|
برچسب: تغییر هدف تغییرمسیر |
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) |
خط ۱: |
خط ۱: |
| {{ویرایش غیرنهایی}}
| | #تغییر_مسیر [[ابوبکره ثقفی]] |
| {{امامت}}
| |
| <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| |
| : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:</div>
| |
| <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| |
| : <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[ابوبکره بن نفیع بن حارث در تراجم و رجال]] | [[ابوبکره بن نفیع بن حارث در تاریخ اسلامی]]</div>
| |
| <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| |
| : <div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[ابوبکره بن نفیع بن حارث (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
| |
| <div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">
| |
| | |
| ==مقدمه==
| |
| [[ابوبکره]] از بزرگان [[صحابه]] است که بیشتر به کنیهاش [[شهرت]] داشته و [[شهرت]] کنیهاش بر نام وی [[غلبه]] یافته است؛ لذا نام او را مختلف [[نقل]] کردهاند و به نظر نمیرسد این گفته که “در نام وی اختلافی نبوده و [[اختلاف]] در نام پدرش است”<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۱، ص۲۴۰.</ref> خیلی درست باشد، چون نام او را نفیع<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۱۰؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۴، ص۵۰۷۸؛ آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (ترجمه: شفیعی کدکنی)، ج۲، ص۷۳۳.</ref>، ابن نفیع<ref>الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت، خلیلی)، ج۱۱، ص۳۰.</ref>، نفیح<ref>معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۴، ص۵۰۷۸.</ref> و مسروح<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۲۴۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶، ص۲۰۰؛ الإصابه، ابن حجر، ج۶، ص۳۶۹.</ref> [[نقل]] کردهاند. اگرچه، [[ابن کثیر]] آخرین نام را صحیحترین نام [[ابوبکره]] دانسته است گویا بین نام او و برادرش [[اشتباه]] کرده باشد.
| |
| درباره نام [[پدر]] [[ابوبکره]] و این که او [[فرزند]] [[حارث بن کلده]] است یا [[فرزند]] مسروح - [[غلام]] [[حارث بن کلده]] -[[اختلاف]] فراوان است. جمعی او را [[نفیع بن حارث]] بن کلده نامیده و به عنوان {{عربی|قيل أو يقال}} (گفته شده یا میشود) ابن مسروح را هم افزودهاند و این نشان میدهد که پذیرفتهاند [[ابوبکره]] [[فرزند]] [[حارث]] است<ref>معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۴، ص۵۰۷۸؛ تاریخ گزیده، مستوفی، ص۲۱۷؛ آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (ترجمه: شفیعی کدکنی)، ج۲، ص۷۳۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶، ص۲۰۰.</ref>.
| |
| | |
| جمعی دیگر، [[پدر]] او را مسروق<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۱۲.</ref> نامیده و عکس دسته پیش عمل کردهاند. کسانی که او را ابن مسروح<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۱۰؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۱۲؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۳۰؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۷۷.</ref> دانستهاند گاهی تصریح میکنند که مسروح، [[غلام]] [[حارث بن کلده]]، پزشک معروف [[عرب]] است<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۱۰؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۳۱۹؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۲۴۷.</ref>.
| |
| به نظر میرسد نظر جمع دوم درستتر باشد، چون اگرچه [[ابوبکره]] [[فرزند]] مسروح بوده باشد، رسم آن روز [[عرب]] این بوده است که برده اشراف را [[فرزند]] آنان میدانستند و شاید به این [[دلیل]] او را [[فرزند]] [[حارث]] نامیده باشند و مهمتر از آن، [[اقرار]] و اعتراف خود [[ابوبکره]] است که به مناسبتهای مختلف در معرفی خود چنین میگوید: “من از [[برادران دینی]] شما و آزادکرده پیامبرم و اگر به ناچار بخواهید نسبم را بدانید نفیع پسر مسروح هستم”<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۳۶۹؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۲۴۸.</ref>.
