عمر بن ابی‌سلمه مخزومی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
خط ۶: خط ۶:
}}
}}


==مقدمه==
== مقدمه ==
نام و [[نسب]] او [[عمر بن ابی‌سلمة بن عبد الأسود بن هلال بن عبدالله بن عمر بن مخزوم قرشی مخزومی]] و کنیه‌اش «ابا حفص» بود. درباره سال [[تولد]] او [[اختلاف]] نظر است؛ برخی، دوم [[هجری]]<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۵۹.</ref> و برخی دیگر سال دوم [[قبل از هجرت]]<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۴۰۷.</ref> و گروهی نیز اول هجری دانسته‌اند <ref>مشاهیر علماء الأمصار، ابن حبان، ص۵۰.</ref>. [[ذهبی]] قول دوم را برمی گزیند و می‌گوید، چون او مادرش را به [[عقد]] [[پیامبر]]{{صل}} در آورده است و در [[زمان پیامبر]]{{صل}} به سن [[بلوغ]] رسیده است و کسی که در زمان پیامبر{{صل}} به سن بلوغ رسیده باشد تولد او نمی‌تواند بعد از [[هجرت]] باشد. بنابراین چنین به نظر می‌رسد که او دو سال یا بیشتر قبل از هجرت به [[دنیا]] آمده باشد و ذهبی اقوال دیگر را غلط می‌داند<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۴۰۷-۴۰۹.</ref>.
نام و [[نسب]] او [[عمر بن ابی‌سلمة بن عبد الأسود بن هلال بن عبدالله بن عمر بن مخزوم قرشی مخزومی]] و کنیه‌اش «ابا حفص» بود. درباره سال [[تولد]] او [[اختلاف]] نظر است؛ برخی، دوم [[هجری]]<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۵۹.</ref> و برخی دیگر سال دوم [[قبل از هجرت]]<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۴۰۷.</ref> و گروهی نیز اول هجری دانسته‌اند <ref>مشاهیر علماء الأمصار، ابن حبان، ص۵۰.</ref>. [[ذهبی]] قول دوم را برمی گزیند و می‌گوید، چون او مادرش را به [[عقد]] [[پیامبر]] {{صل}} در آورده است و در [[زمان پیامبر]] {{صل}} به سن [[بلوغ]] رسیده است و کسی که در زمان پیامبر {{صل}} به سن بلوغ رسیده باشد تولد او نمی‌تواند بعد از [[هجرت]] باشد. بنابراین چنین به نظر می‌رسد که او دو سال یا بیشتر قبل از هجرت به [[دنیا]] آمده باشد و ذهبی اقوال دیگر را غلط می‌داند<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۴۰۷-۴۰۹.</ref>.


