کاربر:Jokar/صفحه تمرین 1: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(صفحه را خالی کرد)
برچسب: خالی کردن
 
(۸۱ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
خاتمیت در فلسفه و عرفان اسلامی به بررسی آموزه خاتمیت (به فارسی: ختم نبوت) در فلسفه و عرفان اسلامی می‌پردازد.خاتمیت، اصطلاحی کلامی و به معنای این است که حضرت محمد (ص) آخرین پیامبر الهی است و بعد از او هیچ پیامبری مبعوث نمی‌شود.‌ خاتمیت از نگاه شیعه و اهل سنت از ضروریات دین اسلام شمرده شده است.


==معناشناسی خاتمیت==
خاتمیت واژه‌ای عربی از ریشه خَتَم به معنای رسیدن به آخر چیزی است.<ref>معجم مقائیس اللغه ج۲ ص۲۴۵</ref> و در اصطلاح خاتمیت بدین معناست که بعد از [[حضرت محمد|حضرت محمد (ص)]] هیچ [[پیامبران|پیامبری]] نخواهد آمد و ایشان پایان دهنده سلسله پیامبران الهی هستند.<ref>المیزان ، ج۱۶، ص۳۲۵</ref>
==خاتمیت در منظر عارفان مسلمان==
متن خام:
خاتمیت، امامت، مهدویت/رحیمی
آگاهی از نظر عرفا در بحث خاتمیت ارزش دارد چون بهائیان گاهی به سخنان آنان تمسک می جویند سخن عرفان اصیل که
بر گرفته از قرآن و برهان است در باب خاتمیت شنیدنی است، که در این قسمت به سه نوع بیان آنان اشاره می شود:
-1 عن أبی هریره قال لما توفی رسول الله صلی الله علیه وسلم قام عمر بن الخطاب فقال إن رجالا من المنافقین یزعمون أن
رسول الله توفی وأن رسول الله والله ما مات ولکنه ذهب إلی ربه کما ذهب موسی بن عمران فغاب عن قومه أربعین لیله ثم رجع
بعد أن قیل قد مات والله لیرجعن رسول الله فلیقطعن أیدي رجال وأرجلهم یزعمون أن رسول الله مات قال وأقبل أبو بکر حتی
نزل علی باب المسجد حین بلغه الخبر وعمر یکلم الناس فلم یلتفت إلی شئ حتی دخل علی رسول الله صلی الله علیه وسلم فی
بیت عائشه ورسول الله مسجی فی ناحیه البیت علیه برد حبره فأقبل حتی کشف عن وجهه ثم أقبل علیه فقبله ثم قال بأبی أنت
وأمی أما الموته التی کتب الله علیک فقد ذقتها ثم لن یصیبک بعدها موته أبدا ثم رد الثوب علی وجهه ثم خرج وعمر یکلم
الناس فقال علی رسلک یا عمر فأنصت فأبی إلا أن یتکلم فلما رآه أبو بکر لا ینصت أقبل علی الناس فلما سمع الناس کلامه
أقبلوا علیه وترکوا عمر فحمد الله وأثنی علیه ثم قال أیها الناس إنه من کان یعبد محمدا فان محمد قد مات ومن کان یعبد الله
فان الله حی لا یموت ثم تلا هذه الآیه وما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل إلی آخر الآیه قال فو الله لکأن الناس لم
یعلموا أن هذه الآیه نزلت علی رسول الله صلی الله علیه وسلم حتی تلاها أبو بکر یومئذ قال وأخذها الناس عن أبی بکر فانما هی
فی أفواههم قال أبو هریره قال عمر والله ما هو إلا أن سمعت أبا بکر یتلوها فعقرت حتی وقعت إلی الارض ما تحملنی رجلاي
.( وعرفت أن رسول الله قد مات (طبري، تاریخ الأمم والملوك ج 1 ص 232
ص: 76
بیان اول برتري وجودي: مستند روایی عرفا جهت تثبیت خاتمیت، بیشتر این گونه احادیث است: عن رسول الله: کنت اول انبیاء
فی الخلق و اخر هم فی البعث( 1) خداوند به آدم علیه السلام خطاب کرد: و عزتی و جلالی انه (محمد) آخر النبیین من ذریتک
( لولاه لما خلقتک.( 2
عرفا آنچه را که اهل شریعت در معناي خاتمیت می گویند می پذیرند و در عین حال براي خاتمیت معنایی در طول آن بیان
می کنند و آن برتري و جامعیت شخص خاتم است، کسی خاتم پیامبران است که پایه و مرتبه کمالش از همه آنان برتر بوده و
در قوس نزولی و صعودي وجود، بر همه پیامبران تقدم داشته باشد.
یکی خط است، از اول تا به آخر در این ره انبیا چون ساروانند وز ایشان سید ما گشته سالار احد در میم احمد، گشته ظاهر بر
او ختم آمده پایان این راه
بر او خلق جهان گشته مسافر دلیل و رهنماي کاروانند هم او اول، هم او آخر در این کار در این دور، اول آمد عین آخر در او
منزل شده ادعوا الی الله
شیخ محمود شبستري گلشن راز
عرفا با مطالعه روي شخصیت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، افزون بر جامعیت و کامل بودن که علت خاتمیت است،
ویژگی هاي شخص نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را نیز علت خاتمیت می دانند و با مشرب عقلی عرفانی بر خاتمیت
حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم استدلال می کنند.