| |
| تمام مورخان و حتی کتب [[احادیث]] نام [[مادر]] [[ابوبکره]] را “سمیه”<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدی دامغانی)، ج۷، ص۱۱؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۵۷.</ref> ذکر کردهاند که همان [[مادر]] [[زیاد بن عبید]] معروف میباشد و هر دو [[برادر]] از یک مادرند. [[سمیه]]، [[کنیز]] [[حارث بن کلده]] ثقفی بود<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۳۰.</ref> که سه پسر آورد؛ نخست [[نافع]] و سپس نفیع -[[ابوبکره]]- را به [[دنیا]] آورد. چون نفیع سیاه بود [[حارث]] گفت: “این [[فرزند من]] نیست، زیرا در میان [[پدران]] من کسی سیاه نبوده است”. پس نفیع به [[غلام]] [[حارث]] منسوب گردید<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۴۸۹.</ref>. و بعد از آنکه [[حارث]]، [[سمیه]] را به [[غلام]] خود، عبید، تزویج کرد، [[سمیه]]، زیاد را به [[دنیا]] آورد و چون [[ابوسفیان]]، [[پدر]] [[معاویه]]، در حالی که [[سمیه]] [[همسر]] عبید بود، با وی همبستر گردیده بود، [[معاویه]] زیاد را به پدرش ملحق نمود؛ در نتیجه، زیاد، قرشی [[اموی]]، [[نافع]]، ثقفی [[عربی]] و [[ابوبکره]] [[عبد]] و مولا گردیدند<ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۷۶.</ref>.
| |
| | |
| ==چگونگی [[اسلام آوردن]] و مشهور شدن به [[ابوبکره]]==
| |
| برخی از [[مسلمین]] با [[پذیرش اسلام]]، [[تغییر]] نام داده و یا [[شهرت]] یافتهاند اما شاید آنگونه که [[شهرت]] [[ابوبکره]]، به طور شگفتآوری به [[اسلام آوردن]] او پیوند خورده و برجستگی خاص [[تاریخی]] پیدا کرده است، نبوده باشند.
| |
| در [[شوال]] [[سال هشتم هجری]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[طائف]] را به محاصره درآورد و این محاصره حدود پانزده روز ادامه یافت<ref>تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۸۹؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۵۸؛ فتوح البلدان، بلاذری، ج۱، ص۶۷.</ref>. سپس [[پیامبر اکرم]]{{صل}} اعلام فرمودند: “هر آزادهای که از حصار بیرون آمده و پیش ما بیاید در [[امان]] خواهد بود و هر بندهای ([[غلام]]) پیش ما بیاید، [[آزاد]] خواهد شد”. پس گروهی از بردگان [[اهل]] طایف از حصار بیرون آمده به [[پیامبر]] پیوستند که [[ابوبکره]] نیز در میان آنها بود و [[رسول خدا]]{{صل}} آنها را [[آزاد]] فرمود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۱۲؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ۷۰۹- ۷۱۰؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۳۱.</ref> و در همین زمان به [[ابوبکره]] [[شهرت]] یافت. درباره [[شهرت]] یافتن او به [[ابوبکره]] سه [[دلیل]] بیان کردهاند که دو [[دلیل]] آن به بعد از [[اسلام آوردن]] او و به حادثه حصار [[طائف]] مربوط است:
| |
| #چون صبحگاهان از [[دژ]] فرود آمده و [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} رسید<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۵۷.</ref>.
| |
| #بر بکره “چرخ چاه” نشسته و نزد [[پیامبر]] آمد<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۱۰؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۱۲؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۳۱۹.</ref>. | |
| #قبل از قبول [[اسلام]] هم در [[طائف]] به سبب علاقه او به بَکْرَه “بچه شتر”، به [[ابوبکره]] [[شهرت]] داشته است<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۴۹۰.</ref>.
| |
| درباره [[کنیه]] او، جمعی معتقدند، [[مسلمین]] او را به این [[کنیه]] نامیدهاند<ref>شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی، ج۱، ص۵۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۴۶۷.</ref> و جمعی دیگر گفتهاند [[پیامبر اکرم]]{{صل}} این [[کنیه]] را به او داد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۵۳۱.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۷۸.</ref>.