وی در [[حبشه]] به دنیا آمد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۷۹؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۴۰۷.</ref>. نام پدرش [[عبدالله]] و کنیه‌اش ابا [[سلمه]] بود<ref>التاریخ الکبیر، بخاری، ج۶، ص۱۳۹.</ref> و در [[سال سوم هجری]] از دنیا رفت. او چهار فرزند به نام‌های [[عمر]]، سلمه، [[زینب]] و دره داشت که بزرگ‌ترین فرزندش، عمر بود<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۴۰۷.</ref>. برخی سلمه را بزرگ‌تر از او می‌دانند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱۱، ص۱۶۶.</ref>. مادرش، [[ام سلمه]]، بعد [[همسر رسول خدا]]{{صل}} شد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۵۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۷۹.</ref>. [[عمر بن ابی‌سلمه]] از پیامبر{{صل}} و مادرش [[روایت]] [[نقل]] می‌کند و [[سعید بن مسیب]]، [[عروه]]، [[وهب بن کیسان]]، [[قدامة بن ابراهیم]]، [[ثابت بتانی]]، [[أبو وجزه یزید بن عبید سعدی]]، پسرش [[محمد]] بن عمر، و... از او روایت نقل کرده‌اند. چون او در [[خانه رسول خدا]]{{صل}} بزرگ شد؛ [[شاهد]] [[نزول]] برخی از [[آیات]] [[قرآن]] نیز بود که از مهم‌ترین آیات نازل شده که او به آنها اشاره کرده، [[آیه تطهیر]] است؛ از [[عمر بن ابی‌سلمه]] [[نقل]] شده که [[آیه]] {{متن قرآن|وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}}<ref>«و در خانه‌هایتان آرام گیرید و چون خویش‌آرایی دوره جاهلیت نخستین خویش‌آرایی مکنید و نماز بپا دارید و زکات بپردازید و از خداوند و فرستاده او فرمانبرداری کنید؛ جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گردان» سوره احزاب، آیه ۳۳.</ref>، در [[خانه]] [[ام سلمه]] بر [[پیامبر اکرم]]{{صل}} نازل شد و [[پیامبر]]{{صل}} [[فاطمه]]{{س}}، [[حسن]] و [[حسین]]{{ع}}را خواند و آنان را مقابل خود نشانید و [[علی]]{{ع}} را خواند و او را پشت سر خود نشانید آنگاه آنان را با عبایی پوشانید و سپس گفت: "خدایا! اینان [[اهل بیت]] من هستند؛ [[پلیدی]] را از آنان دور کن و آنان را [[پاکیزه]] دار". ام سلمه می‌گوید: گفتم: یا [[رسول الله]] مرا هم و در میان آنان با جای ده، فرمود: "در جای خود باش و تو بر خیر هستی"<ref>جامع البیان فی تفسیر القرآن، طبری، ج۷، ص۲۲؛ احکام القرآن، ابن عربی، ج۳، ص۱۵۳۸.</ref>. همچنین [[حدیث غدیر]] نیز از او نقل شده است<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۴۰۸.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عمر بن ابی سلمه (مقاله)|مقاله «عمر بن ابی سلمه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۶۴-۳۶۵.</ref>
وی در [[حبشه]] به دنیا آمد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۷۹؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۴۰۷.</ref>. نام پدرش [[عبدالله]] و کنیه‌اش ابا [[سلمه]] بود<ref>التاریخ الکبیر، بخاری، ج۶، ص۱۳۹.</ref> و در [[سال سوم هجری]] از دنیا رفت. او چهار فرزند به نام‌های [[عمر]]، سلمه، [[زینب]] و دره داشت که بزرگ‌ترین فرزندش، عمر بود<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۴۰۷.</ref>. برخی سلمه را بزرگ‌تر از او می‌دانند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱۱، ص۱۶۶.</ref>. مادرش، [[ام سلمه]]، بعد [[همسر رسول خدا]] {{صل}} شد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۵۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۷۹.</ref>. [[عمر بن ابی‌سلمه]] از پیامبر {{صل}} و مادرش [[روایت]] [[نقل]] می‌کند و [[سعید بن مسیب]]، [[عروه]]، [[وهب بن کیسان]]، [[قدامة بن ابراهیم]]، [[ثابت بتانی]]، [[أبو وجزه یزید بن عبید سعدی]]، پسرش [[محمد]] بن عمر، و... از او روایت نقل کرده‌اند. چون او در [[خانه رسول خدا]] {{صل}} بزرگ شد؛ [[شاهد]] [[نزول]] برخی از [[آیات]] [[قرآن]] نیز بود که از مهم‌ترین آیات نازل شده که او به آنها اشاره کرده، [[آیه تطهیر]] است؛ از [[عمر بن ابی‌سلمه]] [[نقل]] شده که [[آیه]] {{متن قرآن|وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}}<ref>«و در خانه‌هایتان آرام گیرید و چون خویش‌آرایی دوره جاهلیت نخستین خویش‌آرایی مکنید و نماز بپا دارید و زکات بپردازید و از خداوند و فرستاده او فرمانبرداری کنید؛ جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گردان» سوره احزاب، آیه ۳۳.</ref>، در [[خانه]] [[ام سلمه]] بر [[پیامبر اکرم]] {{صل}} نازل شد و [[پیامبر]] {{صل}} [[فاطمه]] {{س}}، [[حسن]] و [[حسین]] {{ع}}را خواند و آنان را مقابل خود نشانید و [[علی]] {{ع}} را خواند و او را پشت سر خود نشانید آنگاه آنان را با عبایی پوشانید و سپس گفت: "خدایا! اینان [[اهل بیت]] من هستند؛ [[پلیدی]] را از آنان دور کن و آنان را [[پاکیزه]] دار". ام سلمه می‌گوید: گفتم: یا [[رسول الله]] مرا هم و در میان آنان با جای ده، فرمود: "در جای خود باش و تو بر خیر هستی"<ref>جامع البیان فی تفسیر القرآن، طبری، ج۷، ص۲۲؛ احکام القرآن، ابن عربی، ج۳، ص۱۵۳۸.</ref>. همچنین [[حدیث غدیر]] نیز از او نقل شده است<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۴۰۸.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عمر بن ابی سلمه (مقاله)|مقاله «عمر بن ابی سلمه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۶۴-۳۶۵.</ref>


==عمر بن ابی‌سلمه و [[پیامبر]]{{صل}}==
== عمر بن ابی‌سلمه و [[پیامبر]] {{صل}} ==
پیامبر{{صل}} در روایتی او را همچون پسر خود دانسته‌اند. روزی عمر به هنگام غذا به نزد پیامبر{{صل}} آمد؛ پیامبر{{صل}} به او فرمود: "پسرم! نزدیک بیا، نام خدا را ببر؛ با دست راست غذا بخور و از آنچه در پیش روی تو است، بخور"<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۶۸۰.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عمر بن ابی سلمه (مقاله)|مقاله «عمر بن ابی سلمه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۶۵-۳۶۶.</ref>
پیامبر {{صل}} در روایتی او را همچون پسر خود دانسته‌اند. روزی عمر به هنگام غذا به نزد پیامبر {{صل}} آمد؛ پیامبر {{صل}} به او فرمود: "پسرم! نزدیک بیا، نام خدا را ببر؛ با دست راست غذا بخور و از آنچه در پیش روی تو است، بخور"<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۶۸۰.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عمر بن ابی سلمه (مقاله)|مقاله «عمر بن ابی سلمه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۶۵-۳۶۶.</ref>