1: از رسول خدا نقل شده که فرمود: من در آفرینش از همه انبیاء جلوتر و در مبعوث شدن از / -1 ابن سعد، طبقات کبري 96
همه آنان آخر هستم. در منبع حدیث این گونه نقل شده است: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: کنت أول الناس فی
.( الخلق وآخرهم فی البعث. (ابن سعد، الطبقات الکبري ج 1 ص 149
-2 قندوزي، ینابیع الموده، ص 17 و 58 : به عزت و جلالم سوگند که محمد آخرین پیامبران از ذریه تو است و اگر او نمی
بود آفرینش را خلق نمی کردم.
ص: 77
در مراتب وجود امکانی پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم در بالاترین مرتبه، مکان دارد و این مرتبه براي کسی تکرار
نمی شود.
حکیم ترمذي ( 320 ق) می گوید: و لخاتم النبوه بدء و شأن عمیق، اعمق من ان تحملک، فقد رجوت انه کفاك هذا القدر من
علمه، فصار محمد صلی الله علیه و آله و سلم شفیعا للانبیاء... و یکشف الغطاء عن الختم، فینقطع الکلام و تصیر الحجه علی
جمیع الخلق، لان الشی المختوم محروس... اذا وجد الشی بختمه زال الشک و انقطع الخصام فیما بین الآدمیین
ان الکتاب المحتوم و الوعاء الختوم لیس لاحد علیه سبیل فی الانتقاص منه، ولا بالازدیاد فیه مما لیس منه
للنبوه ختم و للانبیاء ختم و ختم النبوه هو بمثابه المرکز الذي تدور حوله النبوه و المبدء الذي تصدر عنه و الغایه التی تتحقق فیه
کمالاتها فخاتم الانبیاء لیس هو فقط آخر الانبیاء مبعثاً او ظهوراً بل هو اسماهم مقاماً و ارفعهم ذکراً و أبعدهم صوتاً
فی حدیث المعراج: فیذکر کل نبی منّه الله علیه، فکان من قول رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم انه قال: وجعلنی خاتماً و
( فاتحاً فقال ابراهیم علیه السلام: بهذا فضلکم محمد.( 1
بیان دوم برتري اوصاف و کمالات: عزیز الدین نسفی (قرن هفتم) روند تکاملی روح انسانی پیامبر ختم صلی الله علیه و آله و
سلم را از ایمان به عابد از عابد به زاهد از زاهد به
338 و 341 و 342 : خاتم نبوت سرآغاز و جایگاه ژرفی دارد ژرفتر از آنکه -1 حکیم ترمذي، ختم الاولیاء ص 112 و 339
تحمل بتوانی، امیدوارم همین مقدار شناخت کفایتت کند، محمد شفیع انبیاء گردید ... و از ختم پرده برداشت پس سخن
[الهی] قطع شد و بر همگان حجت گشت چون چیز ممهور شده نگهداري شده است ... هرگاه چیزي مهر شده پیدا شود شک
و تردید بر طرف می شود و خصومت میان آدمیان پایان می پذیرد. هیچ کسی راه بر نقص و کم کردن و افزودن چیز دیگر بر
کتاب حتمی شده و ظرف ممهور شده ندارد. براي نبوت و انبیاء پایانی است، پایان نبوت مانند مرکزي است که نبوت پیرامون
آن می چرخد و مبدئی است که از او صادر می شود و نهایتی است که کمالاتش با آن محقق می شود پس خاتم انبیاء تنها از
لحاظ بعثت و ظهور آخري نیست بلکه نشاندارترین مقام و برترین یاد و بالاترین صدا است. در حدیث معراج آمده: هر نبی اي
موهبت و نعمت خدا بر خود را یادآور شد سخن رسول الله این بود: مرا پایان دهنده و آغاز کننده قرار دادي ابراهیم علیه
السلام گفت با همین محمد برتري یافت.
ص: 78
عارف از عارف به ولی از ولی به نبیّ و از نبی به اولوالعزم رسل و از اولوالعزمی رسل به خاتمیت مستند می کند.
و در ادامه می افزاید: اي درویش! روح مومن یک مرتبه ترقی کرد و روح خاتم نه مرتبه... اهل شریعت می گویند که ترقی
روح انسانی همین نه مرتبه بیش نیست... علم و تقواي هیچ کس به علم و تقواي خاتم نرسد و هر کدام آخرتر بالاتر است مقام
( او... و اهل حکمت هم می گویند که ترقی روح انسانی همین نه مرتبه بیش نیست.( 1
اگر هیچ کسی به علم و تقواي خاتم نمی رسد پس خاتم یکی بیش نمی شود و از طرفی در گذشته و حال و آینده کسی به
علم و تقواي آن سرور نرسیده، پس او خاتم است.
ابن عربی ( 638 ق) می گوید: و لما مثل النبی صلی الله علیه و آله و سلم النبوه بالحائط من اللبن و قد کَمُلُ سوي موضع لبنه،
فکان صلی الله علیه و آله و سلم تلک اللبنه...
فکل نبی من لدن آدم الی آخر نبی، ما منهم احدٌ یاخذ الی من مشکوه خاتم النبیین و ان تأخر وجود طینته، فانه بحقیقته
( موجود، و هو قوله صلی الله علیه و آله و سلم کنت نبیاً و آدم بین الماء و الطین.( 2
شیخ نجم الدین رازي ( 654 ) می گوید: آدم طفیل محمد بود تو مپندار که محمد طفل آدم بود که فرمود اول ما خلق الله
تلک » نوري؛ انا اوّل من ینشق عنه الارض یوم القیامه... گرچه انبیاء علیه السلام هر یک قافله سالار کاروان امتی بودند که
اما خواجه علیه السلام قافله سالاري بود که اول از کتم « الرسل فضلنا بعضهم علی بعض
.28 -1 نسفی، الانسان الکامل، ص 30
-2 ابن عربی، فصوص الحکم، ص 63 : آنگاه که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نبوت را به دیواري که کامل شده و تنها
جاي یک خشت آن خالی است تشبیه کرد، خود رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آن خشت خالی است، پس همه انبیاء
از اول تا آخر از چراغ خاتم النبیین علم می گیرند هر چند وجود عنصري او آخر از دیگران است چون حقیقت پیامبر موجود
بوده است چنانچه خودش فرمود: من پیامبر بودم در حالی که آدم میان آب و گل است.