| |
| | |
| ==[[ابوبکره]] و فعالیتهای [[اجتماعی]]==
| |
| بعد از [[پذیرش اسلام]] و [[آزاد]] شدن، [[پیامبر اکرم]]{{صل}} هر یک از این بردگان [[آزاد]] ساخته خویش را در [[اختیار]] یکی از [[مسلمانها]] گذاشتند تا مخارج [[زندگی]] آنها را تأمین کنند و به ایشان [[دستور]] فرمودند به [[آزادشدگان]]، [[قرآن]] و [[سنن]] [[اسلامی]] بیاموزند و [[عمرو بن سعید بن عاص]] امور [[ابوبکره]] را عهدهدار شد<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۱۰.</ref>. [[ابوبکره]] در [[فتح]] [[بصره]] شرکت نمود<ref>معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۱، ص۴۳۱.</ref> و در سال چهارده [[هجری]] به همراه دویست نفر از جمله [[نافع بن حارث]]، [[شبل بن معبد]]، [[مغیرة بن شعبه]] و... در [[فتح]] ابله حضور یافت<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۵، ص۱۷۷۲.</ref>. همچنین عمرو او را برای [[یادگیری]] [[فقه]] و [[امور دینی]] به [[بصره]] فرستاد<ref>تاریخ گزیده، مستوفی، ص۲۱۶.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۷۹.</ref>.
| |
| | |
| ==[[ابوبکره]] و [[خلیفه دوم]]==
| |
| [[ابوبکره]] [[قاطع]] و صریح اللهجه بود و حتی [[بزرگی]] [[خلفا]] هم نتوانسته بود بر این خصوصیت وی اثری بگذارد؛ هنگامی که [[خلیفه دوم]]، [[عمر]]، نیمی از [[دارایی]] گروهی از [[کارگزاران]] را مصادره کرد که [[سعد بن ابی وقاص]] [[فرماندار کوفه]]، [[عمرو بن عاص]] [[فرماندار مصر]]، [[ابوهریره]] [[فرماندار بحرین]] و... را از آنان شمردهاند، [[ابوبکره]] از این مصادره خودداری کرد و گفت: “به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر این [[مال]]، [[مال]] خدای باشد پس تو را روا نیست که بعضی را بگیری و بعضی را رها کنی، و اگر [[مال]] ماست، تو [[حق]] نداری که آن را بگیری”.
| |
| پس [[عمر]] به او گفت: “یا مؤمنی هستی که [[خیانت]] نمیورزی، یا منافقی هستی دروغپرداز”. [[ابوبکره]] گفت: “مؤمنی هستم که [[خیانت]] نمیورزم”<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۴۷. ابوبکره از نظر عمر بن الخطاب مرد عادلی نبود و عمر به خاطر شهادتی که او علیه [[مغیرة بن شعبه]]، فرماندار وقت داده بود، شهادت او را نمیپذیرفت.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۸۰.</ref>.
| |
| | |
| ==[[ابوبکره]] و [[گواهی]] دادن بر زنای [[مغیره]]==
| |
| چون [[مغیره]] نزد زنی از [[بنی هلال]]، که به او ام جمیل گفته میشد و [[زن]] [[حجاج بن عتیک ثقفی]] بود، رفت و آمد میکرد پس گروهی از [[مسلمین]] به او بد [[گمان]] شدند و [[ابوبکره]]، [[نافع بن حارث]]، [[شبل بن معبد]] و [[زیاد بن عبید]] مراقب او بودند تا این که [[مغیره]] پیش ام جمیل رفت. در این هنگام باد پرده را بلند کرد و آنها [[مغیره]] را در کنار ام جمیل [[مشاهده]] کردند. پس [[ابوبکره]] نزد [[عمر]] رفت. [[عمر]] گفت: “ابوبکره! خبر خوش آوردهای؟”
| |
| [[ابوبکره]] گفت: “خبر خوش را [[مغیره]] آورده است” و سپس داستان را برای او تعریف کرد. [[عمر]] [[ابوموسی اشعری]] را [[جانشین]] [[مغیره]] کرد و به او گفت که [[مغیره]] را به [[مدینه]] بفرستد. چون [[مغیره]] به [[مدینه]] رسید [[عمر]] او و [[گواهان]] را جمع کرد و سه نفر علیه [[مغیره]] [[گواهی]] دادند. چون نوبت به زیاد رسید، وقتی [[عمر]] او را دید، به او گفت: “چهره مردی را میبینم که [[خدا]] به دست او مردی از [[اصحاب]] [[محمد]] را رسوا نمیکند”. چون زیاد نزدیک آمد، [[عمر]] از او پرسید: ماجرا چگونه بود؟
| |
| زیاد گفت: “امری [[زشت]] دیدم و نفسی بلند شنیدم و پاهایی که بالا و پایین میرفت را دیدم لیکن آنچه را چون میل در سرمهدان باشد، ندیدم”.