==[[عمر بن ابی‌سلمه]] و [[علی]]{{ع}}==
== [[عمر بن ابی‌سلمه]] و [[علی]] {{ع}} ==
[[عمر]] رابطه خوبی با [[امام علی]]{{ع}} داشت و در چندین جا از [[امامت]] و [[خلافت]] [[حضرت]] [[دفاع]] کرد. برای [[اثبات]] این ادعا به چند داستان و [[روایت]] اشاره می‌کنیم: [[سلیم بن قیس هلالی]] گفته: از [[عبدالله بن جعفر طیار]] شنیدم که می‌گفت: من با [[امام حسن]] و [[امام حسین]] و [[عبدالله بن عباس]] و [[عمر بن أبی سلمه]] و [[أسامة بن زید]] نزد [[معاویه]] بودیم. میان من و معاویه سخنی پیش آمد؛ من به معاویه گفتم: من خود از [[پیامبر]] شنیدم که می‌فرمود: "من به [[مؤمنان]] از ایشان اولی هستم، سپس برادرم [[علی بن ابی طالب]] بر مؤمنان از ایشان اولی است. و چون علی [[شهید]] شد، [[حسن بن علی]] به مؤمنان از ایشان اولی است پس از او فرزندم [[حسین]] به مؤمنان از ایشان اولیست و چون شهید شد فرزندش [[علی بن الحسین]] به مؤمنان از ایشان اولی است. سپس فرزندم [[محمد بن علی]] الباقر به مؤمنان از ایشان اولی است. ای حسین تو او را خواهی دید پس [[دوازده امام]] کامل می‌شوند که نه تن از آنان از [[فرزندان حسین]] هستند". سپس حسن و حسین و عبدالله بن عباس و عمر بن ابی‌سلمه و أسامة بن زید را [[گواه]] خواستم و آنها برای من نزد معاویه [[گواهی]] دادند.
[[عمر]] رابطه خوبی با [[امام علی]] {{ع}} داشت و در چندین جا از [[امامت]] و [[خلافت]] [[حضرت]] [[دفاع]] کرد. برای [[اثبات]] این ادعا به چند داستان و [[روایت]] اشاره می‌کنیم: [[سلیم بن قیس هلالی]] گفته: از [[عبدالله بن جعفر طیار]] شنیدم که می‌گفت: من با [[امام حسن]] و [[امام حسین]] و [[عبدالله بن عباس]] و [[عمر بن أبی سلمه]] و [[أسامة بن زید]] نزد [[معاویه]] بودیم. میان من و معاویه سخنی پیش آمد؛ من به معاویه گفتم: من خود از [[پیامبر]] شنیدم که می‌فرمود: "من به [[مؤمنان]] از ایشان اولی هستم، سپس برادرم [[علی بن ابی طالب]] بر مؤمنان از ایشان اولی است. و چون علی [[شهید]] شد، [[حسن بن علی]] به مؤمنان از ایشان اولی است پس از او فرزندم [[حسین]] به مؤمنان از ایشان اولیست و چون شهید شد فرزندش [[علی بن الحسین]] به مؤمنان از ایشان اولی است. سپس فرزندم [[محمد بن علی]] الباقر به مؤمنان از ایشان اولی است. ای حسین تو او را خواهی دید پس [[دوازده امام]] کامل می‌شوند که نه تن از آنان از [[فرزندان حسین]] هستند". سپس حسن و حسین و عبدالله بن عباس و عمر بن ابی‌سلمه و أسامة بن زید را [[گواه]] خواستم و آنها برای من نزد معاویه [[گواهی]] دادند.


[[سلیم بن قیس]] گفته: من همین [[حدیث]] را از [[سلمان]] و [[ابوذر]] و [[مقداد]] شنیدم و همه گفتند که ما آن را از پیامبر شنیده‌ایم<ref>کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس، ص۳۶۱؛ الخصال، شیخ صدوق (ترجمه: مدرس گیلانی)، ج۲، ص۷۹.</ref>.
[[سلیم بن قیس]] گفته: من همین [[حدیث]] را از [[سلمان]] و [[ابوذر]] و [[مقداد]] شنیدم و همه گفتند که ما آن را از پیامبر شنیده‌ایم<ref>کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس، ص۳۶۱؛ الخصال، شیخ صدوق (ترجمه: مدرس گیلانی)، ج۲، ص۷۹.</ref>.