ص: 79
چون وقت « نحن الآخرون السابقون » ، عدم قدم بیرون نهاد و کاروان موجودات را پیش روي کرد و به صحراي وجود آورد
و فرمود: فُضلتُ علی الانبیاء بِستٍّ... و بعثت الی « ختم بی النبیّون » بازگشتن کاروان، آید آن که پیش رو بود آخر رو شود که
الخلق کافه و ختم بی النبیّون خواجه هم تخم شجره آفرینش بود و هم ثمره آن شجره و انبیاء شاخ و برگ آن شجره بودند و
( برگ چندان بیرون آید که ثمره بیرون نیامده باشد ثمره چون به کمال خود رسید دیگر هیچ شاخ و برگ بیرون نیاید.( 1
( محمد صلی الله علیه و آله و سلم از انبیاء به مثابت دل بود بر شخص انسانی مطلق و دل خلاصه وجود انسان است.( 2
مؤیدالدین جندي ( 700 ق) می گوید: الختم الظاهر و الختم الباطن، فتفصیل الجمعیه الإلهیه جمیع الأسماء-التی لا یبلغها
الإحصاء-الظاهره بالتفصیل فی تفاصیل صور العالم الفرقانیه کما مرّ، فصور حجابیّات جمعیات هذا التفصیل الفرقانی الجمعی
هم الکفّار المذکورون فی القرآن من الفراعنه، و تفصیل الأحدیه الجمعیه الإنسانیه النوریه الحقّیه فی الأناسیّ الکاملین إلی
الختم، و الختم أحدیه الجمع الجمعی الإنسانی، و لهذه المرتبه أحدیه جمع جمیع المحامد و الکمالات الذاتیه و الإلهیه:
فإن کانت فی مرتبه ظاهریه الإنسانیه الکمالیه-و هی النبوّه-فالإنسان القائم بهذه الأحدیه الجمعیه الکمالیه هو خاتم الأنبیاء و
الرسل، محمّد بن عبد اللّه، المصطفی، رسول الله و خاتم النبیّین-صلّی اللّه علیه و سلّم-اصطفاه اللّه، لکمال أحدیه جمع جمع
الحکم الإلهیه الربّانیّه و الحقائق الوجوبیه الفعلیه المؤثّره فی المرتبه الکمالیه الإنسانیه، و هو حامل لواء احمد و حمد الحمد الذي
[هو]مأوي جمیع محامد الجمع و مجامع الحمد.
و هذه الحقیقه الختمیه النبویّه تنبئ جمیع الحقائق المظهریه الإنسانیه بحقائق
.75 -1 نجم الدین رازي، مرصاد العباد، ص 79
. -2 نجم الدین رازي، مرصاد العباد، ص 83
ص: 80
فلا تعیّن لحقیقه آدم إلاّ فی الماء الإلهی، و هو ماء الحیاه و الطهاره « کان نبیّا و آدم بین الماء و الطین » الجمع الإلهی، و لهذا
الفطریه التی فی نفس النبوّه، فافهم.
و إن کانت أحدیه جمع جمیع الکمالات و المحامد المذکوره فی باطن المرتبه الکمالیه الإنسانیه الإلهیه الذاتیه-و هی الولایه-
فالإنسان القائم بباطن أحدیه جمع جمیع الکمالات، فإن کانت أحدیه جمع الجمع الخصوصی، فهو خاتم الولایه المحمدیه
الخاصّه، و هو أکمل ورثه محمّد-صلّی اللّه علیه و سلّم-فی المرتبه الختمیه، و إن کانت أحدیه جمع جمع العالم فی روح باطن
الأحدیه الجمعیه الإنسانیه الکمالیه فالإنسان القائم بها هو عیسی روح اللّه و کلمته، خاتم الولایه العامّه علی الإطلاق فی آخر
( نشأته الخصیصه بالولایه..( 1
ابن ترکه ( 835 ق) در شرح فصوص مقام خاتمیت را به آن نقطه یا حلقه اي تشبیه می کند که توسط آن، دایره یا حلقات به
کمال می رسد لذا چنین نقطه یا
-1 جندي، شرح فصوص الحکم ابن عربی ص 248 : ختم ظاهري دارد و باطنی، تفصیل جمعی الاهی همه ي اسمائی که قابل
شمارش نیست می باشد که تفصیلش در تفاصیل صورت هاي عالم فرقانی است که گذشت، پس صورت حجابیات جمعی
این تفصیل فرقانی همان کفاري است که در قرآن آمده مانند فرعون ها و تفصیل احدیت جمعی، انسانیت نورانی حقیه است
در میان انسان هاي کامل تا ختم است و ختم، احدیت جمع الجمعی انسانی است که تمام حمد ها و کمالات ذاتی الاهی را
دارد. پس این تفصیل اگر در مرتبه ظاهري انسانی کمالی باشد همان نبوت است پس انسانِ دارنده این احدیت جمعی کمالی
همان خاتم انبیاء و رسولان محمد بن عبدالله مصطفی رسول خدا و خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم است که خدا او را
برگزید بخاطر کمال احدي جمع الجمعی حکمت هاي الهی ربانی و حقایق وجودي فعلیه مؤثر در مرتبه کمالی انسانی و او
بردارنده پرچم احمد و حمد حمد است که پناه و مرجع همه حمد ها است به همین خاطر او[رسول اکرم] نبی بود در حالی که
آدم میان آب و گل بود پس تعینی براي حقیقت آدم نیست مگر در آب الهی که همان آب حیات و طهارت فطري است که
در جان نبوت است. و اگر احدیت جمعی جمیع کمالات و حمد هاي مذکور در باطن مرتبه کمالیه انسانیه الاهیه ذاتیه که
همان ولایت است باشد پس انسان قائم به باطن احدیت جمع الجمعی کمالات است و اگر احدیت جمع الجمعی خصوصی
باشد پس او خاتم ولایت خاصه محمدیه است که او کاملترین ورثه محمد صلی الله علیه و آله و سلم در مرتبه ختمیه است و
اگر احدیت جمع الجمعی عالم در روح باطن احدیت جمعی انسان کمالی باشد پس انسان قائم به آن همان عیسی روح الله و
کلمه او است خاتم ولایت عمومی علی الاطلاق در پایان نشئه اش که مخصوص به ولایت است.