| |
| سپس [[عمر]] [[ابوبکره]]، [[نافع]] و [[شبل بن معبد]] را حد قَذْف<ref>قذف: افتراء و تهمت.</ref> زد. در این حال [[ابوبکره]] برخاست و گفت: “گواهی میدهم که [[مغیره]] زناکارست”. [[عمر]] خواست دوباره به او حد بزند که [[علی]]{{ع}} به او فرمود: “در این صورت [[مغیره]] سنگسار میشود”. [[عمر]] هرگاه [[مغیره]] را میدید، میگفت: ای [[مغیره]]! من هرگز تو را ندیدم مگر آنکه ترسیدم [[خدا]] مرا سنگباران کند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۴۵- ۱۴۶.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۸۰.</ref>.
| |
| | |
| ==[[ابوبکره]] و [[امام علی]]{{ع}}==
| |
| از حوادثی که نشان دهنده موضع وی در برابر [[امام علی]]{{ع}}، [[خلفا]] و [[حکام]] است حادثه [[جمل]] و [[صفین]] میباشد. [[ابوبکره]] خود درباره حادثه [[جمل]] میگوید: در [[جمل]] نزدیک بود در گروه [[اصحاب جمل]] قرار گرفته و به نفع آنها وارد [[جنگ]] شوم اما [[خداوند تعالی]] به واسطه سخنی که از [[پیامبر خدا]]{{صل}} شنیده بودم مرا [[یاری]] رسانید؛ که وقتی [[رسول خدا]]{{صل}} خبردار شد [[ایرانیان]] دختر کسری را بعد از او به [[حکومت]] خویش برگزیدهاند، فرمود: "[[رستگار]] نخواهد شد ملتی که برای [[ریاست]] امور خویش زنی را [[برگزیده]] باشند"<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۱، ص۲۴۰- ۲۴۱؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۴۷.</ref>.
| |
| او گرچه به نفع [[اصحاب جمل]] وارد [[جنگ]] نشد اما به نفع [[علی بن ابیطالب]]{{ع}} نیز به میدان نیامد و حتی کوشش نمود افرادی از [[بصره]] را که قصد [[یاری]] [[حضرت]] را داشتند از [[یاری]] او باز دارد.
| |
| ایوب و [[یونس]] از [[حسن]] ([[بصری]]) از [[احنف بن قیس]] [[روایت]] میکنند که میگفت: [[سلاح]] برداشته قصد [[یاری]] این [[مرد]]- [[علی بن ابیطالب]] - را داشتم، [[ابوبکره]] به دیدارم آمده گفت: احتف! چه قصدی داری؟ گفتم: میخواهم به [[یاری]] پسر عموی [[رسول خدا]] یعنی [[علی]] ابن [[ابیطالب]] بروم، [[ابوبکره]] به من گفت: احتف! برگرد، از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم فرمود: “وقتی دو [[مسلمان]]، [[شمشیر]] کشیده، صفآرايی کنند، کشتهشده و کشنده هر دو در [[آتش]] باشند”. گفتم، یا گفته شد، یا [[رسول الله]]! کشتهشده چرا باید در [[آتش]] باشد؟ فرمود: “از آنرو که کشتهشده هم قصد کشتن کشنده را داشته است”<ref>صحیح البخاری، بخاری، ج۸، ص۱۶۹- ۱۷۰؛ صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، ج۸، ص۹۲؛ سنن ابی داوود، ابن اشعث سجستانی، ج۲، ص۳۰۶؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۵۰- ۵۱.</ref>.