همچنین [[ابو هارون عبدی]] گوید: عمر بن أبی سلمه، فرزند [[همسر رسول خدا]]{{صل}} و [[عامر بن واثله]] [[نقل]] کرده‌اند که: وقتی [[ابوبکر]] [[وفات]] یافته بود ما در [[نماز]] بر جنازه‌اش حاضر بودیم و در [[گرما]] گرمی که دور و بر عمر نشسته بودیم و با او [[بیعت]] کرده بودند؛ [[جوانی]] [[یهودی]] از [[یهود]] [[مدینه]] که پدرش عالم [[یهود]] در [[مدینه]] محسوب می‌شد و [[مردم]] می‌پنداشتند که او از [[فرزندان]] [[هارون]] است، نزد [[عمر]] آمده، [[سلام]] کرده گفت: "ای [[امیرالمؤمنین]] کدام یک از شما به [[کتاب آسمانی]] خودتان و [[سنت]] پیامبرتان داناتر است؟" عمر گفت: "این مرد" و به [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} اشاره کرد و افزود: "این شخص، [[داناترین]] فرد ما به کتاب آسمانی ما و [[سنت پیامبر]] مان است".
همچنین [[ابو هارون عبدی]] گوید: عمر بن أبی سلمه، فرزند [[همسر رسول خدا]] {{صل}} و [[عامر بن واثله]] [[نقل]] کرده‌اند که: وقتی [[ابوبکر]] [[وفات]] یافته بود ما در [[نماز]] بر جنازه‌اش حاضر بودیم و در [[گرما]] گرمی که دور و بر عمر نشسته بودیم و با او [[بیعت]] کرده بودند؛ [[جوانی]] [[یهودی]] از [[یهود]] [[مدینه]] که پدرش عالم [[یهود]] در [[مدینه]] محسوب می‌شد و [[مردم]] می‌پنداشتند که او از [[فرزندان]] [[هارون]] است، نزد [[عمر]] آمده، [[سلام]] کرده گفت: "ای [[امیرالمؤمنین]] کدام یک از شما به [[کتاب آسمانی]] خودتان و [[سنت]] پیامبرتان داناتر است؟" عمر گفت: "این مرد" و به [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} اشاره کرد و افزود: "این شخص، [[داناترین]] فرد ما به کتاب آسمانی ما و [[سنت پیامبر]] مان است".


آن [[جوان]] (رو به [[علی]]{{ع}} نموده) گفت: "آیا تو این گونه هستی؟"
آن [[جوان]] (رو به [[علی]] {{ع}} نموده) گفت: "آیا تو این گونه هستی؟"


آن [[حضرت]] فرمود: "آری خواسته‌ات را بپرس"
آن [[حضرت]] فرمود: "آری خواسته‌ات را بپرس"
خط ۲۷: خط ۲۷:
جوان گفت: "من از تو سه مسئله می‌پرسم، پس از آن سه تای دیگر و اگر جواب گفتی یکی دیگر را".
جوان گفت: "من از تو سه مسئله می‌پرسم، پس از آن سه تای دیگر و اگر جواب گفتی یکی دیگر را".


علی{{ع}} فرمود: "چرا نمی‌گوئی از تو هفت چیز را می‌پرسم؟" آن جوان گفت: "از تو ابتدا سه چیز را می‌پرسم، اگر در مورد آنها پاسخ درست دادی از تو درباره سه مسئله دیگر سؤال می‌کنم، اگر در مورد آنها نیز پاسخ صحیح دادی آن وقت از تو چیزی نمی‌پرسم".
علی {{ع}} فرمود: "چرا نمی‌گوئی از تو هفت چیز را می‌پرسم؟" آن جوان گفت: "از تو ابتدا سه چیز را می‌پرسم، اگر در مورد آنها پاسخ درست دادی از تو درباره سه مسئله دیگر سؤال می‌کنم، اگر در مورد آنها نیز پاسخ صحیح دادی آن وقت از تو چیزی نمی‌پرسم".


علی{{ع}} به او فرمود: "ای [[مرد]] [[یهودی]]! اگر من تو را از پاسخ صحیح [[آگاه]] کنم تو خود خواهی فهمید که من [[نادرست]] گفته‌ام یا درست؟"
علی {{ع}} به او فرمود: "ای [[مرد]] [[یهودی]]! اگر من تو را از پاسخ صحیح [[آگاه]] کنم تو خود خواهی فهمید که من [[نادرست]] گفته‌ام یا درست؟"


او گفت: "بلی".
او گفت: "بلی".


علی{{ع}} فرمود: "تو را به [[خدا]] [[سوگند]] اگر در مورد آنچه راجع به آن از من سؤال می‌کنی پاسخ درست بگویم حتما [[اسلام]] آورده [[دین یهود]] را رها خواهی کرد؟"
علی {{ع}} فرمود: "تو را به [[خدا]] [[سوگند]] اگر در مورد آنچه راجع به آن از من سؤال می‌کنی پاسخ درست بگویم حتما [[اسلام]] آورده [[دین یهود]] را رها خواهی کرد؟"


او گفت: "آری به خدا سوگند اگر درست پاسخ گوئی [[مسلمان]] می‌شوم و دین یهود را رها می‌کنم".
او گفت: "آری به خدا سوگند اگر درست پاسخ گوئی [[مسلمان]] می‌شوم و دین یهود را رها می‌کنم".


علی{{ع}} فرمود: "پس آنچه می‌خواهی بپرس".
علی {{ع}} فرمود: "پس آنچه می‌خواهی بپرس".