ص: 81
حلقه تعدد بردار نیست پس هم کامل ترین و هم منحصر به فرد ترین است: ... امر الاظهار مطلقاً امامه کان او نبوه، او رساله او
خلافه انما یتم دائره کماله و یختم خزائن ترقیه بالخاتم الرسول، فقبل بلوغ امر الاظهار تلک المرتبه تکون الخلافه عن الله حتی
( یتمّ کماله، فاذا بلغ و تمّ فانما یتفرغ من الخاتم ذلک ...( 1
شمس الدین لاهیجی ( 912 ق) در شرح یک بیت از کتاب گلشن راز همان مطالب بالا را با وضوح بیشتري بیان می کند:
نبوت را ظهور از آدم آمد کمالش در وجود خاتم آمد
بدان نبوت که به معنی اخبار و إنباي با تبلیغ است، مثال خط مستدیر است که از نقاط وجودات انبیاء علیه السلام که
2) به هم آمده و همچون دایره اي متوهم گشته است و در این دایره )« مِنْهُم مَّن قَصَصْ نَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَّن لَّمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ »
و تکامل اجزاي نبوت، به نقطه اخیره ...« نبوت را ظهور از آدم آمد » : است، فرمود که « آدم » نبوت، چون نقطه اي اول، وجود
است که وجود شریف حضرت محمدي باشد و به سبب آخریّت مظهر جمیع صفات کمال این دایره، آن حضرت است، پس
هر آینه کمال نبوت در وجود خاتم الانبیاء به ظهور پیوسته باشد و به اعتبار علّت غائیه، آن حضرت مقدم بر علم و مؤخر به
( و به حسب این جامعیت است که مقصود ایجاد اولین و آخرین است.( 3 « نحن الآخرون السابقون » عمل است که
فیاض لاهیجی ( 1072 ق) ضمن بیان شخصیت نبی خاتم علت یگانه بودن آن را نیز تحلیل می کند: اقصی مراتب کمالات
انسانی، مرتبه نبوت است. و مرتبه
2: امر اظهار چه امامت یا نبوت یا رسالت یا خلافت، دائره کمالش با خاتم رسل به / -1 ابن ترکه، شرح فصوص الحکم، 667
اتمام می رسد و خزائن ترقییش با خاتم رسل مهر می شود پس تا پیش از رسیدن امر اظهار این مرتبه، خلافت از جانب خدا
است تا کمالش تمام شود پس هرگاه رسید و تمام گشت با خاتم فارغ می شود.
-2 غافر/ 78
. -3 شمس الدین لاهیجی، مفاتیح الاعجاز، 265
ص: 82
نبوت نیز مشتمل بر مراتب متفاوته است؛ ادنی مراتبش مرتبه اي است که مشتمل بر اضعف مراتب خواص ثلاثه باشد؛ و
متکامل شود تا به مرتبه اي که متشمل بر اقوا مراتب خصایص مذکوره باشد که اقواي از آن در حیز امکان متصور نباشد پس
بالاتر از آن مرتبه، مرتبه اي ممکن نتواند بود ...