| |
| با این حال هنگامی که [[علی]]{{ع}} پس از [[جنگ جمل]] وارد [[بصره]] شد [[عبدالرحمان بن ابی بکره]] همراه [[امان]] داده شدهها برای [[بیعت]] نزد آن [[حضرت]] آمدند. [[علی]]{{ع}} از وضع و حال [[پدر]] وی جویا شد، عبدالرحمان [[سوگند]] یاد کرد پدرش [[بیمار]] میباشد و از علاقه [[پدر]] نسبت به آن [[حضرت]] [[سخن]] گفت. [[علی]]{{ع}} به [[دیدار]] [[ابوبکره]] رفت و فرمود: “نشستی و [[منتظر]] نتیجه ماندی!؟” [[ابوبکره]] [[دست]] بر سینه نهاده و گفت: “درد آشکار دارم”، [[علی]]{{ع}} عذر او را پذیرفت و [[ولایت]] [[بصره]] را هم به او پیشنهاد کرد، [[ابوبکره]] عذر آورده (و نپذیرفت) ولی پیشنهاد نمود و گفت: “از [[خاندان]] خویش مردی را که [[مردم]] با او آسوده باشند برگزین و من هم [[مشاور]] او خواهم بود”.
| |
| پس [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[ابن عباس]] را به استانداری برگزید و زیاد، [[برادر]] [[مادری]] [[ابوبکره]]، را که در [[جنگ]] هم شرکت نداشت به عنوان کاتب [[ابن عباس]] [[منصوب]] نمود<ref>الجمل، شیخ مفید، ۴۲۰- ۴۲۱؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۲۵۶.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۸۱.</ref>.
| |
| | |
| ==[[ابوبکره]] و [[اهل بیت پیامبر]]{{صل}}==
| |
| [[ابوبکره]] خود به این [[حقیقت]] اعتراف میکند که [[دوست]] ندارد [[راه]] [[علی بن ابیطالب]]{{ع}} را بپیماید. وقتی [[معاویه]] به [[بسر بن ارطاة]] [[مأموریت]] داد تا مخالفینش را به [[قتل]] برساند، او برای اجرای [[فرمان]] [[معاویه]] به [[بصره]] رفت و بر [[منبر]] رفته از [[علی بن ابیطالب]] به زشتترین وجه سخن گفت، آنگاه [[مردم]] را مخاطب ساخت و آنها را به [[خداوند]] قسم داد که آیا او راست نمیگوید؟
| |
| [[ابوبکره]] در پاسخ گفت: “قسم [[بزرگی]] دادی، نه، به [[خدا]] راست نگفتی”.
| |
| پس [[بسر]] [[دستور]] داد او را آنچنان زدند که از هوش رفت<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۵۰.</ref>، چون به هوش آمد فرزندش به او گفت: “نمیدانی که این [[مردم]] با این مرد دشمناند؟”
| |
| او در جواب فرزندش گفت: “شاید [[گمان]] کردهای این گفته پدرت برای میل او به علیبن [[ابیطالب]]{{ع}} است! اگر مگسی بر روی لاشهها باشم خوشتر دارم از آنکه در راهی وارد شدم که [[علی]]{{ع}} در آن وارد شده باشد و لکن (چه کنم) درحق او ناحق گفت و از ما به [[حق]] [[خداوند]] درخواست کرد (تا تأییدش کنیم) من هم اعلام کردم که او (بسر) راست نمیگوید، زیرا علیبن [[ابیطالب]]{{ع}} از [[اتهام]] درباره شکم و [[شهوت]] [[پاک]] و در [[نسب]] و سابقه بیعیب است”<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۴۹۲؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۰، ص۴۰۰- ۴۰۱.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۸۲.</ref>.
