [[خراسان]]، [[جراح بن عبدالله حکمی]]، دستور داد مردم ساکن آن [[سرزمین]] را به اسلام [[دعوت]] کند و به ایشان اطّلاع دهد که هر کس اسلام بیاورد، از جزیه و [[خراج]] معاف خواهد بود و نام او در [[دیوان]] عطا ثبت شده، با او همانند بقیّه مسلمانان - به لحاظ [[حقوق]] و [[تکالیف]] - [[رفتار]] خواهد شد<ref>ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۸۵.</ref>.
 
[[حقیقت]] این است که اقدامات عمر در نتیجه شکایت‌هایی بود که از خراسان به دستش رسید. خراسانی‌ها [[شکایت]] کرده بودند که بیست هزار نفر از [[موالی]]، بدون مقرّری و [[پاداش]] می‌جنگند و به همان تعداد از [[اهل ذمّه]] هم که اسلام آورده‌اند، همچنان خراج می‌پردازند. در این شکایت‌ها جرّاح بن عبدالله بودن، متّهم شده بود<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۵۵۹.</ref>.
 
عمر بر این [[باور]] بود که تنها وسیله جلوگیری از شکاف در حکومت و [[فروپاشی]] سریع آن و ممانعت از [[ناآرامی]] و [[آشوب]]، جمع‌کردن مردم حول محور [[عقیده]] [[اسلامی]] و حل نمودن آنان در [[جامعه اسلامی]]، بدون [[تبعیض]] و تفاوت در [[حقوق]] و [[وظایف]] آنان است. برای اجرای این اصل، وی بخش‌نامه زیر را خطاب به همه کارگزارانش صادر کرد:
«هر کس که [[اسلام]] را آورد - اعم از [[مسیحی]]، [[یهودی]] یا [[مجوسی]](زرتشتی) - و اکنون [[جزیه]] می‌پردازد و [[سرزمین]] خود را ترک کرده در [[دارالاسلام]] ساکن است، از همه امتیازهای [[مسلمانان]] برخوردار بوده، مانند آنان وظایفی دارد. بر مسلمانان [[واجب]] است که با او به [[مسالمت]] و مانند یکی از خودشان [[رفتار]] کنند»<ref>ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۹۴ - ۹۵.</ref>.
 
در این مسئله عمر لفظ «[[موالی]]» را به کار [[نبرد]]؛ زیرا تلاش مجدّانه‌ای کرد که [[جامعه]] براساس اسلام و بر پایه [[مساوات]] و نه براساس [[موالات]] ([[وابستگی]] قبیله‌ای) پرورش یابد و تأکید کرد که به صرف [[عرب]] بودن جنگ‌جویان، به آنان مقرّری پرداخت نمی‌شود، بلکه باید بدون [[تبعیض]] به همه جنگ‌جویان [[مسلمان]] مقرّری داده شود و نومسلمانان در [[پرداخت مالیات]] همانند مسلمانان عرب هستند.
 
نتیجه این [[سیاست]] سازنده، [[گرایش]] فزاینده [[مردم]] به اسلام و کاهش شدید در آمد [[بیت المال]] شد. [[استانداران]] این را دریافتند و به خلیفه‌ای [[شکایت]] بردند که این مسئله را فقط از زاویه [[دینی]] می‌نگریست. وی به [[استاندار مصر]]، [[حیان بن شریح]] - که اوضاع [[اهل ذمه]] و ورود آنان به اسلام و کاهش جزیه را برای او تشریح کرده بود - نوشت: «اما بعد از [[حمد]] و ثنای [[خدا]]؛ به [[درستی]] که [[خداوند]]، [[محمّد]] را به عنوان [[دعوت]] کننده اعزام کرد و نه جمع‌آوری کننده [[مالیات]]. هنگامی که این [[نامه]] را دریافت کردی، اگر [[اهل ذمّه]] با [[شتاب]] مسلمان شدند و جزیه نپرداختند، بساط خود را جمع کن و به سوی من بیا!»<ref>ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۸۴ و ۳۸۶.</ref> در نتیجه این سیاست، مواضع [[اجتماعی]] ایشان به شکل قابل ملاحظه‌ای تقویت شد.
 