جوان یهودی پرسید: "مرا آگاه کن از نخستین سنگی که بر روی [[زمین]] نهاده شد، و نیز از نخستین درختی که در زمین رونیده، و بالاخره از اولین چشمه‌ای که در زمین جوشید؟"
جوان یهودی پرسید: "مرا آگاه کن از نخستین سنگی که بر روی [[زمین]] نهاده شد، و نیز از نخستین درختی که در زمین رونیده، و بالاخره از اولین چشمه‌ای که در زمین جوشید؟"


علی{{ع}} فرمود: "ای مرد یهودی اما در خصوص اولین سنگی که بر زمین قرار داده شد، یهود قائلند سنگی است که در [[بیت المقدس]] است در صورتی که خلاف گفته‌اند، بلکه آن عبارت از [[حجر الأسود]] است که [[آدم]] آن را از [[بهشت]] فرود آورد و در رکن قرار داد و [[مؤمنان]] بدان دست می‌سایند تا [[وفاداری]] خود را نسبت به [[عهد]] و [[پیمان]] [[خدا]] [[تجدید]] کرده باشند. و اما سؤال دیگر تو در مورد اولین درختی که در [[زمین]] روئید؛ [[یهود]]، می‌گویند زیتون است، در صورتی که [[خطا]] می‌گویند بلکه آن درخت خرمای عجوه است که [[آدم]] آن را همراه خرمای نر از [[بهشت]] به زمین آورد، پس منشأ تمامی خرماها از همان عجوه است. و اما راجع به چشمه (که پرسیدی) همانا یهود می‌گویند که آن چشمه، زیر صخره است و حال آنکه [[نادرست]] می‌گویند، بلکه چشمه [[آب حیات]] است که مرده‌ای در آن فرو برده نمی‌شود مگر اینکه زنده شود و این همان چشمه [[موسی]]{{ع}} است که در کنار آن ماهی نمک سود خود را فراموش کرد و چون آن آب با [[جسم]] بی [[جان]] او برخورد کرد زنده شد و روانه دریاگردید و موسی و [[یار]] جوانش از پی آن روان شدند که با [[خضر]] روبرو گردیدند".
علی {{ع}} فرمود: "ای مرد یهودی اما در خصوص اولین سنگی که بر زمین قرار داده شد، یهود قائلند سنگی است که در [[بیت المقدس]] است در صورتی که خلاف گفته‌اند، بلکه آن عبارت از [[حجر الأسود]] است که [[آدم]] آن را از [[بهشت]] فرود آورد و در رکن قرار داد و [[مؤمنان]] بدان دست می‌سایند تا [[وفاداری]] خود را نسبت به [[عهد]] و [[پیمان]] [[خدا]] [[تجدید]] کرده باشند. و اما سؤال دیگر تو در مورد اولین درختی که در [[زمین]] روئید؛ [[یهود]]، می‌گویند زیتون است، در صورتی که [[خطا]] می‌گویند بلکه آن درخت خرمای عجوه است که [[آدم]] آن را همراه خرمای نر از [[بهشت]] به زمین آورد، پس منشأ تمامی خرماها از همان عجوه است. و اما راجع به چشمه (که پرسیدی) همانا یهود می‌گویند که آن چشمه، زیر صخره است و حال آنکه [[نادرست]] می‌گویند، بلکه چشمه [[آب حیات]] است که مرده‌ای در آن فرو برده نمی‌شود مگر اینکه زنده شود و این همان چشمه [[موسی]] {{ع}} است که در کنار آن ماهی نمک سود خود را فراموش کرد و چون آن آب با [[جسم]] بی [[جان]] او برخورد کرد زنده شد و روانه دریاگردید و موسی و [[یار]] جوانش از پی آن روان شدند که با [[خضر]] روبرو گردیدند".


پس [[جوان]] [[یهودی]] گفت: "[[گواهی]] می‌‎دهم که پاسخ تو درست است و [[حقیقت]] را گفتی، و این کتابی است که از پدرانم به [[ارث]] برده ام و به املاء موسی و خط دستنویس [[هارون]] است و چگونگی این هفت چیز در آن آمده است؛ به خدا [[سوگند]] اگر در مورد بقیه هفت سؤال نیز پاسخ درست را گفتی من آئین خود را رها کرده و البته از [[دین]] تو [[پیروی]] خواهم کرد".
پس [[جوان]] [[یهودی]] گفت: "[[گواهی]] می‌‎دهم که پاسخ تو درست است و [[حقیقت]] را گفتی، و این کتابی است که از پدرانم به [[ارث]] برده ام و به املاء موسی و خط دستنویس [[هارون]] است و چگونگی این هفت چیز در آن آمده است؛ به خدا [[سوگند]] اگر در مورد بقیه هفت سؤال نیز پاسخ درست را گفتی من آئین خود را رها کرده و البته از [[دین]] تو [[پیروی]] خواهم کرد".