| |
| | |
| ==[[ابوبکره]] و [[امام حسن]]{{ع}}==
| |
| [[ابوبکره]] با آنکه خوشتر دارد مگسی بر روی لاشههای گندیده باشد تا اینکه در راهی وارد شود که علیبن [[ابیطالب]]{{ع}} در آن وارد شده باشد اما نسبت به [[فرزند]] او [[امام حسن]]{{ع}} [[شیوه]] دیگری در پیش گرفته است؛ [[ابوالحسن]] مدائنی [[روایت]] کرده هنگامی که [[حکم بن ابی العاص ثقفی]] خبر [[وفات امام حسن]]{{ع}} را به [[مردم بصره]] اعلام کرد، [[مردم]] به [[شیون]] پرداختند. [[ابوبکره]] که در بستر [[بیماری]] بود صدای [[شیون]] را شنید و پرسید: صدای چیست؟ همسرش، میسه دختر سخام ثقفی، گفت: “حسن بن [[علی]] درگذشت؛ خوب شد و [[مردم]] از او آسوده شدند”.
| |
| [[ابوبکره]] گفت: “وای بر تو! او از دست [[مردم]] آسوده شد؛ [[مردم]] با رفتن او نیکیهای فراوانی را از دست دادند”<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۲۹۶.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۸۳.</ref>.
| |
| | |
| ==[[ابوبکره]] و [[معاویه]]==
| |
| *هنگامی که [[بسر بن ارطاة]] بعد از [[شهادت علی]]{{ع}} بر [[بصره]] [[دست]] یافت، [[فرزندان]] زیاد را [[اسیر]] کرد و به زیاد نوشت: اگر خود را [[تسلیم]] نکند [[فرزندان]] او را خواهد کشت زیاد از آمدن و [[تسلیم شدن]] خودداری کرد و بسر نیز خواست تا [[فرزندان]] زیاد را به [[قتل]] برساند. [[ابوبکره]] - [[برادر]] [[مادری]] [[زیاد]]- نزد بسر آمد و گفت: اینان را بدون هیچ گناهی دستگیر کردهای، با آنکه یکی از شرایط [[صلح]] [[معاویه]] و [[امام حسن]] آن بود که [[اصحاب علی]]{{ع}} در همه جا [[آزاد]] باشند؛ بسر نیز به او مهلت داد تا برای خلاصی آنها از [[معاویه]] [[نامه]] بیاورد.
| |
| [[ابوبکره]] نزد [[معاویه]] رفت. وقتی بر [[معاویه]] وارد شد گفت: {{عربی|السلام عليك يا امير الفاسقين ولا رحمة الله و بركاته}}! ای [[معاویه]]! از [[خدا]] بترس و بدان هر روز و شبی که بر تو میگذرد جز این نیست که از [[دنیا]] فاصله گرفتهای و به [[آخرت]] نزدیک میشوی و [[مرگ]] در تعقیب توست که نمیتوانی از چنگالش فرار کنی؛ چقدر نزدیک است که به این مطلب [[یقین]] پیدا کنی و [[مرگ]] تو را در یابد. آنچه ما و تو در آن به سر میبریم از بین میرود و آنچه به سوی آن میرویم پایدار میماند چه [[نیک]] و چه بد؛ از [[خداوند]] آرزوی خیر نموده و از [[بدی]] به او [[پناه]] میبریم. این سخنان را گفت و بدون آنکه سخنی دیگر بگوید، ساعتی آرام نشست. [[معاویه]] به او گفت: “دیدار با ما تو را به این جا کشانده یا درخواست دیگری داری که به اینجا آمدهای؟”
| |
| [[ابوبکره]] گفت: “نه، به [[خدا]] که درخواست حاجتی ما را به سوی تو کشانده است”.
| |
| [[معاویه]] گفت: “حاجت تو چیست؟ خوشحال میشویم که تو را شاد کنیم”.
| |
| [[ابوبکره]] گفت: “خواستهام این است که برادرم زیاد را [[امان]] دهی!”
| |
| [[معاویه]] گفت: “جان او در [[امان]] است ولی [[اموال]] [[فارس]] که متعلق به [[مسلمین]] است در دست وی است و سزاوار نیست که از [[حق]] آنها بگذریم”.
| |
| [[ابوبکره]] گفت: “او نمیخواهد با تو [[صلح]] کند ولی قصد دارد که [[اموال مسلمین]] را بپردازد، چرا که [[اموال مسلمین]] برای او [[حلال]] نیست”.