ساختن کاروان‌سرا در سرزمین‌های دوردست و در راه [[خراسان]]، از کارهای اصلاحی عمر بود. در این باره به [[سلیمان بن ابی‌السری]] نامه نوشت و به او رهنمود داد که مسافران [[مسلمان]] را یک شبانه [[روز]] [[پذیرایی]] و از چارپایان‌شان [[مراقبت]] کند و اگر مریض هستند از آنها دو شبانه روز پذیرایی شود و اگر از سرزمین‌شان دور افتاده‌اند، آنها را به محل سکونت‌شان برساند<ref>ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۴۵.</ref>.
 
بدین‌گونه [[عمر بن عبدالعزیز]] اندیشه‌های نمونه خود را به منظور گسترش [[قدرت]] [[عدالت]]، [[نرم‌خویی]] در جمع [[مال]]، جلوگیری از گرفتن مالیات‌های غیرقانونی و پذیرش [[هدایا]] عملی کرد. اجرای اندیشه‌های عالی او نتوانست استمرار یابد؛ زیرا معاف کردن نومسلمانان از پرداخت [[جزیه]]، کاهش درآمد را درپی داشت. در حالی که دریافت جزیه از غیرمسلمانان، نیز فشارهای [[مالی]] را به آنان [[تحمیل]] می‌کرد. همچنین آسان گرفتن [[هجرت]] کشاورزانِ نومسلمان، موجب خرابی کشتزارها می‌شد. مشابه این مطالب را می‌توان درباره مسائل دیگر گفت. از این‌رو دور از [[انتظار]] نبود که [[حکومت]]، بعد از [[مرگ عمر]] به سیاست‌های سابقش برگردد.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش، محمد سهیل]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۱۷۷.</ref>.
 
== [[مرگ]] عمر بن عبدالعزیز ==
عمر بن عبدالعزیز در [[۲۵ رجب]] ۱۰۱ / ۷۲۰ در خناصره، از دیر سمعان، میان حماه و حَلَب و در سن ۳۹ سالگی درگذشت. مدّت [[خلافت]] او دو سال و پنج ماه بود. [[زمان]] او از [[بهترین]] دوران‌های [[خلفا]] است. حتّی برخی از مورّخان، آن را متمّم دوران [[خلفای نخستین]] به حساب آورده‌اند<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۵۶۵؛ ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۹، ص۱۹۲ و ۲۰۰.</ref>.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش، محمد سهیل]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۱۸۲.</ref>.
 
==عصر عمر بن عبدالعزیز==
عمر بن عبدالعزیز، نواده [[مروان]] بود. او دوران کودکی‌اش را در [[مدینه]] گذرانیده بود. در آن دوران، پدرش [[حکومت]] این [[شهر]] را به عهده داشت و [[عمر]] در این شهر، به مکتب‌خانه می‌رفت. [[معلم]] او در [[علم قرآن]]، یکی از [[فرزندان]] [[صحابه]] بود. عمر بن عبدالعزیز، بعدها نقل کرده است [[کودکی]] بودم و نزد یکی از [[اولاد]] عُتْبَة بن [[مسعود]]<ref>عتبه برادر عبدالله بن مسعود، معلم قرآن و صحابی بزرگ پیامبر است.(ابن اثیر، اسدالغابه، ج۳، ص۵۶۹ - ۵۷۰)</ref> [[قرآن]] می‌خواندم. روزی سرگرم [[بازی]] با [[کودکان]] بودم در ضمن بازی، علی را [[لعن]] می‌کردیم. معلم در این لحظات، از کنار ما گذشت. او را خوش نیامد. داخل [[مسجد]] شد. من کودکان را رها کرده، برای درس، نزد او رفتم. تا مرا دید، به [[نماز]] برخاست و نماز را طولانی ساخت و نشان می‌داد که از من روی‌گردان است. آن‌گاه که از نماز فارغ شد، به من نگریست و چهره در هم کشید. گفتم: شیخ را چه شده است؟ گفت: پسرکم، تو بودی امروز علی را لعن می‌کردی؟ گفتم: آری. گفت: تو کِی دانسته‌ای که [[خداوند]] بر [[اهل]] [[بدر]] [[خشم]] گرفته باشد پس از آن‌که از آنها [[راضی]] شده است؟ گفتم: مگر علی از اهل بدر بوده است؟ گفت: وای بر تو! مگر بدر، همه‌اش جز برای او بوده است. گفتم: دیگر به این کار بازنخواهم گشت. گفت: تو را به [[خدا]]! دیگر این کار را نخواهی کرد؟ گفتم: بلی. پس از آن دیگر لعن بر زبان جاری نساختم.
 