[[علی]]{{ع}} فرمود: "بپرس".
[[علی]] {{ع}} فرمود: "بپرس".


پس آن جوان گفت: "بگو بدانم این [[امت]] پس از [[پیامبر]] خود چند [[امام]] و [[راهنما]] خواهد داشت که [[یاری]] نکردن کسی که خواستار [[زبونی]] ایشان باشد آسیبی به آنان نمی‌رساند؟ و همچنین مرا [[آگاه]] ساز از جایگاه [[محمد]] در بهشت که کدام محل است و نیز چند تن با محمد در یک محل و مرتبه قرار دارند؟"
پس آن جوان گفت: "بگو بدانم این [[امت]] پس از [[پیامبر]] خود چند [[امام]] و [[راهنما]] خواهد داشت که [[یاری]] نکردن کسی که خواستار [[زبونی]] ایشان باشد آسیبی به آنان نمی‌رساند؟ و همچنین مرا [[آگاه]] ساز از جایگاه [[محمد]] در بهشت که کدام محل است و نیز چند تن با محمد در یک محل و مرتبه قرار دارند؟"


پس علی{{ع}} در پاسخ فرمود: "ای [[مرد]]یهودی، این دین، دارای [[دوازده]] پیشوای راهنماست که همه آنها [[راهنما]] و [[راه]] یافته باشند و [[خوار]] داشتن کسی که آنان را خوار دارد، زیانی به آنان نمی‌رساند. و جایگاه [[محمد]]{{صل}} در بلندترین مراتب [[بهشت]] عدن است و نزدیک‌ترین منازل نسبت به [[خداوند]] و بالاترین آنها است و اما آنان که با محمد{{صل}} در یک مرتبه‌اند آن [[دوازده امام]] هستند که راه یافتگان‌اند".
پس علی {{ع}} در پاسخ فرمود: "ای [[مرد]]یهودی، این دین، دارای [[دوازده]] پیشوای راهنماست که همه آنها [[راهنما]] و [[راه]] یافته باشند و [[خوار]] داشتن کسی که آنان را خوار دارد، زیانی به آنان نمی‌رساند. و جایگاه [[محمد]] {{صل}} در بلندترین مراتب [[بهشت]] عدن است و نزدیک‌ترین منازل نسبت به [[خداوند]] و بالاترین آنها است و اما آنان که با محمد {{صل}} در یک مرتبه‌اند آن [[دوازده امام]] هستند که راه یافتگان‌اند".


[[مرد]] [[یهودی]] گفت: باز [[گواهی]] می‌دهم که سخنت درست است و [[حق]] پاسخ را بیان کردی؛ حال اگر مانند آن شش سؤال که پاسخ درست دادی، یک سؤال باقی مانده را نیز جواب درست دهی به [[خدا]] [[سوگند]] هم اکنون به دست تو [[اسلام]] خواهم آورد، و مطمئن باش که [[دین یهود]] را رها خواهم کرد".
[[مرد]] [[یهودی]] گفت: باز [[گواهی]] می‌دهم که سخنت درست است و [[حق]] پاسخ را بیان کردی؛ حال اگر مانند آن شش سؤال که پاسخ درست دادی، یک سؤال باقی مانده را نیز جواب درست دهی به [[خدا]] [[سوگند]] هم اکنون به دست تو [[اسلام]] خواهم آورد، و مطمئن باش که [[دین یهود]] را رها خواهم کرد".


[[علی]]{{ع}} فرمود: "بپرس".
[[علی]] {{ع}} فرمود: "بپرس".


او گفت: "مرا [[آگاه]] کن که [[جانشین]] [[محمد]] پس از او چقدر [[زندگی]] می‌کند و آیا به [[مرگ طبیعی]] می‌میرد یا کشته می‌شود؟" آن [[حضرت]] فرمود: "پس از محمد{{صل}} سی سال زندگی می‌کند. و در حالی که [[محاسن]] خود را در دست گرفته بود و به سر خود اشاره می‌نمود. فرمود: "و این از این رنگین می‌شود".
او گفت: "مرا [[آگاه]] کن که [[جانشین]] [[محمد]] پس از او چقدر [[زندگی]] می‌کند و آیا به [[مرگ طبیعی]] می‌میرد یا کشته می‌شود؟" آن [[حضرت]] فرمود: "پس از محمد {{صل}} سی سال زندگی می‌کند. و در حالی که [[محاسن]] خود را در دست گرفته بود و به سر خود اشاره می‌نمود. فرمود: "و این از این رنگین می‌شود".


پس [[جوان]] یهودی گفت: "[[شهادت]] می‌دهم که هیچ معبودی جز خداوند نیست، و محمد{{صل}} [[پیامبر خدا]] است، و تو [[جانشین رسول خدا]]{{صل}} بر این امتی، و هر که بر تو پیشی جست [[افترا]] گو است و سپس از آنجا بیرون رفت"<ref>الغیبه، نعمانی (ترجمه: غفاری)، ص۱۳۸-۱۴۱.</ref>.
پس [[جوان]] یهودی گفت: "[[شهادت]] می‌دهم که هیچ معبودی جز خداوند نیست، و محمد {{صل}} [[پیامبر خدا]] است، و تو [[جانشین رسول خدا]] {{صل}} بر این امتی، و هر که بر تو پیشی جست [[افترا]] گو است و سپس از آنجا بیرون رفت"<ref>الغیبه، نعمانی (ترجمه: غفاری)، ص۱۳۸-۱۴۱.</ref>.