( پس به وجود خاتم الانبیاء دائر ه وجود تمام شود.( 1
قیصري با ژرفنگري به غناي استدلال می افزاید وي با طرح افزایش دایره به تعداد انبیاء، نبوت و رهبري هر کدام را مجسم می
کند و با ترسیم مرکزیت هر دایره اي روي محیط یک دایره اي مرکزي، نقش محوري نبوت خاتم را تصویر می کند و با بیان
این واقعیت که دایره مرکزي یک مرکز دارد انحصار خاتمیت را محرز می کند:
نبوت همانند دایره اي است که محیط آن داراي نقاط مختلفی باشد، به گونه که هر نقطه در مرکز دایره دیگري قرار گرفته
باشد، پیامبر خاتم، به منزله این دایره کلی و فراگیري است، و انبیاي دیگر به منزله نقاط واقع در پیرامون این دایره اند. به همین
(2)« او پیامبر بود و آدم هنوز در میان آب و گل بود » دلیل است که
است، در قوس صعود نیز، « اول ما خلق الله » همان طوري که رسول اکرم در قوس نزول سر سلسله انسان هاي کامل است چون
اوج و قله غایی رسالت است چون خاتم انبیاء است، پس نبیّ خاتم واجد همه کمالات انبیاء است و تا قیامت احدي بهتر از او
( نمی آید و گرنه او خاتم نمی شد.( 3
ولایت بود باقی تا سفر کرد
چو نقطه در جهان دوري دیگر کرد
.371- -1 لاهیجی، گوهرمراد، ص 372
-2 قیصري، مقدمه تائیّه، مقصد 2، فصل 1. [اشاره به حدیث نبوي دارد که کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین]
.8/ -3 جوادي آملی، تفسیر موضوعی، 24
ص: 83
ظهور کل او باشد به خاتم
( به او گردد تمامی دور عالم( 1
بیان سوم؛ مَظهَر لیس کمثله شی: هر اسمی از اسماي الهی مظهر می طلبد و در میان انسان ها ظهوري دارد؛ بی مانندي (لیس
کمثله شی) و بی همانندي (و لم یکن له کفواً احد) از اسماي تنزیهی و جلالی خداوند است، مظهر آن شخصیتی است که
( سرآمد انسان ها و یگانه روزگاران است و آن نیست مگر خاتم الانبیاء).( 2
نگاهی میان عرفا است که اصولًا هر پیامبري را حامل شریعت می دانند که برخی از آنان وظیفه اظهار و طرح شریعت خود را
دارند و برخی ندارند، بر این اساس ختم نبوت یعنی ختم مطلق نبوت (تشریعی و تبلیغی) از همین روي عرفا سخن از نبیّ
( تشریعی و تبلیغی ندارند.( 3
-1 شبستري، گلشن راز، ص 2، چاپ قدیم سنگی.
.8/ -2 جوادي آملی، تفسیر موضوعی سیره رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، 25
2 (چاپ اول، انوار الهدي 1416 ق) و، ر، ك: جندي، شرح / -3 قیصري، مطلع فصوص الکلم فی معناي فصوص الحکم، 455
فصوص الحکم، 248 (تعلیقه جلال الدین آشتیانی، بوستان کتاب، 1381 ش) و حسن زاده آملی، انسان کامل از دیدگاه نهج
البلاغه، 86 و 87 (چاپ اول، قیام، قم، 1372 ش).
از نظر عارفان، حضرت محمد خاتم الانبیاست. تفسیری که آنان از خاتمیت ارائه می‌دهند، مشابه تفسیرهای پیشگفته است؛ یعنی نبوت تشریعی و رسالت با پیامبر اکرم منقطع شده است
از نظر عرفا نبوت بر دو گونه است؛ یکى نبوت تشریعى یا نبوت خاصه که نبى پس از اتصال با عوالم غیب و دریافت خبر از طریق فرشته وحی، به تقنین و تشریع مى‌پردازد و براى اجتماع بر اساس قوانین الهى، قانون‌گذارى مى‌کند. و دیگرى نبوت إنبایى یا نبوت عامه است که انسان به طریقی غیر از وحی متعارف، اتصال با عوالم بالا داشته و خبرهایى مى‌گیرد اما دیگر تشریع و تقنین و وضع و جعل قانون ندارد.
به نظر عارفان مسلمان، نبوت تشریعى مطابق آنچه پیش‌تر در ظهور حقیقت محمدیهˆ گفته شد، با آمدن شخص رسول‌الله صلی الله علیه و آله پایان پذیرفته و خاتمه یافته است، لکن انقطاع نبوت تشریعى، انقطاع نبوت إنبایى را در پى ندارد. و اتصال با غیب از طریق ولایت که باطن نبوت است و با ختم نبوت، خاتمه نمى‌یابد، ادامه داشته و نبوت انبایى از مسیر ولایت استمرار مى‌یابد.
(ر.ک: شرح فصوص الحکم قیصرى، فصّ غریزی، ص ۳۰۸)
بنابراین با خاتمه یافتن نبوت، ولایت که باطن نبوت است پایان نمى‌یابد، بلکه در هر عصر و زمانى باید فردى در حد رسول‌الله صلی الله علیه و آله ، در جاى او بنشیند و واسطه فیض الهى باشد، و هرچند باب نبوت تشریعى و رسالت با رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بسته شده است اما باب ولایت و اتصال با آسمان که عامل بقا و استمرار عالم است مفتوح مى‌باشد، لذا علاوه بر پرسش‌هاى متعددى که در شناخت این اولیای طراز اول وجود دارد، یکى از پرسش‌هایى که عرفان بدان پاسخ گفته است، مسئله ختم ولایت و خاتم اولیاست.
خاتمیت در ولایت
بررسى سیر تاریخى مسئله خاتم‌الاولیاء در میان عرفاى مسلمان خود تحقیقى جالب و درخور خواهد بود اما به هر تقدیر محى‌الدین ابن عربى در آثار مختلف خود کلمات پراکنده‌اى در این زمینه گفته است. محقق قیصرى از جمع‌بندى کلمات ابن‌عربى به این نتیجه رسیده است که از نظر محى‌الدین دو نوع ختم ولایت وجود دارد، یکى خاتم ولایت مطلقه یا عامه و دیگر خاتم ولایت خاصه یا مقیده، قیصرى اطلاق و عموم را داراى بار مثبت تفضیلى دانسته و ولایت مطلقه را برتر از ولایت مقیده مى‌شمارد و با جست‌وجو در آثار ابن عربى بر این باور است که محى‌الدین حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام را خاتم ولایت مطلقه یا عامه و خودش را خاتم ولایت خاصه یا مقیده مى‌داند.
