جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵، قسمت دوم
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[خبیب بن عدی انصاری در قرآن]] - [[خبیب بن عدی انصاری در تاریخ اسلامی]] | پرسش مرتبط = }} | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[خبیب بن عدی انصاری در قرآن]] - [[خبیب بن عدی انصاری در تاریخ اسلامی]] | پرسش مرتبط = }} | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
خُبَیب بن عَدی بن مالک انصاری، از تیره بنی جحجبای [[بنی عمرو بن عوف]] از [[اوس]] است.<ref>جمهرة انساب العرب، ص ۳۳۶؛ تاریخ خلیفه، ص ۴۳؛ الاصابه، ج ۲، ص ۲۲۵.</ref> اطلاعات فراوانی از [[زندگی]] خبیب تا [[سال سوم هجرت]] در دست نیست. هرچند بسیاری از [[محدّثان]] از حضور او در [[نبرد]] [[بدر]] [[سخن]] گفته،<ref>المصنف، ج ۵، ص ۳۵۴؛ معرفة الصحابه، ج ۲، ص ۲۲۱؛ تاریخ الاسلام، ج ۲، ص ۲۳۱.</ref>[[تاریخ]] نگارانِ فراوانی بودن او در بدر را [[انکار]] کردهاند.<ref> المغازی، ج ۱، ص ۸۱؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۱۲.</ref> شرکت او در [[جنگ اُحُد]] (سال سوم) را نیز به رغم [[سکوت]] منابع نخستین، تنها [[ابنجوزی]] مؤرخ سده ششم گزارش کرده است<ref>المنتظم، ج ۳، ص ۲۰۹.</ref>.<ref>[[محمد سعید نجاتی|نجاتی، محمد سعید]]، [[خُبَیب انصاری (مقاله)|مقاله «خُبَیب انصاری»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۲ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم]]، ج۱۲.</ref> | خُبَیب بن عَدی بن مالک انصاری، از تیره بنی جحجبای [[بنی عمرو بن عوف]] از [[اوس]] است.<ref>جمهرة انساب العرب، ص ۳۳۶؛ تاریخ خلیفه، ص ۴۳؛ الاصابه، ج ۲، ص ۲۲۵.</ref> اطلاعات فراوانی از [[زندگی]] خبیب تا [[سال سوم هجرت]] در دست نیست. هرچند بسیاری از [[محدّثان]] از حضور او در [[نبرد]] [[بدر]] [[سخن]] گفته،<ref>المصنف، ج ۵، ص ۳۵۴؛ معرفة الصحابه، ج ۲، ص ۲۲۱؛ تاریخ الاسلام، ج ۲، ص ۲۳۱.</ref>[[تاریخ]] نگارانِ فراوانی بودن او در بدر را [[انکار]] کردهاند.<ref> المغازی، ج ۱، ص ۸۱؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۱۲.</ref> شرکت او در [[جنگ اُحُد]] (سال سوم) را نیز به رغم [[سکوت]] منابع نخستین، تنها [[ابنجوزی]] مؤرخ سده ششم گزارش کرده است<ref>المنتظم، ج ۳، ص ۲۰۹.</ref>.<ref>[[محمد سعید نجاتی|نجاتی، محمد سعید]]، [[خُبَیب انصاری (مقاله)|مقاله «خُبَیب انصاری»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۲ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم]]، ج۱۲.</ref> | ||
==خبیب در سریه [[رجیع]] در [[سال سوم هجری]]== | == خبیب در سریه [[رجیع]] در [[سال سوم هجری]] == | ||
==اعدام خبیب== | == اعدام خبیب == | ||
==[[شهادت]] [[خبیب]]== | == [[شهادت]] [[خبیب]] == | ||
در [[جنگ بدر]] [[خبیب بن عدی]] [[یاور]] [[پیامبر]]{{صل}} [[حارث بن عامر]] را کشته بود، بستگان حارث او را پس از [[اسیر]] شدن از [[طایفه]] [[بنیلحیان]] خریدند تا به [[خونخواهی]] حارث بکشند و بالاخره او را کشتند و به دار آویختند و [[زمین]] جنازهاش را بلعید به این جهت به «بلیع الارض» معروف شد و داستانش این است: پیامبر{{صل}} پس از [[غزوه]] [[رجیع]] که عده کثیری از [[مسلمانان]] را [[عامر بن طفیل]] کشته بود ده نفر را به عنوان جاسوس به طرف آنها فرستاد تا به نواحی عسفان رسیدند، [[قبیله]] بنیلحیان خبردار شدند، در حدود صد نفر مرد [[جنگی]] در تعقیب ایشان برآمدند تا در کنار تلی به آنها برخوردند، [[عاصم]] که [[امیر]] و [[فرمانده]] مسلمانان بود دستور داد خود را بالای تل برسانید تا پناهگاهی برای شما باشد. | در [[جنگ بدر]] [[خبیب بن عدی]] [[یاور]] [[پیامبر]] {{صل}} [[حارث بن عامر]] را کشته بود، بستگان حارث او را پس از [[اسیر]] شدن از [[طایفه]] [[بنیلحیان]] خریدند تا به [[خونخواهی]] حارث بکشند و بالاخره او را کشتند و به دار آویختند و [[زمین]] جنازهاش را بلعید به این جهت به «بلیع الارض» معروف شد و داستانش این است: پیامبر {{صل}} پس از [[غزوه]] [[رجیع]] که عده کثیری از [[مسلمانان]] را [[عامر بن طفیل]] کشته بود ده نفر را به عنوان جاسوس به طرف آنها فرستاد تا به نواحی عسفان رسیدند، [[قبیله]] بنیلحیان خبردار شدند، در حدود صد نفر مرد [[جنگی]] در تعقیب ایشان برآمدند تا در کنار تلی به آنها برخوردند، [[عاصم]] که [[امیر]] و [[فرمانده]] مسلمانان بود دستور داد خود را بالای تل برسانید تا پناهگاهی برای شما باشد. | ||