[[ام سلمه]] در [[راهنمایی]] فرزندش، [[عمر]] نقش مؤثری داشت؛ به طور مثال در [[جنگ]] [[جمال]] [[شاهد]] ماجرای [[زیبایی]] هستیم؛ ام سلمه نامه‌ای را به دست فرزندش عمر داده و او را روانه [[جمل]] می‌کند و از او می‌خواهد که [[نامه]] را به [[امام علی]]{{ع}} تحویل دهد. متن نامه چنین است: [[طلحه]] و [[زبیر]] و کسانی که همراه او هستند سخت گمراهاند و می‌خواهند به همراه [[عایشه]] در حالی که ادعای [[طلب]] [[خون عثمان]] را دارند بر شما [[یورش]] ببرند، اگر مانعی برای من نبود، خودم نیز در این [[جنگ]] حاضر می‌شدم و چون من نمی‌توانم فرزندم را از جانب من بپذیر. چون [[عمر]] به [[خدمت]] [[امام]]{{ع}} رسید [[حضرت]] او را مورد [[احترام]] قرار داد و او را [[فرمانده]] [[جناح چپ]] [[لشکر]] قرار داد<ref>سیره معصومان، سید محسن امین عاملی (مترجم: علی حجتی کرمانی)، ج۴، ص۴۸۶.</ref> و او تا پایان جنگ در خدمت حضرت بود<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۱۹.</ref>.
[[ام سلمه]] در [[راهنمایی]] فرزندش، [[عمر]] نقش مؤثری داشت؛ به طور مثال در [[جنگ]] [[جمال]] [[شاهد]] ماجرای [[زیبایی]] هستیم؛ ام سلمه نامه‌ای را به دست فرزندش عمر داده و او را روانه [[جمل]] می‌کند و از او می‌خواهد که [[نامه]] را به [[امام علی]] {{ع}} تحویل دهد. متن نامه چنین است: [[طلحه]] و [[زبیر]] و کسانی که همراه او هستند سخت گمراهاند و می‌خواهند به همراه [[عایشه]] در حالی که ادعای [[طلب]] [[خون عثمان]] را دارند بر شما [[یورش]] ببرند، اگر مانعی برای من نبود، خودم نیز در این [[جنگ]] حاضر می‌شدم و چون من نمی‌توانم فرزندم را از جانب من بپذیر. چون [[عمر]] به [[خدمت]] [[امام]] {{ع}} رسید [[حضرت]] او را مورد [[احترام]] قرار داد و او را [[فرمانده]] [[جناح چپ]] [[لشکر]] قرار داد<ref>سیره معصومان، سید محسن امین عاملی (مترجم: علی حجتی کرمانی)، ج۴، ص۴۸۶.</ref> و او تا پایان جنگ در خدمت حضرت بود<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۱۹.</ref>.
[[علی]]{{ع}} بعد از شرکت عمر در [[جنگ جمل]] او را به [[حکومت]] [[بحرین]] و [[فارس]] گماشت. بعد از مدتی او از این سمت برکنار شد و [[نعمان بن عجلان زرقی]] جایگزین او شد. امام{{ع}} به وی نوشت: "اما بعد، نعمان بن عجلان زرقی را [[والی]] بحرین قرار دادم و تو را از آنجا برداشتم بدون اینکه [[نکوهش]] و ملامتی بر تو باشد. حقا [[زمامداری]] را به خوبی انجام دادی و [[امانت]] را ادا کردی. به جانب من بیا بی آنکه نسبت به تو [[سوء ظن]] و [[سرزنش]]، با [[اتهام]] و گناهی باشد. [[عزم]] حرکت به جانب [[ستمکاران]] [[شام]] را دارم، [[دوست]] داشتم در این [[سفر]] همراهم باشی، زیرا تو از کسانی هستی که در [[جنگ با دشمن]] و به پا کردن ستون [[دین]] به آنان پشت [[قوی]] می‌کنم؛ اگر [[خدا]] بخواهد"<ref>نهج البلاغه، سید رضی (ترجمه: انصاریان)، ص۶۵۷.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عمر بن ابی سلمه (مقاله)|مقاله «عمر بن ابی سلمه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۶۶-۳۷۰.</ref>
[[علی]] {{ع}} بعد از شرکت عمر در [[جنگ جمل]] او را به [[حکومت]] [[بحرین]] و [[فارس]] گماشت. بعد از مدتی او از این سمت برکنار شد و [[نعمان بن عجلان زرقی]] جایگزین او شد. امام {{ع}} به وی نوشت: "اما بعد، نعمان بن عجلان زرقی را [[والی]] بحرین قرار دادم و تو را از آنجا برداشتم بدون اینکه [[نکوهش]] و ملامتی بر تو باشد. حقا [[زمامداری]] را به خوبی انجام دادی و [[امانت]] را ادا کردی. به جانب من بیا بی آنکه نسبت به تو [[سوء ظن]] و [[سرزنش]]، با [[اتهام]] و گناهی باشد. [[عزم]] حرکت به جانب [[ستمکاران]] [[شام]] را دارم، [[دوست]] داشتم در این [[سفر]] همراهم باشی، زیرا تو از کسانی هستی که در [[جنگ با دشمن]] و به پا کردن ستون [[دین]] به آنان پشت [[قوی]] می‌کنم؛ اگر [[خدا]] بخواهد"<ref>نهج البلاغه، سید رضی (ترجمه: انصاریان)، ص۶۵۷.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عمر بن ابی سلمه (مقاله)|مقاله «عمر بن ابی سلمه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۶۶-۳۷۰.</ref>