(ر.ک: شرح فصوص الحکم قیصرى، فصّ شیثى، ص ۱۱۰، ۱۱۱)
اما تأمل افزون‌تر در آثار مختلف محى‌الدین ابن عربى و جرح و تعدیل و جمع‌بندى درست آنها، موجب مى‌شود تا برداشت محقق قیصرى ـ که تبعاتى را نیز در میان عرفا و غیرعرفا داشته است‌ـ به چالش کشیده شود. زیرا با دقت بیشتر معلوم مى‌شود که سه نوع ختم ولایت و خاتم اولیا در عبارات ابن عربى وجود دارد، چراکه وى ابتدا ولایت را به دو قسم تقسیم مى‌کند، ولایت مطلقه یا عامه و ولایت خاصه یا مقیده و سپس قسم دوم ولایت که ولایت خاصه یا مقیده است به دو قسم کلیه و جزئیه منقسم مى‌گردد.
به نظر ابن عربى ولایت خاصه برتر از ولایت عامه است ـ برخلاف آنچه قیصرى تفسیر مى‌کرده است ـ همچون نبوت خاصه که برتر از نبوت عامه است ـ مراد ابن عربى از ولایت خاصه ولایتى است که اختصاص به حضرت خاتم‌الانبیاءˆ داشته و مقید به این نوعِ ممتاز از ولایت باشد، و مراد از ولایت مطلقه یا عامه، ولایتى است که این ویژگى را ندارد و مقید به این نوع از ولایت نیست.
محى‌الدین خاتم ولایت مطلقه و عامه را حضرت عیسى علی نبینا و آله و علیه السلام معرفى مى‌کند و بارها بر این نکته تأکید مى‌نماید و خاتم ولایت خاصه یا مقیده که همان ولایت محمدیه صلی الله علیه و آله و سلم است را به دو قسم تقسیم مى‌نماید، ولایت خاصه جزئیه و ولایت خاصه کلیه و در آثارش خود را به عنوان خاتم ولایت مقیده جزئیه اعلام مى‌دارد. ( ر.ک: شرح فصوص الحکم قیصرى، فصّ شیثى، ص ۱۱۰؛ ابن عربى، فتوحات مکیه، چاپ بیروت دار احیاء التراث العربى، ج ۱، باب ۶۵، ص ۳۹۷) اما خاتم ولایت خاصه کلیه را‌ـ با توجه به عبارات مختلف و قرائن و شواهد فراوان ـ حضرت حجه بن الحسن العسکرى علیهما السلام مى‌داند.
در فتوحات مکیّه وقتى سؤالات مطرح از سوى حکیم ترمذى را پاسخ مى‌گوید، در پاسخ سؤال سیزدهم که چه کسى خاتم ولایت است مى‌گوید:
الختم ختمان: ختمٌ یختم اللّه‌ُ به الولایه وختم یختم اللّه‌‌ به الولایه المحمّدیه. فامّا ختم الولایه علی الاطلاق فهو عیسی علیه السلام ... واما ختم الولایه المحمّدیه فهی لرجلٍ من العرب من اکرمها اصلاً وبدأً وهو فی زماننا الیوم موجودٌ عُرِّفْتُ به سنه خمس وتسعین وخمسمأه ورایتُ العلامه التی له قد اخفاها الحقّ فیه عن عیون عباده وکشفها اِلَیّ (قیصرى در ص ۱۱۱ شرح فصوص الحکم، در نقل همین عبارت، به جاى «الىّ» کلمه «لِىَ» آورده است، همچنان‌که در نسخه فتوحات چاپ مصر به جاى «بدأً» که قیصرى نقل مى‌کند، «یدأً» آورده که قطعاً غلط است لذا ما مطابق نسخه قیصرى «اکرمها اصلاً وبدأً» آوردیم) بمدینه فاس حتی رأیتُ خاتم الولایه منه...
(فتوحات مکیه، ج ۲، ص ۵۱)
ختم ولایت بر دو گونه است: یکى ختم (و خاتمى) که خداوند متعال به سبب او ولایت (مطلقه) را پایان مى‌دهد و دیگرى ختم (و خاتمى) که خداى سبحان به سبب او ولایت محمدیه را خاتمه مى‌بخشد. اما ختم ولایت مطلقه همانا حضرت عیسى علیه السلام است... و اما ختم ولایت محمدیه (و خاتم اولیا در امت محمدى) از آن مردى از عرب است که از گرامى‌ترین ایشان از حیث اصل و آغاز است. و او امروز در زمان ما موجود است (نه آن‌چنان‌که برخى از اهل تسنن مى‌گویند خواهد آمد) و مرا بدو در سال پانصد و نود و پنچ آشنا ساختند و من علامتى را که خداى متعال در او از چشمان مردم پنهان ساخته بود، دیدم و در شهر فاس آن علامت را براى من آشکار کرد تا آنکه خاتم ولایت را از او مشاهده نمودم...
باب ۳۶۶ از ابواب فتوحات مکیه نیز از مواردى است که ابن عربى مفصل پیرامون حضرت مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف سخن گفته است، عنوان باب این‌گونه است:
«فی معرفه منزل وزراء المهدی الظاهر فی آخر الزمان الّذی بَشَّرَ به رسول اللّهه وهو من اهل البیت»
در شناخت جایگاه وزیران حضرت مهدى که در آخر زمان ظهور مى‌کند و رسول‌اللّه صلی الله علیه و آله بدو بشارت داده و او از اهل‌بیت است.