بنو لحیان به مسلمانان پیشنهاد کردند که [[تسلیم]] شوید و [[عهد]] میکنیم شما را نکشیم. عاصم گفت: من زیر [[پیمان]] [[کافر]] نمیروم و پیمان شما را نمیپذیرم، سپس گفت: بار خدایا پیامبرت را از حال ما [[آگاه]] ساز. [[بنی لحیان]] آنها را تیر [[باران]] نمودند و ایشان هم به همین منوال میجنگیدند تا عاصم و شش نفر دیگر کشته شدند، خبیب و [[زید بن دثنه]] و یک نفر دیگر تسلیم آنها گردیدند و چون بر آنان [[تسلط]] یافتند زه کمانشان را [[بریده]] و بازوهایشان را بستند خبیب و زید را به [[مکه]] برده به [[بردگی]] فروختند. خبیب مدتی در [[اسارت]] بود تا [[ماه حرام]] تمام شد و او را به [[انتقام]] [[خون]] حارث [[شهید]] کردند. | بنو لحیان به مسلمانان پیشنهاد کردند که [[تسلیم]] شوید و [[عهد]] میکنیم شما را نکشیم. عاصم گفت: من زیر [[پیمان]] [[کافر]] نمیروم و پیمان شما را نمیپذیرم، سپس گفت: بار خدایا پیامبرت را از حال ما [[آگاه]] ساز. [[بنی لحیان]] آنها را تیر [[باران]] نمودند و ایشان هم به همین منوال میجنگیدند تا عاصم و شش نفر دیگر کشته شدند، خبیب و [[زید بن دثنه]] و یک نفر دیگر تسلیم آنها گردیدند و چون بر آنان [[تسلط]] یافتند زه کمانشان را [[بریده]] و بازوهایشان را بستند خبیب و زید را به [[مکه]] برده به [[بردگی]] فروختند. خبیب مدتی در [[اسارت]] بود تا [[ماه حرام]] تمام شد و او را به [[انتقام]] [[خون]] حارث [[شهید]] کردند. | ||
خط ۱۸: | خط ۱۸: | ||
وقتی [[مسلمان]] کشته میشوم باکی ندارم که بر کدام پهلو در [[راه خدا]] به [[زمین]] بیفتم. و این کشته شدن در راه خداست، اگر بخواهد هر عضوی که پاره پاره میشود [[مبارک]] میگرداند. | وقتی [[مسلمان]] کشته میشوم باکی ندارم که بر کدام پهلو در [[راه خدا]] به [[زمین]] بیفتم. و این کشته شدن در راه خداست، اگر بخواهد هر عضوی که پاره پاره میشود [[مبارک]] میگرداند. | ||
او را زنده بدار کشیدند و در بالای دار چنین گفت: خدایا تو میدانی که اطراف من کسی نیست تا سلامم را به [[پیامبر]]{{صل}} [[ابلاغ]] نماید، پس تو [[سلام]] مرا به او ابلاغ کن<ref>استیعاب، ج۱، ص۴۲۱؛ بحار الانوار، ج۲۰، ص۱۵۲.</ref>. | او را زنده بدار کشیدند و در بالای دار چنین گفت: خدایا تو میدانی که اطراف من کسی نیست تا سلامم را به [[پیامبر]] {{صل}} [[ابلاغ]] نماید، پس تو [[سلام]] مرا به او ابلاغ کن<ref>استیعاب، ج۱، ص۴۲۱؛ بحار الانوار، ج۲۰، ص۱۵۲.</ref>. | ||
وقتی خبر کشته شدن [[خبیب]] به [[رسول خدا]] رسید فرمود: کدامیک از شما میتواند او را از چوبه دار پایین بیاورد؟ زبیر برخاست و عرض کرد من و [[مقداد]] میرویم و او را از چوبه دار پایین میآوریم. ایشان از [[مدینه]] حرکت کرده شب راه میرفتند و روزها را پنهان میشدند تا وارد تنعیم شدند [[مشاهده]] کردند که چهل نفر اطراف چوبه دار [[پاس]] میدادند ولی همه آنها مست و بیهوش به [[خواب]] رفتهاند. او را از دار فرود آوردند با کمال [[تعجب]] دیدند [[بدن]] خبیب هنوز تازه است، به حدی که اعضایش باز و بسته میشود و با آنکه چهل [[روز]] روی چوبه دار بوده بدن متعفن نشده است. | وقتی خبر کشته شدن [[خبیب]] به [[رسول خدا]] رسید فرمود: کدامیک از شما میتواند او را از چوبه دار پایین بیاورد؟ زبیر برخاست و عرض کرد من و [[مقداد]] میرویم و او را از چوبه دار پایین میآوریم. ایشان از [[مدینه]] حرکت کرده شب راه میرفتند و روزها را پنهان میشدند تا وارد تنعیم شدند [[مشاهده]] کردند که چهل نفر اطراف چوبه دار [[پاس]] میدادند ولی همه آنها مست و بیهوش به [[خواب]] رفتهاند. او را از دار فرود آوردند با کمال [[تعجب]] دیدند [[بدن]] خبیب هنوز تازه است، به حدی که اعضایش باز و بسته میشود و با آنکه چهل [[روز]] روی چوبه دار بوده بدن متعفن نشده است. |