==[[عمر بن ابی‌سلمه]] و [[امام سجاد]]{{ع}}==
== [[عمر بن ابی‌سلمه]] و [[امام سجاد]] {{ع}} ==
هنگامی که [[کتاب سلیم بن قیس]] را به نزد امام سجاد{{ع}} بردند، امام [[دستور]] دادند تا [[کتاب سلیم]] نزد آن حضرت خوانده شود. [[ابو الطفیل]] و [[عمر بن أبی سلمه]]، سه [[روز]] – از صبح تا شب - در [[حضور امام]] [[زین العابدین]]{{ع}} می‌نشستند و کتاب را می‌خواندند و آن حضرت گوش می‌دادند. عمر بن ابی‌سلمه درباره کتاب می‌گوید: "در این کتاب هیچ [[حدیثی]] نیست مگر آنکه آن را از علی{{ع}} از [[سلمان]] و [[ابوذر]] و [[مقداد]] شنیده‌‍ام"<ref>به صفحه ۳۰ همین کتاب، ترجمه اسماعیل انصاری مراجعه کنید.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عمر بن ابی سلمه (مقاله)|مقاله «عمر بن ابی سلمه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۷۰.</ref>
هنگامی که [[کتاب سلیم بن قیس]] را به نزد امام سجاد {{ع}} بردند، امام [[دستور]] دادند تا [[کتاب سلیم]] نزد آن حضرت خوانده شود. [[ابو الطفیل]] و [[عمر بن أبی سلمه]]، سه [[روز]] – از صبح تا شب - در [[حضور امام]] [[زین العابدین]] {{ع}} می‌نشستند و کتاب را می‌خواندند و آن حضرت گوش می‌دادند. عمر بن ابی‌سلمه درباره کتاب می‌گوید: "در این کتاب هیچ [[حدیثی]] نیست مگر آنکه آن را از علی {{ع}} از [[سلمان]] و [[ابوذر]] و [[مقداد]] شنیده‌‍ام"<ref>به صفحه ۳۰ همین کتاب، ترجمه اسماعیل انصاری مراجعه کنید.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عمر بن ابی سلمه (مقاله)|مقاله «عمر بن ابی سلمه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۷۰.</ref>


==سرانجام [[عمر بن ابی‌سلمه]]==
== سرانجام [[عمر بن ابی‌سلمه]] ==
درباره سرانجام او دو مطلب [[نقل]] شده است؛ اول این که در سال ۳۷ ه در [[جنگ صفین]] [[شهید]] شد و قول دوم اینکه او در سال ۸۳ ه در [[زمان]] [[عبدالملک بن مروان]] از [[دنیا]] رفت<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۵۹؛ أسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۶۸۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۴۸۷.</ref> و با توجه به نقل [[کتاب سلیم بن قیس]]، قول دوم درست‌تر است و نویسنده کتاب مستدرکات [[علم رجال]] نیز به این مطلب شاره دارد<ref>مستدرکات علم رجال الحدیث، نمازی شاهرودی، ج۶، ص۷۴-۷۳.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عمر بن ابی سلمه (مقاله)|مقاله «عمر بن ابی سلمه»]]، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۳۷۱.</ref>
درباره سرانجام او دو مطلب [[نقل]] شده است؛ اول این که در سال ۳۷ ه در [[جنگ صفین]] [[شهید]] شد و قول دوم اینکه او در سال ۸۳ ه در [[زمان]] [[عبدالملک بن مروان]] از [[دنیا]] رفت<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۵۹؛ أسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۶۸۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۴۸۷.</ref> و با توجه به نقل [[کتاب سلیم بن قیس]]، قول دوم درست‌تر است و نویسنده کتاب مستدرکات [[علم رجال]] نیز به این مطلب شاره دارد<ref>مستدرکات علم رجال الحدیث، نمازی شاهرودی، ج۶، ص۷۴-۷۳.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عمر بن ابی سلمه (مقاله)|مقاله «عمر بن ابی سلمه»]]، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۳۷۱.</ref>


۱۱۸٬۲۸۱

ویرایش