در این باب محى‌الدین شرح مفصلى از خصوصیات شخصى و ظاهرى حضرت مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف و مکان و زمان ظهور آن حضرت و حوادث عصر ظهور ارائه مى‌کند، از جمله آنکه مذاهب اربعه اهل سنت را برداشته و دین و مذهب و فقه واحد عرضه مى‌نماید و عموم مردم بیشتر از خواص و علما بدو اقبال مى‌کنند و مسائل دیگر را عنوان نموده و در قسمتى ابیات ذیل را انشا مى‌کند:
اَلا انّ ختم الاولیاء شهیدٌ              وعین امام العالمین فقیدٌ
هو السید المهدى من آل احمد        هو الصارم الهندى حین یبید
(فتوحات مکیه، ج ۳، ص ۳۱۹)
محى‌الدین همچنان‌که گفته شد در پاسخ سؤال سیزدهم از پرسش‌هاى حکیم ترمذى که در مورد خاتم اولیا بود عباراتى را در مورد ویژگى‌هاى خاتم اولیا در ولایت محمدیه و تفکیک آن از ولایت مطلقه عامه ارائه مى‌کند و این سیر در پاسخ به پرسش‌هاى چهاردهم و پانزدهم هم ادامه پیدا مى‌کند، و در این فضا تمام قرائن و شواهد به نحو بسیار روشن بر حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف دلالت مى‌کند تا آنکه مى‌گوید:
«یواطئ اسمُه اسمَه و یَحُوزُ خُلْقَه»
در این قسمت برخلاف همه قرائن روشن سابق و همچنین عبارات تقریباً صریحى که در مواضع دیگر دارد، ناگهان برمى‌گردد و مى‌گوید:
«وما هو بالمهدی المسمّی المعروف المنتظر»
(فتوحات مکیه، ج ۳، ص 52)
یعنى آن کس که ما گفتیم مهدى نام‌برده شده و معروف و منتظر نیست.
کاملاً روشن است که ابن عربى در شرایط تقیه به سر مى‌برد، گویا وقتى این همه علامت و نشانه از حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف به عنوان خاتم اولیا داده است گفته شد، با این حساب که توىِ ابن عربى مى‌گویى این همان عقیده شیعه خواهد شد، لذا ابن عربى با وجود همه قرائن روشن، برمى‌گردد و مى‌گوید مراد من حضرت مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف نیست.
بنابراین، این مسئله نباید ذهن را منحرف سازد چراکه علاوه بر آنکه در عباراتى تصریح به مسئله مى‌نماید، شواهد روشن و فراوانى در مواضع مختلف از آثار ابن عربى وجود دارد که وى، حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف را خاتم ولایت کلیه محمدیه  صلی الله علیه و آله و سلم مى‌داند.
ابن عربى از همان زمان حیات خود متهم به تشیع بوده است تا جایى که در کتب رجال و تراجم اهل سنت به نقل از معاصران او، وى را «شیخٌ سوءٌ شیعىٌّ کذاّب» معرفى مى‌کنند. و این جوّ خفقان به حدّى بود که محى‌الدین مجبور شد نسخه اول فتوحات را تغییر دهد و آنچه هم‌اینک به دست ماست نسخه دوم و تغییریافته فتوحات است که در آن برخى از عبارات مهم حذف شده است، علاوه بر آن در زمان‌هاى بعد نیز تحریفاتى در آن روى داده است، که نمونه‌اى از آن را استاد علامه حسن‌زاده آملى در کتاب هزار و یک نکته خود آورده‌اند و ما جهت تناسب آن با بحث حضرت مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف عیناً آن را نقل مى‌نماییم. ایشان در نکته ۷۹۷ مى‌فرمایند:
یکى از مصیبت‌هاى بزرگ براى علماى امامیه بلکه براى اسلام و عالم علم اینکه منتحلین به دین اسلام به تحریف کتب اکابر علما دست یازیده‌اند و برخى از کتاب‌ها را به کلى مثله کرده‌اند. این سیرت سیئه بعد از پیدایش چاپ خیلى ریشه دوانیده است و در چاپخانه‌ها رسم شده است. یکى از این کتب تحریف شده کشکول شیخ بهایى به چاپ مصر است که کسانى که او را دیده باشند مى‌دانند چه بلایى بر سر این کتاب آوردند از جمله اینکه: آنچه در منقبت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا بنت رسول‌اللّه‌ علیهما السلام بوده است که از جوامع روایى عامه در آن روایت شده است برداشته‌اند.
و دیگر تاریخ ابوجعفر طبرى است که در هنگام طبع تحریف کرده‌اند زیرا ابن اثیر در کتاب تاریخش مى‌گوید من از تاریخ ابوجعفر طبرى نقل مى‌کنم مگر آنچه را که در مثالب اولى و دومى و سومى آورده‌اند نقل نمى‌کنم. در کجاى تاریخ طبرى چاپ شده مثالب آنان است.
و دیگر فتوحات مکیه محى‌الدین عربى است که در نکته ۶۰۲ گفته‌ایم. یکى از نمونه‌هاى بارز تحریف آن این است که باب سیصد و شصت و شش آن درباره قائم آل محمد علیهم الصلاه والسلام است. ابوالفضائل شیخ بهایى در شرح حدیث سى و ششم کتاب اربعینش گوید:
خاتمه انه یعجبنى کلام فى هذا المقام للشیخ العارف الکامل الشیخ محیى الدین بن عربى اورده فى کتاب الفتوحات المکیه قال رحمه اللّه‌ فى الباب الثلاثمائه والست والستین من الکتاب المذکور انّ للّه‌ خلیفه یخرج من عتره رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلممن ولد فاطمه علیها السلام یواطى اسمه اسم رسول اللّه‌ صلی الله علیه و آله و سلمجده الحسین بن على علیهما السلام یبایع بین الرکن والمقام، یشبه رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم فی الخلق بفتح الخاء وینزل عنه فى الخلق بضم الخاء الخ.