| |
| [[معاویه]] پرسید: چه مقدار [[مال]] در دست اوست؟
| |
| [[ابوبکره]] گفت: “پنج هزار درهم”.
| |
| [[معاویه]] گفت: “او را [[امان]] دادم و به پرداخت همین مقدار [[مال]] از او [[راضی]] میشوم”.
| |
| [[ابوبکره]] گفت: “پس باید به بسر بنویسی که برادرزادههایم را رها سازد”.
| |
| [[معاویه]] به بسر نوشت: [[ابوبکره]] نزد تو آمده است و برای برادرش برای آنچه انجام داده و نیز برای آنچه در دست اوست، تقاضای [[امان]] نموده است، وقتی نزد تو آمد [[برادر]] زادههایش را رها کن<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۱۳۴۱- ۱۳۴۲ (با اندکی دخل و تصرف).</ref>.
| |
| [[ابوبکره]] [[نامه]] را گرفت و در آخرین لحظات که مهلت رو به پایان بود و بسر آماده کشتن [[فرزندان]] زیاد، [[عبدالله]]، عبدالرحمان و عبیدالله بود، خود را رساند و [[فرزندان]] زیاد را [[آزاد]] کرد<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۷، ص۲۷۲۳.</ref>.
| |
| *زیاد پس از ماجرای الحاقش به [[ابوسفیان]] از طرف [[معاویه]]، [[والی بصره]] و [[کوفه]] شد. در این زمان، مردی از [[خراسان]] به [[بصره]] آمد و پولی را که همراه خود آورده بود به [[بیتالمال]] سپرد و رسید دریافت کرد. آنگاه به [[مسجد]] آمد و دو رکعت [[نماز]] گزارد. [[سمرة بن جندب]] او را دستگیر کرد و به [[اتهام]] خارجی بودن گردن زد. پس از گردن زدن او چون [[اموال]] او را بررسی کردند، رسید [[بیتالمال]] به دست آمد. [[ابوبکره]] به [[سمرة بن جندب]] گفت: نشنیدی فرمایش [[خداوند تعالی]] را که فرمود: {{متن قرآن|قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى * وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى}}<ref>«بیگمان آنکه پاکیزه زیست رستگار شد * و نام پروردگار خویش برد، آنگاه نماز گزارد» سوره اعلی، آیه ۱۴.</ref> و سمره هم پاسخ داد: “برادرت [[زیاد]] [[دستور]] اجرای این کار را داد”<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۷۷.</ref>.
| |
| *هنگامی که [[ابوبکره]] به زیان [[مغیرة بن شعبه]] [[گواهی]] معروف خود را ادا کرد و به [[دلیل]] خودداری برادرش زیاد از اداء [[شهادت]]، حد [[تهمت]] بر [[ابوبکره]] زده شد، او این [[کینه]] را نسبت به [[برادر]] خود، زیاد، در [[دل]] [[پنهان]] داشت تا هنگامی که [[معاویه]] مدعی [[برادری]] زیاد شد؛ [[ابوبکره]] زیاد را از آن کار باز داشت ولی زیاد پیشنهاد او را نپذیرفت و به [[معاویه]] پاسخ مثبت داد و [[ابوبکره]] [[سوگند]] خورد هرگز با زیاد سخن نگوید و پیش از آنکه سخنی با او بگوید، درگذشت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۱۲- ۱۳.</ref>.
| |
| ابی [[عثمان]] گوید: بعد از این جریان، [[ابوبکره]] را [[ملاقات]] کردم و گفتم: این چه کاری بود که کردید؛ من از [[سعد بن ابی وقاص]] شنیدم که میگفت: به دو گوش خود از [[پیامبر خدا]]{{صل}} شنیده است که فرمود: "در [[اسلام]] کسی که پدری غیر از [[پدر]] خویش را مدعی شود، با آنکه میداند آن شخص پدرش نیست، [[بهشت]] بر او [[حرام]] است". [[ابوبکره]] گفت: "من خود نیز این سخن را از [[رسول خدا]] شنیدهام"<ref>صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، ج۱، ص۵۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۹، ص۱۷۶.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۸۴.</ref>.