باز عمر بن عبدالعزیز نقل کرده است: من در مدینه [[زندگی]] می‌کردم. پدرم [[والی]] این شهر بود. روزهای [[جمعه]] من در [[نماز جمعه]] شرکت می‌کردم و پای [[منبر]] و خطبه‌های پدرم حضور می‌یافتم. پدرم خطبه‌های نماز را با [[قدرت]] و [[فصاحت]] می‌خواند؛ اما همین که به [[لعن علی]] می‌رسید، زبانش لکنت می‌یافت و قدرت [[سخن گفتن]] را از دست می‌داد. من از این مسئله به شگفت می‌آمدم. روزی به او گفتم پدر، تو زبان‌آورتر از همه کس هستی؛ چرا با اینکه در [[روز جمعه]] و [[اجتماع]] [[مردم]] از همه بهتر [[خطبه]] می‌خوانی، چون به [[لعن علی]] می‌رسی، لکنت پیدا می‌کنی و زبانت بند می‌آید؟
گفت: ای پسر، این مردم که در نقاط مختلف عالم [[اسلام]] پای [[منبر]] ما نشسته‌اند، اگر از [[فضیلت]] این مرد، آن‌چه را پدرت می‌داند می‌دانستند، هیچ یک از آنها از ما [[پیروی]] نمی‌کرد. این سخن پدرم در دلم جای گرفت و سخنی را هم که [[معلم]] ایام کودکی‌ام گفته بود، در خاطر داشتم؛ از این رو، همان‌جا با [[خداوند]] [[عهد]] کردم که اگر بهره‌ای از [[حکومت]] یافتم، این [[سنت]] را [[تغییر]] دهم<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۵۸ – ۵۹.</ref>.
 
عمر بن عبدالعزیز [[فرمان]] داد [[لعنت]] بر [[امام]] را از پایان [[خطبه‌ها]] برگیرند و به جای آن، این دو [[آیه]] را بیفزایند: {{متن قرآن|رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ}}<ref>«پروردگارا! ما و برادران ما را که در ایمان از ما پیشی گرفته‌اند بیامرز و در دل‌های ما کینه‌ای نسبت به مؤمنان بر جای مگذار! پروردگارا! تو مهربان بخشاینده‌ای» سوره حشر، آیه ۱۰.</ref> و {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ}}<ref>«به راستی خداوند به دادگری و نیکی کردن و ادای (حقّ) خویشاوند، فرمان می‌دهد و از کارهای زشت و ناپسند و افزونجویی، باز می‌دارد؛ به شما اندرز می‌دهد باشد که شما پند گیرید» سوره نحل، آیه ۹۰.</ref>.
حکومت عمر بن عبدالعزیز از [[بیستم صفر]] سال ۹۹ تا [[۲۵ رجب]] [[سال ۱۰۱ هجری]] به طول انجامید. او هنگام [[مرگ]]، چهل سال داشت<ref>مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۱۸۲؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۹، ص۲۱۲.</ref>. سنت [[نیک]] وی، بی‌درنگ پس از مرگش ترک شد و دوباره [[سیاست]] و سنت شوم [[معاویه]] به [[جامعه اسلامی]] بازگشت و تا پایان عصر [[امویان]] همچنان ادامه یافت.<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[سب (مقاله)| مقاله «سب»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۲۵۹.</ref>
 
== منابع ==
{{منابع}}
# [[پرونده:1100848.jpg|22px]] [[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|'''دولت امویان''']]
# [[پرونده:1368107.jpg|22px]] [[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[سب (مقاله)| مقاله «سب»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|'''دانشنامه امام علی ج۹''']]
{{پایان منابع}}
 
== پانویس ==
{{پانویس}}
 
[[رده:بنی‌امیه]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۷ مارس ۲۰۲۴، ساعت ۱۹:۴۴