در فتوحات چاپ شده چه از طبع بولاق در چهار مجلد و چه طبع دیگر مصر در هشت مجلد و چه چاپ بیروت همگى حسین را به حسن تحریف کرده‌اند مهم‌تر اینکه در اصل فتوحات پیش از تاریخ چاپ‌هاى یاد شده چند سطر از عبارت شیخ را که امام قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف را با پدرانش نام برده است برداشته‌اند. چنان‌که عبدالواهاب شعرانى متوفاى ۹۷۳ در جلد دوم کتاب یواقیت و جواهر صفحه ۱۴۵ طبع دوم جامع ازهر مصر سنه ۱۳۰۷ ه ق عبارت شیخ را از باب مذکور چنین روایت و نقل کرده است:
وعباره الشیخ محیى الدین فى الباب السادس والستین وثلاثمائه من الفتوحات: واعلموا انه لابدّ من خروج المهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف  لکن لا یخرج حتّى تمتلى‌ء الارض جوراً وظلماً فیملاها قسطاً وعدلاً ولو لم یکن من الدنیا الا یوم واحد طوّل اللّه‌ ذلک الیوم حتّى یلى ذلک الخلیفه وهو من عتره رسول اللّه‌صلی الله علیه و آله من ولد فاطمه رضى اللّه‌ عنها جدّه الحسین بن على بن ابى‌طالب و والده حسن العسکرى بن الامام على النقى بالنون ابن محمد التقى بالتاء ابن الامام على الرضا ابن الامام موسی الکاظم ابن الامام جعفر الصادق ابن الامام محمد الباقر ابن الامام زین العابدین على ابن الامِام الحسین ابن الامام على ابن ابى‌طالب رضى‌الله‌عنه یواطى اسمه اسم رسول اللّهˆ یبایعه المسلمون بین الرکن والمقام یشبه رسول اللّهˆ فى الخَلق بفتح الخاء وینزل عنه فى الخُلق بضمّها الخ.
تأییداً گوییم که شیخ در چند جاى فتوحات تصریح کرده است که به حضور امام قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف  شرفیاب شده است. علاوه اینکه رساله شق الجیب را فقط در بود آن جناب و غیبت وى نوشته اس
از این‌گونه کتب محرّفه بسیار است که این عمل بسیار بسیار قبیح موجب عدم اعتماد انسان به کتب مطبوعه مى‌گردد و سبب سلب اطمینان بدانها مى‌شود.
در پایان این قسمت، باید توجه داشت که گاهى مراد از خاتمیت در خاتم‌الاولیاء، ختم زمانى است یعنى آخرین ولیى که در روى زمین زیست مى‌نماید و گاهى مراد از خاتمیت در ولایت، ختم رتبه‌اى است یعنى سقف پایانى رتبه ولایى، و ممکن است به حسب برخى شواهد و قرائن بتوان بین خاتم اولیای زمانى و خاتم اولیای رتبه‌اى تفکیک قایل شد بدین معنا که پس از خاتم اولیا، ولى یا اولیاى دیگرى هم باشند. (ر.ک: شرح فصوص الحکم قیصرى، آخر فصّ شیئى، ص ۱۲۶ ـ ۱۲۸)
منابع : امینی نژاد – علی، حکمت عرفانی، صص 623 تا 629
==خاتمیت از منظر فیلسوفان مسلمان==
متن خام:
فیلسوفان اسلامی اغلب در آثار خود، بحثی مجزا ذیل عنوان نبوت یا نبوات مطرح نموده و در آن به ارائه ادله عقلی برای اثبات لزوم ارسال رسل و انبیای الهی پرداخته‌اند. آنان‌گاه به صورت تلویحی و‌گاه صراحتاً به خاتمیت نبی مکرم اسلام صلی اللّه علیه و آله و سلم اشاره کرده و در صدد تبیین آن برآمده‌اند.
از جمله تبیین‌های فیلسوفان این است که انسان، برترین موجودات؛ پیامبران، برترین انسان‌ها؛ رسولان، برترین پیامبران؛ برترین رسولان، انبیاء اولوالعزم؛ و برترین انبیای اولوالعزم کسی است که شریعتش عمومی و کلی باشد و چنین کسی حضرت محمد(ص) است که سید فرزندان آدم و در نتیجه خاتم النبیین است.
از میان فیلسوفان اسلامی، صدرالدین شیرازی با رویکردی شیعی، ختم نبوت را به انقطاع وحی تشریعی و نزول فرشته تفسیر کرده و معتقد شده است که ختم نبوت به معنای پایان یافتن حجت آسمانی نیست، بلکه طبق اعتقاد شیعه، حکم امامانِ معصوم، از سوی شخص پیامبر اسلام حجت الهی و معتبر اعلام شده است.
سبزواری با تفکیک میان نبوت تشریعی و نبوت تبلیغی و تبیینی، ختم و انقطاع نبوت را ناظر به نبوت تشریعی دانسته است. از نظر او، خاتمیت پیامبر اکرم دو وجه دارد: یکی آنکه با ظهور رسول اکرم همه کمالات متصوَّر به اوج خود رسیده و مجالی برای ظهور پیامبر دیگری باقی نمانده و گویی حضرت محمد بر همه کمالات و زیباییها مهر زده است. وجه دیگر اینکه از آنجا که پیامبر اکرم اشرف مخلوقات و غایت آفرینشِ عالم امکان است، با ظهور ایشان غایت آفرینش تحقق یافته و به خاتمه رسیده است.

نسخهٔ کنونی تا ‏۴ آوریل ۲۰۲۱، ساعت ۰۵:۵۲