| |
| | |
| ==[[ابوبکره]] و [[صحابه رسول خدا]]{{صل}}==
| |
| در آخرین روزهای [[حیات]] ابی بکره، [[انس بن مالک]] برای [[آشتی]] دادن او با برادرش، زیاد به [[دیدار]] او آمد و در ضمن [[گفتگو]] با او یادآور شد که چگونه زیاد به [[فرزندان]] [[ابوبکره]] [[مقام]] بخشیده است، [[ابوبکره]] گفت: “غیر از آنکه آنان را در [[آتش]] بیندازد کار دیگری کرده است؟” وقتی [[انس]] در جواب گفت: [[زیاد]] [[مجتهد]] است، [[ابوبکره]] گفت: “خوارج [[حروراء]] هم خود را [[مجتهد]] میدانستند”<ref>سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۹.</ref>.
| |
| [[ابوبکره]] احادیثی را نیز درباره برخی [[صحابه]] بیان نموده است که به یک نمونه اشاره میکنیم: [[رسول خدا]]{{صل}} فرمودند: “همانا مردانی که با [[صحابه]] من بوده و مرا دیدهاند کنار [[حوض]] بر من وارد خواهند شد. آنها را تا پیش من بالا میآورند و من آنها را میببینم ولی آنها به [[آتش]] فرو میروند، پس میگویم: خدای من! اصحابم! خدای من! اصحابم! پس گفته میشود: تو چه میدانی که بعد از تو اینها چه حوادثی پدید آوردند”<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۵۰.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۸۶.</ref>.
| |
| | |
| ==[[ابوبکره]] از زبان خود==
| |
| [[ابوبکره]] هنگام [[وفات]] همسرش میگفت: از آن میترسم که در زمانی باشم که نتوانم [[امر به معروف و نهی از منکر]] کنم و آن روز، دیگر خیری (در [[زندگی]]) نیست<ref>سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۷.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۸۷.</ref>.
| |
| | |
| ==سرانجام [[ابوبکره]]==
| |
| این که او در زمان [[خلیفه دوم]] از [[دنیا]] رفته باشد<ref>تاریخ گزیده، مستوفی، ص۲۱۷.</ref>، درست نیست چون به [[نقل]] اکثر مورخان، او در سال ۵۱ یا ۵۲ [[هجری]]<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۳۱ و ۱۶۱۵؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۱، ص۴۰۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۳، ص۳۰۴.</ref>، یعنی در همان سالی که [[امام حسن مجتبی]] به [[شهادت]] رسید<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۳، ص۳۰۴.</ref>، از [[دنیا]] رفته است.
| |
| [[ابوبرزه اسلمی]]، که [[پیامبر]]{{صل}} بین او و [[ابوبکره]] [[عقد اخوت]] برقرار کرده بود<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۵۷- ۵۸.</ref>، به [[وصیت]] خود او بر او [[نماز]] خواند<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۲، ص۲۲۰.</ref>. همچنین گفته شده، [[ابوبکره]] در دوران [[حکومت معاویه]] و [[فرمانداری]] زیاد در [[بصره]] از [[دنیا]] رفت.
| |
| پس از مردن [[ابوبکره]]، زیاد، [[فرزندان]] وی را نزد خود برد و املاک و داراییهایی به ایشان واگذار کرد و آنها را به کارهای مهمی گماشت و آنها نیز با کمک زیاد جزو افراد ثروتمند شدند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۱۶.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۸۷.</ref>.
| |
| | |
| | |
| == جستارهای وابسته ==
| |
| | |
| ==منابع==
| |
| * [[پرونده:1100352.jpg|22px]] [[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[ابوبکره بن نفیع بن حارث (مقاله)|مقاله «ابوبکره بن نفیع بن حارث»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳''']]
| |
| | |
| ==پانویس==
| |
| {{یادآوری پانویس}}
| |
| {{پانویس}}
| |
| | |
| [[رده:ابوبکره بن نفیع بن حارث]]
| |
| [[رده:مدخل]]
| |
| [[رده:اعلام]]
| |